مقدمه :
غارت گري ، اين پديده شوم و ننگ بشريت نتيجه عمل افزون خواهي و خود خواهي و خودبرتربيني انسان نماهاي ديكتاتور صفت و ياغي مسلكان و مهاجمان بوده است.
متاسفانه در طول تاريخ به اين پديده زشت زياد برمي خوريم و مهاجمان غارتگر به بهانه هاي واهي مثل نفرستادن كوزه اي آب ليمو (يكي از علتهاي حمله تيمور لنگ به شيراز را نفرستادن آبليمو براي او ذكر مي كنند ، كتاب منم تيمور جهانگشا را بخوانيد) ، پيرو دين و يا عقيده ديگري بودن ، باج خواهي و …. كشور و يا شهر و يا روستايي را غارت كرده و هستي مردم را به يغما برده اند. بزرگان روستاي ماركده ، يكي از اين غارت ها را به ياد دارند ، غارتي كه همزمان با حاكميت مطلق خان هاي بختياري و تصاحب زمين هاي مردم توسط آنها همزمان گرديده و هر دو عامل باعث به فنا كشانده شدن روستا و سرمنشاء عقب ماندگي اقتصادي روستا گرديده است. غارت روستاي ماركده به دستور رضا جوزاني (و يا به گفته پيرمردان ، رضاخان جوزداني ) و توسط عمال و پيرامونيان اوباش صفت او صورت گرفته است.
• رضا جوزداني :
رضا نام از مردم جوزدان ، و جوزدان يكي از روستاهاي نجف آباد است ، مي گويند رضا ابتدا خاركني مي كرده و زندگاني فقيرانه اي داشته است. شادروان ابوالقاسم پاينده رضا جوزاني را اينگونه وصف كرده است” خان مطلق ناحيه ما ، رضا جوزداني بود ، لابد شما او را نمي شناسيد. آدمي بود مانند همه، با يك سر و دو گوش و دو چشم كه بسيار گود افتاده و ريز و بي حالت بود ، قدي كوتاه داشت و جثه اي كوچك ، چهره اي تيره و آبله زده اما همين خان كوتوله ، سياه چرده ، گروهي سوار داشت كه هر كدامشان با يك قبضه تفنگ و يك قطار فشنگ و يك يابو لكنتي به فلك باج نمي دادند و جمعشان بعلاوه خان به فارسي سره يك دسته دزد نيرومند گردنه زن بودند كه مدت چند سال سراسر ناحيه ما را به آتش كشيدند. روزي نبود كه خان گردنه بند و همدستان او خانه اي را خالي نكنند ، يكي را نكشند يا گله اي را غارت نكنند. درباره سوابق زندگي خان گفتگوهاي افسانه وش در دهانها بود ، مي گفتند در آغاز كار، خاركني بوده مفلوك و حقير “. (نقل از كتاب مرده كشان جوزان ، نوشته شادروان ابوالقاسم پاينده )
آقاي علي يزداني نجف آبادي نويسنده كتاب ديباچه ديار نون مي نويسد ” رضا خان جوزاني يا رضا جوزاني در سال 1329 هجري قمري – 1290 هجري شمسي به دنبال تصرف محل انجمن ولايتي و عمارت عدليه اصفهان توسط مردم ، از زندان گريخت و از آن پس منشاء برخورد ها و درگيري هايي شد كه عرصه را بر متجاوزين جنوب و حكومتهاي محلي و خوانين بختياري كه مالك الرقاب منطقه اصفهان و چهار محال گرديده بودند تنگ كرد. سالهاي 1335 تا 1337 هجري قمري سالهاي اوج و افول قدرت جوزداني بود ، نفوذ و سلطه قدرتمند وي باعث هراس و وحشت حكام گرديد و از اين روي بود كه در حكومت امير مفخم و مرتضي قلي خان بختياري نايب الحكومگي جوشقان را به وي پيشكش كردند كه اين خود باعث بسط قدرت وي گرديد. عصيان و ناامني اي كه وي در راهها بوجود آورد و كاروانها را از حركت باز ايستانيد ، مركزيان را بر آن داشت تا وي را تحت فشار قرار دهند. رضا خان با برخورداري از حمايت بزرگان ، رجال محلي قدرت و توانايي زايد الوصــفي به هم زد ، چنانچه حكام از دفع وي ناتوان گرديدند به گونه اي كه هر روز كارواني مورد دستبرد قرار مي گرفت و عرصه را بر انگليسي ها و كمپاني هاي تجاري فراوانشان تنگ كرد. توده هاي بي چيز روستايي كه از فشارهاي مختلف كارگزاران حكومتي زله شده بودند بدو پيوستند تا از مهلكه بدبختي برهند“ .(نقل از كتاب ديباچه ديار نون تاليف علي يزداني نجف آبادي)
• روستاي جوزان :
آگاهي چنداني درباره دوران كودكي ، محيط تربيتي ، فرهنگ خانوادگي ، محيط اجتماعي و جامعه آنروز روستاي جوزدان و نيز زندگاني او و اين كه چگونه از خار كني به دزدي ، راهزني ، غارتگري ، ياغي گري و خودسري دست يازيده نداريم. ولي ديد كلي مردم آنروز منطقه نجف آباد و اصفهان نسبت به مردم جوزدان منفي بوده و همه آنها متهم به دزدي بودند. اين موضوع در كتاب مرده كشان جوزدان كه يكي از شاهكارهاي شادروان ابوالقاسم پاينده است به صورت داستان طنز آميز بيان گرديده است.
در اين كتاب مي خوانيم : در شهر نجف آباد دزدي شده ، شكايت به استانداري اصفهان بردند . استاندار نامه اي به كدخداي روستاي جوزدان نوشته كه دزدان را دستگير كرده بفرستيد . كدخداي جوزدان در جواب مي نويسد ” … البته اوامر عالي مطاع است و همه بندگانيم و گوش به فرمان . اما حالا فصل خرمن است و مسافرت دسته جمعي ما به شهر اسباب تعطيلي كارها مي شود ، چنانچه راي انور عالي اقتضا كند پس از انقضاي فصل خرمن امر عالي اجرا شود ….“
استاندار تعجب كرده در جواب مي نويسد” غرض اين بوده كه دزدان را دستگير و بفرستيد صحبت از مسافرت دسته جمعي نبوده “ ، كدخداي جوزدان در جواب نامه مي نويسد” قربان حضور مباركت شوم اگر سوء تفاهمي شده انشاءالله عفو خواهيد فرمود ، ما بيچارگان كمال و سواد نداريم تا دستخط حكومت جليله را خوب بفهميم . نوشته بوديد دزدان را بگيريم و بفرستيم ، اگر خداي ناكرده از روي نفهمي جسارتي شده ، نسبت به حقير سوء ظن پيدا نكنين . مي خواستم به عرض مبارك برسانم كه در جوزدان ما به حمد الله فقط سيد محمد علي پيشنماز به علت ضعف پيري و مقام پيشنمازي دزدي نمي كند كه او هم از دزديهاي ديگران ده يك مي گيرد ، بنابراين اكنون كه خرمن را برداشته ايم همگي از صغير و كبير ، زن و مرد براي اجراي اوامر مطاع حاضريم ، چه وقت به شهر بياييم؟ “ .
با اين حال عامل هاي اجتماعي آن روز كه باعث گرديده تا رضاي جوزداني و ديگران به ياغي گري و چپاول مردم دست بزنند خود احتياج به يك پژوهش اجتماعي عميقي دارد.
• اوضاع سياسي ، اجتماعي آنروز:
با اين وجود جوّ جامعه ايران آن روز را مي توان اينگونه بيان كرد : ناصرالدين شاه كشته شده و دوره 50 ساله استبدادي مطلق او به سر آمده ، مظفرالدين شاه به قدرت رسيده ، مردم با تلاش خود مشروطيت را گرفته اند . پس از آن محمد علي شاه به پادشاهي رسيده ، يك مقدار از هرج و مرج كشور ناشي از بروز انقلاب مشروطيت است و يك مقدار ديگر را دشمنان مشروطيت و بخصوص محمد علي شاه دامن مي زده است . بعد از او احمد شاه كه نوجواني بوده به پادشاهي رسيده . به علت ضعف حكومت مركزي ، كشور ملوك الطوايفي است و منطقه اصفهان و چهارمحال در يد و قدرت بختياريان است كه ياغيان رسمي آنروز بودند . ظل السلطان ،حاكم جبار اصفهان ، اصفهان را امن نمي ديده به روسيه ، در كنار پولهاي كلان خود كه از دسترنج مردم فقير فراهم آورده و در بانكهاي روسيه سپرده ، پناه برده است. فقر و بدبختي در ميان مردم بيداد مي كند ، حاكمان و خان هاي بختياري مالياتهاي گزاف و … از مردم مي گيرند ، منطقه ناامن است . علاوه بر حاكمان و خان هاي بختياري رسماً زورگو ، دسته هاي كوچك و بزرگ دزدان ، ياغيان و راهزنان محلي عرصه را بر مردم تنگ كرده اند. در اين وقت اصفهان حاكم توانا ، مردمي و قانونمندي كه بتواند جلوي خودسري ها را بگيرد و امنيت را به جامعه بازگرداند نداشته است. در نبودن ضل السلطان ،جبار مشهور ، ياغيان مشهوري چون رضا جوزداني و جعفر قلي چرمهيني هر يك از گوشه اي برخودسري برخاستند و اين جداي از بختياريان بود كه خود در قالب نيروهاي حاكم و دولتي رفتارشان كم از كارهاي ياغيان نبود.
