روز 9/7/91 به همت سازمان جهاد کشاورزی گردهم آیی با نام اولین جشنواره بادام در سالن اجتماعات دانشگاه علوم پزشکی شهرکرد برگزار گردید. برگزاری جشنواره فینفسه مفید است و انصاف حکم می کند از برگزار کنندگان تشکر گردد. ولی اینکه چگونه برگزار گردد؟ چه کسی برگزار کند؟ خروجی جشن چه باشد؟ دربارهاش میتوان سخنها گفت.
در شهرکرد هر گردهم آیی با هر نامی که بر گزار گردد اولین سخنران ها چند نفر معدود هست. مانند استاندار، امام جمعه و… در این جشنواره با اینکه وقت هم برای امام جمعه در نظر گرفته شده و نامش در فهرست سخنرانان بود ولی ایشان سخن نگفت که جای خوشحالی است.
می دانیم رادیو و تلویزیون استان در اختیار این چند نفر هست و به راحتی می توانند از این ابزارها سخن خود را به گوش مردم برسانند و هروقت هم اراده کنند روزنامه ها هم سخنان شان را بازتاب می دهند، تریبون اجتماعات را هم که دارند. از بس سخنان این چند نفر را از رسانه ها و در اجتماعات مختلف شنیده ایم برای مان تکراری شده و جذابیت خود را از دست داده و کسل کننده شده است. این مقامات خودشان وقت تحقیق و یا مطالعه ندارند که بخواهند نتیجه تحقیق و مطالعات را به اطلاع مردم برسانند ناگزیر در هرکجا که می خواهند سخن بگویند از کارشناسان و مشاوران، اطلاعات را می گیرند و تحویل مردم می دهند. می پرسم آیا بهتر نیست همان کارشناس خودش آن اطلاعات را به اطلاع مردم برساند؟
از دور که بنگری اینگونه به نظر می رسد در شهرکرد به جز این چند نفر کسی دیگر بلد نیست حرف بزند و یا کسی حرفی برای زدن ندارد و یا کسی دیگر حق سخن گفتن ندارد و یا اصلا کسی نیست. می دانیم چنین نیست جامعه همانند بیشه زار است و شیران فراوان دارد کافی است اندک میدانی برای شان باز شود آنگاه انگشت به دهان می مانی که پس اینها کجا بودند؟
از این چند نفر معدود میدان دارِ سخن می پرسم؛ آیا اصولا حقی برای مردم که آنها هم سخن بگویند قائل هستید؟ اگر هستید مردم کجا باید حرفشان را بزنند؟ آیا فکر نمی کنید با سخن گفتن در اجتماعاتی مانند این جشنواره، حق دیگری را پایمال می کنید؟ تقاضای منِ روستا زاده ی بی سواد و کمال، این هست که مقامات بلند پایه استان یک حداقل انصاف را رعایت کنند.
می دانیم انصاف از نصف می آید یعنی دیگران را برابر با خود بدانند و حق سخن گفتن اندکی هم برای این همه خلق خدا قائل شوند. اگر قدری کلاه مان را قاضی کنیم خواهیم دید لذت و سودمندی شنیدن سخن گوناگون مردم، کمتر از خوشایندی سخن گفتن برای مردم نیست!
در برنامه ای که دست اندرکاران جشنواره تدوین کرده بودند صدای تولیدکنندگان بادام در آن جایی نداشت این در حالی بود که جشنواره نام بادام را به خود اختصاص داده بود و بادام را عده ای که بادام کار می نامند تولید می کنند. خرد انسانی و انصاف حکم می کرد میدان سخن اینجا از آنِ تولید کنندگان بادام باشد و مقامات مسئول شنونده سخن بادام کاران باشند ولی متاسفانه چنین نبود این بی توجهی و کنار گذاشتن بادام کاران به حدی شدید بود که به مصداق ضرب المثل عامیانه «آش این قدر شور بود که خان هم فهمید» صدای دکتر فلسفی معاون آموزش و ترویج سازمان تحقیقات، آموزش و ترویج کشاورزی را درآورد که گفت:
«از همکاران محترم خواسته بودم و به من قول دادند که یک فرصتی هم ایجاد کنند تا چند دقیقه ای هم تولید کنندگان صحبت کنند ولی من در فهرست نمی بینم که وقت برای تولیدکنندگان در نظر گرفته باشند از 15 دقیقه ای که برای من در نظر گرفته شده، 5 دقیقه اش را خودم سخن می گویم و 10 دقیقه باقی مانده را به عزیزان تولیدکننده می دهم. چون فلسفه این جشنواره ها این هست که یک نگاهی هم به تولید کنندگان بشود تا بتوانیم به یک جمع بندی مناسب برسیم».
