نفرین بر جهل مقدس
جمله بالا را جوردانو برونو گفته که چند روز قبل، سرگذشتش را می خواندم. در اینجا قصه ی او را به زبان ساده دهاتی خودمان می نویسم.
جوردانو برونو فیلسوف و روشنفکر ایتالیایی بود که در روز 17 فوریه سال 1600 میلادی به دستور آخوند مسیحی، یعنی پاپ، پس از گذراندن 8 سال زندان، در میدان شهر رُم، زنده زنده در آتش سوزانده شد. می دانید جرم و یا گناه جردانو برونو چه بود؟ آزاد اندیشی.
اصولا آخوند، تفاوتی هم نمی کند آخوند چه دین و مذهبی باشد، از آزادی، آزادگی، آزاداندیشی، عقل گرایی و خردورزی می هراسد. برای اینکه در جامعه ی آزاداندیش و میان مردمان روشنفکر، سخن آخوند، مرام و مسلک آخوند و شکل و هیات آخوند خریداری ندارد.
جوردانو برونو می گفت تمام انسان ها این حق را دارند که آزادانه بیندیشند و برابر عقل و خرد و دانش خود باور داشته باشند، زندگی و رفتار کنند بنابراین ضرورتی ندارد که پیرو و مقلد آخوند پاپ باشند.
پاپ، آخوند مسیحی، سخنان جوردانو برونو را کفرگویی نامید و دستور بر زندانی شدن او داد بلکه تنبیه شود و توبه کند ولی جوردانو برونو روی باور خود ایستاد و آخوند پاپ، حکم بر سوزاندن زنده زنده او در میدان شهر و جلو چشم مردم داد تا درس عبرتی برای دیگر روشنفکران باشد و ایمان مومنان مقلد و پیرو خود را تحکیم بخشد. کپه ی هیزمی فراهم آمد مومنان متعصب و مقلد و پیرو جمع شدند تا سوخته شدن کافری را تماشا کنند و ثواب ببرند.
جوردانو برونو را از زندان آوردند و به ستونی در میدان بستند برای اینکه در این لحظات پایان زندگی یک وقت چیزی نگوید و مردم آگاه شوند دستور داد؛ قبل از سوزاندن، زبانش را بریدند.
قبل از اینکه زبان جردانو برونو بریده شود جردانو برونو با مشاهده رفتاری از پیر زنی، جمله ای گفت که در تاریخ ماند، جمله اش مشهور شد و به تبع و به طبع گوینده جمله هم معروف و مشهور شد و اکنون روزانه در جاهای مختلف دنیا بویژه در کلاس های درس دانشگاه و نیز محققان به عنوان یک سند جنایت آخوند در طول تاریخ بر زبان می آورند و یا در نوشتار خود بدان اشاره می کنند.
جوردانو برونو در حالی که بسته شده بود تا مقدمات آتش فراهم گردد دید پیر زنی یک بغل هیزم آورد و روی خرمن هیزم ها ریخت و دستانش را رو به آسمان گرفت و گفت: «خدایا قبول کن» جردانو برونو تا این واقع را دید با صدای بلند و خشم فریاد زد: «نفرین بر جهل مقدس».
این آخرین جمله جردانو برونو بود که بر زبان آورد و بعد زبانش بریده و در آتش سوزنده شد.
من وقتی این سرگذشت را می خواندم خاطره ای در ذهنم تداعی شد و دیدم من هم سرنوشت مشابه، البته خیلی خیلی خفیف تر و غیر قابل مقایسه، توی همین مارکده از سر گذرانده ام و جمله ای هم مشابه جمله مشهور جوردانو برونو گفته ام. البته شجاعت جوردانو برونو را نداشتم که با صدای بلند و با خشم بر زبان آورم بلکه توی ذهنم (به قول عامیانه توی دلم) گفتم. که در زیر برای تان شرح می دهم.
نشریه آوا توی روستا منتشر می شد این نشریه دشمن درجه یکی داشت به نام سردار. سردار در تاریخ 11 فروردین 85 جلسه ای برای محاکمه من که ناشر آوا بودم ترتیب داد تا به دوتا جرم من رسیدگی کند یکی اینکه نام خانم شیرین عبادی توی نشریه نوشته شده بود دیگر اینکه نشریه مجوز رسمی نداشت. (به قول سردارغیر قانونی بود).
البته سردار نام شیرین عبادی را هم بر زبان نمی آورد بلکه برابر ادبیاتش او را زنیکه خطاب می کرد.
می دانید سردار، جرم شیرین عبادی را چی گفت؟ گفت شیرین عبادی وکیل مدافع اکبر گنجی برانداز بوده است.
من در دفاع از مجوز نشریه گفتم؛ درست است که برای انتشار نشریه مجوز ندارم ولی مسئولان اداره ارشاد در جریان هستند جند نسخه هم تا کنون به ارشاد دادم و با اطلاع آنها من منتشر می کنم، تو کاسه داغتر از آشی؟ سردار هم گفت: اگر جایش بیفتد کاسه داغتر از آش هم خواهم شد.
عده ای از مخالفان و موافقان نشریه جمع شده بودند. در جوش جلسه ی محاکمه، آقای عبدالمحمد که او هم به خاطر افشاگری تخلفاتش دل خوشی از نشریه آوا و نیز از من که ناشر آوا بودم نداشت فرصت را غنیمت شمرد و گفت: «محمدعلی شاهسون در جلسه فلانجا گفت؛ سیدی، یک دکان است برای کاسبی». من در ذهن (دل) خود گفتم: لعنت برآدم فرصت طلب.
این گواهی عبدالمحمد به عنوان جرمی مشهود بر جرم های من افزوده شد و خشم سردار را هم افزون کرد و حکم بر تعطیلی نشریه آوای مارکده داد. البته با حمایت دوستان و مقاومت من انتشار آوا ادامه یافت.
محمدعلی شاهسون مارکده 16 اسفند 98