• جعفر قلي چرمهيني :
آقاي منصور اميني ، شاعر و نويسنده باغبادراني ، شرح كوتاهي از زندگينامه و شروع كار جعفر قلي چر مهيني ، اين ياغي مشهور ، را نوشته است و چون جعفر قلي و رضا جوزداني ، اين دو ياغي، بيشتر وقتها با هم به غارت گري مي پرداختند و نيز در غارت ماركده هر دو شركت داشته اند ، ما اين شرح را مي آوريم . بي گمان مي توان حدس زد كه زندگي و شروع كار رضا جوزداني نيز همين گونه بوده است. آقاي اميني مي نويسد:
” چرمهين ، قصبه اي در 40 كيلومتري اصفهان واقع در ميان راه شهركرد و اصفهان ، مردمي فقير داشت و به خاطر ذرّت مخصوصش مشهور بود. مردي در آنجا زندگي مي كرد به اسم حاجي سيدال كه داراي 3 قطار شتر بود (هر قطار شتر هفت شتر مي باشد ). حاجي سيدال با دو نفر پسرانش و خواهر زاده اش به نام جعفر قلي چهار نفره به كمك اين 21 شتر بارهاي مردم اصفهان را به شيراز حمل مي كردند. در يك سفري در آباده بين جعفر قلي و پسر دايي هايش نزاع و زد و خورد روي مي دهد و جعفر قلي با عصبانيت كار سارباني را رها كرده و به چرمهين بازگشت. او جواني بود زيبا ، بلند بالا ، قوي هيكل و جسور، همان شب اول در مزرعه اي كه به مردم باغباداران تعلق دارد و به دره دراز موسوم است(سه راه فعلي باغبادران – اصفهان – شهركرد) سر راه مسافريني را كه به شهركرد مي رفتند گرفت و با چماق به جان پيرمردي افتاد و چند تومان پول از او بدست آورد ، با آن پول تفنگي خريد و شبهاي بعد كار خود را در راهزني ادامه داد و ثروت خوبي اندوخت تا جايي كه وضع جعفر قلي زبانزد مردم روستاي چرمهين شده. شخصي به اسم محمود حاجي باقر از راز و رمز او سر در مي آورد و با دوستان ديگر به مشورت نشسته و گروهي راهزن را تشكيل مي دهند، جعفر قلي رفته رفته در اين راهزني كارش بالا گرفته و خواب را از چشم اهالي محل و نيز مسافرين بخصوص شب روان ربوده بود. خواهر زاده اي داشت به اسم رمضان كه به او پيوست، شوهر خواهرش به نام مشهدي رضا هم تبعيت كرد و محمود حاجي باقر با چهار نفر از ياران خود به جعفر قلي پيوستند و همگي جعفر قلي را به رياست گروه خود برگزيدند. اين گروه جديد هشت نفره دست از گنده دزدي كشيده و بعد از آن سَرِ راه بر قافله ها و كاروانها مي بستند و در هر قافله علاوه بر اموال چنانچه اسبي هم مي يافتند آن را مي گرفتند. طولي نكشيد و آوازه جعفر قلي كه حالا لقب خان را هم يدك مي كشيد سراسر منطقه را گرفت. اصفهان هم حكومت لايقي كه بتواند جلو قتل و غارت اوباش را بگيرد نداشت ، به زودي جمعي ديگر از كساني كه خود را خان لقب داده بودند به خيل جعفر قلي خان پيوستند كه هر كدام با گروهي كه زير دست خود داشتند يكي از سرداران جعفر قلي خان به حساب مي آمدند … هر شب نوبت يكي از اين سرداران بود كه به غارت و چپاول دهات اطراف يا زدن گردنه ها بروند، جعفر قلي خان در مدت شش سال داراي 1300 سوار با سلاح كامل گرديد … جعفر قلي خان كه اكنون خود را سلطان بلامنازع اين منطقه مي دانست دست از چپاول دهات اطراف و تابعه خود برداشت و چندين پست اخذ عوارض موسوم به راهداري در نقاط مختلف منطقه برقرار كرد و از هر الاغي براي عبور 5 ريال ، از هر قاطر 10 ريال ، از هر شتر 15 ريال عوارض راهداري مي گرفت. جعفر قلي منطقه چپاول و قتل و غارت خود را به يزد ، كرمان و رفته رفته به نزديكي هاي تهران كشيد “ (نقل از جزوه دست نويس با نام اي باغبادران كه بهشت طبيعتي ، تاليف منصور اميني باغبادراني ).
• علت ياغي گري:
گفتني است عمر ياغيگري رضا و جعفر قلي كوتاه بوده و بيش از 6 يا 7 سال طول نكشيده و اوج و افول قدرت آنها بين سالهاي 1335 و 1337 ه ق بوده است. جرا رضا جوزداني كه حالا ديگر خان ناميده مي شد ياغيگري مي كرده؟
توده مردم بر اين باور بودند كه رضا خان جوزداني به اشتباه و براي رسيدن به پادشاهي دست به ياغي گري زده است ، چون در كتابهاي تاريخ نوشته شده بود كه رضا نامي پادشاه خواهد شد و چون رضا خان جوزداني نامش رضا بوده فكر مي كرده او همان رضاي در نظر گرفته شده است ،بدين جهت دست به ياغي گري زده وسواران وياراني فراهم آورده است ولي چرخ روزگار رضاي ديگري يعني رضا شاه پهلوي را در نظر داشته است !
بدون شك اين داستان در ابتداي به پادشاهي رسيدن رضا شاه پهلوي ،و در اين منطقه ساخته شده است. در اينجا بايد از توده مردم پرسيد در كدام كتابهاي تاريخي نوشته شده است؟مگر كتابهاي تاريخي شرح رويدادهاي گذشته نيست؟و تاريخ نويس در شرح رويدادهاي گذشته كه اتفاق افتاده ناتوان است چگونه توانسته رويدادهايي كه هنوز بوقوع نپيوسته ببيند؟ در آن روز در جامعه ايران چند نفر رضا نام بوده؟ چه كسي آن كتاب را خوانده؟ آيا رضا جوزداني سواد داشته؟ آيا چنين كتابي وجود دارد؟ و اگر يافت شود به چه دليل گفته او درست است؟ شما فكر مي كنيد توده مردم چه جوابي خواهند داد؟
بايد گفت توده مردم به علت اينكه هميشه تحت سلطه خداوندان زور و تزوير جامعه بوده اند و هستند و اين دو قدرت به جاي مردم انديشيده و تصميم مي گرفته اند و آنها همانگونه كه خود پذيرفته ، رعيت و نوكر بوده اند. بدينجهت هيچگاه انديشه خلاق خود را به كار نينداخته و نخواسته اند علت رويدادهاي اجتماعي ، اقتصادي ، فرهنگي ، سياسي و نظامي را كه در جامعه و در جلو چشم آنها و بدست مردمان همنوع خود روي مي داده و نيز مي دهد ناشي از اراده و عزم و خواست انسانها ، گروهها و طبقات اجتماعي و نيز روابط اجتماعي – اقتصادي و فرهنگي جامعه بدانند. بدينگونه هر گاه رويدادي و يا تغييراتي در جامعه بوجود مي آمده و يا پديده اي ظاهر مي گشته تلاش مي كردند علت آن را در آسمانها ، ستارگان ، سرنوشت ، خواست خدا ، مصلحت خدا و اين اواخر هم در خارجه بدانند. به همين علت ياغي گري رضا جوزداني را ناشي از نبود حكومت ملي و مردمي توانا و قانونمند ، وجود فقر اجتماعي ، ظلم و ستم بيش از حد حاكمان و فقر فرهنگي نمي دانستند بلكه در كتابهاي تاريخي جستجو مي كردند. اين موضوع در سال 1357 ه ش در هنگام وقوع انقلاب و آمدن امام خميني يك بار ديگر بر سر زبانها بود كه من خود شاهد بودم ، مردم مي گفتند كه در كتاب تاريخ نوشته يك نفر سيد…
عده اي مي گويند در آن روزها در بيد آباد اصفهان يك رَمّال مشهوري بوده كه هر چه را با رمل مي فهميده و مي گفته بدون شك درست در مي آمده ، مي گويند رضا خان جوزداني پيش اين رمال مي رود و او سرنوشت او را پيش بيني مي كند و مي گويد : بزودي رضا نامي به پادشاهي مي رشد و من در چهره شما چيزهايي مي بينم.
رضا خان حرفهاي اين رمال را اينگونه تفسر كرد كه او نامش رضا است همان رضايي كه به پادشاهي خواهد رسيد. آن روزها ( و نيز توده مردم امروز) مردم به رمل ، فال و استخاره جهت تعيين آينده باور داشتند و پيش بيني نتيجه كارهاي آينده خود را از اين طريق حدس مي زدند! رمل انداز ، فالگير ، استخاره كننده از كجا و چگونه مي توانند آينده را بفهمند؟ اين سئوالي است كه در ذهن منجمد توده نمي گنجد.
