خشم
خشم يك احساس بدي است كه همه ی ما آدم ها همه روزه و بارها با آن روبرو هستیم. این احساس بد، درپي انتظارات و توقعات ما از دیگران و یا از خودمان که برآورده نشده، بوجود می آید پس علت العلل خشم، انتظار و توقع است وقتي انتظار داريم، از کسی امید داریم، خواسته ای از کسی داریم، دوست داریم و یا آرزو داریم كه كاري انجام شود و يا اتفاقي روي ندهد ولي برخلاف انتظار ما آن كار انجام نمي شود و يا اتفاقی که نمی خواستیم روي مي دهد آنگاه ما خشمگين مي شويم.
بي گمان، همه ي آدم ها، در همه ي روزها، خشمگين مي شوند تفاوت بین آدم ها، در تعداد دفعات خشم و نیز چگونگی ابراز و یا مدیریت خشم است. تعداد دفعات خشمگینی یک آدم و نیز چگونگی ابراز خشم هم، بستگي به سلامت رواني و بکارگیری عقلانیت هر آدمی دارد آدم هايي كه روان شان از سلامتی بیشتری برخوردار است و از ابزار عقل هم استفاده می کنند، تعداد دفعاتي كه در روز خشمگين مي شوند بسيار كم و نیز ابراز خشم شان هم معقول و سنجیده و در چهار چوب رعایت حرمت انسانی است. آدم هايي كه از سلامت رواني كمتري برخوردارند و عقل شان را هم به تعطیلی فرستاده اند، تعداد دفعات خشمگين شدن شان در روز بسيار بيشتر و ابراز خشم شان هم نا معقول و دور از نزاکت و اغلب ناشایست است.
آدمي كه كمتر خشمگين مي شود قدري در زندگي واقع بين است باید دانست واقع بینی جزئی از سلامت روانی است آدم واقع بین، واقعیت های زندگی و نیز جهان را آن گونه که هست می بیند، می شناسد و می پذیرد. از واقعیت های خوشآیند سود می جوید و می کوشد با دانایی و عقلانیت، واقعیت های ناخوشآیند را تغییر و تبدیل به خوشایندی کند. آدم واقع بین پذيرفته زندگي سخت و مشكل و در بسياري از موارد همراه با درد و رنج است. آدم واقع بین با واقع بینی این را دریافته که می توان درد و رنج زندگی را با دانش، آگاهی و مدیریت از بین برد و یا شدتش را کم و قابل تحمل نمود. بدینجهت برای زدودن درد و رنج می کوشد تا خود و قوانین حاکم بر جهان پیرامون را بیشتر و بیشتر بشناسد و موانع را از سرِ راه پیشرفت زندگی بردارد.
باید دانست جهان ما جهان تفاوت ها و گوناگونی ها است نه خوب و بدها، آنگونه که بیشتر مردم فکر می کنند. درصد اندكي از اين جهان را ممكن است بتوان نامِ خوب و يا بد روي آن گذاشت بقيه اش تفاوت است این تفاوت در جهان انسانی بسیار بیشتر است چون میدان انتخاب انسان تقریبا بی حد و مرز است و آدم واقع بین که از سلامت روانی بیشتری برخوردار است جهان را متفاوت و گوناگون می بیند، نه، خوب و بد. حال با هر پدیده ای که روبرو شد آن را گونه ای از این گونه گونی و تفاوت ها می بیند، نه خوب و بد و زشت و زیبا. بدین جهت تعداد دفعات خشمش در روز اندك خواهد بود پس این چگونگی نگرش ما به جهان و حد و اندازه توقع و انتظار ما از جهان و آدمیانِ پیرامونِ خود است که تعيين کننده تعداد دفعات خشم ما در روز است و میزان واقع بینی و درصد برخورداری از سلامت روانی ما تعیین کننده اشکال مدیریت خشم مان است.
