جلسه ننگ آلود

جلسه اي به دعوت آقاي بهرام عرب فرزند نورالله در تاريخ 9/7 /84  از ساعت 20 الي 30/1 بامداد با حضور آقايان: شيخ حبيب شاهسون فرزند بخشعلي، كريم شاهسون فرزند محمد، شيخ غلامرضا شاهبندري فرزند براتعلي، مهندس غلامعلي عرب فرزند بهرام، بخشعلي شاهسون فرزند آقاعلي، بهرام عرب فرزند نورالله، محمد عرب فرزند لطيف، غلامرضا خسروي فرزند غلامحسين، حسينقلي شاهسون فرزند آقاعلي، محمدرضا شاهسون فرزند عبدالوهاب، مسعود شاهسون فرزند عليجان، اكبر عرب فرزند عباسقلي، محمد عرب فرزند نورعلي، علي اكبر عرب فرزند حسن، رمضانعلي شاهسون فرزند لطفعلي، سيد اسماعيل حسيني فرزند سيد حسين، عبدالمحمد عرب فرزند فضل الله، بهرام عرب فرزند ولي الله، حبيب الله عرب فرزند ولي الله، ناصر عرب فرزند مهدي، محمد سيف الهي روحاني اعزامي به ماركده و محمدعلي شاهسون فرزند عبدالكريم، حمزه خسروي فرزند غلامرضا، حسينعلي عرب فرزند بهرامعلي در محل ساختمان بسيج ماركده تشكيل شد. هدف از تشكيل اين جلسه آنگونه كه آقاي بهرام عرب فرزند نورالله در هنگام دعوت توي خيابان به من گفت و يا هنگام آغاز جلسه بيان كرد حل اختلاف بين آقايان سيف الهي و شيخ حبيب شاهسون بود. اختلاف چي بود؟ مي خوانيد.( اين سخنان بي گمان همه ي ريزگفته هاي گويندگان نيست بلكه جمله هاي شاخص و اصلي بوده كه پيام گوينده را تفهيم مي كرده و من در طول جلسه هنگام اداي گفتن يادداشت كرده ام)
 بهرام عرب فرزند نورالله گفت: بين حاج آقا سيف الهي و شيخ حبيب اختلاف بوجود آمده و اين اختلاف با نوشتن نامه اي به سازمان تبليغات اسلامي آغاز شده است. شيخ حبيب در اين نامه خواستار شده كه بچه طلبه هاي روستا، خود بجاي روحاني اعزامي، در روستا بمانند و مسائل روستا را حل و فصل نمايند. اين نامه را طلبه هاي روستا هم امضا كرده اند. به علاوه آقايان حمزه خسروي و غلامعلي عرب( مهندس) هم در آن جلسه بوده اند كه اين امر باعث ناراحتي، نگراني و رنجش حاج آقا سيف الهي شده و كار به اختلاف كشيده. بدين جهت از شما دعوت شده كه دور هم جمع شويم و به اين اختلاف رسيدگي كنيم.
شيخ حبيب گفت: من اين نامه را مي خوانم تا ببينيم نامه چيست؟ و همه بدانند، آيا چيز خاصي در آن هست كه باعث ناراحتي و رنجش آقا( اشاره به سيف الهي) شده!؟ « رياست محترم سازمان تبليغات اسلامي استان چهارمحال و بختياري، با اهداء تحيت و سلام، اينجانبان طلاب روستاي ماركده با توجه به نياز مبرم روستاهاي ماركده و قوچان به روحاني مستقر بويژه در ايام تابستان و مناسبت هاي ماه محرم و صفر و ماه مبارك رمضان، آمادگي خود را براي پذيرش طرح هجرت يكساله در روستاهاي مذكور اعلام كرده و خواستا اقدام و مساعدت آن سازمان محترم در جهت سازمان دهي و ايجاد تمهيدات لازم در اين زمينه هستيم. ضمنا از زحمات چند ساله روحاني محترم طرح هجرت حاج آقا سيف الهي تقدير و تشكر مي گردد. شيخ حبيب شاهسون، غلامحسين شاهبندري، غلامرضا شاهبندري، شيخ جواد عرب، شيخ حسينعلي عرب، شيخ علي اصغر شاهسون. امضا هاي زير گواهي مي گردد شوراي اسلامي ماركده، سيد اسماعيل حسيني، عبدالمحمد عرب، محمدعلي شاهسون.» اين نامه دو مطلب عمده داشت يكي اعلام آمادگي ما طلبه هاي روستا براي ماندن در روستا و اداره امور مربوط به روحاني روستا و ديگري تقدير و تشكر از زحمات چند ساله حاج آقا سيف الهي، كجاي اين نامه توهين آميز بوده؟ يا كدام يك از كلمه ها اهانت بوده؟ كه به حاج آقا برخورده و ايشان را ناراحت كرده؟ 4 سال است كه آقاي مصطفوي از ماركده رفته، يكسال پس از رفتن او به درخواست شوراي اسلامي روستا، آقاي سيف الهي در قالب طرح هجرت به ماركده مي آيد و اكنون سه سال است كه در اينجا است. من هم چند سال است كه به دعوت مردم قوچان در مسجد اين روستا نماز مي خوانم. سال گذشته بدون اينكه از سازمان تبليغات اسلامي حكم بگيرم مي رفتم ولي امسال حكم هم گرفتم. علاوه بر اينكه به قوچان مي روم در روستاي خودمان در تمام جلسات هم در خدمت شما بوده ام. نخست كه به قوچان مي رفتم احساس خجالت مي كردم و با خود مي انديشيدم مردم قوچان خواهند گفت شيخ حبيب اگر آدم خوبي بود مردم ماركده او را براي خودشان نگه مي داشتند. با اين حال رفتن به قوچان را ادامه دادم و امسال هم با كمك مردم خوب قوچان مسجد را نظافت كلي كرديم در و ديوار هايش را رنگ كرديم و كلاس هاي تابستانه را هم اجرا كرديم. در اوايل تابستان، روزي من جلو مسجد قوچان ايستاده بودم كه آقاي سيف الهي از خيابان جلو مسجد بدون اينكه سلامي بكند از مقابل من گذشت. و در دكان آقاي نيازعلي شاهبندري با او مشغول صحبت شد. از اين بي توجهي ايشان بسيار دلخور شدم. اين دلخوري و رنجش را به شيخ حسينعلي گفتم. و اما اين شيخ حسينعلي آدم عجيبي است و تعريف و تمجيد هاي عجيبي مي كند. براي نمونه روزي در سخنراني در منزلي گفته بوده، آقاي سيف الهي از همه طلبه هاي ماركده بالاتر است حتا مانند ايشان در حوزه علميه قم هم نيست. من وقتي كه اينها را شنيدم، از جمله اول ناراحت نشدم ولي از جمله دوم بسيار ناراحت شدم و برايم عجيب آمد و با خودگفتم چرا انسان بايد بيجا و بدون جهت از كسي تعريف كند و يا بدون                                                                                     
دليل كسي را رد كند؟ در قم به شيخ حسينعلي گفتم: آيا به اين حرفهايي كه زده ايد باور داريد؟ همين شيخ حسينعلي روزي ديگر در مسجد هنگام سخنراني از من تعريف و تمجيد كرده و گفته بوده شيخ حبيب نور چشم روستا است! وقتي شنيدم بسيار ناراحت شدم و بدم آمد و حس كردم عده اي ديگر هم از اين جمله خوششان نيامده. دوستان و همشهريان عزيز من در همين جا اعلام مي كنم و با صداي بلند مي گويم، من نه حجت السلام هستم و نه ثقت الاسلام. من يك آدم معمولي و عادي  روستا هستم. در همان قم به شيخ حسينعلي گفتم: تو از طرفي بدگوئي شيخ سيف الهي را مي كني و از طرفي دوباره او را تمجيد مي نمايي؟! اين چگونه شخصيتي است كه تو داري؟! احتمالا شيخ حسينعلي تمام حرفهاي مرا به سيف الهي گفته بوده، چون بعد از آن ديدم ايشان از من رنجيده است. همان روز در قوچان جعفر آمد و به من گفت: « شيخ سيف الهي به من گفت مي خواهم در قوچان كلاس برگزار كنم، كه من گفتم، مي داني، شيخ حبيب هم آمده و مي خواهد كلاس بگذارد؟ شيخ سيف الهي وانمود كرد  آمده كه آمده باشد، طرح من غير از طرح اوست. اين موضوع را با آقاي نيازعلي شاهبندري هم مطرح كرده و گفته كه  مي خواهد در قوچان كلاس براي بچه ها بگذارد». من به جعفر گفتم: قوچان يك روستاي كوچك است و دو تا شيخ نياز ندارد به علاوه چرا شيخ سيف الهي راجع به اين موضوع با من صحبت نكرد؟ و رفته با نيازعلي صحبت كرده است؟ فرداي همان روز موضوع داشتن حكم در قوچان و اينكه من قصد دارم در قوچان براي بچه ها كلاس تشكيل دهم را باشيخ سيف الهي در ميان گذاشتم و گفتم يا تو برو قوچان من در ماركده مي مانم يا تو ماركده بمان من به قوچان مي روم چون من هم حكم طرح هجرت را گرفتم.( حكم هاي ما 50 روزه است و يك روحاني كه طرح هسته  مي گيرد  بايد دو كلاس داير نمايد يك كلاس پسرانه و يك كلاس دخترانه و سن دختران و پسران نبايد كمتر از 15 و بيشتر از 20 سال باشد) به علاوه هسته تو براي ماركده است و حكم من براي قوچان. سيف الهي در پاسخ من گفت: من علاوه بر ماركده در قوچان و صادق آباد و حتا يانچشمه هم مي توانم اعمال نظر كنم، من اگر از تو حمايت نكنم رفقا تو را امان نمي دهند و تو اصلا نبايد اينجا مي آمدي! موضوع ديگري كه باعث ناراحتي و رنجش آقاي سيف الهي شده و فكر مي كند اين كار به تحريك من صورت گرفته است نماز خواندن شيخ علي اصغر در مسجد حاج جواد است. روزي شيخ علي اصغر به من مراجعه و گفت قصد دارد در صادق آباد كلاس براي بچه ها بگذارد. من به او توصيه كردم نمي خواهد به صادق آباد بروي بلكه بيا همين جا و با آقاي سيف الهي صحبت كن و يك كلاس همين جا بردار. شيخ علي اصغر مجددا گفت كه مي خواهد در مسجد حاج جواد نماز بگذارد و افراد محله را كه راهشان به مسجد دور است در همين مسجد جمع كند. من گفتم صلاح نيست كه تو اين كار را بكني چون قصه هايي خواهند گفت. به هر صورت شيخ علي اصغر نماز را شروع كرد. روزي پرويز به من گفت سيف الهي مي گويد شيخ حبيب به علي اصغر گفته برود در آنجا نماز بخواند، كه من بسيار از اين داوري بيجا و ناحق ناراحت شدم. موضوع ديگري كه شيخ را بسيار ناراحت كرده و مرا متهم مي كند و مي گويد تو از محمدعلي شاهسون حمايت مي كني! من به شيخ سيف الهي گفته ام كه من هم بعضي آدم هايي كه دنبال تو هستند را قبول ندارم من از محمدعلي شاهسون حمايت مي كنم چون بر اين باورم كه ايشان فرد دانا و باسوادي است بدين جهت با او صحبت مي كنم لذا من قسمت پرِ ليوان را مي بينم نه قسمت خالي آن را. ممكن است ايشان اشتباهي هم داشته باشد ما نكات اشتباه را تذكر مي دهيم و از نكات مثبت او سود مي بريم. به هر صورت من تصميم گرفته ام در اينجا بمانم و در اين باره با آقاي مرتضوي رئيس سازمان تبليغات اسلامي استان مشورت كردم و پرسيدم كه آيا ما طلبه هاي بومي مي توانيم در اينجا بمانيم؟ كه گفت اولويت با شما هست. با محمدعلي شاهسون مشورت كردم كه گفت چون من اطلاعات دقيقي از وضعيت تحصيل و اينكه ماندن و نماندن شما چه سود و زياني مي تواند داشته باشد ندارم، نمي توانم حرفي بزنم به علاوه اين كار شما يك كار عبادي و روحاني است و من كه شورا هستم بيشتر در گير كارهاي عمراني روستا هستم بنابر اين من نمي توانم نظر بدهم. پس از آن با آقايان حمزه خسروي و مهندس غلامعلي عرب صحبت كردم كه منجر به تنظيم نامه فوق گرديد. بنابر اين ماندن من در ماركده ريشه و تمام علل رنجيدگي و آزردگي و ناراحتي آقاي سيف الهي شده است. ما طلبه ها براي تنظيم نامه و مشورت به خانه حمزه خسروي رفتيم. در آنجا صحبت شد كه شيخ حسينعلي در ماركده بماند و من هم در قوچان. شيخ حسينعلي با اين شرط قبول كرد و گفت كه اگر تو در قوچان ماندني هستي من هم در ماركده خواهم ماند. در اين جلسه توافق شد كه اگر قرار شد كه آقاي سيف الهي برود او را با احترام روانه كنيم. حمزه خسروي نخست گفت: بعضي ها  شيخ سيف الهي را مي خواهند و پس از مقداري صحبت تغيير عقيده داد و گفت پس با احترام او را روانه كنيم و شما هم با جديت بيشتري بايد بمانيد تا مردم در مقايسه از شما راضي باشند. مهندس غلامعلي عرب گفت من با همه طلبه ها موافق

نيستم با آنهايي كه اهل مسجد هستند موافقم. حمزه خسروي پيشنهاد كرد نامه نوشتن نمي خواهد به صورت شفاهي موضوع را پيگيري كنيم ولي بعد قرار شد نامه بنويسيم و نوشتيم. حمزه خسروي متن را گفت و غلامعلي عرب هم نوشت و قرار شد نامه را
 من به سازمان تبليغات اسلامي ببرم و در آنجا شفاهي هم در خواست كنم كه آقاي سيف الهي را محترمانه از روستا ببرند. در اينجا من از آقايان حمزه خسروي و مهندس غلامعلي عرب به خاطر ماندن طلبه هاي بومي همكاري نمودند و اين همكاري دردِ سر و زحمت براي ايشان فراهم كرده پوزش مي خواهم. در همان جلسه قرار گرديد من و شيخ حسينعلي به قم برويم و براي ماندن در محل تشكيل پرونده بدهيم. من رفتم ولي شيخ حسينعلي نيامد. در اين وقت شيخ حسينعلي با سيف الهي در يك مسافرت به شمال ايران مي روند، گويا به منظور شركت در يك عروسي. در بين راه شيخ حسينعلي همه ي قضايا را براي سيف الهي تعريف مي كند و اعلام مي كند كه من اشتباه كردم و پوزش خواهي مي نمايد. شيخ حسينعلي به آقاي همتيان رئيس حوزه علميه شهركرد زنگ مي زند و قضايا را به او هم مي گويد. كه آقاي همتيان به او مي گويد مي خواهي فساد درست كني بيا برو قم و درست را بخوان. پس از اين قضايا من به شيخ حسينعلي پيشنهاد كردم كه دو نفري به خانه سيف الهي برويم و مستقيم با او صحبت كنيم. من رفتم ولي شيخ حسينعلي نيامد. در آنجا با سيف الهي مفصل صحبت كردم از جمله من گفتم محمدعلي شاهسون را قبول دارم كه گفت تو از او هم بدتر هستي! و با تهديد گفت راههايي كه رمضانعلي شاهسون نرفته نشانش مي دهم كه برود. حيف از اين لباس كه تو پوشيده اي، اگر قرار شد كه من از اينجا بروم يك نامه مي نويسم و به ديوار مسجد مي زنم و مي روم. شيخ در بين صحبت هاي خود از شوراي اسلامي روستا هم ناراحت بود و مي گفت: شورا با من همكاري نكرده است. و در پايان زن شيخ سيف الهي از پشت در گفت: ما از ماركده مي رويم ولي كاري نكنيد كه ماركده كوفه شود!؟ و ما مثل حضرت زينب!؟ من هم كفتم: نه ماركده كوفه است و نه شما حضرت زينب. و اين تنها جمله اي بوده كه بين من و زنِ شيخ سيف الهي رد و بدل شده است.
 شيخ حسينعلي گفت: من به شيخ حبيب گفتم كه شيخ علي اصغر نبايد در مسجد حاج جواد نماز بخواند( اين جمله مورد اعتراض شيخ حبيب قرار گرفت و گفت چرا دو رنگ حرف مي زني!؟ و… صحبت كردن شيخ حبيب مورد اعتراض شيخ سيف الهي قرار گرفت و با فرياد گفت: شيخ حبيب ديگر حق ندارد حرف بزند بايد جلو او گرفته شود از همين حالا بايد جلو اورا گرفت، گربه را درِ حجله بايد كشت! وگرنه من جلسه را ترك مي كنم) ممكن است جرقه ايجاد شود! آتش ايجاد شود! در آن جلسه در منزل آقاي حمزه خسروي توافق شد كه شيخ حبيب در قوچان و من در ماركده بمانم، بله، درسته، من در همان موقع به شيخ شاهبندري هم گفتم اگر شيخ سيف الهي برود من مي توانم بمانم. در آن مسافرت آقاي سيف الهي هنگام برگشت از قم تا ماكده برايم صحبت كرد و گفت كه از پشت به من خنجر زده اند و راست هم مي گفت ببينيد من براي وعظ به روستاهاي شيراز مي روم، آنجا مرا مي پرستند. اكنون چند بار تلفن زده اند و درخواست كرده اند كه بروم. بنابر اين ما هم بايد با آقاي سيف الهي اينگونه رفتار كنيم، نامه نوشتن ما كاملا اشتباه بود ما نبايد اين كار را مي كرديم. من در جواب درخواست شيخ حبيب با خود گفتم بهتر است خانه شيخ سيف الهي نروم. چرا ما بحث ها را به ميان زنان مي كشيم؟ ببينيد چه جوي در روستا درست شده! زني از زنان روستا به من گفت: من تو را و شيخ حبيب و… را از روستا بيرون مي كنم. حتا زنِ خودِ من به من مي گويد: چه كار كرده ايد؟ چرا سر به سر حاج آقا سيف الهي مي گذاريد؟ مردم پشت سرتان بد مي گويند. و من چند جا گفته ام در اينجا هم مي گويم اگر تا امروز هم كسي با حاج آقا سيف الهي مخالف بود امروز بخاطر اين برخوردي كه با او شده همه با او موافقند. ببينيد آدمهايي كه تا حالا از من تعريف مي كردند اكنون ديگر از من خوششان نمي آيد. و به من مي گويند تو را گول زده اند. حتا كريم شاهسون به من پيشنهاد كرد كه چون بحث ها زنانه شده بهتر است شما بحث را ادامه ندهيد. براي ماندن در ماركده بهترين راهي كه من انتخاب كردم اين بود كه نخست با حاج آقا همتيان و سپس با حاج آقا سيف الهي مشورت كردم حاج آقا همتيان به من گفت در جلسات شما فقط بايد طلبه ها باشند به غير از طلبه كسي را راه ندهيد. در اين جريان و اختلاف بوجود آمده مقصر اصلي سازمان تبليغات اسلامي است. مسئولان سازمان تبليغات اسلامي استان آدم هاي رو راست و يك رنگ نيستند و چندين حرف زده اند و با هركه به آنجا مي رود يك رنگ حرف مي زنند و اين غائله را آنها به پا كرده اند.( شيخ حبيب كلام شيخ حسينعلي را قطع كرد و گفت: حسينعلي تو در قم به من نگفتي كه حاج بهرام عرب (نورالله) مرا با زور به شهركرد و سازمان تبليغات اسلامي برد.  ( حاج بهرام گفت: من او را نبردم بلكه او آمد و به من گفت بيا با هم برويم شهركرد سازمان تبليغات اسلامي) من باز هم مي گويم مقصر اصلي سازمان تبليغات اسلامي است چون هركه به آنجا مي رود با او يك جورحرف مي زند ( سيد اسماعيل حسيني گفت: شيخ حسينعلي بگو ببينم چطور شد كه مصمم شدي اين نامه را بنويسي؟) قرار بود من در
  15 شعبان معمم شوم بدين جهت قصد داشتم بعد از آن در ماركده بمانم.
شيخ سيف الهي: من وقتي صحبت مي كنم كسي حق حرف زدن ندارد. آقاي شاهسون(محمدعلي) من هيچ راضي نيستم و نمي خواهم كه تو سخنان مرا يادداشت برداري كني. 30 سئوال مطرح شده كه پاسخ مي دهم. متاسفانه سوراخ دعا گم شده.                                                                                                       
 شيخ حبيب مي گويد من جلو مسجد قوچان به او سلام نكردم. از اين جمله مشخص مي شود كه اين بحث ها يك بحث شخصي است و به دنبال آن غرض شخصي!. آقاي شاهسون(محمدعلي) گفتم نمي خواهم از حرفهاي من يادداشت برداريد، راضي نيستم. گفته شد شيخ حسينعلي از من تعريف كرده آنگاه شيخ حبيب ناراحت شده! خب اين چه ربطي به من دارد؟ ها چه ربطي به من دارد؟ گفته شد احتمال دارد شيخ حسينعلي صحبت ها را به سيف الهي گفته باشد؟ اولا اين يك احتمال است و با احتمال هم نمي توان قضاوت كرد دوما من خودم اين ها را مي دانستم و مي فهمم و لازم به گفتن كسي نيست اصلا برايتان بگويم همه ي چيزها در همان لحظه اول به من گزارش مي شود بنابر اين لازم نبوده كه شيخ حسينعلي اين حرف ها را به من بزند. من براي گرفتن طرح تابستانه به سازمان تبليغات اسلامي نرفتم بلكه من كلاس و جلسات ساليانه براي خواهران داشته و دارم بنابر اين چه نياز بوده كه من به سازمان بروم؟ گفته شد كه من با نيازعلي شاهبندري مشورت كرده ام؟ من با نيازعلي مشورت نكرده ام. به من گفت يا ماركده را به من بده يا قوچان را ؟ من به او گفتم اگر مي خواهي طرح بوستان را برداري بايد هميشه در اينجا بماني كه گفت نمي توانم بمانم. من به همه گفته ام كه دست ياري به سوي همه تان دراز مي كنم به همه، از جمله به حمزه(خسروي) و غلام(مهندس غلامعلي عرب) هم گفتم بياييد در طرح تابستانه كمك كنيد چون من كمبود نيرو داشتم و به اين و آن دست ياري دراز مي كردم. فكر نكنيد من اينجا را براي ماندن هميشگي انتخاب كردم نخير بلكه من با يك نامه آمده ام و با يك نامه هم بر مي گردم. نامه كه نه، لب تر كنيد مي روم. فكر نكنيد اينجا براي من درآمد دارد. براي ماه رمضان اولين سال كه من اينجا آمدم 54 هزار تومان به من داده شد اين در حالي است كه پول تلفن بنده 24 هزار تومان شده بوده است. بدانيد و به اطلاعتان مي رسانم كه در ماركده براي من نفت نياوردند آيا اين براي ماركده زشت نيست؟ بدين جهت به شيخ حبيب كلاس ندادم كه از او پرسيدم و گفتم آيا مي تواني طرح هسته را برداري؟ كه گفت در طول سال در ماركده نيستم. خودِ بچه ها در سرِ كلاس دوست داشتند كه من سرِ كلاسشان بروم نه شيخ حبيب. ببينيد من بچه ها را سرِ كلاس تشويق مي كردم كه به كلاس هاي شيخ حبيب بروند ولي شماي شيخ حبيب سرِ كلاس به بچه ها گفته اي شيخ سيف الهي جاهل است. گفته شد كه من گفته ام، قوچان و صادق آباد هم مال من است و من مي توانم در آنجا هم اعمال نظر كنم. من اينجا اعلام مي كنم كه حرص ما طلبه ها از امام زمانمان است، امام زمان از ما حريص تر است و… و من ادعا مي كنم و افتخار مي كنم كه شاگرد آن امام هستم من هرجا كه بدانم مي توانم مؤثر باشم مي توانم بروم و دخالت كنم طلبه را كسي نمي تواند محدود كند. بلي باز هم مي گويم اگر من در مقابل بعضي از دوستان نمي ايستادم تو نمي توانستي اينجا باشي و اينجا بماني! ( خطاب به رمضانعلي شاهسون) آقاي مشهدي رمضان يادت هست از دست شيخ حبيب چقدر ناراحت بودي؟ و چشمات از حدقه در آمده بود؟! و… بحث، بحث وحدت است و به همين خاطر، من از تو دفاع كردم. من به تو اجازه نمي دهم كه عامل نفاق شوي. شيخ علي اصغر براي تشكيل كلاس پيش من آمد و من به او كلاس دادم و كليد پايگاه را هم جهت برگزاري كلاس دادم، امير هادي هم گفت من هم كليد را مي دهم چون او شيخ است، مقدم است و ارجحيت دارد. علي اصغر كليد را گرفت بعد از چند تا جلسه، ديگر نيامد و گفت آنجا امير هادي كلاس دارد و رفت.كه من موضوع را به شيخ حبيب گفتم. شيخ علي اصغر به من گفت كه براي خواندن نماز در مسجد حاج جواد، از شيخ حبيب استفتاء كرده ام و رفت در آنجا هم نماز خواند و هم كلاس گذاشت، اين نفاق است! اين به وحدت لطمه مي زند و بايد از بين برود. آقايان من هسته هستم، من هسته و اصل هستم بنابر اين بايد فقط در مسجد جامع نماز خوانده شود با بودن من در روستا در جاي ديگر غير مسجد جامع نماز خواندن نفاق است و كساني كه چنين كاري بكنند منافق هستند! گفته شد كه شيخ علي اصغر براي گرفتن پول در مسجد حاج جواد نماز برگزار كرده؟ آقا اين كار شرعا حرام است.( شيخ حسينعلي پرسيد حاج آقا پس چرا در بودن خود به من گفتي در ماه محرم نماز بخوانم؟) بخاطر اينكه شما پدرتان تازه فوت شده بود و اين احترامي بود به شما و به آن تازه مرحوم، از طرفي مي خواستم كه شما هم رشد كنيد و ديگر اينكه من مي خواستم به محل و خانه مان بروم و مي خواستم تو را آماده بكنم.( و باز خطاب به شيخ حبيب) گفتي اينها كه دور و بر من هستند را قبول نداري؟! (با عصبانيت و صداي بلند) چرا قبول نداري؟ مگر اينها كي هستند؟ اينها از بهترين افراد روستا و از مومنين روستا هستند. چرا بايد تو قبول نداشته باشي؟ تو حق نداري چنين حرفي را بزني! گفتيد كه احساس كرده ايد كه تصميمتان از روي بغض بوده، خب خودتان اقرار كرده ايد كه تصميمتان از روي بغض بوده، خوب 
خودت را شناساندي! بايد بغض ها را كنار ريخت، بيشتر نمي خواهم عواطفتان را جريحه دار كنم. گفتيد كه محمدعلي شاهسون را قبول داريد و از او حمايت مي كنيد و با او مشورت مي كنيد. محمدعلي شاهسون با قول و عمل خود گفته كه با آخوند نيستم، با آخوند مخالفم، چرا با او مشورت كرديد؟ تو حق نداري با چنين آدمي كه اهل مسجد نيست مشورت كني؟ بايد مي آمديد بانماز
 گزاران مسجد، با اهل مسجد مشورت مي كرديد، محمدعلي شاهسون حق ندارد در باره من حرفي بزند و قضاوتي بكند! گفته شد كه سازمان تبليغات اسلامي چند بعدي حرف زده، اين كاملا نادرسته، سازمان تبليغات اسلامي هيچگاه چند بعدي حرف نزده، حرف سازمان هميشه حمايت از من بوده، سازمان مي داند كه من در روستا چه كار مي كنم، مي داند كه من چقدر براي روستا مؤثرم، مي داند كه در روستا ها چه كارهاي بنيادي انجام مي دهم. به همين خاطر آقاي مرتضوي با تاكيد به من گفته كه قرص و محكم در ماركده بمان، حاج آقا مرتضوي به من گفت اگر بروي مسجد خراب مي شود. پس بمان. آقايان فكر نكنيد به ما پول هنگفتي مي دهند، نخير، فقط بخاطر ماه محرم و رمضان است كه مقدار ناچيزي پول به ما داده مي شود. گفته شد كه حسينعلي در مسير راه همه ي جريانات را به من گفته، اينگونه نيست من خودم صحبت را شروع كردم و من بودم كه ريز و بم جريانات را به شيخ حسينعلي گفتم به او گفتم از همه جرياناتي كه در روستا پيش مي آيد در همان دقايق اوليه با خبر مي شوم پس همه چيز را مي دانم و لازم نيست كه حسينعلي به من گفته باشد. آقاي شيخ حسينعلي تو گفتي كه آقاي همتيان گفته مي خواهي در آنجا فساد بپا كني؟ بيا و برو قم درست را بخوان. آدم اگر فاسد هم هست و يا نقصي و عيبي دارد نبايد بگويد، مسلمان بايد زرنگ باشد. و تو خودت فاسد بودن خودت را اعلام كردي! و نبايد مي گفتي! حالا هم كه اينجا گفتي جاي ديگر نگو! چون فساد بپا خواهي كرد! و آقاي همتيان درست گفته و تو را خوب شناخته! و تكليف تو معلوم است تو ديگر حق نداري حرف بزني چون فساد بپا مي كني اين از حساب تو. من نگفتم شيخ حبيب به علي اضر خط داده، نه، من اينگونه نگفتم بلكه من گفتم شيخ حبيب و علي اصغر بايد مي آمدند از من عذر خواهي مي كردند. چون يكبار ديگر هم در امام زاده جدا نماز خوانده است. اصرار داريد كه محدعلي شاهسون را قبول داريد! من هم اعلام مي كنم كه محمدعلي شاهسون يك كمونيست است. او مي خواهد در ذهن جوانان شبهه ايجاد كند. مي پرسم چرا شبهه؟! تا زماني كه من در ماركده هستم و اگر ممكن شد و لازم شود 20 سال ديگر هم خواهم ماند و نمي گذارم محمدعلي شاهسون حرف بزند. با جوانان تماس داشته باشد. آن شب در خانه من، تو ( خطاب به شيخ حبيب ) سر و صدا كردي كه خانم من از خواب بيدار شد، زن من اين اختيار را داشته كه ناراحت شود و چنين حرفي بزند. ( شيخ حسينعلي: دو شب بعد من رفتم خانه حاج آقا سيف الهي بچه ي او به من گفت مثل او، بابام را اذيت نكني!) گفتيد سخنراني شيخ سيف الهي رسانيست؟ آيا كار يك روحاني مگر هميشه سخنراني است؟ اين همه كار براي روستا انجام داده ام را شما نمي بينيد؟ بنده امروز مي خواستم از ماركده بروم. دوستان و بزرگان نگذاشتند و خواستند كه بمانم. امسال از طرف مقام معظم رهبري،كه خدا حفظش كند ، سال مشاركت ملي و همبستگي نامگذاري شده پس يكي از مسايل مهم وحدت است و تفرقه و جدايي مورد نكوهش و… سه سال قبل در ماركده پا گذاشتم خودم را يكي از شما حس كردم محبت هاي مردم ماركده نگذاشت كه غربت به من سخت بگذرد. در عزا و شادي مردم شركت داشتم، هيات كوه نوردي راه انداختم، در راه پيمايي ها شركت كردم در اين مدت به غير از آقاي عرب مسئول پايگاه از كسي نتوانستم كمك بگيرم. از شورا و دهياري دعوت كردم كه بيايند مسجد و مرا در جلسات خود دعوت كنند كه متاسفانه آقايان دست رد بر سينه من زدند كه اين دردي شده بر دل من. در جلسات تفسيري خواهران پيشرفت خوب بوده كه البته از بركات است. بعضي از شكايات مردم را خوابانده ام. از اختلاف بين بعضي از طلاب جلوگيري كرده ام . از بعضي اختلافات مردم با طلاب جلو گيري كرده ام. در سخنراني ها همگان را به وحدت دعوت كرده ام. آيا يك پدر براي ماركده بيشتر از اين ها كار مي كند؟ از فقرا دست گيري كرده ام اختلاف خانواده ها را بر طرف كرده ام اين ها را علارغم سنگ اندازي هايي كه مي شده انجام داده ام. شيخ حبيب نامه اي به سازمان تبليغات اسلامي نوشته و در خواست كرده كه روحاني هاي بومي بمانند، حرف من اين است كه چرا بدون اجازه من اين كار را كرده ايد؟ چرا بدون مشورت من اين كار را كرده ايد؟ چرا با هيات امنا مسجد مشورت نكرديد؟ و چرا با كسي كه اهل مسجد و روحاني نيست مشورت كرده ايد؟ ايشان انگ كمونيست هم خورده. ايشان يك كمونيست است. چرا؟ چرا؟ از ايشان خواسته ايد كه در باره من تصميم بگيرد؟ آيا از خود من خواستيد كه من بروم؟ و… تا يك روحاني در محل حضور دارد قباحت دارد كه كسي ديگر بيايد و در محل نماز بخواند. چرا نامه را به سازمان برديد؟ چرا پيش امام جمعه رفتيد؟ ماركده در اين منطقه نگين 
است چرا آبروي نگين را بردي؟ خوبي هاي ماركده زبان زده منطقه شده، چرا آن را لكه دار مي كنيد؟ مي پرسم چه تضميني هست كه در آينده هم دست به اعمال ننگيني هم چون اعمال ننگين گذشته ات نزني؟ و تفرقه ايجاد نكني؟ مي پرسم چه 
كسي گفت كه به خانه من بياييد؟ و به من ناسزا مثل نفهم بگوييد؟ كه باعث وحشت زن و بچه من شديد؟ آقايان، شيخ حبيب مرا تهديد كرده و گفته اگر بنا باشد كه يكي از ما از روستا بيرون برود آن يك نفر تو هستي كه غريبه اي. ببينيد اين همان                                                                                     
حرف محمدعلي شاهسون هست كه از دهان شيخ حبيب بيرون مي آيد. چون او هم به من گفته غريبه( بيگانه). آيا اين اهانت به من نيست؟
شيخ غلامرضا شاهبندري: آقاي سيف الهي كسي تو را نمي خواهد، مردم مي گويند تو به درد روستا نمي خوري.(خطاب به محمد عرب دهيار) محمد، تو نگفتي شيخ سيف الهي به درد آبادي نمي خورد؟( خطاب به سيف الهي) بيشتر مردم تو را نمي خواهند، مي گويند تو به درد آبادي نمي خوري.( غلامرضا خسروي: من خودم به حاج آقا سيف الهي گفتم تو براي مردم مسئله نمي گويي و مردم بخاطر اين موضوع ناراحتند) آقاي سيف الهي تو مي گويي من با يك نامه آمدم و با يك نامه هم مي روم، من تو را خوب شناختم، بخدا قسم من با صداي بلند هم مي گويم تو را اگر اين مردم ماركده هلت هم بدهند و از روستا بيرونت هم بكنند نمي روي و باز بر مي گردي مي آيي! هي من مي رم، من مي رم هم نكن، من تورا مي شناسم، كجا بري كه از ماركده برايت بهتر باشد؟ اين جمله ها را كه به عنوان سئوال نوشتي و گفتي و پاسخ مي خواهي، فقط براي پيچاندن سر مردم و تبرئه خودت بود چون اين سئولات نه منطقي بود و نه واقعيت داشت و نه دليلي دارند. آقاي سيف الهي تو بين خانواده ما تفرقه انداختي، بابام مي گويد از آن روزي كه اسماعيل مريد شيخ سيف الهي شده به من ديگر سلام هم نمي گويد! احترام مرا نگه نمي دارد، آيا اين ايجاد وحدت است كه تو همه را مي پاشوني و هي دم از وحدت مي زني؟ وحدت اين شكلي است؟ شيخ حبيب چه خنجري براي تو كشيده؟ كه تو اين همه سر و صدا راه انداختي؟ شيخ حسينعلي گفته اگر شيخ سيف الهي برود من مي آيم، آيا اين گناه است؟ آيا اين جرم است؟( شيخ سيف الهي: بحث حسينعلي تمام شد او فساد كننده است پس حرفش را هم نزنيد) تنها هدف تو از اين جنجالي كه بپا كرده اي اين است كه شيخ حبيب را خرد كني تا بتواني در اينجا بماني، و من در همينجا به تو مي گويم اگر مي خواهي در ماركده بماني، بايد كاري به كار شيخ حبيب و محمدعلي شاهسون نداشته باشي.
