آوای ماركده شماره 61 – پانزدهم آذر ماه 1384

خبرها

1- مورخه 7/9/84 با خبر شديم جناب آقاي تمدن نماينده مجلس همراه آقايان؛ مرادي فرماندار، رئيسي بخشدار و تني چند از مديران استان و شهرستان، به منظور سركشي از روستاهاي بخش سامان به منطقه مي آيد. شاهسون از شوراي ماركده باتفاق شهرام مرداني از شوراي گرمدره در روستاي چم جنگل به اين گروه پيوستند تا با استفاده از موقعيت پيش آمده مشكل عدم صدور مجوز حفاري به منظور لوله كشي گاز از طرف اداره كل راه و ترابري مطرح و راه كاري توسط مسئولان و نماينده مجلس يافت شود. پس از ورود مهمانان به روستاي چم جنگل در منزلي جلسه اي تشكيل و مشكلات مطرح و مسئولان پاسخ هاي لازم را دادند از جمله تقاضاي عدم پرداخت وامهاي طرحهاي كشاورزي كه پذيرفته نشد، بازسازي راه ورودي روستا كه قرار گرديد بررسي و در دستور كار قرار گيرد، تشكيل دهياري كه قرار شد پي گيري گردد، ايجاد مدرسه راهنمايي كه پذيرفته نشد در اين جلسه عنوان شد كه روستاي چم جنگل با 250 نفر جمعيت دو نفر با تحصيلات دكترا و چند نفر با مدارك فوق ليسانس و چندين نفر با تحصيلات ليسانس تحويل جامعه داده است كه مورد تحسين مهمانان قرار گرفت. پس ازآن به روستاي چم خليفه وارد و در دفتر دهياري جلسه شكل گرفت. نخست كارِ زيبا و جالبِ دهيارِ چم خليفه، كه حمام روستا را بازسازي و تبديل به دفتر دهياري نموده بود مورد تحسين قرار گرفت و توجه همه را جلب نمود به گونه اي كه بسياري از مسئولان به سليقه، انتخاب و استفاده بهينه دهيار از اين ساختمان حمام احسن گفتند. در همان جا وقتي كه احسن ها را مي شنيدم يادم آمد كه شورا و دهياري روستاي ماركده هم همين نيت را داشتند كه بصورت موقت از ساختمان بلا استفاده و رها شده حمام به منظور دفترِ شوراي حل اختلاف استفاده نمايند. ولي متاسفانه چند نفر از مردم روستا بخاطر غرض ها و تصفيه حساب هاي شخصي و لي با پوشش مسجد در تصميم درست و عاقلانه شورا و دهياري اخلال ايجاد كردند كه باعث شد تاسيس و تشكيل شوراي حل اختلاف روستا به تعويق بيفتد، حمام مخروبه تر و رها باشد، دهياري ماهيانه مبلغي از بودجه روستا بابت كرايه پرداخت كند و مقدار بيش از 200 هزار تومان مصالح خريداري شده براي بازسازي حمام به هدر رود و… بهر صورت مشكلات روستاي چم خليفه در جلسه مطرح شد از جمله نبود زمين جهت ساخت مسكن، عدم تخصيص آب به طرح هاي عمومي كشاورزي، كانال كشي جوي آب كشاورزي، به اتمام رساندن ساختمان مركز بهداشت و… بعد از آن جلسه اي در مسچد چم عالي برگزار شد و توسط دهيار روستا مشكلات مطرح و بدنبال آن در روستاي ايلبگي و سر انجام در ساعات پاياني روز جلسه اي در روستاي چلوان تشكيل شد. ابتدا كارهاي انجام شده دهياري روستا از جمله نصب چراغ در خيابان اصلي عنوان و بدنبال آن مشكلات ديگر مطرح شد. در پايان اين جلسه موضوع عدم صدور مجوز حفاري به منظور لوله كشي گاز بين روستاهاي ياسه چاه و قراقوش توسط محمدعلي شاهسون و شهرام مرداني مطرح شد كه پس از بحث و مذاكره توافق شد كه اداره كل راه و ترابري با شرايطي از جمله مقداري تعريض جاده مجوز حفاري صادر نمايد كه موضوع صورت جلسه و به امضا تمدن نماينده مجلس، مرادي فرماندار، رئيسي بخشدار، مهندس زماني معاونت راههاي روستايي اداره كل راه و ترابري استان رسيد.

2- جلسه مشترك اعضاء شوراهاي اسلامي روستاهاي گرمدره، ماركده، قوچان، صادق آباد، ياسه چاه و قراقوش در تاريخ 30/8/84 ساعت 20 در منزل آقاي مسيب شريفي در روستاي گرمدره تشكيل شد. هدف از اين نشست تقسيم 20 ميليون تومان باقي مانده بدهي اعضاء شوراهاي اسلامي در رابطه با اجراي لوله كشي خط تغذيه بن قوچان بود. از روستاي ماركده آقايان سيد اسماعيل حسيني و عبدالمحمد عرب حضور داشتند. مبلغ فوق تقسيم و سهم هر يك از روستاها به شرح زير است. روستاي گرمدره 5000000 تومان، قراقوش 850 هزار تومان. ماركده 5650000 تومان. قوچان 2500000 تومان. ياسه چاه 3300000 تومان. صادق آباد 2700000 تومان. اعضا شوراي هرروستايي مبلغ مربوط به روستاي خود را طي يك برگ چك به سر رسيد 15/9/84 نوشته و تحويل پيمان كار دادند.

