سرگذشت موسیقی در مارکده

در يكي از روزهاي آذرماه 76 به اخبار راديو بي بي سي گوش مي دادم كه خبر درگذشت استاد محمد مرادي معروف به شاه ميرزا ، نوازنده سرنا و كرناي لرستاني را شنيدم و بعد از آن خلاصه اي از زندگاني وي ، و اينكه در جشنواره « آوينيون فرانسه» برترين نوازنده سازهاي بادي شناخته شده و لقب « مرواريد اقيانوس » را به خود اختصاص داده است و به دنبال آن چند لحظه اي صداي ساز او. پيچ راديو را بستم و در انديشه فرو رفتم و با خود انديشیدم كه هنرمندان ما سر از كجا در مي آورند ولي در جامعه خود غريب و ناشناخته ، قدر نا دانسته و گمنام مي مانند. شاه ميرزا در مغازه کوچک اجاره اي اش در شهرستان درود پفک فروشي مي نموده است.

از خود پرسيدم؛ چرا ما خود آنگونه كه شايسته است از هنر هنرمندان و تخصّص متخصّصان خود استفاده نمي كنيم و آن ها را ارج نمي نهيم؟ همين گونه که در ذهن باخود کلنجار مي رفتم، ناخودآگاه ياد شاد روان دايي مهدي خودمان افتادم كه بيش از سي سال براي مردم ساز زد ، مردم را شاد كرد ، به روان مردم آرامش داد. ولي آيا كسي به هنر اين مرد هنرمند، خودساخته و با اراده ارج نهاد؟

چند روز بعد در روزنامه ، مصاحبه اي از استاد شاه ميرزا را خواندم، عكس هاي او را ديدم ، در اين گفتگو استاد از بي توجهي هايي كه به هنر و هنرمندان مي شود و ارج ننهادن به هنرمندان گلايه داشت. ديدم سرنوشت او همانند سرنوشت دايي مهدي خودمان بوده است با اين تفاوت كه فرزندان شاه ميرزا به هنر پدرشان ارج مي گذارند و از هنر و هنرمندي پدرشان دفاع مي كرده اند ولي با عرض تأسف بايد بگويم دايي مهدي بيشترين سرزنش ها، فشارها و اذيت و آزار ها را براي ترك ساز زدن ، و توبه كردن از طرف فرزندان خود داشته است.

من براي ارج نهادن به هنر و اراده قوي و پشتكار اين مرد هنرمند روستا و اينكه سال هاي زيادي روان مردم را شاد كرده ، در اين نوشتار اشاره اي به سرگذشت وي خواهم نمود به اين اميد كه وظيفه همشهري گري خود را ادا كرده باشم. يادآوري اين نكته در اينجا ضروري مي نمايد كه نوشتن درباره موسيقي – هرچند از نوع روستائي آن – بدون شك در توانايي آدمي مثل من كه هيچ آشنايي در آن ندارد نمي تواند باشد، يك ضرب المثل روستايي مي گويد :

كار هر كس نيست خرمن كوفتن        گاو نر مي خواهد و مرد كهن

طبيعي است آدمي بايستي با هنر موسيقي آشنا و در يك رشته اي استاد و صاحب نظر باشد تا بتواند در اين باره سخن بگويد ولي چاره اي نيست چون نگرش مردم روستا در باره موسيقي بس نا جوان مردانه، دور از انصاف و خرد است و سکوت در اين خصوص هم مي تواند نا جوان مردانه تر باشد. بدين جهت تصميم گرفتم كار را من شروع كنم با اين اميد که جوانان پژوهشگر و هنرمند روستا در آينده آن را پي گرفته و کاستي هاي کار  مرا كامل خواهند كرد.

پرسشي که در اينجا به ذهن مي نشيند اين است که؛ هنر چيست؟  هر نوع فعاليتي غير معطوف به سود مادي و مبتني بر برداشت هاي شخصي از محيط و طبيعت با استفاده از نيروي تخيل و قواعد زيبا شناختي، مانند پرداختن به موسيقي، نقاشي، مجسمه سازي، نويسندگي و سرودن شعر.( فرهنگ سخن )  يعني هر شخصي با استفاده از نيروي تخيل خود برداشت هايي که از طبيعت و پيرامون خود دارد و مي تواند بيان نوعي زيبايي باشد و آن را براي ديگران با بيان و شکل دادن قابل لمس نمايد هنر نام دارد. حال مي رسيم به اين که  موسيقي چيست؟ موسيقي به هنر مرتب کردن اصوات با قواعد معين از نظر ريتم، ملودي و هارموني، در قالب گروهي از اصوات و آهنگي مستقل از نظر سبک و شيوه است.( فرهنگ سخن )  يعني به صوت و يا صداي آهنگين يا وزن دار موسيقي مي گوييم ، بنا بر اين هرگاه واژه ها و كلمه ها را نيز با آهنگ و وزن دار به كار ببريم آن واژه ها را موسيقيايي ادا كرده ايم ، پس شعر چيزي نيست جز كلام موسيقيايي. مي دانيم تأثير كلام موزون يا موسيقيايي بر روان و ذهن انسان بيشتر از سخن نثر است. به همين جهت بسياري از آيه هاي قرآن ، كتاب آسماني ما ، بويژه سوره هاي مکي، آهنگين و موسيقيايي است. موسيقي عالي ترين هنر انساني است، موسيقي جمال و زيبايي است، موسيقي زائيده رابطه شادي و عشق است و به خاطر همين ريشه در شادي و عشق داشتن، زيبا است، دل انگيز است و ما را شيفته خود مي کند بنا بر اين آدمي که در نهاد خود نسبت به انسان ها نفرت وکينه دارد، در دوران کودکي عشق و نوع دوستي در وجود او ريخته نشده است نمي تواند توليد هنرهاي زيبا کند از هنر و زيبايي ها هم آن لذت واقعي را نمي تواند ببرد. پرسشي در اينجا مطرح مي گردد اين است که زيبايي چيست؟  زيبايي حالت و ويژگي است که ديدن و شنيدنش براي انسان لذت بخش و چشم و گوش ودل نواز باشد. زيبايي عبارت است از کيفيت، چگونگي، حالت و خاصيتي که در شيئي، چيزي، موضوعي، رويدادي وجود دارد از آنجايي که اين خصوصيت برابر طبيعت انساني است مورد پسند و خوشايند خاطر آدمي مي گردد و ما آن را زيبا مي بينيم، حس مي کنيم، لمس مي نماييم و لذت مي بريم. پس وظيفه اصلي هنر بوجود آوردن، خلق و نشان دادن زيبايي ها است يعني مهارت و توانايي هنري انسان انديشه و عواطف انساني را به شکلي ، به گونه اي بيان مي کند ، ظاهر مي نمايد و نشان مي دهد که زيبا و با شکوه جلوه کند. برابر نظر ويل دورانت مورخ شهير آمريکايي و نويسنده چندين جلد کتاب معروف تاريخ تمدن، انسان با بکار گيري مهارت ها و توانايي هاي هنري خود از منابع متعدد که در حيطه زندگي انسان است موضوع هاي کمال يافتگي انسان مانند رقص، موسيقي، نمايش، شعر، نقاشي، مجسمه سازي، معماري، ادبيات و فلسفه را خلق و به نمايش گذاشته است. وي بر اين باور است که انسان از دير زمان از نغمه ها و چهچهه پرندگان لذت مي برده و از اين راه به آواز و موسيقي پي برده است و سپس موسيقي و هنر نمايش نيز از رقص بوجود آمده است.

موسيقي در اصل واژه موزيك يوناني بوده كه به زبان عرب راه يافته و تبديل به موسيقي شده است. ريشه و تاريخ آغازين موسيقي ملّي ما به زمان ساسانيان بر مي گردد . اختراع دستگاههاي موسيقيِ ايرانيِ زيادي را به « باربد» هنرمند و موسيقيدان معروف ايران نسبت مي دهند. از موسيقي دان ها و نوازندگان چيره دست ديگر در همان زمان نيز در تاريخ ياد شده است مانند « نكيسا » ، « بامشاد » ، « رامتين ». آلات موسيقي اين دوره عبارت بوده از  ني، رباب، عود، چنگ، سورناي، بربط و ارغنون.

موسيقي ملّي ما از قرن هاي مُتمادي و از نسلي به نسل ديگر به يادگار مانده  و علي رغم مخالفت ها ، شكستن سازها  ، نجس دانستن آن ها و تحريم شنيدن و نواختن ، كه عليه آن شده و همچنين بي مهري هايي كه به آن شده ، باز استوار و پابرجا مانده است كه خود دليل بر اصالت موسيقي است. « موسيقي نعمتي است كه به انسان داده شده و فرد مي تواند از آن براي تعالي روح و افكار والايش استفاده و جامعه راتطهير كند» (روزنامه جامعه 16/12/76 ص 12 ) ، براي آشنايي بيشتر با موسيقي توصيف زير را بخوانيد :

”موسيقي هنر است و هنر موسيقي ، موسيقي بيان كننده احساسات دروني توسط اصوات است . موسيقي مادر هنر هاست ، موسيقي را مي توان زبان دل ناميد و چون از دل بر آيد بر دل نشيند. موسيقي زباني است كه با كوتاهترين الفبا بيشترين تأثيرگذاري را دارد ، موسيقي عاشق را به وصال معشوق مي رساند و عارف را در عمق عرفان غرق مي كند، موسيقي گاه انسان را به وجد و سماع آورد و گاه متأثر و دلتنگ كند كه البته موارد ذكر شده از ويژگيهاي موسيقي اصيل و پايبند به اخلاق است. موسيقي غذاي روح است و چه بهتر كه روح خسته جوان ايراني با عطونت و ملايمت موسيقي سنتي ايران تسكين يابد  “ (روزنامه همشهري 5/11/74 ، مهندس شعباني ص 7).

به راستي موسيقي هنري ترين كارهاي هنري است و نوازنده آن هم هنرمند است . موسيقي هر قومي بيان كننده فرهنگ و بينش و طرز زندگي آن قوم است، بنابراين از موسيقي هر قوم مي توان پي به فرهنگ و بينش آن قوم برد. موسيقي غذاي روح و آرامش دهنده روان انسان است. متاسفانه مردم ما به جهت پندارهاي نادرستي كه در ذهن داشته و دارند نتوانسته اند از موسيقي سود جويند. رويداد زير را از زبان يكي از موسيقي دانان برجسته معاصر بخوانيد :

” … مرحوم عبدالحسين شهنازي بي اندازه سه تار جذّاب و گيرايي داشت … در زمان جنگ خواهر زاده ايشان كه خانمي بود ، مبتلا به بيماري تيفوس شده بود . روزي حالت بيهوشي داشت و در حال مرگ بود. پزشكان قطع اميد كرده بودند. مرحوم عبدالحسين شهنازي اين را شنيد براي عيادت او رفت و سخت ناراحت شده بود … وقتي سه تارش را آوردند مدت بيست دقيقه بالاي سر بيمار سه تار زد ، مي گفتند كه بعد از بيست دقيقه بيمار عرق كرد و عبدالحسين شهنازي سه تار را كنار گذاشت و گفت ديگر خطر رفع شده است. من از آن موقع متوجه شدم كه موسيقي غذاي روح است ، پس انسان بايد براي روحش ارزش قائل باشد تا به آن غذا بدهد … در دو هزار سال پيش كنفسيوس و افلاطون بدون اينكه هرگز همديگر را ديده باشند به يك نتيجه واحد رسيده بودند كه موسيقي است كه اجتماع را مي سازد و هر اجتماعي را مي شود از طريق موسيقي آن شناخت“ (مجله روز هفتم جمعه 30 آبان 76 ، داريوش صفوت موسيقيدان برجسته معاصر).

 آلت هاي موسيقي: آلت هاي موسيقي كه در ماركده نواخته مي شد عبارت بود از: كُرنا : كه سازي است بادي كه با بازدم دهان نواخته مي شود ، صداي آن بم است و در قديم از اين آلت براي تهييج مردم به رزم استفاده مي شده ، به همين جهت ساز و دهل را موسيقي رزمي هم مي گفته اند.

سُرنا : شبيه همان كُرنا است منتهي با ابعاد كوچكتر و صداي نازكتر (زيرتر) ، در جشن و سرور نواخته مي شده.

دُهُل : يا همان ناقاره (تلفظ صحيح آن نقاره است ولي ما تلفظ روستايي آن را به كار برده ايم ) ، نوعي طبل كه با دو تا چوب نواخته مي شود، يكي چوب ضخيم تر كه به شكل « ل » فارسي است و به آن « كجك » مي گفتند و عموماً با دست راست به يك سمت دهل نواخته مي شود. چوب ديگر يك تَركه نازك و صاف به قطر حدود 4 يا 3 ميليمتر است كه با دست چپ در سمت ديگر دهل نواخته مي شود و صداي نازكتري دارد.