• ياغيان برانگيخته جامعه:
آقاي علي يزداني نجف آبادي درباره ياغي گري در منطقه در اواخر دوره قاجاريه نظري دارند.ايشان مي نويسد” ياغيان برانگيخته شدگاني از مظلوم ترين اقشار تحت ستمي هستند كه در جامعه سكوت فرياد مي زنند. گستاخي طغيان مي يابند و عليه هر آنچه آنان را تحت فشار قرار مي دهد حركت مي كنند. ياغي تمامي قوانيني را كه اربابان قدرت براي دربند كشيدن مردم وضع نموده اند به سُخره مي گيرد و با شكستن آن بي اعتنايي خويش را به رخ باور هاي ستم مي كشد “ (كتاب ديباچه ديار نون نوشته علي يزداني نجف آبادي).
بايد گفت شكل درست و منطقي واكنش جامعه هاي تحت ستم بايستي همين گونه باشد و حق هم هست كه همين طور باشد. در جامعه هاي تحت ستم همه مردم و يا حداقل گروهي از ايشان بر ستمگران بشورند و ريشه ستمگري را بركنند و جامعه اي بر اساس دوستي و تفاهم و رعايت حقوق يكديگر پي ريزي كنند. ولي در جامعه ما اينگونه نبوده و بيشتر كساني كه ياغي ناميده شده اند ، چه بر اثر ستم ستمگران و چه بر اثر سود شخصي و يا خودخواهي دست به ياغي گري زده باشند خود مجدداً فرد ستمگري شده و به توده مردم همانند ستمگران پيشين ستم مي كرده اند. پس بايد روي اين قانون كه ياغيان برانگيخته شدگاني از مظلوم ترين اقشار تحت ستم هستند كه در جامعه سكوت فرياد مي زنند ، در جامعه ما قدري تأمل كرد چون اگر بپذيريم كه همه ياغيان از جمله رضا و جعفر قلي اينگونه بوده اند پس مردم زحمتكش جامعه، يعني قشري كه با توليد و به وسيله دسترنج خود زندگاني مي كرده و نيز تحت ستم و چپاول همين ياغيان نيز قرار مي گرفته را بايد چه ناميد؟ و اگر رضا و جعفر قلي برانگيخته شده اند تا قوانين اربابان قدرت را به سُخره بگيرند و فرياد برآورند چرا باز بيشترين ستم ها را به همانندان خود و فرياد را بر سر مردمان ستم كش كشيده و براي بقاي خود همان ستم را پيشه خود كرده و با گروهي از قدرتمندان جامعه دمساز شده اند؟
شك نيست كه حكومت هاي تحت سلطه و ستمگران و خداوندان قدرت و خودكامگان در طول تاريخ كشورمان كساني را كه در جهت احقاق حق مردم و توده هاي تحت ستم حرفي زده ، اقدامي كرده ، فريادي برآورده ياغي ناميده و با همين عنوان خواسته اند سركوب آنها را آسان نمايند ولي بايد گفت كه بين كساني كه از طرف خداوندان قدرت ياغي ناميده شده اند تفاوت بسيار است، محمد علي شاه قاجار ستّارخان را ياغي دولت مي ناميد و هيأت حاكمه آن روز رضا جوزداني و جعفرقلي چرمهيني را ياغي مي ناميدند ولي جوانمردي ، پاكي ، مردمداري ، صداقت ، شجاعت و همت والاي ستّار خان كجا و غارت گري و چپاول رضا و جعفرقلي كجا؟
• همه ديكتاتوران كوچك هستيم
من بر اين باورم كه يك مشخصه تاريخي ، فرهنگي ، اجتماعي در ذهن همه ما اعم از فقير و غني ، ستمگر و ستمكش ، شهري و روستايي ، شاه و گدا ، ديندار و بي دين وجود داشته و ريشه دوانده و آن فرهنگ و انديشه استبدادي و خود كامگي است كه هر كه و به هر شكل به قدرت دست مي يازد ، فقط به خود و قدرت خود و منافع خود مي انديشيده و مردم را در خدمت خود مي خواهد.
” … در جامعه سنتي ما نفر به نفر اعضاي آن خود يك ديكتاتور كوچك هستند كه در صورت پديد آمدن زمينه رشد براي هر كدام به سرعت بزرگ مي شوند و به راحتي جاي ديكتاتورهاي بزرگ و قبلي خود را پر مي كنند. در اين جامعه شعار دموكراسي ، قانون گرايي و رعايت حقوق ديگران براي هر كس تنها زماني جذاب است كه در موضع ظلم پذيري است. در صورت جابجايي موضع ، مفاهيم آن به سرعت رنگ مي بازد و به الفاظي تضعيف كننده و مزاحم تبديل مي شوند “ (نقل از روزنامه جامعه 25/11/76 ص5).
اين موضوع امروزه هم متاسفانه در جامعه ما با شكل و رويه خاصي به كار برده مي شود و پول و مقام پرستان با ظاهرسازي ، تملّق ، چاپلوسي خود را به اربابان قدرت نزديك كرده تا به ثروت هاي بادآورده دست يابند. به زندگي ، رفتار نودولتان بنگريد. در اين ميان توده زحمتكش و توليد كننده همانند مرغ كه هم در عزا و هم در عروسي مورد استفاده مي گردند هستند. اين مشخصه تاريخي ، فرهنگي ، اجتماعي جامعه ما خود يك موضوع مهم و عميق و درخور مطالعه است و بررسي دقيق علمي را مي طلبد. البته استثناهايي هم وجود داشته و دارد ولي اينان آنقدر اندك هستند كه نتوانسته اند روي اين روند فرهنگي – اجتماعي تأثير بسزايي بگذارند.
• فرهنگ استبدادي:
در آن روزها به سلسله مراتب هر كه به قدر و توانايي خود به زيردست ستم مي كرده ، آموزگار به دانش آموز ، شوهر به زن ، خانم به كلفت ، كدخدا به مردم روستا ، ارباب به رعيت ، آقا به نوكر ، حاكم به مردم منطقه ، شاه به همه مردم. اين رويه زندگي يك باور فرهنگي اجتماعي مردم شده بود و حتي روح و روال استبدادي در ذهن دست اندركاران مذهبي ما نيز رسوخ كرده ، همه مردم بايستي هم عقيده و پيرو و مقلد آنها باشند وگرنه رافضي ، سني ، بابي ، التقاطي ، كمونيست ، بي دين ، ليبرال ، مرتد ، آمريكايي و … هستند، البته در اينجا استثناهايي هم وجود دارد(با كمي و زياد كردن بر گرفته شده از كتاب شصت سال خدمت و مقاومت، خاطرات مهندس بازرگان نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتي چاپ 1375).
• مفهوم واژه ها:
موضوع ديگري را كه بايستي ذكر كرد اين است كه مفهوم بعضي از واژه ها در هر دوره و زماني مي تواند تفاوت داشته باشد . بنابراين بسياري از موضوعها و پديده هايي كه امروزه از ديد ما ستم و سلطه و نادرست است آن روزها يك هنجار اجتماعي تلقي مي شده و امروزه نيز پديده ها و موضوع هايي وجود دارد ، با شكل و نام متفاوت، كه ما از كنار آن مي گذريم ولي بدون شك آيندگان آن را ستم خواهند دانست و ما را نكوهش خواهند كرد. تا چند سال پيش يك آموزگار حق خود مي دانسته در مكتبش دانش آموز درس نخوان و يا بي ادب را چوب و فلك كند و مي گفته ”جور استاد به زمهر پدر “، همه مردم ما هم اين را پذيرفته بودند ولي امروزه ما آن را ستمي بزرگ به دانش آموز و يك روش آموزش نادرست مي دانيم. يك مرد زنش را ملك خود مي دانسته ، او را ضعيفه و ناقص العقل مي خوانده ، زن نيز همانند كنيز مرد بود و مرد حرمسرا تشكيل مي داد ، زن را كتك مي زد و اين را حق خود مي دانست و نيز خود زنان متأسفانه در اثر تلفيق فرهنگ مردسالاري آن را پذيرفته بودند ولي امروزه حداقل روشنفكران آن را ستم مي دانند. رابطه ارباب و رعيتي و يا رژيم ارباب – رعيتي آن روز يك رابطه اجتماعي عادي و معمول بوده ولي امروزه آن را يك رابطه استثماري و بهره كشي مي دانند ، در آن روز بسياري از مردم بر اين باور بودند كه بايستي حاكم رحم نداشته باشد تا بتواند منطقه را امن كند و استدلالشان اين بود كه :
تا نباشد چوب تر فرمان نبر گاو و خر!
در آن روز توي سر و گوش كسي زدن ، ناسزا گفتن از طرف يك فرد قدرتمند به فرد زيردست چندان ستم تلقي نمي شده به همين جهت مردان قدرتمند هميشه تعليمي در دست داشتند ولي امروزه كوچكترين بي احترامي ستم تلقي مي گردد.(بعضي از جمله هاي اين قسمت برگرفته شده از خاطرات بازرگان است). اينها قسمتهايي از بينش مردمان آن روز بوده است كه درخور مطالعه عميق است.
