ظاهرا همه چيز از ساعت 8 شب مورخه 7/12/84 آغاز شد. گفتم ظاهرا، چون بعدا خواهيم ديد كه آغاز اينجا نبوده است. در اين ساعت و تاريخ آقاي سيداسماعيل حسيني در محل دفتر دهياري گفت: «بعضي از ما واقعا بيگانه پرستيم!؟». گفتم چطور؟. گفت: «اين حسين حيدر 50 سال به ما و پدرانمان خدمت كرد و حالا هم بر اثر پيري و بيماري توي خانه افتاده، يكي از ما ها سري به او نمي زنيم و من مي دانم سر هم نخواهيم زد ولي از اينجا مي رويم در قزوين و به بيگانه اي سر مي زنيم! اين را توي نشريه بنويس». در همان دقيقه در دفتر دهياري متن زير تهيه و جهت مطالعه به سيداسماعيل حسيني داده شد. «دوستي گفت:دايي حسين را مي شناسي؟» گفتم: آري، چند ده سال در مزرعه چم بالا دشتبان بود و باطبع خاكشيري كه داشت، با همه انس و الفت داشت و قاطعانه مي توان گفت آدمي زحمتكش و كارش را خوب انجام داده و با همه خوب بود و سازش مي كرد به گونه اي كه تقريبا همه از او راضي بودند و با اين اوصاف مي توان او را يكي از خادمان روستا دانست. دوست گفت: « اين خادم مردمان ماركده اكنون مدتي است به علت پيري و بيماري در خانه افتاده و جا دارد ما مردمان ماركده به پاس خدمات چند ده ساله،از او عيادت و دلجويي نماييم ولي هيچ يك از ما چنين كاري را نكرده ايم و با جرات مي توانم بگويم نخواهيم هم كرد! ولي گروهي از ما با هزينه زياد از اينجا مي رويم در قزوين و بويين زهرا دره به دره روستا به روستا مي گرديم تا روستاي عصمت آباد را در آن بيابان هاي خشك پيدا كنيم و به بيگانه اي سر بزنيم!؟ چرا ما اينقدر خود باخته و بيگانه پرست هستيم؟؟» و ايشان پس از مطالعه گفت: « خوب است». متن در قسمت نجواهاي كوچه و خيابان در آواي شماره 67 چاپ و توزيع شد. مورخه 18/12/84 شب هنگام آقاي محمد عرب فرزند نورعلي زنگ زد و گفت: « آواي شماره 67 را خواندم، اين قسمت نجواهاي كوچه و خيابان عالي ترين و بهترين قسمت آوا بوده كه تا كنون چاپ شده!؟». گفتم: چطور؟!. گفت: « اين قسمت را كه خواندم چون يك بندش انتقاد از من كه دهيار مي باشم هست نخست بسيار بدم آمد، هم از شما و هم از گوينده اش كه نمي دانم كه كيست؟ و مقداري هم عصباني شدم، پس از چند ساعت كه در ذهن با خود كلنجار مي رفتم دوباره خواندم و خود را بجاي مردم گذاشتم ديدم خيلي انساني است و صداي تك تك مردم ماركده را در اين صفحه مي شد شنيد، احساس كردم مردم ماركده داراي قدرت اند، زنده اند، توانمندند، پويا اند، مسئوليت پذيرند، احساس تعهد دارند و بدين وسيله صداي خود را در باره آنچه كه به نظرشان ناهنجار است، ناخوشايند است، زيانمند است، دور از خرد است فرياد كرده اند و با خود گفتم؛ اگر بتوان اين قسمت را تقويت كرد به اندازه تعداد مردم روستا نظر خواهيم داشت، آنگاه يك بار ديگر با اين ديد و با دقت اين قسمت را خواندم ديدم واقعي ترين، عالي ترين، حقيقي ترين، مردمي ترين و انساني ترين بخشي كه تا كنون در آواي ماركده چاپ شده همين قسمت است، در اين وقت ديگر از شما كه چاپ كرده ايد و گوينده اش احساس بدي نداشتم بلكه دوستتان هم داشتم كه عيبم را به من نمايانده و بن هشدار داده ايد و با انتقادي كه كرده ايد به من توان داديد تا خود را بازيابي و بازسازي كنم و به سوي انسانيت و عدالت قدم بردارم و مقداري از خودخواهي، خودبيني و خودبزرگ بيني بدر آيم، در اين وقت مي خواستم گوينده اش را بيابم و صورتش را ببوسم و در اين لحظه بود كه عميق پي به سودمند بودن انتقاد بردم و ديدم انتقاد بهترين وسيله است كه مي تواند انسان را به سوي انسانيت رهنمون كند، اين بود كه زنگ زدم تا احساس خودم را به شما بگويم». از ايشان تشكر كردم.