نوازنده هاي مشهور : روستاهاي چهارمحال و فريدن در مدت زمان يكصد ساله اي كه مي توان سند زنده از آن بدست داد ، محل نشر و نمو نوازنده هاي توانا و استادان سرنا و كرنا بوده و نام استادان خبره و چيره دست و هنرمندي در هر دوره بر سر زبان ها بوده ؛ از مشهورترين نوازنده ها كه نامش به يادها مانده ،  يكي حيدر نام از مردم زانيان بوده كه به « حيدر ليتّي » معروف و مشهور بوده است. حيدر يكي از نوازنده هاي نادر آن روز اين منطقه بوده است، مي گويند در ايام پاييز حيدر ليتّي در روزهاي دروي چلتوك در سر مزرعه ها مي آمده و براي دروگرانِ در حال درو ساز رزمي مي زده و مردم  هم مقداري چلتوك به او انعام مي دادند.

به نظر مي رسد عمل دروي دسته جمعي چلتوك ها در يك روز ،كه به صورت مسابقه اي انجام مي شده ، و همچنين نواختن ساز و دهل در هنگام درو ، كه به احتمال زياد پيش از آن درو گندم هم همين شكل بوده ، بازمانده جشن خرمن كوبي و يا برداشت خرمن زمانهاي بسيار قديم بوده است.

نفر دوم به نام حيدر شاه معروف بوده ، مي گويند حيدر شاه فردي مومن ، باسواد و بافرهنگ بوده . حيدر شاه علاوه بر نوازندگي ، شاهنامه خوان خوبي هم بوده است. مي گويند در جشن هاي عروسي حدود يك ساعت هم شاهنامه فردوسي را مي خوانده است. اين دو نفر نوازنده بارها و بارها در جشن هاي عروسي مردمان ماركده ساز زده اند.

بعد از آن دو نفر « نجفقلي » از مردم بن بوده كه علاوه بر سرنا و كرنا ، كمانچه هم مي نواخته است و مشهور بوده .هرگاه اين استادان در جشن هاي عروسي ماركده و يا روستاهاي ديگر ساز مي زدند تعداد شركت كننده ها بيشتر مي شده و تا چندين ماه ساز او با ديگران مقايسه مي شد. در طول اين مدت هيچگاه ديده و يا شنيده نشده كه در اصفهان يا نجف آباد يا روستاهاي پيرامون آنها ، نوازنده سُرنا و كُرناي مشهوري بوده باشد ولي در همين دوره هرگاه مردم اين منطقه دعانويس ، ساحر ، جن گير ، طالع بين ، غيب گوي ماهري مي خواستند سراغ آن را در نجف آباد، اصفهان و يا پيرامون آن دو مي گرفتند. بايد پرسيد كدام گروه به حال توده مردم سودمندتر  بوده اند؟ نوازندگان سرنا و كرنا يا دعانويس ، جن گير و غيب گو ؟

موسيقي غم انگيز: لحن نغمه ساز و ناقاره (و يا سرنا و كرنا همراه با دهل) ، لحني غم انگيز بوده تا شاد. چون زندگي ساده و طبيعي و بي آلايش صحرانشينان و ايلات و عشاير و روستائيان را وصف مي كرده، چرا غم انگيز؟  چون موسيقي هر قومي بيانگر ذوق و احساسات و روان و طبع مردمان آن قوم است و چون زندگي توده مردم در طول تاريخ پر از سختي ها ، مشكلات توأم با فقر و محروميت ، خشونت ها ، ناكامي ها ، استثمارها ، غارت ها و ستم ها و … بوده ، علاوه بر آن فرهنگ مذهبي ما هميشه و به هر مناسبتي روضه، گريه و عزاداري ارائه مي نموده، بنابراين كم كم اين سختي ها و شكست ها و محروميت ها همراه با فرهنگ مذهبي غم و گريه و عزاداري بر روح و روان مردم تأثير گذاشته و موسيقي هم كه بيانگر احساسات روح و روان است نوعِ غم انگيز آن با روان مردم سازگار شده است  ؛ به همين جهت است كه مي گويند با مطالعه موسيقي هر قومي مي توان به فرهنگ و بينش آن قوم پي برد.علاقه به نوع موسيقي نشان از حالات دروني هر فردي و نيز اجتماع افراد جامعه دارد. بيان و نواختن و شنيدن موسيقي غم انگيز و محزون رابطه نزديکي بافرهنگ مردمان استبداد زده دارد. هنگامي که در جامعه هاي استبدادي موانع بر سر راه آزادي هاي فکري و رفتار فردي و اجتماعي افراد جامعه قرار داده مي شود و بويژه هنگامي که محدوديت هاي آزادي همراه با فقر و رنج و تنگنا هاي اقتصادي باشد گرايش انسان ها به موسيقي محزون و يا غم انگيز مي گردد. آنگاه مي بينيم برآورده نشدن نياز هاي عاطفي و رواني مردم که آن را ناشي از فلک کج مدار،  بي اقبالي،  بدشانسي، قسمت، قضا و قدر، خواست خدا و سرنوشت مي نامند که منجر به ناکامي هاي فردي و اجتماعي مي گردد هنرمند جامعه را به خواندن و سرودن و نواختن غزل هاي شور انگيز، جگر خراش، آواز هاي غمناک و آهنگ هاي محزون را ميدارد. چرا؟ چون التيام بخش زخم و رنج و محروميت هاي مردمان جامعه است.

 استفاده روستائيان از اصل موسيقي : امروزه اين موضوع كه موسيقي يك نياز رواني است از نظر علمي روشن و ثابت شده و از بديهيات است. بدون شك هر فرد با توجه به فرهنگ و بينش خود از موسيقي اصيل لذّت مي برد و روانش آرام مي گيرد. آيا كسي مي تواند بگويد موسيقي نياز رواني موجودات نيست؟

مردم عادي روستا در زندگي روزمره خود آشكارا موسيقي را براي پيشبرد بهتر كارهاي خود ، بدون اينكه متوجه اصل علمي آن باشند به كار مي بردند. مادران كودكان خود را با زمزمه « لالايي » كه آهنگ دار بود به خواب ناز مي بردند و ميديدند که کودک به آساني و آرامش به خواب مي رود، چوپانان براي بهتر چريدن گوسفندان ني مي زدند و مشاهده مي کردند که گله با آرامش بيشتر مي چرد، صاحبان گوسفندان بر اين باور هستند كه گوسفندان با شنيدن صداي زنگ كه بر گردن آن ها آويزان است بهتر خواهند چريد چرا که صداي زنگ بر اثر حرکت گوسفند آهنگين است، مردم روستا هنگامي كه حيوانات خود را جهت آب خوردن به كنار جويي ،  رودخانه و يا چشمه اي مي بردند براي آنها سوت مي زدند و يا  با آهنگ و صوت آهنگين ، كلمه « اوهو، اوهو » را تكرار مي كردند و با چشم خود مي ديدند كه حيوانات آب را ملايم  و با لذّت بيشتر و به مقدار بيشتري مي خورند ، هنگامي كه زنان مي خواستند گاو يا گوسفند نا آرامي را بدوشند براي اينكه حيوان آرام و ساكت بايستد براي او  آواز زمزمه مي كردند اگر گاو بود كلمه « گولو گولو » را با آهنگ تكرار مي كردند و اگر ميش بود كلمه ديگر و اگر بز بود كلمه « تيتّي » را با آهنگ تكرار مي كردند ، هنگامي كه مرغان را صدا مي زدند با آهنگ، كلمه « تو تو »  را تكرار مي كردند و هنگامي كه سگ را صدا مي زدند  با آهنگ نام حيوان را تکرار  مي نمودند همه مردم هنگامي که تنها در صحرا و مزرعه وکشتزار و باغ خود بودند و يا تنها در راهي مي رفتند زمزمه تنهايي شان خواندن ترانه، شعر و آواز بود مي پرسم خوب فردي که مي خواهد با خود حرف بزند تا از تنهايي بدر آيد چرا کلام آهنگين به کار مي برد؟ چرا انسان آواز و صداي آهنگين را در تنهايي دوست دارد؟ بي گمان  به دليل زيبايي و دل نشيني و خوشايندي موسيقي بر روان انسان است. شما همين در تنهايي سوت زدن را بنگريد خود يکنوع به کار بردن موسيقي است و همه مي دانيم  صداي آهنگين و طبيعي پرندگان، زمزمه رود و جويبار وآبشار، و زمزمه نسيم و وزش باد براي همگان خوشايند و دلپذير است.

انسان بر اساس سرشت طبيعي خود هنگام شادماني و خوشحالي در اندام هاي خود حرکت و جنبش ريتميک احساس مي کند اين را هر فردي مي تواند بيازمايد. نه تنها ما و نياکان ما بلکه آدميان اوليه و ابتدايي به هنگام خوشي و لذت جست و خيز داشته اند. براي نمونه کشاورزان به هنگام بدست آوردن محصول فراوان و شکار چيان به هنگام بدست آوردن شکار بزرگتر شادي و خوشحالي مي کرده اند رقص و پايکوبي مي نموده اند جشن خرمن و بر داشت محصول بازمانده اين حرکت ساده و ابتدايي انسان ها بوده است. در منطقه ما درو محصول چلتوک تا همين40 سال قبل به صورت جشن گونه و مسابقه اي در يکروز انجام مي شده که به نظر مي رسد بازمانده جشن خرمن گذشتگان باشد.

موسيقي روي رشد گياهان نيز تأثير بسزايي دارد ، هرگاه دو گياه با شرايط كاملاً يكسان داشته باشيم و در محيط يكي از آن ها موسيقي نواخته شود رشد آن گياه بيشتر از ديگري خواهد شد.

در مراسم هاي مذهبي ؛ همين مردم كه موسيقي را حرام مي دانند و لابد براي روح و روان زيانبخش ، نيز از موسيقي و كلام موسيقيايي استفاده مي كنند. در مراسم  تعزيه طبل مي نوازند ، ساز كرنا با آهنگ چپ همراه با دُهل مي نوازند ، ني مي نوازند ، در نوحه خواني، شرح حال مقدسين را براي تأثير گذاري بيشتر بر روان مردم به صورت كلام آهنگين يا شعر و با لحن موسيقيايي مي خوانند ، در مراسم تعزيه ها شرح حال و رويداد تعزيه را با شعر آهنگين و برحسب نقشي كه هر فرد دارد غمگينانه و يا … مي خوانند و خود مي بينند همين لحن آهنگين و موسيقياييِ كلام چه مقدار تأثير روي روان مردم دارد و احساسات آن ها را بر مي انگيزد و اگر همين شرح حال را به نثر مي گفتند چندان تأثير نداشت ، قاريان قرآن براي دلكش تر كردن و دلنشيني بيشتر آواي قرآني ، متوسّل به همان  حالت موسيقياييِ كلام مي شوند ، اذان گويان نيز نداي اذان را بر اساس همان قانون اجرا مي كنند ؛ مي دانيم لحن و صداي دلكش بلال ، اذان گوي پيامبر بزرگوار اسلام ، ضرب المثل شده است.

جنين و موسيقي : موسيقي روي جنين در رحم نيز تأثير دارد و او با شنيدن صداي موسيقي آرام مي گيرد .” تحقيقات پزشكان آمريكايي نشان داده است پخش موسيقي آرام در آرامش بخشيدن به جنين بسيار موثر است. يكي از پزشكان به نام دكتر « فيل » پيش بندي اختراع كرده است كه موسيقي پخش مي كند. اين پيش بند براي خانم هاي باردار طراحي شده و به يك سيستم صوتي « سي دي » جيبي مجهز است و براي جنين موسيقي پخش مي كند. « فيل » معتقد است جنين در 26 هفتگي مي تواند صداها را بشنود و مي تواند در برابر آن ها واكنش نشان دهد. يكي از خانم هاي باردار كه از اين پيش بند ها استفاده مي كند گفت هنگامي كه براي جنين درون زهدانم موسيقي پخش مي شود او آرام مي گيرد و كمتر حركت مي كند. پزشكان با بررسي ضربان قلب و حركت جنين به اين نتيجه رسيدند كه آن ها در برابر صداي والدين شان و صداي موسيقي عكس العمل نشان مي دهند. دانشمندان انواع موسيقي ها را در اين زمينه تجربه كرده اند و سرانجام اعلام كردند كه دو گونه موسيقي مي تواند آرامش جنين را فراهم آورد موسيقي محلّي و موسيقي نرم و آرام   “ (مجله دنياي سخن شماره 77 ، دي و بهمن 76 ، ص7).