• بهانه غارت ماركده :
مي گويند رضا خان جوزداني به تمام كدخداهاي روستاها نامه نوشته و يا پيامي داده كه فلان روستا چه مقدار پول و آذوقه جمع آوري كرده و بفرستد ، هر روستايي كه خواسته وي را برآورده مي نموده از يورش و غارت در امان بوده و در غير اينصورت آن روستا غارت مي گرديد ، شايد هم همين گونه بوده است ولي آيا اگر روستايي سُيُورسات (علوفه و خواروبار كه براي لشگر فراهم آورند) مي داد ، مردمان آن روستا احساس امنيت مي كردند؟ بايد گفت خير ، چون غارتگران يك يا دو دسته نبودند بلكه رضا و جعفر قلي در اين منطقه نام آورتر شده بودند امّا دسته هاي كوچكتر ديگري نيز وجود داشته است و مگر مردم چقدر توانايي داشته اند كه هزينه هاي كلان اين دسته ها و گروهها را فراهم آورند؟ بدين جهت در اين سالها روستاهايي كه سيورسات داده و يا نداده بودند ، ناچار تفنگچي تهيه نموده و شب و روز از روستا نگهباني مي كردند و شب تا صبح صداي بيدارباش و هوشيارباش از گوشه و كنار روستا ها شنيده مي شد.
پيرمردان مي گويند رضا خان به كدخدا علي ، كدخداي آن روز ماركده ، نامه نوشته كه فلان مقدار آذوقه و پول نقد جمع كرده و بفرستد ولي او از اينكار سرباز زده است ، آيا به توانايي خود جهت مقابله اطمينان داشته ؟ به خصوص گفته مي شده در ماركده چندين قبضه اسلحه و همچنين تفنگچيان ماهري وجود داشته و يا اينكه احتمال يورش و غارت را نمي داده؟ و يا اينكه به اميد حمايت بختياريان ،حاكمان تازه ارباب شده، بوده است؟
مي توان گفت ماركده اي ها بيشتر به توان خود اطمينان داشتند ، بدينجهت چندين قبضه اسلحه فراهم كرده و در روي كوه سنگر گرفته و احتمالاً روي اين موضوع پيش از آن هم صحبت كرده بودند كه در صورتي كه مورد حمله قرار گيرند كجا بروند ؟ چون مي بينيم همه مردم هماهنگ عمل كرده و به گرمدره رفتند . طبيعتاً بايد اينگونه باشد كه مردم انتظار كمك از بختياريان را داشته باشند ، چون آنان علاوه بر حاكم ارباب هم شده بودند . به همين علت گفته مي شود كه چندين قبضه اسلحه به كدخدا داده بودند ولي هيچگونه نشانه اي كه بختياريانِ حاكم و ارباب كوچكترين توجه و كمكي به مردم غارت زده و گرسنه كرده باشند گفته و يا شنيده نمي شود كه بايد گفت :
تو كز محنت ديگران بي غمي نشايد كه نامت نهند آدمي
پس مي توان گفت بيشترين علت ندادن سُيُورسات ، پشتگرمي به اسلحه و تفنگچيان خود بوده است. به همين جهت مي بينيم روي كوه سنگر بندي كرده و تفنگچيان آماده داشته اند و آنها هنگام آمدن رضا خان اردوي او را به گلوله بسته اند. پس چهار دليل را مي توان باعث حمله رضاخان به ماركده برشمرد : يكي ندادن سُيُورسات خواسته شده ، دليل دوم وجود مقداري ليره و سكه هاي احمد شاهي بوده كه سردار مكرّم ، پسر سردار محتشم بختياري ،جهت خريد زمين هاي ماركده نزد كدخدا علي به امانت گذاشته بوده و اين خبر به رضا خان رسيده و او درخواست همين پولها را مي كند كه كدخدا علي جواب رد مي دهد. رضا جوزداني سرانجام به اين پولها دست نمي يابد چون كدخدا علي آنها را زير خاك پنهان كرده بود. دليل سوم كه رضا جوزداني را به اينجا كشاند آوازه پولهاي چند نفر ثروتمند ماركده از جمله حاج طالب بوده كه مردم درباره پولهاي او افسانه مي سرايند، مي گويند يك جوال پول داشته كه زير آن سكه و روي جوال گندم ريخته بوده و بعد از فوت او فرزندان پولها را با ترازو وزن كرده و تقسيم كردند. آقاي جواد شاهسون از قول محمود آهنگر مي گويد : ” روزي من (محمود) براي حاج طالب كار مي كردم شب مرا به خانه اش دعوت كرد. پس از شام از من خواست كه در جابجايي جوال گندم او را كمك كنم. در حين كار متوجه شدم كه زير گندم ها سكّه است، به حاج طالب گفتم ، ايشان گفت : درست است ولي من به اين جهت تو را انتخاب نمودم كه كاسب و راز نگهدار هستي و از تو انتظار دارم كسي از اين موضوع آگاه نگردد “ . آقاي عليجان شاهسون مي گويد : ” وقتي كه من بچه بودم از اقوام نزديك كه به خانه حاج طالب رفت و آمد داشتند شنيدم كه مي گفتند حاج طالب پولهايش را در جوال نگهداري مي كند “ .
به همين جهت غارتگران رضا جوزداني خانه حاج طالب را به دقت وارسي نموده و چندين جاي آن را نيز كنده و كاهدان آن را به آتش كشيده تا بلكه پولها را به دست بياورند. دليل چهارم را كه مي توان در كشيده شدن رضا جوزداني به اين منطقه عنوان كرد مخالفت و دشمني و مقابله با بختياريان بوده است.
بختياريان علاوه بر حاكم بودن در اين سال تصميم مي گيرند تمام زمين هاي كشاورزي را از مردم خريده تا ضمن حاكم بودن مالك و ارباب هم باشند و مردم را يكسره در اسارت خود داشته باشند. درهمان سال غارت ، زمين هاي ماركده توسط بختياريان خريداري و يا بهتر بگوييم تصاحب شده بود و ممكن است رضا جوزداني در ضمن غارت ماركده خواسته باشد هم قدرت خود را به بختياريان بكشد و هم خسارات مالي به آنها بزند چون مي بينيم تمام بوته هاي خشخاش را از بين برده و نابود كرده و اسبان خود را در مزارع جو و گندم چرانده و آنها را پايمال نمودند.
• رضا خان جوزداني در ماركده:
به هر صورت رضا جوزداني و اردوي همراه وي براي گوشمالي مردم به طرف ماركده حركت مي كنند و هنگامي كه اردو از گدارقورمز(قورموز= نمي خشكد ، بريدگي ميان دو كوه پِرپِر) به طرف صحراي ماركده پديدار مي گردند تفنگداران ماركده كه روي كوه مُشرف به روستا سنگر گرفته بودند ، آنها را ديده و به سرعت مردم ماركده را آگاه مي كنند و مردم در اين فرصت ظرفهاي مسي خود را در چاههاي آب مخفي و اشياء قيمتي خود را برداشته و با زن و بچه به طرف گرمدره مي روند . گله هاي گاو و گوسفند كه در صحرا بوده اند به گرمدره برده مي شوند. آن روزها به خاطر ناامن بودن منطقه چوپانان گله هاي گاو و گوسفند و كرپه را در صحرا نزديك هم مي چرانيدند و همچنين تفنگ چيان از روي كوه مواظب آنها بوده اند. در آن زمان چوپانان ماركده ، غلامرضا آخوند ، جعفر الله مراد ، علي ناد علي و مَدَت بوده اند. مي گويند غلامرضا آخوند چوپاني هوشيار بوده كه چشمان تيز بيني داشته است و وقتي كه اردوي رضا خان از قورمز عبور مي كنند آنها را ديده و حتي رنگ اسب رضا خان را كه از جلو حركت مي كرده تشخيص داده و به سرعت گله ها را جمع و به طرف گرمدره حركت مي كنند.
تفنگچيان روي كوه خود را آماده مقابله مي كنند و هنگامي كه اردوي رضا جوزداني به تيررس مي رسد روي آن آتش مي گشايند. محل تيررس را چند جا گفته اند ، يكي نزديكي هاي قورمز كه بسيار بعيد به نظر مي رسد ، ديگري سر دره ماركده و سومي بين دئنگ و سنگ آب ، كه بايد سومي درست تر باشد. مي گويند يك گلوله از نزديك صورت رضا خان عبور كرده كه خشم او را بر مي انگيزد ، اردو مقداري عقب نشيني مي كند. رضا خان با چند نفر همراه از طريق صحرا به طرف سنگر بالاي كوه ماركده روانه مي گردد و از جاي مناسب سنگر را زيرگلوي مي گيرد. تفنچيان ماركده خود را ياراي مقابله با آنان نديده و فرار مي كنند، آنها هم به گرمدره مي روند. رضا خان چند نفر از ياران خود را در سنگر روي كوه گمارده و خود همراه اردو خشمگينانه به ماركده وارد مي گردند، چرا خشمگينانه؟ چون سُيُورسات و پول براي او فرستاده نشده ، پولهاي سردار محتشم تحويل او نگرديده ، روي اروي او تيراندازي شده و در سر راه ورود به روستا از او استقبال نشده و گاو و گوسفند جلوي او سر بريده نشده ، چونكه آنروزها رسم بوده هنگامي كه ياغيان به هر روستايي مي رفتند بزرگان از آنها استقبال نموده و گاو و گوسفند جلوي آنها سر مي بريدند.
اردوي رضا جوزداني بدون استقبال وارد ماركده مي گردد. در روستا در آن لحظه به جز دشتبان كسي نبود. رضا خان خطاب به دشتبان:
تو كيستي ؟ دشتبان هستم.
كدخدا كجاست؟ فرار كرده.
