گزارش نامه 263 نیمه آذرماه 1401

   الیاس (بخش چهارم و پایانی)

    نخست ببینیم الیاس کیست تا پی به انگیزه او ببریم. الیاس، پسر محمد مشهور به مَشَدمَمَد(تلفظ محلی از مشهدی محمد) بود مشدممد یکی از جوانان برومند و برازنده مارکده به حساب می ­آمد که حدود یکصد سال پیش می­ زیسته مشدممد در تیراندازی با تفنگ مهارت فوق ­العاده ­ای داشت و در نوجوانی و جوانی یکی از اعضا گروه تفنگ­ چیان محافظ روستای مارکده بود و هنگامی که رضا جوزدانی، مشهور و معروف به رضاخان جوزونی، یاغی مشهور منطقه، با نیروهایش به منظور غارت به مارکده یورش آورد مشدممد بین مرز نوجوانی و جوانی قرار داشت و یکی از تفنگچیان برومند روستا بود که همراه دیگر تفنگچیان با نیروهای رضاخان جوزونی به نبرد برخاستند.

  در هنگام گودکی، پدر مشدممد فوت می­ کند و مشدممد در کنار مادر بزرگ ­می ­شود مادر مشدممد، حلیمه، ­مشهور به حلیمه­ کریم (حلیمه دختر کریم)، یکی از شیرزنان مارکده به حساب می ­آمد ویژگی بارز حلیمه ­کریم شجاعت او بود. حلیمه­ کریم زنی بود؛ تنومند، بلندقد، دلیر، مدیر و اجتماعی، مشدممد پسر کوچک خانواده در دامان این شیر زن پرورش یافت و شجاعت را از چنین مادری آموخت و بزرگ شد.

    مشدممد نخست با صاحب ­جان دختر تقی مارکده ­ای ازدواج کرد این ازدواج منجر به طلاق و جدایی گردید ازدواج دوم مشدممد با زینب دختر لطفعلی مارکده ­ای همسایه­ شان بود. حلیمه­ کریم مادر مشدممد یک سالی بعد از ازدواج پسرش با زینب دختر لطفعلی فوت کرد.

  مشدممد با زینب زندگی مستقل خود را ادامه داد چند سال اول زندگی آنها بدون بچه گذشت کم ­کم زن و شوهر به این باور می ­رسیدند که ممکن است اجاق ­شان کور باشد به مصداق سخن نظامی؛ در نومیدی بسی امید است، زینب در حین همین نومیدی آبستن و موجب خوشحالی شد زایمان صورت گرفت، نوزاد پسر بود که نامش را الیاس گذاشتند الیاس حدود سه ساله بود که پدرش مشدممد زود هنگام و ناگهانی فوت کرد و الیاس تنها فرزند خانواده بعد از فوت پدر در کنار مادر خود زینب می ­زیست.

پس از گذشت یک سال از فوت مشدممد، محمد یکی از مردان مارکده که به تازگی زَنَش فوت کرده بود به خواستگاری زینب، بیوه مشدممد و مادر الیاس آمد و با اصرار از او خواستگاری کرد شرط زینب این بود که الیاس فرزند خود را همراه خود خواهد آورد محمد شرط زینب را نپذیرفت و بر خواستگاری خود هم اصرار ورزید.