متاسفانه توصیه دکتر فلسفی هم نادیده گرفته شد و اجازه داده نشد تولید کننده بادام حرفی بزند، حتی 10 دقیقه وقت دکتر فلسفی را هم به تولیدکنندگان ندادند. با اینکه در پایان جشنواره، وقت اضافه هم آوردند یعنی ساعت 13 جشن را پایان دادند و حاضران یک ساعت بیکار سرِ پا ایستادند تا رستوران ساعت 14 باز شد ولی حاضر نشدند تولید کننده بادامی حرفی بزند.
با دوستی در باره این نقیصه صحبت می کردم که گفت: اینکه اجازه سخن گفتن به بادام کار ندادند، بهتر است، چون اگر قرار بود بادام کاران سخن بگویند فکر می کنی بادام کار واقعی را دعوت می کردند؟ نه، یک نفر را به دروغ، همانند تولید کننده برتری که به دروغ معرفی کردند، پشت تریبون میآوردند آنگاه بیشتر اعصابت خُرد می شد.
جشنواره بادام بود ولی عمده حاضران در سالن غیر بادام کار بودند برای مثال؛ از بادام کاران مارکده ای که 700 هکتار باغ بادام احداث کرده اند، به جز تولید کننده برتر بادام استان!؟ فقط یک نفر از طریق جهاد کشاورزی به جشن دعوت شده بود. آقای دکتر فلسفی گویا به این نقیصه هم پی برده بود که از حاضران خواست؛
«آنهایی که بادام کارند دست شان را بالا بگیرند» وقتی دست های بالا شده با جمعیت حاضر در سالن را مقایسه می کردی یک پنجم تا یک چهارم بود یعنی جشن بادام بود ولی جمعیت بادام کار اندک بود.
می پرسم اصلا چرا باید اداره کشاورزی برای بادام کاران جشن بگیرد؟ و چرا نهادهای مردمی کشاورزان مانند؛ خانه کشاورز، انجمن کشاورزان خبره و انجمن صنفی کشاورزان جشن را مدیریت نکند؟ بهتر بود سازمان جهاد کشاورزی حمایت و کمک می نمود تا این نهادهای مردمی جشن را مدیریت کنند چون سرانجام ما باید بیاموزیم خودمان خودمان را مدیریت کنیم. تا جهاد کشاورزی همانند پدری قدرتمند همه ی کارها را سرپرستی کند ما همچنان طفلی نا توان خواهیم بود. این از بدیهیات است که هرچه نمایندگان کشاورزان از مدیریت اجتماعات دور نگاه داشته شود گردهم آیی ها بیشتر فرمایشی خواهد شد در جشن های فرمایشی هیچ چیز و هیچ کس درجای خود قرار داده نمی شود.
زیبا ترین و دلنشین ترین قسمت جشن، رقص دستمال جوانان بختیاری همراه نواختن سرنا و کرنا بود که جا دارد پویایی هم استانی های بختیاری مان را بستاییم که توانسته اند بخش هنری فرهنگ شان را حفظ و رشد دهند و در اجتماعات حضور یابند. می دانیم عمده بادام تولیدی استان در بخش سامان هست مردمان این منطقه اغلب ترک زبان اند و فرهنگ خاص خود را دارند جا داشت حداقل یک گروه هنری از این منطقه هم انتخاب می گردید و دقایق موزیکال و لحظات شادِ جشن را بیشتر می کردند آنگاه گردهم آیی به مفهوم جشن نزدیک تر می شد. نمی دانم این عدم انتخاب و بی توجهی به فرهنگ موسیقیایی مردم بادام کار آگاهانه بوده یا نه؟ اگر نا آگاهانه بوده از کاستی های جشنواره محسوب می شود و اگر آگاهانه بوده باشد یک دهانکجی به مردمان بادام کار است.