خانه اش كجاست؟
دشتبان رضا خان را به خانه كدخدا علي راهنمايي مي كند و او به همراه جعفر قلي در خانه كدخدا جاي مي گيرند. اردوي رضا خان در سراسر روستا در خانه هاي مردم جاي گرفته مشغول جمع آوري دارايي مردم مي گردند. كدخدا خود فرار كرده و به قوچان رفته و پسر 10 ساله اش (فيض الله) و زنش كه چند روز قبل زايمان(دو قلو دختر) كرده در خانه مانده بودند كه از رضا خان و جعفر قلي پذيرايي مي كردند. كدخدا به همراه احمد(پدر روشن) تفنگ و فشنگ هاي خود را برداشته ، آنها را براي جلوگيري از خيس شدن به چوب بسته و شنا كنان با اسبان خود از رودخانه به قوچان فرار كرده و همراه تفنگ چيان قوچان در برج ديده باني قوچان سنگر گرفتند.
رضا خان به دشتبان دستور مي دهد كه ”به كدخدا پيغام بده كه بيايد “ ولي كدخدا نمي پذيرد. رضا خان يكي از نيم جزء قرآن هاي حاج طالب را حاشيه نويسي كرده و به كدخدا امان مي دهد ولي كدخدا اعتماد نمي كند. مي گويند علت اصلي نيامدن كدخدا علي اين بوده است كه مي ترسيده بر اثر فشار رضا خان مجبور گردد جاي دفن سكه هاي سردار محتشم را نشان دهد ، آنگاه هم سكه ها از دست رفته و هم با دشمن قوي تري يعني سردار محتشم بختياري مي بايستي رودررو گردد. رضا خان از نيامدن كدخدا خشمگين مي گردد و خود به سمت غرب ماركده ، سه كنجي روبروي قوچان، مي رود. مي گويند در اين وقت احمد تفنگ به دست در قوچان كنار درخت توت نزديكي برج ديده باني ايستاده بوده ، رضا خان براي چشم ترس كردن كدخدا علي و نيز تيراندازان قوچان احمد را نشانه مي گيرد. احمد به پشت درخت مي رود ولي آرنج دستش ديده مي شود و رضا خان آرنج دست احمد را نشانه رفته و مي زند. احمد بر اثر همين زخم چند روز بعد فوت مي كند و اين تنها شهيد يورش رضا خان به ماركده است.
يكي ديگر از علت هايي كه رضا خان خود تصميم گرفت به طرف قوچان تيراندازي كند و احمد را بزند ، تيراندازي قوچانيان به طرف رضاخانيان در ماركده و زدن اسبهاي آنها بوده كه در زمين ها و ميان محصولات مردم چرانيده مي شدند و رضا خان خواسته قدرت خود را به آنها بنماياند.
تعدادي از مردم بر اين باور هستند كه وقتي رضا خان در حاشيه يكي از نيم جزء شصت پاره هاي قرآن حاج طالب مي نويسد ، به اين ذات قسم من به كدخدا علي امان داده ام و كاري ندارم ، كدخدا به ماركده مي آيد و از رضا خان پذيرايي مي كند. همه افرادي كه قرآن خوان ده بوده اند از جمله جواد شاهسون ، نورالله عرب ، عليجان شاهسون ، حسينقلي شاهسون و … مي گويند ما اين نوشته را بارها و بارها هنگام قرآن خواندن در مراسم ها ديده ايم كه با خط بسيار زيبا نوشته شده بود و رضا جوزداني مهر سه گوش خود را هم پاي آن زده بود.
مردم قوچان مي گويند : جعفر نام از تيراندازان معروف قوچان روي كوه روبروي ماركده رفته و كلاه خود را در جايي روي سنگ گذاشته و خود از جاي ديگر اسبان رضاخانيان را كه جهت چرا ميان محصول مردم در ميان زمين هاي كشاورزي ماركده رها كرده بودند هدف قرار مي دهد و چند اسب را مي زند. خبر به گوش رضا خان مي رسد و وي با دوربين خود كلاه را ديده و هدف قرار مي دهد ولي تيراندازي قطع نمي گردد.به نظر من بايستي در قبول اين گفته قدري تأمل كرد زيرا ديده بانان و تفنگچيان رضاخان روي كوه ماركده سنگر گرفته بودند و بر سنگر جعفر نام قوچاني ديد كامل داشتند و مي توانستند به راحتي او را هدف قرار دهند ، مگر اينكه گفته شود آنجا تيررس نمي توانسته باشد.
در همان هنگام عده اي از مردم قوچان و نيز چند نفر از مردم ماركده از جمله كدخدا و احمد در برج ديده باني قوچان سنگر گرفته و به طرف ماركده تيراندازي كرده و اسبان رضاخانيان را در ميان محصولات گندم و جو هدف قرار مي دادند. آقاي مهراب شاهسون مي گويد ” هنگامي كه رضاخان جهت غارت به ماركده آمد همه از روستا بيرون رفته بودند به جز كدخدا و خانواده اش “ ولي عده اي مي گويند كه پس از آن كه رضا خان قرآن مهر كرد كدخدا به ماركده آمد و از رضاخان پذيرايي كرد. ولي آقاي جواد شاهسون از قول پدرش مي گويد ” تا رضاخان از ماركده نرفت كدخدا نيامد “.
رضاخان نوكر كدخدا را تهديد مي كند كه جاي پولها را نشان دهد ولي او اظهار بي اطلاعي مي كند سپس پسر 10 ساله كدخدا را تشويق و تهديد مي كند ولي او هم آگاهي نداشته است.
رضاخان از مردم ماركده بسيار خشمگين بوده ، دستور مي دهد ماله به گاوهاي نر يا ورزوها ببندند و روي گياهان خشخاش بكشند و آنها را شكسته و نابود كنند و اسبان خود را در بين محصولات مردم جهت چرا رها نمايند. پيرامونيان رضاخان هر آنچه دستشان مي رسيد آن را جمع كرده و بردند و چيزي را كه نمي توانستند ببرند آن را به شكلي نابود مي كردند كه قابل استفاده نباشد. براي نمونه بدليل آنكه براي بردن شيره هاي انگور ظرف نداشتند در درون آنها خاك ريختند ، كاهها را آتش زده و….. تمام دربهاي چوبي خانه ها را كنده و بردند ، تمام گاو و گوسفندان مردم را كه در ده بودند بردند .
مي گويند زن كدخدا علي هر روز صبح گاوش را مي دوشيده و شير آن را جهت صبحانه دو خان بزرگ ! مي برده ، روز آخر يكي از پيرامونيان رضاخان گاو كدخدا را نيز از طويله بيرون آورده كه ببرد. زن كدخدا داد و فرياد مي كند ولي كسي اهميتي نمي دهد، نزد رضاخان مي رود و مي گويد حيا هم چيز خوبي است چند روز مهمان بوده ايد حالا گاوم را هم مي بريد؟ به دستور رضاخان گاو برگردانده مي شود و اين تنها گاوي بوده كه در ماركده ماند، بجز گاوهايي كه به گرمدره برده شده بودند. در مورد مدت زمان استقرار رضا خان در ماركده نظريات متفاوت است. بعضي مي گويند رضاخان 3 روز در ماركده مانده و عده اي ديگر بر 6 روز نظر دارند ، ولي به نظر مي رسد 3 روز صحيح تر باشد زيرا ماركده آنروز كوچك بوده و ارزش اينكه خان 6 روز وقتش را تلف كند نداشته است.
• صفات مردان اردوي رضا خان:
بدون شك پيرامونيان و افراد اردوي رضاخان و جعفرقلي انسانهاي پاك نهاد و درستكاري نمي توانستند باشند و اگر بگوييم تعدادي ارازل و اوباش و مردماني بي عاطفه بودند چندان بيراهه نگفته ايم. كدام انسان باعاطفه اي حاضر مي گردد دسترنج ديگري را به يغما ببرد و آنچه را كه نمي توانسته ببرد نابود كند؟ مي گويند تعدادي از پيرامونيان رضاخان از مردم سوادجان و بويژه آپونه بوده اند و مقدار زيادي از اموال مردم ماركده را همين آپونه اي ها برده بودند. يكي دو تا از گاوهايي كه برده بودن دو سه روز بعد از صحراي آپونه فرار كرده و به ماركده بازگشتند. پيرمردان ، مردان آن روز آپونه را مردماني بي عاطفه و انسانهايي كه حلال و حرام و حق همسايگي سرشان نمي شود مي پنداشتند . عده اي ديگر از پيرامونيان رضاخان از مردم جوزدان ، نجف آباد و … بوده اند.
تمام زن و بچه ها از ماركده بيرون رفته و تنها خانواده كدخدا مانده بوده است، تعدادي از مردمان نيز مانده وياغيان آنها را به عنوان خدمه به خدمت مي گيرند. يكي از همشهريانم از قول پدرش مي گويد ” من(پدر راوي) دشتبان جلو ده بودم ، همه روزه چند عدد مرغ از خانه هاي مردم گرفته كباب كرده براي نهار و شام نگهبانان روي كوه مي بردم. يك جفت گيوه ملكي نو به پا داشتم روز آخر يكي از تفنگداران گفت گيوه هايت را در بياور و به من بده ، گفتم چند روز به شما خدمت مي كردم حالا به جاي اينكه چيزي به من بدهيد گيوه هايم را هم مي خواهيد بگيريد، ياغي گفت اگر در نياوري با گلوله مي زنمت و تفنگ را به سمت من نشانه رفت ، من نيز از ترس گيوه هايم را به او دادم ، وقتي پوشيد گفت بگو مبارك باشد ، و من پابرهنه به روستا آمدم “ .