اخلاق كاري

راستش رو بخوايد چند روز پيش براي انجام يه كارِ اداري به چند ارگان مربوطه مراجعه كردم. تويِ اين مدتي كه منتظر بودم تا به كارم رسيدگي بشه بيشتر متوجه اين شدم كه اون چيزي كه ما الان داريم مي بينيم شخصا ( در خصوص توجه به مراجعه كنندگان و تكريم ارباب رجوع) از طرف مديران و مسئولان همش ازش دم مي زنند زمين تا آسمون فاصله داره حالا چرا اين رو عرض كردم؟ خدمتتون ميگم. حسابش رو بكنيد وقتي مردم يعني من و شما به نهادي يا ارگاني مراجعه مي كنيم و مي بينيم كه در اسرع وقت به كارايِ ما رسيدگي مي شه نا خود آگاه در خودمون احساس شادي و رضايت مي كنيم و مطمئنا اين شادي رو به ديگران هم انتقال مي ديم و سعي مي كنيم خودمون هم اگه در مقام يا جايگاهي قرار داريم در خدمت رساني به همشهريان كوشا باشيم. درست بر عكس اين هم صادقِ ها، يعني وقتي من و شما به ادارات مراجعه بكنيم و متوجه بشيم كه پس از كلي دوندگي به نتيجه اي نمي رسيم خب معلومِ كه خود به خود دچار تنش و اضطراب مي شيم و ممكنِ اين ناراحتي رو سريع به جامعه و اطرافيانمون انتقال بديم. تلاش مسئولان هر اجتماعي بخصوص جامعه روستايي كمك قابل توجهي به پيشرفت و آباداني يك روستا و منطقه مي كنه در اين بين افرادي كه با رعايت مباني و اصولِ اخلاقي براي امرار معاش و زندگي خودشون كار مي كنند همواره مورد سپاس و ستايش هستند يه مسئول نمونه كسي كه هم از نظر اخلاقي و رفتاري و هم از نظرِ وقت شناسي و اصول كاري نمونه باشه و هم از لحاظ برخوردِ با ارباب رجوع به قول معروف درجه يك درجه يك باشه، بدون شك يه مسئول بخاطر موقعيت شغليش هر روز با تعدادي ارباب رجوع با انديشه و افكار و سلايق متفاوت مواجه مي شه پس لازمِ كه سعه صدر داشته باشه و در موقع برخورد با ارباب رجوع اگه احيانا مشكل هم پيش آمده حوصله به خرج بده و كار ديگران رو كار خودش بدونه و سعي بكنه تا آنجا كه مي تونه در خدمت هم شهريانش باشه.سرعتِ عمل و برطرف كردن مشكلات مردم در اسرع وقت يكي از شرايط يه مسئول نمونه است حتما براي شما هم پيش آمده كه براي انجام كاري به نهادي يا اداره اي مراجعه كردين و گاهي به خاطر يه امضا يا يه مهر ساعتها توي راه رويِ اون اداره سرگردون شده و در نهايت به نتيجه اي هم نرسيدين پس چقدر خوبه جريان امور در يك اداره به شكلي باشه كه از هر گونه اتلاف وقت مردم و سردرگمي ارباب رجوع جلوگيري بكنه و به كارهايِ مردم در كوتاهترين وقت ممكن رسيدگي بشه. دوستان سرعت بخشيدن به كار مردم و گره گشايي از كار مردم و ارباب رجوع نقش فراواني در موفقيت، پيشرفت و كار آيي يه مسئول يا مدير داره، چرا كه هم از انباشته شدن كارهايِ اون مسئول جلوگيري مي كنه و هم مانع نارضايتي و نا اميدي مردم مي شه. يه مسئول نمونه وقتي مي تونه از عهده انجام مسئوليت هاش به خوبي بربياد كه ارباب رجوع رو جدي بگيره و در اجرايِ امور قاطعيت داشته باشه يعني اينكه ملاحظه كاري رو بذاره كنار! اگه تصميم گرفت قاطعانه اونا به اجرا در بياره و گرفتار شك و ترديد نشه و با تصميم گيري مناسب گره از كار مردم باز بكنه. ثابت شده كه كارمند و مسئولاني كه در اجرايِ دستورالعمل هاي اداري بسيار جدي اند در مواردي كه آشنايان و دوستانِ شون از اونا انتظار كارهايِ خارج از قوانين رو دارن از گفتن واژه نه و مقاومت در برابر بي عدالتي ترسي ندارن. در بعضي از ادارات از طرف بعضي از كارمندان كه تعداد شون از انگشت هاي يك دست هم كمتره هميشه اهانت و تحقير ديگران، بي توجهي به خواسته هايِ ارباب رجوع، قطع كردن سخن، بي پاسخ گذاشتن سئوال ارباب رجوع، ارزش قائل نشدن براي وقتي كه اون جا داره تلف مي شه، راهنمايي نكردن درست، نگاه تند و خشونت آميز همه و همه مي تونند به منزله بي احترامي و عدم تكريم ارباب رجوع محسوب بشه بنابر اين لازمِ مسئولان ادارات يا مسئولان هر مجموعه اي خودشون رو خدمتگذار مردم بدونند و با مراجعه كنندگان از هر قشري كه باشند كوچك يا بزرگ، بي سواد و با سواد، آشنا و بيگانه محترمانه و شايسته برخورد كنند. برخورد عادلانه با مردم، پرهيز از برتري جوئي و افتخار خدمت به هم شهري از جمله شاخصه هاي يك مسئول نمونه است كه موجب مي شه كه يك مسئول متقابلا از طرف ارباب رجوع مورد احترام و عزت قرار بگيره. قطعا چنين رفتار و عملكردي بين مسئولان و ارباب رجوع حالا فرق نمي كنه چه تويِ شهر و چه تويِ روستا باعث و پيشرفت و ترقي اون اجتماع خواهد شد. امير مومنان علي عليه السلام در فرمان تاريخي خود به مالك اشتر مي فرمايد؛ « بر آوردن نياز مردم در روزي كه به تو عرضه مي شود از وظايف اختصاصي توست پس كار هر روز را در همان روز انجام بده كه هر روز كار مخصوص به خود دارد»

رجبعلي عرب ماركده 10/9/84

پاسخي به مرده پرستي

در آواي شماره 46 مقاله اي با عنوان«ما مرده پرستيم» چاپ شد كه موضوعي بسيار جالب بود. آقاي رمضانعلي شاهسون به حق بين دو واژه احترام و پرستش نسبت به مرده تفاوت قائل شده و احترام را ستوده و پرستش را نكوهش كرده است. و ياد آوري نموده ، هنگامي كه دوستان و بستگان ما زنده و نيازمند كمك و همدلي و يا دستگيري و مهرباني هستند از كنار آنها بي تفاوت مي گذريم. ولي وقتي همين دوستان و يا بستگان فوت مي نمايند بزرگداشت براي آنها مي گيريم و هزينه هاي سنگيني مي كنيم. برداشت من از آن مقاله اين بود كه آقاي رمضانعلي شاهسون مي خواسته بپرسد چرا ما اينقدر مرده پرست و زنده ستيزيم؟! و من مي خواهم در اين مقاله با ياري خداي بزرگ به اين پرسش پاسخ دهم.