آموزنده ترین سخنان را هم دکتر علی ایمانی از آذربایجان گفتند که من بسیار آموختم که جا دارد از ایشان تشکر گردد.
بخش پایانی جشن معرفی برترین ها و دادن هدایا بود که به چند نفر از جمله آقای مسعود شاهسون از مارکده به عنوان تولید کننده برتر بادام در سطح استان در سال 90 هدایایی داده شد. وقتی مجری اعلام نمود:
« 55 ساله، تولید کننده برتر بادام، با عملکرد 6/5 تن در هکتار، در سطح 7 هکتار، نمونه کشوری در سال 1378 و تولید کننده برتر استانی در سال 1390 جناب آقای مسعود شاهسون»
چند نفری که او را می شناختند بسیار متعجب شدند و از یکدیگر می پرسیدند: چگونه او تولید کننده برتر بادام شده؟ درختان بادام باغش را در سکوی چم بالا به دلیل اینکه بار نمی دادند حدود 5 سال قبل با لودر از ریشه دراورد؟ باغ فردوسش و نیز عباس آباد اگر از باغ همسایه هایش خراب تر نباشد آبادتر نیست؟ درختان باغ چغوردره اش از کم باری اظهر من الشمس است که جلو دید همه هست؟ تازه 4-5 سالی هست که این باغ ها را هم که بین پسرانش تقسیم نموده و خود توی باغ نمی رود؟
در بیرون سالن از آقای طاهری مسئول خدمات کشاورزی بن پرسیده شد: معیار تولید کننده برتر بادام چیست؟ و 7 هکتار باغ مسعود شاهسون کجاست که 6/5 تن بادام در هر هکتار تولید کرده و هیچ یک از مردم مارکده این باغ پر از بادام را ندیده اند؟ که گفت: «من خودم هم وقتی اعلام کردند متعجب شدم ایشان اصلا تولید کننده برتر نیست و من نمی دانم چرا و به چه جهت ایشان معرفی شد!؟» از آقای واحد رئیس جهاد کشاورزی شهرستان پرسیده شد که گفت: «من هیچ خبری از تولید کننده برتر بودن این آقا ندارم» البته از لحن کلام و نگاه مهندس واحد می شد فهمید که در سخن خود صادق نیست و دروغ را به راست گویی ترجیح داده است. از مهندس نیازی مدیرکل سازمان جهاد کشاورزی و آقای پیام قاسمی مسئول ترویج به اتفاق پرسیده شد که اطلاع دقیقی از چگونگی تولیدکننده برتر شدن آقای مسعود شاهسون نداشتند. مهندس نیازی گفت: در استراحت میانه جشن یک نفر به من این موضوع را گوشزد کرد و فکر مرا مشغول کرده که چرا چنین خطای فاحشی صورت گرفته است؟
من گفتم: اصلا معرفی یک نفر به عنوان تولیدکننده برتر خطاست، بهتر است و حق این هست که بجای یک نفر، یک و یا چند روستا به عنوان تولید کننده برتر معرفی گردد برای تشخیص روستای تولید کننده برتر چند نفر کارشناس از همه ی باغات بازدید کنند باغات هر روستا که سرسبز تر، سالم تر و پربارتر بود به عنوان روستای تولید کننده برتر معرفی گردد. مهندس قاسمی گفت: روستارا نمی توانیم. یادتان است از سازمان رادیو تلویزیون مستقیم آبادی آمده بود. ما مارکده را انتخاب و آنها را به مارکده فرستادیم دهیار گرم دره تا مدتی شاکی بود و ما را ول نمی کرد.
وقتی کشاورزان در برنامه ریزی جشن نقش نداشته باشند، جشن مردمی نباشد، مدیران اجرایی اش مردم و نمایندگان مردم نباشند، جشن فرمایشی خواهد بود. تولید کننده برتری که در جشن فرمایشی معرفی می گردد الزاما هم دروغ از آب در میآید و رسوایی به دنبال می آورد.