حبيب الله عرب فرزند ولي الله:( خطاب به شيخ سيف الهي) اين بحث ها را نبايد به ميان مردم مي كشيديد بلكه بايد خودتان مي نشستيد و حل مي كرديد( خطاب به حاضران در جلسه) آقاي سيف الهي مهمان ما است و رفتني است و ما بدين جهت به او احترام مي گذاريم كه او مهمان ما است. به علاوه، طلبه ها همه شان در يك سطح هستند و به يك اندازه قابل احترام اند. اينها شاگردان مكتب اسلام هستند. به نظر من در اين جو صلاح نيست كه آقاي سيف الهي برود، بهتر است مدتي صبر كند و بعد كه جو آرام شد آنگاه برود.( خطاب به سيف الهي) حاج آقا سيف الهي، شما نبايد مسائل مربوط به محمدعلي شاهسون را در اين جمع مطرح مي كرديد.
محمد عرب فرزند لطيف: من به شيخ حبيب گفتم اين مسائل را توي مردم نكشيد، اين سه نفر روحاني كاري كرده اند كه مسجد تعطيل شده، اين در حالي است كه امام حسين بخاطر نماز شهيد شده، به عقيده ي من ما حق نداريم، وصلاحيت  نداريم و نبايد در كار هاي مربوط به روحانيت دخالت كنيم، من كه بچه ام طلبه است مي دانم كه اين مسائل به روحانيت لطمه مي زند. بنابر اين هر فردي كه به عنوان پيشنماز در مسجد جلو بايستد ما بايد پشت سرش بايستيم و به او اقتدا كنيم.( خطاب به افراد نويسنده و تنظيم كننده نامه) چرا اين نامه را نوشتيد؟ شما حق نداشتيد چنين كاري بكنيد؟ و چرا براي نوشتن نامه از هيات امنا مسجد دعوت نكرديد؟ نظر نخواستيد؟ و مشورت نكرديد؟ اين كار شما نا درست و اشتباه بوده است.
غلامرضا خسروي : (خطاب به حاضران) ديشب بعد از نماز مغرب و عشا، حاج آقا سيف الهي نگذاشت كه ما برويم و گفت بنشينيد كار دارم و گفت: آيا شما مي خواهيد كه من بروم؟ ما ديديم كه ايشان بسيار ناراحت هستند. گفتيم فردا شب جلسه هيات امنا مسجد را تشكيل مي دهيم و راجع به اين موضوع صحبت مي كنيم و تصميم مي گيريم. ولي جلسه امشب آن جلسه اي كه ما قرار بود داشته باشيم نيست نمي دانم چرا چنين شده است؟( خطاب به سيف الهي) شما اگر فردا برويد يعني اينكه از ما قهر كرده ايد بنابر اين بمانيد.
سيد اسماعيل حسيني: (خطاب به امضا كنندگان نامه بويژه شيخ حسينعلي) شما كه اينقدر آدم هاي شل و بي اراده هستيد چرا اين نامه را نوشتيد؟ و چرا امضا كرديد؟(خطاب به حاضران در جلسه) آقايان، خوب گوش كنيد، درخواست كننده روحاني شوراي اسلامي دوره قبل بوده، در همان زمان يك جلسه با روحاني هاي روستا داشتيم و از آنها در خواست كرديم كه به نوبت در روستا بمانند و مسجد را اداره كنند كه متاسفانه قبول نكردند. لذا شوراي اسلامي ناگزير شد از امام جمعه سامان در خواست اعزام روحاني كند كه آقاي سيف الهي به اينجا آمد. اكنون بسياري از همين مردم ماركده از من مي پرسند كه ماموريت آقاي
سيف الهي چند ساله است؟ كي تمام مي شود؟ آقاي سيف الهي تا كي اينجا ايستادني است؟ منظور مردم را از اين پرسشها مي دانيد؟ يعني اينكه آقاي سيف الهي چرا نمي رود؟ يعني اينكه ما او را نمي خواهيم( محمد عرب فرزند لطيف: مردم كاره اي                                                                                                                                                                         
نيستند كه بخواهند يا نخواهند و ماندن و رفتن روحاني هم به مردم كاري ندارد) چند وقت قبل، شبي، شيخ حبيب به من تلفن كرد و گفت: ما چند نفر بچه طلبه هاي محلي روستا با هم صحبت كرده و تصميم گرفته ايم بانوبت در روستا بمانيم و مسائل مربوط به روحاني روستا را اداره كنيم. در اين باره با آقاي عبدالمحمد عرب نايب رئيس شورا هم صحبت كرده ايم و موافقت او را هم داريم مي خواستم بدانم نظر شما چيست؟. من گفتم: ما بايد روي اين موضوع جلسه بگيريم و با هم صحبت كنيم آنگاه من مي توانم به شما جواب دهم. نامه در يك جلسه شورا مطرح شد و پيرامون آن بسيار صحبت شد. دو پرسش در جلسه مطرح بود يكي اينكه اصلا ما نامه را به پذيريم يا رد كنيم؟ اگر بپذيريم در زير آن چه مطلب و يا جمله اي بنويسيم؟ و اگر رد كنيم به چه دليل؟ علارغم جوي كه در روستا بر عليه آقاي سيف الهي بوجود آمده و تعداد زيادي مخالفِ ماندنِ آقاي سيف الهي بودند و چند نفر از آنها، حتا به من گفته اند اگر اجازه بدهيد ما سيف الهي را مي دوانيم، ولي ما گفتيم اين يك نامه ايست از طرف چند نفر جوانان روستا به يك سازمان دولتي، همانند ده ها نامه كه روزانه مردم روستا به ادارات مي نويسند، و تصميم گيرنده نهايي هم همان اداره دولتي است بنابر اين، ما اعضا شوراي اسلامي تصميم گرفتيم فقط امضا هاي زير نامه را تاييد كنيم و كاري به متن نداشته باشيم و داوري را به عهده سازمان گذاشتيم.( شيخ سيف الهي: شما زير نامه را مهر زده ايد يعني باواسطه متن را هم تاييد كرده ايد). من در اينجا اعلام مي كنم بحث اختلاف ميان شيخ حبيب و حاج آقا سيف الهي را آقايان رمضانعلي شاهسون و شيخ حسينعلي بوجود آورده اند. در اين ميان نه دارالقرآن مقصر است و نه شو را. آقاي سيف الهي هر وقت مي خواهد برود هر وقت هم مي خواهد بماند، من كاري به رفتن و ماندن ايشان ندارم، فقط اين را مي گويم بايد روحاني از بيرون بيايد تا دو دستگي پيش نيايد. محمدعلي شاهسون كمونيست است من نمي دانم كمونيست نيست من نمي دانم و كاري هم به اين حرفها ندارم ولي در زمينه امضا نامه ي نوشته شده، ايشان در آن جلسه گفت: من امضا نمي كنم چون مي دانم تمام مسائل را به گردن من خواهند انداخت. من گفتم يا بايد اصلا نامه را امضا نكنيم و يا سه نفري امضا شود.
سيف الهي: اگر حمايتم نمي كنيد لا اقل توي سرم نزنيد، من نمي مانم، من ماندنم را ديگر جايز نمي دانم، اين ذلت است، من اين ذلت را نمي پذيرم، شما بايد يك تضمين به من بدهيد تا من بمانم، و الا خواهم رفت، بدون تضمين نمي مانم، من نمي توانم اين مسائل را تحمل كنم، شما مردم بايد به من تضمين بدهيد، من تا تضمين نگيرم نخواهم ماند( خطاب به شيخ حبيب) شما مجرميد و بايد تاوان پس بدهيد، بنابر اين نمي مانم و فردا صبح مي روم.
محمد عرب فرزند لطيف: ( خطاب به اعضا شورا) شورا كار بسيار اشتباهي كرده كه نامه را امضا كرده، شما نبايد اين كار را مي كرديد، وظيفه داشتيد كه دو طرف را بخواهيد و اختلافشان را حل كنيد نه اينكه نامه را تاييد كنيد، و همين كار اشتباه و نادرست شما باعث اين اختلاف شده، شما بايد دونفر بزرگتر را هم صدا مي كرديد و اين اختلاف را حل مي كرديد( خطاب به سيف الهي) شوراي دوره قبل شما را دعوت كرده، بنابر اين شما بايد در ماركده بمانيد، روحاني هاي خودمان اگر در مسجد هم نماز بخوانند ما پشت سرشان نماز نخواهيم خواند و هر گاه هم خواستيد برويد شورا يك نامه مي نويسد آنگاه برويد من پيشنهاد مي كنم حالا حالا بمانيد و صلاح نيست برويد.
شيخ حبيب: (خطاب به محمد عرب فرزند لطيف و با عصبانيت) محمد، محمد، يك رنگ حرف بزن! تو چند جور حرف مي زني؟ ببين چند جور حرف زده اي تا حالا؟( شيخ حسينعلي خطاب به محمد عرب فرزند لطيف: شيخ حبيب درست مي گويد تو چند جور حرف زده اي) ( اشاره به سيف الهي) آقا مي خواهد برود، خب، برود،به اميد خدا، كسي جلوش را نگرفته، شورا هم هيچ خطا و اشتباهي نكرده، شورا به تصميم بچه ها و جوانان روستا احترام گذاشته، من در همين جا اعلام مي كنم اگر زنده بودم و بچه هاي لطيف بميرند من هرگز براي آنها نماز نخواهم خواند، آقا بايد حرمت طلبه ها و بچه هاي بومي روستا را نگهداريد، 
توي سرِ بچه هاي خودتان نزنيد، تحقيرشان نكنيد، ما بايد اينجا با هم زندگي كنيم، اين آقا رفتنيه، روي حرف هاي خودتان فكر كنيد و بعد بزنيد.     
غلامرضا خسروي: من هم بر اين عقيده هستم كه كار شورا بسيار اشتباه بوده و نبايد اين نامه را امضا مي كرد بنابر اين من هم ( خطاب به سيف الهي)صلاح نمي دانم كه حالا در اين وقت برويد، شما از ما نظر خواستيد ما هم مي گوييم بمانيد و نرويد.(سيف الهي: چشم مي مانم)
كريم شاهسون فرزند محمد: امشب شب زيبايي نبود، شب بسيار بدي بود، امشب بزرگترين لطمه به اين لباس( اشاره به لباس روحاني) خورد.
شيخ حبيب: آقايان با گفته هايتان معلوم مي شود كه طلبه هاي بومي روستاي خودتان را نمي خواهيد بنابر اين ما طلبه هاي بومي از در خواست خودمان انصراف مي دهيم و آقاي سيف الهي بنا به درخواست و ميل شما بماند، ما مي رويم، او بماند.
سيد اسماعيل حسيني: (خطاب به سيف الهي) ( و اشاره به شيخ حبيب) آقايان انصراف دادند پس شما بمانيد.
بهرام عرب فرزند ولي الله: كار نوشتن نامه توسط بچه طلبه هاي روستا كاري بسيار اشتباه بوده، اگر مي خواستند اين كار را بكنند بايد مردم را دعوت مي كردند توي مسجد و چند نفر بزرگتر را براي اين تصميم از بين خودشان انتخاب مي كردند اين بزركتر ها با هم مشورت مي كردند و اگر قرار مي شد كه حاج آقا سيف الهي را نخواهند ابتدا او را با احترام روانه مي كردند و بعد به بچه هاي خودمان مي گفتند شما اداره كنيد. شورا هم كار بسيار اشتباهي كرده و اشتباه او هم بسيار بزرگ بوده و ما هيچ انتظاري نداشتيم كه چنين خطاي بزرگي از شورا سر بزند. شورا بايد دو طرف را دعوت مي كرد و اختلاف را حل مي كرد. و با احترام به حاج آقا سيف الهي مي گفت كه بچه هاي خودمان مي خواهند مسجد را اداره كنند و حاج آقا سيف الهي را با احترام روانه مي كرد. بنابر اين شورا اشتباه بزرگي كرده است. از طرفي روحاني روستا هم نبايد به كارهاي ديگر روستا كار داشته باشد. ريشه همه اين سر و صدا ها از شورا و از بچه هاي دارالقرآن است و اين دو تا با ندانم كاري اين موضوع را بزرگ كرده و به اينجا كشانده اند. ما، مردم ماركده بايد اين اختلاف را به گونه اي حل مي كرديم كه كسي نفهمه. پيشنهاد حاج حبيب بهترين است حاج آقا سيف الهي نبايد اكنون برود بايد بماند تا جو آرام شود و بعد برود.
حمزه خسروي: جلسه اي كه در آن، اين نامه نوشته شد در منزل من شكل گرفت.اين جلسه بدون اطلاع و همآهنگي ما بچه هاي دارالقرآن بوده و آقايان طلبه ها بدون اطلاع قبلي و سر زده به خانه من آمدند. در آن جلسه شيخ حبيب گفت ما به اين نتيجه رسيده ايم كه آقاي سيف الهي به درد روستاي ما نمي خورد. من گفتم نه اين گونه نيست. آقاي سيف الهي يك نقص داشت كه آن را هم برطرف كرد و اكنون هيچ مشكلي ندارد. از طرفي هم من به روحاني هاي بومي روستايمان هيچ اعتمادي ندارم. گفته شد كه به خانه شيخ غلامرضا برويم، من گفتم؛ من به خانه شيخ غلامرضا نمي آيم و نمي خواهم هم ايشان به خانه من بيايد. آنگاه مهندس غلامعلي عرب را هم دعوت كرديم، آمد. به من گفته شد تو نامه را بنويس، كه من با تاكيد گفتم نامه را نخواهم نوشت ولي توصيه مي كنم كه در نامه فقط بنويسيد كه ما آمادگي داريم. من در همان جلسه هم گفتم كه ما دارالقرآني ها هيچ نظري نسبت به روحاني نداريم. بنابر اين، خطا و اشتباه من اين بوده كه يك قلم و يك برگ كاغذ جهت نوشتن نامه داده ام.
عبدالمحمد عرب فرزند فضل الله: من در آن جلسه گفتم هيچ شخصي توي محل خودش كار آيي ندارد، ما همه ضعف داريم، گفتم ما شورا نامه نخواهيم نوشت جلسه مي گيريم و فقط امضاهاي زير نامه را تاييد خواهيم كرد. چون كه اين نامه را 5 – 6 نفر روحاني نوشته و امضا كرده اند. من بر اين عقيده ام كه مردم در جايگاهي نيستند كه حق داشته باشند روحاني را تعويض كنند.
بهرام عرب فرزند نورالله: ( خطاب به اعضا شورا) شما از اول به ما گفتيد كه هر تصميمي كه خواستيد بگيريد، هر كاري كه خواستيد بكنيد با مردم مشورت خواهيد كرد، چرا به وعده خود عمل نمي كنيد؟ در مورد اختلاف حاج آقا سيف الهي و شيخ حبيب چرا با مردم مشورت نكرديد؟ چرا مي خواستيد نامه تاييد كنيد با مردم مشورت نكرديد؟ اين كار شما خطا و اشتباه بزرگي بوده و شما با تاييد نامه شيخ حبيب اشتباه بزرگي مرتكب شده ايد.( خطاب به سيف الهي) حاج آقا، شما اگر برويد مسجد تعطيل مي شود و گناه آن به گردن شماست پس بايد بمانيد.
رمضانعلي شاهسون فرزند لطفعلي: اگر حاج آقا سيف الهي قرار است تا يك ماه ديگر برود همين فردا صبح برود بهتر است و گر نه شورا و هيات امنا مسجد نامه بنويسند كه تا يكسال ديگر بماند.
سيف الهي : ( با تكرار و تاكيد) من اين شكلي نخواهم ماند شما بايد به من تضمين بدهيد تا من بمانم و گر نه، خواهم رفت، بدون تضمين نمي مانم و…
محمدعلي شاهسون فرزند عبدالكريم: آقايان ماركده اي كه در اينجا حضور داريد و من هم يكي از شما هستم برايتان متاسفم! واقعا برايتان متاسفم! ببينيد ما اكنون چند طرح مهم و بزرگ عمراني اجتماعي در روستا داريم مثل طرح و پروژه بزرگ
گاز رساني با آن همه مشكلات، ساخت مدرسه كه يك سال است هنوز نتوانسته ايم كاري از پيش ببريم و اينگونه كه به من گفته اند حدود 70 خانواده معتاد در روستا داريم و مشكلاتي كه از اين معتادان گريبان روستا را گرفته، حال با كپكپه و دبدبه آمده و 6 ساعت در اينجا نشسته ايم و حرفهاي بچه گانه و خاله زنانكي گوش ميدهيم. آقايان، مردم ماركده چه آنهايي كه دست چپ و راست شان را بلد نيستند و چه آنهايي كه ادعاهايي دارند همه شان به حكم انسانيت مساوي هستند و داراي حق. اين حق تك تك مردم است كه در باره هر موضوعي از موضوعات روستا نامه بنويسند، حرف بزنند، اعتراض داشته باشند، انتقاد داشته باشند و بگويند فلاني( اشاره به سيف الهي) را مي خواهيم، يا نمي خواهيم، حتا اين حق را دارند كه بگويند، رئيس جمهور را قبول نداريم. آقايان توجه كنيد عده اي از جوانان روستا نظري داشته اند، تقاضايي داشته اند، نظر و تقاضاي خود را مؤدبانه، متمدنانه و با احترام روي كاغذ آورده اند و شوراي اسلامي از آنجاييكه براي همه ي مردم احترام قائل است و تك تك مردم را داراي حق مي داند، مانند ده ها نامه ديگركه روزانه براي ديگر مردم تاييد مي كند، امضا هاي زير اين نامه را هم تاييد كرده و اين جوانان باز خيلي مؤدبانه و برابر قوانين و موازين اجتماع، نامه را به مسئولان سازمان تبليغات اسلامي، كه متولي قانوني اين امر هستند ارائه داده اند. كجاي اين كار خطا و اشتباه است؟ كه از سرِ شب نشسته ايم و با شدت و حدت تمام اين جوانان شجاع و شوراي اسلامي را مي كوبيم؟ اين جوانان چه اشتباهي كرده اند؟ شورا چه اشتباهي كرده؟ آيا هيچ فكر كرده ايد كه با تخريب و كوفتن جوانان و شوراي روستا مي خواهيد چه چيز به دست آوريد؟؟ اشاره كرديد كه ما بايد اختلاف را حل مي كرديم، اين يك اختلاف نبوده، يك شكايت نبوده، كه ما حل كنيم، و براي حل آن از شما مشورت بگيريم بلكه، اين يك تقاضا بوده، نمي دانم متوجه شديد؟( خطاب به سيف الهي) آقاي سيف الهي مردم حق دارند كه بگويند، نامه بنويسند و در باره شما داوري كنند و بگويند كه مي خواهيمت، يا نمي خواهيمت، حق مردم است كه اگر تو را قبول داشتند، و خواستند، بيايند پشت سرِ تو نماز بخوانند و اگر قبول نداشتند، نيايند، و تو، ببين در اين جا و با اين حالت و با اين شكل مي خواهي؟ مي تواني؟ مردم مي خواهندت؟ بمان، و گرنه، برو. تضمين خواستن تو، توهين به مردم است، تضمين يعني چه؟ مردم چه تضميني به تو بدهند؟ برايِ چه تضمين بدهند؟ چرا تضمين بدهند؟
سيف الهي : (خطاب به محمدعلي شاهسون) من اصلا تو را قبول ندارم، تو حق حرف زدن با من را نداري، من اصلا قبولت ندارم، تو حق نداري در باره من حرف بزني. خاك بر سرِ من كه اين هم بخواهد در باره من قضاوت كند.
بهرام عرب فرزند ولي الله: ما ناز كسي را نمي كشيم، حتا ناز پدرمان را نمي كشيم، هر گاه مي خواهي بمان، و هرگاه نمي خواهي برو، تضمين يعني چه؟ براي چي تضمين بدهيم؟ ما به كسي تضمين نمي دهيم. تو دست و پاي ما را بستي و مي گويي از ديوار بالا برو؟ ما اگر مي گوييم بمان بخاطر اين است كه اختلاف پيش نيايد.
در اين وقت همه از جاي خود به منظور خاتمه دادن به جلسه برخاستند شيخ سيف الهي گفت: خواهشا اين سخنان از اينجا بيرون نرود! در اين وقت هردو يا… نفر با هم گفتگو مي كردند و در حال رفتن بيرون بودند. آقاي مسعود شاهسون فرزند عليجان به نزديك سيف الهي آمد و در حالي كه دو سه نفر ديگر هم صداي او را مي شنيدند و با لحن دلجويي گفت: يك اختلاف سليقه بوده، كسي مجرم نيست.( وخطاب به سيف الهي) حاج آقا شما برادر ما هستي شما بايد تامل كنيد و… در حين راه كه من(محمدعلي) با چند نفر از جمله آقايان مسعود شاهسون و شيخ حسينعلي مي آمديم گفتم امشب، شب ننگيني براي روستا بود. و من تمام سخنان را يادداشت كرده ام و اين سخنان ننگ آلود را براي آيندگان ثبت خواهم كرد تا بخوانند و بدانند ما چقدر با خفت و خواري و ذلت زندگي مي كرده ايم و( خطاب به شيخ حسينعلي) بدون شك شما سالهاي زيادي بعد از من خواهي زيست و خواهي ديد آيندگان در باره ما چه قضاوت بدي خواهند داشت. چند روز بعد مسعود زنگ زد و گفت مي خواهي سخنان آن شب را در نشريه ندا ؟( آوا) بنويسي؟ گفتم نه فعلا، چطور؟ گفت شيخ حسينعلي نگران بود و از من خواست كه از شما بخواهم چاپ نكني؟ از خود پرسيدم شيخ حسينعلي كه در آن جلسه فاسد اعلام شد كه ديگر حرف حق زدن را ندارد، چرا و از چه وحشت دارد؟ سيف الهي هم كه از يادداشت برداري من نگران بود و دو بار در خواست كرد كه سخنان او را ياد داشت نكنم؟ و در پايان جلسه اصرار داشت اين سخنان به بيرون از جلسه نرود؟ از خود پرسيدم صفحه 10
چرا؟ و از چه وحشت دارند؟ و اين دو را با خودم مقايسه كردم، ديدم من هم در آن جلسه كمونيست معرفي شدم ولي از باز و چاپ شدن آن گفتگو ها هيچ ترسي ندارم؟  در همين موقع سيد اسماعيل حسيني هم در خواست داشت كه از آن جلسه چيزي در آوا ننويسم به علاوه از همان تاريخ به بعد به دهيار گفته قبل از پرينت، آوا را بدهيد من بخوانم و دوباره گفته يك پرينت هم از آوا براي من بگير كه تا قبل از توزيع من بخوانم اگر چيز ناجوري!؟ دارد از توزيع آن جلوگيري شود.
