میرزا عبدالوهاب و صفرعلی (بخش نخست)
یکی از روزهای پاییزی، میرزا عبدالوهاب با یک جفت ورزاو (گاو نر) در مزرعه آجوقایه (تلفظ محلی از آغجَه قَیَه ترکی) بالا زمینِ جایِ چلتوک (برنج با پوست) درو شده را شخم می زد تا گندم بکارند و میرزا محمدابراهیم برادرش هم از کودهای حیوانی سوبره (انبار، کپه) شده بالای زمین، با خر و گاله، توی زمین می برد و پخش می کرد تا هنگام شخم با خاک زمین مخلوط گردد. کار شخم و بردن کود توی زمین تمام نشد به درخواست برادر بزرگتر یعنی میرزاعبدالوهاب، کار را زودتر از معمول تعطیل کردند و هنوز افتاب توی ده بود یعنی سایه کوه شُرشُر ده مارکده را فرا نگرفته بود که به خانه آمدند.
دلیل تعطیلی زودهنگام کار، پخش خبر آغاز جشن عروسی پسر صمدآقابگ در ده قوچان بود. خبر این بود که؛ صمدآقابگ، بَگ، بَگ زاده، کدخدا،کدخدازاده و فرد قدرتمند ده قوچان، می خواهد پسرش را عروسی کند و برای جشن عروسی هم، تدارک مفصلی چیده است. دو گروه نوازنده سرنا و کرنای مشهور منطقه را یعنی حیدرشاه زانیانی و نجفقلی بِنی را دعوت کرده که به نوبت در ایام عروسی ساز نواخته شود به علاوه از میرزاآقا بِنی نوازنده مشهور کمانچه در منطقه هم دعوت شده است. دو گروه نوازندگان سرنا و کرنا قرار است در فضای باز به نوبت بنوازند تا مردان چوب بازی و زنان دستمال بازی کنند و مردم و نیز مهمانان عادی به تماشای آنها بایستند ولی کمانچه و تنبک نواز مخصوص برقراری بزم اتاق مهمانان معروف و مشهور یعنی ارباب ها، بگ ها، خان ها و کدخداهایی است که از شهر و دهات منطقه به جشن دعوت شده اند. جشن عروسی هم سه شبانه روز تداوم خواهد داشت.
این خبرها نشان از یک جشن عروسی پرشکوهی را به مردم نوید می داد همین خبرِ برگزاری جشن عروسی پرشکوه، میرزاعبدالوهاب را به شوق آورد تا کار را زودتر از روزهای قبل تعطیل کند تا بتواند در نبود پدر، بدون نگرانی و با آسودگی خیال، در جمع مردم در عروسی حضور یابد و چوب بازی مفصلی بکند.
حاج نورالله، پدر میرزاعبدالوهاب، در نجف آباد بود زَنِ خود یعنی مادر میرزاعبدالوهاب را جهت مداوا و درمان به شهر برده بود.
میرزاعبدالوهاب در مرز دوران نوجوانی و جوانی قرار داشت جوانی بود سرشار از ذوق و علاقمند به شنیدن موسیقی و رقص چوب بازی. این ذوق و علاقه ی میرزاعبدالوهاب، با باور و فرهنگ حاکم بر فضای خانواده که پدر آن را تحمیل کرده بود، همخوانی نداشت. حاج نورالله پدر میرزاعبدالوهاب مردی با تعصبات مذهبی، مسجدی، نماز شب خوان و به زیارت کعبه رفته و حاجی بود. حاج نورالله به استناد باورهای مذهبی اش با موسیقی میانه ی خوبی نداشت، مردم در پشت سر می گفتند؛ حاج نورالله موسیقی را صدای شیطانی و حرام می داند ولی وقتی مستقیم از او می پرسیدند؛ شما صدای ساز و ناقاره را صدای شیطانی می دانی؟ می گفت؛ این سؤال را از علما که بپرسید به شما می گویند؛ آری، صدای شیطانی هست. من مقلد هستم، علما چنین می گویند، من هم برابر نظر آنها عمل می کنم یعنی از شنیدن صدای ساز و ناقاره دوری می کنم.
حاج نورالله، در فضاهایی که موسیقی نواخته می شد حضور نمی یافت و این باورهای خود را هم در قالب آموزه های دینی و مذهبی، به فرزندان انتقال می داد و انتظار داشت فرزندانش از فضاهایی که موسیقی نواخته می شود، مثل جشن های عروسی دوری گزینند.