پرسش این هست که چرا سازمان جهاد کشاورزی به دروغ یک نفر را به عنوان تولید کننده برتر بادام به مردم معرفی می کند؟ و به او هدیه هم می دهد؟ چه نیاز و ضرورت داشته که سازمان، تولید کننده برتر دروغین معرفی کند؟ سازمان از معرفی تولیدکننده برتر دروغین به چه هدفی می خواسته برسد؟ اگر تولید کننده راستین معرفی می نمود چه زیانی می دید؟
اگر نیک بنگریم معرفی آقای مسعود شاهسون به عنوان تولیدکننده برتر بادام استان، به دروغ، هیچ دلیل و توجیه عقلی برای سازمان جهاد کشاورزی نداشته و ندارد، عملی بوده بی خردانه، که عمده زیانش هم متوجه سازمان خواهد بود.
ببینید قائده بر این است که مسئول خدمات کشاورزی که بیشترین تماس را با کشاورزان و نیز باغات دارد کشاورز نمونه را شناسایی، ارزیابی و به اداره شهرستان گزارش و از آنجا به سازمان جهاد کشاورزی استان معرفی شود ولی آقای مسعود شاهسون این مراحل را طی نکرده است. چرا؟ برای اینکه نه 7 هکتار باغ وجود خارجی داشته و نه تولید انبوه بادام واقعیت داشته است. از طرفی چون از اساس و بنیاد تولید کننده برتر بادام در سطح استان بودن این بنده خدا دروغ و ساختگی بوده اصلا نیازی هم نبوده که سلسله مراتب طی و از پایین به بالا معرفی گردد.
می رسیم به این پرسش که چه عامل هایی سبب شده که به دروغ آقای مسعود شاهسون به عنوان تولید کننده برتر بادام در سطح استان معرفی گردد؟ باید صریح بگویم این انتخاب از اساس بیرون از ضابطه بوده است وقتی ضابطه نباشد ناگزیر می رسیم به رابطه. چه نوع رابطه ای؟ دقیق نمی دانم. فقط می توانم احتمالات را بگویم.
یکی از احتمالات این هست که؛ آقای مسعود شاهسون با ایجاد رابطه با یک و یا چند نفر از دست اندرکاران اداره جهاد کشاورزی، خواسته باشد که او را به عنوان تولید کننده برتر بادام معرفی نمایند. احتمال دیگر اینکه یک و یا چند نفر از دست اندرکاران اداره خواسته باشند به پاس دریافت خدمتی از آقای مسعود شاهسون، او را به عنوان تولید کننده برتر بادام استان معرفی کرده باشند و از اعتماد مهندس نیازی سوء استفاده نموده و امضا او را هم گرفته اند اگر این احتمال صادق بوده باشد رابط فرد قدرتمندی هست و این ارتباط از سابقه چند ساله هم برخوردار است چون سال قبل در دومین همآیش بادام در روز 18/7/90 هم ایشان را به دروغ به عنوان تولید کننده برتر بادام استان معرفی و هدایا گرفت. حدود یک و نیم سال قبل هم به عنوان کشاورز نمونه از طرف جهاد کشاورزی برای مصاحبه به تلویزیون استان معرفی شده بود.
یک احتمال دیگر دورِ یک شایعه می چرخد. در روستا شایعه هست که ایشان خبرچین روستا است اگر این شایعه پایه و اساس داشته باشد ممکن است نهادی که برایش خبرچینی می کند با تحمیل نظرش به سازمان جهاد کشاورزی خواسته پاداشی به زحمات خبرچینی او داده باشد اگر صداقتی در این شایعه باشد این بنده خدا بجای اینکه به بادام چینی برود به خبرچینی رفته است خوب، مزدش را هم دریافت کرده است.
