گزارش نامه 233 اول مرداد 1400

شکستن ساز

     مهدی، اوس­ مهدی بعدی، یا به قول عده ­ای دیگر از مردم مارکده دایی مهدی، در جوانی علاقه ­مند به نواختن ساز می­ شود. چه سازی؟ ساز سرنا و کرنا. ساز سرنا و کرنا همراه نواخته شدن ناقاره ساز عمومی و شناخته شده ­ی مردم روستاهای منطقه بود. مهدی جوان، یکی از نوادگان آخوند صابر، مشهور به ملاصابر است که از روستای هیمه ­نان و خرمه ­نان منطقه کرون به مارکده مهاجرت کرد و ساکن شد و طایفه آخوندهای مارکده را بنیان گذاشت.

      مهدی جوان کار تمرین نواختن سرنا و کرنا را آغاز کرده بود بعضی از روزها و بویژه شب ­ها نواختن ساز را توی خانه ­اش و یا در کنار رودخانه تمرین می ­کرد. این صدا را علاوه بر مردم مارکده بارها مردم روستای همسایه هم شنیده بودند اغلب مردم از شنیدن گاه و بیگاه صدای ساز که صدای شادی تلقی می­ شد، خوشنود هم می ­شدند. یکی دو سالی تمرین ­های نواختن ساز مهدی جوان ادامه داشت که اتفاقی ناگوار برای جوان هنرمند روستای مارکده بوجود آمد.

     دو هفته ­ای می ­شد که کدخدا کل ­تقی کدخدای ثروتمند و قدرتمند و مشهور روستای همسایه فوت کرده بود مهدی شبی در خانه خود که تقریبا روبروی روستای همسایه است، شروع به تمرین نواختن ساز سرنا و کرنا می­ کند در نسیم خنکِ شب، صدای ساز همراه ناقاره علاوه بر روستای مارکده توی خانه ­های مردم روستای همسایه آشکارا شنیده می ­شود. کدخدا امین ­ آقابگ پسر کدخدا کل ­تقی تازه فوت شده، که بعد از فوت پدر کدخدای روستای همسایه شده بود از ساز زدن مهدی بسیار خشمگین می ­شود همان شبانه به مهدی پیام می ­فرستد که فردا صبح به حضور او برود. وقتی خبر به مهدی داده می ­شود مهدی با خود فکر می ­کند: غم از دست دادن پدر برای کدخدا امین­ آقابگ سنگین است و می­ خواهد من برایش ساز بنوازم تا کمی از سنگینی غم پدر بکاهد. وقتی من با نواختن ساز، سنگینی غم پدر را کاهش بدهم قاعدتا انعام خوبی هم خواهم گرفت.

    مهدی فردا صبح سازش را برمی ­دارد به اتفاق علی ­میرزا جوان دیگر مارکده ­ای، که با نواختن ناقاره­ مهدی جوان را همراهی می ­کرد با شوق شاد کردن کدخدا و گرفتن انعام در اتاق پنجدری به حضور کدخدا امین ­آقابگ می ­رسد سلام می­ گوید و منتظر دستور و تعارف کدخدا مبنی بر اجازه نشستن می­ ماند. کدخدا بدون اینکه جواب سلام را بدهد از جای خود بلند می ­شود و می ­گوید: بی­شرف تو خجالت نمی ­کشی که پدر من مرد به این بزرگی و شریفی تازه فوت کرده ساز می ­زنی؟

      کدخدا امین ­آقابگ با گفتن این کلمات، به مهدی نزدیک می­ شود ساز کرنا را از دست مهدی می­ گیرد پایش را توی کمر ساز می ­گذارد و ساز را دو نیم می­ کند ساز دو نیم شده را جلو مهدی پرت می­ کند دستش را به طرف ناقاره که بر دوش علی­ میرزا بود دراز می ­کند که علی ­میرزا خود را عقب می­ کشد و از در اتاق بیرون می ­آید کدخدا امین ­آقابگ با خشم فریاد می ­زند: از جلو چشم من برو گم شو و تا چهلم پدر خدا بیامرزم صدای سازت در نیادها!

    مهدی و علی ­میرزا که تازه متوجه هدف دعوت کدخدا امین­ آقابگ شده بودند نومیدانه فوری به مارکده برمی ­گردند.

محمدعلی شاهسون مارکده