سالمندان و موسيقي: «  بر اساس پژوهش هايي که در دانشگاه روان پزشکي رم انجام شده، افراد سالمند که با هم سالان خود در گروه هاي موسيقي شرکت مي کنند يا در هفته روزي را به شرکت در جمع هاي دوستانه و خواندن آواز هاي قديمي يا سرود هاي مذهبي مي گذرانند، در مقايسه با ديگر سالمندان پر جنب و جوش تر و از لحاظ ذهني آرام تر هستند خاصيت هاي درماني موسيقي نه تنها فرآيند فيزيولوژيک  بدن (جسمي ) که سيستم سايکولوژيک بدن ( رواني ) راتحت تاثير قرار مي دهند. گوش دادن به موسيقي هايي که ريتم آرام دارند با اثر بر سيستم عصبي مرکزي باعث آرام سازي بدن و رفع تنش و نگراني هاي روان مي شود. سالمنداني که در کلاس هاي موسيقي شرکت مي کنند با اينکه هفته اي دو، سه روز را به آواز خواندن مي گذرانند، حافظه بهتر و قوي تري از همسالان خود دارند و کمتر به ياد روز هاي اندوهگين گذشته مي افتند. موسيقي محرکي است که آن ها را به از سر گيري خلاقيت هاي گروهي در روابط اجتماعي وا مي دارد. سالمنداني که موسيقي را همانند وعده غذايي در برنامه خود دارند، به دليل افزايش ميزان اندروفين در مغز شاد تر از گذشته خواهند بود و بالطبع از سلامت بالاتري نيز برخوردارند.» نقل از روزنامه شرق31/2/85

موسيقي براي پليس ترکيه: « مقامات انتظامي ترکيه در نظر دارند روحيه نيروي انتظامي کشورشان را با کمک آهنگ هاي « موتزارت » و « بتهون » تقويت کنند پليس ترکيه به دليل خشونت هاي نابجا در ميان مردم اين کشور بد نام و انگشت نما شده است. بنا بر اين مقامات انتظامي اين کشور تصميم دارند از اين پس براي تربيت و آرامش روحي نيروي پليس از آهنگ هاي موسيقي دانان مشهور جهان استفاده کنند. زيرا معتقدند اين آهنگ ها موجب کاهش فشار هاي روحي آنان مي شود و روي اخلاق و رفتار خشن آن ها تاثير مثبت مي گذارد اين آهنگ ها قرار است توسط ضبط صوت از داخل خودرو هاي پليس و يا از طريق گوشي هاي ويژه اي که داخل کلاه هاي آن ها جاسازي مي شود پخش شود.» نقل از روزنامه همشهري 16/1/77

موسيقي نياز رواني مردم : مردم خود نيز عليرغم زمزمه حرام بودن ساز و نقاره حداكثر لذّت را از شنيدن موسيقي مي بردند و اين را از شركت دسته جمعي در جشن هاي عروسي ، شركت جوانان حتي از روستاهاي ديگر و بدون دعوت در پاي صداي ساز و ناقاره و شركت در رقص چوب بازي ، رقص هاي چند نفره يا گروهي با دستمال ، درخواست پياپي از نوازنده مبني بر مرتب و بدون وقفه نواختن ، عشق و علاقه شديد مردان به چوب بازي و دختران و بعضي از پسران به دستمال بازي مي توان ديد. اين همه علاقمندي مردم به شنيدن موسيقي و لذّت بردن از آن را اگر نياز رواني ندانيم ، چه چيز بايد ناميد؟

گفتني است وقتي صحبت از موسيقي روستايي مي شود ممكن است خواننده ناآشنا به گذشته روستا ، انواع  سازها را در نظر خود مجسّم كند بايد گفت سازهايي كه در ماركده و روستاهاي پيرامون نواخته مي شد صرفاً سرنا و كرنا همراه با دهل بوده است و آن هم صرفاً در جشن هاي عروسي و ختنه كنان.

آن روزها در هر روستايي همانند ماركده در طول يكسال يك يا دو يا سه جشن عروسي و به همين تعداد جشن ختنه سوران گرفته مي شد. در اين جشن ها موسيقي كرنا و سرنا نواخته مي شد. عليرغم زمزمه حرام بودن موسيقي كه در گوش و ذهن و انديشه هر فرد جاي داشت و يكي از باورهاي مردم شده بود ، مرد و زن ، كوچك و بزرگ هرگاه صداي ساز و ناقاره را مي شنيدند به تماشاي آن مي آمدند و حتي جوانان از روستاهاي ديگر جهت شركت در چوب بازي و تماشا و شنيدن موسيقي در جشن ها شركت مي كردند و احساس شادي در چشمان و چهره يكايك آنان نمايان بود و گاهي اين احساس شادي با اشك شوق همراه بود.

 موسيقي التيام بخش رنج مردم : چون آنروز ها راديو ، گرامافون ، كاست ، سي دي، ويدئو ، تلويزيون نبود كه موسيقي به فراواني در دسترس مردم باشد تا روان آن ها  ارضا گردد بعلاوه روستائيان مردماني بودند سخت فقير و محروم از همه چيز، حتي خوردن نان جوين به اندازه نياز و نيز محروم بودن از ديگر امكانات اجتماعي؛ بنابراين هيچ يك از نيازهاي رواني و جسمي مردم در حد يك زندگي عادي برآورده نمي شد ، مردم در زير فشار ارباب و كارگزارانش مي زيستند حتي حق خوردن ميوه اي كه خود پرورانده بودند را نداشتند و …، درآمد اقتصادي ديگري هم نداشتند تا بتوانند نيازهاي خود را تأمين كنند پس اين فقر و محروميت نتيجه و حاصل رژيم و رابطه نابرابر ارباب – رعيتي بوده كه بر اساس اين رابطه ساليان دراز از دسترنج مردم به يغما مي رفت ، حال اين مردم فقير و محروم از همه چيز ، احساس مي كردند در پاي صداي ساز و ناقاره ، بدون هيچ مانعي مي توانند به اندازه دلخواه خود لذّت ببرند. براي شنيدن و لذّت بردن از موسيقي هيچ مانع فيزيكي در سر راه خود نمي ديدند نه عزيز ريزي (عزيز الله صفايي از مردم ريز ضابط بمانيان ارباب اصفهاني روستا )  با آن قد نيم وجبي و چهره نكبت بارش بالاي سرشان بود كه غرغر كند و آن ها را به خاطر يك خوشه انگور پيش كدخدا و ارباب ببرد ، نه نماينده خان هاي بي عاطفه بختياري با كلاه كج و چماقش ، نه بمانيان ،آن مرد خسيس اصفهاني ، با عبا و كلاه دوره ايش ، نه افلاكي بني خشن و دهان هرزه با پاي چلاقش.  بدينجهت مردم با تمام وجود لذّت مي بردند و اين را از احساس شادماني كه در چهره آن ها نمايان بود و از رقص هاي دسته جمعي و مداوم آن ها مي شد ديد و فهميد و مي توان گفت در اين حالت القا آت ذهني حرام بودن موسيقي را به كلي فراموش مي كردند.

آقاي نورالله عرب درباره يكي از زيان هاي موسيقي مي گويد ” در عروسي ها از مغرب تا آخرهاي شب ساز زده مي شد و مردم سرگرم  شنيدن و بازي بودند. ساعتها بعد از نيمه شب مردم مي خوابيدند و صبح هم تا دير وقت در خواب بودند كه از نماز شب و صبح مي ماندند “البته آقاي نورالله عرب در اينجا مبالغه كرده اند. من خود بارها و بارها شاهد بودم كه در ابتداي مغرب به خاطر خواندن نماز، ساز زده نمي شد ولي بودند جوانان علاقمند به موسيقي و رقص كه از شدت علاقه و سرگرم بودن نمازشان قضا مي شد اما اين مسئله عموميت نداشت. اين موضوع به هر شكلي كه باشد شدّت و علاقه و احساس نياز رواني مردم را به موسيقي و شدّت لذّت بردن از آن را اثبات مي كند.

آقاي محمد موسوي نوازنده ني و سرپرست گروه عارفان مي گويد: « موسيقي کشف بشر از طبيعت است و هنر موسيقي بازدارنده انسان از گناه است چون هنرمند در آن لحظه که مشغول کار هنري است پاک ترين انسان است.»  ( نقل از روز نامه  نوروز 29/8/80 ) ببينيد ديدگاه ها از کجا تا به کجا است.

 سطح فرهنگ و آگاهي مردم : وقتي اخبار و اطلاعات فرهنگي و اجتماعي و اخلاقي يكصد ساله گذشته ماركده را كه توسط پيرمردان بازگو مي گردد مطالعه مي كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه مردمان ماركده مقداري بيشتر از روستاهاي ديگر به انديشه هاي سنتي خود كه آميزه اي از باورهاي هزاران ساله نياكان ما است سخت پايبند بوده و هستند. روستاي ماركده همانند ساير روستاها يك جامعه بسته بوده، مواد غذايي و ديگر ضروريات زندگي را خود توليد و مصرف مي كردند، تبادل اقتصادي چنداني با بيرون روستا نداشتند، فرهنگ انديشه و خرد مردم دربست در دست يكي دو نفر روحاني بوده كه از برزان اصفهان و اسفيدواجان و نجف آ‎باد سالي چند روز به اينجا آمده روضه مي خواندند ، دستورات عملي روزانه زندگي در باره اخلاق ديني و عبادت ها و نجسي و پاکي و گاهي اندكي از تاريخ اسلام را مي گفتند و مي رفتند ، چند نفر از مردم روستا نيز بودند كه كمي سواد قرآني و بعضي از آن ها مقداري سواد فارسي داشتند و مي توانستند قرآني و رساله اي را بخوانند كه به اينان آخوند يا ملّا مي گفتند؛ در نبود روحاني، آخوند يا ملّايان تا حدودي فرهنگ و عقل و خرد مردم را در دست داشتند.

مردم تمام سخنان روحانيون و تا حدودي آخوند يا ملّايان روستا را سخنان آسماني پنداشته و هيچگاه به خود اجازه نمي دادند كه پيرامون اين سخنان شك و يا بحث و گفتگو كنند. بويژه اگر گفته مي شد اين سخن و حرف در کتاب نوشته شده است  بدينجهت اين سخنان را دربست پذيرفته و در طول زندگي بدان ها عمل مي كردند. اين رابطه بين مردم عادي و روحانيون که به روستا مي آمدند ساليان دراز ادامه داشته و در نتيجه به يك فرهنگ و بينش و به يك روند زندگي تبديل شده كه به آن فرهنگ عامه يا توده مردم مي گويند. در فرهنگ توده مردم چون و چرا كردن ، بحث و گفتگو كردن در پيرامون سخنان و گفته هاي روحاني محل كه به آن عالِم مي گفتند نشانه سستي ايمان و عقيده است.

آخوند يا ملّايان در روستا كارهاي مختلفي انجام مي دادند از جمله آموزش قرآن، نماز، درس هاي عربي و گاهي در كنار آن نوشتن نامه، قباله، استخاره كردن، خواندن عبارات مرده، دعانويسي براي بهبود انسان و حيوان بيمار، تعيين ساعت و روزهاي سعد و نحس، خواندن قرآن در مراسم ها، خواندن دعاهاي ماه رمضان، اذان گفتن در گوش نوزاد و ….

به علت نبود وسايل كسب علم و دانش و نبود بحث و استدلال و آزاد انديشي و انديشه آزاد؛ ذهن و انديشه مردم پويايي، خودجوشي، درون زايي و خلاقيت لازمه انساني خود را از دست داده و به حالت جمود گراييده و مردم راه و روش زندگي و تمام مسائل اجتماعي و اخلاقي، اعتقادي، سياسي و فرهنگي خود را از روحاني كه به روستا مي آمده مي پرسيدند و كلام آن ها را در حقيقت همان دستورات مطلق خداوندي مي پنداشتند و خود در مورد هيچ پديده و يا موضوع اجتماعي، اخلاقي و… انديشه اي نداشتند، گويي انديشه خود را تعطيل كرده اند.

بديهي است تنبلي و ايستايي فكر و انديشه و بدنبال آن ركود اجتماعي حاصل از تعطيلي انديشه و تفكر و تعقل و خرد، و جايگزين شدن پيروي صرف و بدون آگاهي به جاي آن ها باعث گرديده تا يك جامعه اي ايستا  ، بي تحرك و فرهنگي عقب مانده داشته باشيم. چرا؟ براي اين که در اين روستا فقط يک نفر مي انديشيده است. وقتي جامعه اي فعاليت عقل و خرد خود را تعطيل كرد جمود فكري از راه مي رسد. وقتي پيرامون رفتار و گفتار روحانياني که به مارکده مي آمده اند بررسي مي کنيم متأسفانه مي بينيم عليرغم اينكه در روستا به آن ها عالِم مي گفتند يا سواد چنداني نداشتند و يا نتوانستند به مردم آگاهي عميق داده و انديشه و خرد آن ها را خلّاق نمايند و يا آنها را جهت بالا بردن آگاهي ها و بارور كردن انديشه هاي شان راهنمايي كنند و اين مسئله با مطالعه فرهنگ و اطلاعات و بينش و جهان بيني مردم گذشته ماركده نمايان مي گردد و مي بينيم مردم در برخورد با هر پديده جديد و يا رويداد اجتماعي و … به علت نداشتن شناخت دقيق نمي توانستند بهترين و مناسبترين راه را برگزينند و  بنابراين واكنش منفي و دور از منطق از خود نشان مي دادند، نمونه هاي زير را بخوانيد : آقاي حسين كاوياني مي گويد ”   من حدود 8-9 ساله بودم. پدرم به يکي از بزرگان روستا پيشنهاد كرد كه دو تايي خانه اي در نجف آباد كرايه كرده و فرزندان مان را بگذاريم درس بخوانند و هر يك به نوبت به آن ها سر بزنيم. بزرگ روستا گفت : كاوياني خر شدي!؟ بچّه من و تو بايد دنبال خر بره ! و صدرم جو بدست بياورد و بخورد درس مي خواهد چكار !؟ “.  گفتني است شاد روان  محمّد كاوياني (پدر حسين كاوياني) يكي از سربازان دوره پادشاهي احمد شاه بوده و طبيعتاً ذهنش از مردم روستا بازتر بوده است.