هریک از احتمالات بالا که موجب معرفی آقای مسعود شاهسون به عنوان تولید کننده برتر بادام در سطح استان شده باشد نکته ای را برای ما هویدا میکند و غیر مستقیم پیام ویرانگری به مردم می دهد آن اینکه اداره ی سازمان جهاد کشاورزی قائده مند نیست، ضابطه مند نیست، هرکس می تواند با ایجاد رابطه و فشار، خواسته اش را پیش ببرد به همین دلیل سخنان مسئولان را نمی توان دقیق و قانون مند دانست.
معرفی آقای مسعود شاهسون به عنوان تولید کننده برتر بادام در سطح استان به دروغ، توهین به شعور مردم، به ویژه به شعور مردم روستای مارکده که دقیقا از وضعیت باغ و تولید او باخبر هستند می باشد. یک دهان کجی به کشاورزانی است که صادقانه می کوشند با مدیریتی دقیق و زحمت بیشتر، باغی سرسبز و پربارتر داشته باشند. نتیجه این دهانکجی و توهین، بی اعتمادی مردم به جهاد کشاورزی هست. اخلاق انسانی حکم می کند آقای مهندس نیازی مدیرکل سازمان جهاد کشاورزی در یک فرصت مناسب، که از رسانه ای سخن می گوید و یا در جمعی سخنرانی می کند، به خاطر خطایی که سازمان تحت مدیرت او انجام داده و به خاطر این توهینی که به مردم مارکده شده و به خاطر دهان کجی که به تولید کنندگان برتر واقعی شده، از بادام کاران، بویژه از مردم زحمت کش مارکده پوزش بخواهد.
سکه دو رو دارد یک رویش اینکه اداره در معرفی آقای مسعود شاهسون به عنوان تولید کننده برتر بادام خطا و اشتباه کرده و یا آگاهانه فردی را به دروغ، عنوان تولید کننده برتر بهش داده است. روی دیگرش هم این هست که چرا آقای مسعود شاهسون به مصداق ضرب المثل عامیانه: «درِ دیزی باز است پس حیای گربه کجا رفته؟» حاضر شده وجدانش را زیر پا بگذارد، حق را نادیده بگیرد، و آگاهانه، این عنوان دروغین را بپذیرد؟ او که می داند 7 هکتار باغ بادام ندارد؟ و مقدار درخت بادامی هم که دارد بار انبوه نداشته است؟
فرض بگیریم آقای مسعود شاهسون درخواست نمونه شدن و ادعای تولید کننده برتر استان هم نداشته، بنابراین، با دست اندرکاران جهاد کشاورزی ایجاد رابطه برای رسیدن بدین منظور هم نکرده، خبرچین روستا هم نیست که به پاس خبرچینی خواسته باشند به او پاداشی داده باشند، بلکه مسئولان جهاد کشاورزی اشتباها او را معرفی کرده اند و یا اینکه شیفته ی جمال و کمال او شده اند و از جمال و کمال او خوششان آمده و او را به دروغ تولید کننده برتر بادام استان معرفی کرده اند، ایشان چگونه توانست وجدانش را زیر پا بگذارد و به دروغ دوبار به عنوان تولید کننده برتر بادام در سطح استان، یک بار 18/7/90 و بار دیگر 9/7/91 روی سن برود و توی چشم صدها نفر حاضر در سالن بنگرد، عنوانی را که متعلق به دیگری است ناحق بپذیرد؟ و تندیس و لوح تقدیر حق دیگری را غاصبانه بگیرد و به خانه بیاورد و زینت بخش خانه اش کند؟ چگونه توانست وجدانش را زیر پا بگذارد و به وسیله تلویزیون توی خانه های مردم برود و به دروغ خود را کشاورز نمونه معرفی کند؟
متاسفانه کشاورز نمونه و تولید کننده برتر بادام استان ما، ابتدایی ترین آموزه بادام کاری را نمی داند. از هر بادام کار که ویژگی بادام مامایی را بپرسی، اول به شما خواهد گفت: بسیار شکمو و پر توقع است و باید خیلی مواد غذایی در دسترسش قرار بدهی تا بار بدهد و الا باری به شما نخواهد داد. ولی بادام کار نمونه و تولید کننده برتر بادام این را نمی داند. زمین شنی فقیر باغش را چند سال با آب نامحدود به صورت غرقابی آبیاری کرد، مواد غذایی اندکی هم که توی زمین بود شسته شد و رفت، توی زمین غذای کافی در اختیار بادام نماند، غذای کافی هم به باغ نداد، بادام ها دیگر توان بار دادن را نداشتند، چون بار نمی دادند از ریشه درشان آورد. باغش بدون درخت بادام شد، از عجایب روزگار این هست که ایشان با باغ بدون درخت بادام، بازهم تولید کننده برتر بادام استان است!