مورخه 19/8/84 ساعت 20 با آقاي مسعود شاهسون راجع به جلسه آن شب(9/7/84) صحبت كرديم كه خلاصه آن چنين است.
 آقاي سيف الهي آمد و در ماركده مستقر شد و من هم تبليغ بسيار كردم و كم كم جا افتاد ابتدا مردم با او مشكلي نداشتند و مي توان گفت راضي هم بودند. نخست با خانواده ما بسيار خوب بود و رفت و آمد داشتيم. كم كم 5 – 6 نفر كه بسيار هم دور ايستاده بودند جلو آمدند و خود را به او چسباندند به همين شدت كه آنها را جذب مي كرد از ما فاصله مي گرفت و امروز ديگر هيچ رابطه اي نداريم. دو سه سالي است كه شيخ حبيب جهت نماز به مسجد قوچان مي رود اكثر هم مي بينم از خيابان پياده عبور مي كند هنگام عصر و ظهر كه از جلو مسجد ماركده مي گذرد، آقاي سيف الهي او را مي بيند و احساس خطر مي كند كه نكند شيخ حبيب بخواهد در ماركده بماند؟! آقاي سيف الهي نخست تلاش كرد با شيخ حبيب در ظاهر خوب باشد و احساس خطر را رو نكند تا مردم پي به نگراني او نبرند ولي حسادت آنقدر شديد بود و در درون او رشد كرد كه او نتوانست تحمل كند كه آن جلسه را در آن شب در ساختمان بسيج تدارك ديد و آن شب اوج حسادت و نگراني اش بود كه بسيار بد هم جلوه داد. متاسفانه چند نفر معدود اطراف آقاي سيف الهي را گرفته اند و او فكر مي كند اين چند نفر همه ماركده است و يا آنها افكار عمومي را نمايندگي مي كنند در صورتي كه اين گونه نيست. بعد از يك سال كه سيف الهي اينجا بود زمزمه اينكه آقاي سيف الهي آدم خوبي نيست را من شنيدم و مي گفتند كه جيغ مي كشد، خيلي حرف مي زند و حرفش را متوجه نمي شويم. و به دنبال اين زمزمه ها چند نفر، چند بار به من گفته اند كه مي خواهيم سيف الهي را از روي منبر پايين بكشيم كه من آنها را سرزنش كرده ام. ولي متاسفانه سيف الهي به خاطر متكي بودن به همان چند نفر اصلا نمي خواهد اين مسائل را بفهمد. كم كم بحث اختلاف سيف الهي با شما (محمدعلي شاهسون) پيش آمد. ابتدا سيف الهي چند بار از من خواست كه اطلاعاتي از شما به او بدهم كه من چون نمي دانستم فقط گفتم هيچ اطلاعاتي ندارم و واقعيت هم همين بود. بعد از من خواست كه از شما فاصله بگيرم و تو را تحريم كنم كه گفتم ارتباط خاصي ندارم كه بخواهم قطع كنم. و وقتي به تحريك آقاي سيف الهي به ادارات و اشخاص بر عليه شما شكايت برده شد و از شما بد گفته شد. در اداره هم از من پرسيده شد كه چگونه آدمي است؟ كه من در آنجا هم واقعيت را گفتم. گفتم شناخت خيلي دقيقي ندارم ولي ظاهر قضيه اين است كه بسيار مؤدب است، سخن سنجيده مي گويد، در جلسات بويژه جلسات قرآن خواني كه دعوت مي شود شركت مي كند، اگر از او چيزي پرسيده شود بسيار مؤدبانه و منطقي پاسخ مي دهد، و اگر از او چيزي پرسيده نشود ساكت است.، بسيار آدم آرامي است، و ظاهرا بسيار براي روستا فعاليت مي نمايد. يك وقت در روستا همان عده معدود به خواست آقاي سيف الهي جلسه اي گرفتند و چند نفر از جوانان روستا را هم دعوت كرده بودند كه در آن جلسه در حضور من شهادت دهند كه تو آنها را از مسجد دور كرده اي كه من متاسفانه نتوانستم به آن جلسه بروم. در پي نرفتن من به اين جلسه در خواست شد كه من نظر قطعي خود را در باره تو بيان كنم كه دوباره گفتم شناخت ندارم. سر انجام قرار شد كه آن چند نفر جوان را كه عمدتا از محله بالا بودند به من معرفي نمايند تا من با يك يك آنها صحبت كنم ببينم شما چگونه آنها را  منحرف كرده اي. و من با بيشتر آنها صحبت كردم و بدون استثنا همشان با تعجب به من مي گفتند: متاسفيم كه تو هم مثل آنها مي انديشي!؟ و اصلا اينگونه نيست! و از من مي پرسيدند كه تو چگونه اين شايعات را باور كردي؟! كه من از يك يك آنها مي خواستم كه پيش آقاي سيف الهي بروند و بگويند و اين بنده خدا را از اشتباه در بياورند. بعد از اين تاريخ هرگاه ديگر با آقاي سيف الهي بر خورد مي كردم مي ديدم آن تيزي و شدت قبلي را بر عليه شما ندارد. تا يك روز كه با آقاي سيف الهي خصوصي صحبت ميكرديم، گفتم حواست را جمع كن خودت را آسياب كردي اين قدر سر و صدا راه انداختي كه ديگر صداي خودت را هم نمي شنوي و پرسيدم خوب چه بدي از محمدعلي شاهسون ديده اي كه اينقدر بر عليه او هستي؟ ايشان وظيفه اش را خوب انجام مي دهد و با مردم خوب رفتار مي كند و مردم هم چيز بدي از او نشنيدند. سيف الهي گفت: مسعود تو تمام زحمات ما چند نفر را به هدر دادي!! چون از ادارات مي آيند از تو راجع به اشخاص و مسائل مي پرسند و راجع به محمدعلي شاهسون هم آمده اند و از تو نظر خواهي كرده اند و تو نظر مثبت داشته اي و تمام زحمات ما را كي مي كوشيديم او را سياه كنيم و از صحنه حذفش كنيم به هدر دادي!؟ در همين جلسه آقاي سيف الهي موضوع عجيبي را به من 
گفت. ايشان گفتند:« كه چند نفر از مردم ماركده به من گفته اند اين شاهسونان از ابتدا اهل مسجد و نماز نبودند و اين ما عرب ها بوديم كه آنها را مسجدي كرديم!؟»  من بر اين باورم كه حسد ريشه بسياري از اين مسائل است حال براي پوشاندن حسادت خود متاسفانه از مسائل تاريخي و مذهبي هم سوء استفاده مي شود. ببين به رئيس بنياد شهيد هم شكايت تو شده است! خوب رئيس بنياد شهيد به اختلاف ها چكار دارد؟ يك روز رئيس بنياد شهيد همراه آقاي رئيسي بخشدار آمده بود خانه شهيد در ماركده در آنجا ايشان از من مي پرسد، محمدعلي شاهسون چگونه آدمي است؟ آيا اين حرفهايي كه پشت سرش مي زنند 
درست هست؟ و اما هدف از برگزاري جلسه آن شب در ساختمان بسيج اين بود كه شيخ حبيب را خرد كنند. ديديم كه چند نفر با آن شدت و حدت بر عليه شيخ حبيب و شورا سخن مي گفتند ولي برداشت من از آن جلسه اين است كه سيف الهي بيشتر از همه خراب شد و مقداري هم به وجهه روحانيت آسيب رسيد چون مردم ماركده نسبت به روحانيت ذهنيت مثبت داشته و دارند ولي متاسفانه طي چند سال گذشته چند بار شاهد بر خورد روحانيان به خاطر منافع شخصي و يا مسائل جزئي بوده اند و با آن سابقه تاريخي مثبتي كه از آمدن آقايان سيد محمدرضا حسني نجف آبادي و سيد اسماعيل علوي اسفيد واجاني به روستا دارند و مقايسه مي نمايند اينها را ضعيف مي دانند و از خود مي پرسند اينها مي خواهند ما را هدايت كنند خودشان با هم دعوا دارند! آن شب در ميان حاضران در جلسه فكر مي كنم آقاي شيخ غلامرضا شاهبندري از همه دقيق تر روي شيخ سيف الهي شناخت داشت كه گفت: «تو را اگر مردم ماركده هلت بدهند و از ماركده بيرونت هم بكنند تو نخواهي رفت كجا بري كه از اينجا بهتر!»
 و در پايان مي پرسم آيا مي خواهي اينها را توي ندا( آوا) بنويسي؟
يكشنبه 22/8/84 ساعت 30/17 نشستي در منزل با آقاي مهندس غلامعلي عرب داشتم. مهندس نظرات خود را راجع به جلسه 9/7/84 به شرح زير بيان داشت. درجلسه اي كه در منزل آقاي حمزه خسروي تشكيل داديم، پس از بحث و مذاكره به اين نتيجه رسيديم كه آقاي سيف الهي يك حسني دارد و آن اين است كه پشتِ كار دارد و هر كاري را كه اراده كند، تلاش مي نمايد تا آن را به نتيجه برساند و در رسيدن به اهداف خود بسيار جدي و با قاطعيت عمل مي كند ولي در كنار اين حسن، يك نقطه ضعفي هم دارد و آن اين است كه مراودت او با يك عده كوچك و خاص در روستا است. و فكر مي كند همين عده خاص و اندك همه يِ روستا هستند و همينان را جذب خود كرده و به نظرات بقيه مردم كه در اكثريت هستند بي توجه هست. بدين دليل كار آيي عمومي و گسترده ندارد و به اين نتيجه رسيديم كه شايد روحاني هاي محلي خودمان اين ضعف را پر كنند و بهتر بتوانند براي روستا سود مند باشند. بنابر اين آن نامه نوشته شد. كه در آن نامه ضمن مطرح كردن تقاضاي جوانان روحاني محلي روستا از زحمات آقاي سيف الهي هم تقدير شده بود. در متن اين نامه هيچ كلمه يا جمله اي نمي توان يافت كه به كسي توهين و يا بي احترامي شده باشد. بنابر اين رنجش آقاي سيف الهي بي جهت و نادرست و نابجا بوده است و تشكيل آن جلسه هم هيچ ضرورت نداشت و زيان بخش هم بود. سازمان تبليغات اسلامي هم پاسخ درست و قاطعي به شيخ حبيب نداده كه آيا شيخ سيف الهي را بر خواهيم داشت يا نه؟ گفتگوي شيخ حبيب با آقاي سيف الهي در خانه سيف الهي هم گويا بسيار تند و گسترده بوده و من نتوانستم به درستي سخنان رد و بدل شده پي ببرم. چون هر يك سخنان نادرست طرف مقابل را مطرح مي كنند كه بسيار ضد و نقيض است. جلسه 9/7/84 هيچ ضرورت نداشت، نمي بايست تشكيل مي شد و اگر هم مي خواستند جلسه اي باشد بهتر بود خودشان و يا عده اي اندك از افراد خاص مثل هيات امنا مسجد باشند. با اين همه افراد حاضر در آن جلسه هر يك سخنان و ايده هاي خود را مطرح مي كردند و چندان كاري به اصل و هدف دعوت كنندگان تشكيل جلسه نداشتند. به همين جهت نتيجه اي هم در بر نداشت. پرشس هاي آقاي سيف الهي بسيار ضد و نقيض بود و نتيجه اي براي او بوجود نياورد. تضمين خواستن سيف الهي يك نوع پر رويي و بسيار نادرست و توهين آميز بود و هيچ ضرورتي نداشت كه از طرف ايشان مطرح شود به همين جهت ديديم پدرم ديگر نتوانست تحمل كند و واكنش تند نشان داد و من هم تا آن جلسه، كه نظر مثبت به آقاي سيف الهي داشتم، نظرم تغيير كرد و كم رنگ تر و ضعيف شد و اين تضمين خواستن را يك نوع دهان كجي به محبت هاي مردم تلقي كردم. موضوع هاي ديگر كه در آن جلسه مطرح شد و زشت بود يكي اين بود كه عنوان شد بما پول كمي مي دهند و مثلا در ماه رمضان فلان سال فلان مقدار دادند و… اين در حالي است كه ما فكر مي كرديم روحاني ها كار ها را بايد با نيت خلوص به خدا انجام دهند در حاليكه آن شب از دهان خودشان شنيديم دنبال كم و زياد پول هستند. بعد از آن جلسه با آقاي حمزه خسروي هم صحبت كرديم كه هم عقيده بوديم. به هر صورت در آن شب اين دو نفر روحاني بسيار پرده ها را دريدند. يك بار ديگر تاكيد مي كنم كه نه تشكيل جلسه آن شب ضرورت داشت، و نه اصلا مشكلي بود كه براي حل آن جلسه اي تشكيل شود.
گفتگويي با آقاي حمزه خسروي در تاريخ 23/8/84 ساعت 17 در باره جلسه 9/7/84 داشتم كه با هم مي خوانيم. موضوع اختلاف نظر بين شيخ سيف الهي و شيخ حبيب نقطه آغازينش شايد بر مي گردد به روزي كه شما با شيخ حبيب به خانه شيخ سيف الهي رفته بوديد. آقاي سيف الهي از شما بسيار برداشت منفي داشته است. و اكنون براي حل اختلاف دو نفر روحاني بهتر اين مي بود كه دو نفري بنشينند و با هم گفتگو كنند. به نظر من بهتر مي بود شيخ حبيب مي رفت خانه شيخ سيف الهي و مي گفت، آقا ما مي توانيم خودمان مسجد را اداره كنيم تقاضاي ما اين است كه مسجد را به ما بسپاريد. ولي اينگونه نشد و وقتيكه  
 سيف الهي به شمال رفته بود طلبه هاي روستا آن نامه را نوشتند و سيف الهي اينگونه برداشت كرد كه در نبود او بر عليهش توطئه كرده اند و قصد اين است كه از روستا بيرونش كنند. شبي كه طلبه ها بدون اطلاع و سرزده به خانه ما آمدند، اول من بسيار متعجب شدم به علاوه چندان هم مايل نبودم اين جلسه در خانه من تشكيل شود ولي خوب آمده بودند و نمي شد كه بيرونشان كرد. در اين وقت رابطه شيخ حسينعلي با شيخ حبيب هم دوستانه نبود و من آن دو را هم كه با هم ديدم بر تعجبم افزود. در آن جلسه گفته شد كه شيخ سيف الهي به درد روستاي ما نمي خورد. من گفتم اين را چه كسي مي گويد؟ و چه كسي به اين نتيجه رسيده است؟ آنهايي كه در اجتماعات و در مسجد حضور ندارند و پشت سر ايشان به نماز نمي آيند و با ايشان ارتباط ندارند مي گويند؟ يا آنهايي كه پشت سر ايشان نماز مي خوانند و با او ارتباط دارند؟ اگر آنهايي كه با ايشان ارتباط دارند مي گويند حق دارند ولي اگر آنهايي كه ارتباط ندارند مي گويند نمي توانند چنين نظر بدهند. شيخ حبيب گفت، من رفته ام سازمان تبليغات اسلامي، در آنجا گفته اند يك نامه بنويسيد و شورا هم امضا كند بياوريد. من گفتم نامه نمي خواهد خودتان برويد آنجا و حرفتان را شفاهي بگوييد، كه اصرار بر نوشتن نامه شد. و اين كار انجام شد و درخواست شد كه من و مهندس هم امضا كنيم كه گفتيم ما روحاني نيستيم و اين نامه از زبان روحاني ها نوشته شده. پس از اين كه سيف الهي از شمال آمد موضوع را فهميد البته چه كسي به او گفته بوده من نفهميدم. و بسيار ناراحت شد و فكر مي كرد در نبود او بر عليه او توطئه كرده اند و هدف اين است كه از ماركده بيرونش كنند. اين را هم در اينجا بگويم بچه هاي روحاني خودمان در اين ده پانزده سال كه طلبه شده اند براي روستا كاري نكرده اند و من هيچ از عملكرد شان راضي نيستم و هيچ اميدي هم كه اينها بتوانند به صورت جدي كاري بكنند ندارم ولي آقاي سيف الهي در اين سه سال كه در ماركده بوده بسيار جدي بوده. نماز جماعت مرتب خوانده شده، در جلسات دارالقرآن شركت كرده، تفسير گفته، سخن راني كرده. و من مطمئنم اگر سيف الهي برود نماز جماعت تعطيل خواهد شد. آقاي سيف الهي سعه صدر هم دارد و نمي خواهد اختلاف بوجود بيايد براي نمونه اگر شيخ سيف الهي نبود رابطه رمضان با شيخ حبيب بدتر از اين مي شد. نمونه ديگر شيخ حسينعلي به من و مهندس غلامعلي مي گفت شيخ حبيب پشت سرِ شما بد مي گويد من اين موضوع را به شيخ سيف الهي گفتم كه گفت : باور نكنيد و به اين حرفها گوش نكنيد. ظاهرا گله و ناراحتي شيخ سيف الهي به خاطر اين است كه كارهاي شيخ حبيب از روي هواي نفس است. خطاي سيف الهي اين است كه نبايد صحبت هاي خانه خود را با شيخ حبيب در بيرون مي گفت ولي اين كار را كرد و نادرست بود. بهر صورت اين دو نفر طلبه هستند و مي خواهند مردم را ارشاد و هدايت كنند بايد در كنار هم مي نشستند و با سعه صدر مسائل بين خودشان را حل مي كردند اگر يادتان باشد پدرم، در همان جلسه، در ميان سخنان شيخ حبيب و سيف الهي گفت كه: شما دو نفر روحاني هستيد خودتان گذشت نداريد چگونه مي خواهيد درس گذشت به ما بدهيد؟ اولا موضوعي مهم و مشكلي نبود كه بخواهند براي آن جلسه بگذارند، تا مشگلي حل شود بنابر اين، اين جلسه ضرورتي نداشت. دوما همان موضوع ماندن و يا نماندن شيخ سيف الهي هم در آن جلسه حل نشد و در آخر سيف الهي نمي دانست كه بالاخره مردم مي خواهند كه، بماند يا، نه، برود. چون مي بينيم فرداي آن روز ريش سفيدان روستا به خانه او مي روند و از او خواهش مي كنند كه بماند. به نظر من تنها نتيجه اين جلسه اين بود كه وجهه شيخ حبيب پايين آمد چون بالاخره سيف الهي از اينجا خواهد رفت و اين شيخ حبيب استكه اينجا ماندگار است. حال هم زمزمه است كه سيف الهي مي خواهد برود نمي دانم چه مقدار صحت دارد خود مي گويد مي روم ولي نگران نماز جماعت مسجد هستم. مشكل آقاي سيف الهي اين است كه يك مقدار زيادي روي حرف هاي خودش تكيه مي كند و مي گويد هر كه قبول ندارد بيايد تا بحث كنيم. آقاي سيف الهي آن شب در آن جلسه موضوع هايي كه در رابطه با شما مطرح كرد بسيار نا بجا بود و نبايد مطرح مي كرد و من فكر مي كنم به وجهه خودش بيشتر لطمه زد تا شما. به هر صورت آقاي سيف الهي وقتي به ماركده آمد هيچ كس از جمله شما را نمي شناخت و اين موضوع ها را اطرافيان به او گفته اند. در اين باره حرف و حديث زياد است. يك شب در منزل رمضانعلي شاهسون قرآن مي خوانديم و شما هم آنجا بوديد و قرآن را با صداي بلند هم خوانديد كه براي خود من جالب بود و روي ذهن من تاثير گذاشت و نظر من نسبت به شما مثبت تر شد چون گفته مي شد كه تو قرآن نمي خواني و من آن شب ديدم از من هم بهتر مي خواني! آقاي سيف الهي از شورا بسيار گله دارد و مي گويد هيچ به من سر نمي زنند كه چه كم و كسري دارم، خانه را تعمير كردم هيچ سر كشي نكردند، مرا به جلساتشان دعوت نمي كنند و…
گفتگويي با محمد عرب دهيار در تاريخ 25/8/84 ساعت 9 صبح پيرامون جلسه 9/7/84 داشتم كه نظرات ايشان را  با هم مي خوانيم.  ببينيد يك نامه اي از زبان و با امضا طلبه هاي بومي روستا نوشته شد. خلاصه و پيام اين نامه اين بود كه آقاي سيف الهي برود و ما جايگزين او شويم. عده اي از اين كار خوشحال بودند و آن را درست و در راستاي منافع خود مي دانستنــــــد و       
برايشان خوشايند بود. عده اي هم بعد از اينكه سر و صدا براه افتاد به اين نتيجه رسيدند كه اين كارشان اشتباه بوده و آن را زيانمند به موقعيت اجتماعي و در نهايت متضاد منافع خود ديدند. گروه اول براي درست نشان دادن كارشان پافشاري مي كردند و گروه دوم هم تلاش مي كردند با گفتار و عمل خود وانمود كنند تصميم گيرنده اصلي نبوده و در حين انجام كار هم چندان راضي نبوده و در موقع نوشتن نامه فقط يك ناظر بوده و قلبا هم با اين كار موافق نبوده و نيست ولي ناگزير به همكاري شده و اكنون هم چندان از كار خود راضي نيست و يا پشيمان است. و با اين سخنان به نفر اول گروه خود پيام مي داد كه همچنان وفا دارم و به من اعتماد كن و اطمينان داشته باش. اين دو طرز فكر در آن جلسه بسيار مشهود بود. اين را هم اضافه كنم كه هيچ يك از دعوت شدگان و نيز دعوت كنندگان فكر نمي كردند جلسه اين ابعاد را به خودش بگيرد. دعوت كنندگان با اين نيت كه بزرگان روستا و نيز هواداران آنها كه اكثريت را در آن جلسه دارند با مقداري سرزنش، شيخ حبيب و نيز امضا كنندگان نامه، منجر به تقويت جايگاه شيخ سيف الهي خواهد شد و جلسه به اتمام مي رسد ولي گفتمان جلسه از كنترل خارج شد. افراد حاضر در آن جلسه علاوه بر دو گروه فوق، دسته و يا گروه ديگري هم داشتند. كه هر يك با گفتار هاي متزلزل و متضاد، و ضد و نقيض گويي هاي خود، منافع، خواستها و تصفيه حسابهاي خود را دنبال مي كردند. و شما اگر گفته ها را دقيق بررسي كنيد مي بينيد سخن هاي گفته شده و كلمات به كار رفته، مخالفت ها، موافقت ها و شدت آنها، يكسان، منطقي و متناسب با موضوع جلسه نبود. شدت و پا فشاري تا جايي به كار برده مي شد كه منافع ايجاب مي كرد و بعد يك هو تغيير جهت داده مي شد. براي نمونه فرد صاحب نفوذي صحبتي مي كرد، نظري ارائه مي داد، جو جلسه عوض مي شد و ديگر افراد نظرات خود را تغيير مي دادند. من بر اين باورم كه اين رنگ به رنگ شدن و متلون بودن فقط براي حفظ منافع و موقعيت بود. البته يكي دو نفر هم بودند كه هنگام اظهار نظر چندان به منافع شخصي التفات نداشتند و اين ها را بايد استثنا بدانيم. و حتا آنهايي هم كه سكوت كردند سكوتشان براي حفظ منافع بود. مي پرسم چرا اين قدر رنگ به رنگ؟ به نظر من اين ناشي از كم اطلاعي و پايين بودن آگاهي است. چون انسان اگر به مسائل آشنايي داشته باشد و داراي شخصيت، اصالت و مقدار كمي هم صداقت باشد لازم نيست اين قدر رنگ عوض كند؟! تنها نتيجه اي كه اين جلسه و اين رويداد براي مردم ماركده داشت و به نظر من ميمون هم هست، كم رنگ شدن هاله قداست كاذبي بود كه روحانيان روستا پيرامون خود تنيده بودند و مردم ماركده اين را باور كرده بودند. مردم ما اينگونه فكر مي كردند كه روحاني روستا آدمي پاك، خالص براي خدا، مطلق درست كار، دانا، عالم به همه چيز و بي عيب و نقص است. حال با چشم خود مي ديدند و با گوش خود مي شنيدند كه اينها هم همانند ديگر مردم اند. و منافع خود را دنبال مي كنند و افراد چسبان به اينها نيز حفظ منافع و تثبيت موقعيت خود را دنبال مي كنند. افراد حاضر در آن جلسه ديدند كه روحاني روستا هم همانند مردمان عادي جامعه براي منافع خود دعوا مي كند، عصباني مي شود، بر عليه يكديگر دسيسه چيني مي كنند، به يكديگر نارو مي زنند، ناسزا مي گويند و… و سرانجام اينكه منافع شخصي محرك آنها است. و اين براي روستاي ما كه افكار، انديشه و اظهار وجود و نظر در آن منجمد شده مي تواند ميمون باشد. البته اين بدان معنا نيست كه طلبه و روحاني روستا مورد احترام نيست نه. بلكه به نظر من هر شخص در هر رشته، پيشه و شغلي كه باشد به حكم انسان بودن قابل احترام است. و روحاني به مفهوم دقيق كلمه يعني معلم اخلاق اگر به نقش خود در جامعه بينديشد، واقف باشد و عمل كند ما هرگز شاهد چنين رويداد هايي نخواهيم بود!؟
گفتگويي با كريم شاهسون در تارخ 26/8/84 ساعت 17 انجام شده كه نظرات ايشان را با هم مي خوانيم. من فكر مي كنم انگيزه تشكيل دهندگان جلسه 9/7/84 اين بود كه مقداري شيخ حبيب را خرد كنند ولي صحبت ها در جلسه گسترده بود و ديديم كه عده اي هدف جلسه را رها كردند و شورا را مي كوبيدند كه من فكر مي كنم ناخود آگاه ريشه در طايفه و قوم گرايي داشت. آقاي سيف الهي آن انتظاري را كه از جلسه داشت بدست نياورد و نتوانست شيخ حبيب را تخريب و از ميدان بدر كند و در يك جمع بندي تعداد افرادي كه به شيخ حبيب بيشتر حق مي دادند زياد تر از آن عده اي بود كه به شيخ سيف الهي حق بيشتر مي دادند. افرادي كه در آن جلسه با شدت و حدت شورا را مي كوبيدند هيچ موفقيتي نداشتند. نتيجه ملموس اين جلسه اين بود كه به وجهه روحانيت آسيب رسيد چون مردم ماركده كساني كه لباس روحاني مي پوشند را مقدس مي پندارند و در آن جلسه اين قداست فرو ريخت ولي يك چيز ديگري هم بگويم مردم ماركده بسيار فراموش كارند و اين نتيجه را اگر كسي ياد آوري و تجديد نكند بعد از مدت كمي سكوت، فراموش خواهد شد و مردم به همان حالت اوليه بر خواهند گشت. من شخصا نتيجه اي كه در آن شب از جمع سخنان و مقايسه آن سخن با گوينده آن گرفتم اين بود كه مردم را نه از روي حرف هايشان و ادعايشان بلكه فقط از روي عمل بايد شناخت و داوري كرد. بنابر اين من خط سير آقاي سيف الهي را از روزي كه آمده تا امـروز
در ذهن خود مرور كردم ديدم فقط دنبال منافع خود حركت مي كرده مثلا اول با خانواده مسعود خانه يكي بودند بعد با فلان و دوباره با فلان و… و وقتي ريز مي شوي مي بيني هر كجا كه بيشتر مي چربيده به آنجا مايل مي شده است!