من بر اين باورم كه مرده پرستي يكي ديگر از مظاهر و نمود ها و نتيجه هاي فرهنگ، انديشه و باورهاي استبدادي است. فرهنگ ديرينه استبدادي روح ما را تسخير كرده، ذهن و انديشه ما را برابر معيار هاي خودش رشد داده و رفتار هاي ما نيز برابر با نا هنجارهاي همين فرهنگ شكل گرفته و بر اثر تكرار تبديل به يك عادت شده و ما آن را نا هنجار نميدانيم. ما كه در فرهنگ استبدادي رشد كرده ايم هر يك، يك شاه كوچولو هستيم، يك مستبد بالقوه هستيم، هر كجا كه قدرت داشتيم از ديگران انتظار داريم كه ما را بستايند، گوش شنوا نسبت به حرفهاي ما داشته باشند و هر كجا كه قدرت نداشتيم خود ستاينده مي شويم. چو نيك بنگريم جامعه استبدادي يك زورخانه است و هر يك از ما، در اين زور خانه كه قدرت بيشتري داريم خود را از بقيه بالا تر مي پنداريم، حق خود را از ديگران بيشتر مي دانيم، كار هاي خود را درست تر مي دانيم، انديشه هاي خود را كامل تر مي شمريم، دوست نداريم كسي از ما انتقاد كند، عيب و ايرادي ازما بگيرد، قدرت و موقعيت ما را تضعيف كند، از واقعيت گريزانيم، هميشه دوست داريم با پنهان كردن كاستي هايمان و ظاهر سازي بقول خودمان آبرو داري كنيم، دوست نداريم كسي از ما چيزي بخواهد بويژه پول، مال و ثروت، مي خواهيم مورد احترام باشيم، ما را تكريم كنند، در خدمت ما باشند، براي ما سود و منافع داشته باشند و اگر اينگونه نشد مي گوييم ديگي كه براي من نجوشد مي خواهم كله سگ در آن بجوشد! يعني نهايت خود خواهي! چون همه ما كم و بيش داراي اين خصوصيات هستيم در بسياري از جاها تضاد منافع پيش مي آيد و ما ناگزير مي شويم رو در روي يكديگر بايستيم. و از همين نقطه آزردگي ها، رنجش ها، دعواها، كدورت ها، تيرگي ها، برخوردها، دلخوري ها، قهرها، فاصله گرفتن ها، بدبيني ها، دوري گزيدن ها، دلسردي ها و نا مهرباني ها آغاز مي گردد. و عواطف لطيف و ظريف انساني را پايمال مي كنيم. نمونه هاي فراواني را از تاريخ و نيز از جامعه كنوني مي توان مثال آورد. صميميت آغازين دو خانواده اي را كه دختر و پسرشان مي خواهند با هم وصلت كنند و سردي و احيانا دعواهاي بعدي شان را همگي بوفور ديده ايم. مثالي ديگر برايتان مي آورم. بيگانه اي وارد روستايي مي شود و مردم طبق فرهنگ مهمان نوازي خود، محبت هاي فوق العده اي به مهمان روا مي دارند، او را گرامي مي دارند، تكريم مي كنند، كمك مادي به او مي كنند، از محصولات كشاورزي خود براي او مي برند، در جشن ها و مراسم هاي خانوادگي از او و خانواده اش دعوت به عمل مي آورند، از بهترين غذاي هاي محلي خود براي او مي برند، براي تولد بچه اش هداياي فراوان مي برند، او را به باغ خود دعوت مي كنند، با خودشان به گردش مي برند، به منظور گفتن تسليت و دادن تسلي خاطر در فوت عزيزش، رنج و هزينه فرسنگ ها راه را تحمل مي نمايند، پرستاري خانم خانه و فرزندش را با اشتياق انجام مي دهند و ده ها نوع كمك، همراهي و همدلي ديگر. از طرفي هم از خطاهايش چشم مي پوشند، بي نزاكتي ها و احيانا بي ادبي هايش را تحمل مي نمايند و به حساب مهمان است و رفتني، مي گذارند و مي گذرند. حال اين مهمان به جاي تواضع و فروتني بيشتر در مقابل اين همه احسان و مهمان نوازي و محبت و كمك، غرور و تكبر و توهم اورا فرا مي گيرد و فكر مي كند از همه مردم روستا سر است، بالا تر است و مردم بايد زير نظر او زندگي كنند، روستا در قبضه اوست، به خود قداست مي بخشد، خود را هسته، محور، اصل و مركز مي داند كه ديگران هر كاري خواستند بكنند بايد با اجازه و مشورت او باشد، و اين وظيفه مردم است كه او را تكريم كنند و…

حال در اين ميان اگر فرد يا افرادي يافت شوند كه اين رابطه را نا سالم، نادرست و غير انساني تشخيص دهند و نخواهند دست ببوسند، نخواهند سر تعظيم فرود بياورند و جسارتي بكنند و انديشه و خواست خود را در قالب نامه اي، سخني، گلايه اي بيان كنند و بگويند بالاي چشم اين مهمان عزيز ما ابرو هم هست و يا بگويند اين مهمان قدري پايش را از گليم خود بيشتر دراز كرده، مي دانيد چه مي شود؟ مهمان عزيز و حبيب خدا از روي غرور و تكبر كاذبي كه با سوء استفاده از محبت ها و كرم هاي مردم براي خود كسب كرده، آن فرد يا افرادِ جسور را متهم مي كند كه از پشت به من خنجر زده اند! به من توهين و بي احترامي شده! بر عليه من توطئه كرده اند! اينها مجرم هستند! و… بنابر اين بايد خفه شوند و ضمانت هم به من داده شود كه ديگر كسي حق حرف زدن و بي نزاكتي كردن در باره من را نداشته باشد تا من بمانم و الا مي روم!

خوب اين روحيات و خصوصيات يك آدم زنده است و هر يك از ما كه چنين ميدانِ بازي در جلومان باشد با مقداري كم و زياد همينگونه خواهيم تازاند.

ولي انسان مرده خصوصيات منحصر به فردي دارد، خفته در زير انبوهي از خاكِ سردِ بي روح، بي آزار، بي نياز و بي حركت. و اگر او را به صدر هم بنشانيم، بزرگ بپنداريم، ستايش كنيم، زيان به كسي نمي رساند، توقع بيشتري نخواهد داشت، غرور و تكبر او را فرا نخواهد گرفت، بيشتر از آنچه كه تو نثارش كني هم طلب نمي كند، و اگر نثارش هم نكني توقع نخواهد داشت. بدين جهت است كه مي بينيم فردي كه فوت مي كند زن و مرد، پير و جوان، دوست و دشمن، دانا و نادان، با سواد و بي سواد، شهري روستايي دور هم گرد مي آيند و براي او درخواست آمرزش مي كنند. و اگر ناراحتي هم در بين بوده به يكباره فرو مي ريزد. چرا؟ بشر اين را به خوبي دريافته كه از اين آدم تازه فوت شده و زير خروار ها خاك آرميده ديگر هيچ گونه زياني متوجه اش نخواهد شد. بنا بر اين نه ترسي دارد، نه دلهره اي، نه حراسي و نه آن را رقيب و مخل منافع خود مي داند. چرا انسان چنين موجودي بي آزاري را ستايش نكند؟