با عرض تاسف بايد گفت چند نفري از همشهريان كه در روستا مانده بودند علاوه بر خدمت به ياغيان ، خود نيز همانند غارتگران رضاخاني، اموال مردم را غارت مي كردند و در اين رويداد چيزي نداشتند كه از دست دهند و چيزي هم به دست آوردند و به گفته پيرمردان به نان و نوايي هم رسيدند و پس از اينكه مردم به روستاي خراب و تهي از همه چيز برگشتند، آنان زندگيشان بهتر از گذشته شده بود ولي به خاطر كار نادرست آنها از ذكر نامشان خودداري مي نماييم.
• سال رضاخاني:
سئوال اين است كه رضا جوزداني ماركده را در چه سالي غارت كرد؟ آقاي جلال عرب ، از خاندان حاج عباسيها، مي گويد ” من چهار ساله بودم كه رضاخان ماركده را غارت كرد و سال تولد من در حاشيه قرآن 1331 هجري قمري نوشته شده است “ بنابراين رضا جوزداني در سال 1335 ه ق ماركده را غارت كرده است. قراين ديگري نيز هست كه موضوع فوق را تاييد مي كند، آقاي جواد شاهسون از قول پدرش مي گويد ” من(فيض الله) حدود 10 ساله بودم كه رضاخان به ماركده آمد و سال تولد فيض الله 1284 ه ش است “ همه بزرگان ماركده بر اين قول هستند كه سال بعد از غارت رضاخان ، سال گراني شد و سال گراني را نويسنده اي در حاشيه قرآنها 1336 ه ق ذكر كرده است. با اين وجود مي توان به طور يقين گفت ماركده در سال 1335 ه ق توسط رضا جوزداني و پيرامونيانش غارت شده است. دلايل و قراين ديگري مي توان ذكر كرد:
1-يكي از علت هاي غارت ماركده توسط رضا جوزداني ، دستيابي او به پولهاي سردار محتشم كه نزد كدخدا علي ،جهت خريد زمين، به امانت گذاشته شده بود مي دانند. با نوشته ها و سند هايي كه بدست آمده خريد زمين ها در ماههاي رجب و شوال سال 1335 ه ق كه مطابق فروردين و ارديبهشت 1296 ه ش است بوده.
2-آقاي كريم نيكزاد مي نويسد” … اعمال آنها (رضا و جعفرقلي) در سال 1335 ه ق واقعاً موجب وحشت و هراس ساكنين اصفهان ، لنجان و چهارمحال گرديده بود“ (كتاب شناخت سرزمين بختياري نوشته كريم نيكزاد امير حسيني).
3-آقاي حسين سعادت نوري مي نويسد” … سردار جنگ مأمور سركوبي رضا و جعقر قلي چرمهيني شد كه از سال 1335 ه ق در حوزه چهار محال و اطراف اصفهان به راهزني و دزدي اشتغال جسته بودند “ (مجله ارمغان آذرماه 1346- حسين سعادت نوري).
با اين اوصاف مي توان گفت رضا و جعفر قلي در همان ابتداي اوج گرفتن قدرتشان يعني سال 1335 ه ق براي دستيابي به پولهاي حاج طالب و ديگر ثروتمندان ماركده و پولهاي به امانت گذاشته شده سردار محتشم بختياري و احتمالاً نشان دادن زهر چشمي به بختياريان به ماركده يورش آورده و آنرا غارت كرده اند.
مي گويند گياهان و بوته هاي خشخاش نزديك به تيغ زدن و جوها خوشه كامل كرده و گندم ها در حال خوشه كردن بودند يعني نيمه هاي خرداد ماه 1296 ه ش مطابق با 1335 ه ق.
رضا جوزداني در ماركده به هدف هاي خود نرسيد ، پولهاي بختياريان را به دست نياورد ، به پولهاي حاج طالب و ديگر ثروتمندان دست نيافت ، گله ها را نتوانست ببرد ولي تمام مواد غذايي ، خواروبار ، مرغ و خروس و گاو و گوسفندهايي كه در روستا بودند را بردند. فرش ، وسايل كشاورزي را نيز بردند و بسياري از چيزهايي را كه نمي توانستند ببرند نابود كردند و يا آتش زدند. هنگامي كه مردم به خانه هاي خود بازگشتند علاوه بر غارت و ويراني هيچگونه مواد غذايي جهت خوردن وجود نداشته است. آقاي حبيب الله عرب مي گويد” كدخداعلي با چند نفر به فريدن نزد آشنايان خود رفت و مقداري گندم و جو قرض گرفت و در روستا بين مردم تقسيم كرد “ مردان و زنان كه به گرمدره رفته بودند تمام گله ها و گوسفندها را در قلعه گرمدره جاي داده و خود نيز در همان جلوي قلعه مي زيستند و حتي روزها هم گله را از قلعه بيرون نمي بردند و تفنگچيان ماركده و گرمدره در سنگر ها آماده دفاع بودند، در اينجا بايستي از مردم گرمدره به خاطر پذيرايي ، حمايت و كمك به مردم ماركده سپاسگذاري كرد.
مردم قوچان تمام زن و بچه هاي خود را به يانچشمه فرستادند و خود در چند جاي روستا سنگربندي كرده و از روستا محافظت مي كرده اند و از توي كنده ها ، در زير زمين نقب زده و رفت و آمد كرده و از تير رس رضا خانيان در امان بودند ، رضاخانيان تلاش زيادي براي رفتن به قوچان كردند ولي موفق نشدند.
مردم قوچان مي گويند علت اينكه رضاخانيان نتوانستند قوچان را غارت كنند ، نتيجه دلاوري و شجاعت و دفاع شايسته مردم بوده ولي مردمان ماركده بر اين باور هستند كه عامل اصلي طغيان رود خانه بوده كه هر كسي ياراي عبور از آن را نداشت.بنظر مي رسد نظر مردم ماركده درست تر باشد.
• تفنگ و تفنگ چيان:
نوع تفنگ هايي كه آن روز در دست تفنگچيان بوده ورندل ، سه تير و ده تير روسي را نام مي برند كه من آگاهي چنداني از شكل و عمل و قدرت و برد اين تفنگ ندارم.
تفنگ چياني كه روي كوه سنگر گرفته و روي اردوي رضاخانيان آتش گشوده اند : مشهدي محمد فرزند عباس ، آقا مهدي آپونه اي كه آن روز ساكن ماركده بوده ، امير پسر و يا نوه حاج محمد دلاك ، كل رحيم(كربلايي رحيم) نامي كه مي گويند داماد حاج شعبان بوده است.
شادروان مهراب شاهسون مي گويد ” تعداد چهار قبضه تفنگ ورندل از طرف حاكمان بختياري به مردم ماركده داده شده بود و مردمان ماركده به اميد حمايت و پشتيباني بختياريان در مقابل رضاخان ايستادگي كردند و اگر وعده هاي بختياريان نبود ممكن بود به يك شكلي با رضاخان كنار بياييم كه دست به غارت نزند. “ولي جواد شاهسون اين موضوع را رد مي كند و از قول پدرش مي گويد” در آن روز اسلحه آزاد بود و تعدادي از مردم ماركده ،علاوه بر تفنگچيان رسمي، اسلحه داشتند و بختياريان به مردم اسلحه ندادند” . وي اضافه مي كند” در آن روز چند نفر كارشان تفنگچي بوده يعني از مردم حقوق مي گرفتند تا از روستا و گله هاي گوسفند حفاظت كنند، علاوه بر اين ها افراد ثروتمند و سرشناس ماركده همگي اسلحه داشتند از جمله در خانواده ما پدر بزرگم و بعد ها پدرم اسلحه داشتند “ .
اينطور به نظر مي رسد كه به خاطر نا امني ، عده اي شغل تفنگ چي داشته اند يعني كارشان محافظت از روستا بوده و در ازاي كار خود مزد دريافت مي كرده اند. در ماركده بيشتر تفنگ چيان محلي بوده و گويا مردم آن روز از آن ها راضي بوده اند ، بويژه از دليري مشد مَمَد(مشهدي محمد فرزند عباس)زياد ياد مي شود ولي درباره ي آقا مهدي نام آپونه اي كه در آن روز يكي از تفنگ چيان ماركده بوده روايت هاي ناخوشايندي شنيده مي شود.
از گفته هاي پيرمردان اين گونه مي توان نتيجه گرفت كه وي از دزدان محلي بوده و ضمن اينكه از مردم مزدي مي گرفته تا از روستا محافظت كند ، خود نيز دستش كج بوده و با بيشتر دزدان محلي منطقه آشنايي و همكاري داشته است. يكي از اين دزدان محلي و آشنا و همكار آقا مهدي، غلامرضا بوده است. مي گويند غلامرضا يكي از افراد اردوي رضاخان جوزداني بوده ، خود غلامرضا داستانهاي زيادي درباره غارت و كشتار مردم از زماني كه در اردوي رضاخان بوده تعريف مي كرده كه زبانزد پيرمردان است. بعد از فروپاشي اردو و دستگيري رضاخان جوزداني ، غلامرضا در اين روستاها و منطقه به عنوان دزد محلي دزدي مي كرده و مورد نفرت مردم بوده است.