گفتگويي با آقاي رمضانعلي شاهسون در تاريخ 28/8/84  ساعت 20 داشتم كه نظرات ايشان را با هم ميخوانيم. براي جلسه آن شب، عده اي را شخص آقاي سيف الهي دعوت كرده بود و عده اي ديگر را آقاي بهرام عرب (نورالله) و مرا آقاي سيف الهي شخصا دعوت كرد. هنگام دعوت از ايشان پرسيدم درخواست كننده و دعوت كننده تشكيل جلسه كيست؟ كه گفت:« من و حاج بهرام» و اضافه كرد، «من تو را بدين جهت دعوت مي كنم كه چون تو با شيخ حبيب يك سري مسائل داشتي، و من براي روشن شدن و اثبات شدن اين، مي خواهم شما توي اين جلسه باشي به عنوان يك شاهد و سند زنده و گويا، تا من بتوانم صحبت هايم را به اثبات برسانم» پرسيدم چه كساني در جلسه هستند؟ كه گفت:« تعدادي معدود و جلسه خصوصي است» و من هم خودم را آماده كرده بودم كه ديده ها و شنيده هاي خودم را در باره اين دو نفر روحاني در آن جلسه افشا كنم چون من به علت اينكه تا حدودي كارم با كار روحانيان نزديك و مشابه است بيشترين برخورد و شناخت را از اين دو نفر نسبت به بقيه دارم و افشا شدن ديده ها و شنيده هاي من قطعا به زيان هر دو نفرشان تمام مي شد و نتيجه جلسه بسيار بدتر از اين مي شد .ولي وقتي وارد جلسه شدم ديدم آن خصوصي كه سيف الهي مي گفت نيست! و تعداد زياد است وبزرگان گوش به گوش نشسته اند و جاي حرف زدن من نيست و من از تصميم خود منصرف شدم. اختلافي كه بين شيخ سيف الهي و شيخ حبيب پيش آمده من بيشتر شيخ حبيب را مقصر مي دانم تا سيف الهي را؟! چون شيخ حبيب رفتار خوبي با مبلغاني كه از بيرون مي آيند نداشته است. و اين را هم كه شوراي اسلامي قبلي مي گويد كه« ما از طلبه هاي بومي خواستيم كه در روستا بمانند و آنها نپذيرفتند و ما نا گزير شديم در خواست روحاني از بيرون بكنيم» نا درست است و واقعي نيست! قضيه بدين شكل است كه؛ بعد از رفتن آقاي مصطفوي، براي برگزاري مراسم ماه محرم بويژه دهه اول آن، جلسه اي در منزل مسعود شاهسون گرفته شد در آن جلسه شوراي اسلامي از شيخ حبيب دعوت كرد كه در ماه محرم با كمك شيخ غلامرضا در ماركده و قوچان بماند و طوري برنامه ريزي شد كه شب هاي تاسوعا و عاشورا كه بيشترين جمعيت مي آيد شيخ حبيب در مسجد ماركده نماز بخواند و سخن راني كند. شيخ حبيب در همان جلسه گفت:« در موعد عيد نوروز كه مصادف با دهه عاشورا هست آقاي مصطفوي به ماركده خواهد آمد آنگاه مردم او را بر ما ترجيح خواهند داد» سيد اسماعيل گفت:« من آن موقع خودم در اين مورد برنامه ريزي خواهم كرد» پيش بيني شيخ حبيب درست از آب در آمد و آقاي مصطفوي در ايام نوروز به ماركده آمد و مردم مي خواستند كه آقاي مصطفوي نماز بخواند و سخن بگويد. ولي شيخ حبيب اين اجازه را به او نداد و اختلاف بروز كرد و شب شام غريبان شيخ حبيب به منبر رفت و چون ناراحت بود گفت كه:« اين آخرين منبر من در ماركده خواهد بود» و با اين حرف ناراحتي خود را اعلام داشت. ريشه اين اختلاف هم از طايفه گري نشات مي گرفت و نيز خود تجديد خاطره اي بود از اختلافات طايفه گري گذشته. و شوراي دوره قبل به منظور پيشگيري از بروز اختلاف به اين نتيجه رسيد كه اگر روحاني روستا از بيرون باشد شايد ديگر اختلافي بروز نكند. بدين جهت درخواست نمود كه يك نفر روحاني غير بومي به ماركده فرستاده شود. در سازمان تبليغات چهار روستا به آقاي سيف الهي پيشنهاد شده بود. هوره، شيخ شبان، شوراب صغير و ماركده. و آقاي سيف الهي از 4 روستا بازديد كرده بود و پس از بررسي روستاي ماركده را پسنديده بود و قرار شده بود كه يك سال در ماركده بماند و پس از يك سال با تاييد شوراي روستا و هيات امنا ي مسجد تمديد گردد. ولي آقاي سيف الهي چون اينجا را بسيار سودمند و دلپذير يافته بود ديگر دنبال تمديد هم نرفت و همين طور ماند. به نظر مي رسيد اميد ماندن دراز مدت را در ذهن خود داشت. كم كم بر اثر كمك هاي فراوان مردم وضع اقتصادي اش خوب شد و دو سهم فدك خريد و بعد يك سهم آن را فروخت و ماشين خريد. اين تحولات نشانگر اين بوده كه مردم ماركده بي دريغ به ايشان كمك فوق العاده نموده اند. به هر صورت شيخ حبيب تصميم مي گيرد در ماركده بماند و با نظر سنجي كه كرده بود نظرات موافق را كمتر ديده بود. با بچه طلبه هاي روستا و نيز با بچه هاي دارالقرآن صحبت كرده بود و قصدش اين بود كه امام جماعت روستا شود. تصميم شيخ حبيب به گوش شيخ سيف الهي رسيد و ديد كه اگر بخواهد شيخ حبيب به ميدان بيايد ناگزير او بايد ميدان را خالي كند و در آمد سرشار خود را از دست خواهد داد. به مقابله بر خاست. ظاهر اختلاف چيزهايي عنوان مي شد ولي ريشه منافع شخصي بود و تصميم اين بود كه شيخ حبيب تخريب شود كه نتواند در ماركده بماند و چون من با شيخ حبيب اختلاف داشتم از من هم دعوت شد كه نقاط ضعف شيخ حبيب را با شهادت هاي من و به استناد به من بزرگ نمايند تا بتوان او را بيشتر تخريب كرد. چون مي بينيم به من گفت «تو به عنوان شاهد و سند زنده در جلسه باش! تا من صحبت هايم را به اثبات برسانم» و وقتي دعوت شده هاي جلسه را هم بررسي مي كنيم 
مي بينيم بجز يكي دو نفر استثنا، بقيه دست چين شده اند. بنابر اين هدف از تشكيل اين جلسه و دعوت افراد خاص تخريب و از ميدان بدر كردن شيخ حبيب بود و حدود 70 درصد هم موفق بود. و متاسفانه بعضي از صحبت هاي شيخ حبيب هم به اين موفقيت شيخ سيف الهي كمك كرد براي مثال شيخ حبيب خطاب به سيف الهي گفت: « من بعضي از اطرافيان تو را قبول ندارم» اين در حالي بود كه بيشتر حاضران در جلسه طرفداران و مريدان سيف الهي بودند و اين حرف نابجا بود. نظر خودِ من اين است كه تصميم بر تشكيل جلسه توسط سيف الهي يك اشتباه بود چرا؟ براي اينكه بزركترين نتيجه اين جلسه فرو ريختن قداستي بود كه روحاني هاي ماركده در اين روستا براي خود ايجاد كرده بودند. و من شخصا نظرم خيلي تغيير كرد و آن ديد قدسي كه براي طلبه هاي روستا داشتم ديگر آن ديد را ندارم البته اين كاري به احترام ندارد چون من بر همه و از جله روحاني هاي عزيز احترام قائلم. در آن جلسه علاوه بر اختلاف سيف الهي و شيخ حبيب عده اي هم با شدت تمام شورا را مي كوبيدند كه به نظر من هدف و كار اينها تصفيه حساب هاي شخصي و مقداري هم ريشه در طايفه و قوم گرايي داشت و در كوبيدن شورا هم به نظر مي رسيد هم همه اعضا شورا بالسويه نباشد. در آن شب من وقتي وارد جلسه شدم به همه حاضران دست دادم و پس از احوال پرسي نشستم، گويا اين كار من آقاي سيف الهي را مي آزارد چون فرداي آن روز از من گله كرد كه:« تو با شيخ حبيب و خانواده اش بد بودي پس چرا با آنها دست دادي؟ و احوال پرسي كردي؟ تو چطور آدمي هستي؟!» و پس از آن جلسه، متاسفانه من چند روزي نتوانستم به نماز جماعت بروم كه بعد از آن آ قاي سيف الهي به من گفت:« شيخ حبيب توي گوشت خوانده! و نظرت را عوض كرده! كه با من بد شدي! و به مسجد نمي آيي؟!» در صورتي كه چنين چيزي نبود و ما اصلا با شيخ حبيب حرف نزده بوديم. جمله اي من از شيخ سيف الهي شنيده ام كه برايم خيلي ثقيل است و با عقل من هيچ جور در نمي آيد ايشان روزي روي منبر در حين سخنان كه از خود تعريف مي كرد گفت: من پيغمبر معصوم زمان در ماركده هستم!
گفتگويي با آقاي ناصر عرب فرزند مهدي در تاريخ 1/9/84 ساعت 16 داشتم كه نظرات ايشان را با هم مي خوانيم. البته من آن شب دعوت نشده بودم. اطلاع يافتم كه جلسه اي در بسيج هست و همين طور خودم بدون دعوت آمدم. به نظر من هدف و انگيزه برگزار كنندگان اين جلسه اين بود كه ثابت نمايند، نشان دهند كه شيخ بيروني از شيخ دروني بهتر است، محبوبيت دارد، ما او را مي خواهيم، و مي خواهيم كه بماند و شيخ خودمان را نمي خواهيم. براي موضوعي كه جلسه گذاشته بودند چندان با ارزش نبود به همين جهت به هدفشان هم آنگونه كه مي خواستند برسند نرسيدند و پاسخ روشن و درستي از آن جلسه نگرفتند. اگر حرف هاي دو شيخ جلسه را با هم مقايسه كنيم حرف هاي شيخ سيف الهي قابل قبول تر بود. در آن جلسه عده اي هم شورا را مي كوبيدند كه به نظر من كارشان نا درست بود چون ما اعضا شورا را انتخاب كرديم كه تصميم گيري براي كارهاي روستا بكنند خوب اگر اعضا شورا در باره كارها تصميم گيري نكنند پس چه كسي تصميم گيري نمايد؟ بنا بر اين كوبيدن شورا بخاطر اينكه تصميمي گرفته توهين به خودمان بود و من فكر مي كنم علت كوبيدن شورا را در جاي ديگر بايد جستجو كرد. و آن اينكه يك شايعه پشت سرِ شما درست كرده اند كه محمدعلي شاهسون كمونيست است و كوبندگان شورا مي خواستند شخص شما را بكوبند و تخريب كنند و اين كار خود را با اسم شورا انجام مي دادند و در حقيقت شورا بهانه بود و هدف تخريب شخصيت شما بود. البته نظر من با نظر كوبندگان شورا يكسان نبود. من بر اين باورم كه حرمت شورا را بايد نگه داشت چون احترام به راي خودمان است. ولي چون من دعوت شده نبودم فكر كردم اگر بخواهم حرفي بزنم خواهند گفت كه تو دعوت شده نيستي و حق حرف زدن نداري بدين جهت حرفي هم نزدم. و اينكه گفته مي شود شما مسجد نمي آييد پس آدم بدي هستيد را هم قبول ندارم چون از همين مسجد برو هاي ماركده را مي شناسم كه آدم هاي چندان خوبي نيستند پس نمي توان به صرف اينكه كسي مسجد آمد يا نيامد آن را خوب يا بد بناميم. ظاهرا دليل مخالفت با شما را اين گونه بيان مي كنند كه چون كمونيست هست مسجد نمي آيد پس با او مخالفيم، كه در اين جا بايد موضوع ديگري را ياد آور شوم و آن اينكه شوراي دوره قبل هم همين حالت را داشت. آقاي مسعود شاهسون علا رغم اينكه به مسجد مي آمد و در صف جلو هم بود ولي خيلي ها از جمله خودِ من مي گفتيم به مسجد آمدن او بدين خاطر هست كه روي ذهن بچه ها تاثير بگذارد و بگويد من آدم خوبي هستم و او را مسلمان خوب بدانند و در آينده هوا دار او باشند. من اطمينان دارم شما مثلا اگر از همين الان به مسجد هم بياييد مسئله حل نخواهد شد چون آنگاه خواهند گفت آمده تا روي گذشته هاي خود را بپوشاند. دليل آن هم اين است كه ما مردم ماركده نظر تنگ هستيم. پس چه بياييد و چه نياييد اين حرف ها هست. چرا؟ براي اينكه در جامعه مطرح هستي! در راس كار هستي! خودي هستي! مي تواني حرف بزني! داراي نظر هستي! و… و با تاسف بايد بگويم اين نگرش براي روستا زيان آور است. ريشه اصلي اين اختلافات در دو دستگي هاي گذشته روستاست. و من از اين ريشه اختلاف كه روي همه تصميمات ما تاثير دارد رنج مي برم، مي خواهم كه نباشد، مي خواهم كه ريشه كن شود ولي چگونه؟ نمي دانم. آن شب در آن جلسه موضوعي تعجب مــرا 
بر انگيخت و هميشه براي من سئوال باقي ماند؟ كه آقاي سيف الهي به شما خيلي بي حرمتي كرد، اهانت كرد، و چند بار گفت تو را قبول ندارم، تو حق حرف زدن نداري، تو حق نداري در باره من حرف بزني، تو چكاره هستي، تو كمونيست هستي و… ولي شما بجاي اينكه از خودت دفاع كني از مردم روستا، از جوانان روستا و از شوراي روستا دفاع كردي و از خودت هيچ دفاع نكردي و پاسخي به حرف ها و بي احترامي هاي شيخ سيف الهي ندادي!؟ البته از آن روز به بعد من روي اين كار شما فكر كرده ام و كارت را پسنديده ام چون كاري سنجيده بود. اين را هم بگويم كه من اصلا نمي دانم كمونيست چيست؟ يك روز يك نفر از بسيج آمده بود و به ما آموزش مي داد و كمونيست را شرح داد و گفت آنگونه كه مي گويند كمونيست بد است هم نيست، يك راست داريم و يك چپ و كمونيست ها را چپ مي گويند و من همين را به يادم مانده است. جلسه آن شب نتيجه بسيار منفي داشت. من خودم روي روحاني ها خيلي حساب مي كردم، دربست و كامل قبولشان داشتم و فكر مي كردم آنها جداي از ما مردم هستند، فكر بد ندارند، از خود خواهي به دور هستند، حسادت ندارند، ريا كار نيستند، دروغ نمي گويند و دنبال منافع شخصي نيستند. ولي ديدم اينها هم همانند ديگر مردم اند و حرفهاشان همان حرف هاي مردم است و همان مسائلي را كه مردم دارند اينها هم دارند و من اطمينان دارم 90 در صد افراد حاضر در آن جلسه همين برداشت من را از همان جلسه داشتند و بدون شك اين برداشت ها را در جامعه و در ميان مردم هم بازگو كرده اند.
گفتگويي در تاريخ 25/9/84 ساعت 19 با آقاي شيخ غلامرضا شاهبندري انجام شد كه با هم مي خوانيم. اين جلسه نبايد تشكيل مي شد و اگر هم قرار بود تشكيل شود بايد با يك عده اي معدود تشكيل مي شد چون يك اختلاف و دعواي طلبگي بود و كاري به ديگران نداشت بنابر اين تشكيل جلسه بدين شكل يك كار اشتباهي بود كه انجام شد. من هم به آن جلسه دعوت نبودم و با اصرار شيخ حبيب آمدم. چند بار به شيخ حبيب تذكر دادم كه به اين جلسه نرو چون مي دانستم اين جلسه به ضرر ما تمام خواهد شد ولي شيخ حبيب گفت قول داده ام و بايد بروم و تو هم حتما بيا. هدف از تشكيل اين جلسه كوبيدن شيخ حبيب و شورا بود. آقاي سيف الهي افراد خاص و مورد اعتماد خود را در آن جلسه جمع كرده بود كه از او حمايت كنند ولي نتيجه جلسه صد در صد بر عكس شد. ببينيد يك سري اختلاف بين دو شيخ بود و اين اختلاف ها را يك گروهي از افراد كه پيرامون شيخ سيف الهي بودند بوجود آورده بودند چرا كه شيخ سيف الهي يك سري كارهايي كرده  و يك سري حرفهايي پشت سر شيخ حبيب زده بود حال مي خواست همه تقصير ها را به گردن شيخ حبيب و شورا بيندازد. اين افراد كه در آنجا بودند با شورا سر جنگ داشتند چون ديديم بسياري از حملات و هجوم ها به شورا بود. قبل از تشكيل اين جلسه يك نامه اي برعليه شورا و گروهي به سركردگي شيخ حبيب تنظيم كرده بودند من خودم اين نامه را نديدم ولي گفته مي شد حدود يكصد نفر امضا كرده بودند و قصد اين بوده كه اين نامه به استانداري، فرمانداري و بخشداري ارسال و رونوشت آن هم به سازمان تبليغات اسلامي فرستاده شود. در اين نامه مي خواسته اند بگويند كه شورا كه نامه و درخواست طلبه هاي روستا را امضا كرده خود سرانه اين كار را كرده و خطا بوده است. افراد تنظيم كننده اين نامه اين عمل شورا را يك عمل خود سرانه مي شمردند. يكي از دست اندر كاران تنظيم كننده اين نامه غروب همان روز به خانه شيخ حبيب آمد و من هم آنجا بودم و با هم صحبت كرديم و قرار شد اين نامه را جمع كنند و نفرستند نمي دانم فرستادند يا نه. بسياري از مردم كه اين نامه را امضا كرده بودند نمي دانستند براي چه امضا مي كنند چون دو سه نفر از آنها به من گفتند كه امضا كرده اند كه شيخ سيف الهي در اينجا بماند در صورتي كه حقيقت نامه چيز ديگري بود. در همين حين يك نامه هم نوشته شده بود و چند نفري هم امضا كرده بودند كه شيخ سيف الهي از اينجا برود. با اين وجود من از شوراي اين دوره بسيار راضي ام كارهاي خوبي صورت مي گيرد از جمله همين گاز رساني. شنيده ام مردم چادگان به فرماندار فشار آورده اند كه چادگان گازرساني شود و گفته اند قراقوش كه يك روستايي با 15 خانوار جمعيت است گازرساني مي شود كه فرماندار باور نمي كند مي آيد و مي بيند. آقاي سيف الهي واقعا در اين موضوع مقصر اصلي بود من حرفهاي شيخ حبيب را كامل قبول دارم ولي در اينكه سيف الهي ادعا مي كرد شيخ حبيب زن مرا فحش داده علاوه بر اينكه از شيخ حبيب پرسيدم كه گفت چنين چيزي نبوده از شيخ علي اصغر كه در آن جلسه در خانه شيخ سيف الهي بوده او هم اين ادعاي سيف الهي را دروغ خواند و شيخ سيف الهي با اين ادعا مي خواست خودش را تبرئه كند. شيخ سيف الهي روزي گفته بود كه شيخ حبيب و محمدعلي شاهسون بايد از روستا بروند و جاي ديگر بنشينند. حاج آقا مرتضوي هم تلفني به شيخ حبيب گفته بود و هم روزي كه شيخ حسينعلي به سازمان رفته بود به او هم گفته بود كه اختلاف شيخ سيف الهي و شيخ حبيب را من خودم شخصا با تشكيل جلسه اي حل مي كنم در آن جلسه كسي هم لازم نيست باشد ولي باز اين جلسه تشكيل شد چرا؟ براي اينكه مي خواستند شيخ حبيب و شورا را تخريب كنند و اين كار با جلسه حاج آقا مرتضوي امكان نداشت. در اين جلسـه ما طلبه ها رو 
در روي يكديگر قرار گرفتيم با اينكه ما از جلسه خوشحال بلند شديم ولي باز هم براي ما زيانمند بود. از اينكه مردم نسبت به اين جلسه چه واكنشي داشته اند اطلاعي ندارم ولي متاسفانه بايد بگويم بيشتر مردم ماركده دو رو هستند در ظاهر و در جلو چشم به گونه اي حرف مي زنند و در پشت سر بگونه اي ديگر. يادتان هست در آن شب به چند نفر گفتم آيا شما اين حرفها را نزده ايد؟ آيا آن حرفها را نزده ايد؟ آقاي سيف الهي شبهاي جمعه بين دو نماز چند دقيقه اي سخن راني مي كرد و من خودم مي ديدم مردم نمي ايستند و بلند مي شدند و مي روند. از مردم علت را مي پرسيدم كه مي گفتند از حرفهايش چيزي دستگيرمان نمي شود و سخن خود را از جايي شروع مي كند و در جاي ديگر و غير مرتبط به پايان مي برد بنابر اين حرفهايش مرتبط نيستند. بايد بگويم جوانان روستاي ما متاسفانه سطح اطلاعاتشان در باره احكام بسيار پايين است مي توان گفت هيچ مسئله ها را نمي دانند براي اثبات اين حرف من مي توان يك مسابقه احكام برگزار كرد تا واقعيت را ديد اين در حالي است كه اين تعداد جمعيت كه براي نماز جماعت به مسجد ماركده مي آيند هيچ جا نمي آيند حتا شهركرد و پشت سرِ آقاي ناصري هم اين تعداد جمعيت نيست مي توانيد برويد ببينيد. ريشه اختلاف شيخ سيف الهي با شيخ حبيب از تشكيل كلاس دادن سيف الهي در قوچان شروع شد. چون آقاي سيف الهي در ماركده هسته داشت ولي در ماركده هيچ كاري نكرد ولي رفت در قوچان كه شيخ حبيب هسته داشت كلاس داير كرد اين در حالي بود كه مي توانست در ماركده هرچه كه مي خواهد فعاليت بكند كه متاسفانه در طول تابستان هيچ كاري نكرد كه شما خودتان جريانش را در آن شب گفتند و شنيديد.
گفتگويي در تاريخ 28/9/84 ساعت 17 با آقاي حبيب الله عرب فرزند ولي الله انجام داده ام كه با هم مي خوانيم. موقعي كه آن جلسه برگزار شد هنگام شديد كارها بود و من وقت كافي نداشتم كه جوياي قضايا شوم و علت ها را بيابم بنابر اين نتوانستم دقيق ريشه يابي كنم و آنگونه كه شايد و بايد اطلاع ندارم ولي فكر مي كنم اختلاف دو تا شيخ از روزي آغاز شد كه شيخ سيف الهي رفته قوچان و كلاس تشكيل داده و بعد كه شيخ حبيب رفته خانه سيف الهي گويا ايشان از صحبتهاي او ناراحت شده كه چرا آمده در خانه من. و اين اختلاف شدت يافته و به آن جلسه ختم شد. هدف از تشكيل جلسه و دعوت ماها صلح و آشتي دادن دو تا شيخ بود كه نه تنها به صلح و آشتي نينجاميد بلكه بدتر هم شد چون هر دو مقداري كج مي گفتند و در آن جلسه صحبتهايي شد كه نبايد گفته مي شد و بي حرمتي ها شد كه نبايد مي شد. و اگر بخواهيم داوري بكنيم با توجه به سخنان گفته شده در آن جلسه بايد مقداري بيشتر حق را به سيف الهي بدهيم و كمتر به شيخ حبيب، با اينكه شيخ حبيب پسر پاك و بي آلايشي است. انعكاس اين جلسه در جامعه بسيار منفي بوده بويژه در بين جوانان. چون جوانان خواهند گفت اينها كه مي خواهند الگوي ما باشند آدمهاي چندان درستي نيستند حال چگونه مي توانند براي ما الگو باشند؟ چند نفري هم در آنجا با شدت و حدت شورا را مي كوبيدند كه به نظر من علت اصلي كوته نظري است و ريشه اين بر مي گردد به انتخابات شورا. چون هر يك از اين كوبندگان يا خودشان كانديد بودند و يا يك كانديد از نزديكانشان بود كه راي نياورد و حالا اينها راي آورده و شورا شده مي كوبند به تلافي شكست خودشان كه چرا شما راي آورديد و كانديد ما راي نياورد و نيز براي اينكه اينها را خرد كنند كه در دوره بعد دو باره نتوانند راي بياورند. من فكر مي كنم ريشه در همين نكته باشد چون هر چه انديشيدم كه چرا اينها با اين شدت شورا را مي كوبند به جز اين موضوع چيزي به ذهنم نرسيد. چون يك احتمال ديگر هست ولي در مورد اين چند نفر نمي تواند صادق باشد و آن اينكه شورا در حل اختلافي نظري داده باشد كه خوشايند كسي نبوده باشد آنگاه بخواهد با شورا مخالفت كند كه در باره اين چند نفر اين اتفاق هم نيفتاده است پس مي ماند همان حسادت و تنگ نظري كه چرا اينها انتخاب شدند و ما نه؟ پس حالا اينها را مي كوبيم تا در دوره بعد راي نياورند و ما بتوانيم پيروز شويم.
گفتگويي با آقاي محمد عرب فرزند لطيف در تاريخ 30/9/84 ساعت 19 انجام شده كه با هم مي خوانيم. مرا آقاي سيف الهي به جلسه آن شب در ساختمان بسيج دعوت كرد ولي مي خواهم بگويم تشكيل آن جلسه كاري بسيار نادرست بود. قبل از تشكيل جلسه من با شيخ حبيب مفصل صحبت كردم و گفتم تو چند كار اشتباه كرده اي يكي اينكه شما باني شده اي و آن نامه را بر عليه آقاي سيف الهي نوشتيد و ديگر اينكه آن شب به خانه شيخ سيف الهي رفتي و بهتر بود با چند نفر بزرگتر مي رفتيد و بعد اينكه اگر مي خواستيد آقاي سيف الهي از اينجا برد چرا شما چند نفر اقدام كرديد؟ بهتر بود با شورا و هيات امنا مسجد و با مردم مشورت مي كرديد آنگاه آنها راههاي بهتري پيشنهاد مي كردند. اين را هم اضافه كنم كه من در طي چند سال گذشته خود يكي از حاميان شيخ حبيب بودم و در همان گفتگو به ايشان گفتم بهتر است كه برويد مشكلتان را با مشورت با بالا تري هاي خودتان حل كنيد. ريشه اختلاف اين دو شيخ من فكر مي كنم در همان صنار سه شاهي باشد چون نظر شيخ حبيب اين بود كه چرا اين صنار سه شاهي را ديگري بخورد؟ من به شيخ حبيب گفتم در روستاي ماركده از شما حمايت نخواهد شد! و شما 
قصد داريد كه شيخ حسينعلي معمم شود و در ماركده بماند ولي بنظر من بيش از يكي دو ماه دوام نخواهد آورد. هدف از تشكيل آن جلسه آشتي دادن دو شيخ بود ولي سير گفتگوها در جهت آشتي دادن نرفت و من به هيچ يك از دو شيخ حق نمي دهم و اگر قاضي بودم هر دو را تنبيه هم مي كردم. يكي از اشكالات روحاني هايي كه در روستا هستند و مي آيند اين است كه در كارهاي روستا كه وظيفه آنها نيست دخالت مي كنند بنظر من روحاني ها بايد به كار عبادي و ارشادي خودشان مشغول باشند. تاثير اين جلسه در بين مردم بسيار منفي بوده است نه تنها وجهه سيف الهي را پايين آورد بلكه وجهه روحاني هاي خودمان را هم پايين آورد و مردم مي گويند حتما چيزي اين وسط هست كه اينها دعوا مي كنند و من بچه خودم طلبه است به او سفارش كرده ام كه هميشه احترام بزرگتر از خودت را در هنگام خواندن نماز و منبر رفتن در مسجد نگهدار و در كارهايي كه مربوط به خودت نيست دخالت نكن كه الحق و والانصاف حرف مرا گوش كرده و رعايت مي كند و من راضي هستم. موضوع كوبيدن اعضا شورا در آن جلسه مسئله مهمي نبود.
