گزارش نامه 255 اول تیر 1401

میرزا عبدالوهاب و صفرعلی (بخش ششم)

       میرزاعبدالوهاب که جوانی زیرک و حسابگر و برنامه­ ریز و به گفته بعضی ­ها حیله­ گر بود، هم زمان، و هم مکان را، در نظر گرفت و به صفرعلی گفت:

  – قرار هست هفته ­ای دیگه، پدر و مادرم برای زیارت به سیدبادین(تلفظ محلی از بهاءالدین) محمد برن این سفر سه روز طول خواهد کشید و قراره من تنها تو خونه بمونم و از گاو و گوسفندان نگهداری کنم تو می ­تونی رقیه را راضی کنی هر روز صبح  به جای خونه شما، به خونه  ما بیاد، می ­تونیم همه روزه گوشت برای کباب فراهم ­کنیم و همراه با صدای خوش ترانه از گرامافون، سه روز پی در پی با او خوش باشیم و از او کام بگیریم. 

       صفرعلی برنامه ریزی میرزاعبدالوهاب را پسندید و راضی کردن رقیه را به عهده گرفت چون با رقیه بیشتر آشنا و به او نزدیک و با او مانوس بود و خیلی راحت می ­توانست موضوع ارتباط دو نفره با او را در میان بگذارد.

      صفرعلی با رقیه گفت ­وگو را آغاز کرد و این گفت ­وگو چند روز به درازا کشید رقیه نخست قبول نکرد صفرعلی اصرار کرد و بر پیشنهاد خود پای فشرد و سرانجام پیشنهاد پرداخت مبلغی پول را داد و توانست او را راضی کند.

       روز قبل از حرکت زیارت رونده ­ها، هنگام عصر، چاوش ده، توی خیابان چاوشی ­کرد و مردم را ترغیب به همراه شدن برای زیارت کرد و سه ساعت بعد از نیمه شب، باز چاوش به منظور اعلام ساعت حرکت و نیز همآهنگی، توی خیابان آواز داد تا زیارت رونده­ ها از خواب بیدار و آماده حرکت شوند. زیارت رونده­ ها وسایل خود را توی خورجین جا دادند و خورجین را روی خر گذاشتند و در تاریکی شب از روی پل چوبی قوچان گذر کردند و از دره قوچان به سمت امام ­زاده سیدبهاءالدین محمد روانه شدند. کم­ کم آفتاب از کوه عوض­ گدیگی(کوهی در شرق مارکده) نور خود را روی ده مارکده گسترد و رقیه برابر قول و قرار به وعده ­ گاه یعنی خانه حاج ­نورالله آمد و در طی سه روز پی ­در پی، در خلوت خانه حاج ­نورالله، میرزاعبدالوهاب و صفرعلی بساط بزم را فراهم و با او خوش بودند و از او کام گرفتند و در آخر هم نیمی از پول وعده داده شده را به او پرداختند و گفتند نیمی دیگر را مرتبه­ ای دیگر که با ما باشی پرداخت خواهیم کرد  و از رقیه با تاکید خواستند به خاطر حفظ آبروی خود این ارتباط را به کسی نگوید.

      فلکناز، مادر صفرعلی، زنی با هوش و ذهنیتی سوء ظنی درباره ارتباط زن و مرد داشت وقتی زنی و مردی را، چه در جمع و چه دو نفری، می ­دید نگاه، سخنان و رفتار آنها را رصد می­ کرد اگر متوجه سخنی و یا نگاهی یا رفتاری می ­شد که از نظر او غیر عادی بود ریشه این نگاه­ ها و سخنان را داشتن ارتباط پنهانی می ­پنداشت آنگاه برداشت و تفسیر سوء ظنی خود را در پشت سر آنها  بر زبان می ­آورد. بیشتر مردم ده این ویژگی روانی فلکناز را می ­دانستند به همین جهت هرگاه در تیررس نگاه­ های او قرار می­ گرفتند مراقب بودند حرفی نزنند نگاه و یا رفتار تفسیر بردار نداشته باشند تا از گزند نگاه و زبان او در امان بمانند.

       فلکناز متوجه شد که پسرش صفرعلی چند روزی است که دور و بر رقیه بیشتر از همیشه می ­پلکد و با او خوش ­وبش می­ کند، حرف می ­زند و کلنجار می ­رود. کنجکاو شد و این ارتباط را تعقیب کرد و چیزک ­هایی فهمید ولی چون طرف پسرش بود حرفی نزد، در درون، بدش هم نمی ­آمد که پسر دردانه ­اش با این دخترکِ یتیم، فقیر و معلول لاس ­زدن­ هایش را بیشتر کند.