 در سال 1341 اولين دبستان به شيوه امروزي در ماركده تاسيس گرديده ، متاسفانه مردم ماركده به علت جمود فكري نتوانستند و يا نخواستند از اين امكانات فرهنگي استفاده كنند. امروزه روستاي ماركده از همه روستاهاي پيرامون افراد تحصيل كرده كمتري دارد و از قافله علم و تحصيل عقب مانده است و اين عقب ماندگي را نيز احساس نمي كنند. آقاي حسين كاوياني اضافه مي كند  ”  در سال 1339 آقاي اسكندر احمدي دهدار ماركده تلاش زيادي نمود تا با كمك مردم و دولت حمام خزينه ايِ ماركده را تبديل به دوشي كند. مردم به بهانه هايي نپذيرفتند از جمله اينكه توانايي تأمين سوخت حمام را نداريم و نيز زمزمه هايي بين مردم بود كه لوله ها را غير مسلمانان ساخته اند و نجس هستند بنابر اين غسلمان صحيح نخواهد بود “.

شاد روان احمد شاهپوري مي گويد ” اوايل که پاي ضبط صوت به آبادان باز شد يك دستگاه ضبط صوت براي يکي از جوانان آن روز روستا آوردم ، پدرش كه فرد مومن و مقدسي بود گفت : چون اين دستگاه غيبت مي كند حرام است ! و نگذاشت پسرش ضبط صوت را بخرد “.  گفتني است ايشان يكي از بزرگان روز روستا بوده و چندين سال سمت رئيس انجمن ده و خانه انصاف ماركده را هم داشته  است.

در سال 1358 خود من (نگارنده) با حبيب الله عرب تلاش زيادي نموديم كه آموزش و پرورش شهركرد آموزگار زن به ماركده بفرستد كه موفق نشديم. مسئول نمايندگي آموزش و پرورش سامان پيشنهاد كرد دختران 7 ساله كلاس اول را همراه پسران براي مدت يكسال تحصيلي استثناءً به مدرسه بفرستيد ، سال آينده آموزگار زن خواهيم فرستاد. وقتي نگارنده اين پيشنهاد را در محل مسجد ماركده با عده اي از مــردم در ميان گذاشتم، يکي دو نفر  برآشفتند که؛ خجالت نمي کشد و مي گويد دختران تان را بفرستيد پيش مرد درس بخواند؟!. و پرخاش كنان از مسجد رفتند ، ديگران هم استقبال نكردند. و با تاسف بايد گفت اكنون  هم که مدارس دخترانه و ديگر امکانات هست درس خواندن دختران را جدي نمي گيرند.

بعد از پيروزي انقلاب نهاد جهاد سازندگي به روستاها آمد و تلاشش اين بود که در جهت عمران و آباداني روستاها کاري انجام دهد ولي  مردم مارکده  بجاي اينکه اين فرصت طلايي را بشناسند و از آن براي پيشرفت روستا سود جويند دو دستگي محله بالايي و پاييني راه انداختند و فرصت از را از دست دادند. آيا اين نمونه ها بيانگر عقب ماندگي فكري و جمود خرد و انديشه نيست ؟ به دو نمونه ديگر توجه كنيد:

مي دانيم جمهوري اسلامي موسيقي را مجاز اعلام كرده و شاهد هستيم که از راديو و تلويزيون هم پخش مي گردد ولي زمزمه حرام بودن آن هنوز در ماركده به گوش مي رسد. آقاي فضل الله عرب در تأييد حرام بودن موسيقي مي گويد  ” آن روز كه مردم در عروسي ها شركت مي كردند و به صداي ساز و ناقاره گوش مي كردند از روي ناآگاهي بوده و امروزه هم كساني كه دست اندركار موسيقي هستند از روي ناآگاهي شان است چون انسان آگاه دنبال موسيقي نمي رود؟! 

  آقاي نورالله عرب مي گويد:« ساز زدن و موسيقي تحت هر شرايطي حرام است و اينكه از تلويزيون پخش مي شود براي جذب مردم است نه حلال بودن آن!»

مردم ماركده با اين بينش و فرهنگ و به پيروي از روحانيان كه به روستا مي آمدند بر اين باور بودند كه موسيقي حرام ، آلت موسيقي نجس ، شنيدن موسيقي حرام ، پولي كه از اين راه بدست مي آيد حرام و بي بركت است و بديهي است كسي كه در طول عمر خود كار حرام انجام دهد گناهكار است كه بايستي هر چه زود تر توبه كند ، به همين جهت افراد نوازنده را كه ترك زبانان ليتّي و فارس زبانان لوتّي مي گفتند در اجتماع پست تر از ديگران ،كه مناسب معاشرت و هم نشيني نيست، مي دانستند؛ عليرغم همه اين تنگ نظري ها و كج سليقگي ها و جمود فكر و انديشه ، همين مردم در هنگام عروسي فرزندان و يا ختنه پسران ، همين لوتيان را دعوت مي كردند ، مزد هم مي دادند ، در طول جشن از او پذيرايي هم مي كردند ، علاوه بر مزد انعام هم مي دادند تا بيايد در جشن موسيقي  بنوازد و گفتيم  كه مردم با چه شور و شوق به صداي ساز و ناقاره گوش مي كردند و از آن لذّت مي بردند.

بايد گفت مردم خود هم نمي دانستند كه چرا بايد موسيقي حرام باشد؟ و اصولاً شنيدن موسيقي چه زياني به انسان و جامعه مي رساند؟ متأسفانه آزاد انديشي درباره موسيقي و يا هر پديده ديگر اجتماعي ريشه اش خشكانده و سوزانده شده بود. تصميم گيري درباره موسيقي حالت ملوك الطوايفي و يا سليقه اي داشت. بعضي از روحانيان  كه واقع گراتر و يا وسعت اطلاعات و آگاهي شان بيشتر بوده ، چندان سختگيري نمي كردند ولي ذهنيت منفي بعضي ديگر درباره آن تند بود. از طرفي حرام بودن موسيقي با عقل و منطق و طبيعت انساني سازگاري نداشته و مردم نياز داشتن آن را با تمام وجود احساس مي كردند. اين بوده كه در طول تاريخ با اين همه مبارزه و تحريم و شكستن سازها و راندن نوازنده ها و غيره نتوانستند آن را از بين ببرند ولي اين سختگيري ها باعث گرديده كه موسيقي ملّي ما رشد نكند و توسعه نيابد ، قدر هنرمندان شناخته نگردد ، هنر نوازندگي تحقير گردد كه اين خود ستم بزرگي است. مردم هم به تبعيت از روحانيان روستا همين حالت را داشتند بعضي كه تعصّب شان بيشتر بود در سن پيري ساز و ناقاره را حرام مي دانستند و بعضي ديگر بدون اينكه شهامت رد حرام بودن آن را داشته باشند چيزي نمي گفتند و يا با شدت برخورد نمي كردند.

در فرهنگ و بينش پدر و پدربزرگان ما ، ستم كشيدن از ارباب ، به يغما دادن دسترنج خود ، كتك خوردن به خاطر دو خوشه انگور كه از توي باغ خود چيده، شوهردادن دختران خود در خرد سالي ، به مدرسه نفرستادن دختران خود، به کار قالي بافي وا داشتن دختران خردسال و … گناه و حرام نيست ولي شنيدن صداي ساز و ناقاره گناه و حرام است. نوازنده كه فردي هنرمند است در نظر آن ها فردي پست و گناه كار است ولي فال گيران به راحتي فال مردان و زنان را مي گرفتند ، رمالان بي باكانه به كار مشغول بودند ، دعانويس  ها محبوب جامعه بودند. گدايان و درويش ها و گل مولاها مرتب درِ خانه هاي مردم اخاذي مي کردند دعانويس براي درمان هر دردي ، باز شدن گره هر مشكلي دعا مي نوشتند ؛ الفاظي كه خود دعانويس معني آن را نمي دانست را به عنوان داروي شفاي بيمار روي تكه كاغذي نوشته جهت درمان دردها ، رفع گرفتاري به مردم مي دادند كه اگر از همان دعا نويس بيسواد بپرسيد اين جوهر هايِ به شكل الفاظ درآمده چه  قدرت و تواني دارند، جوابي نخواهند داشت. اين كارها گناه نبود ، پست نبود  براي جامعه انساني زياني نداشت ، خطري متوجه ديانت مردم نمي كرده ولي ساز و ناقاره …. اين قشري انديشي هاي بدون شناخت و آگاهي در همه ي امور زندگي مردم اين روستا نمايان بوده است و خواسته و يا ناخواسته باعث سرکوب و به رکود کشاندن خرد و تعقل شده است. براي نمونه به نگرش و برخورد ادعا رسان روستا با پديده ويدئو بنگريد که در روستا چه غيبت ها در اين باره در پشت سر يکديگر کردند . ما متاسفانه در باره موسيقي بد فهمي داريم، کج فهمي داريم، چون نه شناخت و آگاهي در اين مقوله داريم، نه آن را تجربه کرده ايم،  نه در باره آن تحقيق و مطالعه نموده ايم و نه شهامت آن را داريم که آستين ها را بالا بزنيم و تحقيق،  بررسي و آزمايش و گفتگو کنيم. فقط مانده ايم در محفوظات ذهن و ضمير خودمان.

مي توان گفته هاي شادروان غلامحسين خسروي را انديشه گوياي مردم آن روز دانست. ايشان مي گويد  ” آن روزها مي گفتند ســـاز زدن حرام است ولي علي رغم اين گفته همه در عروسي ها ساز زن مي آوردند و وقتي هم که صداي ساز در مي آمد همه زن و مرد براي شنيدن آن به عروسي و پاي صداي ساز و ناقاره مي آمدند و  لذت مي بردند ، خيلي از مردان چوب بازي مي کردند. و بعضي از زنان ودختران بوپژه اقوام نزديک داماد دستمال بازي مي کردند. .بعد هم انقلاب شد و گفتند ساز زدن حرام است در اين وقت كسي جرئت نمي كرد ساز بزند، و در عروسي ها هم ساز زن نمي آوردند. حتي دايي مهدي از ترس توي مزرعه اش ساز مي زد، و باز امروز مي بينيم در راديو و تلويزيون هم ساز مي زنند. يك وقت هم آقاي رفسنجاني  به نجف آباد آمد ، اكبر نامي از آپونه را بردند ساز زد ؛ آقاي رفسنجاني 12 هزار تومان انعامش داد . يك وقت هم آقاي خامنه اي به چهارمحال و بختياري آمد ، اعلاميه دادند كه كسي ساز نزند ، آن اعلاميه را من دارم. در ماركده هم بعد از انقلاب كسي جرئت نمي كرد ساز بزند با گذشت زمان زمزمه اين بود كه در جشن هاي عروسي ساز زن بياورند كه ما همگي در روستا يك قرارداد گذاشتيم كه كسي در عروسي ها ساز زن نياورد ولي كسي گوش نكرد ، من نيز خود مانند همه مردم بر اين باور بودم كه ساز و ناقاره حرام است ولي با اين حال باز همانند همه ي مردم براي عروسي تمام فرزندانم ساز زن آوردم به جز بچه كوچكم كه مصادف شد با فوت دو نفر در روستا و به خاطر احترام به خانواده آن دو نفر، ساز زن نياوردم وگرنه براي آن ها هم مي آوردم. “

 هنر و هنرمند در جامعه هايي پديد مي آيد که رشد يافته باشند و  به امنيت رسيده باشند. آقاي جواد لشگري موسيقي دان از زبان ابن خلدون نابغه بزرگ علوم اجتماعي در هفت قرن قبل نقل مي کند: « موسيقي از آخرين صنايعي است که در اجتماع و عمران پديد مي آيد و  نيز از اولين صنايعي است که در هنگام ويراني و سير قهقرايي يک اجتماع، رو به زوال مي رود. بنا بر اين موسيقي آيينه اي است تمام نما که در آن مي توان پيشرفت و يا سير قهقرايي اجتماع را  به وضوح مشاهده نمود.»  نقل از روز نامه آفتاب يزد 8/11/81

مردماني با شخصيت دوگانه : اين ها نمونه هايي از شرح حال و انديشه و آگاهي مردمان ماركده بوده و هست چون تفکر و انديشه شان بدون شناخت و آگاهي  بوده و هست و نمي دانند اين كار درست است يا خير؟ هم از موسيقي لذّت مي برده و مي برند و نياز رواني آن را احساس مي كنند و نمي توانند آن را از برنامه زندگي خود حذف كنند و هم زمزمه حرام بودن آن در ذهن و انديشه آن ها جاي دارد. اين  دو وجه متضاد ( نياز رواني و حرام  بودن موسيقي)  يك شخصيت دو گانه در آنها ساخته است. حال اگر انديشه و خرد پويا و خلّاق و فرهنگ باروري داشتند مي توانستند اين موضوع را به بحث بگذارند و در همه ابعاد آن مطالعه و كنكاش نمايند و سرانجام راه هايي براي برون رفت از اين تضاد ذهني بيابند و از حالت دوگانه انديشي رهايي يابند.