گفتگويي در تاريخ 6/10/84 ساعت 11 صبح با سيد اسماعيل حسيني انجام شده كه با هم مي خوانيم. در روستاي ما هميشه خانواده هايي و افرادي بوده اند كه مي خواهند در جامعه نفوذ داشته باشند و تصميم گيريها و مديريت روستا را به سمت و سويي كه منافعشان ايجاب مي كند رهنمون شوند اين روند از گذشته ادامه داشته و امروز هم كه فرزندان آنها دنيا ديده و سفر كرده و گاها تحصيل كرده هستند ادامه دارد كه انسان حيران مي ماند چرا امروز اينها با اينكه ادعاي دنيا ديدگي و تحصيل كردگي دارند با پدر بزرگانشان تفاوت ندارند؟ و چرا شرايط جديد و متفاوت از گذشته را درك نمي كنند؟ با اين مقدمه جلسه آن شب در بسيج را بررسي مي كنيم. به باور من هدف از برگزاري اين جلسه و دعوت افراد خاص اين بوده كه نخست شورا را بكوبند، تضعيف كنند و به انفعال بكشند و بعد از شورا شيخ حبيب را. پس هدف اصلي تخريب شورا و تضمين گرفتن با مهر و امضا به منظور ماندن شيخ سيف الهي در ماركده بود. چون مي بينيم با اينكه ظاهر جلسه حل كردن اختلاف دو شيخ بود ولي با شدت به شورا حمله مي شود! و سخن گويان انتخاب شده در آن جلسه اصلا كاري به حل اختلاف دو شيخ ندارند بلكه تمام تلاششان تخريب و به انفعال كشاندن شورا است. چرا ؟ براي اينكه شورا مستقل است و كار و وظيفه قانوني خود را انجام مي دهد، نخواسته مطيع اين و آن شود اين در حالي است كه افراد با نفوذ، شوراي مستقل نمي خواهند شوراي منفعل و زير نفوذ خود مي خواهند. در همان جلسه هم مي بينيم يكي از افراد با نفوذ وقتي موقعيت شيخ سيف الهي را متزلزل تر مي بيند در آخر جلسه مقداري تغيير عقيده مي دهد و برعليه شيخ سيف الهي موضع مي گيرد تا از قافله عقب نماند و نفوذش تضعيف نگردد. آقاي سيف الهي هم شورايي مي خواست كه افراد آن كارچاق كن و فرمانبر و تحت امر او باشند و چند بار هم گفت شورا به من سر نمي زند؟ از من كسب تكليف نمي كند؟ در آن جلسه شيخ حبيب به يك سري حرفهاي جزئي اشاره كرد كه بسيار بي مورد و زيانبخش بود. منظور از تضمين خواهي سيف الهي اين بود كه يك صورت جلسه اي با امضا حاضرين در جلسه و شوراي روستا تنظيم شود مبني بر اينكه مردم و شورا سيف الهي را مي خواهند بماند كه هم شيخ حبيب كوبيده شود وهم اينكه به عنوان يك سند در اداره مطرح گردد كه شورا سيف الهي را مي خواهد بنابر اين سيف الهي قصد داشت در اين جلسه يك سند ارزشمند براي ماندنش بدست آورد كه ناكام ماند. ضديت شيخ سيف الهي با شما(محمدعلي شاهسون) هم به نظر من بر مي گردد به ريشه بينشهاي شما دو نفر. شما بيشتر مردم را آزاد، آگاه، باشخصيت مي خواهيد و از اين نظرِ خود هم كوتاه نمي آمديد ولي شيخ سيف الهي مردم را مطيع، چشم گوش بسته، فرمانبردار، و گوش به فرمان خودش مي خواست. بنابر اين شما را مخالف دست يابي به منافع خود مي ديد و ضديت مي كرد. و اين در روستاي ما سابقه داشته است. قبلا يك روحاني به ماركده آمده بود و با خانواده مسعود شاهسون سخت مخالف بود و همان گونه كه شيخ سيف الهي مي گفت محمدعلي شاهسون بايد از روستا برود او هم مي گفت خانواده مسعود شاهسون بايد از روستا بروند. در اين ضديت ها علاوه بر منافع شخصي، تلقين هاي زياد و مستمر و بي وقفه اطرافيان روحانيان از بيرون آمده را هم نبايد دست كم گرفت. يكي از افرادي كه بخاطر مردن مادر زن شيخ سيف الهي به شمال و به روستاي سيف الهي رفته بود به من گفت: « زندگيشان بسيار ابتدايي توام با فقر و عقب مانده بود من در همانجا با ديدن وضعيت نابسامان گفتم كه سيف الهي هرگز ماركده را كه همانند بهشت زيبا و همانند يك كمپاني برايش سود آور است ترك نخواهد كرد.» با توجه به گفته هاي اين همشهري مان و نيز شنيده ها و ديده هاي خودم از رفتار و گفتار سيف الهي و شناختي كه از او بدست آورده بودم ريشه اين جنجال هايي كه سيف الهي بوجود آورد مثل كوبيدن شيخ حبيب و ضديت شديدش با شما فقط و فقط حفظ منافع مادي اش بود و بس. در اين راستا آقايان رمضانعلي و شيخ حسينعلي هيزم بيار معركه بوده اند. شيخ حسينعلي اصولا شخصيت ثابتي ندارد و در كنار هركسي كه نشست همرنگ او مي شود و مقداري هم  
وقتش را صرف توجه به حرف هاي خاله زنانه مي كند. و در پايان مي خواهم كه اين جزوه را پس از اتمام دوره شوراييمان پخش كنيد.
نوبتي هم كه باشد نوبت به خودِ من كه محمدعلي شاهسون باشم رسيده كه نظراتم را بيان كنم. نخست خلاصه اي از سير حوادث را مي گويم. اولين برخوردي كه با شيخ سيف الهي( كه نامش را هم نمي دانستم ) داشتم ساعت 5 بعد از ظهر روز 15/12/81 بود كه باتفاق شيخ حبيب به خانه او رفتيم. هدف از اين نشست در ميان گذاشتن طرحي بود به منظور تشكيل جلسات گفتگو با جوانان روستا. در اين جلسه سه نفره، من پيشنهاد كردم مي خواهم باموافقت و همراهي شما جلسه گفتگو براي جوانان روستا داير كنيم كه در آن جلسه هريك از جوانان نتيجه مطالعات خود را روي موضوع مورد نظر مطرح و بحث تبادل نظر شود در نتيجه هم اطلاعات جوانان بالا مي رود، هم شيوه سخن گفتن در جمع را تمرين خواهند كرد، و خواهند آموخت، و هم با ابراز نظرات خود ضعف هاي خود را خواهند شناخت و بر طرف خواهند كرد و ناگزير به سمت و سوي مطالعه روي خواهند آورد آنگاه جواناني خواهيم داشت باسواد، سخنور، اهل منطق و بيان. شيخ گفت: مثلا چه موضوعهايي را مي خواهي در آن جلسات مطرح كني؟ گفتم: موضوع هاي جامع شناسي، روان شناسي، تاريخ. ازجمله، عدالت، تربيت، فضيلت، اخلاق، عرفان،حق، حقوق، و… شيخ گفت: اين موضوع ها را خودت مطرح مي كني يا ديگران؟ گفتم: وقتي جلسات تشكيل شد روي هر موضوعي كه آمادگي بود و توافق گرديد مطالعه مي شود و در جلسه بعد هريك از شركت كنندگان يافته هاي خود را بيان، و بحث و گفتگو روي چرايي هايش مي شود و هركس با توجه به اطلاعات خود به آن پرسش ها پاسخ خواهد گفت و من هم يكي از آن مجلسيان خواهم بود، هم نتيجه مطالعاتم را خواهم گفت و هم در بحث شركت خواهم كرد و هم پرسش مي كنم و هم پرسش پاسخ مي دهم. شيخ گفت: اين نشد است، امكان ندارد، چون مي شود بحث آزاد و همان آزادي و تكثر آرا ! در چنين جلساتي ذهن پاك جوانان مومن شبهه دار خواهد شد. گفتم: جناب شيخ، محور شما باشيد، جلسه زير نظر شما باشد، موضوع را هم شما انتخاب كنيد، من هم همانند يك نفر عادي شركت مي كنم و در باره موضوع، نتيجه مطالعات خود را بيان خواهم كرد، آنگاه اگر شما تشخيص داديد كه نظرات من غير اسلامي است بادلايل رد كنيد. شيخ گفت: در اين صورت كار ما دشوار تر مي شود چون شما نظرات كانت و غيره را مطرح خواهي كرد آنگاه ممكن است جوانان نظر شما را بهتر قبول داشته باشند و كار ما خراب تر مي شود. گفتم: بياييد جلسه را زير نظر شما شروع كنيم بعد از يكي دو جلسه اگر ديديد نظرات من خوب نيست، من ديگر شركت نمي كنم و چيزي نمي گويم. شيخ گفت: اين ديگر بدتر، اگر صحبت هاي شما مورد توجه جوانان قرار گرفت و از تو خواستند كه در جلسات شركت كني آنگاه خواهي گفت شيخ گفته نيا، آنوقت بدتر مي شود و من بد خواهم شد، نه چنين چيزي نمي شود. در اين نقطه من گفتگو پيرامون جلسه را بي نتيجه يافتم و ديگر راجع به تشكيل جلسه چيزي نگفتم. كمي صحبت هاي ديگر شد و ما خانه شيخ را ترك گفتيم. نشست ما حدود 30/1 طول كشيد من او را ( كه هنوز هم نامش را نمي دانستم) فردي خود شيفته، بسيار ضعيف، كم سواد، سطحي و سياست زده ارزيابي كردم و برداشتهاي خود را بدون اينكه باكسي در ميان بگذارم يادداشت كردم چون گفتم ممكن است ارزيابي من شتابزده باشد. در همان اسفند 81 در دهه عاشورا سه شب غير متوالي به مسجد رفتم در دو شب نخست به سخنان شيخ با دقت گوش كردم ديدم ارزيابي ام از شيخ در آن نشست 15/12 درست بوده است. سومين شب كه شبِ 11 محرم بود موضوعي ديگر برايم روشن شد و ديدم ايشان بهره وافر از فرهنگ چارواداري دارد چون ديدم به مخالفان سياسي تلقين شده نسبت ها و ناسزاهاي چارواداري مانند لگد زدن و جفتك انداختن مي دهد. همان شب وقتي به خانه آمدم نظر خود را طي نامه اي نوشتم كه به او بدهم ولي به توصيه چند نفر اين يادداشت به او داده نشد. حال بعد از گذشت سه سال بد نيست با هم آن را بخوانيم.
«بنام خدا، جناب آقاي شيخ. با سلام و عرض ادب. حدود 7 بعد از ظهر 23/12/81 مطابق با 10 محرم 1424 در مسجد ماركده نشسته و به سخنراني شما گوش مي كردم. جنابعالي داشتيد محرم سال 62 هجري را با امروز مقايسه مي كرديد بعد اشاره كرديد كه؛ عده اي مدعي هستند كه بايد سخن شفاف گفت ولي خودشان پشت كرده و لگد، چه عرض كنم جفتك مي زنند. كه مورد اعتراض قرار گرفتيد و بعد نيز اشاره هايي داشتيد و نام و رفتار هاي مخالفان فكري خود را با لحن تحقير آميز و در بعضي موارد با اهانت بر زبان آورديد. جناب شيخ من برخلاف همشهريانم كه تذكر مي دادند وارد سياست نشو، نمي گويم وارد سياست نشو، بلكه بر اين عقيده هستم كه هر فرد ايراني چون يك شهروند ايراني است حق الهي، طبيعي و اجتماعي او است كه در صورت تمايل بتواند در همه موارد نظر خود را بيان نمايد با اين شرط؛  1- در همه موارد ادب انساني و گفتاري را رعايت نمايد.

چون «بزرگش ندانند اهل خِرَد، كه نام بزرگان به زشتي برد» 2- انصاف را رعايت كرده و همين مقدار كه به خود حق مي دهيد در مورد ديگران اظهار نظر نماييد به طرف مقابل هم حق بدهيد حد اقل آنهم نظراتش را بگويد و از خود دفاع كند.
جناب شيخ، شما ( به قول خودتان ) ملبس به لباس پيامبر هستيد و روي منبر جايگاه پيامبر نشسته ايد و در مسجد خانه خدا و در جايگاه يك معلم اخلاق سخن مي گوييد آنهم در شب شام غريبان، چگونه به خود اجازه مي دهيد واژه هاي ادبيات چارواداري مثل لگد زدن و جفتك زدن را برزبان آوريد؟ چگونه به خود اجازه داديد ادب انساني را ناديده گرفته چنين واژه هايي را برزبان آوريد؟ آيا اگر مخالفان شما نيز از همين واژه ها استفاده كنند به نظر شما شايسته است؟ با احترام محمدعلي شاهسون ماركده ساعت 11 شب 23/12/81 .»
پس از شروع به كار دومين دوره شورا در روستا اينجانب كه مسئول كميته فرهنگي شورا بودم با تصويب شورا تصميم گرفتم جلساتي با صاحب نظران روستا تحت عنوان كميته فرهنگي روستا داشته باشيم و همه مسائل و مشكلات فرهنگي روستا ابتدا در اين كميته مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار گيرد آنگاه جهت تصويب و اجراء و يا پيگيري به شوراي اسلامي فرستاده شود. بدين جهت از محمد عرب دهيار در خواست كردم كه صاحب نظران، جوانان تحصيل كرده و خوش ذوق را دعوت نمايد. دعوت انجام و جلسه مقدماتي در تاريخ 1/3/82  ساعت 20  با حضور آقايان؛ حمزه خسروي‚ غلامعلي عرب، ابوالفضل عرب، كريم شاهسون، رجبعلي عرب، اصغر شاهسون، محمد عرب، رمضان عرب، اسدالله عرب، ابوالفتح شاهسون در محل مسجد تشكيل شد. در اين جلسه كه حدود 3 ساعت به طول انجاميد پس از بحث مذاكره، ضرورت تشكيل جلسات كميته فرهنگي به تاييد همگان رسيد و همگي متعهد شدند كه جلسه را تداوم بخشند. در اين جلسه من به افراد حاضر گفتم: چون من شناخت كافي از روستا ندارم لذا  هر يك از شما اگر فرد تحصيل كرده و يا صاحب نظر و خوش ذوق ديگري غير از افراد اين جمع سراغ داريد در جلسه آينده دعوت نمائيد. آقاي ابوالفضل عرب پيشنهاد كرد: حاج آقا سيف الهي را هم دعوت كنيم؟ به خودِ ايشان ماموريت داده شد كه براي جلسه بعدي از ايشان دعوت به عمل آورد. در اين جلسه ضرورت ايجاد محلي بنام خانه مطبوعات، كه جوانان بتوانند هنگام عصر در آنجا جمع و نشريات مختلف را مطالعه نمايند به تصويب رسيد و دكان آقاي رضاقلي عرب را بدين منظور پيشنهاد نمودند كه قرار گرديد آقاي محمد عرب با ايشان مذاكره و موافقت ايشان را كسب كند و نتيجه را در جلسه بعدي اعلام نمايد. در پايان تاريخ جلسه بعدي 14/3/82 و موضوع جلسه صحبت در باره دبيرستان در حال تاسيس دخترانه تعيين گرديد. روز 14/3/82 مصادف شد با آمدن گروهي از زائران و متاسفانه سه نفر در جلسه بوديم، يكي من، ديگري اسدالله عرب و نفر سوم را هم فراموش كردم. و اعضا دليل نيامدن خود را دعوت به قرآن خواني بهانه كردند. مدتي موضوع رها شد. مجددا به درخواست من آقاي محمدعرب از افراد زير براي تاريخ 16/4/82 دعوت به عمل آورد. آقايان؛ اصغر شاهسون، رمضانعلي شاهسون، محمدرضا شاهسون(عبدالوهاب)، ابوافتح شاهسون، محمد سيف الهي، ابوالفضل عرب، صميمي فر، حمزه خسروي، غلامعلي عرب، رجبعلي عرب(عليميرزا) كريم شاهسون، رمضان عرب، اسدالله عرب(مولا) محمدرضا شاهسون(حسن)، مهدي عرب(احمد)، اسدالله عرب، مصطفي عرب. از دعوت شدگان آقايان؛ رمضانعلي شاهسون، محمدرضا شاهسون(عبدالوهاب)، محمدسيفالهي، غلامعلي عرب، محمدرضا شاهسون، مهدي عرب، اسدالله عرب و محمد عرب حاضر شدند. جلسه با سخنان من پيرامون مسائل روستا از جمله اينكه مي خواستيم سقف حمام عمومي را تخريب و دوباره بسازيم ولي مردم استقبال نكردند، آغاز شد. آقاي سيف الهي در همان ابتدا جلسه گفت: معلوم است مردم در اين فصل كاري استقبال نخواهند كرد اگر شورا يك مثقال شعور مي داشت! اين تصميم را در اين زمان نمي گرفت!. من گفتم: اين تصميم را در اصل حدود 20 نفر از بزرگان روستا كه يكي از آنها پدر ايشان ( اشاره به مهندس غلامعلي عرب)  است در تاريخ 4/2/82 گرفتند و از شورا در خواست اجراي آن را داشته اند. سيف الهي با بي شرمي و وقاحت گفت: آنها هم مانند شورا!
بعد من تقسيم كار بين اعضا شورا و اينكه اينجانب مسئوليت كميته فرهنگي شورا را پذيرفته ام و تصميم گرفته ايم مسائل و مشكلات فرهنگي روستا نخست با مشورت صاحبان نظر بررسي، آنگاه براي تصويب نهايي و اجرا و يا پيگيري به شورا فرستاده شود را بيان، و گفتم: جلسه مقدماتي در تاريخ 1/3/82 تشكيل شد جلسه دوم برگزار نشد و جلسه سوم امشب است كه در خدمت شما هستيم. آقاي سيف الهي گفت: تو چكاره هستي؟ كه مي خواهي در باره مسائل فرهنگي روستا تصميم گيري كني؟ چرا با من كه اصل فرهنگ هستم مشورت نشده؟ و دعوت نكرده ايد؟ و خودسرانه چنين تصميم گرفته ايد؟ من گفتم: دعوت كننده جلسه مقدماتي آقاي محمد عرب بوده و من نمي دانم چرا دعوت نكرده؟ ولي اين را خوب مي دانم كه قصد و عمدي نبوده و من از طرف همه از اينكه از شما دعوت نشده پوزش مي خواهم. به علاوه آن جلسه مقدماتي بوده و تصميمي گرفته نشده.
 كاري صورت نپذيرفته، و نيز در همان جلسه آقاي ابوالفضل عرب پيشنهاد نمود كه آقاي سيف الهي را هم دعوت كنيم كه به خود ايشان ماموريت داده شد كه از جنابعالي دعوت به عمل آورد. ولي متاسفانه جلسه دوم اصلا تشكيل نشد. و جلسه سوم هم كه اكنون است از شما دعوت كرده ايم پس كاري صورت نگرفته كه نظر شما لحاظ نشده باشد هنوز اول كاريم و شما هر نظري داريد همانند ديگران بفرماييد تا گوش كنيم بدون شك اگر نظرتان جالب باشد راي خواهد آورد و پذيرفته خواهد شد. سيف الهي بر آشفت و گفت: من اصل فرهنگ هستم، من فرهنگ مجسم هستم، من خودِ فرهنگ هستم، من نوك پيكان و هرم هستم و ديگران قاعده هرم هستند، چه كسي مي خواهد درباره نظر من راي بدهد؟ من گفتم: اينها كه اينجا نشسته اند افراد تحصيل كرده هستند و راي خواهند داد و تو هيچ برتري نسبت به هيچكس نداري، تو همانند ديگران هستي، اگر نظر داشتي آن را همانند ديگران بيان خواهي كرد تا بررسي شود. در اينجا سيف الهي صدايش را بالا كشيد و با حالتي بي ادبانه خطاب به من گفت: تو اصلا چكاره هستي؟ كه مي خواهي در باره فرهنگ روستا تصميم بگيري؟ من اجازه نمي دهم… من هم با صداي بلند تر گفتم:من يك نفر ماركده اي هستم و اين حق را دارم كه درباره هر موضوع روستا نظر بدهم به علاوه شوراي روستا هستم و مردم به من راي داده اند كه درباره كارهاي روستا تصميم گيري كنم، تو چكاره هستي؟ تو نمي تواني مرا از حق خودم محروم كني… در اينجا جو جلسه به هم خورد و همگي بلند شديم و مسجد را ترك كرديم. و بعد از آن هيچ يك از همشهريان ديگر حاضر به آمدن و تشكيل جلسه كميته فرهنگي نشده اند و عملا كميته فرهنگي روستا منحل شد. در پايان اين جلسه ارزيابي من از شخصيت سيف الهي علاوه صفات منفي قبلي كه اشاره كردم ديدم ايشان از ادب، و اصالت خانوادگي هم بهره چنداني ندارد. بعد از آن شايعاتي به گوش  من مي خورد كه نتوانستم پي به درستي آن ببرم مي گفتند: سيف الهي مي گويد شاهسون آن شب در مسجد به من توهين كرده و مقام مرا پايين آورده و گفته تو همانند ديگران هستي و چون من نماينده مقام معظم رهبري هستم پس اين توهين به رهبر بوده!! بنابر اين قصد دارم اين را به بيت رهبري گزارش كنم. من امنيت ندارم و ممكن است شاهسون بخواهد خانه مرا منفجر كند پس لازم است از خانه من محافظت شود و…
چند روز پيش از اين روزي در بخشداري سامان و در دفتر بخشدار بودم. چند نفر ديگر از اعضا شوراهاي روستاهاي ديگر هم بودند و راجع به موضوعي صحبت مي كرديم وقتي صحبت ها تمام شد خداحافظي كرديم، كه بخشدار با اشاره به من گفت: شما باستيد با شما كار دارم. و از روي صندلي خود بلند شد و با هم به يك اتاق ديگر رفتيم و گفت: روحاني ماركده به امام جمعه سامان گزارش كرده كه قصد شاهسون از راه اندازي نشريه در روستا اين است كه انديشه هاي آقاي منتظري را تبليغ كند!! باور كنيد كله ام سوت كشيد و حيران مانده بودم كه چه بگويم! چون اصلا چنين چيزي مطرح نبود. به هرصورت با دليل و برهان به بخشدار اطمينان دادم كه هرگز چنين انديشه اي در ذهنم نبوده و نيست. در آنجا بود كه دريافتم ايشان بيش از آن مقدار كه من فكر مي كنم فردي ضعيف است و حضور منِ ناچيز و بي مقدار در روستا وحشتي عظيم بر وجود او افكنده و خواب راحت را از او ربوده. بعد از اين تاريخ تبليغات شديد منفي از طرف ايشان برعليه من پيوسته ادامه داشت بويژه تبليغات شديد برعليه نشريه آوا مي نمود و از جوانان و پيرامونيان خود مي خواست كه؛ از محمدعلي شاهسون دوري گزينيد، او را تنها بگذاريد، دور و برش را خالي كنيد، آوا را نخوانيد، براي آوا مطلب ننويسيد. و هر جواني كه با من صحبت مي كرد اطلاعات چي ها به او گزارش مي دادند آنگاه آن جوان سرزنش مي شد، تحقير مي شد و اتهام منحرف به او زده مي شد به علاوه جواناني كه آوا مي خواندند نيز سرزنش مي شدند يكي دو نفر را مي شناختم كه خود مستقيم آوا را نمي خريدند از ديگري مي خواستند كه برايشان بخرند و در خانه به صورت مخفيانه مي خواندند تا مبادا  سيف الهي بفهمد و آنها را سرزنش كند. در واكنش به تبليغات منفي بر عليه نشريه
 مقاله اي بدين شرح با عنوان قصه هاي پر غصه در آواي شماره 29 به چاپ رساندم. بد نيست دوباره با هم مرور كنيم.
«1- آقاي رمضان عرب طي مقاله اي كه در آواي 27 چاپ شد پرسش هاي خود را از اعضاي شوراي روستا مطرح كرده اند. بنظر مي رسد اين پرسش ها خواست بيشتر مردم روستا باشد كه به وسيله قلم وي تقرير يافته است. نامبرده گويا مدتي بوده مي خواسته با اعضاء شورا مصاحبه اي انجام دهد و پاسخ پرسش هاي خود را بگيرد و به آگاهي مردم برساند ولي هر يك از اعضاء شورا به بهانه اي از زير بار مصاحبه شانه خالي كردند و ايشان ناگزير سئوال ها را چاپ و به اطلاع همگان رسانده است. با اين وجود با گذشت حدود يك ماه هنوز جوابي از هيچ يك از اعضاء شورا به اين پرسش ها داده نشده است. من كه يكي از اعضاء شورا هستم، از ديد شخصي خودم، تيز بيني، كنجكاوي و داشتن پشتكار آقاي رمضان عرب را مي ستايم و بر اين باورم كه اگر تعداد  10 نفر بدينسان تيزبين، كنجكاو و داراي پشتكار در روستا داشتيم بدون شك اعضاء شورا هم ناگزير به پاسخ گويي بودند. اين اولين بار نيست كه ايشان ريزه كاري ها و كاستي هاي موجود در روستا را منعكس مي كند، بلكه بارها اين اتفاق افتاده
جالب اينجاست كه هرگاه چنين كاستي هايي چاپ و منتشر مي شود، مسئول، رئيس، مدير و يا عضو شورا كه بايد پاسخ گويد و يا كاستي ها مربوط به او مي شود، بر مي آشوبد و با تحقير، اولين جمله اي كه بر زبان مي آورد اين است كه اين رمضان چكاره است؟ كه … و جمله هاي بعدي كه با عصبانيت بيان مي گردد، آوا بايد برچيده شود!، من آوا را جمع مي كنم! من گزارش مي كنم! آوا غير قانوني است! و …   پس از اين كه كمي عصبانيت آن ها فروكش كرد و آرام شدند آنگاه مي گويند، اصلا چرا وقتي مي خواهند مطلبي بنويسند، نخست مطلب را نمي آورند ما بخوانيم و اجازه بگيرند، آنگاه چاپ كنند!! با عرض تاسف بايد عرض كنم اين دوستان هنوز اين مطلب را در نيافته اند كه نوشتن همانند سخن گفتن است، عده اي سخن را بر زبان مي آورند و عده اي هم روي كاغذ. و باز اين دوستان متوجه نيستند كه نشريات براي اين بوجود آمده كه خواست هاي مردم انعكاس يابد، مشكلات، نارسايي ها و كاستي ها بيان گردد، كارها و تصميمات مسئولين جامعه را شفاف نمايد. و سرانجام نشريات زبان مردم هستند و جمع كردن، تعطيل كردن نشريات يعني بريدن زبان مردم. آيا ما اين حق را داريم كه به مردم بگوييم حالا كه مسئول، مدير، رئيس و يا شورا شده ام كسي حق ندارد حرفي كه خوشايند من نيست بزند؟ و يا هرگاه كسي خواست درباره حوزه مسئوليت من حرف بزند اول به من مراجعه نمايد و درخواست اجازه سخن گفتن و چه گفتن نمايد! از تجربه هاي تاريخي آموخته ايم هرگاه فردي گفته است كسي نبايد انتقاد كند، سئوالي بكند، فردي ضعيف و ناتوان است و در كارش ناراستي وجود دارد زيرا اگر كسي كار و وظيفه خود را خوب و در جهت رضايت خدا و خلق خدا انجام داده باشد و براي كارهاي خود دليل و منطق و سند و مدرك داشته باشد، از سئوال چه باك؟ و از انتقاد چه ترس دارد؟ حال وقتي به نوع بيان فرد گوينده،” رمضان چه كاره است و آوا بايد جمع شود” بنگري و نيز اگر واژه هاي به كار رفته را تجزيه و تحليل كني در مي يابي از خانواده منطق، دليل و استدلال چيزي در چنته ندارند، بلكه فقط گردن و رگهاي باد كرده فراوان دارند؟ جا دارد در اين جا از زبان سعدي شيرازي به اين دوستان بگويم.« دلايل قوي بايد و معنوي         نه رگهاي گردن به حجت قوي»  چنين جمله هايي فقط از ذهن فرد مستبد و استبداد زده مي تواند تراوش كند. در ذهن آدم مستبد و استبداد زده فقط كسي كه در جامعه قدرتي دارد حق دارد كه ايرادي بگيرد، نقدي بكند، حرفي بزند و پرسشي داشته باشد البته نقد و انتقاد از ضعيفان جامعه،  نه از قدرتمندان. از ديد چنين آدم هايي قدرت داراي حق است نه انسان، قدرت اصالت دارد نه انسان، قدرت قابل احترام است نه انسان. مدير  و مسئولي كه در روستا مورد انتقاد قرار مي گيرد و بر مي آشوبد، اگر مردم ماركده در نصب و انتخاب او نقشي نداشته باشند؛ شايد بتوان آشفتن او را با ديده اغماض نگريست ولي اگر عضو شورايي كه  به طور مستقيم به وسيله مردم گزينش شده و قدرت و مديريت و اختيارات خود را از مردم گرفته هم بر آشوبد و پاسخ پرسش هاي مردم را ندهد توجيه پذير نيست، زيرا ناراحت شدن، آشفتن، بستن و تعطيل كردن نشريه اي كه انتقاد كرده، با فلسفه و بينش شورا كه يك نهاد اجتماعي است و انتخاب اعضاي شورا كه به طور مستقيم با مردم است و نيز اصول جامعه مدني كه انسان ها از حقوق مساوي برخوردارند و شهروند ناميده مي شوند و داراي اصالت و احترام اند، منافات دارد.