   برادر زینب پذیرفت که الیاسِ کودک را نگهداری کند تا خواهرش بتواند شوهر کند و زینب به خانه محمد شوهر دوم خود رفت. الیاس از جدایی و دوری مادر بی ­تابی می­ کرد روزها از خانه دایی فرار می­ کرد و نزد مادر می ­رفت مادر او را بغل می­ گرفت، به سینه ­ی خود می ­فشرد، نوازش می ­کرد و به او غذا می ­داد. غذا دادن زینب به الیاس موجب خشم محمد شوهر زینب می­ شد و می ­گفت: من نان اضافه ندارم که تو بدی این پسرِ بخوره. و از زینب می­ خواست که بچه ­اش را به خانه برادرش برگرداند در این وقت اشک در چشمان زینب حلقه می زد بچه ­اش را به کول خود می ­گفت و به خانه برادرش می­ آورد و تحویل زن برادر می ­داد و بر می ­گشت دوباره روزهای بعد هم این اتفاق تکرار می ­شد ابتدا محمد فقط از زینب می ­خواست که بچه را برگرداند به خانه برادرش و بعد که دید این رویداد تکرار می ­شود با الیاس کودک هم دعوا را آغاز­کرد جلو چشمان مادر با الیاس دعوا می ­کرد او را تهدید می ­کرد و می ­ترساند و می­ گفت: حق نداری اینجا بیایی اگر بیایی تو را می ­زنمت تا بمیری.. دوری و جدایی از مادر برای الیاس، کودک 4 و 5 و 6 ساله طاقت فرسا بود علارغم تهدید و ترساندن محمد، الیاس کودک باز هم از خانه دایی فرار می ­کرد و نزد مادر می ­آمد تکرار آمدن­ های الیاس خشم محمد را بر انگیخت و چند بار الیاس کودک را با ترکه زد در این وقت اشک زینب روی گونه­ هایش سرازیر می ­شد و با التماس به محمد می ­گفت: نزن الآن او را به خانه برادرم بر می ­گردانم. 

   به دنبال سخت گیری محمد به حضور الیاس در خانه ­اش و ده ها بار نیش و کنایه که؛ من نان ­خور اضافه نمی­ خواهم، نان اضافه ندارم، نان مفت ندارم که بدهم بچه مرد دیگری بخورد، من نمی ­خواهم زحمت بکشم و نان در بیاورم و بچه مردم بخورد و … و ترساندن و تهدید و زدن و بیرون کردن الیاس از خانه­ اش و دعوا و اوقات تلخی با زینب مادر الیاس، نزد مادر رفتن ­های الیاس کمتر شد و وقتی الیاس به سن  7 سالگی رسید متوجه قضایا شد و دیگر به خانه محمد نزد مادرش نرفت و در خانه دایی ماند ولی تمام حرف ­ها، دعواها، نیش و کنایه ­ها، ترس ­ها و تهدیدها و کتک ­ها که محمد به خاطر غذایی که مادر به الیاس می ­داد چه با زینب و چه با خود الیاس، به عنوان خاطرات تلخ در ذهن الیاس ماند.

   زینب چند بار با التماس و گریه به محمد شوهر خود گفت: ببین مرد، من صبح تا شب با جان و دل همانند یک نوکر در خانه تو کار می ­کنم اجازه بده این بچه در کنار من بماند و یک لقمه غذایی که می­ خورد را به حساب زحمت ­های من بگذار. محمد در پی التماس زینب می ­گفت: تو وظیفه ­ات هست که کار کنی همه­ ی زن­ ها توی خانه­ ی شوهر کار می ­کنند من روز اول شرط کردم که بچه ­ات را نباید همراه خود بیاوری من نان اضافه برای بچه مرد دیگری ندارم، نمی ­خواهم نانی را که با زحمت به دست می ­آورم بچه مرد دیگری بخورد، برادرت قبول کرد که از او نگهداری کند بچه تو باید خانه برادرت غذا بخورد نه اینجا. 

   الیاس بزررگ شد و خاطرات تلخ خانه محمد را هیچگاه نتوانست فراموش کند و آنها را با تمام جزئیات با خود داشت و در طول سال ­های رشد بارها و بارها این رویدادهای رنجش ­آور را همانند یک قطعه فیلم به قسمت آگاه ذهنش می ­آورد و با یادآوری آنها خشم خود را تازه می ­کرد و هربار به این نتیجه­ می ­رسید که محمد شوهر مادرش مردی خسیس و خودخواه است پول، دارایی و ثروت جزئی از جان اوست به همین جهت به خاطر یک لقمه غذا با او و نیز با مادرش دعوا می ­کرد. تکرار یادآوری­ این رنجش ­های تلخ موجب می­ گردید الیاس روز به روز از محمد بیشتر بدش بیاید به همین جهت الیاس هرچه بزرگ می­ شد و از دوران کودکی فاصله می­ گرفت تنفر او هم از محمد شوهر مادرش بیشتر می­ شد.

