فراز و فرود یک زندگی (بخش یک)
نزدیک به دو قرن قبل، در میان طایفه کیانی از قوم لر بختیاری، سه برادر به نام های عسگر، زینل و علی با خانواده خود می زیسته اند. بین این سه برادر با چند نفر دیگر از هم تباران خود، درگیری و زدوخورد صورت می گیرد و یک نفر از طرف مقابل در درگیری کشته می شود. عسگر، زینل و علی، ماندن در میان ایل را نا امن و خطرناک ارزیابی می کنند و ناگزیر با خانواده و احشام خود شبانه محل را ترک می کنند و به روستای آبپونه می آیند و ساکن می شوند. چرا آبپونه را انتخاب می کنند؟ کسی نمی داند.
این سه برادر، در میان طایفه ی خود دامدار بودند و زندگی عشایری داشتند و همه ساله ییلاق و قشلاق می کردند حالا در آبپونه هم کار دامداری را ادامه دادند. به نظر می رسد خُلق و خُوی این سه برادر با خلق و خوی مردم دِه آبپونه مشترکات زیادی نداشته است چون این سه برادرِ مهاجر نتوانستند جذب جامعه ده آبپونه شوند و یا دستکم موقعیت جغرافیایی ده آبپونه برای این سه برادر مهاجر مناسب نبوده است به هر دلیلی، این سه برادر مهاجر لر نتوانستند برای همیشه در آبپونه بمانند و هویت آبپونه ای به خود بگیرند.
علی، یکی از این برادران، در حین دامداری با یکی از گله داران نجف آبادی آشنا می شود و با مقایسه همراه با گله داران نجف آبادی و زیستن در ده آبپونه، آبپونه را محل مناسبی برای زیست و رشد خود نمی یابد و با گوسفندان و خانواده خود به نجف آباد مهاجرت می کند و نزد یکی از گله داران از طایفه همتی های نجف آباد به کار چوپانی می پردازد. علی جذب جامعه ی نجف آباد می گردد و برای همیشه در نجف آباد می ماند و با گذشت زمان هویت نجف آبادی می یابد.
زینل یکی دیگر از برادران لر مهاجر به آبپونه، به کشاورزی علاقمند می شود آن زمان دِه یاسوچای امروز، یک مزرعه بود و این مزرعه از آنِ مردم آبپونه بود و مردم آبپونه برای کار کشاورزی به محل مزرعه ی یاسوچای می آمدند و می رفتند زینل در رفت و آمدها به مزرعه ی یاسوچای، با محل ده صادق آباد آشنا می شود محل صادق آباد را برای زیست مناسب تر از آبپونه می یابد به همین جهت از آبپونه مهاجرت می کند و به روستای صادق آباد می رود و در آنجا برای همیشه ساکن و به کار کشاورزی می پردازد و طایفه ای را بنیان می گذارد.
بازماندگان زینل هنگام گرفتن اولین شناسنامه در سال 1307 شمسی که در زبان شفاهی محلی، سجلت گفته می شد نام فامیلی نوری را برای خود بر می گزینند چرا نوری؟ نمی دانم. بازماندگان زینل لر، امروز یکی از طایفه های صادق آباد را تشکیل می دهند و هویت صادق آبادی دارند.
امروزه، روستای یاسوچای را به غلط یاسچا می نامند و به غلط هم یاسه چاه می نویسند. شکل درست نام این ده، یاسوچای است. یاسوچای واژه مرکب ترکی است. یاسو یعنی پَهن، عریض و چای هم به معنی رودخانه است، یعنی محلی که بستر رودخانه اش عریض و پهن است. و این نام بازمانده و یادگار کشاورزان آبپونه ای است آن هنگام که در اینجا کشاورزی می کرده اند و ناگزیر بودند برای رفت و آمد از رودخانه عبور کنند. و مَنِ نگارنده در این نوشته، شکل درستِ نام این محل را یعنی یاسوچای می نویسم دلیلش این هست که؛ این نام از یک اصالت برخوردار است و در یک فرآیند تاریخی بوجود آمده و چون منطبق با واقعیت طبیعی بوده یک نام حقیقی است و ساختگی و قرادادی و من در آوردی نیست یعنی مردمان روستای آبپونه، مالک املاک زراعی یاسوچای در گذشته دور، برای رفت و آمد از آبپونه به محل یاسوچای برای انجام کشت وکار، ناگزیر بودند از رودخانه عبور کنند به ناچار باید جایی از رودخانه را برای عبور بر می گزیدند که عمق آب کم باشد و گذر آسان تر گردد برای اینکه عمق آب کم باشد باید بستر رودخانه عریض و پهن باشد تا آب در آن سطح پهن و عریض پخش گردد پس محلی از بستر رودخانه که سطح وسیعی داشته و گذر از آب را برای مردم سهل تر می کرده را یاسوچای می نامند و این نام که نخست برای قسمتی از بستر رودخانه اطلاق می شده با تکرار در گذر زمان بر محل ده در حال شکل گیری هم توسعه پیدا می کند و ده را هم به تبعیت از موقعیت آن محل رودخانه، یاسوچای می نامند.