وقتي مي گوييم مديريت روستا بوسيله افرادي كه خود مردم آن ها را بر مي گزينند اداره شود و نام اين نهاد را شورا گذارده اند،  فلسفه اش اين است كه قدرت و اعمال مديريت از آن يك يك مردم است و از آنجايي كه امكان اين كه همه مردم بخواهند در يك كار اعمال مديريت كنند نيست و معقول و منطقي هم نمي تواند باشد و اقتصادي هم نيست، لذا مردم از بين خود چند نفر را براي اين كار بر مي گزينند، اين افراد گزينه شده به منزله نوكران و كارگران مردم هستند و بايد طبق نظر مردم كارهاي عمومي روستا را اداره نمايند و تا وقتي به وظايف خود خوب عمل كنند نماينده مردم هستند و هرگاه از انجام وظيفه باز مانند مردم اين حق را دارند كه آن ها را بركنار كنند. بي گمان مسئولي كه اختيارات و قدرت و مشروعيت خود را از مردم گرفته و كارگزار مردم است نمي تواند و اين حق را ندارد كه به احدي از مردم بگويد كه” تو چكاره هستي كه سئوال مي كني” بلكه موظف است به يكايك پرسش ها پاسخ قانع كننده بدهد. حال اگر اعضاي شوراي روستاي ما چنين نيستند بنظر من بايد گشت و حداقل 50 درصد علت را در جاي ديگر جستجو كرد، در كجا؟ در ميان آحاد مردم؛ در چه زمان؟ زمان انتخابات. براي درك بهتر موضوع بايد برگرديم به آن زمان و بررسي نماييم ببينيم پارامتر ها و معيار هايي كه مردم براي انتخاب اعضاء شورا در نظر مي گرفتند و نام افراد را روي برگه رآي مي نوشتند چه بود؟ 
من با مروري بر يادداشت هايم در آن زمان معيار و پارامتر ها را اين چنين دسته بندي كردم. البته اين ها برداشت هاي شخصي من بوده و ممكن است خطا و نادرست هم باشند. ديگران هم مي توانند نظرات و برداشت هاي خود را منعكس كنند تا خوانندگان داوري نمايند. اولين و اصلي ترين معيار در انتخاب اعضاء شورا قوم و خويشي و فاميلي بود كه درصد بالايي از گزينش ها را رقم مي زد. همسايه و هم محله اي  بودن هم يكي ديگر از معيار ها بود،  توصيه و سفارش ديگران هم تاثير خودش را داشت، وعده انجام كارهاي بزرگ توسط كانديدا ها هم اثر بخش بود. اين ها تا حدودي عموميت داشت. بعد از اين ها نوبت معيار هاي شخصي و فردي مي شد. مثلآ راي به خاطر توزيع فراوان آرد، راي نذري، ناشناخته بودن كانديدا و هر كه از ظن خود يار او شدن و …
با مروري به گفته و نكته ها در يادداشت هايم حتي در يك مورد از معيارها، پاسخ گويي و مسئوليت پذيري و… براي گزينش عضو شورا مطرح نبود، يعني؛ هنگام كشت، جو كاشته ايم ولي هنگام درو، انتظار درو كردن گندم داريم. در اين جا اگر بگوييم « از ماست كه بر ماست » پر بيراهه نگفته ايم. و باز اگر بگوييم « خود كرده را تدبير نيست » حرفي نزديك به نشان زده ايم. براي اين كه مديران پاسخگو و مسئوليت پذير در روستا داشته باشيم بايد هنگام انتخابات احساسات قوم و خويشي و ديگر مسائل جزئي و غير مرتبط را كنار بگذاريم و به توانايي ها، معلومات و آگاهي، مسئوليت پذيري، پاسخ گويي،  تجربه مديريت، ثبات شخصيت و اصالت فردي و خانوادگي فرد توجه كنيم و راي بدهيم. بعد از آن هم آن ها را رها نكنيم بلكه رفتار آن ها را زير نظر داشته باشيم، سئوال كنيم، انتقاد كنيم(حتي غرض آلود)، كمكشان كنيم و حمايتشان كنيم. در چنين فضاي مساعدي آدم هاي مسئوليت پذير و كاردان و توانا قدم به ميدان خواهند گذاشت ، عرصه براي آدم هاي پشت هم انداز، عوام فريب، ظاهر ساز و ناتوان تنگ خواهد بود، در اين صورت است كه روستا مي تواند روستايي پويا، زنده و رو به رشد باشد.
2- واژه آوا مخفف كلمه آواز است و به معني بانگ، ندا و صوت در زبان فارسي به كار مي رود. براي نمونه، رودكي استاد شاعران در آغاز قرن چهارم هجري قمري مي گويد:« اي بلبل خوش آوا، آوا ده » و نيز فردوسي بزرگ مي گويد:
              چه آواي ناي و چه آواز چنگ                  خروشيـدن بوق و آواي زنگ
               خداونـد راي و خـداوند شـرم                   سخن گفتن خوب و آواي نرم
 آوا با پسوند ماركده نام نشريه اي است كه در روستاي زيبا و با صفا و كوچك ماركده، هر دو هفته يكبار با رنج و مشقت بسيار به چاپ مي رسد. با توجه به معاني داده شده «آواي ماركده» يعني صداي ماركده، آيا چنين است؟ و اين نشريه صداي مردم ماركده است؟ اگر نه، به چه دليل؟ و اگر آري، به چه سند و مدرك؟ و اگر نيست، چگونه مي تواند صداي مردم باشد؟ پاسخ اين پرسش ها نياز به تحقيق، كنكاش و  كندوكاوي عميق جامعه شناسي دارد و فرد يا افراد بي طرف و عالمي را مي طلبد كه هم بافت فكري، فرهنگي، اجتماعي و تاريخي روستا را بشناسد هم جامعه ايران و جهان را و هم زمان و مكان كه ما در آن قرار داريم و هم محتويات مقالاتي كه در آوا چاپ شده را دقيق خوانده باشد. ميداني است بزرگ براي جوانان پژوهشگر و دانش پژوه روستا، و اما موضوعي كه مي خواهم در اين جا بيان كنم قصه غم انگيز تولد و تداوم زندگي آواي ماركده است در ماركده، كه مصداق ضرب المثل عاميانه اي است كه مي گويند «درونش خودمان را مي كشد بيرونش مردم را» « آواي ماركده » در بيرون از روستا بويژه در ميان ادارات دولتي كه روستا را مي شناسند  وجهه خوبي پيدا كرده. آوا توانسته به روستا ابهت و اهميت خاصي بدهد به گونه اي كه وقتي مي شنوند كه در روستا نشريه اي منتشر مي شود با ديده تحسين مي نگرند و مي پرسند «روستا و نشريه!!؟» و بعد مي افزايند« بايد فرهنگ مردمان روستا بسيار بالا باشد » و خواهان شماره هايي از آوا جهت مطالعه و آشنايي مي گردند. ولي وقتي در درون روستا اين پديده را بررسي مي كنيم مي بينيم ديد و بينش مردم بسيار متفاوت از بيگانگان است و بنظر مي رسد گفته آقاي حبيب شاهسون در مقاله منفي نگري درست باشد. چرا ديد ها اين چنين متفاوت و متضاد است؟ يك عادت در ميان ما مردم وجود دارد كه كم كم قسمتي از فرهنگ ما شده، با اين كه در بسياري از جاها زيانبار هم هست ولي بدون توجه به زيانش آن را در جامعه به كار مي بريم و آن اين است كه بعضي از ما مردم، از آن جايي كه خودشيفته هستيم، خودمان را بهترين مي دانيم و در مقابل، ديگران را ناقص و ناصواب تلقي مي كنيم. هرگاه موضوعي در روستا مطرح مي شود، يا پديده جديدي به وجود مي آيد، اگر آن پديده ستاينده ما نباشد، و يا به خودشيفتگي ما نيفزايد و يا اگر ما در مصدر آن پديده نباشيم، فكر مي كنيم آن پديده بر باطل است و نادرست. بنابراين آن پديده را طرد مي كنيم، تحقير مي كنيم، به زشتي از آن ياد مي كنيم، و سرانجام از آن قهر مي كنيم، دوري مي كنيم و خود را قهرمان هم مي دانيم. حال وقتي رفتار اين افراد را تجزيه و تحليل كني، مي بيني اين ها از آن جايي كه ناتوان از رقابت در جامعه هستند و آن پديده جديد را نيز به خوبي نمي شناسند، براي پوشش ضعف و ناتواني خود شيوه قهر را پيشه مي كنند تا ناگزير نباشند به ميدان بيايند و ضعف آن ها آشكار گردد. اين اتفاق ناگوار اكنون در روستاي ما روي داده و گروهي بنابر توصيه و سفارش نابخردانه بيگانه اي كه «دور و برش را خالي كنيد» ، كمك ها و مساعدت هاي خود را از مولود جديد روستا، يعني نشريه آوا ، دريغ مي دارند. بدون شك رفتار ناصواب اين دوستان زيانبار است و باعث ركود و هدر رفتن نيروها و انرژي ها و پتانسيل هاي موجود در روستا مي گردد، اين عدم همكاري و نيز در بعضي مواقع توصيه ها و بزرگ نمايي هاي منفي اين دوستان در تاريخ روستا ثبت و فرزندان و نوادگان ما قضاوت خود را خواهند داشت.
نمونه زير نتيجه توصيه و سفارش هاي منفي اين دوستان است لطفا بخوانيد. در ابتداي كار آوا، نوجواني درباره اعتياد نامه مي نوشت، ولي از نوشته هاي او مشخص بود كه مطالعه و اطلاعات در اين زمينه ندارد. آبان ماه 1382 در يكي از جلسات            « جمعيت پيشگيري از اعتياد بخش سامان» شركت داشتم. در آن جلسه به هر يك از شركت كنندگان يك جلد كتاب داده شد. نام اين كتاب « پرهيز از وابستگي به مواد مخدر و به سوي درمان و رهايي» بود. نويسنده آن دكتر شهرام مقدس كارشناس سازمان بهزيستي استان چهارمحال و بختياري بود. در همان جلسه من يك نگاهي به تيتر هاي كتاب انداختم و كتاب را جالب يافتم، همان لحظه ياد نوجوان افتادم و با اصرار 5 جلد از اين كتاب را گرفتم و تصميمم اين بود كه يك جلد از اين كتاب را به اين نوجوان بدهم. با شور و شوق زنگ زدم ، مادر نوجوان گوشي را برداشت، گفتم: “به فلاني بگو با من تماس بگيرد چون مي خواهم يك جلد كتاب به او بدهم.” تماس گرفته نشد. مجددا تماس گرفتم خود نوجوان گوشي را برداشت، داستان را مفصل گفتم. گفت “مي آيم مي گيرم ” ولي نيامد. مجددا پس از چند روز دوباره زنگ زدم. مادرش گوشي را برداشت و گفت ” مي گويم بيايد ” ولي باز نيامد دوباره زنگ زدم و … سر انجام از لابلاي حرف هاي او فهميدم به او توصيه شده كتاب هاي فلاني گمراه كننده است!
در اين جا بد نيست بدانيم يكي از علل مهم پويايي و رشد يافتگي جامعه هاي پيشرفته، وجود بستر هاي فرهنگي مناسب و برخورد هاي سالم توام با  احترام و مسالمت آميز آراء و انديشه ها در آن جامعه بوده است و نشريه آوا مي تواند حداقلي از اين   
سيستم را فراهم نمايد. جا دارد جوانان تحصيل كرده علاقه مند به روستا دست در دست يكديگر داده و با تقويت آوا فرهنگ روستا را تعالي بخشند.      محمدعلي شاهسون 5/5/1383»
كلمه بيگانه كه اشاره مستقيم به آقاي سيف الهي است، براي او بسيار گران آمد، و همانند تيري بود كه بر قلب او شليك شده باشد. چون بخاطر بيماري خودشيفتگي كه داشت خود را مساوي با همه ماركده و ماركده را از آن خود مي دانست و كلمه بيگانه اي كه من به او اطلاق كرده بودم نفي اين بينش بود لذا سخت برآشفت و كينه اي شديد در او بوجود آمد و هرگز نتوانست فراموشش كند و در جلسه ننگ آلود (9/7/84  در ساختمان بسيج) و نيز در جلسه شوم( 19/8/83) چند بار با خشم بيان كرد و اين كلمه را توهين به مقدسات عنوان مي كرد چون خود را مقدس مي پنداشت!؟. و از اين تاريخ به بعد در بين اطرافيان خود تبليغ مي كرد كه آوا به مقدسات توهين مي كند و سمپات هاي ايشان هم بدون اينكه آوا را بخوانند اين جمله او را در محافل و صحبت هاي خودشان تكرار مي كردند. تبليغات منفي آقاي سيف الهي آن قدر گسترده و با دوام بود كه شماره 29 آوا نا ياب شده بود و تا يكي دو ماه بعد مرتب كپي مي شد و به عنوان سند جرم به بيشتر ادارات و ارگانها و نيز اشخاص با نفوذ فرستاده شد. بد نيست معني كلمه بيگانه را هم بدانيم. بيگانه به معني نا آشنا، غير، اجنبي و غريبه. مقابل آشنا، مقابل يگانه و خودي. و منظور من از اتلاق بيگانه به آقاي سيف الهي اين بوده كه وي ماركده اي نيست.
در شهريور ماه 83 بود كه از طرف بخشداري به شورا اطلاع داده شد كه اعضا اصلي و علي البدل شوراي حل اختلاف ماركده و قوچان مشخص شده و لازم است مكاني مناسب براي اين نهاد در نظر بگيريد تا تاسيس گردد. تصميم گيري شوراي اسلامي روستا در اين باره طي صورت جلسه شماره 10 خود چنين بود. .« بنام خدا، دهمين جلسه شوراي اسلامي ماركده در تاريخ 15/6 /83 ساعت 21 در محل دفتر مخابرات با حضور آقايان عبدالمحمد عرب، سيد اسماعيل حسيني و محمدعلي شاهسون اعضا شورا و محمد عرب دهيار تشكيل شد. موضوع جلسه فراهم كردن محلي براي دفتر شوراي حل اختلاف. از طرف بخشداري سامان اطلاع داده شده كه مراحل اداري شوراي حل اختلاف به اتمام رسيده و لازم است براي افتتاح اين شورا محلي را فراهم نماييد تا افتتاح و رسما كار خود را شروع نمايد . اعضا شوراي اسلامي و دهيار روستا در اين جلسه به بحث مذاكره پرداختند و از آنجاييكه دهياري و خود شوراي اسلامي هم محلي براي دفتر كار ندارند و جايي مناسب هم فعلا در دسترس نيست لذا ناگزير تصميم زير اتخاذ گرديد چون ساختمان حمام فعلا هيچگونه استفاده اي نمي گردد شوراي اسلامي اين اجازه را به دهياري روستا مي دهد كه قسمت رختكن حمام را با صرف مبلغي تعمير جزئي نمايد كه قابليت دفتر كار گردد و هر سه نهاد، دهياري، شوراي اسلامي و شوراي حل اختلاف به صورت موقت از اين محل به عنوان دفتر استفاده نمايند. بديهي است دراولين فرصت كه بودجه دهياري اكتفا كند نسبت به تهيه محلي و ساخت ساختماني اقدام و دفاتر اين نهادها به محل جديد انتقال داده خواهد شد. عبدالمحمد عرب، سيد اسماعيل حسيني، محمدعلي شاهسون، محمد عرب.»
به دنبال اين تصميم، دهيار اقدام به تعمير نمود و يكي از متنفذين روستا ضمن اعتراض به كار كارگران از رئيس وقت شورا مي پرسد كه؛ چه كسي تصميم گرفته كه حمام را تعمير نمايند؟ و رئيس شورا علارغم اطلاع و امضا خود در زير صورت جلسه، مي گويد: من خبر ندارم! فرد متنفذ روستا ضمن تعطيل كردن كار كارگران اين موضوع را در تاريخ 2/7/83 در هنگام اداي نماز مغرب و عشا در مسجد بين نماز گزاران بدين گونه بيان مي كند كه؛ حمام قرار بوده به مسجد اختصاص داده شود ولي دهيار اقدام به تعمير آن نموده و من از رئيس شورا پرسيدم كه؛ چه كسي اين تصميم را گرفته، مي گويد؛ من خبر ندارم. بنابر اين در آن جمع هر كس چيزي مي گويد و نتيجه گيري مي شود كه چون محمدعلي شاهسون كمونيست است، با مسجد بد است، به مسجد نمي آيد، قصد تصرف زمين را دارد و مخالف هست كه اين زمين به مسجد داده شود. لذا با محمدعرب دهيار اين تصميم را بدون اطلاع بقيه اعضا شورا، خود سر گرفته اند. آقاي سيف الهي در آن جمع به وجد مي آيد و خود را در اوج موفقيت و قدرت مي بيند. همان حرفهايي را كه مدتي تلقين كرده اكنون بازگو مي شود و يكي از طلبه هاي روستا احساساتي مي شود و شعار مي دهد كه محمدعلي شاهسون بي دين است! ضد امام حسين است! به مقدسات توهين كرده است! ضد مسجد است! ( گفته مي شود و نتيجه گيري مي شود كه تصميم خودسر تعمير حمام را شاهسون و محمد دهيار گرفته اند ولي مي بينيم شعارها بر عليه شاهسون داده مي شود! از اينجا مي توان پي به وسعت و شدت تبليغات منفي بر عليه من برد) در نتيجه براي كوبيدن شخص شاهسون صورت جلسه اي برعليه اعضا شورا تنظيم و به امضا نماز گزاران مي رسد در اين صورت جلسه شوراي اسلامي زير سئوال مي رود كه خود سر تصميم گرفته است. و به جمع گفته مي شود كه؛ اين صورت جلسه را جهت اجراي محتواي آن به دهياري و شوراي اسلامي خواهند داد ولي هرگز اين صورت جلسه به شورا و دهياري داده نشد. و بعد از اين تاريخ گزارش ها، شكايت ها، با امضاهاي فراوان و نيز مراجعات دسته جمعي و گروهي به منظور برهم زدن بافت اعضا شوراي حل اختلاف، حذف نام من از عضويت در شوراي حل اختلاف، تخريب شخصيت و سياه و بدنام كردن من، با ادارات و نهادها و اشخاص شروع شد. و آقاي سيف الهي تز شاهسون بايد از ماركده برود را مطرح كرد. آقاي سيف الهي در اوج وجد بود چون مي ديد عده اي از همشهريان آنچه را كه او مي خواهد نيز بي محابا امضا مي كنند. به دنبال اين وجد و پيروزي بود كه تصميم گرفت كار خود را با من يكسره كند و فكر مي كرد كه من در موقعيت ضعيفي قرار گرفته ام و مي تواند ضمن خورد كردن من، مرا مطيع و دستبوس خود كند لذا در تاريخ 19/8/83 بدون دعوت و همراه يكي از همشهريان كه به نظر مي رسيد بادي گارد اوست به جلسه شوراي اسلامي آمد. و در پايان جلسه نوبت به او داده شد. صحبت هاي خود را با موعظه شروع كرد و سپس گلايه ها كرد و گفت: من امشب آمده ام در اينجا ببينم اعضا شورا چرا به مسجد نمي آيند؟ و از محمد عرب دهيار كه نزديك تر بود پرسيد: شما چرا براي نماز به مسجد نمي آيي؟ محمدعرب دهيار گفت: من چندين كار پر مسئوليت را در روستا پذيرفته ام لذا وقتي برايم باقي نمي ماند، ديگر اينكه مي بينم اينها كه مرتب به نماز مي آيند بعد از بيرون آمدن از مسجد به قول حافظ « آن كار ديگر مي كنند » موضوع ديگر اينكه سخن تازه اي نمي شنوم و سخن ها و حرف ها همان هست كه بارها و بارها شنيده ام، و موضوع ديگر اينكه مثلا شب نيمه شعبان فردي مداح بين دو نماز براي مداحي وقت نماز گزاران را گرفته و من ديدم تعدادي از نماز گزاران نماز خود را فرادا خواندند و رفتند و اين عمل باعث شد كه عده اي از فيض نماز جماعت محروم شدند و به نظر من اين سوء استفاده است و ديگر اينكه ما با انجام كارهاي مستحب باعث كم رونق شدن و يا فراموش شدن واجبات مي شويم. براي نمونه شب 21 رمضان تا صبح من نشسته ام پاي دعا و صبح پس از خوردن سحري خوابم برد و دو بار هم زنم بيدارم كرد كه نماز بخوانم ولي سرِ او داد زدم كه ولم كن، بگذار بخوابم. حال مي پرسم دعا خواندن واجب تر است يا نماز؟ آقاي سيف الهي توضيح 
داد كه تلاش كرده ام تمام مطالب كه روي منبر ارائه مي دهم جديد و نو باشدو… و از محمد عرب خواست كه جدي تر به نماز بيايد.
سپس بازجوئي و استنطاق به سيد اسماعيل حسيني رسيد و گفت: سيد بگوييد ببينم شما چرا به مسجد نمي آييد؟ سيد گفت: من هرگاه برسم مي آيم و هرگاه هم كه نرسم نمي آيم و مسجد هم كه مي آيم بهت مي گويم كه پاي شيطان را شكستم … آنگاه آقاي سيف الهي از ايشان در خواست كرد كه مرتب به مسجد بيايد.
تا اينجا من فهميدم كه آمدن سيف الهي به جلسه شورا و استنطاق اينكه چرا به مسجد نمي آييد فقط به خاطر در هم شكستن من بوده چون از حالاتش مي شد ديد كه شمشير را از رو بسته و هدف خورد كردن شخصيت من است و پرسش از بقيه براي رد گم كردن است. نوبت به من رسيد و سيف الهي گفت خوب آقاي شاهسون شما بگوييد ببينم چرا به مسجد نمي آييد؟ ابتدا من بسيار ملايم و توام با احترام شروع به پاسخ گويي كردم و تشكر كردم از زحمتي كه مي كشد و آمده دعوت به آمدن به نماز مي كند. و در باره علت نرفتن به مسجد گفتم: كارهاي شخصي ام زياد است و بخاطر كارهاي زياد شخصي نمي رسم بيايم. سيف الهي گفت: كارهاي شخصي ات را توضيح بده ببينم چيست كه بخاطر آنها نمي تواني به مسجد بيايي؟ گفتم: ضرورتي ندارد كه كارهاي شخصي ام را كه مربوط به خودم است براي شما توضيح بدهم. آقاي سيف الهي باز اصرار كرد و من هم همان پاسخ را دادم. سيف الهي گفت: مگر شما نماز نمي خوانيد؟ خوب همان را بياييد در مسجد بخوانيد؟ و حديثي هم خواند كه؛ كسي كه به مسجد نيايد فلان و فلان مي شود. من گفتم: شما فرموديد كه هر كه انتقاد از شما  دارد بگويد و من يك انتقاد از شما دارم و آن اين است كه اين شكل گفتگوي شما به بازجويي و استنطاق بيشتر شبيه است تا دعوت به عبادت! در اين وقت داد آقاي سيف الهي در آمد و نپذيرفت و گفت: شما مغالطه مي كنيد و… كم كم بحث جدي تر شد. من گفتم حال كه شما مي خواهيد اينگونه برخورد كنيد شما بايد يك عذر خواهي از اعضا شورا بكنيد و يك عذر خواهي هم از بزرگان روستا بخاطر اينكه در تاريخ 16/4/82 گفتيد اعضا شورا شعور ندارند، بزرگان روستا هم. در اين وقت داد سيف الهي در آمد ابتدا گفت: من چنين نگفتم. من صدايم را بلند كردم و گفتم: گفتي. و نشاني اش را هم دادم. و گفتم: قسم هم مي خورم. سرانجام پس از مقداري جر و بحث تلويحي پذيرفت ولي گفت: من نگفتم شعور ندارند بلكه گفتم اگر معقول تصميم مي گرفتند… سپس گفت: شما اصلا نماز نمي خوانيد. گفتم قطعا شما دروغ مي گوييد چون دليلي بر اين گفته خود نداريد. گفت: من قسم مي خورم. گفتم: قسم خوردنت هم دروغي بيش نيست براي اينكه تو از من هيچ شناختي نداري و داوري ات هم از روي حب و بغض است بنابر اين قسم خوردنت هم ارزشي ندارد. من خودم را بهتر از تو مي شناسم لذا نماز مي خواندم، مي خوانم و خواهم خواند. گفت مثلا تو امشب وضو گرفته اي؟ نماز خوانده اي؟ گفتم: وضو گرفته ام و نماز هم خوانده ام. بحث و جدل بسيار بالا گرفت. اقاي سيف الهي دستانش را به عنوان ستايش خدا بالا برد ( اين كار حد اقل سه بار در طول جلسه انجام شد) و گفت: خدا را شكر كه نگذاشتم كميته فرهنگي كه تو مي خواستي تشكيل بدهي شكل بگيرد! و آن را متوقف كردم، خدا را شكر كه نگذاشتم پا بگيرد! ( بال عبايش را بلند كرد و گفت:  فرهنگ اين است نه چيز ديگر، كه تو مي خواهي بگويي.( در اشاره به مقاله اي كه من در آوا نوشتم و گفتم آنهايي كه مي گويند من كمونيست هستم اصلا نمي فهمند كمونيست چيست گفت: ) مهم نيست كه مردم بدانند كمونيست چيست يا ندانند منظور مردم از گفتن كمونيست به تو اين است كه اعلام كنند تو دين نداري، تو هيچگاه نه خواستي به فهمي من كيستم؟ و مقامم چيست؟ من همين گونه كه در ماركده هستم و دركوچه ها راه مي روم و با شما هستم پيامبر زمان در روستاي ماركده هستم، من وقتي حرف تو را در باره اينكه در خانه نماز مي خواني خواهم پذيرفت كه بيايي در مسجد، در صف جلو در پشت سرِِ من بايستي و نماز بخواني. من گفتم: هرگز در پشت سرِ تو نماز نخواهم خواند و هرگاه هم به مسجد بيايم نمازم را فرادا خواهم خواند. سيف الهي عصباني شد و گفت: تو اصلا نماز نمي خواني، چون اصل وضو، اصل نماز، اصل مسجد در اين زمان در اين روستا من هستم و من نديده ام تو بيايي و نماز بخواني، و تو حق نداري بيايي در مسجد با بودن نماز جماعت نمازت را فرادا بخواني! من گفتم: چرا من اين حق را دارم، شما اگر دقت كرده باشيد در حرم امام رضا و حرم حضرت معصومه با اينكه چند جا نماز جماعت خوانده مي شود باز هم عده اي نمازشان را فرادا مي خوانند. سيف الهي گفت: آنجا بله ولي اينجا كسي حق ندارد با بودن نماز جماعت نماز فرادا بخواند. محمد عرب فرزند لطيف كه( بنظر مي رسيد بادي گارد اوست) همراه سيف الهي آمده بود و در كنار او نشسته بود دو بار در فواصل گفتگوي ما دخالت كرد و گفت: آقاي شاهسون تو با حاج آقا مشكل داري ، مشكلت را حل كن. كه من با جديت و قاطعيت گفتم: با هيچ كس هيچ مشكلي ندارم. و نيز دو بار گفت: آقاي شاهسون  من به تو توصيه مي كنم براي تظاهر هم كه شده بايد بيايي در مسجد و در صف جلو نماز جماعت بايستي و نماز بخواني. من هم  هر دو بار در پاسخ گفتم: هيچگاه و در هيچ شرايطي تظاهر نمي كنم. آقاي سيف الهي گفت: تو آن شب        (منظور جلسه 16/4/82 ) به من توهين كردي، چون من گفتم؛ اصل فرهنگ من هستم، من نوك پيكان هستم، و تو گفتي نخير، تو يك نفر عادي هستي، آيا من يك نفر عادي هستم؟ و اين توهين نيست؟ تو در آن جلسه گفتي كه؛ هر كس حرفهايش را بزند و اينها كه اينجا نشسته اند تحصيل كرده اند خودشان خواهند فهميد حرف درست كدام است؟  تحصيل كردگان از دين چه مي دانند؟ در اينجا فقط من صاحب صلاحيتم كه در باره دين حرف بزنم. من گفتم: حرف من نه كه توهين نيست بلكه عين حقيقت و واقعيت است، و تحصيل كردگان اين قدر فهم، شعور و درك دارند كه خودشان مسائل را بشنوند، بخوانند و بفهمند. آقاي سيف الهي باز ناراحت تر شد، صدا و لحنش را تند تر كرد و گفت: اصل فرهنگ من هستم، تو اصلا چكاره بودي كه مي خواستي جلسات فرهنگي راه بيندازي؟ ها؟ چكاره بودي؟ به چه حقي مي خواستي اين كار را بكني؟ و آن وقت من كه اصل فرهنگ هستم بايد در جلسه سوم دعوت شوم؟ من گفتم: در همان جلسه شرح جلسات را گفتم و تو نمي خواهي بپذيري من چكارت بكنم؟ در اين وقت آقاي سيف الهي با لحن تهديد گفت: اگر تو مي دانستي من كيم؟ به كجاها وصلم؟ حساب كار خود را مي كردي، من بايد تو را به مسجد بكشم، من بايد تو را بشكنم، بايد خوردت كنم، تو راهي نداري مگر اينكه بيايي توي مسجد و در صف بايستي و پشت سرِ من نماز بخواني، چرا براي اينكه تو الگوي جوانان هستي! و جوانان از تو پيروي مي كنند و
 به مسجد نمي آيند، و منحرف مي شوند. من گفتم: من يك آدم معمولي هستم، هيچگاه الگو نبوده و نيستم، و نمي خواهم هم باشم، من را به عنوان شورا برگزيده اند كه كارهاي عمراني روستا را پيگيري كنم، من پيشنماز نيستم كه الگو باشم. سيف الهي حرف مرا رد كرد و گفت: چرا، الگو هستي و خوب هم الگو هستي، و من تو را خم مي كنم، تو را مي شكنم، دو سال است كه من اينجا هستم و تو يكبار هم به درِخانه عالم نيامدي؟ بپرسي آيا مشكلي داري يا نه؟ كم و كسري داري يا نه؟ من گفتم: اگر تو انتظار داري كه بيايم در خانه و دستت را ببوسم اين كار را هرگز نخواهم كرد. سيف الهي گفت: چرا آن شب كه آقاي الهي نژاد به ماركده آمد به مسجد نيامدي؟ چرا به خانه مسعود نيامدي؟ گفتم: كار برايم پيش آمد و نتوانستم بيايم. در اين وقت عصبانيت آقاي سيف الهي به اوج خود رسيده بود كه گفت: اين آوا چيست كه تو راه انداختي؟ در شماره 29 به چه حقي به من توهين كردي؟ آيا تو نمي داني من كي هستم؟ آيا من پيامبر زمان در ماركده نيستم؟( كتاب قرآن را از جيبش در آورد و آيه اولي الامر را خواند و گفت: قرآن ناطق اكنون در روستا منم. من گفتم: قرآن مال توي تنها نيست ، قرآن مال همه است، همه مردم به اندازه فهم و توان خودشان مي توانند بخوانند و به فهمند. سيف الهي گفت: يعني تو مي تواني قرآن را بخواني؟ من گفتم: بله، آن روز كه تو هنوز به دنيا نيامده بودي من سه سال درس مكتب رفته ام و قرآن آموخته ام و بارها قرآن را از ابتدا تا انتها خوانده ام به علاوه در دانشگاه 20 واحد عربي را خوانده،  ترجمه، و پاس كرده و نمره هاي خوبي هم گرفته ام، و اكنون كه قرآن را مي خوانم علاوه برخواندن عربي آن معاني بسياري از لغات را هم مي دانم، به علاوه در همين مسجد ماركده اولين كسي كه كتاب خانه داير كرد من بودم، يكي از اولين كساني كه بعد از انقلاب نماز جماعت به راه انداخت باز من بودم. سيف الهي گفت: آن روز اين كارها را مي كردي ولي حالا نمي كني، من با تو مخالف نيستم، من با فكرت مخالف هستم، و بايد اين فكرت را عوض كنم، باشد تا يك وقت ديگر.
