گزارش نامه 234 اول مرداد 1400

چرا فحش می ­دهیم؟

       آیا تا کنون فکر کرده ­اید چرا هنگام خشم و ناراحتی به یکدیگر فحش می­ دهیم؟ اطمینمان دارم که تعداد خیلی اندکی از ما به چرایی این رفتار زشت فکر کرده ­اند! دوتا دلیل برای این داوری خود دارم یکی اینکه ما مردم اصلا اهل فکرکردن  و اندیشیدن نیستیم مقوله اندیشیدن در فرهنگ ما جایگاهی ندارد دیگر اینکه فحش­ دادن و بد و بیراه گفتن هنگام خشم و ناراحتی، از بس تکرار شده، تبدیل به یک رفتار عمومی و نُرم شده است خیلی راحت و بدون دغدغه هنگام دعوا و برخورد با یکدیگرکلمات زشت و ناپسند که فحش نامیده می ­شود نثار همدیگر می­ کنیم

      با تاسف باید بگویم این کلمات غیر اخلاقی که فحش نام دارد جزء ادبیات اجتماعی ما شده است هر آدمی که الفبای اخلاقمندی را بداند از این همه بی ­شرمی در بکار بردن کلمات دور از اخلاق و انسانیت حیران می ­ماند و از خود می ­پرسد مگر یک آدم که باید دارای عقل و شعور باشد می ­تواند اینقدر بی شرم باشد؟ یا به قول عوام بی چشم رو باشد؟ ولی واقعیت این هست که اغلب در چنین هنگامه ­ای هیچ حدی و مرزی برای خود قائل نمی ­شویم؛ پدر، مادر، اجداد، زن، دختر، خواهر، دهان، سر، ریش، گیس، آلت تناسلی، مقعد، مدفوع، ادرار، قبر و کفن و… همه اینها را هم می ­آلاییم. آیا تا بحال فکر کرده ­اید چرا ما به خودمان اجازه می ­دهیم دیگری را تحقیر و خورد کنیم؟

      دلیلش این هست که خود را حقیر و بی ارزش می ­دانیم معنایی در درون برای انسانیت و ارزشمندی خود نمی ­یابیم کسی که خود را حقیر بپندارد و در درون خود ارزش و معنایی نجوید دیگران را هم همانند خود می ­پندارد و برای آنها هم ارزش قائل نخواهد بود این است که به خودمان اجازه می ­دهیم به دیگری فحش و ناسزا بگوییم یعنی این کلمات زشتی که آدم فحاش بر زبان می ­آورد و به دیگری نسبت­ می ­دهد در درون ذهن شخص فحش دهنده قرار دارد و با شخصیت او عجین و جزئی از شخصیت فحش دهنده است نه در درون آن که فحش به او نسبت داده می ­شود.

      ذهنیت و روان خود حقیر پنداری در تمام تاروپود زیست ما ریشه دوانده و در ارتباط با یکدیگر و حتی در ارتباط با خدای بزرگ نمود می ­نماید.

      اگر کمی دقت کنیم خواهیم دید بیشتر ما هنگام معرفی خود از کلمه بنده استفاده می­کنیم ریشه واژه بنده، بند و بسته است یعنی آدمی که همانند حیوان مالک دارد و در بند آدمی دیگر است. مقابل بنده در طول تاریخ خواجه و سید و مولا داشته ­ایم یعنی آدم­هایی که عناوین و القاب خواجه سید و مولی را داشته اند مالک و دارنده تعدادی آدم دیگر بودند که به آنها بنده گفته می ­شد.

      از بس در طول تاریخ ما بنده داشته­ ایم و بنده بوده­ ایم و برده داشته ­ایم و برده بوده ­ایم که زشتی این رابطه نا سالم و غیر اخلاقی مالکیت انسان بر انسان از بین رفته و تبدیل به ضد خود یعنی ارزشمندی شده و حالا همه­ ی ما هنگام معرفی خود به جای کلمه من، خود را بنده معرفی می ­کنیم و گوینده به خطا فکر می ­کند آدم اخلاقمند هم هست که به جای من کلمه بنده بکار می ­برد اصلا متوجه نیست با بکار بردن کلمه بنده برای معرفی خود، علاوه بر خود هم نوعان را هم تحقیر می­ کند.

       اگر نیک بنگریم خود حقیر پنداری ویژگی بارز فرهنگی ما شده این ذهنینت خود حقیر و بی ارش پنداری این پیام را به ما می ­دهد که هرکس می ­خواهی باش ولی خودت نباش؛ تظاهرکن، تعارف ­کن، فریب بده، نیرنگ بکار ببر، پنهان کاری بکن، تملق بگو، چاپلوسی بکن، دست ببوس، پا ببوس، پاچه­ خواری بکن و…

        این خود حقیر و بی ارزش پنداری را در ارتباط خود با خدای خود هم بکار می­ بریم مثلا خود را سگ روسیاه و غرق در گناه می ­نامیم!؟ و هیچ از خود نمی ­پرسیم چرا باید ما سگ روسیاه باشیم؟ چرا ما غرق در گناه هستیم؟ من اطمینان دارم این واژه ­های زشت خوشایند خدای بزرگ و آفریننده جهان، خدایی که به زعم بسیاری از ما انسان ­ها، زیبایی محض است، هم نخواهد بود.

       اگر نیک بنگریم خود حقیر پنداری در تار و پود زیست ما ریشه دوانده و محتوای ذهنی ما را شکل داده است بنگرید وقتی فردی را خیلی دوست داریم در مقابلش خود را نوکر، چاکر و.. معرفی می ­کنیم اگر این شخصی که خیلی دوست داریم معشوق مان باشد در حد پرستش او را می ­ستاییم.

     و وقتی به یک آدم قدرتمندی برسیم اغراق را به اوجش می­ رسانیم خود را حقیر، کوچک، بنده، نوکر، چاکر، ارادتمند، غلام خانه ­زاد، خاک کف پا، سگ آستان، و… می­نامیم تمام این چاپلوسی ­ها برای این هست که خود را به قدرتی و زورمداری نزدیک کنیم تا احساس ضعفی که از خود حقیر پنداری داریم با چسبندگی و نزدیکی به قدرت، رنج احساس ضعف را بزداییم و احساس امنیت کنیم.

      آیا تا به حال فکر کرده ­اید که چرا وقتی به ادم قدرتمندی می­رسیم این همه دولا و راست می ­شویم و دستمان را روی سینه ­مان می­ گذاریم دستش را می ­بوسیم؟ به این منظور است که با آن دست توی سرم زده نشود و زیر پایش له نشویم ریشه همه­ ی این رفتارهای غیر اخلاقی و انسانی در خود حقیر پنداری است خود حقیر پنداری آسیب دوران کودکی و نوجوانی و نیز تلقینات آموزه­ های فرهنگ بیمار ما است این تلقینات و آسیب ­ها ما را به این باور ذهنی می ­رساند که من خوب و دوست داشتنی نیستم.

محمدعلی شاهسون مارکده 15 مرداد 1400