چرا فحش می دهیم؟
آیا تا کنون فکر کرده اید چرا هنگام خشم و ناراحتی به یکدیگر فحش می دهیم؟ اطمینمان دارم که تعداد خیلی اندکی از ما به چرایی این رفتار زشت فکر کرده اند! دوتا دلیل برای این داوری خود دارم یکی اینکه ما مردم اصلا اهل فکرکردن و اندیشیدن نیستیم مقوله اندیشیدن در فرهنگ ما جایگاهی ندارد دیگر اینکه فحش دادن و بد و بیراه گفتن هنگام خشم و ناراحتی، از بس تکرار شده، تبدیل به یک رفتار عمومی و نُرم شده است خیلی راحت و بدون دغدغه هنگام دعوا و برخورد با یکدیگرکلمات زشت و ناپسند که فحش نامیده می شود نثار همدیگر می کنیم
با تاسف باید بگویم این کلمات غیر اخلاقی که فحش نام دارد جزء ادبیات اجتماعی ما شده است هر آدمی که الفبای اخلاقمندی را بداند از این همه بی شرمی در بکار بردن کلمات دور از اخلاق و انسانیت حیران می ماند و از خود می پرسد مگر یک آدم که باید دارای عقل و شعور باشد می تواند اینقدر بی شرم باشد؟ یا به قول عوام بی چشم رو باشد؟ ولی واقعیت این هست که اغلب در چنین هنگامه ای هیچ حدی و مرزی برای خود قائل نمی شویم؛ پدر، مادر، اجداد، زن، دختر، خواهر، دهان، سر، ریش، گیس، آلت تناسلی، مقعد، مدفوع، ادرار، قبر و کفن و… همه اینها را هم می آلاییم. آیا تا بحال فکر کرده اید چرا ما به خودمان اجازه می دهیم دیگری را تحقیر و خورد کنیم؟
دلیلش این هست که خود را حقیر و بی ارزش می دانیم معنایی در درون برای انسانیت و ارزشمندی خود نمی یابیم کسی که خود را حقیر بپندارد و در درون خود ارزش و معنایی نجوید دیگران را هم همانند خود می پندارد و برای آنها هم ارزش قائل نخواهد بود این است که به خودمان اجازه می دهیم به دیگری فحش و ناسزا بگوییم یعنی این کلمات زشتی که آدم فحاش بر زبان می آورد و به دیگری نسبت می دهد در درون ذهن شخص فحش دهنده قرار دارد و با شخصیت او عجین و جزئی از شخصیت فحش دهنده است نه در درون آن که فحش به او نسبت داده می شود.
ذهنیت و روان خود حقیر پنداری در تمام تاروپود زیست ما ریشه دوانده و در ارتباط با یکدیگر و حتی در ارتباط با خدای بزرگ نمود می نماید.
اگر کمی دقت کنیم خواهیم دید بیشتر ما هنگام معرفی خود از کلمه بنده استفاده میکنیم ریشه واژه بنده، بند و بسته است یعنی آدمی که همانند حیوان مالک دارد و در بند آدمی دیگر است. مقابل بنده در طول تاریخ خواجه و سید و مولا داشته ایم یعنی آدمهایی که عناوین و القاب خواجه سید و مولی را داشته اند مالک و دارنده تعدادی آدم دیگر بودند که به آنها بنده گفته می شد.
از بس در طول تاریخ ما بنده داشته ایم و بنده بوده ایم و برده داشته ایم و برده بوده ایم که زشتی این رابطه نا سالم و غیر اخلاقی مالکیت انسان بر انسان از بین رفته و تبدیل به ضد خود یعنی ارزشمندی شده و حالا همه ی ما هنگام معرفی خود به جای کلمه من، خود را بنده معرفی می کنیم و گوینده به خطا فکر می کند آدم اخلاقمند هم هست که به جای من کلمه بنده بکار می برد اصلا متوجه نیست با بکار بردن کلمه بنده برای معرفی خود، علاوه بر خود هم نوعان را هم تحقیر می کند.
اگر نیک بنگریم خود حقیر پنداری ویژگی بارز فرهنگی ما شده این ذهنینت خود حقیر و بی ارش پنداری این پیام را به ما می دهد که هرکس می خواهی باش ولی خودت نباش؛ تظاهرکن، تعارف کن، فریب بده، نیرنگ بکار ببر، پنهان کاری بکن، تملق بگو، چاپلوسی بکن، دست ببوس، پا ببوس، پاچه خواری بکن و…
این خود حقیر و بی ارزش پنداری را در ارتباط خود با خدای خود هم بکار می بریم مثلا خود را سگ روسیاه و غرق در گناه می نامیم!؟ و هیچ از خود نمی پرسیم چرا باید ما سگ روسیاه باشیم؟ چرا ما غرق در گناه هستیم؟ من اطمینان دارم این واژه های زشت خوشایند خدای بزرگ و آفریننده جهان، خدایی که به زعم بسیاری از ما انسان ها، زیبایی محض است، هم نخواهد بود.
اگر نیک بنگریم خود حقیر پنداری در تار و پود زیست ما ریشه دوانده و محتوای ذهنی ما را شکل داده است بنگرید وقتی فردی را خیلی دوست داریم در مقابلش خود را نوکر، چاکر و.. معرفی می کنیم اگر این شخصی که خیلی دوست داریم معشوق مان باشد در حد پرستش او را می ستاییم.
و وقتی به یک آدم قدرتمندی برسیم اغراق را به اوجش می رسانیم خود را حقیر، کوچک، بنده، نوکر، چاکر، ارادتمند، غلام خانه زاد، خاک کف پا، سگ آستان، و… مینامیم تمام این چاپلوسی ها برای این هست که خود را به قدرتی و زورمداری نزدیک کنیم تا احساس ضعفی که از خود حقیر پنداری داریم با چسبندگی و نزدیکی به قدرت، رنج احساس ضعف را بزداییم و احساس امنیت کنیم.
آیا تا به حال فکر کرده اید که چرا وقتی به ادم قدرتمندی میرسیم این همه دولا و راست می شویم و دستمان را روی سینه مان می گذاریم دستش را می بوسیم؟ به این منظور است که با آن دست توی سرم زده نشود و زیر پایش له نشویم ریشه همه ی این رفتارهای غیر اخلاقی و انسانی در خود حقیر پنداری است خود حقیر پنداری آسیب دوران کودکی و نوجوانی و نیز تلقینات آموزه های فرهنگ بیمار ما است این تلقینات و آسیب ها ما را به این باور ذهنی می رساند که من خوب و دوست داشتنی نیستم.
محمدعلی شاهسون مارکده 15 مرداد 1400