ساعت 8 صبح 19/12/84 سيداسماعيل حسيني زنگ زد و گفت: « ديشب چند نفر از سران!؟ روستا به خانه ما آمدند و داد و فرياد راه انداختنه بودن كه زن و بچه من به وحشت افتاره بودند و بسيار حرفهاي نا مربوط و ناپسند زدند و درخواستشان اين بود كه نشريه آوا انشار نيابد». پرسيدم براي چي؟. گفت: « مي گفتند ما رفتيم زيارت حضرت معصومه ربطي به محمدعلي شاهسون ندارد كه به ديدن سيف الهي رفته ايم يا نرفته ايم، روي اين موضوع و روي نام شسرين عبادي اعتراض داشتند و مي گفتند اين زن طرفدار غرب است و غرب دشمن ما هست چرا محمدعلي شاهسون اين را توي آوا نوشته است كه سرانجام تقاضايي نوشته شد و امضا كرديم تا به استانداري برده شود و از استانداري درخواست متوقف كردن چاپ و توزيع آوا خواسته شده، اينها اينقدر آتششان تند بود كه در همان ساعت 12-1 اصرار داشتند كه زنگ بزنم و از شما شماره دفتر را بپرسم كه نامه آماده شود كه گفتم؛ آن بابا حالا خواب است و فردا صبح مي پرسم، حالا يك شماره از دفتر بده». گفتم: براي تعطيلس نشريه آوا نياز به استاندار نيست؟ چون وقتي كه مي خواستيم نشريه را شروع كنيم از استانداد اجازه نگرفتيم كه حالا براي تعطيلي آن از استانداري استمدا كنيم؟ مگر شما دو نفر اعضا شورا امضا نكرديد كه چاپ نشود ؟. گفت:« چرا» گفتم: خوب اين خودش يك مصوبه است، يك دستور است و استاندار چكار به كار نشريه ما دارد؟ بنابر دستور سما دو نفر اعضا شورا آوا را ديگر نبايد چاپ كنيم خوب ديگر چاپ نمي كنيم. گفت:« خوب پس من هم مي گويم كه نامه را به استانداري نبرند». گفتم: مي خواهند ببرند مي خواهند نبرند، چندان مهم نيست. در اين وقت شماره از دفتر داده شد و سيد اسماعيل گفت:« يكي از سران! همكار خودمان نايب رئيس شورايمان بود، ايشان براي جلسات شورا پيدايش نيست ولي ديشب مي گفت من از نجف آباد كارم را نيمه كاره رها كرده ام و آمده ام براي اين كار!، ضمنا ايشان حرفي اينجا زد كه پايم روي زمين چسبيد!». گفتم: چه حرفي؟. گفت:« يادت هست حدود 2 سال قبل شبي در محل دفتر مخابرات سه نفر شورا و دهيار جلسه داشتيم و عبدالمحمد عرب در آن جلسه گفت؛ فيلم هاي مبتذل بين مردم فراوام شده و مرتب بين جوانان رد و بدل مي شود و از شما پرسيد راستي اين فيل ها در كجا توليد مي شون؟ چرا توليد مي شوند؟ و چگونه توي ايران مي آيند؟ و شما توضيح كاملي در باره ديدگاههاي غرب درباره اين موضوع و محل توليد و نحوه ورود به ايران را براي ما گفتي؟». گفتم: آره؟ يادم هست؟. گفت: « ديشب اين همكارمان در جلو چشم سران! اين مسئله را عنوان و مي خواست از من هم اعتراف بگيرد و به آنها تلقين كند كه تو موافق اين فيلها هستي و آنها را تبليغ مي كني!؟ به خدا پايم روي زمين چسبيد و ديشب شايد 2 ساعت فكرم به اين موضوع مشغول بود و خوابم نمي برد و با خود گفتم؛ چقدر بايد آدم وجدانش را زير پا بگذارد و سقوط اخلاقي داشته باشد تا بتواند موضوعي را 180 درجه وارونه كند و براي بدنام كردن كسي كه ازش خوشش نمي آيد به او نسبت دهد تا او را بد نام كند؟ به نظر من از دست اينجور آدمهاي بي وجدان فقط مي توان به خدا پناه برد».
مورخه 22/12/84 عصر سيد اسماعيل حسيني زنگ زد و گفت:« توي مسجد يك جليه گذاشته اند تو را دعوت نكرده اند؟». گفتم: جلسه براي چي؟. گفت:« توزيع كود شيميايي». گفتم: نه. گفت:« من روم توي اين جلسه و بعد با يك عده اي از سران مي آييم دفتر دهياري، يك جلسه محاكمه گذاشته اند بيا آنجا».
ساعت 9 شب جلسه اي ( كه مي شود نامش را افتخار آلود گذاشت ) با حضور سه نفر از سران! آقايان بهرام عرب فرزند نورالله، بهرام عرب فرزند ولي الله، غلامرضا خسروي فرزند غلامحسين و محمد ابراهيم شاهسون فرزند سعادت و سه نفر اعضا شوراي اسلامي آقايان؛ سيداسماعيل حسيني، عبدالمحمد عرب فرزند فضل الله و محمدعلي شاهسون فرزند عبدالكريم در محل دفتر دهياري تشكيل شد. نخست سيد اسماعيل حسيني خطاب به من و با اشاره به سه نفر سران گفت: « اين آقايان نسبت به چاپ و توزيع نشريه آوا اعتراض دارند، حرف دارند، بدين جهت اين جلسه گذاشته شده است». من گفتم: بفرمايند تا ببينيم موضوع چيست؟. آقاي بهرام عرب ف نورالله خطاب به من گفت: « تو كه اين آوا را راه