گفتيم احساس نياز رواني و حرام بودن موسيقي در ذهن و انديشه مردم ، از آنها يك شخصيت دوگانه ساخته بود. اينان در طول عمر خود هم در عروسي ها شركت مي كردند و به نواي ساز و ناقاره گوش مي دادند و تعدادي از آنها در بازي ها شركت مي كردند و هم براي جشن هاي عروسي فرزندان خود نوازنده موسيقي  مي آوردند و سرانجام در دوره پيري كه مرگ را نزديك مي ديدند به اين فكر مي افتادند كه در جهان ديگر بايستي جوابگوي شنيدن صداي ساز و ناقاره باشند. در اين وقت به يكباره جواني هاي خود را و لذّت بردن از موسيقي را فراموش مي كردند و براي پاك ماندن جوانان تصميم مي گرفتند در جشن هاي عروسي ساز زده نشود.

 شخصيت  دو گانه داشتن و دو گانه انديشي در طول زمان متاسفانه تبديل به يک فرهنگ شده است. و از نسلي به نسل ديگر انتقال داده مي شود. اغلب جوانان امروز هم همانند پدرانشان مي انديشند. با يک بررسي در رفتار جوانان مي بينيم اکثريت ويدئو، سي دي هاي شو و نوار هاي کاست انواع موسيقي و ترانه ها و آهنگ هاي قبل و بعد از انقلاب و نيز ترانه هاي لوس آنجلسي  را دارند، مي بينند و مي شنوند و دوست دارند و از آن ها لذت مي برند ولي در ظاهر و در بر خورد با ديگران به گونه اي رفتار مي نمايند که انگار آن موسيقي ها را  نمي شناسند، نشنيده اند،  نمي شنوند،  نخواهند شنيد،  و يا اصلا چنين چيزهايي بلد نيستند. و هدف از مخفي کردن اين ديدن ها و شنيدن ها اين است که خود را با چسباندن به باورهاي مذهبي مردم خوب جلوه دهند، مومن و پاک معرفي کنند و بگويند من آدم خوبي هستم و خود را به لهو و لعب  نيالوده ام. جالب اين جاست وقتي فردي خود را چنين جلوه مي دهد ديگران مي دانند که اين جلوه نا درست است و وقتي به خلوت مي رود آن کار ديگر مي کند ولي به روي مبارک خود نمي آورند و به گونه اي برخورد مي نمايد که حرف ها و جلوه گريت را  باور کرده ام. يعني با اين که مي دانيم دروغ مي گويد ولي به روي مبارک خودمان نمي آوريم. چرا؟ چون خودمان هم همان گونه خود را نشان مي دهيم.  مثل اين که يک قرار داد اجتماعي نا  نوشته بين همه مان هست که به يکديگر دروغ بگوييم و همه هم دروغ هاي هم را بپذيريم و در خلوت آن کار ديگر را بکنيم.

آقاي عطاالله شاهسون مي گويد ”   مردم از كودكي تا حدود چهل سالگي از شنيدن صداي ساز و ناقاره حداكثر لذّت را مي بردند و هيچ احساس گناه هم نمي كردند ولي از اين سن به بعد ضمن اينكه باز هم لذّت مي بردند كم كم در كنار و يا بعد از آن احساس گناه هم مي كردند .“

آقاي جواد شاهسون مي گويد  ” با اينكه گفته مي شد ساز و ناقاره حرام است همه مردم در عروسي ها شركت مي كردند ، چوب بازي ، دستمال بازي مي كردند ، شاد بودند ولي تك تك پيرمردان كه تعصبشان بيشتر بود به مردم مي گفتند كه گناه مي كنيد ولي جوانان و ميان سالان با تمام وجود لذّت مي بردند و هيچ احساس گناه هم نمي كردند حتي بعضي از مردان يا پسران لباس زنانه مي پوشيدند و مي رقصيدند“.

با وقوع انقلاب كه بنا بر گفته هاي مردم ساز زدن حرام شد و كسي جرئت نمي كرد ساز بزند اين انديشه تحريم ساز زدن از نظر قشري نگرها و تنگ نظرها هميشگي تلقي مي شد ولي چون زمزمه ساز زدن دوباره شروع شد اين بار قرارداد كتبي گذاشتند كه ساز و نقاره كه حرام است زده نشود ، تعداد زيادي از مردم هم آن را امضاء كردند ولي چون از روي شناخت و آگاهي و اصول علمي نبوده نا ديده انگاشته مي شود. در اينجا بد نيست متن  قرار دادکتبي را که در تاريخ 3/9/74  نوشته شده و تعداد زيادي هم امضا نموده اند را با هم مرور کنيم. اين سند گوياي انديشه سطحي مردمان زمانه خويش است و بدين منظور چاپ شد تا آيندگان  بتوانند جامعه را تحليل نمايد. پرسشي که براي من مطرح است اين است که آيا آيندگان هم همانند اين نسل با مسائل اجتماعي از جمله موسيقي تعبدي برخورد خواهد کرد؟ يا محققانه؟ 

« بسم الله الرحمان الرحيم. ميلاد با سعادت اختر تابناک امام محمد باقر عليه السلام را  به شيفتگان آن حضرت تبريک و تهنيت عرض مينماييم. سپاس بي کران حضرت احديت را که بوسيله قلم علم آموخت به آن انساني که در ابتدا سر پيچي از فرمان پروردگار خود نمود و سزاوار آن شد که از بهشت جاودان به اين دنياي خاکي سکونت و سر سلسله جنبان نسل آدم که خداوند بزرگ مي فرمايد شما را جفت آفريدم که در کنار يکديگر با امنيت و آرامش و در کمال مطلق شعور و معرفت زندگي و رشد تعالي خود را به منصه ظهور رسانيد و از کارهايي که به شئونات علمي و اقتصادي چه شخصي و چه اجتماعي بندگان خدا خلل و حتک حرمت عبادي سياسي و شناخت ابناء را از انسان صلب مي کند اجتناب نمايد که پيامبر گرامي اسلام ( ص ) مي فرمايد غناعت ( قناعت ) انسان را توانگر کند انشاء الله به اين مطلب بزرگ که رکن اساس انسان را تشکيل مي دهد احترام بگذاريم و زندگي پر افتخار امير مومنان حضرت علي عليه السلام که مشمول عدالت اجتماعي و رسالت بندگان اين توانا را شامل مي شود و سر لوحه خود قرار دهيم اينجانبان امضاء کنندگان ذيل اهالي محترم روستاي مارکده بر آن شديم که در امورات اجتماعي از اعمالي که موجب خشم خداوند بزرگ مي شود پرهيز نموده و مشکلاتي که مسّده راه مردم شده در راهي قدم برداريم که رضاي خداوند متعال را فراهم نماييم و يک جو صميمي و فرهنگ متعالي که قانون الهي است به آن عمل و احترام بگذاريم و اگر خداي ناکرده کسي سر پيچي و بر خلاف اين ضوابت ( ضوابط ) که به ترتيب در زيل ( ذيل ) نامه درج مي شود عمل نکند به لعنت خدا و رسول خدا و رسواي خاص و عام شود.   1- هر نوع مطربِ تحريک آميز بطوري کلي ممنوع بخصوص ساز و نقاره.   2 – در مجالس عقد و عروسي و هرگونه جلسات اجتماعي از مصرف سيگار ممنوع و خود داري نمايند.  3 – در جشن عروسي و دعوت مردم مبلغ هديه به صاحب عروسي 2000 ريال معادل دويست تومان مي باشد.    4 – سيسموني بطور کلي ممنوع و هيچکس حق ندارد در اين مورد عمل نمايد.   5 – در مجلس عزا و تعزيه داري و ترحيم دعوت از ساعات 9 صبح الا 11 و بعد ازظهراز ساعات2 الا 4  از دعوت شدگان از راه دور بجز اهالي در مصرف نهار مي توانند شرکت نمايند و همچنين استفاده از بلند گوي مسجد جامع و دستگاه اتصالات هرکس بقدر همت وتوان خويش کمک نمايد.»

با خواندن اين متن آدم از سطحي نگري هاي همشهريان حيران مي ماند. مي پرسيم همشهري عزيز سيسموني دادن باعث خشم خداوند مي گردد؟ و اگر در جشن عروسي ساز و ناقاره زده شد خداوند خشمگين مي گردد؟ و اگر کسي در عروسي 2000 ريال پول داد باعث رضايت خدا و اگر 3000 ريال داد باعث خشم خدا مي شود؟ وآيا مگر ما حق داريم در کارهاي شخصي ديگران مثل پول دادن در عروسي و يا سيسموني دادن دخالت کنيم؟ يک ضرب المثل عاميانه مي گويد: نگاه به رنگم کن و حالم را نپرس. از روي انشا نامه مي توان پي به سطح سواد و معلومات نويسنده برد.

روحانيان روستا به مردم چه گفتند : آيا واقعاَ روحانياني كه به ماركده مي آمدند گفته بودند كه ساز زدن حرام است؟آقاي نورالله عرب مي گويد ” يك روز نزد آقاي علوي روحاني اسفيدواجاني كه به ماركده آمده بود بودم ، ايشان به من گفتند : اين مهدي كه ساز مي زند داماد شماست ؟ او را از اين كار بازداريد . من گفتم : آقا بخاطر فقر و بدبختي است كه اين كار را مي كند ، از اين كار نان زن و بچه اش را در مي آورد ، ولي با اين حال فرد مومني است ، نمازش را مرتب مي خواند ، به مسجد مي آيد ، به زيارت مي رود و … ؛ آقاي علوي تعجب كرده و گفت : نماز مي خواند ؟! مسجد هم مي رود؟ ! … اگر مسجد مي آيد و نمازش را مي خواند اشكال ندارد ولي بهر حال ساز زدن كار خوبي نيست“ .

آن روزها مردم سخت مذهبي و ملّا و آخوند و روحاني روستا بر اين باور بودند كه نوازندگان موسيقي كه مطرب و لوتي ناميده مي شوند مردماني لاابالي ، بي توجه به مسائل مذهبي و اخلاقي و … هستند و اين قدر اين اتهام بي پايه و مايه و مغرضانه تكرار شده بود كه به صورت يك باور در آمده. به همين جهت مي بينيم وقتي آقاي نورالله عرب به آقاي علوي اسفيدواجاني مي گويد : مهدي نماز مي خواند و … ؛ آقاي علوي تعجب مي كند. موضوعي كه اين نگرش منفي را نسبت به نوازندگان تقويت مي كرد ، علاوه بر باور ها و انديشه هاي طبقاتي و فرهنگ استبدادي، رفتار بعضي از همين نوازندگان بود كه به رسالت هنرمندي خود كم توجه بوده و به هنر خود بهايي نمي دادند.

آقاي عطاالله شاهسون مي گويد  ”من خود از آقاي حاج سيد عبدالوهاب، روحاني وقت روستا،  شنيدم كه مي گفت ساز و نقاره حرام است. يك وقت همين روحاني به ماركده آمده بود ، اتفاقاً همان موقع هم در روستا عروسي بود. هرگاه جهت حمام بردن عروس و داماد كارناوال عروسي از جلو خانه ما رد مي شد نامبرده سرش را زير لحاف مي كرد كه صدا را نشنود ! “.

آقاي جواد شاهسون مي گويد  ”من از سيد اسماعيل علوي پرسيدم چرا ساز زدن حرام است ؟ ايشان گفتند : هنگامي كه اسيران كربلا را به شام مي بردند كفّار براي شادي ساز و ناقاره مي زدند و زنان هم گيلي لي مي كشيدند بدين جهت ساز زدن و گيلي لي كشيدن حرام است ولي شباش كشيدن در عروسي ها ثواب هم دارد!؟ “.