بر خلاف فضای ضد موسیقی در خانواده، و آموزه و تلقین های حرام بودن و صدای شیطانی بودن موسیقی توسط حاج نورالله به فرزندان، میرزاعبدالوهاب، پسر بزرگ خانواده از همان نوجوانی علاقه زیادی به شنیدن ساز و ناقاره و نیز رقص چوب بازی داشت و به دور از چشم پدر و در خفا، در تمام جشن های عروسی ده مارکده و قوچان شرکت می کرد و یکی از جوانان چوب باز ده مارکده محسوب می شد.
میرزاعبدالوهاب در رقص چوب بازی بسیار هم چابک و با مهارت بود کمتر از حریف چوب می خورد و بیشتر چوب می زد دلیل چابکی او هم اندام لاغر و وزن سبک او بود این سبک وزنی به او چابکی و چالاکی خاص بخشیده بود به همین جهت وقتی وارد میدان چوب بازی می شد حریفان قَدَر زیادی داشت تقریبا تمام این حریفان در چوب باز ماهر بودن میرزاعبدالوهاب متفق القول بودند ولی اینکه میرزاعبدالوهاب بیشتر چوب زده و کمتر چوب خورده، این اتفاق نظر وجود نداشت.
میرزاعبدالوهاب قد کمی از متوسط کوتاه تر داشت و لاغر اندام، سبک وزن و بسیار زیرک و به قول مردم، نقشه کش و برنامه ریز بود، بعضی ها هم او را فراتر از نقشه کش و برنامه ریز، حیله گر می پنداشتند. ویژگی دیگر میرزا عبدالوهاب بذله گویی او بود که توجه دیگران را به خود جلب می کرد.
میرزاعبدالوهاب با توجه به این ویژگی ها، ماهرانه چوب بازی می کرد هنگامی که قرار بود حریف به پای او چوب شلیک کند او با چابکی و چالاکی و با استفاده از اهرم چوب، به بالا و یا به عقب و یا این سمت و آن سمت می پرید و خود را از تیر رس چوب حریف دور می کرد و هنگامی که می خواست چوب به پای حریف شلیک کند از دور، خیز بر می داشت نزدیک که می رسید جیغ می کشید، بالا می پرید و در حین پایین آمدن، چوب را شلیک می کرد. هنگام رقص هم چوب را لای انگشتان دست قرار می داد و در جلو رو و یا بالای سر می تاباند، و یا چوب را به بالا پرتاب می کرد و می گرفت و یا دو سر چوب را با دوتا دست می گرفت و آن را بالای سرِ خود می برد و با ریتم ناقاره بازی زیباتری از خود به نمایش می گذاشت تماشاگران با دیدن بازی زیبای او، سر شوق می آمدند و برایش دست می زدند، سوت می کشیدند و تشویقش می کردند. اغلب مردم مارکده با دیدن رقص زیبای میرزا عبدالوهاب با تعجب می گفتند؛ بابا با تعصبات خشک مذهبی و بچه با این توانمندی در رقص!؟!
میرزا عبدالوهاب توی زمین زراعی، در مزرعه ی آجوقایه، ورزاوها را از خیش باز کرد، یوو (تلفظ محلی از یوغ) را از گردن آنها برداشت و به اتفاق برادر خود، میرزا محمدابراهیم، به سمت خانه روانه شدند وقتی به محل زمین چمن بالایی، زیر گردنه آجوقایه بالا، رسیدند میرزاعبدالوهاب صدای ساز و ناقاره که در جشن عروسی توی ده قوچان نواخته می شد را خیلی ضعیف شنید هرچه به ده مارکده نزدیک می شد صدای ساز بلندتر و آشکارتر به گوش می رسید هنوز آفتاب توی ده بود که به خانه رسیدند صدای دلنشین ساز کرنا و ناقاره که آهنگ چوب بازی نواخته می شد خیلی آشکار از آن سوی رودخانه یعنی ده قوچان با نسیم پاییزی به این سوی رودخانه می رسید و در فضای ده مارکده می پیچید. و این صدای آشکار موسیقی، بیشتر و بیشتر میرزاعبدالوهاب را بر انگیخت که هرچه زودتر خود را به محل عروسی برساند. میرزاعبدالوهاب به برادرش میرزامحمدابراهیم گفت:
– ورزاوها و خر را توی کنده جا بده، جلوشان کاه بریز و توی خانه بمان تا گله گوسفند ده بیاید آنگاه گوسفندان را هم توی آغل جا کن، من یک ساعتی می رم عروسی و بعد میام و با هم شام می خوریم.
میرزاعبدالوهاب لباس مناسب پوشید و با گذر از روی پل چوبی روی رودخانه خود را به سرعت به قوچان و محل تجمع مردم در جشن عروسی رساند و وارد میدان و مشغول رقص چوب بازی شد.