انداختي، توي اين آوا، از همان اول چيزهاي ناجوري نوشتي! مثلا همان اول نوشتي غلامرضا دزد بوده… » آقاي غلامرضا خسروي كه از لابلاي حرفهايش و لحن گفتارش مشخص بود بسيار خشمگين و عصبي است و يك حالت انتقام جويانه بخود گرفته بود سخن بهرام عرب را قطع كرد و گفت:« از خودش نمي نويسد، از ظلم هاي جور واجوركدخداها نمي نويسد، فيض الله كه اينقدر ظلم و ستم به مردم كرد نمي نويسد آنگاه مي آيد دروغ جور مي كند و مي نويسد غلامرضا دزدي مي كرده! اگر غلامرضا روي گردنه ها دزدي مي كرده فيض الله توي همين روستا از مردم پول زور مي گرفته، توي بيابان در كنار مزرعه اش بار علف همين عزيزالله را ازش گرفت، تير روي دوش حسينعلي با زنش گذاشت كه ببرند براي بماتيان. اينها را نمي نويسد كه دمِ دستش است مي رود چيزهايي براي غلامرضا جور مي كند و مي نويسد، خوب تو اگر راست مي گويي، اگر مردي اينها را بنويس كه دمِ دستت است».( آقاي غلامرضا خسروي در طول جلسه چند بار اين حرفها را تكرار كرد ). من گفتم: اجازه بدهيد، يك موضوع را همين جا روشن كنيم تا برويم جلو. و با دوبار تكرار قسمي سنگين گفتم: قسمتي از سرگذشت مرحوم غلامرضا را كه در داستان غارت ماركده نوشتم دقيقا گفته هاي مرحوم غلامحسين خسروي است و فكر نكنيد من از خودم نوشتم بنابر اين دروغ نبوده است. بهرام عرب ف نورالله گفت: « درست، مرحوم غلامحسين خسروي گفته، ولي تو نبايد مي نوشتي». غلامرضا خسروي گفت:« صبح تا شب كار نداره مي رود توي خانه از اين مي پرسه بدي هاي آن يكي چيه و از آن مي پرسه بدي هاي اين چيه؟». من خطاب به غلامرضا خسروي گفتم: اگر من اينها را كه شما اينجا گفتي بنويسم فكر مي كني مسئله حل خواهد شد؟. گفت:« اگر راست مي گويي بنويس، اگر مردي بنويس! ولي مي دانم كه نمي نويسي! هرگز نخواهي نوشت!». بهرام عرب ف ولي الله گفت:« نه، تو اينها را كه بنويسي هيچ مسئله اي حل نخواهد شد بلكه ممكن است مسئله بغرنج تر هم شود، بدتر هم شود». غلامرضا خسروي گفت:« نه هيچ بدتر نمي شود، من مي دانم كه نخواهد نوشت، مردِش نيست كه بنويسد».
بهرام عرب ف نورالله ادامه داد:« اگر آوا خبرنامه است چرا از گذشته توي آن چيز نوشته مي شود؟ حالا از گذشته توي آن چيز مي نويسي چرا ظلم كدخدا ها را نمي نويسي؟ بابا مي رفت جوق و يك خوشه انگور از باغ خودش مي كند مي گذاشت توي جيبش كه بياورد براي زنش، كدخداها آن خوشه انگور را از دست او مي گرفتند، اين چه خبرنامه است كه يك نفر مشكل خانوادگي دارد توي آوا نوشته مي شود، يك نفر مال بابايي اش را تقسيم مي كند توي آوا نوشته مي شود، يك نفر با زنش دعوايش مي شود توي آوا نوشته مي شود». غلامرضا خسروي حرف بهرام عرب را قطع كرد و گفت:« يك چيز ديگر هم نوشته شده كه محمدعلي شاهسون 2 ريال به مدرسه كمك كرده، فقط همين به مدرسه كمك كرده». بهرام عرب نورالله ادامه داد:« 20 سال است روستا آرام بود ولي حالا دوباره مي خواهد دودستگي ايجاد شود، (و خطاب به من محمدعلي شاهسون) نشسته اي وقت صرف كرده اي 32 صفحه صحبت هاي جلسه بسيج را نوشته اي كه چي بشود؟ آيا اين وحدت است؟ آيا اين عمران است؟ حالا با نوشتن اين، كارها بهتر مي شود؟ تو توي همين آوا به حاج آقا سيف الهي توهين كردي و اورا بيگانه خطاب كردي! آيا آن 50 نفر توي آن جلسه همه ننگ بودند؟ خوب خودتان هم توي آن جلسه بوديد آيا خوتان هم ننگ هستيد؟ اگر خودتان هم ننگ هستيد حرفي نيست. خوب ما رفته ايم زيارت حضرت معصومه (س) از آنجا هم يك سري رفته ايم به يك روحاني كه 4 سال در اين روستا زحمت كشيده، نماز خوانده سري بزنيم اين چه اشكال دارد؟ اين چه بيگانه پرستي است؟ زيارت رفتن مردم چه كار به تو دارد؟ آيا ما حق نداريم به زيارت برويم؟ آيا از اين به بعد هركه خواست زيارت برود بايد از شورا اجازه بگيرد؟ تو اگر راست مي گويي بنويس امروز اين گروه به زيارت رفتند، فردا آن گروه از زيارت آمدند، آيا اينها خبر نيست؟». درپاسخ من گفتم: آوا هيچگاه اختلاف زن و شوهر و تقسيم اموال پدر را چاپ نكرده، هيچكس هم نگفته چرا شما رفته ايد زيارت، هيچكس هم نگفته هر كه خواست به زيارت برود بايد بيايد از شورا اجازه بگيرد، بدون شك شما حق داريد هرگاه كه خواستيد به زيارت برويد، به سياحت برويد، كسي هم حق ندارد چيزي بگويد همانگونه كه مردم مرتب به زيارت مي روند و مي آيند و كسي نه تنها كاري ندارد بلكه اكثر مردم هم نمي فهمند كه چه كسي به زيارت رفته و يا آمده، و من هيچگاه نه تنها به آقاي سيف الهي بلكه به هيچكس توهين نكردم ولي آقاي سيف الهي بارها و باها به من توهين و بي احترامي كرده ( و خطاب به سيد اسماعيل حسيني گفتم ) جناب سيد من و شما بارها در باره آقاي سيف الهي صحبت كرده ايم، وجدانا بگو تا حالا شنيده اي كه من به آقاي سيف الهي بي احترامي كرده باشم؟ و يا توهين كرده باشم؟. سيد اسماعيل حسيني گفت: « نه، من تا كنون كوچكترين كلمه بي احترامي و يا توهين از ايشان نسبت به سيف الهي نشنيده ام». من سخنم را ادامه دادم و گفتم؛ شايد شما معني كلمه بيگانه را ندانيد؟ بيگانه يعني غريبه، آيا به كسي كه ماركده اي نيست بگوييم غريبه، اين توهين محسوب مي شود؟ بدون شك هر فرد اين حق را دارد كه به زيارت برود و به ديدار هركس كه خواست برود ولي به ديدار شما از اين جهت انتقاد شده كه آقاي سيف الهي به مردم ماركده بارها توهين كرده ايشان بخاطر بي احترامي و بي ادبي كه درباره مردم ماركده كرده شايسته تكريم از طرف مردم ماركده نيست و ديدار شما از ايشان تاييد توهين هاي او به مردم ماركده است درست از اين زاويه و ديد به شما انتقاد شده و نيز انتقاد هم وارد است به علاوه شما توي هر موضوعي از موضوعات روستا صاحب نظر هستي، مطرح هستي، اعمال نظر مي كني و مي خواهي تاثير بگذاري، اين اعمال نظر و تاثير گذاري شما و مطرح بودن شما در جامعه ماركده حق قانوني و اجتماعي شما هست و كسي هم نمي توتند بگويد نظر نده، مطرح نباش، در مقابل اين حق را به مردم هم مي دهد كه افكار، انديشه و رفتار شما را نقد كنند و شما نبايد برنجي و بايد تحمل نقد را داشته باشي. البته من به شماها مقداري حق مي دهم و ناراحتي شما را مي فهمم و درك مي كنم و شما از ديد خودتان حق داريد به همين جهت هم ناراحت شده ايد و من اين را خوب مي فهمم دليل ناراحتي شما اين است كه تا كنون در جامعه روستاي ماركده ما مسئله و موضوع نقد و انتقاد مطرح نبوده و ما عادت به اينگونه حرفها نداريم، انتقاد در جامعه ما جايي نداشته، معمول نبوده و ما معمولا حرفها را پشت سر مي زديم و توي رو تكريم مي كرديم حالا يك نفر پيدا شده انتقاد ها را مي نويسد اين است كه ناخوشايند است و تا جي بيفتد زمان مي برد و مشكلات خودش را دارد ولي بايد كم كم ياد بگيريم كه رفتارهايمان زير ذره بين قرار دارد و مردم اين حق را دارند كه ما را نقد كنند. غلامرضا خسروي گفت:« حالا چون نقد نبوده و ما عادت نداريم بايد بنشينيم و تو هرچي خواستي بنويسي و ما هم تحمل كنيم و هيچي نگوييم تا زمان طي شود و ما عادت كنيم؟ اينم شد حرف؟! خوب والله». گفتم: شما گفته ايد آوا ديگر چاپ نشود يعني ديگر ننويسيم پس نگرانيتان براي چيست؟ اين را هم اضافه كنم كه انتقاد با عيب جويي فرق مي كند چون شما با روش روزنامه نويسي آشنايي نداريد انتقاد را نمي شناسيد و آن را عيب جويي مي دانيد در صورتي كه يكي نيستند چون عيب جويي به قصد تخريب انجام مي شود و لي انتقاد به منظور اصلاح. بهرام عرب ف نورالله گفت:« حاج آقا سيف الهي هيچگاه به مردم ماركده تمهين نكرده، تو دردغ مي گويي بلكه فقط به تو توهين كرده». گفتم: آقاي سيف الهي در جلسه 16/4/82 توي مسجد در جلو چشم چند نفر گفت؛ اگر شورا يك ذره شعور داشت اين تصميم را نمي گرفت كه برايش توضيح داده شد كه اين تصميم را در اصل حدود 20 نفر از بزرگان روستا در تاريخ 4/2/82 گرفته اند كه گفت آنها هم مثل شورا، در جلسه ننگ آلود يك نفر از جوانان را فاسد خواند يك نفر ديگر را مجرم ناميد و در پايان با تكرار تضمين خواهي از مردم براي ماندنش به همه مردم توهين كرد، تضمين در جايي گرفته مي شود كه طرف بي اعتماد است، بي اعتبار و ناشايست است اينها را مي گويند توهين. بهرام عرب ف نورالله نپذيرفت و گفت: « چه كسي در جلسه بوده كه گفته شورا شعور ندارد تا من بروم بپرسم؟». گفتم: مهندس غلامعلي عرب، مهدي عرب و محمدرضا شاهسون و چند نفر ديگر. موضوعي ديگر كه بايد در اينجا به عرضتان برسانم اين است كه بنظر مي رسد شما با موضوع چاپ و انتشار نشريه آشنايي زيادي نداريد هر نشريه اي يك قسمت اخبار دارد، يك قسمت آن مقالات است و معمولا هر نشريه اي در يك قسمت و يا ستون حرف هاي مردم كوچه و بازار را انعكاس مي دهد وقتي ما مطالب را مي خوانيم بايد بدانيم چه مطلب در چه قسمت چاپ شده خبرها چه خوب و چه بد چيزي است كه اتفاق افتاده، مقالات موضوعهايي تحقيقي است كه يك نفر نويسنده روي موضوعي تحقيق كرده و نتيجه تحقيقاتش را نوشته است و مسئوليت صحت و سقم آن هم به عهده نويسنده اش است و آن قسمت كه حرف هاي مردم كوچه و بازار انعكاس يافته همانند يك آينه است و هر فردي مي تواند عيب و هنر خود را و يا برداشت مردم را از خود و يا هر موضوعي در آن ببيند و به همين منظور هم نوشته مي شود شما بين اين موضوعها فرق نمي گذاريد اين موضوعي كه شما روي آن حساس شده ايد در قسمت حرفهاي مردم چاپ شده، خوب اين حرفهاي مردم است كه در پشت سر مي زنند كه ممكن است درست باشد و يا نادرست و اينها خيلي جدي نيستند و شما نبايد اينقدر ناراحت شويد تازه اسمي هم از كسي برده نشده. غلامرضا خسروي و محمد ابراهيم شاهسون گفتند: « آيا فقط بايد براي ما نوشته شود؟». گفتم: نه در كنار همان پاراگراف كه شما از آن ناراحت هستيد براي ما شوراها و دهيار هم نوشته شده و ما را دروغگو خوانده اند و ما نبايد ناراحت شويم چون اين حرفها در پشت سر گفته مي شود چه ما بخواهيم و چه نخواهيم و ما بايد مقداري تحمل شنيدن انتقاد را آهسته آهسته پيدا كنيم آنگاه خواهيم ديد كه اين مسائل كه اكنون شما را ناراحت كرده آنقدر هم ناراحت كننده نيست. غلامرضا خسروي گفت: « براي تو ناداحت كننده نيست ولي از فردا توي روستا اسم ما را بيگانه پرست خواهند گذاشت». محمدابراهيم شاهسون گفت: « توي ماركده اگر من به آغجوقايه بروم همه مي دانند تا چه رسد به اينكه به قزوين رفته باشم الان با اين نوشته تو مردم ديگر روي ما اسم خواهند گذاشت و خواهند گفت؛ بيگانه پرست».
بهرام عرب ف ولي الله ( خطاب به من ) گفت: « شورا سه نفري است يا يك نفري؟ ». گفتم: سه نفري. ( خطاب به سيد اسماعيل حسيني گفت: « پس چرا شما دو نفر از آوا هيچ خبر نداريد؟». سيد اسماعيل حسيني گفت: « ما دو نفر از آوا هيچ خبري نداريم، در بخشداري هم قرار شد كه چرك نويس آوا را ما بخوانيم و اگر اجازه داديم چاپ و نوزيع شود ولي محمدعلي شاهسون هيچگاه چنين كاري را نكرده است». عبدالمحمد عرب ضمن تاييد حرفهاي سيد اسماعيل حسيني گفت: « آقاي شاهسون خودير هرچي مي خواهد مي نويسد ما اصلا اطلاعي نداريم». گفتم: چاپ و انتشار نشريه مستلزم داشتن شناخت و اطلاعات و صرف وقت است شما دو نفر در جلسات شورا كه وظيفه اصلي تان است نمي آييد و نيستيد ( خطاب به عبدالمحمد عرب ) ده بار زنگ مي زنم خانه تان تا بيايي جلسه شورا نيستي حال چگونه من چرك نويس آوا را بدهم تا تو بخواني آنگاه اگر اجازه دادي چاپ كنم؟ به علاوه اگر با تو باشد اصلا نمي خواهي آوا منتشر شود ديگر جاي خواندن و اجازه دادن آن باقي نمي ماند.
بهرام عرب ف ولي الله گفت: « شما سه نفر اعضا شورا هستيد ولي من مي بينم ( خطاب به من ) اكثر تو تنها دنبال كارها مي و رسيدگي به شكايت ها مي روي، اين كار درست نيست ». گفتم: چون اين دو نفر همكاران من اغلب نيستند و مردم هم مي آيند درِ خانه من و فكر مي كردم كه به خواست مردم پاسخ مثبت دهم و در اسرع وقت به كارهايشان رسيدگي كنم و مسائل را حل كنم كار خوبي مي كنم و خدمت مي نمايم ولي به نظر مي رسد از ديد شما مرتكب خلاف شده ام. بهرام عرب ف ولي الله ادامه داد: « ببين شورا سه نفره هست نه يك نفره و تو نبايد و حق نداري يك نفره دنبال كارها بروي، براي حل و فصل اختلاف ها بروي، هر موضوعي كه هست، هر شكايتي كه هست و مي شود قشنگ و پاكيزه بايد اول جلسه بگيريد موضوع را در جمع سه نفري مطرح كنيد، صحبت كنيد، پرس و جو كنيد آنگاه سه نفري نظر خودتان را بدهيد نه اينكه يك مفري تنها تو كارها را انجام بدهي ما سه نفر شورا انتخاب كرده ايم نه يك نفر آنگاه سه نفري تصميم بگيريد راه درست اين است». غلامرضا خسروي گفت: « يك نفر يعني همان كدخدا كه با شورا فرق دارد و اين ديگر شورا نيست اين كدخدايي است يعني ما كدخدا داريم نه شورا».