سپس نوبت به عبدالمحمد عرب رسيد، و آقاي سيف الهي گفت: بگو ببينم شما چرا به مسجد نمي آييد؟ عبدالمحمد عرب گفت: از روي ناداني، نفهمي، بي فكري، همين طور بي توجهي، نداشتن هدف، همين طوري و اكنون هم پشيمان هستم كه چرا نمي آيم. سيف الهي گفت: آفرين، يعني الان توبه مي كني؟ و پشيمان هستي؟ عبدالمحمد گفت: آره ديگه… سيف الهي گفت: به اين مي گويند يك شخص منصف، مومن، به گناه خود اعتراف مي كند، توبه مي كند، و خدا هم توبه اش را مي پذيرد و اميد وارم ديگران هم از ايشان سر مشق بگيرند.آقاي سيف الهي در پايان جلسه تاكيد كرد كه اين سخنان از اينجا بيرون نرود.
آقاي سيف الهي در گفته هاي خود اشاره اي به مقاله اينكه مردم كمونيست را نمي دانند چيست، كرد براي درك بهتر قضايا اين مقاله را در اينجا مي آورم. اين مقاله با عنوان جامعه فهيم در آواي 27 چاپ شده است.
«مورخه 10/12/81 ساعت 8 شب بود، دوست ديرينه من آقاي (ش) از نجف آباد زنگ زد و گفت:” انتخاب شما را به عضويت شورا تبريك مي گويم و موضوعي را مي خواهم بگويم. درفرآيند تبليغات شورا، عده اي بدون توجه به فعاليت هاي شما در طول انقلاب و نيز علاقمندي شما به فرهنگ و مردم ماركده، كوشش مي كردند در ذهن مردم فرو كنند كه تو كمونيست هستي و حتي يكي از اين افراد روزي به فرمانداري شهركرد مراجعه و مي گويد:« فلاني كمونيست است و شما چگونه صلاحيت او را تاييد كرده ايد!؟» كارمند فرمانداري مي گويد:« جدي مي گويي؟! ما دنبال چنين آدمي مي گشتيم!» ؛ من فكر مي كردم مردم تحت تاثير قرار مي گيرند و به تو راي نمي دهند ولي وقتي آرا شمارش شد من نتيجه اي ديگر گرفتم كه اگر مردم ماركده را به حال خود بگذارند و حساسيت ها و هيجان هاي كاذب در آنها نيافرينند، مردمي فهيم و قدردان هستند”.
تاريخ 21/12/81 ساعت 8 شب بعد از ظهر جلسه اي با حضور تعدادي از مردم بويژه جوانان قوچان در مسجد اين روستا تشكيل شد. من هم در اين جلسه شركت داشتم. يك جوان حدود 30-27 ساله به جلسه وارد و روبروي من نشست. تا آن لحظه او را نديده بودم و اگر هم ديده بودم چيزي در ذهن نداشتم و هنوز هم نمي دانم نامش چيست؟ و پسر كيست؟ از همان لحظه اي كه روبروي من نشست به من خيره شد و دائم به من مي نگريست و تمام حركات و گفتار مرا زير نظر داشت. گفتگو ها آغاز شد  و من هم در نوبت خود صحبت و نظر خود را گفتم. در حين صحبت هاي من، جوان مورد اشاره چند پرسش از من كرد و من جواب لازم را دادم. پس از پرسش و پاسخ نگاههاي آن جوان از حالت خيرگي خارج و آرامش خود را بازيافت. در اين وقت گفت: نمي دانم چرا بعضي ها خيلي راحت به ديگري تهمت مي زنند؟ پرسيدم موضوع چيست؟ گفت:” سال گذشته در اداره خدمات كشاورزي بن بودم دو نفر از مردم ماركده هم آنجا بودند. تو آمدي به اداره، كار كوچكي داشتي انجام دادي و رفتي و من كه تا آن موقع تو را نديده بودم از آن دو نفر ماركده اي پرسيدم اين كي بود؟ گفتند: اينو ولش كن، اين كمونيسته!؟ ، تا اينكه امشب شما را در مسجد ديدم و وقتي سخنان تو را گوش كردم متعجب شدم كه آنها چرا چنين حرفي پشت سر تو زدند؟! “
روز 25/1/83 گفتگويي با مدير آموزشگاهي از آموزشگاههاي ماركده داشتم ايشان گفت:” سال گذشته اول خرداد ماه كه اولين جلسه را با شما داشتيم باور كنيد از شما وحشت داشتم. گفتم: چرا؟ گفت: براي اينكه به من گفته بودند تو كمونيست هستي. ولي در طي چند جلسه كه با هم داشتيم پي بردم كه اينگونه نيست”.
وقتي يك نفر از ما مي پرسد فلاني كيست؟ معقول و منطقي اين است كه نام و فاميل و نام پدر او را بگوييم. حال چه عاملي باعث مي شود كه ما به جاي نام، نسبت ناروا به او بدهيم؟ در اين حالت چند فرض مي توان داشت يكي اينكه گوينده ضعف شخصيت دارد و مي خواهد با تخريب شخصيت ديگري ضعف خود را التيام بخشد. ديگر اينكه طرف داراي شخصيت است و فرد گوينده نسبت به موقعيت او حسادت مي كند و مي خواهد با خراب كردن او حسادت خود را تسكين دهد و ممكن است چنين افراد آدم هاي بي هويت يا بقول توده مردم بي بته باشند و براي آن ها تخريب شخصيت ديگري و حيثيت روستا اهميت نداشته باشد و.…
 اين رويداد را از ديدي ديگر هم مي توان بررسي كرد و آن اينكه با تخريب شخصيت يكديگر چه سودي به روستاي خود مي توانيم برسانيم؟ مي دانيم مردم يك جامعه بويژه آنهاييكه حرفي براي گفتن دارند و مي توانند در فعاليت هاي اجتماعي مؤثر
باشند، نيروها و سرمايه هاي جامعه هستند و خردمندانه اين است كه يك جامعه نيروها و سرمايه هاي خود را هدر ندهد و از تك تك آنها حداكثر سود را ببرد. حال اگر هريك با تخريب شخصيت ديگري، نيروهاي كارآمد جامعه را به تحليل ببريم و        تفرقه ايجاد كنيم چه كسي سود خواهد برد؟ خرد انساني مي گويد هنگامي كه مي خواهيم بين خودمان كه مسلمان هستيم و ديگري كه به نظر ما اين گونه نيست، داوري كنيم؛ ابتدا بايد اينگونه بينديشيم كه، من اول انسان هستم بعد مسلمان و طرف مورد قضاوت من هم، نخست انسان است بعد داراي باوري كه من به او نسبت مي دهم. در اين صورت هر دو وجه مشتركي با هم داريم، يعني انسان بودن؛ پس به حكم انسان بودن شايسته و منصفانه نيست كه بدون مطالعه و اطلاعات دقيق، قضاوتي درباره او بكنيم. به علاوه پيش از قضاوت منفي درباره ديگري، بايد سنجيد كه از گفتن و نسبت دادن ناروايي به انسان ديگر؛ به خود گوينده، بقيه همشهريان و ديگر انسانها چه سودي خواهد رسيد؟ اگر نفعي يا سودي داشت بگوئيم و گرنه، نه؛ چون جامعه انساني بر اساس مدنيت و انديشه بنا شده و انديشيدن به نتيجه هر عمل، قبل از آغاز آن، و پذيرش مسئوليت رفتار و گفتارهاي خود، اساس مدنيت و لازمه حسن همزيستي اجتماعي است و مي تواند نگهدارنده و پيوستگي لايه هاي اجتماعي يك جامعه سالم باشد. در اين جا از زبان سلمان ساوجي بايد گفت:
            من آن را آدمي دانم كه دارد سيرت نيكو         مرا چه مصلحت با آن كه اين گبر است و آن ترسا
پرسش اين است كه چرا ما به توانايي هاي خودمان نمي انديشيم ؟و آنها را به كار نمي گيريم؟ براي نمونه، به نظر شما فردي در روستا كانديد شورا شده و كمونيست است، خوب ما اين قدرت را داريم كه به او راي ندهيم و حذفش كنيم، چرا از ديگري مي خواهيم كه او را حذف كند؟ موضوعي كه زشتي اين پديده را دو چندان مي كند، بازگو كردن و نسبت هاي ناروا را پيش غريبه ها توضيح دادن است. ممكن است ما در جامعه خودمان، بين خودمان، سخن ها و رنجش هايي از يكديگر هم داشته باشيم ولي چه لزومي دارد ما رنجش ها وسخن هاي دروني خودمان را به غريبه ها بگوييم؟ غريبه ها چه كاري مي توانند براي ما بكنند؟ بدون شك غريبه اگر فرد دانايي باشد از شنيدن آن سخنان پي به كم مايگي و بي شخصيتي گوينده خواهد برد و اگر آدم ناداني باشد ضمن باور، آن زشتي ها را به همه مردم جامعه تعميم خواهد داد. حال بايد سنجيد از اين رفتار چه كسي سود خواهد برد؟ معقول و منطقي اين است كه هر گاه فردي بخواهد داوري كند كه فلان كس همانند بهمان كس است بايد هم فلان و هم بهمان را خوب بشناسد و زواياي آنها را مطالعه و بررسي كرده باشد و پس از آگاهي نسبت به موضوع و با كنار هم گذاشتن مشابهت ها، آنگاه قضاوت كند كه چون مشابهت هاي دو موضوع زياد است پس اين همان است. نخست با اطمينان مي توان گفت هيچ يك از همشهريانم كه اين حرفها را زده اند اطلاعات و آگاهي دقيق درباره مكتب كمونيسم ندارند، نه انديشه هاي اجتماعي، انساني اين مكتب را مي دانند، نه نظريه هاي اقتصادي آن را خوانده اند، نه آگاهي از نگرش اين مكتب به تاريخ انسان دارند و نه به علل و شرايط بوجود آمدن اين نظريه آشنايند. ديگر اين كه خود من هم از آنجاييكه اعتقادي به مكتب كمونيسم نداشته ام چيزي نگفته ام و كسي هم در اينباره چيزي از من نپرسيده، حال چگونه و برچه سند و منطقي اين حرف را پشت سر من مي گويند؟ نمي دانم. بعلاوه گويندگان اين نسبت ناروا شناختي از رويداد هاي سياسي، اجتماعي جهان هم ندارند زيرا كمونيسم در جهان شكست خورده و از هم پاشيده است. يكي از غول هاي بزرگ كمونيسم،كشور شوروي بود كه متلاشي شد و چند كشور كوچك از آن پديد آمد و هر يك از اين ها چهار اسبه به سمت سرمايه داري و دموكراسي روانند و هيچ يك هم مايل نيستند از گذشته خود حرفي بزنند. غول ديگر كمونيسم كشور چين است كه حكومتگران آن با سركوب بيرحمانه دانشجويان آزادي خواه كشور خود در ميدان« تيان آن من» در15 سال قبل با سرعت به سمت نظام سرمايه داري مي تازند. بدون شك هيچ فرد عاقلي دنبال مكتب شكست خورده نمي رود و اگر همشهريان خوب و مهربانم كمي از انديشه هاي مطرح در محافل روشنفكري و دانشگاهي ايران و جهان آگاهي مي داشتند آن قضاوت ناروا را نمي كردند. در اينجا خدمت همه همشهريان خوبم عرض مي كنم از آنجاييكه روستاي زيبا و باصفاي ماركده بويژه مردمان مهربانش را دوست دارم از قول حافظ شيرين سخن مي گويم: « اگر دشنام فرمايي و گر نفرين، دعا گويم»،«كه در طريقت ما كافريست رنجيدن». پرسش ديگري كه پيش مي آيد اين است كه هدف گويندگان اين نسبت ناروا چيست؟ از آن جاييكه اين حرف ها هميشه در پشت سر زده مي شود و گويندگان شجاعت لازم را كه رودررو با سند و مدرك و منطق و استدلال گفتگو كنند را ندارند نمي توان جواب اين پرسش را مستند داد ولي غير مستقيم مي توان حدس زد چون در ذهن مردم جا افتاده كه كمونيست ها به خدا باور ندارند مي خواهند اين نسبت ناروا را به من هم سرايت دهند. اين در حالي است كه همه ما به روز قيامت ايمان داريم و مي دانيم در آن روز خداي بزرگ، دانا، توانا، و بينا داور نهايي است و به حساب ها تا مثقال ذره اي رسيدگي خواهد كرد ، اينان در آنجا چه جوابي خواهند داشت؟من نمي دانم. فقط از قول حافظ شيرين سخن به اين همشهريان عزيز مي گويم. « واعظان كاين جلوه درمحراب ومنبر ميكنند                    چون به خلوت مي روند آن كارديگر مي كنند
                         گوئيا باور نمي دارند روز داوري را                                  كاين همه قلب و دغل در كار داور مي كنند»
و پيشنهاد مي كنم براي پرهيز از قضاوت هاي ناروا در باره اعتقادات يكديگر، هر فرد در طول عمر خود يكبار داستان موسي و شبان را در ديوان مولوي عميق و دقيق بخواند و دانش آموزان حداقل يكبار در طول تحصيل خود اين قصيده را به جاي انشا باز نويسي كنند.
 مولانا جلاالدين محمد مشهور به مولوي اين داستان را به شكل زيبا و با استناد به آيات قرآني و حديث به نظم در آورده كه يك شاهكار ادبي است. بد نيست خلاصه اي از اين داستان را با هم بخوانيم. حضرت موسي (ع)  پيامبر قوم يهود روزي از راهي مي گذشت، صدايي شنيد و به دنبال آن چوپاني را ديد كه با صدا و آوازي خوش خداي را ستايش مي كند. وقتي به مفهوم واژه هايي كه چوپان به كار مي برد دقيق شد ديد كه چوپان مي گويد: اي خدا تو كجايي تا من چاكرت شوم ، لباست را 
بدوزم، سرت را شانه كنم، شپش هايت را بكشم، شير برايت بياورم، دستت را ببوسم، خانه ات را جارو كنم، بزهايم را برايت سر ببرم و…  حضرت موسي به چوپان گفت: اين حرف ها را به كي مي زني؟ چوپان گفت: به آن كس كه ما را و اين جهان را          آفريده. موسي گفت: اين ياوه ها چيست كه تو به خدا مي گويي؟ اين حرفهاي تو كفر است، دهانت را ببند. لباس و خانه و شير براي انسان است. خدا كه به اينها نياز ندارد و اگر دهانت را نبندي آتش خشم خداوند همه را خواهد سوزاند و …. چوپان گفت: اي موسي، من پشيمانم و از پشيماني جانم مي سوزد. آن گاه چوپان از ناراحتي يقه خود را دريد و سر اندر بيابان نهاد و رفت. در اين هنگام از طرف خدا به موسي وحي شد كه : اي موسي، چرا بنده ما را از ما جدا كردي؟ يادت باشد كه تو براي وصل كردن آمدي نه براي فصل كردن، بدان كه من هر بنده خود را با خصوصياتي مخصوص آفريدم و اين حرف هاي چوپان از نظر تو كفر است ولي چوپان از صميم قلب مرا ستايش مي كرد و تو با برخورد تند، او را از من جدا كردي…. ؛ موسي وقتي اين سرزنش خداوند را شنيد به دنبال چوپان به بيابان شتافت و وقتي به چوپان رسيد گفت: مژده ده كه دستوري رسيد.
          هيچ ترتيـبي و آدابـي مجو                                   هرچه مي خواهد دل تنگت بگو
به گفته آندره ژيد، نويسنده اجتماعي و منتقد فرانسوي (1951-1869) « همه چيزها گفته شده اند ولي چون گوش شنوايي نبوده، پيوسته بايد از نو گفت». بي گمان هر كس پيام اين داستان را خوب بفهمد ابتدا مي انديشد بعد سخن مي گويد و هرگاه مجموع افراد يك جامعه بعد از انديشيدن سخن بگويند جامعه اي فهيم خواهيم داشت.»
مي رسيم به اين پرسش كه هدف برگزار كنندگان جلسه ننگ آلود چه بود؟ بدون شك فكر اوليه تشكيل اين جلسه از انديشه شيخ سيف الهي تراوش كرده است. سيف الهي در اين زمان يك شخصيت خرد شده داشت و نمي توانست تصميمي درست و عاقلانه بگيرد. هدفش فقط كوفتن و تخريب سريع آنهايي بود كه فكر مي كرد آرزوها و برنامه هاي او را برهم ريخته اند. چون شب قبل در مسجد نارضايتي خود را براي نماز گزاران عنوان مي كند و قرار گذاشته مي شود فردا شب جلسه هيات امنا مسجد تشكيل و به اين نگراني او رسيدگي كنند ولي به اين كه چهار نفر هيات امنا بخواهند با مسالمت و پند و اندرز و نصيحت موضوع را خاتمه دهند قانع نشده چون در آن جلسه كوچك احتمال تخريب طرفهاي مقابل آنگونه كه او مي خواسته امكان پذير نبوده. به علاوه قرار بوده آقاي مرتضوي رئيس سازمان تبليغات اسلامي شخصا به روستا بيايد و در يك جلسه خصوصي دو سه نفره اختلاف را حل كند. ولي آن جلسه هم آقاي سيف الهي را به هدف خود كه تخريب شخصيت طرفهاي مقابل بود نمي رساند چون قطعا در آن جلسه نمي توانست طرف ها را تخريب كند و شخصيت بيمارش را ارضا كند لذا تصميم مي گيرد هرچه زودتر جلسه اي بزرگتر و با افراد بيشتر و كساني را كه خود بر مي گزيند برگزار كند كه اختيار در دست خود باشد و آنگونه كه مي خواهد تخريب كند، حرف بزند و نتيجه بگيرد كه منجر به جلسه ننگ آلود گرديد. شيخ سيف الهي شيخ حبيب را رقيب و خطري براي منافع خود مي ديد و تا موقعي كه شيخ حبيب اقدامي جدي نكرده بود او را به عنوان يك خطر بالقوه مي نگريست. بويژه اينكه مي ديد شيخ حبيب در قوچان روز به روز محبوب تر مي شود و بخت و اقبال ايشان در ماركده رو به افول است. بدين جهت سعي مي نمود باتخريب و شكستن پر و بال، او را تضعيف كند تا عرصه را بر او تنگ نمايد و به فكر اينجا ماندن نيفتد به همين منظور علارغم داشتن و بودن زمينه تشكيل كلاس در ماركده، اقدام به تشكيل كلاس در قوچان مي كند، از اختلاف بوجود آمده بين رمضانعلي شاهسون و شيخ حبيب نهايت سوء استفاده را مي نمايد، و چون مرا هم كمونيست خوانده و به خيال خود شخصيت مرا هم لجن مال كرده تلاش مي نمود كه از نزديكي من با شيخ حبيب براي تخريب او سود جويد. حال مي ديد همه اين ترفندها بي نتيجه مانده و شيخ حبيب آمده و ديگر طلبه ها را با خود همراه نموده و رسما تقاضاي رفتن او را نموده است. يعني چيزي كه آقاي سيف الهي از آن سخت بيمناك بود، وحشت داشت، كابوسش را مي ديد و نمي خواست حتي فكر آن را هم بكند، حال به آن نقطه رسيده بود. اين است كه بسيار خشمگين بود و خشم او تبديل به نفرت و كينه گرديد و شمشير را از رو بست و تصميم گرفت كه با دعوت از هواداران خود جلسه اي تشكيل دهد و در آن جلسه با برشمردن و بزرگ كردن نسبت هايي به شيخ حبيب، شخصيت او را خرد كند، اقتدار از دست رفته و جريحه دار شده خود را بازيابد، و صورت جلسه اي با امضا تعدادي از مردم و اعضا شورا تنظيم نمايد كه بتواند نامه طلبه ها را كه تحويل سازمان تبليغات اسلامي شده خنثي كند و ماركده را كه برايش كمپاني و انبار بود از دست ندهد. افراد جلسه حساب شده دعوت شده بودند، براي نمونه رمضانعلي شاهسون را خودِ شيخ سيف الهي دعوت مي كند و مي گويد بيا تا از تو، به عنوان يك شاهد و سند زنده برعليه شيخ حبيب استفاده كنم. فرد ديگري را نيز براي هجوم كلامي به شورا و شيخ حبيب دعوت كرده بود ولي دعوت شدگان سيف الهي بيشتر منافع خود را در نظر داشتند تا حفظ موقعيت سيف الهي. به همين خاطر آنگونه كه برنامه ريزي شده بود نشد. شيخ حبيب هم شيخ غلامرضا شاهبندري را شخصا دعوت كرده بود و ديديم كه ايشان محكم روي مواضع خود ايستاد و چه تحليل درست و دقيقي از شخصيت سودجو و منافع طلب سيف الهي ارائه داد. آقاي سيف الهي به اين صورت جلسه سخت نياز داشت چون در سازمان تبليغات اسلامي ادعا كرده بود كه مردم ماركده او را مي خواهند و مايل به رفتن او نيستند و نامه شيخ حبيب هم چندان پايه مردمي ندارد به همين جهت از او خواسته شده بود اگر ادعايت درست است يك نامه با امضا مردم و تاييد شوراي محل بياور و ايشان دنبال اين نامه بود. بنابر اين در اين جلسه قصد اين بود كه هم شيخ حبيب تخريب و تضعيف گردد و هم نامه تنظيم شود. اصولا برابر دستورالعمل سازمان تبليغات اسلامي ماموريت سيف الهي يك ساله بوده و براي ماندن بيش از يك سال همه ساله لازم بوده كه از شوراي محل تاييديه اخذ و به اداره تحويل دهد ولي از آنجايي كه اينجا را كمپاني مي پنداشت و مردم ماركده را هم آخوند پرست، غرور او را گرفت و اهميتي به تاييد شورا نداد و اينجا را ملك طلق خود تلقي كرد و ماندگاري خود را حداقل در درازمدت تثبيت شده پنداشت.
مي رسيم به پاسخ اين پرسش كه چرا جلسه آنگونه كه برنامه ريزي شده بود پيش نرفت؟ تحليل محمد عرب دهيار از اين جلسه روشن ترين پاسخ است. بيشتر آدمهايي كه در جلسه بودند هريك در انديشه حفظ موقعيت و منافع خود بود و شيخ سيف الهي تا آنجا مي تواند براي آنها محبوب باشد كه به منافع و موقعيت آنها آسيب نرسد چون اصولا دوستي با سيف الهي به دليل
 وابستگي او به قدرت و مذهب بوده. اكثر پرسش شونده ها بر اين باورند كه اين جلسه ضرورت نداشت و نبايد چنين جلسه اي گرفته مي شد؟ من هم براين باور هستم كه موضوع آنقدر بي ارزش، بي معني و بي محتوا بود كه نبايد چنين جلسه اي گرفته مي شد و وقت گرانبهاي مردم تلف مي شد ولي نتيجه جلسه براي مردم مي تواند سودمند افتد. ببينيد مردم روستاي ما اغلب آدمهاي دانشي نيستند، زندگي و گذران عمرشان سنتي است، چون انسان دانشي نيستند هر انديشه و فكري كه نياز به انديشيدن و جسارت ورزيدن نداشته باشد و ساده شده باشد را بهتر مي پذيرند. چرا؟ براي اينكه انديشه ورزيدن و تحليل كردن هر فكري، رويدادي، موضوعي و سر انجام انتخاب و به دنبال آن پذيرش مسئوليتِ خوب و بد در قبال انتخاب، كار آساني نيست. بدين جهت روستايي كار انديشيدن خود را به روحاني روستا محول كرده است و هر فردي كه به هيات روحاني باشد آن را عالمِ ( دانشمند ) به همه امور مي پندارد و به علاوه فكر مي كند هركه اينگونه لباس بپوشد قداست دارد، پاك است و به او با اين ديد مي نگرند كه دروغ نمي گويد، خود خواهي ندارد، پول دوست و پول پرست نيست، كارش فقط براي رضاي خداست، چشم طمع به پول مردم ندارد، احساس و طمع جنسي ندارد، چشمش پاك است، بدخواه نيست، خير خواه است، همه چيز مي داند، دستش و قدمش مبارك و ميمون است، دعاهايش مستجاب مي شود و… لذا او را داناي به همه امور زندگي مي دانند و فكر مي كنند او همه راهها را از چاهها مي داند و با بودن چنين شخصي در كنار خود احساس امنيت و آرامش مي كنند، همه مشكلات زندگي خود را با او در ميان مي گذارند و راهنمايي مي خواهند، آن را بركت مي دانند كه مي تواند شفا دهنده و گشاينده مشكلات هم باشد. بيچاره روستايي نمي داند ما، در دنيايي زندگي مي كنيم كه بر اثر گسترش اطلاعات و علوم و فنون رشته هاي علمي آنقدر متنوع و گسترده است كه حتي يك آدم نمي تواند دو رشته علمي را بخوبي بداند و براي هر كاري متخصص آن رشته پرورش داده مي شود و روحاني كه به روستا مي آيد در صورت با سواد بودن، اطلاعات تخصصي در زمينه فقه اسلامي و احتمالا تاريخ اسلام دارد و بس. اطلاعات او در ديگر زمينه ها در صورتي كه با استعداد و پر مطالعه باشد در حد يك نفر عادي جامعه است. بنابر اين درخواست راهنمايي در همه امور زندگي از چنين آدمي خطا و بعضي جاها اين خطا هم جبران ناپذير است. دو نمونه را با هم مي خواهيم. يك پسر جوان قوچاني با نامزد عقد كرده اش اختلاف پيدا مي كند و مي خواهد از ازدواج با آن دختر سرباز زند ولي خانواده دختر اصرار برپايبند ماندن به عقد قرار داد دارند. پسر با آقاي سيف الهي مشورت و در خواست ارائه راه حل مي كند و سيف الهي پيشنهاد مي كند با او عروسي كن بعد اورا رها كن و با دختر دلخواهت ازدواج نما. حدود 35 سال قبل يك جوان ماركده اي علاقه مند به زن جوان طلاق گرفته اي مي شود و از روحاني حاضر در روستا مي خواهد كه از آن زن براي او خواستگاري كند و روحاني هنگام روبرو شدن با زن، براي خود خواستگاري مي نمايد و جواب رد مي شنود پس از آن، خواستگاري آن جوان را مطرح مي كند. لذا گفت و شنود هاي اين جلسه مي تواند ندايي به روستايي ساده انديش بدهد و بفهماند كه روحاني هم از آنجايي كه انسان است همانند انسان هاي ديگر احساس دارد، نياز دارد، تمايلات دارد، خواسته ها دارد، بيماري دارد، شخصيت دارد، كاستي ها دارد، خطاها دارد، اشتباه ها دارد، محدوديت ها دارد، لغزش ها دارد و… قداست ندارد، عالم( دانشمند) به همه امور نيست، اطلاعات او در غير تخصصش همانند ديگران محدود است. بنابر اين ضمن قائل شدن احترام خاص به روحانيت – اين معلمان اخلاق – بايد از تخصصي كه دارد سود جست نه بيشتر. بدين دليل اين جلسه اگر پيامش در گوش ها فرو رود، هركس در جاي، مقام و نقش حقيقي و واقعي خود قرار خواهد گرفت، سوء استفاده پيش نخواهد آمد و بنابر اين ميمون هم مي تواند باشد. وقتي هر فردي درجامعه، چه روحاني، پزشك، معلم و.. در جايگاه خود قرار گرفت و نقش خود را ايفا كرد جامعه اي سالم تر خواهيم داشت. آنگاه ديگر بعضي از همشهريان ما وقتي خود را در مقابل يك روحاني ديدند او را علامه و داراي همه خصال نيك و خود را حقير و گناهكار و هيچ، نخواهند پنداشت بلكه او را يك انسان كه داراي اطلاعات تخصصي در امور ديني دارد و خود را يك انسان و يك شهروند داراي حق كه در كار و موضوع ديگري تخصص دارد خواهند دانست و ديگر ضرورتي نمي بيند كه همه روزه برود و خانه روحاني را جارو كند، كهنه بچه اش را بشويد، همه روزه غذاي آماده براي او ببرد، مهماني خاص براي او ترتيب دهد، محصول باغش را براي بركت به خانه او سرازير كند، براي نوزادش هديه ببرد و او را محرم همه اسرار خود، خانواده و جامعه اش بداند و… در جامعه اي كه افرادش در جايگاه خود قرار گرفته باشند مردمانش هديه براي نوزادان افراد نيازمند خواهند فرستاد، غذا را به افراد كم غذا و گرسنه روستا خواهند داد، براي بركت محصول باغش به نيازمندان واقعي كمك خواهند كرد و به كارهاي عمراني و فرهنگي روستا كمك خواهند نمود، به جاي جارو كردن و نظافت خانه روحاني و شستن كهنه بچه او به نظافت شخصي وخانوادگي و روستا مي پردازد و وقت اضافي اش را مصروف كارهاي اجتماعي و بالا بردن سطح دانش و آگاهي خود خواهد كرد.     