 آلت هاي موسيقي روستا : داريه ، تنبك : داريه و تنبك در ميان زنان شركت كننده در عروسي و يا جشن ها نواخته مي شد ، در جمع زنان  زني داريه مي نواخت ، ديگر زن ها همراه او دست مي زدند ، گيلي لي مي كشيدند و ترانه و به قول خودشان بيت و غزل مي خواندند و دختران و يا زناني هم مي رقصيدند. تنبك و داريه زدن و رقصيدن را كسي حرام نمي گفت ، اين وقتي بود كه در آن جشن ساز و ناقاره نباشد و صرفاَ زنانه بود و مردان هيچگاه  در آن شركت نمي كردند.

 نوازندگي ني: : ني را صرفاً مردان مي نواختند و حرام دانسته نمي شد. زمستان كه فصل بيكاري بود تعدادي از مردان همراه با خانواده به نوبت در خانه اي جمع مي شدند و يكي از مردان اشعار تركي كه به آن « يير » مي گفتند را مي خواند و نوازنده ني هم بر وزن و آهنگ آن شعر ، ني مي نواخت. اشعار تركي منتخبي از داستان هاي كوراغلو ، عاشيق غريب ، كرم و اصلي ، خان عسگر ، ريحان سردار و … بود. بعضي از اين داستانها حماسي ، بعضي اجتماعي و بعضي عاشقانه بود. در ميان داستانهاي تركي داستان عاشيق غريب گويا براي مردم ماركده خوشايند تر بوده ، موضوع اين داستان عاشقانه است ؛ هنوز هم تك تك اشعار عاشيق غريب و يا قسمتهايي از اين داستان در ذهن پيرمردان و زنان باقي مانده است. يکي از افرادي که تا اين اواخر داستان عاشيق غريب را حفظ بود و مي خواند شادروان دايي موسي قلي بود آقاي قدمعلي عرب فرزند ايشان هم به پيروي از پدر قدري از اين داستان را حفظ است که چند سال قبل به در خواست نگارنده قسمتي از داستان عاشيق غريب را خواند و ضبط است. شادروان اکبر شاهسون فرزند علي آقا در روستتاي مارکده بسيار خوب و ماهرانه ني مي نواخته است.

پرسشي در ذهن مي نشيند اين است که چرا نواختن و شنيدن صداي ني را حرام نمي دانستند؟ کسي پاسخي در اين باره به من نداده است ولي من حدس مي زنم بخاطر غمگينانه و محزون بودن آن است اصولا فرهنگ و بينش مردمان متعصب ما با شادي و شادماني و شاد زيستي مخالف است و مروج غم و اندوه اند و چون ني هم در همين راستا است با آن کنار مي آمده اند.

گفتني است با اينكه بيشتر مردم ماركده فارس زبان بوده  و فرهنگ آن ها فرهنگ يكجا نشيني بوده ولي سخت تحت تأثير فرهنگ ترك زبانان عشاير كه ساليان دراز زودتر به اينجا آمده بودند قرار داشتند، به طوري كه در اين اواخر پيرمردان فارس زبان اشعار و داستان هاي تركي را بهتر و بيشتر از ترك زبانان فرا گرفته و نقل مي كردند.

بايد گفت تا حدود 40 سال پيش فرهنگ حاكم بر اين منطقه و از جمله روستاي ماركده ، فرهنگ ترك زبانان بوده به همين جهت داستان ها و اشعار مردمي رايج در ميان مردم ، نمايش هاي خلقي مثل «كئسه گلين‌»  و … برگرفته از فرهنگ ترك زبانان عشاير بوده ، ولي پس از پيدايش راديو و ديگر رسانه ها و نيز مدرسه و اداره هاي دولتي ، و رفت و آمد مردم به شهر كم كم كاربرد زبان و فرهنگ تركي كم رنگ تر شده و امروزه كاملاً مغلوب زبان و فرهنگ فارسي شده است. متاسفانه جوانان ترك زبان چنان با فرهنگ گذشته نياكان خود بيگانه شده اند كه هرگاه چند نفر پيرمرد  روستا هم بميرند فرهنگ شان به كلي فراموش خواهد شد. بدون شك آيندگان نسل فراموش كننده زبان نياكان خود را ناخلف و ناشايست خواهند ناميد. جا دارد بخصوص جوانان ترك تحصيل كرده جهت زنده نگاهداشتن فرهنگ نياكان خود با هم فكري هم از نابودي آن جلوگيري نمايند.

ترك زبانان و فارس زبانان دو ديد نسبتاً متفاوت نسبت به نوازنده هاي سُرنا و كرنا داشتند. ترك ها آن ها را از ديد طبقاتي مي نگريستند. در اين ديد شغل و حرفه هايي مثل نوازندگي (ليتي گري) ، آهنگري ، دلّاكي و … حرفه هايي سطح پايين جامعه بوده و بر اين باور بودند كه صاحبان اين حرفه ها اصل و نسب درست و حسابي ندارند و نياكانشان از هند آمده اند. به همين جهت نسبت هندي (هيندي) و يا ليتي دادن به كسي يك ناسزاي اجتماعي  تلقي مي گرديد. ترك زبانان بنابر سنت ايلي خود ، ديد و نظرشان بيشتر جنبه طبقات اجتماعي و تكيه بر اصل و نسب  بود و جنبه هاي مذهبي قضيه تکميل کننده و شدت دهنده اين نظرها بوده است.        

نبايد اينگونه پنداشت كه ترك زبانان مخالف نوازندگي و يا نوازندگان بوده اند ، بلكه تمام نوازندگان ساز و ناقاره در ميان همين ترك زبانان منطقه رشد كرده و پرورش يافته اند.

ولي فارس زبانان از ديد ديگري به اين موضوع مي نگريستند ، آن ها بيشتر بر حرام بودن ساز و ناقاره  تكيه داشتند و اين كه نوازنده را مطرب مي دانستند كه كار گناه انجام مي دهد و گناهكار است و از اين كه عمل نوازندگي او باعث به انحراف كشاندن و تحريك حس شهواني جوانان مي گردد مي خواستند از آن دوري  کنند و نگرش طبقاتي به نوازنده ها در اهميت دوم قرار داشت.

 ساز و ناقاره همراه با دهل : اين آلت ها صرفاً توسط مردان نواخته مي شد ، ساز به كرنا و سرنا مي گفتند . در ماركده بيشتر ساز بزرگه و ساز كوچيكه اطلاق مي گرديد. ناقاره هم همان دهل را مي گفتند ، سازو ناقاره بيشتر در عروسي ها ، ختنه سوران ها و گاهگاهي در شيريني خوران نيز نواخته مي شد. نوازندگان ساز و ناقاره مقام هاي مختلفي مي نواختند كه هر مقامي در يك زمان خاصي از عروسي و توسط كرنا و يا سرنا نواخته مي شد. از ديد روحانيان آن روز و به پيروي از آن ها مومنان متعصب آلت هاي سرنا و كرنا و دهل، نجس ؛ و شنيدن صداي آن ها و نوازندگي شان حرام بود و مي گفتند كساني كه به صداي ساز گوش دهد در قيامت سرب داغ توي گوششان خواهند ريخت.

مقام ها و آهنگ ها :  مقام چوب بازي ؛ :يا به گفته ترك زبانان« آغاج اوينو » كه با كرنا همراه با دهل نواخته مي شد ، بيشتر زمان عروسي را به خود اختصاص مي داد. اين آهنگ بيشتر حالت رزمي دارد. در اين وقت مردان در كوچه و يا ميدان گاهي دايره مي ايستادند و دو نفر در ميان ميدان چوب بازي ، بازي مي كردند. اين بازي صرفاً مردانه بود و زنان تماشاگر بودند.

مقام حمام ببري : يا به گفته ترك زبانان « آغير » يا « آغور اوينو» . اين آهنگ هنگامي در عروسي ها نواخته مي شد كه عروس و يا داماد را جهت ريختن آب عقد بر سرشان به حمام مي برده يا مي آوردند و نيز گاهي هم براي رقص مردان و زنان مسن تر نواخته مي شد. ريتم اين آهنگ ها ملايم است و به همين جهت بعضي از پيرمردان و ياپير زنان علاقمند با اين ريتم مي رقصيدند. اين آهنگ نيز با كرنا و همراه با دهل نواخته مي شد.

مقام قيزاويني : يا به گفته ترك زبانان « قيزاوينو». اين آهنگ با سرنا همراه با دهل نواخته مي شد ، اين آهنگ ريتم تندي دارد و مخصوص رقص دختران و زنان جوان و گاهي نيز پسران است كه به صورت دسته جمعي يا چند نفره و دستمال به دست مي رقصيدند و بيشتر در اتاق ها يا در جاهاي داخل ساختمان نواخته مي شد. زمان هايي كه داماد روي تخت مي نشست ، عروس وارد خانه داماد مي شد ، دست و پاي عروس و داماد حنا مي گذاشتند و … نواخته مي شد.

مقام عربي : اين آهنگ گاهگاهي نواخته مي شد. در اين آهنگ بيشتر دختران يا پسران با دستمال مي رقصيدند ، ريتم اين آهنگ هم نسبتاً تند بود و با سرنا در اتاق نواخته مي شد.

آهنگ مجسمه : اين مقام هم گاهي نواخته مي شد. وزن آن اين گونه بود.

لاي لاي لاي مجسمه          من که تو را مي خواستمت

در اين آهنگ بيشتر مردان جوان مي رقصيدند كه حين رقص نوازنده لحظه اي موسيقي را قطع مي كرد و رقصنده بايد در هر حالتي كه هست بايستد تا مجدداً آهنگ شروع گردد. براي جوانان تماشاي اين رقص خنده دار بود چون معلوم نبود درچه حالتي صداي ساز قطع گردد که ممکن بود حالت و شکل خنده دار بوده باشد وقتي رقصنده همانند مجسمه بدون حرکت ايستاده بايد در مقابل جواناني که با اشاره و اداي کلماتي سعي در خنداندن او دارند مقاومت کند و نخندد که اغلب مقاومت شکسته مي شد.

ممكن است دوستان و يا آشنايان و يا همشهريان گرامي بر من ايراد بگيرند كه چرا واژه رقص آنهم دختران و زنان را عنوان كرده اي؟  بايد به عرض اين دوستان و يا همشهريان برسانم ، اينكه آن روزها دختران و زنان مي رقصيدند چيزي است كه بوده و ما قدرتي كه بتوانيم گذشته را دگرگونه كنيم نداريم، مگر اينكه بخواهيم آن را تحريف كنيم! و آيا با تحريف كردن ، آن عمل ها دگرگونه مي گردند ؟ و اگر ما تحريف كرديم و عده اي از راه تحقيق به نتيجه عكس رسيدند به ريش ما نخواهند خنديد ؟ در اين حالت آيا حرف هاي ديگر ما را خواهند پذيرفت ؟ و اصولاً ما اين حق را داريم كه عمل دختران و زناني را كه برابر عرف آن روز در عروسي پسر ، برادر و يا اقوام نزديك خود مي رقصيدند را زشت بدانيم ؟  منصفانه نيست که ما زن را فقط جنس ببينيم. زن همانند مرد يک انسان است با تمام ويژگي هاي انساني. لطفاً خاطره زير را بخوانيد :

حدود سالهاي1360 من چند جلد كتاب درباره خانواده نهرو، سرگذشت مهاتما گاندي و خانم اينديرا گاندي خوانده و نسبت به خانواده و از جمله شهامت و شجاعت هاي اينديرا علاقمند شده بودم. روزي خبر ترور خانم اينديرا گاندي نخست وزير هند را از راديو شنيدم ، سخت متأثر شدم به طوري كه بدون اراده اشك در چشمانم حلقه زد. در اين حالت يكي از بستگانم كه خود زن بود ديد و پرسيد براي خانم گاندي گريه مي كني ؟ مگر عاشقش بودي ؟ گفتم عاشق به معناي ذهن تو نه ؛ بلكه به او و خانواده اش به عنوان انسان هاي شرافتمند علاقه مند بودم. آن خانم گفت : علاقمند بودم يعني چه ؟ بگو عاشقش بودم. سكوت كردم ، آيا راهي ديگر داشتم ؟ چگونه مي توانستم به آن خانم بقبولانم كه زن فقط جنس نيست ؟ بلكه عشق و علاقه به انسان هاي بزرگ و انسان دوستي بالاتر از اين هاست.