 محمد شوهر دوم زینب که نا پدری الیاس شده بود کیست؟ همان حاج محمد ثروتمند و به قول آقای خجسته، بزرگ آبادی، که هنگام صورت برداری از کمک­ های بازسازی مسجد به عنوان نفر اول مبلغ کمک خود را پانصد تومان اعلام کرد و آقای خجسته او را تحسین و بزرگ آبادی ­اش نامید محمد  قدری ملک داشت نسبت به بقیه اندک درآمد بیشتری داشت. 

نامهربانی ­های محمد شوهر زینب تاثیر ویرانگری در پی داشت این برخورد نا مهربانانه محمد با الیاس موجب گردید که بین الیاس و برادر و خواهر نا تنی خود که زینب در خانه محمد شوهر دوم خود زاییده بود هیچ احساس برادری و خواهری شکل نگیرد این نبود احساس خواهری و برادری فقط به دوران کودکی  خلاصه نمی ­شد بلکه الیاس در طول عمر خود هیچ احساس برادری و خواهری نسبت به آن دو فرزند مادرش نداشت.   الیاس بعد از 7 سالگی دیگر هرگز به خانه محمد نزد مادرش نرفت و در خانه دایی خود ماند زینب برای دیدار الیاس پسر خود ناگزیر به خانه برادرش می ­آمد الیاس در خانه دایی همراه پسر و نوکر دایی کار کرد و بزرگ شد دایی هم بابت کار الیاس نه تنها به او مزدی نداد بلکه بابت غذا و لباسی که به الیاس داده بود خانه پدری الیاس را تصاحب کرد الیاس بیش از 10 سال بدون مزد برای دایی­ اش کار کرد حالا در سن 20 سالگی در هفت آسمان یک ستاره نداشت.

   الیاس عاشق دختری در ده همسایه شد پدر دختر موقعیت بد الیاس را درک کرد هم دخترش را به الیاس داد هم او را نواخت و کمک کرد تا بتواند یک زندگی فراهم کند. در سال 1348 بیش از 20 سال از عروسی الیاس با دختر ده همسایه می ­گذشت و الیاس با زنش دوتایی سخت کار کرده بودند و حالا یک زندگی معمولی داشتند الیاس در شب عاشورای سال 1348 وقتی تعریف و تمجیدهای آقای خجسته از حاج محمد، مرد ثروتمند مارکده ­ ای را شنید همچنین صدای خود حاج محمد را که گفت: من 500 تومان کمک می ­کنم.  دوباره همه ­ی آن خاطرات تلخ و رنجش ­های دوران کودکی که در خانه محمد و از محمد داشت همانند یک قطعه فیلم در ذهنش تداعی شد به دنبال این تداعی رنجش­ های تلخ و بد گذشته، تنفر الیاس از محمد هم تجدید شد و تصمیم گرفت مبلغی بیشتر از محمد به مسجد کمک کند تا اعتبار و ابهت مرد ثروتمند بودن او را در جامعه بشکند و عقده خود را تخلیه کرده باشد الیاس وقتی تصمیم گرفت مبلغی بیشتر از محمد، ثروتمندترین مرد مارکده اعلام نماید با خود اندیشید؛ با این کارم هم خسیسی و گدا صفتی حاج محمد را عیان می ­ کنم و هم با کمک بیشتر ثواب اخروی خواهم داشت. بنابراین وقتی از او پرسیده شد تو چقدر به بازسازی مسجد کمک می­کنی گفت: هزار تومان. پرسنده فکر کرد اشتباله شنیده دوباره گفت: ­چقدر گفتی؟ الیاس گفت: گفتم که هزار تومان.

محمدعلی شاهسون مارکده 24 آبان 1401    

همراه      09132855112