گفتم: گفته هاي شما بسيار منطقي و درست، ما هم در آغاز كار شورايي مان همين كار را كرديم نخست هفته اي دوشب جلسه گذاشتيم بعد ديديم زياد است يك شبش كرديم من سرِ وقت و سر ساعت مي رفتم ولي اين دو نفر همكارم نمي آمدند( خطاب به سيد اسماعيل حسيني) سيد وجدانا بگو چقدر من تنها مي رفتم دفتر و به خانه هاي شما زنگ مي زدم و شما نبوديد و نمي آمديد؟. سيد اسماعيل حسيني گفت: « آقاي شاهسون درست مي گويد بارها و بارها شد كه تنهايي مي رفت ولي ما دو نفر نبوديم به خانه هايمان زنگ مي زد نبوديم و نمي رفتيم اين را هم بگويم در طول اين سه سال من و عبدالمحمد عرب بارها و بارها در جلسات غيبت داشتيم حتا براي هريك از ما دو نفر بخاطر غيبت هاي زيادمان از بخشداري اخطار داده شده ولي آقاي شاهسون حتا يك غيبت هم نداشته است». عبدالمحمد عرب گفت: « آقاي شاهسون صورت جلسه را مي نويسد آنگاه مي فرستد تا ما امضا كنيم و جلسه نمي گذارد». گفتم: من چه وظيفه اي دارم كه جلسه بگذارم دعوت به جلسه و تعيين دستور جلسه از وظايف رئيس شورا و نايب رئيس شورا است كه در طول اين سه سال گذشته شما با سيد اسماعيل حسيني بوده ايد ولي هميشه ايم وظيفه شما را من انجام داده ام حالا طلبكار هم شده اي؟ به علاوه چندين بار زنگ مي زنم خانه تان كه براي فلان كار جلسه گذاشته ايم بيا جلسه كه پيدايت نمي كنم و آنگاه هم كه پيدايت مي شود مي گويي كار دارم يك كارش بكن من صورت جلسه را امضا مي كنم پس يك جور حرف بزن!». بهرام عرب ف ولي الله ( خطاب به من ) گفت: « خوب اينها كه وقت ندارند چرا شورا شده اند؟». گفتم: چرا به من مي گويي؟ به خودشان بگو، به علاوه حتا آن كارهايي كه ما مطابق همين دستورالعمل شما انجام داده ايم باز مورد ايراد جنابعالي قرار گرفته! براي مثال نامه بچه طلبه هاي روستا وقتي كه وارد شورا شد ما سه نفري با هم نشستيم ساعتي پيرامون آن صحبت كرديم به همان شيوه كه شما مي گوييد سر انجام به توافق رسيديم كه انضا ها را تاييد كنيم ولي شما به خاطر همين كار آن شب توي جلسه ننگ آلود چند بار شورا را كوبيديد و كار ما را نادرست، خطا و اشتباه ناميديد بالاخره ما نمي دانيم چگونه كار كنيم تا شما راضي باشسد؟ شما لطف كنيد يك دستورالعمل براي ما بنويس كه ما بدانيم چگونه كار كنيم؟. بهرام عرب ف ولي الله گفت: آن مسئله اش فرق مي كرد آن يك چيز ديگري بود شما بايد آن را حل و فصل مي كرديد آن با اين مسائل فرق مي كند و من چكاره ام كه دستورالعمل بنويسم من اينها را براي صلاح كار خودتان مي گويم ». گفتم: شما مي گوييد كار درست اين است كه هر كاري هست وارد شورا شود و سه نفري روي آن بحث و گفتگو كنيم و تصميم بگيريم و ما نامه طلبه ها را دقيقا همين كار را كرديم ولي شما گفتيد كه نادرست و اشتباه است. بهرام عرب ف ولي الله گفت: « هركار و هرجور كه مي خواهيد كار كنيد خودتان مي دانيد برگرديم رآوا، ببين تو با حاج آقا سيف الهي اختلاف داشتي و داري اختلافت هم شخصي است كاري هم به ما و مردم ندارد چرا ما بايد تاوان اين اختلاف را بپردازيم؟ خوب تو با حاج آق سيف الهي دعوا داري برو دادگاه شكايت كن، دادگاه را گذاشتند براي اين كارها». گفتم: من نه تنها با آقاي سيف الهي بلكه با هيچكس دعوا و اختلاف و كينه ندارم آيا با آقاي سيف الهي پدر هم را كشته ايم؟ مرز يكديگر را هل داده ايم؟ با هم داد و ستدي داشته ايم؟ و يا رفت و آمدي داشته ايم؟ كه اختلاف داشته باشيم؟ بهرام عرب ف ولي الله گفت: « اگر هزار بار هم بگويي اختلاف و دعوا نداشتي همه مردم ماركده از بزرگ و كوچك زن و مرد مي دانند كه اختلاف داشتي و با هم بد بوديد حرف ما اين است كه اين يك اختلاف شخصي است چرا ما را قاطي مي كني؟». گفتم: با آقاي سيف الهي هيچ اختلاف شخصي نداشتم. بهرام عرب ف ولي الله گفت: « ما كه بچه نيستيم اختلاف داشتي خوب هم داشتي چرا حالا حاشا مي كني؟ اين را هم به تو بگويم، تو خيلي مي داني ( گفتم: نه من چيزي نمي دانم ) نه، خيلي مي داني خوبم مي داني ولي خودت را زدي به كوچه علي چپ، ببين ما مردم با هم دعوا مي كنيم به يكديگر بد و بيراه مي گوييم ولي چند روز بعدش در كنار هم مي نشينيم با هم دست مي دهيم، آشتي مي كنيم و تمام مي شود مي رود ولي تو با حاج آقا سيف الهي كه دعوا داشتي نمي خواهي فراموش كني اين را ادمه مي دهي و از ما در جهت اين دعوا كه شخصي است استفاده مي كني حرف ما اين است كه اين يك نسئله شخصي است ربطي به مردم ندارد و راهش اين است كه تو بروي دادگاه شكايت كني». گفتم: من با آقاي سيف الهي هيچ ناراحتي شخصي نداشته ام بلكه ناراحتي من بخاطر بي احترامي و توهين هايي بوده كه به مردم ماركده كرده است مثلا در همان جلسه ننگ آلود خودت شاهد بودي كه چند بار تضمين خواهي را تكرار كرد آيا به نظر شما تضمين خواستن از مردم روستا بخاطر ماندنش توهين به مردم نيست؟. بهرام عرب ف ولي الله گفت: « نه، چه توهيني است؟ حاج آقا سيف الهي يك چيزي گفت من هم جوابش را دادم تمام شد و رفت اين چه توهيني به مردم است؟». سيد اسماعيل حسيني گفت: « وقتي آقاي سيف الهي تضمين خواهي را تكرار كرد شما ناراحت شديد و جوابش را داديد چرا ناراحت شديد؟ خوب حرف بد زده بود كه ناراحت شديد آقاي شاهسون هم مي خواهد همين را بگويد مي خواهد بگويد تضمين خواهي براي ماندنش يك توهين به مردم ماركده بود به همين خاطر شما ناراحت شديد اگر حرفش بد نبود پس چرا شما ناراحت شديد؟». غلامرضا خسروي گفت: « تضمين خواهي سيف الهي هيچ توهيني نبود، تو كه مي گويي تضمين خواهي بي احترامي به مردم بود چرا ما كه توي مسجد به تو گفتيم تضمين بده كه هر وقت مسجد خواست حمام را تخليه كني گفتي تضمين نمي دهم؟ پس آنجا هم تو به مردم توهين كرده اي؟». گفتم: اولا آن تضميني كه مورد نظر شما بود در متن صورت جلسه شورا كه يك نوشته رسمي است قيد شده بود و قرار بود به صورت موقت از حمام استفاده شود بنابر اين ديگر نيازي به تضمين جداگانه نبود دوما من كه نمي خواستم استفاده شخصي بكنم و هميشه كه من شورا نخواهم بود سوما اينكه شما چند نفر معدود از مردم بوديد كه تضمين مي خواستيد در حالي كه ما اعضا شورا نماينده همه مردم ماركده بوديم اتفاقا در آنجا نيز شما مستقيم به شورا و غير مستقيم به مردم بي احترامي كرديد.
گفتم: آقاي سيف الهي بخاطر همين بي احترامي كه به مردم ماركده كرد او را شايسته تكريم نمي دانم چون بي احترامي و توهين به مردم را نمي توانم ببخشم ولي توهين به شخص خودم را بخشيده ام و شما در همان جلسه ننگ آلود ديديد كه چند بار به من توهين كرد ولي من هيچ واكنش نشان ندادم و توهين به مردم را پاسخش را دادم. بهرام عرب ف ولي الله گفت: « نه، تو جواب توهين خودت را جرئتش را نكردي بدي!». گفتم: از چه جرئت نكردم؟ پس شما اطلاع از چند بار مشاجرات ما نداري، چرا بايد من بترسم؟ من اگر مي خواستم به ام همانند خودش پاسخ بدهم با او مساوي مي شدم يعني بايد ادب را كنار مي گذاشتم كه چنين كاري و حركتي از من بدور است دوستان بزرگوار اشكال شما در اين است كه خودتان مستقيم نشريه را نمي خوانيد ديگران مي آيند به شما چيز هايي مي گويند كه ممكن است بزرگ و يا كوچك نمايي شده باشد آنگاه شما با احتساب ذهنيات تاريخي تان راجع به آن موضوع داوري مي كنيد، تفسيرش مي كنيد و ناراحت مي شويد و مي آشمبيد من به شما بزرگواران توصيه مي كنم هرگاه مطلبي به گوشتان خورد آن را شخصا بخوانيد آنگاه خواهيد ديد كه برداشت شما به گونه اي ديگر خواهد بود و ديگر شاهد خشم و عصبيت شما نخواهيم بود. بهرام عرب نورالله گفت: « درست مي گويي من خودم نمي خوانم به من مي گويند». بهرام عرب ف ولي الله گفت: « من اين نوشته ها را نخوانده ام و هيچگاه هم نخواهم خواند اين نوشته ها از نظر من هرزه هستند اين نوشته ها همانند اين هستند كه من بيايم و هرزه بخوانم اينقدر كتاب خوب هست كه اگر روي قبر مرده بگذاري زنده خواهد شد اگر وقت داشته باشم و بخواهم بخوانم آنها را مي خوانم چرا اين هرزه ها را بخوانم آدم كتاب ليلي و مجنون بخواند بهتر است از اين نوشته ها است اين ها چي هستند كه من بخوانم». بهرام عرب ف نورالله گفت: « چرا سخنام جلسه بسيج را نوشتي؟ چرا آن را ننگ آور (آلود) ناميدي؟ آيا ما ننگ هستيم؟ آيا آن 50 نفر ننگ هستند؟». گفتم: در آن جلسه بيگانه اي يك نفر ماركده اي را فاسد ناميد، يك نفر ديگر را مجرم خوند، چند نفر بخاطر رضايت بيگانه اي شورا را كوبيدند، چند نفر بخاطر خشنودي بيگانه اي اظهار عجز و پشيماني كردند، به يكي از اعضا شورا توسط بيگانه مكرر توهين شد و سر انجام فرد بيگانه با تكرار تضمين خواهي به همه مردم ماركده توهين و بي احترامي كرد و همه ما حاضر در آن جلسه سكوت كرديم بدين جهت اين جلسه ننگ آلود بود. ( دلايل من مورد قبول سران روستا حاضر در جلسه واقع نشد) بهرام عرب ف نورالله گفت: « ما روحانيت را دوست داريم، از قديم تا حالا دوست داشته ايم و هرگاه روحاني به روستا مي آمده ضمن اينكه او را در خانه جا داده ايم، پذيرائي كرده ايم، احترام كرده ايم، آنگاه كه مي خواسته برود بارها و بارها شده كه در مسجد چيزي براي او جمع نشده ما چند نفر هر يك از جيب خودمان پول گذاشته ايم روي هم و به او پرداخت كرده ايم». گفتم: خدا خيرتان بدهد من هم بر اين باور هستم كه روحاني واقعي معلم اخلاق است و ناز جامعه، هيچ انساني بدون معنويت نمي تواند سالم زيست كند و از آنجاييكه ما خود اهل مطالعه نيستيم كه به معنويت دست يابيم پس لازم است روحاني با شناخت در جامعه باشد تا بتواند بعد معنويت مردم را تقويت كند انسان، با ايمان راستين به خدا، مي تواند آرامش داشته باشد و يك روحاني با سواد و شناخت و سالم مي تواند بعد معنويت انسان را تقويت كند آنگاه انسان مي تواند به آرامش واقعي دست يابد اين كار از هر آدم بي سوادي بر نخواهد آمد. بهرام عرب ف نورالله گفت: « اين زنه، شيرين عبادي كيه كه توي آوا اسمش را نوشتي؟». گفتم: يكي از زنان برجسته و حقوقدان و يكي از فعالان حقوق بشر كشورمان است و تنها كسي است كه از ايران جايزه بين النللي صلح نوبل را گرفته و باعث افتخار ايران است ( دو تا مجله را باز كردم و نشان دادم) اين عكسش است و مرتب مقالاتش در نشريات چاپ مي شود خوب چه مانعي دارد كه ما نامش را توي آوا نوشته باشيم؟. بهرام عرب ف ولي الله گفت: « اگر تو راست مي گويي مي خواستي اسم آن پسر ك.چك را كه قرآن را حفظ كرده بود كه هم جايزه صلح به او دادند و صد رنگ جايزه به او دادند و در همه راديو ها و تلويزيون هاي دنيا نشانش دادند و عكسش را به درو ديوار ها چسباندند و همه از او تعريف و تمجيد مي كنند و آوازه اش دنيا را گرفته مي نوشتي؟ نه يك زن كه معلوم نيست كيه؟ و چيه؟ و چكاره؟». گفتم: حالا مشكل شما فقط نام شيرين عبادي است؟. بهرام عرب ف نورالله گفت: « نه مشكل ما او نيست». غلامرضا خسروي خطاب به سيد اسماعيل حسيني گفت: « سيد، حالا چه كار كنيم؟ به ما چه جوابي مي دهي؟». سيد اسماعيل حسيني گفت: « هيچي، شما خواستيد كه آوا چاپ نشود ما هم از آقاي شاهسون خواستيم كه چاپش نكند ديگر مسئله اي نيست». غلامرضا خسروي گفت: « بنويس، صورت جلسش كن كه چاپ نمي كنيد». سيد اسماعيل حسيني گفت: « آفاي شاهسون پس بنويسيد». كاغذ به سي اسماعيل دادم و گفتم: خودت بنويس. سيد اسماعيل حسيني گفت: « عبدالمحمد تو بنويس». عبدالمحمد عرب در پشت ميز قرار گرفت و نوشت: « دستور جلسه؛ انحلال آواي ماركده( خبر نامه شوراي اسلامي ماركده) جلسه راس ياعت 9 بعد از ظهر مورخه 22/12/84 با چند نفر از معتمدين روستا كه به چاپ و انتشار آوا اعتراض داشته گفت و بحث و تبال نظر شد و اتحاد ( در صورت جلسه همينگونه غلط توشته شده) تصميم بعمل آمد كه آواي ماركده ديگر چاپ و انتشار نيابد». هنگامي كه صورت جلسه نوشته مي شد بهرام عرب ف نورالله گفت: « من مطمئن هستم كه آقاي شاهسون اصلا نمي دانسته كه حاج آقا سيف الهي در عصمت آباد است و چه كسي هم به ديدار او رفته يك نفر اين را نوشته و داده به او و او هم بدون دقت نوشته كه نبايد مي نوشت ». گفتم: واقعا تا امروز دقيق نمي دانستم چه كسي به ديدن آقاي سيف الهي رفته ولي اكنون ديگر همه چيز برايم مشخص شد. در اين وقت نوشتن صورت جلسه تمام شد دو نفري صورت جلسه را امضا كردند و سيد اسماعيل گفت: « آقاي شاهسون شما امضا مي كنيد؟». گفتم: نه، من مخالف هستم. عبدالمحمد عرب خطاب به من گفت: « شماره اش كن فردا خودم مي برم بخشداري». در اين وقت سران روستا پيروزمندانه خدا حافظي كردند و رفتند. و من هم در زير صورت جلسه نوشتم: « چون بستن و تعطيلي نشريه كه زبان مردم است بر خلاف شان شورا كه برگزيدگان مردم اند هست اينجانب محمدعلي شاهسون شديدا مخالف هستم» فردا صبح اول وقت صورت جلسه به بخشداري رسانده شد و اين اولين صورت جلسه بوده كه در طول اين سه سال سر وقت به بخشداري تحويل داده شده است.