صحبت از فرهنگ استبدادي شد، در اين فرهنگ آدمها رابط خود را با يكديگر، پله اي يعني بالايي و پاييني مي بينند يعني جاي بعضي ها را بالا تر و جاي بعضي ها را پايين تر مي دانند. در اين فرهنگ هر آدمي اگر داراي قدرت است خود را شايسته ستايش مي داند و اين را از مردم انتظار دارد و اگر قدرتي ندارد خود ستاينده خواهد بود. فرد ستاينده هم از اينكه به قدرت نزديك است و قدرتي را مي ستايد لذت مي برد و با ستايش خود دو كار انجام مي دهد يكي اينكه خود را كوچك، حقير و ناچيز مي شمارد و فرد ستاينده را بزرگ و قوي مي نمايد و بعضي وقتها در ستايش خود چنان غلو مي نمايد كه انسان حيران مي ماند، و با اين كار ضعف و حقارت خود را در كنار فرد قدرتمند بودن جبران مي كند. و فرد ستايش شونده نيز از ستايش شدن لذت مي برد حال هر چه ستايش بيشتر لذت بيشتر.

متاسفانه ما با پرورش يافتن ديرينه در اين فرهنگ نمي توانيم درك كنيم، بفهميم و بدانيم كه رابطه انسان ها نه پله اي و بالا و پاييني بلكه به حكم انسانيت همانند دندانه هاي يك شانه مساوي است. حال در جامعه اگر كسي داراي موقعيت اجتماعي بالايي است و يا ثروتي دارد، اين حق را ايجاب نمي كند كه ما او را ستايش كنيم بلكه دارندگان ثروت، قدرت و شهرت در قبال مردم و جامعه مسئوليت سنگين تري دارند كه بايد ادا نمايند. بنا بر اين هيچ جاي ستايش، دولا و راست شدن، دست بوسيدن و حلقه به گوش بودن نيست و اين رفتارها با شرافت انساني سازگاري ندارد. ما اين رابطه ستايش شدن و ستايش كردن را از جامعه و از بين زنده ها به ارتباط خود با مرده ها انتقال داده ايم بدين جهت فردي كه فوت مي كند و دست او از دنيا كوتاه مي گردد او را به عرش مي رسانيم، با مقدسين محشورشان مي كنيم و چون مرده خود توانايي ندارد كه واكنش به اين اغراق هاي ما نشان دهد و بگويد بس است، در ستايش اغراق و بلكه غلو مي كنيم. تمام صفات منفي او را فراموش مي نماييم و يا تبديل به نيكي و نكويي مي گردند. البته در اين ستايش افراطي مسائل ديگري هم دخيل هستند يكي اينكه ما مردمي احساساتي هستيم و با احساسات خود مي انديشيم، خِرد، خِردگرايي و تعقل را يكسره طلاق داده ايم بدين جهت رقت قلب و غلظت احساسات از خصوصيات اجتماعي و ملي ما شده و وقتي يك رويداد ناگوار و ناخوشايندي مي بينيم فوري احساساتي مي شويم، سخت تحت تاثير قرار مي گيريم، و از روي دلسوزي آن رويداد را داوري مي كنيم و همدرديمان گل مي كند و پس از مدت كوتاهي همه ي آن احساسات و همدردي فراموش مي شود. در برخورد با رويدادهاي ناگوار مانند مشاهده مرگ، ما از چند ديد و نظر از آن رويداد تاثير مي پذيريم يكي اينكه چون به قضا و قدر، شانس و نصيب هم باور داريم، به شكرانه اينكه قرعه اين اتفاق بنام ما زده نشده و ما يك بار ديگر جسته ايم، به حال آن فرد قرباني شده و يا در اتفاق افتاده دل مي سوزانيم. ديگر اينكه چون جهان آخرت راز آميز، خوفناك، ناشناخته، غير ملموس، پرهيبت و منزل گاه پاياني همگاني است، هر كه به اين وادي وارد مي شود به خودي خود حرمت و قدر مي يابد و نكته ديگر اينكه پيشينه ديرينه فرهنگ جوانمردي ما ايرانيان حكم مي كند كه بايد با زندگان نبرد كرد، دست و پنجه نرم كرد و مردگان كوتاه دست، مهر بر گوش و چشم و دهان را حد اقل چند صباهي يا به قول عاميانه، تا خشك شدن كفن، حرمت نهاد. بدين جهت گفته شده تا خشك شدن كفن، چون ما ملت فراموش كاريم و مدتي را كه به جهت تازه فوت شدن حرمت بگذاريم بعد از آن فراموش مي گردد. آنگاه او زير خاك مي آرامد و ما هم غرق در مشكلات زندگي خود خواهيم شد تا دوباره نوبت عزيز يا دوست ديگري شود.

آقاي رمضانعلي شاهسون در آن مقاله به صرف هزينه هاي بي مورد و غير ضروري هم اشاره اي دارد كه بسيار بجاست. عامل هايي كه باعث مي گردد فردي براي عزيز فوت شده اش ناگزير به هزينه هاي بي مورد و سنگين گردد يكي گناهي است كه در درون خود احساس مي كنيم كه در زماني كه آن عزيز در قيد حيات بوده آنگونه كه شايد و بايد به وظيفه اش عمل نكرده و حالا جبران مافات مي كنيم. ديگر اينكه ممكن است فرد فوت شده به آرمان ها و آرزوهاي خود نرسيده، از زندگي بهره شاياني نبرده، و يا سختي هايي را تحمل كرده و حلا بازماندگان با صرف هزينه هاي سنگين جبران ما فات و احساس همدردي مي نمايند. ديگر اينكه حفظ آبروست. و حفظ آبرو يعني اينكه انسان خود به چيزي چندان باور ندارد، و يا مايل به انجام آن نيست و يا انجام آن را ضروري نمي داند ولي چون در جامعه مرسوم است ناگزير علارغم ميل خود آن را انجام مي دهد تا ديگران در باره او داوري و قضاوت مثبت داشته باشند.

آبرو هراسي يكي از دغدغه هاي اصلي روزمره زندگي اجتماعي ماست. تلاش و كوشش براي حفظ آبرو، فرهنگي دولايه، با شخصيت ظاهري و باطني از ما بوجود آورده، و مي كوشيم كه اين شخصيت دو گانه ما جدا از هم نگهداشته شود و در ظاهر و بر خورد با مردم در اجتماع، به گونه اي زيبا جلوه كنيم و در درون خودمان به گونه اي ديگر باشيم. اين دو شخصيتي در همه زمينه هاي زندگي از جمله در ساختمان سازي مان هم نمود يافته و قسمت بيروني ساختمان را زيبا تر از قسمت هاي درون آن مي سازيم! چرا ما اينگونه هستيم؟ يكي از دلايلي كه مطرح است اين است كه ما ملتي بوده ايم كه هر از چند گاهي مورد هجوم و تجاوز قوم هاي بيگانه قرار گرفته ايم مثل اسكندر، تازيان و تركان. به علاوه حكومت هاي ما همواره در طول تاريخ خود كامه بوده اند. هجوم آورندگان بيگانه و نيز حكومت گران خودكامه هميشه از ما خواسته اند آنگونه كه آنها مي خواهند باشيم چون اين درخواست برخلاف ميل ما بوده، ما بجاي مبارزه و مقابله، ناگزير براي مصون ماندن از گزند آنها، مقداري از رفتارمان را در ظاهر مطابق خواست بيگانگان و خودكامگان انجام داده و بقيه رفتار هايمان را كه دور از چشم آنها بوده، آنگونه كه خود خواسته ايم رفتار نموده ايم. كم كم اين دوگانگي، عادت و جزئي از طبيعت ما شده، و ما شديم خاكشير مزاج! اين خاكشير مزاجي مانند شمشير دو لبه تاثيري دو گانه داشته. از طرفي تلاش بيگانگان هجوم برنده و خودكامگان را كه مي خواسته اند همه آثار و نشانه هاي ملي و فرهنگي ما را زدوده و از ما قومي دلخواه خود بسازند را بي اثر كرده و باعث ماندگاري و تداوم و بقاي قوميت و مليت ما شده و از طرفي هم با دوگانه زيستي تشخص و شاخصه هاي ملي و قومي و فرهنگي ما كه يكي از آنها راستي، راستگويي و پاك زيستي است را كمرنگ كرده است. موضوعي ديگر در صرف هزينه هاي سنگين، حس ماجرا جوئي است و مي خواهيم چيزي بيشتر و بالا تر و كاري جالب تر از بقيه انجام بدهيم تا توجه و نظر ديگران را جلب كنيم و بگويند فلاني فلان كار فوق العاده را انجام داد و شهرت كسب كنيم.

افرادي در تقويت، گسترش، توسعه، تكريم، ابهت و اهميت دادن بيش از اندازه و نياز، به برگزاري مراسم مردگان هم نقش تشديد كننده دارند. اينها چه كساني هستند؟ وقتي خوب دقيق شويم مداحان را مي يابيم! كه امروزه متاسفانه مداحي به يك شغل و حرفه پر درآمد، در آمده! و افرادي بي سواد و يا كم سواد به صرف داشتن هنر سر هم بندي كلمات و واژه ها و عبارات كه خود هم چندان به اداي درست آن كلمه و عبارات و نيز معاني و مفهوم آن واقف نيستند، مردم را و بويژه صاحبان مراسم را با تهييج احساسات دلشاد مي كنند. من خود بارها كه در اين نشست هاي مراسم مردگان چند دقيقه اي نشسته ام و دقيق به سخنان خوش آهنگ ولي كم مايه و بي محتواي مداحان گوش كرده ام آنها را نه مفيد براي مردگان يافته ام و نه براي زندگان! فقط بازار گرمي براي حرفه خودشان است آن هم از طريق تهييج احساسات بازماندگان با كمك صداي بلند و گوش خراشِ استريو شده بلند گوها كه از اختراع اديسون كافر نصيب او شده است. سخنان و سخن گويي اينها بدون شك هيچ سودي و تاثيري بر جامعه ندارد بلكه مخالف خِرد و تعقل آدمي است. يكي از كارهاي اينان در طول بر گزاري مراسم تكرار و تمجيد و بزرگ نمايي كساني است كه مثلا تاج گل و يا تابلوي آورده اند و يا به رخ كشيدن حضور فردي است كه در جامعه شغل و موقعيت برجسته و يا احيانا ثروتي دارند. مي پرسم اگر بخواهيم اين را تظاهر نناميم چه بيايد گفت؟ اين در حالي است كه اين مراسم ها معنوي و در ارتباط با خداوند است. كار ديگر مداحان اغراق و غلو در باره فرد تازه فوت شده و به عرش رساندن اوست كه هيچ نيازي نيست چون دستگاه با عظمت خداوندي اينقدر هرج و مرج نمي تواند باشد كه كسي را بي جهت و به صرف گفتن من و تو بالا ببرد و يا پايين بياورد. مداحان براي بازار گرمي خود سري هم به تراژدي صحراي كربلا مي زنند و اشاره اي هم به اين رويداد تاريخي مي نمايند بدون اينكه تاريخ خوانده باشند، و از علم تاريخ آگاهي داشته باشند. اين شغل و حرفه از آنجاييكه مدارج علمي و تحصيلي نمي خواهد، مسئوليتي ندارد، خطري آنها را تهديد نمي كند، سرمايه اي نمي خواهد، تفكر و انديشه اي لازم ندارد داوطلبان زيادي هم يافته و هر كه را بيني شغل و كار خود را رها كرده و مداح شده است. من خاطره اي دارم كه بد نيست با هم بخوانيم. در سال 61 در قلعه شاه(گلدشت) بودم يك نفر نجف آبادي هم در آنجا ساكن بود. روزي اين آقاي نجف آبادي قلعه شاه نشين، از من دعوت كرد كه به باغ او بروم و قباله قطعه زميني را كه از همسايه اش خريده بنويسم. اين كار انجام شد و من ديدم ايشان در باغ خود يك كارگاه چوب بري ساخته و در كنار كشاورزي صندوق ميوه و كندو هم مي سازد و بسيار هم راضي بود. ديگر چندان ارتباطي با هم نداشتيم تا سال 1377 كه يكي از بستگان ما در روستاي صادق آباد فوت كرده بود و من به منظور شركت در مراسم هفتمين روز، زود تر از شروع مراسم به خانه فرزندان تازه در گذشته آمدم كه ديدم آن مرد نجف آبادي قلعه شاه نشين هم آنجا نشسته. تعجب كردم و ضمن احوال پرسي در كنار هم نشستيم. حال هرچه ذهن خود را مي كاوم كه اين مرد با اين خويش تازه در گذشته ما چه نسبتي دارد كه اينقدر صميمي است و زود تر به خانه آنها آمده؟ چيزي نيافتم. تا اينكه به مسجد رفتيم كه ديدم ايشان مداح است! و صدايش بلندگو را منفجر مي كند. بر تعجبم افزوده شد تا پايان مراسم كه گفت: كشاورزي و چوب بري چندان صرفه اقتصادي نداشت! در اين شغل راحت ترم و در آمدم هم بهتر است!!

