فراز و فرود یک زندگی (بخش نهم)
گفته می شود؛ شهربانو دختری زیبا رو و با تناسب اندام و دختری اجتماعی و با هوش بالا بوده است این زیبارویی شهربانو را، ارباب بگدلی هنگامی که او همراه مادرش برای انجام کار به خانه اش می آمده دیده بود. خانم شاه زینب چون در خانه ارباب بگدلی کار می کرد از رفت و آمدهای خواستگاران با خبر می شد وقتی فهمید ارباب به دو خواستگار قبلی جواب نه داده دوباره خواستگاری زهرا دختر ارباب را برای پسرش سلطانعلی مطرح کرد و ارباب بگدلی هم موافقت خود را مشروط بر این کرد که، خانم شاه زینب هم دخترش شهربانو را به او بدهد.
غلامرضا شوهر فوت شده خانم شاه زینب در آن توافق صلح قتل غلامعلی متعهد شده بود که دختر بزرگش شهربانو با ابراهیم پسر غلامعلی مقتول ازدواج کند ولی بعد از فوت غلامرضا، خانم شاه زینب که سرپرست خانواده می گردد خیلی مایل به ازدواج دخترش با ابراهم نبود و دنبال راه چاره ای می گشت که این تعهد را اجرا نکند این بود که با پیشنهاد ارباب بگدلی فوری موافقت کرد و خواستگاری او را از شهربانو دخترش به فال نیک گرفت و با خود گفت: «ابراهیم که خواهان ازدواج با شهربانو است در مقابل قدرت ارباب بگدلی چیزی نمی تواند بگوید و اقدامی نمی تواند بکند». خانم شاه زینب مقدمات جشن عروسی دختر و پسرش را فراهم کرد جشن عروسی برگزار و زهرا دختر ارباب بگدلی را در هیات عروس به خانه خانم شاه زینب بردند و تحویل سلطانعلی آقا داماد دادند و شهربانو دختر خانم شاه زینب را در هیات عروس به خانه ارباب بگدلی آوردند و تحویل او دادند. شهربانو دختر شاه زینب حالا هنگام عروسی 16 سال داشته و ارباب بگدلی آقا داماد! 45 سالگی خود را طی می کرده و با او به حجله می رود. این ازدواج حدود سال 1323 و یا 1324 شمسی اتفاق می افتد. ارباب بگدلی وقتی با شهربانو ازدواج می کند همزمان سه تا زن داشته است. خانم گل عنبر و خانم شهربانو در یاسوچای و خانم عزت فلفلیان در اصفهان. خانم شهربانو دختر خانمِ شاه زینب با چهره زیبایی که داشته حالا سوگلی خانه ارباب بگدلی است و ارباب بگدلی در کنار دختری جوان و زیبا توانست قدری از نوستالژی خانم شیرازی را کم کند و به آرامش برسد و به زیست عادی خود برگردد. خانم شهربانوی جوان آبستن می شود و سال 1325 در 18 سالگی اولین بچه خود را که پسر بوده به دنیا می آورد.
و اما خانم گل عنبر اولین همسر ارباب بگدلی، دو سال بعد از ازدواج ارباب بگدلی با خانم شیرازی در اهواز، از این ازدواج با خبر می شود، بر می آشوبد، از شوهر خود قهر می کند، قرونق می کند و برای مدتی اوقات شوهر خود (کل اسدالله آن روز و ارباب بگدلی امروز) را تلخ می کند تا اینکه با خانم شیرازی رو برو می شود. گل عنبر در مقابل وقار، متانت، و سواد و کمال و نیز زیبایی و برازندگی خانم شیرازی سکوت می کند و در ظاهر او را می پذیرد و با او کنار می آید و سالها این دو زنِ هوو، یعنی خانم گل عنبر و خانم شیرازی، با تحمل یکدیگر در کنار شوهر خود می زیند.
گل عنبر در آغاز زندگی مشترک خود با ارباب بگدلی بخصوص بعد از یافتن صندوقچه پول که منجر به رشد سریع اقتصادی آنها می شود خود را زوجی خوشبخت و موفق می دانسته است. خانم گل عنبر در همین زمانی که در کوت عبدالله خود را خوشبخت می پنداشت خبر ازدواج دوم ارباب بگدلی با خانم شیرازی را شنید این اولین ضربه ی روانی بود که خانم گل عنبر توی زندگی از شوهر خود می دید.