آقاي مهراب شاهسون كار دزدان محلي را اينگونه توصيف مي كند” گاو و گوسفند و خواروبار و يا وسيله اي از كسي مي دزديدند و هر گاه آگاهي مي يافتند كه دو يا چند نفر باري را به شهر و يا از شهر به روستا حمل مي كنند در گردنه اي و يا تنگه اي آنها را غارت مي كردند و هر گاه هم گرسنه مي ماندند با تهديد از ثروتمندان چيزي مي گرفتند “.
براي نمونه يكي از همكاريهاي نگهبان و دزد محلي را مي نويسيم : آقا مهدي آپونه اي با مردم ماركده قرارداد بسته كه در ازاي دريافت فلان مبلغ از روستا محافظت كند . از طرفي غلامرضا به جاي پولهاي حاج طالب پي مي برد . يك شب با همدستي آقا مهدي و با استفاده از نردبان بلندي از پشت خانه ديوار تيغه اي را شكافته و مقداري پول مي دزدد. فرداي آن روز حاج طالب نزد كدخدا علي شكايت مي برد. كدخدا علي آقا مهدي نگهبان را خواسته و مي گويد يا پولهاي حاجي را پيدا كن و يا خسارت او را جبران كن. آقا مهدي جهت يافتن پول ها انعام خوبي از حاج طالب مي گيرد و بعد با غلامرضا مقداري از پولها را برداشته و بقيه را به حاج طالب بر مي گرداند و مي گويد دزد همين مقدار را دزديده بوده است.
عده اي از پيرمردان بر اين باورند كه اسدالله نيز يكي از افراد اردوي رضاخان جوزداني بوده ولي آقاي مهراب شاهسون اين موضوع را به شدت رد مي كند.
آقاي غلامحسين خسروي شركت پدرش را در اردوي رضاخان رد مي كند و سرگذشت او را اينگونه بيان مي كند ” پدرم در سوادجان كشاورزي مي كرده و با دو نفر از دوستان خود به نامهاي عبدمناف سوادجاني و قولوم (غلام) علي آبادي همدست بوده و مسافرين را لخت مي كرده ، قافله ها و كاروانها را غارت مي كرده اند. قولوم در هر كارواني كه زن مسافري هم بوده علاوه بر غارت به وي تجاوز هم مي كرده ، پدرم از اين كار قولوم ناراحت بوده تصميم مي گيرد او را بكشد. روزي سر راه در بيابان سوادجان قولوم را كشته و او را دفن مي كند. پدرم در نجف آباد پيش روحاني مشهور و مقدس، آقا عطا ، مي رود و مي گويد من با رفيقم دزدي مي كرديم ، قافله ميزديم ، مسافرين را لخت مي كرديم رفيقم برخلاف من به زنان مسافر تجاوز هم مي كرد ، من او را به همين خاطر كشته ام آيا من گناه كرده ام؟ آقا عطا مي گويد چون رفيق تو به ناموس مردم تجاوز مي كرده تو گناه مرتكب نشده اي بلكه ثواب هم كرده اي و از اين بابت نگران نباش! سرانجام پدرم پس از فوت مادرم ، چون ديگر در سوادجان علاقه اي نداشت و از طرفي هم خواهرش در ماركده به حاج طالب شوهر كرده بود به ماركده آمد و در اينجا چند سالي قصابي مي كرد و زماني هم با هم جهت كار به آبادان رفتيم، در آنجا پدرم بيمار شد. در راه بازگشت در شهر قم فوت كرد “ .
• ماركده فقير:
در آن زمان اقتصاد روستاي ماركده همانند ساير روستاها يك اقتصاد بسته بود. خود ، توليد و مصرف مي كردند و نياز چنداني به تبادل كالا در بيرون از روستا نداشتند، وسايل توليد و ابزارها را نيز خود در روستا تهيه مي كردند. آنهايي كه فلزي بود آهنگر و آنهايي كه چوبي بود نجار فراهم مي آورد. يك تعادلي هم بين هزينه ها و نيازهاي زندگي و آنچه خود توليد مي كردند برقرار بود و من پيش از اين در جاي ديگر توضيح داده ام كه ماركده تا پيش از حاكميت بختياريان يك روستاي بزرگ و آباد و نسبت به روستاهاي پيرامون پر جمعيت بوده و نشانه هايي بر جاي مانده از پرنعمت بودن آن، كه آن را بر شمرديم. عامل هايي در اين سالها بوجود آمد و اين تعادل را بر هم زد:
1- به قدرت رسيدن بختياريان در اين منطقه كه غارت گران رسمي و باعث ناامني بودند.
2- بدنبال آن خريد ، يا بهتر بگوييم تصاحب زمين هاي كشاورزي مردم – كه موثرترين منبع توليد آن روز بوده- توسط بختياريان و ايجاد رژيم ارباب – رعيتي كه مبتني بر بهره كشي و استثمار است و تداوم اين بهره كشي و استثمار.
3- وقوع جنگ جهاني اول و اشغال ايران توسط بيگانگان و هرج و مرج ناشي از آن.
4- و سرانجام غارت بزرگ و ويرانگري كه توسط رضاخان جوزداني و همراهان او انجام شد.
عامل هاي فوق باعث گرديد تعادل توليد و مصرف مردمان روستا بر هم بخورد و از آن روستاي آباد و پرنعمت يك روستاي ويران با مردمان فقير و تهيدست و زبون بر جاي ماند و در اين زمان تعداد زيادي خانوار از ماركده به جاهاي ديگر از جمله به آبادان مهاجرت كردند كه عامل عمده اين مهاجرت ها فقر بود و اين در حالي است كه دوره پيش از اين تعداد زيادي خانوار به ماركده آمده بودند.
به علت فقر شديد و تهيدستي هنگامي كه به دستور رضا شاه پهلوي قرار گرديد بختياريان ملك هاي خود را بفروشند متاسفانه مردم ماركده نتوانستند زمين هاي از دست رفته خود را بخرند و يك نفر اصفهاني به نام ابراهيم بمانيان ملك ها را خريد و كشاورزان همانند بردگان همراه زمين به ارباب جديد واگذار گرديدند.
• سرانجام رضاخان:
همانگونه كه ذكر كردم عمر ياغيگري رضا و جعفرقلي چندان طول نكشيد و اوج و افول قدرتمندي آنها كوتاه بود. ولي در اين زمان كوتاه تمام منطقه را به آتش كشيدند و چنان ناامني در منطقه بوجود آوردند كه هيچكس به چيزي اميد نداشت. علاوه بر دسته هاي ياغي جعفرقلي و رضاخان ، در منطقه هر كه مي توانست تفنگي بخرد و از نظر اخلاقي و وجدان انساني ضعيف بود به راست و يا دروغ خود را به رضاخان جوزداني منسوب و باجگيري و غارت و چپاول مي كرد. بعضي از اينان هيچ انصاف و عاطفه انساني نداشتند. براي نمونه : چند نفر در نزديكي دره امام (دريمون) در روز روشن به حاج طالب ماركده اي برخورد كرده و لباس هاي او را كامل از تنش بيرون مي آورند و او را لخت رها مي كنند . هر چه اين پيرمرد التماس مي كند كه لباسهاي كهنه خود را به او بدهند اهميتي نمي دهند. حاج طالب پيرمرد آبرومند جهت پوشاندن عورت خود در كنار رودخانه توي آب مي نشيند تا سرانجام يك نفر ماركده اي فهميده براي او لباس مي آورد.
مردم روستا هاي اين منطقه در اين زمان دسته جمعي جهت كاشت و درو به مزرعه ها مي رفتند. در همين حال عده اي تفنگ چي هم از روستا محافظت مي كردند و نيز يكي دو نفر رابط در هر يكي دو كيلومتر ديده باني مي كردند تا هرگاه خطري از جايي روستا را تهديد كرد مردم به روستا برگردند. شب ها تعدادي از مردان نگهباني مي دادند و شب تا صبح صداي بيدارباش ، هوشيارباش در فضاي روستا طنين مي انداخت.
رضا و جعفرقلي در منطقه بويژه در اصفهان از طرف عده اي از حاكمان ، مالكان و روحانيون و تاجران بزرگ حمايت مي شدند، آنها همانند مزدوران در اختيار اين يا آن قرار داشتند و گاهي هم بنام آزادي خواهي و مجاهد! با سربازان خارجي كه ايران را در اشغال داشتند درگير مي شدند. همين موضوع اخير بوده كه موجب شهرت و افزايش قدرت آنها شده است.
آقاي حسين سعادت نوري مي نويسد: « رضا جوزداني با حاج ميرزا محمد علي كلباسي پيش نماز و امام جماعت مسجد حكيم اصفهان ارتباط داشت و به قراري كه ميرزا فضل الله خان صدري مي گفت بوسيله حاج مشير الملك فاطمي به سردار جنگ پيغام داد كه حاضر است چهل هزار تومان بپردازد و تعهد كند كه در دوره حكمراني او رضا جوزداني بنشيند و دست از غارت و چپاول بردارد ولي سردار زير بار اين نرفت و به اين پيام ترتيب اثر نداد. البته سردار جنگ نمي توانست با اين پيشنهاد موافقت كند زيرا رضا و جعفرقلي در اواخر كارشان تا به آنجا بالا گرفت كه پيشاپيش آنان در موفع حركت به تقليد خوانين بختياري چاق نقره مي كشيدند. اين گردنكشان نابكار نه فقط از قوافل بازرگاني و مسافرين كاروانها باج راه مي گرفتند بلكه به حيله و نيرنگ و ناجوانمردي متمولين و ثروتمندان را دستگير و پس از اخذ مبلغ هنگفتي مرخص مي كردند و… »(مجله ارمغان آذرماه 1346 ، دورنمايي از اوضاع آشفته گذشته ، حسين سعادت نوري).