محمدعلي شاهسون ماركده 9/9/84

گذشته از ماست، چه بخواهيم ، چه نخواهيم

خاكي كه به زير پاي هر ناداني است كف صنمي و چهره جاناني است

هر خشت كه بر كنگره ايواني است انگشت وزير يا سرِ سلطاني است

يكبار و در جلسه اي نه چندان رسمي، دوستي كه از اصحاب فرهنگ اين ديار نيز بود گفت:« چهار تا سنگ توي تخت جمشيد كه نشد تمدن!» و اين كلام براي من هم جاي تعجب باقي گذاشت و هم اندوه و تاسف. تعجب از اينكه ما آن چنان كه بايد از تاريخ و نياكان اين سرزمين خبري نداريم. و تاسف از اينكه آنچه را هم كه باقي مانده است به اندازه يك توريست خارجي هم نمي شناسيم. گاهي در كنار انتشار تاربخ تحقيقي اين ولايت، در نشريه آوا، اين سئوال را مي شنويم كه اساسا تاريخ و آنچه بر ما گذشته به چه درد ما مي خورد؟ و آيا اصلا در روزگاري كه زمان شتابان تر از گذشته مي گذرد مجالي براي نگاه به گذشته دردي را درمان مي كند؟ يا خير؟ پاسخ اين مطلب از حوصله اين نوشتار خارج است و تنها همين نكته را اكتفا مي كنم كه هرچه از گذشته بيشتر و دقيق تر بدانيم براي حال و آينده مان بهتر است چه در ديدگاه و چه در تصميم گيري. حتما سال گذشته را به خاطر مي آوريم كه اعراب جنوبي خليج فارس ايران در اقدامي در نشريه نشنال جئوگرافيك اسم ساختگي خليج عربي را بعد از«پرشين گلف» جاي نهادند و شاهد بوديم كه ايرانيان خصوصا ايرانيان خارج از كشور چگونه با تلاشهايي بي وقفه و در اتحادي محكم اقدام به مبارزه با اين مسئله، راه اندازي سايت هاي مخصوص خليج فارس در اينترنت و انعكاس اسناد تاريخي در اين زمينه در آن و ارسال پيام هاي كوتاه در تلفن هاي همراه جهت روشن كردن افكار عمومي نمودند. طوري كه آن نشريه ضمن تغيير نوشتار خود در نقشه، اقدام به عذر خواهي از ملت ايران نمود.

اما چندي است وزارت نيرو كه در حال افزايش تعداد سدها و مخازن آبي است آبگيري سد سيوند در استان فارس را مطرح كرده است. و به دنبال آن دلسوزان تاريخ و ميراث فرهنگي كشور چه در داخل و چه در خارج به شدت با انجام اين كار مخالفت كرده اند. چرا كه در صورت آبگيري سد ياد شده فاصله مخزن درياچه تا مجموعه پاسارگاد و مقبره كوروش به حدود 5 كيلومتر مي رسد. و با توجه به بافت آهكي غالب سنگ ها به مرور زمان اين مجموعه هاي فرهنگي تاريخي تخريب خواهد شد و افزايش رطوبت در منطقه در نهايت اين آثار را به شدت تهديد مي كند. چندي پيش تعدادي از كارشناسان باستان شناسي از آلمان منطقه را مورد بازديد قرار دادند. و بر اين نكته تاكيد كردند كه امكان كاوش هايي كه منجر به پيدا شدن آثار ديگري در منطقه شود وجود دارد كه در صورت آبگيري سد سيوند اين امكان از بين خواهد رفت.

حكايت بي توجهي ما به تاريخ و گذشته اين ميهن به اين ماجرا ختم نمي شود. يادمان هست كه اوايل انقلاب بر سر مجموعه تخت جمشيد چه آمد و سالها اين هفت گانه كامل هنر ايرانيان بدون يك نگهبان رها شده بود. تخت جمشيد اين نهاد عظمت، هوشمندي و انسان محوري فرمان رواي بزرگ ايرانيان كه اولين اعلاميه حقوق بشر، اولين طرح بيمه كارگران، ايده بازگشت اسرا به موطن اصلي خودشان و عدم استفاده از بردگان در ساخت اين بنا آنهم در هزاران سال قبل آن را از اهرام مصر، برج بابل، و ديوار چين كه نماد برده داري و خون ريزي است متمايز ساخته و باعث افتخار هر ايراني ميهن پرستي است. سه بار در تاريخ به آتش و فراموشي سپرده شد. اولين بار در حمله اسكندر- جاي تعجب است كه ما با وجود اين همه جنايت اسكندر، باز هم اسم اسكندر را بر فرزندانمان نهاديم! يكبار در حمله اعراب كه درك تمدن ايراني براي آنان سخت و بلكه غير قابل فهم بود. و يكبار هم در سالهاي نخستين انقلاب. و اينبار نوبت پاسارگاد است. كه بدست دولت و وزارت نيرويي كه جهت خدمت به ايراني است تخريب و يا در خوشبينانه ترين حالت در معرض تهديد قرار مي گيرد. بكوشيم كه پاسدار خوبي براي تاريخ و ميراث نياكان خود باشيم. گذشته از ماست، چه بخواهيم، چه نخواهيم.

منابع: 1- مطهري مرتضي- خدمات متقابل اسلام و ايران- انتشارات صدرا. 2- غياث آبادي مرادي رضا- ميراث خود را درست بشناسيم- روزنامه شرق- 6 آبان 84- شماره 619. 3- گزارش سالانه وزارت نيرو پيرامون پروژه هاي درحال اجرا.

مهدي عرب ماركده 25/8/84

استخاره

با سلام به خوانندگان آوا، استخاره واژه اي است كه از دير باز با آن آشنا هستيم ولي به نظر مي رسد هيچگاه به چرايي آن نينديشيده ايم، كه اصولا استخاره يعني چه؟ و آيا استخاره درست است؟ يا خير؟ و در چه زماني و تحت چه شرايطي مي توان استخاره كرد؟ و سرانجام اينكه استخاره آنگونه كه امروز صورت مي گيرد با تعقل، خرد و انديشمندي انسان سازگاري دارد؟