بعد از کوچ و سکونت ارباب بگدلی در یاسوچای وقی طلاق خانم شیرازی اتفاق می افتد، خانم گل عنبر خیلی خوشحال بوده است و فکر می کند ارباب بگدلی به قول عامیانه سرش به سنگ خورده و به خود آمده و از دو زنی خسته شده و قصد دارد برای انسجام خانواده به یک زن قناعت ورزد و زندگی آینده خود را با تک همسری تداوم دهد.
خانم گل عنبر در این زمان با این خیال، خوب و خوش بود و دنیا را به کام خود می دید و با ارباب بگدلی هم بی نهایت با مهربانی برخورد می کرد ولی این خوش خیالی دیری نمی پاید و خانم گل عنبر با خبر می شود که ارباب بگدلی در اصفهان با یک خانم بیوه ازدواج کرده است. خانم گل عنبر بر می آشوبد و برای مدتی با قرونق و ناسزا گفتن به خانم اصفهانی، اوقات ارباب بگدلی را به کامش تلخ می کند و این دومین شکست خانم گل عنبر توی زندگی اش محسوب می شده است. مدتی بعد که خانم گل عنبر متوجه می شود ارباب بگدلی از ازدواج سومش با خانم اصفهانی ناراضی و سر خورده است حالا او این سرخوردگی را مرتب به رخ او می کشیده و به قول عامیانه سرکوفتش می زده است. این سرکوفت های گل عنبر هم سرباری بر سرخوردگی ارباب بگدلی بوده است. ولی گفته می شود که خانم گل عنبر از ازدواج چهارم ارباب بگدلی با شهربانو دخترِ خانمِ شاه زینب که مدت سه چهار سال با هم توی یک خانه بوده اند در ظاهر چندان ناراضی نبوده و آن را پذیرفته و با مهربانی با او برخورد می کرده است. یکی از دلایل پذیرفته شدن شهربانو همسر چهارم ارباب بگدلی توسط گل عنبر همسر اول، او را، این می دانند که شهربانو که حالا سوگلی ارباب بگدلی است یک دختر بچه بوده و طی چند سال گذشته همراه مادرش به خانم گل عنبر در کار خانه کمک می کرده و خانم گل عنر او را همانند دختر خود می پنداشته است و حالا هم که هووی او شده باز هم او را همان دخترک کوچک می دیده است. دلیل دیگر را ویژگی های مثبت شهربانو می دانند و می گویند: « شهربانو دختری بوده اجتماعی، باهوش، خوش بیان و مهربان و او هم خانم گل عنبر را مادر خود می پنداشته و توی کارهای خانه از او فرمانبری داشته است. شهربانو با این ویژگی های مثبت توانسته خود را به قول عامیانه توی دل گل عنبر جا کند». کمی بعد، اولین زایمان خانم شهربانو سوگلی ارباب بگدلی در سال 1325 اتفاق میافتد و یک سال بعد، خانم گل عنبر که حالا حدود چهل ساله بوده آبستن می شود و هنگام زایمان با مشکل مواجه می گردد خود و بچه به دنیا نیامده اش فوت می کند و به قول مردم آن روز سَرِ زا می رود.
خانم گل عنبر که پدر و مادرش از مردمان مبارکه بوده اند و به کوت عبدالله اهواز مهاجرت کرده بودند، حدود سال 1304 با اسدالله بیگدلی در کوت عبدالله ازدواج می کند اولین فرزند او فوت می کند دومین فرزند او که پسر بوده حدود سال 1307 متولد می شود و آخرین زایمان او هم حدود سال 1327 در روستای یاسوچای بوده که منجر به مرگ او و نوزاد به دنیا نیامده می گردد. حاصل ازدواج گل عنبر با اسدالله بیگدلی پنج پسر و دوتا دختر بوده است. فتح الله، صفرعلی، تیمور، زهرا و صغرا که در کوت عبدالله متولد می شوند و ناصر و ایرج که در یاسوچای به دنیا می آیند. ناصر هم در نوجوانی در نجف آباد فوت می کند و همانجا در گورستان مشهور به قبرآقا دفن می گردد.
