یک خاطره
زنده یاد محمدتقی نجفی، از طایفه گله دارهای شهرکرد، جزء اولین دوره سپاهیان دانش و اولین سپاهی دانش بود که به روستای مارکده فرستاده شد جوانی بود پاک، صادق و صمیمی. منِ نگارنده یکی از اولین دانش آموزان آقای نجفی و بعد از او خیام اصفهانی بودم. درست ده سال بعد از آن دو نفر، یعنی سال 1352 سخنان سپاهی دانش آقای رضایی از دیار یزد در یک جلسه قرآن خوانی پیرامون مسائل روانشناسی، انگیزه خواندن کتاب های روان شناسی و کسب اطلاعات در این خصوص را در من ایجاد کرد.
روز 13/11/1373 در شهرکرد خانه شادروان محمدتقی نجفی، رو به روی هم نشستیم و پیرامون مسائل مختلف گذشته ی مارکده گفت وگو کردیم یکی از خاطرات آقای نجفی را در اینجا می نویسم.
آقای نجفی گفت: در مارکده یک زن بیوه با چشمان کمی معیوب بود که با دختر خود زندگی می کرد. این خانم زندگی بسیار فقیرانه ای داشت، مارکده ای نبود بلکه در مارکده شوهر کرده بود بعد طلاق داده شده بود. دختر جوان این خانم هم از یک چشم معیوب بود.
صبح روزی خبر آمد که فلان پسر جوان روستا دیشب بعد از نیمه های شب، به اتفاق یک جوان دیگر، پشت درِ خانه این زن بیوه رفته اند در را زده اند دختر جوان از پشت در پرسیده؛ کی هستی؟ و این جوان آهسته خود را معرفی و با گستاخی تمام گفته؛ آمده ام در کنارت بخوابم. دختر ضمن گفتن ناسزا به این جوان، در را باز نکرده است. این جوان همانجا پشت در مانده و اصرار بر باز کردن در داشته که با تهدید دختر جوان مواجه می شود که؛ اگر از این جا نروی فریاد می زنم تا همسایگان بیدار شوند و تو را از اینجا برانند. و پسر جوان ناگزیر از آنجا باز می گردد.
یکی دو ساعت از روز بالا آمده بود چند نفر از یزرگان روستا پیش من آمدند و در گفت وگو و چاره اندیشی که با هم داشتیم، خواستار تنبیه این دو جوان شدند. قرار شد شلاق زده شوند تا موجب عبرت دیگران گردد و دیگر کسی به خود این جرات و اجازه را ندهد که بخواهد مزاحم زن و دختر دیگری گردد.
فرستادم جوان را آوردند خیلی جسورانه حاشا کرد که؛ چنین چیزی نبوده است. کشیده ای به او زدم. اعتراف کرد. از او خواستم که جوان دیگر همراه خود را معرفی کند که گفت: تنها بوده ام. کشیده ای دیگر به او زدم که گفت: با فلان جوان دوتایی رفته بودیم. فرستادم آن جوان را هم آوردند او هم اول حاشا کرد ولی وقتی رو در روی جوان اولی که قرار گرفت اعتراف کرد. این دو جوان از دوتا خانواده مارکده ای بودند که با هم اقوام هم بودند.
از قلی مرد هنرمند ده که ساز سرنا و کرنا می نواخت و مردی پهلوان و تنومندی بود و بر حسب اتفاق آن روز و آن ساعت در مدرسه نزد ما بود خواستیم که چند ترکه چوب تازه از درختان ببرد و بیاورد دو نفر جوان را کف کریدور مدرسه خوباندیم و جلو جمعی از مردم ده بویژه بزرگان ده چوب زدیم. کسی هم حاضر به چوب زدن نمی شد که با اصرار از همان قلی خواستیم که این کار را بکند.
چند روز بعد هم خبر آمد که آن دو جوان به سربازی رفته اند و تا من مارکده بودم هم نیامده بودند و من دیگرآنها را ندیدم.
من بعد از اینکه چند سالی توی روستاها تدریس می کردم به اداره آموزش و پرورش شهرکرد انتقال یافتم و بقیه دوره خدمتم را در همان اداره بودم بعد از پیروزی انقلاب در سال 57 از من خواسته شد برای مدتی توی استانداری استان چهارمحال و بختیاری کار کنم.
روزی در استانداری همچنان که مشغول کار بودم و کار ارباب رجوع را حل و فصل و پاسخ می دادم یک نفر گفت: آقای نجفی سلام. همینگونه که مشغول کارم بودم بدون اینکه به او نگاه کنم پاسخش را به عنوان یک ارباب رجوع دادم. بعد گفت: آقای نجفی مرا می شناسی؟ به او نگاه کردم و چیزی توی ذهنم نیافتم گفتم: نه. باز گفت خوب نگاه کن ببین چیزی به خاطر می آوری؟
من با دقت بیشتر او را نگریستم دیدم؛ این جوان ریش انبوه سیاهی درست کرده، ریشش شانه شده و خیلی تمیز هم هست زیر و رویش را هم زده و آنکارد کرده است، معلوم بود که می خواست با این ریش زیبایش پیام انقلابی بودن خود را به نمایش بگذارد. ریش آنکارد شده یعنی زیر رو زده، شکل و هیاتی بود که بعد از پیروزی انقلاب عده ای بر اساس باور و اعتقا و عده ای هم به خاطر خودنمایی، فرصت طلبی و سوء استفاده درست می کردند، ولی هرچه با دقت به چهره ایشان نگریستم چیزی به ذهنم نیامد گفتم: متاسفانه نمی شناسم چیزی به ذهنم نمی آید. مراجعه کننده گفت: من همانی هستم که شما دستور دادی توی مدرسه مارکده، قلی به من چوب زد، من امروز رئیس شورای مارکده شده ام و…
تا جمله اش به اینجا رسید شناختم و نامش هم یادم آمد احساس کردم که می خواهد قدرت رئیس شورایی اش را به رخم بکشد، بدون معطلی، با سخن خود، جمله اش را قطع کردم و گفتم: آره، شناختمت، آقای… هستی، من هم همان نجفی هستم، می بینی که هیچ فرقی هم نکرده ام، آن روز برای آن کار خطایت دستور دادم چوبت زدند، مواظب باش، امروز هم اگر خطایی بکنی دستور میدهم شلاقت بزنند.
محمدعلی شاهسون مارکده