كه بايد از اين بزرگان پرسيد چهل هزار تومان آن روز كه پول كلاني بوده از كجا آورده شده ؟ در راه چه كسي داده مي شود؟ به چه كسي داده مي شود؟ براي چه هدفي داده مي شود؟ به طور يقين اين بزرگان مي دانستند ياغياني همچون رضا و جعفرقلي چه غارتها و چپاولها كرده ! و نيز مي ديدند كه بختياريان چه ستمهايي به مردم مي كنند ولي گروهي با اينان و عده اي هم با آنان دمساز بودند. توده مردم هم مانند مرغ بوده اند كه هم در عزا و هم در عروسي….
در سال 1337 ه ق نصير خان سردار جنگ بختياري با اختيارات كامل و بودجه كافي از طرف دولت مركزي تهران حكمران اصفهان شد و مأموريت يافت ياغيان و ياغيگري را نابود كند. سردار جنگ وقتي وارد اصفهان شد به ياغيان اخطار نمود تسليم شوند ولي ياغيان نپذيرفتند. در اين وقت سيد محمود نجف آبادي (عموي سيد محمد رضا روحاني نجف آباد كه ساليان دراز روضه خوان ماركده بود) يكي از ياران رضا خان، با همكاري سرپرست كارواني كه مبلغ زيادي پول از خوزستان به اصفهان مي آورد به آن كاروان دستبرد زد كه آتش خشم نصير خان ،سردار جنگ، شعله ور گرديد و دستور سركوب ياغيان ها صادر شد. رضا و جعفر قلي روي كوهي نزديك تيران به محاصره نيروهاي بختياري درآمدند. چند شبانه روز در محاصره بودند و زد و خوردهايي انجام گرفت. سرانجام رضا و جعفرقلي فرار كردند و در قهدريجان بين ياغيان و نيروهاي بختياري جنگ سختي درگرفت كه منجر به شكست ياغيان شد. رضا و جعفرقلي موفق به فرار شدند ولي سرانجام پس از چند روز جعفرقلي مجروح و دستگير و رضا خان سالم به دام افتاد و در ميان تماشاي مردم به اصفهان برده شدند. جعفرقلي در زندان مي ميرد كه جسد او به دار زده مي شود و رضاخان در ميدان شاه اصفهان به دار كشيده مي شود. آن روزها شعرهايي در باره پيروزي سردار جنگ و شكست رضا و جعفرقلي سروده و در ميان توده مردم بر سر زبانها بوده مانند :
سردار نوشته به ليله (لوله) قوري رضا را گرفتند با جعفرقلي
سردار نوشته به بال قلاق(كلاغ) رضا را گرفتند تو اشنار باغ
همه مردم داستان زير را نقل كرده و بر اين باور هستند كه واقعيت دارد ولي من جايي نخوانده ام، مي گويند هنگامي كه رضا خان جوزداني به خاطر تعقيب نيروهاي سردار جنگ فراري بوده در يك باغي از باغهاي نجف آباد مخفي شده بود، دستور مي دهد كه مادرش را به آنجا ببرند تا وصيت كرده حلاليت بطلبد ، چون مي دانسته به زودي دستگير خواهد شد. وقتي مادرش حاضر مي گردد از او تقاضا مي كند كه نزديك شده و زبانش را درآورد تا او آنرا ببوسد. وقتي مادرش زبانش را بيرون مي آورد زبان مادرش را به شدت گاز مي گيرد و مي گويد مادر چرا هنگامي كه من بچه بودم و براي اولين بار يك تخم مرغ از همسايه دزديده بودم مرا منع نكردي و به من نگفتي دزدي بد است تا حالا من شتر دزد شده ام و اين روز را تو بر سر من آورده اي.
• نتيجه گيري مردم از غارت ماركده:
نتيجه فرهنگي اي كه مردم ماركده از غارت رضا جوزداني گرفتند ناگوارتر و ويران كننده تر از زبانهاي مادي غارت بود. مردم آن روز به علت جمود فكر و انديشه انسان را فاقد توانايي و اراده و اختيار مي دانستند و هر پديده طبيعي مثل ماه ،خورشيد گرفتگي ، سيل ، طوفان و يا بيماريهاي همه گير مثل وبا و يا آفت محصولات مثل ملخ و يا رويدادهاي اجتماعي مثل جنگ ، قتل ، غارت و قحطي را نتيجه زياد شدن گناهان مردم مي دانستند كه خداوند براي مجازات و يا به خط و حساب انداختن چشم مردم آنها را نازل ، مسلط و يا پديد آورده و خود را در مقابل اين رويداد فاقد اختيار و اراده و توانايي دانسته و آنرا خواست خدا و مصلحت خدا مي دانستند. و براي كم كردن خشم خدا عبادت مي كردند ، چهل قرآن مي بستند ، نذر مي كردند و … ! جالب اين بود كه اين باورها و انديشه ها را الهي و برگرفته شده از دين و مذهب مي دانستند و اگر فردي در آن روز به اين باور ها چون و چرا مي كرد بدون شك سست ايمان و كافر تلقي مي گرديد.
اين مردم غارتگري و ناامني را نبود دولت ملي و مردمي مقتدر نمي دانستند، علت آن را پايين بودن سطح فرهنگ و فقر اجتماعي و در نتيجه بي تفاوتي ، ناآگاهي مردم نسبت به خود و جامعه انساني ، نوكر صفتي ، ضعف خود نمي دانستند بلكه كيفر گناهان خود مي دانستند، كدام گناهان؟ چه گناهي؟
گفتني است اين بينش ، فرهنگ مردمان زير سلطه است. از جمله موضوعهايي كه سلطه گران زر و تزوير در ذهن و انديشه و سرانجام در فرهنگ مردمان زير سلطه خود ايجاد و تلقين مي كنند . يكي احساس ضعف است كه فرد خود را ناتوان درباره تغيير رويداد مي داند ، ديگري بي ارزشي است ، در ذهن و انديشه اين چنين مردماني فقط اربابان و خداوندان زر و زور و تزوير ارزشمند هستند . اين ديد بي ارزشي و ضعف و ناتواني در ذهن و انديشه مردمان زير سلطه باعث شده كه مردم با نزديكي به اربابان قدرت خود را ارزشمند وقدرتمند احساس بنمايند، بدينجهت فرهنگ تملق و چاپلوسي در جامعه رواج يافته كه متاسفانه يكي از چهره هاي زشت و از معضلات اجتماعي و فرهنگي ما شده است و با وقوع دو انفلاب اجتماعي بزرگ در طول كمتر از يكصد سال در جامعه كه حق بود تحولي بزرگ در فرهنگ ما بوجود آيد ولي با عرض تأسف هنوز هم در جامعه ما تملق و چاپلوسي براي ارتباط با خداوندان قدرت از جمله راههاي پررهرو است.
مراجع :
براي فراهم آوردن جزوه غارت ماركده توسط رضاخان جوزداني از منابع زير استفاده كرده ام :
1- گفته هاي شفاهي چندين نفر از پيرمردان روستاي ماركده(شادروانان فيض الله شاهسون فرزند علي ، اصغر شاهسون فرزند تقي، مهراب شاهسون فرزند اسدالله ، جلال عرب ، حبيب الله عرب فرزند سيف الله و آقايان عليجان شاهسون فرزند باباجان ، نورالله عرب فرزند قربانعلي ، لطفعلي عري فرزند قربان علي ، غلامحسين خسروي ، جواد شاهسون فرزند فيض الله).
2- كتاب شناخت سرزمين بختياري نوشته كريم نيكزاد
3- كتاب جغرافيا و تاريخ چهار محال نوشته كريم نيكزاد.
4- كتاب ديباچه ديار نون نوشته علي يزداني نجف آبادي.
5- مجله ارمغان آذرماه 1346 ، دورنمايي از اوضاع آشفته گذشته ، حسين سعادت نوري.
6- مجله وحيد آبان ماه 1346 ، غائله رضا و جعفرقلي ، سرهنگ اوژن بختياري.
7- كتاب تاريخ ايل بختياري نوشته اسكندرخان عكاشه ، چاپ اطلاعات ، 1365.
8- جزوه دست نويس اي باغبادران كه بهشت طبيعتي نوشته منصور اميني باغبادراني.
9- كتاب طغيان نايبيان نوشته محمد رضا خسروي ، چاپ 1368.
10- كتاب مرده كشان جوزدان نوشته ابوالقاسم پاينده.
11- كتاب شصت سال خدمت و مقاومت –خاطرات مهندس بازرگان ، نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتي ، چاپ 1375.
12- كتاب منم تيمور جهانگشا ترجمه ذبيح الله منصوري.
13- روزنامه جامعه مورخه 25/11/76 ص 5.
14- حاشيه نويسي جزء هاي قرآن ماركده ، صادق آباد.