عسکر، یکی دیگر از برادران لُر مهاجر به ده آبپونه، در همان آبپونه می ماند و به کار دامداری و کشاورزی از جمله در املاک مزرعه ی یاسوچای می پردازد. عسکر یک پسر جوان به نام رضاقلی داشته است که بابت بنیچه ده آبپونه به سربازی می رود و یا بُرده می شود. گفته می شود احتمالا به سربازی رفتن رضاقلی در زمان فتح علی شاه قاجار؟ بوده است.
بنیچه؛ یک اصطلاح مالیاتی آن زمان بوده است و به مقدار معینی از املاک و درآمد مردم یک ده، یا مردمان یک محله و یا منطقه گفته می شد. این تقسیم بندی برای سهولتِ گرفتن مالیات بوده است. ارتش آن روز که قشون نامیده می شد بر اساس همین تقسیم بندی بنیچه ای، از مردم سرباز می گرفته است هزینه زندگی زن و بچه سرباز در مدت سربازی به عهده مردم حوزه آن بنیچه بود.
قشونی که رضاقلی در آن قرار داشته، از طرف حکومت وقت جهت سرکوب یاغیان به سر حد خراسان فرستاده می شود. رضاقلی در این جنگ با یاغیان کشته می شود. فرمانده رضاقلی یک نفر از مردم چادگان بوده و با رضاقلی احساس همشهری و هم ولایتی می کرده به همین خاطر روابط دوستانه داشته اند. درجه نظامی این فرمانده چادگانی، میرپنج (فرمانده واحدی در حدود پنجهزار نفر) بوده است. میرپنج فرمانده چادگانی و دوست رضاقلی، بعد از اتمام جنگ به منظور دیدار با خانواده به مرخصی می آید. میرپنج تصمیم می گیرد برای رفتن به چادگان از آبپونه بگذرد و با بازماندگان رضاقلی دیداری داشته باشد. میرپنج چادگانی فرمانده رضاقلی در دیدار با بازماندگان رضاقلی در ده آبپونه، از رضاقلی با نام شهید یاد می کند و او را سربازی رشید و شجاع می نامد و شجاعت و دلاوری های او را در جنگ می ستاید و می پرسد: «آیا از او پسری به یادگار مانده است؟ اگر چنین است این پسر هم می تواند شجاعت را از پدر به ارث برده باشد». بازماندگان رضاقلی پسر او را که فتح الله نام داشته و در این وقت جغله جوانی بوده به میرپنج معرفی می کنند و میرپنج خانواده و بستگان رضاقلی را راضی می کند که فتح الله به قشون وارد شود و جای خالی پدر شجاع خود را بگیرد و می افزاید؛ «قشون به چنین افراد شجاعی سخت نیازمند است». میرپنج با موافقت خانواده، فتح الله جغله جوان پسر رضاقلی شهید را به امید اینکه همانند پدر خود سربازی شجاع گردد به همراه خود می برد تا وارد قشون گردد.
فتح الله به دستور میرپنج وارد قشون می گردد و زیر دست میرپنج انجام وظیفه می کند. چند سال از سربازی فتح الله در قشون می گذرد و حالا او جوانی ورزیده شده است. فتح الله به توصیه و تشویق و کمک همان میرپنج چادگانی فرمانده اش، با یک دختری به نام زهرا از ده مشهدکاوه ازدواج می کند.
فتح الله بعد از فوت میرپنج، فرمانده و دوست دیرینه خود و پدرش، ماندن در قشون را دلپذیر نمی یابد بازنشسته می شود و یا از قشون استعفا می دهد و به ده مشهدکاوه، زادگاه زهرا همسر خود برمی گردد و آنجا ساکن، زندگی اش را تداوم و به فتح الله سرباز معروف و مشهور بوده است.
شادروان، دکتر محمد معین، ده مشهدکاوه در آن روزها را اینگونه تعریف کرده است: دهی از دهستان چادگان بخش داران شهرستان فریدن استان دهم، در 30 کیلومتری جنوب داران، تپه ماهور، سردسیر، دارای 1220 تن سکنه، آب از رودخانه، محصول، غلات آبی و دیمی، حبوبات، سیب زمینی، صنایع دستی، قالیبافی.
ادامه دارد
محمدعلی شاهسون مارکده 0913285512