برابر اعلام مجری جشنواره، آقای مسعود شاهسون تولید کننده برتر بادام استان در سال 90، مقدار 7 هکتار باغ بادام داشته است که در هر هکتار 6/5 تن بادام تولید کرده است. یعنی ایشان در سال گذشته 40 تن بادام برداشت کرده است. اگر این 40 تن بادام را با حداقل قیمت یعنی کیلویی 5000 تومان هم فروخته باشد ایشان در سال گذشته 200 میلیون تومان درآمد از فروش بادام داشته است، یعنی 10 برابر یک کشاورز نسبتا خوب روستا، این در حالی است که وضعیت اقتصادی او نشان از این دارد که 8 این بنده خدا همیشه در گرو 9 او هست.
مسعود شاهسون فرد عادی نیست که بگوییم: حلال و حرام سرش نمی شود، راست و دروغ را از هم تشخیص نمی دهد، درست نا درست، خوب و بد را نمی فهمد، عنوان و هدیه غصبی را نمی داند، نداند که تندیسی که زینت بخش خانه اش شده مال دیگری بوده و او غاصبانه ان را به خانهاش آورده. چون او رئیس شورای روستا است. رئیس کتابخانه امام علی روستا است. رئیس مؤسسه خیریه حضرت زهرا است. رئیس ستاد جمعآوری زکات است. عضو هیات امنا مسجد جامع مارکده است. از شرکت کنندگان دائمی نماز جماعت روستا است. توی مدارس سخنرانی اخلاقی، مذهبی و تربیتی برای بچه ها می کند. توی هر جمعی دقایقی وقت مردم را می گیرد و با مایه های مذهبی اخلاقی و آوردن مثال هایی از پیامبران و امامان سخنرانی می کند، خود را بسیار مومن و سخت مقیّد به آموزه های مذهبی در جامعه ی روستایی تعریف کرده است. متاسفانه این آدم با این ویژگی ها به دروغ 7 هکتار باغ با تولید 6/5 تن در هکتار ارائه داده است. در اینجا این پرسش پیش می آید که چه سائقه، کشش و نیاز قوی در درون او وجود دارد که توانسته ایمان به ظاهر فولادین او را بشکند و او را به دروغ گویی وابدارد؟ چه نیاز درونی او را واداشته تا وجدان خود را زیر پا له کند و به دروغ به عنوان تولید کننده برتر بادام استان روی سن برود، دست مسئولانی را که به ردیف ایستاده اند یکایک بفشارد، توی چشم آنها نگاه کند، به مبارک باشد آنها پاسخ دهد، تندیسی را غاصبانه بگیرد، لوح تقدیر ناروایی را بگیرد، سپس روبروی صدها نفر بایستد و به ابراز احساسات آنها پاسخ دهد؟ آنهم نه یکبار، بلکه دوبار رودر روی مردم، و یک بار هم از تلویزیون. بی گمان وجدان چنین آدمی آسیب دیده و از سلامت وجدانی برخوردار نیست.