میرزا محمدابراهیم، برادر کوچکتر، دستور برادر را خودخواهانه دانست و نا خرسند بود و با خود زمزمه کرد؛ خودش می خواهد به تماشای عروسی برود ولی به من می گوید تو در خانه بمان. صدای دلنواز ساز کرنا و ناقاره همچنان از ده قوچان توسط نسیم پاییزی در فضای ده مارکده می پیچید و گوش میرزامحمدابراهیم را هم می نواخت. این نوای خوش، میرزامحمدابراهیم را هم سر ذوق آورد و او هم خانه را رها کرد و پشت سر برادر، به سمت ده قوچان حرکت کرد و در میان مردم تماشاگر ایستاد. میرزاعبدالوهاب، برادر بزرگ، در حین چوب بازی، چشمش به میرزا محمدابراهیم برادر خود در میان جمعیت که دایره وار اطراف میدان بازی ایستاده بودند افتاد، نزد او آمد و در خواست کرد هرچه زودتر عروسی را ترک کند و به خانه برود و گوسفندان که از گله می آیند را توی آغل جا دهد و تاکید کرد که خودش هم چند دقیقه بعد خواهد آمد.
میرزا محمدابراهیم بنا به درخواست و تاکید برادر، به سمت خانه روان گشت وقتی به محل سه کنجی، توی خیابان اصلی مارکده رسید، ماشین وانت را دید که تازه از شهر آمده است با خود گفت؛ نکند بابام هم آمده باشد؟
میرزامحمدابراهیم با نگرانی قدم های تندتری به سمت خانه برداشت هنوز چند قدمی با دروازه خانه فاصله داشت که صدای داد و فریاد پدر را شنید دریافت که پدرش از نجف آباد آمده است، وارد خانه شد، پدر را دید که بر افروخته است و از آشفتگی خانه عصبانی شده و با داد و فریاد مشغول راندن گوسفندان به آغل است.
حاج نورالله، پدر خانواده، وقتی به خانه رسید مشاهده کرد؛ ورزاوها از حیاط خانه بیرون آمده و توی خیابان و کوچه ول می چرخند و گوسفندان به جای آغل، توی ایوان و در راهرو خانه می چرخند و تعدادی از آنها هم روی برگ درختان جمع آوری شده که روی بام برای خشک شدن و آذوقه زمستان گوسفندان ریخته بودند، رفته و مشغول خوردن برگ ها هستند. حاج نورالله با مشاهده به هم ریختگی خانه، عصبانی شد و داد و فریادکنان ورزاوها را جای خودشان برد و گوسفندان را توی آغل جا داد در این وقت میرزامحمدابراهیم از قوچان رسید حاج نورالله، خشمگین بود او را نفرین کرد؛ وورغون ببرتون معلومه کدوم گوری هستین؟ و با چوب به او حمله کرد چند چوب به او زد و پرسید:
– باهاب کدوم گوریه؟
حاج نورالله همان لحظه که وارد خانه شد و خانه را به هم ریخته دید با توجه به صدای ساز و ناقاره آشکاری که از ده قوچان به گوش می رسید و با توجه به تجربیات گذشته که وقتی توی ده جشن عروسی بود و ساز و ناقاره نواخته می شد پسرانش غیب می شدند، فهمید که پسرانش خانه را رها کرده و به تماشای جشن عروسی رفته اند با این وجود، وقتی میرزا محمدابراهیم آمد چنین وانمود کرد که نمی داند پسرانش کجا رفته اند!؟ نفرین کنان گفت؛ وورغون ببرتون معلومه کدوم گورین؟ و پس از چوب زدن به میرزامحمدابراهیم پرسید:
– باهاب کدوم گوریه؟
برابر باورهای عامیانه، فرزندان پسر که از مادری سید و پدری غیر سید متولد می شدند آنها را میرزا! می نامیدند به همین جهت حاج نورالله چون پدر زنش سید و زنش دختر سید محسوب می شد، کلمه ی میرزا را به عنوان پیشوند، زینت بخش نام پسرانش کرد و برابر باورهای خود، آن را یک ارزش می پنداشت! چون ریشه ی مذهبی داشت به همین جهت هنگام نام گذاری، در زمان نوزادی پسرانش، که در مجلس قران خوانی انجام می شد، با تاکید، از ملای ده خواست، حتما واژه ی میرزا را اول نام عبدالوهاب و محمدابراهیم، توی گوش انها آواز دهد و تفهیم کند. ادامه دارد
محمدعلی شاهسون مارکده