بازیهای دوران کودکی
در دوران کودکی، ما بچه های ده، توی خا ک های همین کوچه و خیابانهای روستای مارکده با هم بازی می کردیم. یکی از اسباب بازی های ما، خاک های کوچه بود. با خاک های کوچه بازی های مختلفی می کردیم از جمله ساخت «حموم روغنبر، جوقچی بازی و…».
در حین بازی ممکن بود دوتا بچه با هم دعوای مان می شد آنگاه به هم بد و بیراه می گفتیم. من نمی دانم بچه های امروز اگر با هم دعوای شان شود از چه واژه هایی برای گفتن بد و بیراه به هم استفاده می کنند؟ ما آن روز بیشتر نفرین می کردیم (منطق آدم های ضعیف) مثلا می گفتیم: الهی یتیم بمونی! الهی یسیر بمونی! الهی بابات بیمیره! الهی ننت بیمیره! الهی بی ننه بشی! برای اینکه لج طرف مقابل را هرچه بیشتر در بیاوریم فوری با دوتا دستمان مقداری خاک هم از کف کوچه جمع می کردیم و شکل یک قبر را هم درست می کردیم یک تکه سنگ هم بالای سر آن می گذاشتیم و می گفتیم: ای قبر باباته و یا ننته! قبر بزرگ تر نشانه ای از خشم بیشتر بود. طرف مقابل هم دقیقا همین کار را می کرد مقداری خاک از کف کوچه و یا خیابان جمع می کرد و قبری می ساخت و به طرف دعوای خود می گفت: این قبر باباته و یا ننته!
هرگاه هم دعوا شدید بود دوتا قبر یکی برای بابا و دیگری برای ننه طرف دعوا درست می کردیم. بازهم اگر دعوا شدیدتر بود بجای اینکه بگوییم قبر باباته و یا قبر ننته، مشخصا با تحقیر اسم بابا و یا ننه اش را می بردیم و می گفتیم: مثلا: ای قبر حَسَنیه و یا حِسِینیه و یا قبر بگومی و یا کَرثومیه. اگر دعوا بیشتر از این کش پیدا می کرد در نقش یک عزادار سر قبر با نام بردن از آن مرده فرضی نوحه زاری هم می کردیم تا هرچه بیشتر لج طرف مقابل را در بیاوریم. بچه های قوی تر هجوم می آوردند و خاک های جمع شده به شکل قبر را با پای خود پخش می کردند تا نفرین را بی اثر کنند.
آن روزها ثروت و قدرت جامعه دست آخوندها نبود به همین جهت قبرستان ها آباد نشده بود. از طرفی هم هنوز موسیقی، رقص و شادی های مردم توسط آخوند تحقیر، سرکوب، تخریب و ممنوع نشده بود. قبرستان ها نام باغ و یا بهشت نداشتند، مردم به حد افراطی امروز قبر پرست، مرگاندیش، مرده پرست، گریان، افسرده و غمگین نبودند. قبرستان ها محل سرگرمی، محل تجمع وقت گذرانی بیهوده، محل انحراف اذهان از اندیشیدن و محل تلف کردن اوقات مردم نبود. قبرستان محلی بود که مردم به ضرورت و اکراه برای دفن مرد های و یا خواندن فاتحهای به آنجا میرفتند. بنابر این قبرها تزئین شده نبود. همه ی قبرها یکدست، ساده و خاکی بود و همانند هم. این بود که ما بچه ها هم خیلی راحت شکل قبر را بلد بودیم و با خاک کوچه درست می کردیم.
ما بچه های آن روز روستا با گفتن یتیم بمونی، بابات بیمیره، بی ننه بشی، و درست کردن قبر برای پدر و مادر طرف دعوایمان، در عالم بچگی خشم خود را بیرون می ریختیم. حالا که آن صحنه ها را به قسمت آگاه ذهنم می آورم می بینم عالم بچگی یعنی: کمدانی، ضعیف بودن و محدود و بسته بودن افق ذهن.
شما فکر می کنید چه چیزی این خاطرات دوران بچگی را در ذهن من تداعی کرد؟
شعارهای مرگ بر این و آنِ چند روز قبل راهپیمایان همشهری های خودم در (روز قدس) همین خیابان مارکده. چهل سال است که همانند بچهها آرزوی مرگ برای این و آن می کنیم. چرا؟ برای اینکه از نظر روانی بزرگ نشده همچنان ذهنیت بچگانه داریم با افق دید بسته و محدود. محمدعلی شاهسون مارکده خرداد 97