گزارش نامه 215 اول مهر 99

بازی­های دوران کودکی

    در دوران کودکی، ما بچه ­های ده، توی خا ک ­های همین کوچه و خیابان­های روستای مارکده با هم بازی می ­کردیم. یکی از اسباب بازی­ های ما، خاک­ های کوچه بود. با خاک­ های کوچه بازی­ های مختلفی می ­کردیم از جمله ساخت «حموم روغنبر، جوق­چی بازی و…».

      در حین بازی ممکن بود دوتا بچه با هم دعوای­ مان می­ شد آنگاه به هم بد و بیراه می­ گفتیم. من نمی ­دانم بچه­ های امروز اگر با هم دعوای­ شان شود از چه واژه ­هایی برای گفتن بد و بیراه به هم استفاده می­ کنند؟ ما آن روز بیشتر نفرین می ­کردیم (منطق آدم­ های ضعیف) مثلا می­ گفتیم: الهی یتیم بمونی! الهی یسیر بمونی! الهی بابات بی­میره! الهی ننت بی­میره! الهی بی ننه بشی! برای اینکه لج طرف مقابل را هرچه بیشتر در بیاوریم فوری با دوتا دست­مان مقداری خاک هم از کف کوچه جمع می­ کردیم و شکل یک قبر را هم درست می­ کردیم یک تکه سنگ هم بالای سر آن می ­گذاشتیم و می­ گفتیم: ای قبر باباته و یا ننته! قبر بزرگ تر نشانه ­ای از خشم بیشتر بود. طرف مقابل هم دقیقا همین کار را می­ کرد مقداری خاک از کف کوچه و یا خیابان جمع می­ کرد و قبری می­ ساخت و به طرف دعوای خود می­ گفت: این قبر باباته و یا ننته!

      هرگاه هم دعوا شدید بود دوتا قبر یکی برای بابا و دیگری برای ننه طرف دعوا درست می­ کردیم. بازهم اگر دعوا شدیدتر بود بجای اینکه بگوییم قبر باباته و یا قبر ننته، مشخصا با تحقیر اسم بابا و یا ننه­ اش را می بردیم و می­ گفتیم: مثلا: ای قبر حَسَنیه و یا حِسِینیه و یا قبر بگومی و یا کَرثومیه. اگر دعوا بیشتر از این کش پیدا می ­کرد در نقش یک عزادار سر قبر با نام بردن از آن مرده فرضی نوحه زاری هم می­ کردیم تا هرچه بیشتر لج طرف مقابل را در بیاوریم. بچه ­های قوی ­تر هجوم می ­آوردند و خاک ­های جمع شده به شکل قبر را با پای خود پخش می­ کردند تا نفرین را بی اثر کنند. 

     آن روزها ثروت و قدرت جامعه دست آخوندها نبود به همین جهت قبرستان­ ها آباد نشده بود. از طرفی هم هنوز موسیقی، رقص و شادی­ های مردم توسط آخوند تحقیر، سرکوب، تخریب و ممنوع نشده­ بود. قبرستان ­ها نام باغ و یا بهشت نداشتند، مردم به حد افراطی امروز قبر پرست، مرگ­اندیش، مرده پرست، گریان، افسرده و غمگین نبودند. قبرستان­ ها محل سرگرمی، محل تجمع وقت گذرانی بیهوده، محل انحراف اذهان از اندیشیدن و محل تلف کردن اوقات مردم نبود. قبرستان محلی بود که مردم به ضرورت و اکراه برای دفن مرد ه­ای و یا خواندن فاتحه­ای به آنجا می­رفتند. بنابر این قبرها تزئین شده نبود. همه­ ی قبرها یک­دست، ساده و خاکی بود و همانند هم. این بود که ما بچه­ ها هم خیلی راحت شکل قبر را بلد بودیم و با خاک کوچه درست می­ کردیم. 

      ما بچه­ های آن روز روستا با گفتن یتیم بمونی، بابات بی­میره، بی ننه بشی، و درست کردن قبر برای پدر و مادر طرف دعوای­مان، در عالم بچگی خشم خود را بیرون می­ ریختیم. حالا که آن صحنه­ ها را به قسمت آگاه ذهنم می ­آورم می­ بینم عالم بچگی یعنی: کم­دانی، ضعیف ­بودن و محدود و بسته بودن افق ذهن.

   شما فکر می­ کنید چه چیزی این خاطرات دوران بچگی را در ذهن من تداعی کرد؟

     شعارهای مرگ بر این و آنِ چند روز قبل راهپیمایان همشهری­ های خودم در (روز قدس) همین خیابان­ مارکده. چهل سال است که همانند بچه­ها آرزوی مرگ برای این و آن می­ کنیم. چرا؟ برای اینکه از نظر روانی بزرگ نشده هم­چنان ذهنیت بچگانه داریم با افق دید بسته و محدود.                محمدعلی شاهسون مارکده خرداد 97