هر آدمی که خشمگين شد بی گمان خشمش را به گونه ای و در زمانی ابراز خواهد کرد ممكن است خشم مان را به عصبانيت تبديل كنيم، در اینصورت فریاد بزنیم، دعوا و کتک کاری کنیم و یا دست به تخریب بزنیم و یا رفتار نا معقولی داشته باشیم. باید دانست ريشه عصبانی شدن، درد و ترس است. يعني آدمي كه خشمش را تبديل به عصبانيت مي كند موضوعي برايش درد آور است و يا از موضوع پيش آمده مي ترسد. نكته اي كه بايد دانست اين است كه اين روش بدترين شکل بیان خشم است. بروز خشم در انسان تا حدودي عادي و طبيعي است ولي آیا می دانید خشم را تبدیل به عصبانيت کردن يك تصميم و انتخاب است؟ يعني ما آدم ها عصبانی نمی شویم بلکه خودمان را عصباني مي كنیم این در حالی است كه مي توانیم عصباني نشویم و خشم مان را به گونه ای دیگر مدیریت کنیم. مثل وقتي كه در مهماني هستيم عصباني نمي شويم و یا وقتی که پلیس در محل حضور دارد از عصبانیت خود جلوگیری می کنیم. نكته اي که اغلب ما شاهدش بوده ایم این است که بعضی از ماها با یک حالت بچهگانه و بدون اینکه ذره ای درباره استدلال بی پایه خود بیندیشیم، عصبانيت خود را گردن ديگران مي اندازیم! و مي گوييم؛ تو مرا عصباني كردي!؟ یا او مرا عصبانی کرد!؟ باید دانست اين يك بازي و یا بهتر بگویم حقه بازی است چون ديگران ممكن است موجب خشم ما شوند ولي عصبانيت را ما خودمان انتخاب مي كنيم نکته ای که همه ی ما باید آن را بدانیم و باورش کنیم این است که عصبانیت يك رفتار آموخته شده و تبدیل به عادت شده و صد در صد انتخابي است.
البته همه ی آدم ها هنگام خشمگین شدن چنین عمل نمی کنند بعضی ازماها ممکن است خشم مان را فرو بخوريم متاسفانه نصیحت گران در فرهنگ ما در طول تاریخ سفارش به فرو خوردن خشم کرده اند شوربختانه این شیوه همچنان ادامه دارد و آن را راه مناسب کنترل خشم می دانند در ظاهر ممكن است اين نصيحت عاقلانه و فیلسوف مآبانه هم باشد چون كساني كه خشم شان را فرو مي خورند و يا كنترل مي كنند ما آنها را آدم هاي خوب و دانا می پنداريم و يا فكر كنيم آدم هاي معقولی هستند. فرو خوردن خشم یعنی این که روی خشم سرپوش بگذاریم تا بعد در یک فرصت مناسب انتقام بگیریم. خشم فروخورده شده همانند آتش زير خاكستر است چون خشم از بین نرفته، بلکه پوشانده شده، بیگمان با انرژی تخریبی بیشتر در جاي و زمان ديگر سر بر خواهد آورد اگر نیک بنگریم انباشت خشم در درون آدمي تبدیل به انبار نفرت و كينه می شود. فروخوردن خشم، یعنی چشم پوشی موقت از موضوع به منظور حفظ آبرو و رعایت ظواهر، تا مردم ما را خوب و معقول بدانند. خشم فرو خورده با گذشت زمان تبديل به تنفر، کینه، بدبینی، بدخواهی، دشمنی و سرانجام به انتقام جویی منجر مي شود. اینکه ما در جامعه آدم ها را به خوب و بد، دیندار و بی دین، مومن و بی ایمان، چشم شور، بدیمن، بدنفس و چشم زخم زننده دسته بندی می کنیم نتیجه همان خشم های فروخورده است. تنفر درون آدمي را همانند موريانه مي خورد و يك احساس بدآيندي به خود و ديگران در درون آدمی بوجود می آید این بدآیندی از دیگران موجب رنج بیشتری هنگام ارتباط ما با دیگران می شود و آدمی را از خودش و از زندگی و از دیگران بیزار می کند نگرش بدبینانه به جهان در او بوجود می آید نگرش بدبینانه به جهان و قضایا ما را به اضطراب شدید گرفتار می کند تداوم بدبینی، اضطراب و نگرانی منجر به افسردگی و سرانجام بیماری های روان تنی است. پس فروخوردن خشم روشي نادرست و بيماري زا است.