و روحاني به روستا آمده در صورتي كه فردي سودجو و منافع طلب و ناسالم باشد ديگر نخواهد توانست با سوء استفاده از ساده انديشي مردم خود را پيامبر روستا بداند، خود را مقدس بپندارد، مردم را كوفي و خود را زينب شمارد، براي خود حق هاي ويژه قائل شود، خود را بالاتر از همه ببيند و اين اجازه را به خود نخواهد داد كه نمايندگان مردم  و بزرگان روستا را بي شعور بخواند و سر انجامِ خفت بار هم نخواهد داشت بلكه با احترام خواهد آمد و با احترام، عزيز و مفتخر هم خواهد رفت.  
من براين باورم از آنجايي كه روحانيت در جامعه ما علاوه بر آموزش مسائل ديني در جايگاه يك معلم اخلاق هم تكيه زده و مردم از يك روحاني انتظار الگوي اخلاق بودن هم دارند، لذا براي حفظ حرمت و جايگاه روحانيت در ميان مردم ضرورت دارد فرزندان خانواده هايي را كه اصالت و مايه هاي خانوادگي و فرهنگي و اجتماعي دارند پذيرفته شود و كساني را كه مي خواهند در سلك روحانيت در آيند قبل از پذيرش تست رواني كنند و آنهايي را كه روان آسيب ديده، خورد شده و ايمان نگرش به نيكي را از دست داده اند نپذيرند. چون اينان در لايه هاي شخصيت خورد شدشان بيماري هاي تخريب گري هست و بدون شك با سوء استفاده از موقعيت خود در جامعه به وجهه روحانيت آسيب جدي خواهند رساند. آنگاه مردم اين سوء استفاده يك روحاني نا سالم را به همه تعميم خواهند داد كه زيان بزرگي است چون جامعه سخت نيازمند معلمان اخلاق به تمام معناست. و افراد كم مايه، سطحي و غير اصيل كه در جايگاه معلم اخلاق قرار گيرند آسيب هاي جبران ناپذيري به اخلاقيات جامعه مي زنند و سعدي شيرازي چه زيبا اين عالمان بي عمل را توصيف كرده است.
ترك دنيا به مردم آموزند / خويشتن سيم و غله اندوزند / عالمي را كه گفت باشد و بس / هر چه گويد نگيرد اندر كس / عالم آن كس بود كه بد نكند / نه بگويد به خلق و خود نكند. و توصيف حافظ شيرين سخن از واعظان ريايي مبين همين نظر است.
واعظان كين جلوه در محراب و منبر مي كنند / چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند / مشكلي دارم ز دانشمند مجلس باز پرس / توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مي كنند / گوئيا باور نمي دارند روز داوري را / كين همه غلب و دغل در كار داور مي كنند.
آقاي سيف الهي بسيار سطحي نگر بود و اين را من در همان نشست اوليه دريافتم. چون چندين بار در جلسات مختلف تكرار كرد كه كه بهترين آدمها كساني هستند كه به مسجد براي نماز جماعت مي آيند! ايشان با بيان اين جمله نشان داد كه جهان را و آنچه در او هست را سياه و سفيد مي بيند. آنها كه با او هستند، ستاينده اويند، دست بوس اويند، به او سود مي رسانند، پشت سرش نماز مي خوانند، پاك و درستكار و بهترين مي داند و كساني كه اين گونه نيستند، نه. اين آدم هنوز در طول عمر خود اين را در نيافته كه آدمها در جامعه هيچگاه يكسان نيستند بنابر اين گروهي و يكسان نمي توان در باره آنها قضاوت كرد به علاوه يك انسان مي تواند پاره اي از رفتارهايش پسنديده و پاره اي ديگر اينگونه نباشد. و با عبادت صرف هم كسي نمي تواند پاك و بهترين باشد بلكه براي داوري بايد همه رفتار و گفتار يك فرد در نظر گرفته شود و با گفتن اين جمله نا آگاهانه پيام مي دهد كه من به بيماري خود شيفتگي مبتلا هستم. فرد خود شيفته خود را معيار همه چيز مي پندارد. آنچه مال اوست، با اوست خوب و زيباست و آنچه با او نيست يا غير اوست زشت و پليد است. جهان يعني او، واقعيت يعني او، حقيقت يعني او.
به علاوه ايشان كم سواد يا بهتر است بگوييم بي سواد هم بودچون از ابراز نظر ديگري سخت وحشت داشت و وقتي از او انتقاد مي شد سخت مي آشوبيد چون خود را ياراي مقابله نمي ديد لذا متوسل به سوء استفاده از مقدسات مي شد و طرف هاي مقابل خود را با انتساب كفر و انحراف مي خواست از ميدان بدر كند و اين را من در همان جلسه نخست دريافتم و ديدم كه از آگاه شدن جوانان و ابراز وجود كردن و اظهار نظر كردن آنها سخت وحشت دارد و مي هراسد. و جوانان را نا آگاه و كم اطلاع مي خواهد تا به آساني مطيع او باشند و او را بستايند. ريشه مخالفتش با من هم ا ز همين نكته ريشه مي گيرد چون مي ديد من داراي استقلال راي، انديشه و كمي هم شناخت هستم و نه تنها دست نمي بوسم، دولا و راست نمي شوم براي هر صحبتي نظر و استدلال خود را دارم لذا اقتدار و قداست كاذب خود را كه ناشي از بيماري خودشيفتگي اش بود در مقابل من آسيب پذير مي ديد بدين جهت كمر همت به خرد كردن و شكستن من گرفت تا جراحت وارده به روان خود شيفته اش را التيام بخشد و خطري را كه اقتدار و منافع اش را تهديد مي كند از سر راه خود بردارد.
ايشان بهره وافري از فرهنگ چارواداري هم داشت. چاروادار مخفف چهارپادار است و به افرادي اطلاق مي شده كه كارشان پرورش خر، اسب و قاطر و باركشي باآنها بود. اينان چون از طبقات پايين جامعه بودند و همه عمر خود را با اين حيوانات بسر مي بردند داراي فرهنگي خاص مي شدند و ادبيات گفتاري آنها اغلب مبتذل بود بويژه هنگام پرخاشگري با دادن نسبت رفتار هاي حيواني مثل جفتك زدن، لگد زدن، عرعر كردن و.. به انسان ها خشم و فرومايگي خود را ابراز مي كردند. به اين رفتارها فرهنگ 
 چارواداري مي گفتند. تركيب فحش چارواداري به بدترين و زشت ترين و غير اخلاقي ترين واژه هاي ناسزا  گفته مي شد. حال مي بينيم روحاني روستايمان جناب آقاي سيف الهي در مسجد خانه خدا، روي منبر جايگاه پيامبر بزرگوار اسلام، در شب مشهوري مثل شام غريبان و در نقش يك معلم اخلاق به رئيس جمهور منتخب مردم – آقاي خاتمي – و وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي – دكتر مهاجراني – نسبت لگد زدن و جفتك انداختن مي دهد. بديهي است اين شيوه ادبيات گفتاري با فرهيختگي و اخلاق سخت ناسازكار و خاص مردمان فرومايه است و با فرهنگ اصيل ما ايرانيان همخواني ندارد. ببينيد فردوسي نماد و سمبل فرهنگ ايراني مي گويد: بزرگش ندانند اهل خرد / كه نام بزرگان به زشتي برد. چنين آدمهايي از ادب و اصالت خانوادگي بهره چنداني ندارند. چون در هنگام كودكي كه شخصيتشان شكل مي گرفته در خانواده اي با فقر فرهنگي و اقتصادي و در يك محيط اجتماعي نا امن و نا هنجار بزرگ شده اند و ايمان اوليه كودكيشان به نيكي ها، راستي ها، دوستي ها و محبت ها درهم شكسته و سخت آسيب ديده است. به همين جهت وقتي در يك محيطي تازه و نا آشنا قرار مي گيرند جوياي آگاهي ضعف هاي مردم، اخبار و حوادث غير اخلاقي جامعه است. و اين از اين نياز بر مي آيد كه شخصيت تخريب گري دارد و از اين اخبار و اطلاعات ابزار تخريب مي سازد و هنگامي كه ديگري را تخريب مي كند دو احساس در آنها بوجود مي آيد يكي لذت مشاهده خرد شدن طرف مقابل و ديگري( و وقتي همه و يا تعدادي خرد و تخريب شدند) احساس قدرت بيشتر. لذا براي رسيدن به اهداف خود ضرورت دارد نقاط ضعف مردم را بداند به همين دليل كساني را پيرامون خود جمع مي كند و با آنها حشر و نشر مي نمايد كه شخصيت ضعيف و بيماري داشته باشند و بتوانند همه اطلاعات و اخبار ناراستي ها، ناپاكي ها و رويدادهاي غير اخلاقي و ضعف هاي مردم را به او بدهد. لذا مي بينيم آقاي سيف الهي چند بار با تاكيد مي گويد همه اخبار و اطلاعات در همان لحظات اوليه به من مي رسد. بدون شك افراد خودي كه اطلاعات و اخبار كژي ها، ناراستي ها، ضعف ها، رويدادها و نسبت هاي غير اخلاقي همشهريان را به يك بيگانه مي دهند آدمهاي بسي فرومايه اي هستند.
وقتي سخنان گفته شده درجلسه 9/7/84 را تحليل كنيم ننگ آلود بودنش هويدا مي گردد. ببينيد گروهي از جوانان روستاي ما طلبه اند، يك تقاضا و خواسته صنفي داشته اند، باهم جمع شده، مشورت كرده و جهت استيفاي حقوق صنفي خود نامه اي به اداره مربوطه نوشته اند. قبل از اينكه نامه را به اداره ببرند از شوراي روستا كه يك مرجع و نهاد رسمي و قانوني روستا هست خواسته اند كه نظر خود را اعلام كند و شورا هم بر حسب وظايف اجتماعي خود امضا هاي زير نامه را تاييد كرده. اين جوانان نامه را كه يك تقاضاي صنفي بوده به اداره مربوطه تحويل و تقاضاي رسيدگي كرده اند. اين عمل طلبه هاي روستا برابر با حق انساني و حقوق شهروندي و صنفي شان بوده و عمل شورا برابر وظيفه اجتماعي اش. ولي مي بينيم به تريز قباي آقاي سيف الهي برخورده و خشم او را برانگيخته كه چرا ؟ و به چه حقي؟ با بودن من در روستا ! اين جوانان چنين كاري كرده اند. خشم سيف الهي قابل فهم است، چون منافع اش را از دست مي داده ولي داد و فرياد هاي همشهريانمان در آن جلسه مبني بر محكوم كردن دارالقرآني ها، طلبه ها و شوراي روستا قابل درك و فهم نيست. و هنوز هم اين سئوال براي من باقي است كه اين همشهريان عزيز كه در آن جلسه اظهار پشيماني و ندامت مي كردند و خود را گناهكار، خطاكار مي دانستند و آنهايي كه شورا و جوانان را مي كوبيدند، اينها با تخريب خودي مي خواستند چه چيز بدست آورند ؟! ظاهرا بنظر مي رسد براي حفظ موقعيت اجتماعي و منافع بوده، ولي مي پرسيم؛ آقاي سيف الهي مگر چيست ؟ و كيست ؟ كه اين همه از او وحشت هست ؟ آيا آنهايي كه او را يك طلبه ساده و معمولي مي پندارند و از او وحشت ندارند موقعيت اجتماعي شان را از دست داده اند ؟ و منافع شان آسيب ديده ؟ چرا اينقدر خود باختگي در ميان همشهريان ما وجود دارد ؟ با اين حال آقاي سيف الهي هم به اين اظهار ندامت و پشيماني ها و تخريب دارالقرآني ها، طلبه ها و شوراي روستا هنوز قانع نبود، خود شخصا دست به كار شد و با بي حرمتي به يكي از جوانان طلبه( شيخ حسينعلي عرب) و فاسد خواندن او، و مجرم خواندن يكي ديگر از طلبه ها( شيخ حبيب) به خاطر نامه نوشتن و به اداره بردن، اهانت مكرر به يكي از اعضا شورا (و كمونيست خواندن او) خواست كه جراحت وارده بر شخصيت خود شيفته اش را، التيام بخشد كه التيام نيافت، آرام نگرفت و با كمال پر رويي و وقاحت براي ماندن در روستا در خواست تضمين كرد و اين بار با اداي كلمه تضمين خواهي به همه مردم روستا توهين كرد و با تكرار هاي بي مزه و خنك كلمه تضمين،دادِ يكي از طرفدانش را هم در پايان جلسه در آورد! كه گفت: «ما ناز كسي را نمي كشيم، حتا ناز پدرمان را نمي كشيم، هرگاه مي خواهي بمان، و هرگاه نمي خواهي برو، تضمين يعني چه؟ براي چه تضمين بدهيم؟ ما به كسي تضمين نمي دهيم، تو دست و پاي ما را بستي و مي گويي از ديوار بالا برو؟ ما اگر مي گوييم بمان بخاطر اين است كه اختلاف پيش نيايد. همانگونه كه نتيجه شكست خود شيفتگي افسردگي است آقاي سيف الهي چون نتوانست در آن جلسه به خواسته هايش برسد افسرده شد و قهر كرد و صبح فردا براي اداي نماز جماعت به مسجد نيامد، بزرگان روستا به خانه او مي روند و با اظهار ندامت و پشيماني و با اقرار به گناه نكرده و پوزش خواهي از او در خواست مي كنند كه به مسجد بيايد و اين اقرار بزرگان روستا قدري جراحت وارده به شيفتگي آقاي سيف الهي را التيام مي بخشند و نماز جماعت دوباره شروع مي گردد. شگفت اين بود كه تقريبا هيچكس مفهوم توهين آميز تضمين خواهي را در نيافت و به راحتي از كنار آن گذشتند. بايد دانست تضمين در جايي خواسته مي شود كه اعتماد نيست، طرف داراي اعتبار نيست، داراي منطق نيست، به اصول و قوانين پايبند نيست. بنابر اين دلايل ننگ آلود بودن جلسه عبارتند از: 1- اظهار پشيماني و ندامت تعدادي از همشهريان از اينكه نامه نوشته اند يا در حضور آنها نامه نوشته شده و يا پاي نامه را امضا كرده اند. با اينكه هيچ جاي پشيماني و ندامت نداشت، چون اين نامه و خواسته نه منع قانوني داشت، نه منع شرعي و نه اخلاقي و نه عرفي. به باور من اظهار ندامت و پشيماني و تحقير خود به منظور بدست آوردن دل بيگانه كاري حقير و ناپسند بود. 2- حمله بي معني لفظي به جوانان روستا و تخريب آنها كه چرا امضا ها را گواهي كرده اند آنهم براي خوشايند بيگانه شرم آور بود.  3- حمله بي مورد لفظي شديد و تخريب و تضعيف شوراي روستا كه چرا امضاها را گواهي كرده ايد نه ضرورت داشت، نه منطقي بود، و نه پسنديده. مي پرسيم يك نهاد اجتماعي و منتخب مردم به اندازه خواست هاي بي حد و حصر و خودخواهانه يك فرد بيگانه براي روستا ارزش نداشت ؟ كه احترام او را نگهدارند ؟  4- سكوت حاضران در تقابل بي احترامي سيف الهي به جوانان از جمله فاسد خواندن يكي از آنها و مجرم ناميدن ديگري براي روستا بسيار سنگين بود.  5- سكوت حاضران در مقابل بي احترامي مكرر سيف الهي به يكي از اعضا شورا كه منتخب مردم است دور از انصاف بود.  6- و سر انجام متوجه نشدن و اهميت ندادن به توهين آشكار و تكراري سيف الهي مبني بر تضمين خواهي از مردم، براي روستا يك ننگ تاريخي بود و در تاريخ روستا باقي خواهد ماند.
همشهرياني كه به شمال جهت تسليت رفته و محل زيست و پرورش جناب آقاي محمد سيف الهي را ديده اند و براي ديگر همشهريان نقل كرده اند گفته ها حاكي از نا به ساماني شديد اقتصادي و فرهنگي و اجتماعي است. پس از بازگشت يكي از همشهريان گفته، وقتي من محيط و خانواده بسيار فقير او را ديدم در همانجا با خود گفتم ماركده براي ايشان كويت است و هر گز ماركده را رها نخواهد كرد. بايد دانست آدمي در كوران زندگي يعني از بدو تولد تا هنگامي كه او را در گور مي گذارند علاوه بر داشتن زمينه هاي ژنتيكي و ارثي تحت تاثير نيروهايي است كه از پيرامون بر او وارد مي شود. آنگاه با توجه به نوع نيرو، محل، شدت و چگونگي آن و اينكه چه نيرويي و در چه سني بر او وارد مي شود تحت تاثير قرار مي گيرد و واكنش از خود نشان مي دهد. تاثير نيروها، چه خوشايند و ناخوشايند، در زمان نوزادي، كودكي و نوجواني كه بر انسان وارد مي شود زمينه ساز و تعيين كننده بافت و لايه هاي شخصيت آدمي است. چون انسان در بدو تولد با ايمان به نيكي، محبت، عدالت، راستي و صداقت زندگي خود را آغاز مي كند. حال اگر شرايط مناسب رشد صحيح باشد اين ايمان به نيكي ها در كودك تقويت و انساني سالم خواهيم داشت و اگر شرايط نا به هنجار و نا امن باشد ايمان كودك در هم مي شكند و انساني خواهيم داشت تخريب گر. معمولا ايمان به نيكي اكثر كودكان در طبقات پايين اجتماع بخاطر نابساماني و ناهنجاريهاي متعدد فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي در هم مي شكند و شخصيت اين كودكان آسيب مي بيند و تاثير مخرب و ويرانگري روي زمينه و لايه هاي شخصيت آنها برجاي مي گذارد بدون اينكه اغلب آن را بدانيم.
 پديده خود شيفتگي يكي از اين ناهنجاري هاي رفتاري انسان است. پديداري شرير، خطرناك و زيانمند براي فرد و اجتماع است اين پديده ميل به تخريب و نابودي و نفرت دارد. ريشه اش در جريحه دار شدن عواطف و شخصيت فرد در كودكي است. چنين شخصي بخاطر آسيب رواني در كودكي، بقا و امنيت خود را آسيب پذير مي بيند بدين جهت همه چيز را براي خود مي خواهد تا بتواند جراحت وارده و امنيت بقايش را تامين و التيام بخشد. نمونه بارز و آشكار خودشيفتگي كه در مرز سلامت و جنون قرار دارد مي توان در مرداني با استعداد عادي، با هوش عادي يافت كه به قدرت و اختيارات بيش از توان خود دست يافته اند. اينان خود را همه واقعيت مي پندارند مثلا اگر در مصدر شهري است خود را همان شهر و شهر مجسم مي داند و اگر مدعي مرامي، فكري و يا مكتبي است خود را عين مكتب، حقيقت، اصل، نوك پيكان و تجسم آن مكتب مي داند و تلاش مي كند قدرتش را و سيطره اش را روز به روز افزايش دهد تا كمبود شخصيتش را جبران كند. حال هر چه براي توسعه قدرت و سيطره اش تلاش مي كند و آن را افزايش مي دهد به همان مقدار آدميان از او گريزان و دور مي شوند، از او بيزار ي مي جويند و اين جدايي از انسانها او را وحشت زده و ديوانه مي كند. حال بجاي اينكه اشكال را در خود جستجو كند مي پندارد كه ديگران قدر ناشناس و پليدند بدين جهت از او دور  و دشمن شده اند. براي مقابله با وحشت از دور شدن مردم، تنها راه چاره را سيطره بيشتر و تخريب بيشتر مي داند و با تخريب هم لذت تخريب را مي برد و هم احساس خودشيفتگي بيشتر. و در اين سير نزولي كه ديگران از او دورتر و دورتر مي شوند و او در انزوا و تنهايي قرار مي گيرد سرانجام به افسردگي شخص خود شيفته مي انجامد و از مردم قهر مي كند. شخص خود شيفته از آنجاييكه خود را حقيقت و بهترين مي پندارد نسبت به انتقاد حساس است، ظرفيت پذيرش انتقاد را اصلا ندارد و آن را بي شرمي، بي حيايي، كفر و انحراف مي شمارد و با خشمي شديد عكس العمل نشان مي دهد. وقتي انتقاد صورت گيرد زمين و زمان را به هم مي ريزد چون انتقاد را حمله اي خصمانه مي پندارد و منتقد را سزاوار همه بديها و زشتيها و با خشم با او برخورد و تخريب مي كند. شخص خود شيفته بسيار از خود راضي است، احساس مي كند سخنانش شايان و رفتارش بهترين است. خود را و آنچه دارد، هركه و هرچه با اوست، متعلق به اوست، خوشايند اوست و به او بستگي دارد زيبا و بهترين مي داند و ديگران و آنچه با او نيست و به او تعلق ندارد زشت و پليد و نا زيبايند. قضاوت و داوري فرد خود شيفته بر اساس سنجش ارزشها نيست بلكه هرچه مال اوست، متعلق به اوست، گرايش به او دارد، حق و قانوني و ارزشمند است چون خود را عين حق و حق مجسم مي داند و براي تعصب خود منطق تراشي هم مي كند. آدم خود شيفته بسيار سطحي است، بينش
 سطحي دارد، سخن سطحي مي گويد. در ذهن، خود را بر فراز جهان مي بيند، احساس خوش باشي مي نمايد چون واقعيت هاي بيروني را نمي بيند و خود را همه واقعيت مي پندارد و هرگاه جهان بيرون را با خود متضاد بيند تلاش در تغيير پيرامون با از ميان برداشتن تضاد ها مي كند تا محيط با خود شيفتگي اش تطبيق نمايد. مثلا بجاي تلاش براي زيست مسالمت آميز، مي خواهد منتقد را از سر راه خود حذف كند تا جهان را مطابق ميل خود نمايد. شخص خود شيفته از آنجاييكه خود را همه واقعيت مي پندارد حتا تخيلات خود را هم واقعي مي بيند براي نمونه: آقاي سيف الهي مي پنداشت كه من قرآن نمي توانم بخوانم و علارغم اينكه در جلسه شوم 19/8/83 براي او توضيح داده ام كه سه سال به مكتب رفته ام، چند بار قرآن را از ابتدا تا انتها خوانده ام و 20 واحد درس عربي در دانشگاه خوانده، ترجمه كرده و پاس كرده ام و نمره بالايي هم گرفته ام باز هم بر همان پندار خود باقي بوده تا اينكه مورخه 3/10/83 ساعت 19 در منزل آقاي سليمان عرب جهت قرآن خواني دعوت شده بودم در يك اتاق بزرگ تعداد زيادي از جمله من و سيف الهي نشسته بوديم كه من در آنجا قرآن خواندم. فرداي آن روز خبر آمد كه سيف الهي با تعجب مي گويد كه محمدعلي شاهسون را ديدم قرآن مي خواند!!. افراد خودشيفته به بعضي از متعلقات خود توجه خاص دارند و شخصيت و ابهت خود را در آن مي بيند مثل قداست، اقتدار، ثروت و… حال ممكن است انتقاد در ساير متعلقات را كمي بتواند تحمل كند ولي انتقاد از تعلق ويژه را بسان تهديد مرگ خود مي داند و تحمل ناپذير است.
بشر همواره از رفتار خود شيفتگان آسيب ديده و از آنان بيزار بوده است بدين جهت مي بينيم اساس آموزه هاي تمام اديان و انديشه هاي بزرگان جهان بر مبارزه با نفس اماره و يا همان خود شيفتگي است. يكي از بهترين راههاي مبارزه با نفس اماره و يا همان خودشيفتگي باور راستين به خداي بزرگ و آفريننده جهان است. چون برابر اين باور تنها خداوند، عالمِ مطلق و قادرِ مطلق است. و مي بينيم اين باور ريشه و اساس همه اديان جهان است و انسان در برابر قدرت خداوند خود را هيچ خواهد پنداشت بنابر اين، خود برتر بيني، خود بزرگ بيني، خود را همه واقعيت پنداشتن، خود را اصل و ديگران را فرع دانستن، خود را حقيقت مجسم وديگران را بر باطل انگاشتن، در صورت باور راستين به خدا داشتن، محلي از اعراب ندارد. راه ديگر در كنار باور به خداي، گرايش به فراگيري علم – همان قوانين خداوند – فروتني در برابر علم و دانش، شك ورزي و دنبال يقين رفتن و پذيرش واقعيت هاي جهان است. سومين راه، نوع دوستي و عشق ورزيدن به همه انسان ها است كه خودشيفتگي را از بين خواهد برد چرا كه وقتي انسان ها را دوست داشته باشيم و به آنها مهر بورزيم و آنها را به عنوان يك واقعيت موجود بپذيريم و احترام بگذاريم ديگر مفهوم دشمن، بدخواه و توطئه از بين خواهد رفت و شيفتگي مفهومش را از دست خواهد داد آنوقت بجاي اينكه بگوييم من اصل هستم، من اساس هستم، من نوك پيكان هستم، خواهيم گفت: من هستم تو هستي ما با هم برابريم و برادريم و داراي حق يكسان.
بايد دانست انسان با درمان بيماري خود شيفتگي به بلوغ مي رسد و باز اين را همه اديان و پيامبران و انسان دوستان بزرگ بشريت گفته اند. پيامبران و اديان اين بيماري را خودخواهي، خودپسندي، نفس شيطاني، هواي نفس و نفس اماره ناميده  و توصيه كرده اند كه بشر آن را با تذكيه نفس رها نمايد تا به كمال برسد و دانشمندان گفته اند خودشيفتگي يك نوع بيماري است و ريشه آن را در پرورش و رشد ناسالم زمان كودكي مي دانند و گفته اند با داده هاي علم روانشناسي و روان پزشكي مي توان آن را در مان كرد تا به سلامت رسيد. به علاوه پيامبران و انديشمندان بشر دوست جهان پيشنهاد كرده اند به جاي رفتار در جهت ارضاي هواي نفس و يا خودشيفتگي، مي توان به انسانها انديشيد و به آنها خدمت كرد. مثلا مي توان در جهت رفع گرسنگي آدميان كوشيد، براي نجات جان بيماران تلاش كرد و با اشاعه فرهنگ و هنر، روان انسان ها را سالم نگاه داشت. با انجام اين كارها مي توان به ارضاي معنوي انساني دست يافت كه براي سلامت روان لازم است. در جهت پاسداشت انسان و گسترش انسان دوستي و ايجاد يك فرهنگ انساني كارهاي زيادي مي توان كرد از جمله اعلام يك روز بنام روز انسان در جهان و تعطيلي جهاني به منظور پاسداشت و كرامت انسان، حاكم نمودن انسان و انسانيت بجاي زور، قدرت و ثروت. شناسايي و پذيرش واقعيت هاي انساني در جهان آنگونه كه هست و احترام به همه انسانها فارغ از جنسيت، رنگ، نژاد و باور داشتهاي آنها، آموزش فلسفه مردم شناسي به كودكان به منظور شناسايي همه انسانها و احترام به آنها، آموزش و گسترش خوبي ها و محبت، تا بتوانيم اميد آينده بهتري را در دلها بكاريم و دشمني ها و كينه ها را كمرنگ تر كنيم.در پايان از خوانندگان گرامي در خواست مي شود نظرات انتقادي و يا تكميلي خود را كتبا و يا شفاها به اينجانب اعلام فرماييد تا در ويرايش بعدي لحاظ گردد.
                                                                                                         محمدعلي شاهسون ماركده 29/10/84