شاید خودِ ایشان هم متوجه نباشد، ایشان سخت تشنه و گدای توجه دیگران است، خود را با توجه دیگران ارزیابی می کند، تمام تلاشش این هست که مردم او را خوب بشمارند، او را بزرگ و مهم بدانند. اگر این توجه را بتواند از افرادی که قدرت دارند و یا وابسته به قدرت هستند بگیرد بیشترین لذت را برایش فراهم می نماید. سائقِ قوی گرفتن توجه از دیگران نهفته در درون او، او را وا می دارد تا اگر یک آدم وابسته به قدرت از او خواست کلاهی برایش ببرد، او تمام توانش را به کار گیرد تا سر را با کلاه یکجا ببرد تا توجه بیشتری بگیرد. یعنی برای دریافت توجه، خود را به هر آب و آتشی هم می زند، برای شورا گزارش دروغ می نویسد، خود را به دروغ کشاورز نمونه و تولید کننده برتر بادام معرفی می کند، با تحصیلات ابتدایی و بدون داشتن بنیه ی علمی، در مدارس سخنرانی اخلاقی و تربیتی می کند، در اجتماعات دقایقی وقت مردم را می گیرد و سخنان مذهبی تکراری در قالب کلی گویی تحویل حاضران می دهد. چرا کلی گویی؟ چون نیاز به دانش و علم، با جزئیات کار دارد که ایشان آن را ندارد. متاسفانه جامعه ی روستای مارکده هم برای آدم های کلی گو که هنرشان شعار دادن است میدان خوبی است اغلب می نشینند به کلی گویی ها گوش می دهند و چیزی نمی گویند آنگاه در پشت سر لغز می چینند.
گفتم ایشان تشنه ی این هست که مردم او را خوب، مهم و بزرگ بپندارند ولی مهم بودن و بزرگی را در درون خود نمی یابد، چرا؟ برای اینکه اندوخته فکری و علمی ندارد، شناخت واقعی از خود و از جهان پیرامون ندارد، آدمی است بدون بنیه فکری، علمی و شناختی. چون در این راه وقت صرف نکرده، هزینه ای نپرداخته، زحمتی نکشیده و رنجی نبرده. «نابرده رنج گنج هم میسر نمی شود». از طرفی به خاطر شیوه ای که پرورش یافته همیشه می خواسته خود را مهم و بزرگ جلوه دهد ناگزیر سخت نیازمند تکیه گاهی خوشنام، دوست داشتنی و محبوب مردم بوده است تا با تکیه به آن تکیه گاه، خود را با آن تکیه گاه، همانند سازی بکند و خود را همانند تکیه گاه جلوه دهد تا توجه لازم را بگیرد بدینجهت خود را سخت به مذهب و مقدسات چسبانده است. برای نمونه: در طول 8 سال دفاع مقدس ایشان آزاد بود و میتوانست به جبهه جنگ برود ولی توی روستا ماند قدمی به سمت جبهه ها بر نداشت، سردسته و رهبری یک طرف دو دستگی در روستا را به دست گرفت. می دانیم دو طرفِ درگیر در جریان دو دستگی در روستا، نابخردانه به روستا زیان های بزرگی زدند. حال امروز هرجا نام شهید، جانباز و یا آزاده ای می آید، ایشان قربان صدقه او می رود، چرا؟ چون می بیند این نام ها و افراد را مردم دوست دارند، لذا خود را بدانها می چسباند تا توجه بگیرد. که باید گفت: مردِ حسابی، تو اگر در ارادتت صادق هستی؟ می خواستی یک قدم تا اهواز بروی؟ یعنی سائق گرفتن توجه از دیگران نهفته در درون این بنده خدا، به صورت یک نیاز شدید او را به این دروغ ها و ظاهر سازی ها سوق می دهد، بدون انتخاب آگاهانه. چیزی که فریدون مشیری، شاعر نامدار معاصر، از آن به «گرگ خیره سر، در نهاد هر بشر»، یاد میکند.
گفت دانایی که گرگی خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاریست پیکاری سترگ روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چاره این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور پریش سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
ای بسا زور آفرین مرد دلیر هست در چنگال گرگ خود اسیر
هرکه گرگش را در اندازد به خاک رفته رفته می شود انسان پاک
وانکه از گرگش خورد هردم شکست گرچه انسان می نماید، گرگ هست
وانکه با گرگش مدارا می کند خلق و خوی گرگ پیدا می کند
روز پیری که باشی همچو شیر ناتوان در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدیگر را می درند گرگ هاشان رهنما و رهبراند
اینکه انسان هست اینسان دردمند گرگ ها فرمان روایی می کنند
وان ستمکاران که با هم محرمند گرگ هاشان آشنایان همند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب با که باید گفت این حال عجیب
محمدعلی شاهسون مارکده 29/7/91