راه حل بهتر در برخورد با خشم، ابراز خشم است. ببينيد وقتي من و تو در برخورد با ديگران با پديده ناخواسته و غیر خوشایندی مواجه شديم طبیعی است که ما خشمگین مي شویم در همان زمان و در همان محل خيلي مودبانه بدون عصبانيت، بدون برزبان آوردن فحش و ناسزا، بدون اهانت، بدون اينكه دستي بلند كنيم، بدون اینکه به پدر و مادرش حرف های ناروا نسبت دهیم و بی احترامی کنیم، بدون اینکه تخلف و بدی های آدم متجاوز را ردیف کنیم و برایش بشماریم و نتیجه بگیریم که؛ اصلا تو آدم بدی هستی، بابایت هم بد بود، جلو آدم تجاوز کننده مي ايستيم و مي گوييم؛ دوست عزيز، همشهري گرامي، آقا و يا خانم محترم، لطفا اين و آن كار را نكنيد، اين يا آن حرف را نزنيد، پول مرا بدهيد، وسيله مرا به من بازگردانيد. و يا برادر،خواهر، پدر و یا مادرِ من، اين كار، این رفتار و یا این سخن تو دخالت در کار و زندگی من است از آنجایی که کار و زندگی من مال من است، خاص من است، کسی حق دخالت ندارد، حرف، رفتار و سخن تو مرا می رنجاند و به من زیان و آسیب میرساند، و دخالت است من از این رفتار تو احساس خوب و خوشايندي ندارم لطفا دخالت نکنید و اجازه بدهید خودم با توجه به خواسته خودم تصمیم زندگی ام را بگیرم.
هنگام ابراز خشم هميشه جمله مان را با لطفا همراه مي كنيم، با خواهشمند است آغاز می کنیم فلسفه هم نمي چينيم كه تو فلان و بهماني، پدرت هم فلان بود، مادرت هم بهمان بود و اصلا تو آدم بدي هستی و… حرف مان را كش هم نمي دهيم اگر قبلا کار خوبی هم در حق طرف انجام داده ایم یادآوری نمی کنیم، به رخش نمی کشیم که؛ نمک نشناشی، بی چشم و رویی. برای مثال؛ در صف ایستاده اید فردی می آید و نوبت را رعایت نمی کند بدیهی است که آدم خشمگین می شود در این وقت خیلی ساده و آرام می گوییم؛ آقا و یا خانم محترم، لطفا نوبت را رعایت کنید. و یا شاخه درخت همسایه در زمین ما آمده، می گوییم: همسایه گرامی؛ سلام، خدا قوت و برکت، لطفا این شاخه درختت که توی فضای باغ من آمده را ببرید اگر کمک هم خواستید بگویید تا کمک کنم.
در جامعه اين روش را چندان نمي پسندند و آدمي را كه خشمش را ابراز نموده و رک و راست، صریح و با زبان ملایم ناخوشنودی خود را از رفتار فرد دیگر رو در رو بیان کرده ممكن است آدمي بي گذشت، نا بخشنده، بی ادب، ناپخته و یا ترسو بپندارند که؛ « فوری رو در رو ایستاد و با پر رویی اعتراض کرد، و یا ادب و حرمت مرا هم نگه نداشت و توی مردم روبروی من ایستاد و یا میگوییم ترسید یقه اش را بگیرد و ازش خواهش کرد» دليل آن هم اين است كه ما بخاطر استمرار فرهنگ استبدادي كه رابطه آدميان در اين فرهنگ مبتني بر ترس، رودرواسی و آبروداری است هميشه حرف مان و اعتراض مان را توي رو نمي زنيم ولي تا دلت بخواهد در پشت سر فلسفه مي بافيم و تا 7 پشت بدی های طرف مان را بر می شماریم و این بدی ها را به هویت و شخصیت او تعمیم می دهیم و نتیجه می گیریم که؛ اصلا و ذاتا آدم بدی است، پدرش هم بد بود، باباجونش هم بد بود و این بدی توی ذات شان است. شوربختانه اين يك عادت اجتماعي و جزئی از فرهنگ ما شده است. بنابر اين، ابراز خشم توام با رعایت ادب، سالم ترين و کوتاه ترین راه در بر خورد با تجاوز کننده است، زودبازده هم هست همان موقع جلو تجاوز گرفته می شود و هر یک به دنبال کار خودش می رود و موضوع هم پایان یافته و فراموش می گردد و ديگر نيازي نيست که توی ذهن مان انبارش کنیم و انرژی برایش صرف کنیم، بعد به خودآگاه ذهن مان بیاوریم، ساعت ها، روزها، ماه و سال ها درباره اش فکر کنیم و مشغولیت ذهنی برای خود درست کنیم.
در جامعه ي ما اغلب در مواجهه با خشم، يا خشم را تبديل به عصبانيت مي كنند و يا خشم را فرو مي خورند هر دو روش نادرست است. بی گمان روش ابراز خشم درست تر است.
بنظر می رسد قدري از ريشه هاي عصبانيت ارثي باشد ولی بيشتر آن آموختني است يك روش آموخته شده این هست که کودک خود را با پدر، مادر، برادر، خواهر، عمو، دایی و همسایه عصبانی اش همانند می کند کودک در خانه و یا جامعه دیده افرادی با عصبانیت خود به نتیجه ای که می خواهند می رسند، آن را می آموزد و به کار می گیرد. وقتی خواسته هایش تحقق نیافت خشمگین و همانند پدر و مادر و یا دیگران، خشمش را با عصبانیت ابراز می کند و خواسته اش را بدست می آورد وقتی نتیجه گرفت، این روش تبدیل به عادت و جزئی از شخصیت او می شود.