      صبح روزی که رقیه به وعده­ گاه یعنی خانه حاج ­نورالله رفت و به خانه فلکناز نیامد فلکناز متوجه شد که پسرش صفرعلی هم نا پدید شد فلکناز با هم بودن صفرعلی با رقیه را حدس زد. روز بعد، صبح هنگام، فلکناز بیرون آمدن رقیه را از خانه­ شان رصد کرد دید که رقیه به خانه حاج ­نورالله رفت. این را هم می ­دانست که در خانه حاج نورالله به جز میرزاعبدالوهاب کسی نیست و بقیه اعضا خانواده به زیارت رفته ­اند لحظاتی قبل، رفتن صفرعلی پسرش به خانه حاج نورالله را هم دیده بود فلکناز با کنار هم نهادن این پازل ­ها، یعنی رفتن صفرعلی به حانه حاج ­نورالله، و نیز رفتن رقیه به آن خانه، و نبودن اعضا خانواده حاج نورالله در خانه، وحضور میرزاعبدالوهاب تنها در آن خانه، ارتباط میرزاعبدالوهاب و صفرعلی با رقیه را حتمی دانست به خاطر اینکه خوشی و کام ­جویی پسر عزیز دردانه­ اش را به هم نزند این اتفاق را نا دیده انگاشت، حرفی نزد، کاری هم نکرد.

     اولین روز بعد از آمدن زیارت رونده­ ها، رقیه دوباره به کمک فلکناز مادر صفرعلی آمد. فلکناز با دیدن رقیه، کام جویی صفرعلی پسرش از او، در ذهنش تجسم یافت. در همان حال که این تجسم ذهنی را  همانند یک قطعه فیلم توی ذهنش تماشا می­ کرد، چشمش به صفرعلی پسرش افتاد، او را یک مرد ورانداز کرد و بدون اینکه اشاره ­ای مستقیم به کام ­جویی سه روزه او از رقیه بکند در حضور رقیه خطاب به صفرعلی گفت:

–  قربون قد بالای پسرم برم که  دیگه قاطی مردها شده!؟

      فلکناز با گفتن مرد شده به صفرعلی، غیر مستقیم به پسرش صفرعلی و نیز رقیه  فهماند که او از  ارتباط آنها در روزهای گذشته با خبر است و این شیوه حرف زدن از ترفندهای فلکناز و از بیماری سوء ظن او ناشی می ­شد. فلکناز به هر زن و مردی که سوء ظن ارتباط داشت حرف ­هایی دو پهلو و ایهام دار متناسب با آنها، به آنها می ­زد تا غیر مستقیم ارتباط آنها را یادآور شود و قصدش این بود که به آنها بفهماند من از همه چیز باخبرم. فلکناز پس از این  فهماندن، در واقع نیش زدن، آرام می­ گرفت ولی قبل از آن بی قرار بود. 

    سه روز خوش میرزاعبدالوهاب و صفرعلی در کام­ جویی از رقیه گذشت حاج نورالله و دیگر زیارت رونده­ ها آمدند و زندگی عادی دوباره آغاز شد. رقیه دوباره برای کمک به خانه فلکناز می ­آمد میرزاعبدالوهاب و صفرعلی هم با احساس سرفرازی و سر مستی از کامجویی از یک دختر، بدون اینکه کسی بفهمد و آبروریزی گردد، در کار کشاورزی به پدرانشان کمک می ­کردند و هر روز عصر هم توی خیابان مسابقه دوچرخه سواری داشتند و مردم هم گاه و بیگاه به حاج نورالله و حاج سلیمان گلایه آمیز گزارش می ­دادند و شکایت می­ کردند که خرشان با عبور ناگهانی دوچرخه از کنارش، رم کرده و نزدیک بود بارش بیفتد و… 

     چند ماه به ظاهر همه چیز به آرامی و خوشی گذشت بگوم­ جان متوجه بی­نماز (پریود) نشدن دخترش شده بود ولی آن را جدی نمی ­گرفت تا اینکه متوجه شد شکم رقیه دخترش اندکی بالا آمده، رقیه را در محلی خلوت سین جین کرد و با تهدید و تحقیر پرسید: کجا و به کی خود را لا داده ­ای که حامله ­ات کرده ­اند؟  رقیه اندک سنگینی و بزرگ شدن شکم خود را حس می­ کرد ولی بی توجه از کنار آن می ­­گذشت و اصلا حامله بودن به ذهنش خطور نمی­ کرد حالا پس از اطلاع از حامگی خود توسط مادر، روانش به هم ریخت و مِن ­مِن کنان اتفاق سه روزه با میرزاعبدالوهاب و صفرعلی را برای بگوم­ جان مادرش تعریف کرد.                                    ادامه دارد

محمدعلی شاهسون مارکده  09132855112