بدون شك روان اينگونه انسان ها نا سالم است  ، در طول زندگي شان هيچگاه نوع دوستي و عشق به انسانيت را تجربه نكرده و براي شان مفهومي نداشته است. هر چيز را از بعد منفي و صورت زشت آن مي بينند و همه را به كيش خود مي پندارند. و اين ديد و  بينش اختصاص به خانم ها ندارد بلکه به صورت يک فرهنگ در آمده و کم و بيش همه مان مبتلا به اين کج فهمي و کج انديشي در باره زن هستيم.  آقاي نورالله عرب هنگام بيان داستان زندگي نوازندگي دايي مهدي برايم تعريف نمود که : يک روز از تلويزيون ديدم که آقاي رفسنجاني که رئيس جمهور ما است با زني نشسته اند و گفتگو مي کنند که آن زن حجاب خوبي نداشت من مو بر بدنم راست شد چون گوشواره هاي زن پيدا بود، موهايش پيدا بود و آرايش هم کرده بود. ( از نشاني ها حدس زدم خانم بي نظير بوتو بوده باشد )

     ببينيد اکنون در همين مارکده خودمان اگر مردي نا گزير گردد که با زني صحبت نمايند بايد متوسل به کلمات باجيم و خواهرم گردد و زن هم با گفتن کاکا و برادرم به يکديگر وا نمود کنند که ديد جنسي نسبت به يکديگر ندارند. مي پرسم اگر ريگي به کفش نداريم چه نياز به اين تظاهر؟! در حين گفتگو هم به صورت ها نبايد نگريست و بهتر است به زمين نگاه کرد.  مي پرسم اصلا تداعي و ياد آوري اين موضوع که بايد برادر و يا خواهر بگويم و به صورت ننگرم تا طرف مقابل فکر نکند من ديد جنسي دارم انسان را تحريک نمي کند که زير چشمي بنگرد؟ و مي پرسم آيا نمي شود به طرف مقابل گفت: خانم و آقا و همانند دو انسان با هم گفتگوکنيم بدون اين که موضوع جنسي به ذهن مان خطور کند؟ من بر اين باورم که مي شود و اگر هريک از ما چنين نيستيم بايد در سلامت رواني مان شک کنيم و در پي معالجه روان مان بر آييم.

 نوازنده هاي ماركده : بدون شك ترك زبانان روستاي مارکده هيچگاه در ميان خود نوازنده  نداشته و تا مدتي بعد از آمدن فارس زبانان در ماركده ساز زن نبوده و در هنگام جشن هاي عروسي از جاهاي ديگر دعوت مي گرديدند.

اولين فردي كه در ماركده اقدام به ساز زدن كرده ، و سزاوار است که اولين هنرمند در اين زمينه ناميدش رجبعلي فرزند غلامرضا، برادر مهدي بوده كه تعجب همگان را بر انگيخته، چرا ؟ چون غلامرضا پدر رجبعلي فرزند آخوند بوده است. گفتيم كه آن روزها آخوندها سخت با موسيقي مخالف بودند و آن را صداي شيطاني مي ناميدند. حال خداوند در ذهن نوه آخوند استعداد و ذوق و علاقه به موسيقي نهاده است كه مردم آن روز براي خود تعبير و تفسيرهايي مي كرده اند. يكي مي گفته از لقمه است، ديگري مي گفته از وقت و ساعت است و … چرا ؟ چون انتظار مي رفته كه فرزند آخوند همانند پدر گردد.

پسر کو ز راه پدر بگذرد         ستم کاره خوانيمش و بي خرد

پسر کو ندارد نشان از پدر        تو بيگانه اش خوان و مخوانش پسر

مي گويند رجبعلي كه به رجب غلامرضا مشهور بوده از نوجواني به ساز زدن علاقمند بوده ابتدا با ساقه گياهان تمرين مي كرده و سازش هم از چوب گل آفتاب ويا ني بوده است، گويا چند روزي هم نزد حيدر ليطّي زانياني رفته و سرانجام از او يك ساز هم خريده بود ولي متاسفانه زود هنگام فوت مي كند. رجب دو نفر شاگرد داشته است، يكي برادر خود مهدي و ديگري احمد عرب فرزند نصرالله.

احمد نيز ابتدا كار خود را با ساقه گياهان شروع كرد و به استادي رسيد. در اين وقت دو نفر نوازنده در روستا بود ، احمد نيز پس از اينكه مهارت خوبي كسب كرد متأسفانه در جواني فوت كرد. شاگرد احمد برادرش« قلي» كار او را دنبال كرد. قلي فرد تنومندي بود و به زودي در كار خود استاد گرديد وبه استاد قلي مشهور گرديد و مدتي در اين منطقه ساز مي زد بسياري بر اين باور بودندکه مهارت نوازندگي استاد قلي عرب  بهتر از دايي مهدي است  به همين جهت آن هايي که مي خواستند جشن باشکوه تري داشته باشند از استاد قلي عرب دعوت به نوازندگي مي نمودند متأسفانه استاد قلي هم زود هنگام فوت نمود برادر ديگر استاد قلي بنام صفر هم هنر نوازندگي را نزد دو برادرش آموخت با اين که در قيدحيات است ولي از هنر خود استفاده ننمود و نوازندگي زيادي نکرد و اکنون در روستاي آپونه ساکن است.

مهدي شاگرد و برادر رجب كه بعدها به دايي مهدي مشهور گرديد كا ر خود را در كنار برادر شروع كرد و بعد از فوت برادرش با جدّيت بيشتر كارش را ادامه داد و پيشرفت كرد.  تولد مهدي را ماه حوت يا همان اسفند خودمان و در سال 1298 نوشته اند ولي گفته مي شود چند سالي بزرگتر بوده است. احتمالاًدر سالهاي بين 1296-1294 ه ش متولد شده است. مي دانيم اين سال ها اوج حكمراني و اقتدار لرهاي بختياري و غارت و چپاول رضا جوزداني بوده و مردمان روستاهاي اين منطقه از جمله ماركده سال هاي بسيار سختي را مي گذرانده اند زيرا در اين سال ها ملك هاي مردم به زور توسط بختياريان خريداري و نيز رضا جوزداني در همين سال ها ماركده را غارت نموده اند. غلامرضا پدر مهدي چندين سال چوپان ده بود و در سال 1335 ه ق مطابق با 1296 ه ش ، سال غارت ماركده توسط رضا جوزداني و جعفرقلي چرمهيني ، نيز چوپان ده بوده كه ما از كارداني او در تاريخچه ماركده ياد كرده ايم. مهدي در نوجواني پدر خود را از دست داد و تحت سرپرستي برادرش رجب قرار گرفت . مهدي دوران نوجواني و جواني را  به سختي گذراند ، از همان نوجواني علاقمند به موسيقي بوده ، علاقمندي به موسيقي ناخود آگاه در نهاد اين نوجوان قرار داده شده بود. مهدي با همه اين مشكلات اقتصادي و معيشتي و سرزنش هاي مردم توانست اين علاقمندي را بدون استاد و وسيله بارور كند. دايي مهدي 5 – 6  سال چوپان روستا بود که همراه چرانيدن گوسفندان ساز هم مي زده است  و سه سال هم گله گاو (گليگو ) روستا را چرانيد و يک سال هم حمام روستا را سوزاند.  خانم ام ليلا عرب مي گويد: سالي که حمام را مي سوزاند از نظر آذوقه سال سختي بود و بسياري مردم نان نداشتند که مزد حمامي را بپردازند.  دايي مهدي علاوه بر داشتن هنر نوازندگي دراجراي  نمايش مردمي کئسه گلين هم مهارت داشت نگارنده خود شاهد اجراي اين نمايش توسط دايي مهدي بودم که در صورت وجود عمر آن را هم تدوين خواهم نمود.

مهدي ساز زدن را در كنار برادرش با ساقه تو خالي گياهان شروع كرد. آن روزها ساقه گياه شبدر را سر بريده يك سر آن را مقداري دو پهن كرده و به قول خودشان فيقّي درست مي كردند و با دميدن در آن صدا و يا صوتي نواخته مي شد و نيز با همين ساقه شبدر آهنگ مي نواختند و هم كوتاه شده آن را در دهانه يك قطعه ساقه خشك شده ني و يا چوب گل آفتاب قرار مي دادند و چندين جاي آن را سوراخ كرده تا با انگشتان به صداي يكنواخت حالت بدهند . علاوه بر ساقه شبدر از ساقه گياه خشك شده گندم و ني باريك نيز براي تمرين ساز زدن استفاده مي كردند. مهدي در سال هايي که چوپان روستا  بود.  بيشتر وقت ها در صحرا در كنار گوسفندان ساز مي زده و تمرين مي كرده است. كم كم در اين كار رشد كرد . در اين وقت در عروسي مردمان فقير و نيز اقوام و بستگان نزديك نوازندگي مي كرده و شناخته گرديد و به روستاهاي ديگر هم دعوت شد. مدت زماني كارش رونق گرفت و چندين سال به همين منوال گذشت. در همين اوج شهرت خود بود كه به دليل اخلاق خوب و خوي مهربان و سازگارش و اين كه با همه مردم مي جوشيد همگان او را دايي خطاب مي كردند و سرانجام دايي جزئي از نام او گرديد، به طوري كه با مهدي تنها شناخته نمي شد و به دايي مهدي مشهور گرديد.

دايي مهدي هيچگاه مكتب نرفت ، سواد نداشت ، او براي آموزش موسيقي و نواختن كرنا و سرنا به جز برادرش كه آن هم ناشي بود پيش هيچ استادي نرفت ، فقط بر حسب علاقه و صرفاً از طريق شنيدن و نگاه كردن به نوازندگان و گاهگاهي سئوال كردن و با پشتكار و اراده قوي و علاقه خودش توانست نواختن كرنا و سرنا را بياموزد. او در ابتداي كار حتي ساز نداشت و پول خريد ساز را هم نداشت، بعدها براي فراهم آوردن كرنا در يك زمستان سخت با پاي پياده از ماركده به شهركرد رفت و پس از خريدكرنا مجدداً پياده بازگشت. در بين راه برگشت ميان برف ها چند گرگ به او نزديك مي شوند. دايي مهدي كرنا را در دهان گذاشته و شروع به نواختن مي كند ، گرگان فرار مي كنند.

مهدي كار نوازندگي را پيش از سال 1330 ه ش رسماً شروع كرد و تا سال 1357 در بسياري از مراسم عروسي هاي ماركده و روستاهاي ديگر ساز مي زده است. نوازنده دهل بيشتر شاد روان علي ميرزا عرب فرزند موساقلي از خاندان جعفر خدادادي ها بود ولي وقتي فرزندان مهدي بزرگ شدند كم كم آنها در نواختن دهل به پدرشان كمك مي كردند. در سال 1357 با پيروزي انقلاب اسلامي گفته شد كه ساز زدن حرام است و نوازندگي در روستا تحريم گرديد. دو يا سه سال قبل از 1357 فرزندان دايي مهدي كه ديگر بزرگ شده بودند بر اثر تلقينات مردم اينگونه مي انديشيدند كه كار نوازندگي حرام و حرفه اي است پست. بدينجهت در دو يا سه سال با پدرشان همكاري نمي كردند و مرتب به پدرشان فشار مي آوردند كه ساز زدن را ترك كند و توبه كند. دايي مهدي در جواب مي گفته؛« مگر از ديوار كسي بالا رفته ام كه توبه كنم ؟»

شاد روان خانم ام ليلا همسر دايي مهدي مي گويد ” دايي مهدي سخت به كار خود علاقمند بود و نيز بر اين باور بود كه كارش نه تنها پست نيست ، بلكه كاري است هنري و براي شاد نگاه داشتن و آرامش رواني مردم لازم و ضروري است و نيز بر اين باور بود كه نوازندگي موسيقي نه تنها حرام نيست بلكه كاري است مثبت و مفيد براي سلامتي و شادابي روان انسان ها. دايي مهدي كاري را حرام مي دانست و انجام دهنده اش بايستي توبه كند كه تجاوز به حق و حريم ديگران باشد. بنابر اين هر گاه فرزندانش او را سرزنش كرده و فشار مي آوردند كه ترك ساز زدن كرده و توبه كند. مي گفت شما چه كار به كار من داريد ، كمكم نمي كنيد كه نكنيد ، كاري هم به كار من نداشته باشيد ، مگر من چه كار كرده ام كه توبه كنم ؟ مگر از ديوار خانه كسي بالا رفته ام كه بايد توبه كنم ؟ ساز مي زده ام ، مردم لذّت مي بردند ، خود مردم دعوتم مي كرده اند و پول هم مي داده اند تا بروم و ساز بزنم. بگذاريد من بميرم آنگاه خواهيد فهميد كار پدرتان نه تنها زشت و حرام نيست بلكه يك كار هنري و پدرتان هنرمند بوده و شما قدرش را ندانسته ايد ولي افسوس كه ديگر آن وقت پدري در كار نيست و شما بايستي افسوس بخوريد  “ .