گفتیم ریشه خشم، انتظاری است که ما از دیگران داریم و اغلب این انتظار هم نا بجا است چرا باید ما از دیگران انتظار داشته باشیم؟ یعنی آدم خشمگین در ذهن خود اینگونه استدلال می کند که؛ رفتار دیگری موجب شده که من به هدفم و یا خواسته ام نرسم و یا شکست بخورم و یا موفق نشوم و یا زیان ببینم. از طرفی هدف و خواسته خود را، بدون توجه به خواسته و هدف و نیاز دیگران، حق و درست می پندارد و نتیجه می گیرد؛ حال که دیگری به حقوق من تجاوز کرده، پس آدم بدی است خوب آدم بد هم باید تنبیه گردد.
آدمی که آموخته خشمش را با عصبانیت ابراز کند پس از بوجود آمدن خشم، خشمش را در یک چشم بر هم زدن تبدیل به عصبانیت می کند، فریاد می کشد و دست به تخریب می زند و برای فریاد و رفتار خشن و تخریبگرش هم دلیل بی پایه دارد از نظر آدم خشمگین و عصبانی همیشه، و در برابر هرکار ناخوشایندی که صورت گرفته، دیگران مقصرند و به جز خودِ او دیگران بد و متجاوزند. اینکه ماشین من پنچر شده اثر چشم زخم دیگران است، اینکه من ثروت کم دارم بدخواهی دیگران است، اینکه پسر و یا دختر من درس نخوانده علتش بچه های بد دیگران است، اینکه دامادم با دخترم سازگار نیست علتش دسیسه چینی و بدگویی دیگری است، اینکه عروس من با پسرم اختلاف دارد دیگران او را می آموزند و تحریک می کنند اینکه همسرم با من یک دله و مهربان نیست دیگری زیر پای او نشسته، اینکه بچه ام ناگهانی بیمار شده چشم شور همسایه است و … چنین آدمی هیچگاه از خود نمی پرسد؛ خوب، پس نقش خودِ من در زندگی ام چیست؟ می پندارد زمین و زمان و همه ی آدم ها از جمله اطرافیان بدخواه او هستند، در حق او ستم روا داشته اند و یا روا می دارند پس آدم های بدی هستند. و یا در حد خوشبینانه اش خود را کم شانس می پندارد که سخن و نظری بی معنی است. داستان عصبانیت زیر به خواندنش می ارزد لطفا بخوانیدش.
روزی یکی از همشهریان در املاک قریه، آبیار بود. صبح زود می بیند آب جوی خیلی کم شده است دنبال جوی می رود می بیند واره ورودی آب باغی در مزرعه ی چمبالا باز و بیشتر آب جوی توی باغ می رود، فکر می کند صاحب باغ واره را باز کرده تا باغش را آبیاری کند حال او را که دیده مخفی شده است. خشمش را تبدیل به عصبانیت می کند با صدای بلند و با نام، به صاحب باغ فحش و ناسزا می گوید و بجای بستن واره با ضربه بیلِ خود شاخه های چند درخت زردآلو که پر از چغاله بوده را می شکند وقتی شاخه های پر از چغاله روی زمین می افتند پا روی آنها می گذارد و له شان هم می کند. به گفته ی خودش دق دلش، که در آمد، آنگاه واره باغ را می بندد می بیند آب جوی خوب حرکت نمی کند قسمت پایین تر جوی را بررسی می کند می بیند شاخه درخت و علف و بوته بیابانی توی جوی، جلوی گذر آب از زیر پلی لوله ای، جمع شده اند و جلو آب را سد کرده اند و مانع رفتن آب شده است آنها را بر می دارد آب بخوبی حرکت می کند. روی زمین می نشیند تا موقت خستگی از تن به در کند، به فکر فرو می رود، نتیجه ای که می گیرد این بوده که: به دلیل مسدود شدن مسیر آب جوی، آب راکد مانده، سطحش بالا آمده و واره باغ را خراب کرده است کسی واره را باز نکرده، و صاحب باغ بیگناه است. سیگاری می گیراند چند پُک می زند وقتی ریه هایش خوب دود اندود می شود، شیطان بیچاره را لعنت می کند که او را به خطا واداشته است!!!؟؟؟
محمدعلی شاهسون مارکده