ببينيد دوستان، واژه استخاره به معني درخواست خير از خداوند است يا بهتر بگويم توكل بر خداوند است. لطفا به معني كلمه درخواست دقت كنيد و در باب استخاره گفته اند اول، استشاره بعد استخاره. يعني نخست انسان با مشورت با دانايان اطلاعات ميگيرد، آگاهي مي يابد، علم آن موضوعي را كه در باره آن مي خواهد تصميم بگيرد مي آموزد، دانا مي شود، بعد با توجه به آن اطلاعات جامع تصميم مي گيرد و در جهت به نتيجه رسيدن، تلاش كافي و وافي مي كند و ضمن تلاش، براي خوب و نيك شدنِ سر انجامِ كار، در خواست خير و نيكي مي نمايد. بعضي با ديدن وضعيتي كه استخاره امروز دارد مي پندارند كه استخاره جلو تفكر، انديشيدن و مسئوليت پذيري را مي گيرد و زماني كه شخص دست به استخاره مي زند در حقيقت از انديشيدن، تعقل، تفكر، تصميم گيري و مسئوليت پذيري فرار مي كند، با تاسف بايد گفت كه در بسياري موارد درست است! چرا كه مي بينيم برخي براي كوچكترين عملي كه نياز به كمي انديشيدن دارد و صرفا براي فرار از مسئوليت پذيري به استخاره پناه مي برند، مانند رفتن به بازار و خريد كردن. در صورتي كه جايگاه استخاره بعد از انديشين، تفكر و تدبير است، آن هم در كارهاي بسيار سخت و مشكل كه انسان بر سر دو راهي مي ماند، به خدا پناه مي برد و از او درخواست خير مي كند. بايد گفت استخاره هرگز نمي تواند حلالي را حرام، حرامي را حلال كند، نمي تواند از آينده خبر بدهد، و تغيير حكم در استخاره نيامده است. استخاره تنها انسان را از حيرت و ترديد و دو دلي رها مي كند و يك مسئله شخصي و رواني مربوط به خود همان شخص است و تاثير و كاربردي روي چگونگي انجام و نتيجه كار نمي تواند داشته باشد. و اينكه اثر انجام دادن يا ترك كاري در آينده چه حوادثي را در پي خواهد داشت از عهده استخاره بيرون است و مسئوليت فرد صاحب استخاره در پايان كار مثل مسئوليت و آينده كسي است كه استخاره نكرده است و كار خود را با فكر و انديشه انجام داده يكي است.

پس دوستان بياييد بيشتر بينديشيم، بيشتر بدانيم، اطلاعاتمان را روز به روز افزايش دهيم، سطح آگاهي مان را بالا ببريم، شناخت مان را نسبت به جهاني كه در آن مي زييم توسعه دهيم، نياز ها، توانمنديها، ضرورتها، روش هاي به زيستن، جايگاه اجتماعي مان و امكاناتمان را درست ارزيابي كنيم تا بتوانيم تصميم هاي درست، معقول و خردمندانه بگيريم و با توكل به خدا آن را انجام دهيم و مسئوليت خوب و بد آن را هم بپذيريم و از نتيجه خوب آن سود ببريم و از نتيجه نا خوشايند آن تجربه بياموزيم.

محمد عرب ماركده 8/9/84

حب تن و جانفرياد كه اينان خبر از شاه ندارند قلبي كه بود آگه از الله ندارنداين قوم همه بنده و فرمانبر وهمند زيرا كه به دنياي يقين راه ندارنديك عمر پي مسئله حيض و نفاسند در دين محمد(ص) دل آگاه ندارندرفتم به برِ هر كه دم از دلبر ما زد ديدم كه به جز حب تن و جاه ندارنددارند به پيشاني خود داغ عبادت افسوس كه در خانه دل آه ندارنددر روز برآرند ز مخرج همه مد را واندر دل شب آه سحر ندارنداينان كه خود از راه خدا سخت بدورند هرگز اثري در دل گمراه ندارندبا كافر با گبر و با مسلمان همه گرمند سازند به هر طبعي و بد خواه ندارند«منصور» مجو خير در اين قوم كه اينان جز بازي دين بازي دلخواه ندارند

سروده منصور اميني باغبادراني. نقل از ديوان منصور، چاپ حكمت قم، سال انتشار 1373، چاپ اول، مركز پخش نمايشگاه و نشر كتاب قم، صفحه 40

تاريخچه ماركده ( قسمت 21 )

پس بدين جهت عرب هايي كه به عنوان هاي غارت، بدست آوردن غنيمت، فرمانداري، جنگيدن، سركوب مردم، تصرف زمين، تبليغ، جاسوسي، چراي دام و… به سرزمين ايران مهاجرت كرده و در جاهاي خوش آب و هوا و آباد ايران ساكن شده بودند بايستي با مردم ايران كه بيشترشان داراي افكار ضد عرب بوده سازگاري و زندگي كنند. لذا ناچار نژاد و آمدن خود را با توجه به فرهنگ و باور هاي مردم طوري عنوان مي كردند تا از نسبت ظلم و بيدادگري تازيان دور باشند و پذيراي جامعه ايراني گردند. به هر صورت نياكان عرب نژادان ماركده چه از زندان هاي بني اميه فرار كرده باشند و چه از هوا داران امام رضا(ع) بوده باشند و چه براي زمامداري، غارت گري، چراي دام و… به ايران آمده باشند، نسل هاي بعدي آنها كه به ماركده آمدند كاملا فارس زبان بوده اند و هيچ نشانه اي فرهنگي، رفتاري، زباني از عرب بودن نداشته اند. مهاجران فارس زبان بعدي كه به ماركده آمده اند به علت هم زباني با آنان انس گرفته، وصلت كرده، كنار هم خانه ساخته و كم كم خود را با آنها يكي دانسته اند و سر انجام پس از سالها، نژاد عرب بودن به همه كساني كه فارس زبان بوده اند اطلاق شده است. حتا در آن سالها در گفتار عاميانه ي مردم ماركده، گويش و زبان فارسي را نيز عربي مي ناميدند. براي نمونه، هرگاه فردِ بيگانه اي به روستا وارد مي شد و فارسي حرف مي زد و فردي از مردم ماركده مي خواسته به ديگري بگويد كه تازه وارد، فارس زبان است و يا فارسي صحبت مي كند مي گفته عربي حرف مي زند! و منظور اين بوده است كه فرد تازه وارد همانند مردمان عرب نژاد ماركده سخن مي گويد يعني همان فارسي. بنابر اين اصطلاح ترك زبان و فارس زبان را من در اين نوشتار به كار برده ام، در زبان عامه مردم ماركده، ترك و عرب، و يا شاهسون و عرب مي گفته اند.