خانم ام ليلا اضافه مي كند ” اين سرزنش ها و فشارها هيچ گاه بر اراده قوي مهدي تأثير نگذاشت و من خود از همان ابتدا از صداي ساز لذّت مي بردم و با اين كه در جامعه به من گفته مي شد كه كار شوهر تو حرام و پولي هم كه در مي آورد حرام است اين حرفها را مي شنيدم و چيزي هم بلد نبودم كه جواب بدهم و سكوت مي كردم ولي در انديشه و نهاد خود هيچ گاه نوازندگي را زشت و حرام نمي دانستم چون همانگونه كه خود لذّت مي بردم احساس مي كردم ديگران هم لذّت مي برند و شاد مي شوند و با خود مي گفتم كه مردم از شنيدن صداي ساز اين همه لذّت مي برند و شاد مي شوند پس چگونه مي تواند حرام باشد؟ چگونه مي تواند كاري پست باشد؟ من از اوّل تا به امروز بر اين انديشه بوده ام و حتي يك بار با فرزندانم هماهنگ نشده تا به دايي مهدي جهت ترك ساز زدن فشار بياورم بلكه گاهگاهي از دايي مهدي در مقابل فرزندانم دفاع مي كردم و به آنها مي گفتم چه كارش داريد ؟ ولش كنيد به حال خودش ؛ كمكش نمي كنيد ، ديگر اذيتش نكنيد. فرزندانم هم تقصير نداشتند آنها هم در جامعه ميان مردم بودند و تحت تأثير تلقينات مردم قرار داشتند و فكر مي كردند مردم هر چه مي گويند درست است ولي امروزه ديگر بر آن عقيده نيستند و فكر مي كنند به پدرشان ظلم كرده اند.  “.

شاد روان خانم ام ليلا در ادامه مي گويد ” در همان سال 1357 نزديک به پيروزي انقلاب پس از پايان يك عروسي وقتي دايي مهدي  به خانه آمد از نق زدن ها و سرزنش هاي پسرش در طول عروسي بسيار عصباني و خشمگين بود ، پس از اينكه وارد خانه شد سرنا را به شدت تمام به ديوار كوبيد كه چند تكه شد و با چاقو پوست ناقاره اش را قطعه قطعه كرد آنگاه به تكه هاي ساز و دهلش نگريست و نشست زاز زاز گريست. من در طول زندگي مشتركمان اين حالت خشمگينانه و اين شكل گريه را از دايي مهدي نديده بودم ، در اين وقت من هم در كنار او نشستم و همراه او دو تايي  زار زار گريستيم.. “

راستي گريه براي چه بوده ؟ آيا براي فقر و محروميت ها و رنج هايي كه در طول زندگي متحمل شده بوده ؟ آيا براي بها ندادن مردم به موسيقي و هنر او بوده ؟ آيا براي ناآگاهي و سرزنش و فشارهايي كه فرزندانش بر او وارد مي كردند بوده ؟ … ؟ و یا همه ی اینها؟

 خانم ام ليلا عرب هم سرگذشت جالبي داشته است هنگامي که دخترک کوچکي بوده توي تنوره آب آسياب مي افتد، مادرش نذر مي کند که؛ دخترش سالم بماند او را به عنوان نذري به سيد شوهر بدهد!!؟؟ دختر بچه نجات داده مي شود و هنگامي که بزرگ مي شود مي گويد:  من سيد را نمي خواهم و به او شوهر نمي کنم. مشکل بزرگي بوجود مي آيد پرسش را نزد روحاني علوي مي برند و ايشان حل معما مي کند و مي گويد:  اين گونه نذرها درست نيست حال بايستي شير بهاي دختر را بگيريد و  به سيد به پردازيد که  مبلغ 25 تومان از داماد اخذ و به سيد تحويل مي گردد. براي من نگارنده اين پرسش مطرح است که اگر اين نذرها درست نيست پس چرا بايد شير بها اخد و پرداخت گردد؟؟ و آيا گرفتن شير بهاکاري معقول و درست است؟ که تجويز مي گردد؟

دو نفر از پسران دايي مهدي دلايل خود را براي سرزنش پدرشان اينگونه بيان مي كنند : در آن روزها مردم سخت بر اين باور بودند كه ساز زدن حرام است ، نوازنده ساز كه كاري حرام انجام مي دهد فردي گناهكار است و پولي هم كه در مي آورد حرام است. مردم براي توجيه گفته هاي خود مي گفتند هنگامي كه اسيران كربلا را به شهر و دربار يزيد مي بردند ، يزيديان براي پيروزي خود شادماني  كردند و بدستان خود حنا گذاشتند و در اين شادماني ساز زدند و سازشان همين كرنا و سرنا و دهل بوده!؟  به همين جهت ساز زدن را حرام مي دانستند. از طرفي مردم حرفه نوازندگي را پست مي دانستند و به ما با تحقير مي نگريستند ، ما هم كه در ميان مردم و با مردم بوديم اين حرفها را مي شنيديم و خودمان هم بر اين باور بوديم بنا بر اين به پدرمان فشار مي آورديم كه كارش را ترك كند تا مردم ما را سرزنش نكنند و چون كارش را حرام مي دانستيم مي گفتيم كه بايد توبه كني ، ما با اين كار خود فكر مي كرديم كه كار درستي مي كنيم و خودمان را دلسوز پدرمان مي دانستيم. اين عقيده در زمان پبروزي انقلاب اسلامي در سال 1357 به اوج خود رسيد و ما فكر مي كرديم كه انديشه ما صد در صد درست است و پدرمان كه در مقابل ما مقاومت مي كرد انديشه اش نادرست است ولي با گذشت زمان ديديم كه راديو و تلويزيون همان ساز پدرمان و نيز ديگر سازها را مي نوازد و با درگذشت پدرمان كم كم به اشتباه خود پي برديم ولي افسوس كه ديگر پدرمان در كنار ما نبود و دقيقاً همان كه گفته بود شد. پدرمان بارها و بارها مي گفت : وقتي من مُردم شما خواهيد فهميد پدرتان هنرمند بوده و آنگاه افسوس خواهيد خورد. پدرمان اراده قوي داشت وهيچگاه تلقين هاي مردم روي ذهن و ضمير او تاثير منفي نگذاشت و همچنان به کار خودش به عنوان يک کار هنري مي نگريست و ما امروز از اين که پدرمان را براي ترک ساز زدن رنجانده ايم احساس شرمندگي و پشيماني مي کنيم.

سرانجام همين فرزندان سرزنش كننده پدر در تاريخ 8/9/75 چهلمين روز درگذشت پدرشان نوشتند … آنكس كه مرا فخر زمان بود پدر بود !… .

در اينجا بايد از مردم پرسيد در كجا نوشته شده ، هنگامي كه اسيران كربلا را به شهر و ديار يزيد مي بردند ساز و ناقاره ـ آن هم به همين شكل كنوني اش  ـ مي زده اند ؟ و اگر آن نا بخردان ساز و ناقاره زده اند و از اين آلت هاي موسيقي استفاده غير اخلاقي نموده اند به چه دليل و چرا ما حق نداريم از آن استفاده خوب بكنيم ؟ بدون شك در آن هنگام سفره هاي رنگين غذا هم گسترانده اند آيا ما نبايد سفره بگشاييم ؟ بنابرگفته مردم ، آن روز كفّار جهت شادماني بدستان خود حنا هم گذاشته اند پس چرا اكنون آنرا تحريم نمي كنيم ؟

براي اطلاع و آگاهي خوانندگان مي گويم: عرب ها قومي بدوي و  بي تمدن بودند هرگاه در جنگي پيروز مي شدند زنان و دختران و مردان را به اسيري مي گرفتند و به شهر هاي خود مي بردند و همانند کالا بين خود تقسيم مي نمودند و آنها را برده خود مي کردند بدينجهت هنگامي كه اسيران را به شهر هاي عرب نشين به ويژه به شهرهاي پايتخت مثل شام ، بغداد ، مدينه و … مي بردند مردم بنا بر عرف آن روز سر راه قرار مي كرفتند ، شادي مي كردند و زنان كِل مي زدند و مردان چشمان درشت خود را در حدقه مي چرخاندند و دنبال زنان و دختران زيبا روي بودند تا آن ها را به عنوان کنيز  بگيرند و … اين رويداد هنگامي که زنان و دختران نياکان ما ايرانيان را به اسارت مي بردند هم اتفاق افتاده است ولي چون ما از تاريخ خودمان بي اطلاع و در نا آگاهي مطلق هستيم و هويت تاريخي مان را فراموش کرده ايم و احساسي ايراني نداریم بنابر این اصلا نمی فهمیم چنین قضایایی در طول تاریخ هم بوده است.  پس ضرورت دارد تاريخ ايران خودمان را بخوانيم. براي نمونه سرگذشت بابک را بخوانيد، سرگذشت اسيران ايراني را در شهر هاي عرب بخوانيد، ستم ها و تجاوزات حجاج را بخوانيد تا به عمق فاجعه پي ببريد.

بدون شك هنگامي كه اسيران كربلا را به دربار يزيد مي بردند ، مردم و درباريان سفره رنگين نيز گسترانيده بودند ، بدستان خود حنا هم گذاشته بودند ، لباس نو هم پوشيده بودند ، به يكديگر تبريك هم  مي گفته اند و … ، چرا در ميان اينان فقط ساز زدن بايستي حرام باشد؟ آيا اين منطقي است به صرف اين كه ديوانگاني همچون بني اميه 1400 سال قبل از ساز و ناقاره استفاده غير انساني كرده اند ، مردم ما اکنون حق استفاده درست و اصولي از آن را نداشته باشند؟  اين چه منطقي است که چون زنان آن روز عرب نا آگاهانه هنگام ورود اسيران كربلا كِل زده اند ، اکنون گيلي لي كشيدن براي زنان ما حرام است ؟ و چون مردان عرب دنبال كار ديگري بوده و فرصت نکرده اند شباش بکشند حال شباش كشيدن ثواب دارد؟!  منطق را بنگريد ؟

مي دانيم در جامعه انساني ديوانگاني و يا انسانهاي بي خردي يافت مي شوند كه با چاقو شكم همنوع خود را مي درند آيا ما حق داريم پزشكان را كه با چاقو شكم بيمار خود را پاره كرده تا غده سرطاني را بيرون بياورند به صرف اين كه از چاقو استفاده كرده اند تحريم كنيم ؟ يا فقط حقّ داريم كسي كه از آن استفاده نادرست كرده سرزنش كنيم؟ گفتني است انسان وقتي عقل و خرد خود را به کار نينداخت و انديشيدن را وظيفه خود ندانست شجاعت طرح سئوال را نيز نخواهد داشت و يا سئوال به ذهنش خطور نمي كند. علاوه بر پسران مهدي ، آقاي نورالله عرب ، برادر زن دايي مهدي ، مهدي را سرزنش مي كرده ؛ ايشان مي گويد ” من بارها و بارها با مهدي صحبت و او را نصيحت كردم،  به او تذکر دادم،  او را سرزنش کردم و  به او گفتم که ساز زدن حرام است و گناه مي کني و از او خواستم كه ساز زدن را ترك كند ، ايشان مي گفتند هر گاه شما را به بهشت بردند قطعاً من هم به دنبال سر شما خواهم آمد ، شما چه كار به كار من داريد ، اگر خيلي ناراحت هستي بيا خواهرت را ببر و گرنه ما را به حال خودمان بگذار ، يك لقمه نان در مي آوريم و مي خوريم “. همچنين وي مي افزايد : ” من بارها به خواهرم گفتم که از  مهدي بخواه که ساز نزند و او مي گفت من زنِ مهدي هستم  من که به او نمي گويم برو ساز  بزن او خودش با علاقه خود اين کار را مي کند بعد هم مقداري در آمد بدست مي آورد و زندگي مان را مي چرخانيم من نمي توانم به او دستور بدهم چون او شوهر من است. “

آقاي نورالله عرب اضافه مي كند  ” مهدي اين قدر به موسيقي و نوازندگي ساز علاقمند بود كه هيچ چيز او را از اين علاقمندي نتوانست باز دارد . پس از پيروزي انقلاب كه جرأت نمي كرد در روستا ساز  بزند ، سازش را بر مي داشت و به مزرعه اش مي برد و در آنجا ساز مي زد تا كسي صدايش را نشنود “.

يكي از نوادگان مهدي مي گويد  ”  بسياري از روزها من با پدر بزرگم به مزرعه اش مي رفتيم ؛ در نزديكي مزرعه ، سازش را از توي گوني در مي آورد  و مي گفت : مردم كه ديگر اينجا نيستند كه زورشان بيايد و شروع به نوازندگي مي كرد . پس از مقداري كار كردن براي رفع خستگي ساز مي زد و هنگام رفتن و آمدن سازش را در گوني مخفي مي كرد“.نگارنده پس از پرس و جو يک قطعه از صداي ساز دايي مهدي همراه صداي ناقاره که گفته مي شود توسط شاد روان علي ميرزا عرب نواخته مي شده  بوسيله يکي از فرزندان علي ميرزا فراهم نموده ام که بارها آن را گوش کرده ام و هر بار برايم جالت تر از گذشته است

                                                                   محمد علي شاهسون مارکده. تدوين اوليه 8/1/77 بازنويسي8/2/87