یک سالی از فوت خانم گل عنبر همسر اول ارباب بگدلی می گذشت ارباب بگدلی حالا سرخوش از دست یابی به شهربانو دختری جوان و بسیار زیبا به عنوان همسر، کم کم دلتنگی از نبود خانم شیرازی کم اثر تر می گردد و ارباب بگدلی در کنار همسری جوان و زیبا زندگی خود را ادامه می دهد و توانسته غم از دست دادن خانم شیرازی را پشت سر بگذارد و کمتر به او فکر کند و آرامش روانی خود را به دست آورد. ارباب بگدلی در این حال و هوای خوش تصمیم گرفت پسر بزرگ خود را عروسی کند. دختری از قبل برای او در نظر گرفته شده بود همان زمان که گل عنبر همسر اولش در قید حیات بود ارباب بگدلی به اتفاق گل عنبر همسرش به روستای قوچان رفتند و از دختر ارباب روستای قوچان خواستگاری کردند. ارباب روستای قوچان همانند ارباب بگدلی ارباب بخشی از املاک روستای قوچان بود. ارباب بگدلی تصمیم گرفت عروسی با شکوهی برگزار کند با دعوت از تمام کدخداها و اربابان روستای اطراف به علاوه تمام مردم روستای یاسوچای به مدت سه شبانه روز جشن برپا بود. دو روز در یاسوچای جشن گرفته شد و روز سوم هم در قوچان جشن ادامه یافت. گفته می شود برنامه ریزی برای پذیرایی از مهمانان جشن در قوچان چلو مرغ بوده است ولی چون در سطح روستای قوچان و مارکده نتوانسته بودند مرغ به اندازه کافی فراهم کنند ناگزیر به تعدادی از مهمانان چلو گوشت داده شد، روز سوم بعد از صرف غذای ناهار عروس خانم را سوار بر اسبی سفید آذین شده نمودند یک پسر بچه کوچکی از فرزندان ارباب بگدلی هم پشت سر عروس خانم روی زین اسب نشاندند تا عروس پسر زا گردد. یک مرد افسار اسب را گرفت و از جلو حرکت کرد دو مرد دیگر از بستگان نزدیک، در دو طرف اسب حرکت می کردند تا اتفاقی برای عروس خانم نیفتد دو سه نفر هم از پشت سر اسب به عنوان پشتیبانی حرکت می کردند و پشت سرِ آنها کارناوالی از جمعیت مهمان که تعداد زیادی از آنها اسب سوار و تعدادی دیگر سوار بر قاطر و عده ای هم سوار بر خر و گروهی هم پیاده بودند از قوچان به سمت روستای یاسوچای حرکت کردند. مردان کارناوال مرتب فریاد و هلهله شاباش سر می دادند و زنان هم با فریاد گیلیلی ممتد شادی می آفریدند نوازنده کرنا و نیز نوازنده دهل هم که هر یک سوار بر قاطری بودند موسیقی می نواختند و شور و شادی بیشتری می آفریدند کارناوال با شور و شادی از پشت سر، عروس خانم را تا یاسوچای همراهی کردند. روستای یاسوچای تا آن روز جشنی به این باشکوهی ندیده بود.
در همین ایام بعد از عروسی، ارباب بگدلی بسیار خوش بود پسرش را عروسی کرده بود دختر جوان بسیار زیبا، و شیرین زبان به عنوان همسر در کنار خود دارد، ارباب ده هم که هست، کدخدای ده هم هست، دارای یک بُر گله گوسفند هم که هست، کارها توسط نوکران و چوپان انجام می شود، املاک و احشام و نوکر و چوپان هم توسط پسر بزرگ مدیریت می شود و کارِ خانه هم بعد از فوت گل عنبر حالا توسط خانم شهربانو با هوشمندی مدیریت می شود و ارباب بگدلی فارغ از دغدغه، عمده وقتش با نشست و برخاست با بزرگان می گذرد بیشتر وقت ها مهمان دارد و گاهی هم به مهمانی می رود.
ادامه دارد
محمدعلی شاهسون مارکده همراه 09132855112