قيام مختار: خوانده ايم كه مختار ابن ابي عبيده ثقفي در سال اول هجرت متولد و در سال 67 هجري كشته شد. وي از مردم طائف بود. در سال 64 كه يزيد ابن معاويه مرد، عبدالله ابن زبير در مدينه به دعوي خلافت بر خاست. مختار به او پيوست و از طرف عبدالله به كوفه آمد تا مردم را به اطاعت او بخواند، در كوفه به كمك ايرانيان زيادي كه به اسيري گرفته شده بودند و موالي ناميده مي شدند و از حكومت بني اميه ناراضي بودند قيام كرد و مردم را به خونخواهي حسين ابن علي(ع) و امامت محمد ابن حنفيه فرا خواند و از قاتلان حسين ابن علي هركه را بدست آورد كشت. بهانه شورش يا قيام مختار بر امويان، كين خواهي از خون حسين ابن علي بوده، اما در همان هنگام هم مردم در صداقت او شك داشتند. مختار از واقعه كربلا به عنوان وسيله اي براي جلب مردم ناراضي، به خصوص ايرانيان استفاده كرد. چون تعداد ايرانيان كه به آنها موالي گفته مي شد در كوفه زياد بوده است.

مهاجرت امام رضا(ع) به خراسان: خوانده ايم كه علي ابن موسي در سال 153 هجري قمري متولد و در سال 203 رحلت نمودند. مامون خليفه عباسي آن حضرت را به خراسان دعوت كرد و او را وليعهد خود ساخت و دختر خود را به ازدواج امام در آورد و به نامش سكه زد و پرچم سبز علويان را به جاي پرچم سياه عباسيان بر افراشت. براي آوردن امام رضا، طاهر سردار نامي ايران مامور شد و ابتدا خود بيعت كرد.

عرب: مردماني كه در جزيرت العرب سكونت دارند، يعني عرب و يهود كه از نژاد سامي هستند، عرب ناميده مي شوند. مردمان سامي نژاد سر آغاز تمدن هاي بزرگي در جهان بوده اند و سه دين بزرگ جهاني يعني يهود، مسيحيت و اسلام در ميان دو تيره از ساميها كه يهود و عرب باشند پديدار گشته است. عرب ها به دو دسته شهري و بياباني( بدوي) تقسيم مي شده اند، عرب هاي بدوي در بيابان ها روزگار مي گذرانيدند و بدنبال چراگاه براي بز و شتران خود بودند. اينها هميشه سرگرم دو كار بودند، جنگ و چرانيدن شتر و بز. آتش جنگ به بهانه كوچكترين چيزي ميانه دو قبيله رخ مي داد و به سادگي خاتمه نمي يافت. چون اينها پاي بند همان قانونهاي تورات بودند كه در باره قصاص بيان كرده، چشم در برابر چشم و… عرب هاي بدوي چون در بيابان هاي سوزان زندگي مي كردند به سختي ها عادت داشتند و چابك و جنگجو بودند. عرب هاي بدوي داراي ويژگي هاي متضادي بودند مانند غارت گري و چپاول گري و بخشندگي. آنچه آنها را به غارت گري وا مي داشت مي توان گفت همان فقر و تنگدستي شان بود به همين جهت راهزني و گرفتن كالاهاي كاروانيان را نوعي افتخار براي خود مي دانستند و آن را مردانگي تلقي مي كردند. ويژگي هاي غارت گري و جنگجويي از آنان در زمان خلفاي راشدين جنگجوياني ساخت كه قسمت بزرگي از دنيا را گرفتند و علاقه به غارت گري عشق به كشور گشايي گرديد و صفت بخشندگي آنها تبديل به جوانمردي و دلاوري هاي جنگي شد. چون اين عرب هاي بدوي قسمت بزرگي از لشكريان خلفاي راشدين را تشكيل مي دادند كه با دلاوريها و رشادت ها و پيروزي هاي خود توانستند دين اسلام را گسترش دهند ولي هيچ يك از دانشمندان بزرگ اسلامي كه از طريق فرهنگ و نوشتار اسلام را گسترش دادند از اين عرب هاي بدوي نبوده اند. يكي از قبيله هاي مهم و با نفوذ و اشرافي عرب هاي شهر مكه، قبيله قريش بود. اين قبيله به شرافت و نجابت در ميان عرب ها مشهور بودند. و بزرگان اين قبيله پرده داري و رياست خانه كعبه را كه پيش از پيدايش اسلام بتخانه بود برعهده داشتند. حضرت محمد(ص) پيامبر بزرگ اسلام، از همين قبيله قريش بود. او در سال 611 ميلادي در ميان قوم خود، و در سن 40 سالگي دعوت خود را آغاز كرد و مردم پراكنده و ستيزه جو را متحد ساخت. بعد از پيامبر، در زمان عمر خليفه دوم، مسلمانان در طي سه جنگ بزرگ، در سالهاي 14 و 16 و 21 ه ق بر ايرانيان پيروز شدند و دولت ساساني را درهم شكستند. در اين هنگام سرزمين پهناور و آباد ايران در اختيار آنان قرار داشت. عربهاي مسلمان با شعار و ندا و دعوت به برادري بر مردم ايران پيروز شدند و هنگامي كه سلطه خود را گستردند، دعوت و شعار خود را فراموش كرده و با جان و مال و ناموس مردم هركاري مي خواستند كردند. در ايران اين كار به دست سعد ابن ابي وقاص، سردار نامي لشكريان مسلمان و به دستور عمر خليفه انجام مي شد. مسلمانان پيروز تمام تلاش خود را به كار مي بردند تا تمدن و فرهنگ ملت شكست خورده را نابود و فرهنگ خود را جايگزين نمايند، در مصر موفق شدند و به اين هدف خود رسيدند ولي در ايران چندان موفق نشدند و فرهنگ اسلامي با فرهنگ و تمدن ايرانيان تركيب شد. در جنگ هاي ميان مسلمانان با ايرانيان، ايرانياني كه اسير مي شدند به عنوان غنيمت هاي جنگي به بردگي برده مي شدند و ضمن پرداخت سهم خليفه بقيه بين جنگ جويان تقسيم مي شد. تعداد اين اسيران بسيار بوده است. مسلمانان مردان را به كارهاي كشت و خانه سازي و… و زنان و دختران را به كارهاي خانه مي گماردند و يا اينكه آنها را در بازار برده در معرض خريد و فروش و رهن و اجاره قرار مي دادند. چون برده همانند كالا، در حكم مال و دارايي شخص دارنده برده به حساب مي آمد. اگر اين بردگان قبول اسلام مي كردند، بندگي آنها از بين نمي رفت ولي مقداري تخفيف مي يافت. در اين وقت به آنها موالي گفته مي شد. بسياري از مسلمانان با اين موالي بد رفتاري مي كردند و آنها را تحقير مي نمودند. فيروز ايراني يكي از همين مواليان بود كه عمر خليفه دوم مسلمانان را كشت….

محمد علي شاهسون ماركده ادامه دارد