یادی از یک معلم

     شهریور ماه گذشته بود که خبر آمد آقای حسین کاویانی در شهر گلدشت (قلعه­شاه) جهان را بدرود گفته است اخلاق انسانی حکم می ­کند یادی از این معلم مهربان بکنم.

       شادروان حسین کاویانی پسر محمد کاویانی مارکده ­ای بود. محمد کاویانی از طایفه آهنگرها بود. پدر بزرگ پدرِ او، به نام محمدعلی، با مهارت، شغل و حرفه آهنگر، از بن به مارکده مهاجرت می کند و در اینجا ساکن و به حرفه آهنگری ­اش ادامه می ­دهد.

        گفته می ­شود استاد محمود آهنگراصالتا بنی نبوده، بلکه نیاکانش از صنعت­ گران اصفهان و یا اطراف اصفهان بوده­ اند که برای کار آهنگری به بن آمده ­اند سالیانی در بن زندگی و کار کرده و زبان­ شان ترکی شده است و حالا محمدعلی بنا به دلایلی احتمالا موقعیت کاری بهتر، از بن به مارکده مهاجرت می ­کند.

        محمدعلی که در مارکده به استاد محمدعلی معروف می ­گردد آهنگری بسیار ماهر بوده است که علاوه بر روستای مارکده کار آهنگری مردم روستاهای اطراف را هم انجام می­ داده است. باید دانست آهنگر در آن زمان تنها فرد فنی جامعه محسوب می ­شده، کارش سخت مورد نیاز مردم و بسیار ارزشمند بوده است.

       استاد محمدعلی دو پسر داشته؛ محمود و میرزابابا. محمود هم شغل و حرفه پدر را پیش می­ گیرد و به استاد محمود معروف می ­شود. استاد محمود ضمن اینکه در کار و حرفه خود بسیار با مهارت بوده، از نظر اجتماعی مردی خوشنام، امین و مورد اعتماد مردم هم بوده است. از استاد محمود چهار پسر می ­ماند. محمد، علی ­میرزا، ولی­ الله و علی ­آقا.

       قبل از روی کار آمدن رضا شاه پهلوی و مصوب قانون نظام ­وظیفه، بر اساس سهمیه روستا، محمد با داشتن یک پسر بچه به سربازی می­ رود و سال ­ها در ارتش آن روز خدمت می­ کرده است. پس از روی کار آمدن رضا شاه پهلوی بر اساس مصوبه مجلس شورای ملی قرار می­ گردد مردم ایران دارای شناسنامه شوند و علاوه بر نام، نام خانوادگی (فامیل) هم داشته باشند. محمد در این هنگام در خدمت سربازی بوده است. محمد با هوشیاری و دانایی که داشته با استناد به اینکه؛ نیاکان او آهنگر بوده ­اند، پس می ­تواند از بازماندگان و از تبار کاوه ­ی آهنگر اصفهانی، قهرمان اسطوره ­ای معروف و محبوب ایرانی بوده باشند که بنیاد پادشاهی ستمگرانه ضحاک عرب تبار را در هم کوبید و یا حداقل هم حرفه ­ای و یا ادامه دهنده حرفه و مهارت کاوه آهنگر باشند، فامیل کاویانی می ­گیرد و هویت و اصالت خود را حفظ، ثبت و ماندگار می ­کند. فرزند او و برادران و پسرعموهای او در مارکده این دانایی و هوشیاری را نداشتند و بدون توجه به نقش هویت سازی و اصالت بخشی نام خانوادگی، در جامعه و نیز در شخصیت آدمی، به پیروی از دیگران، فامیل عرب انتخاب و هویتی عاریتی و ساختگی برای خود درست می­ کنند.

      از قضای شگفت روزگار، کاوه­ ی آهنگر مخالف و دشمنِ ضحاکِ عرب تبار بود (ضحاک پسر علوان از پادشاهان عرب) حال نوادگان او و یا هم حرفه ­ای های او نام خانوادگی عرب برای خود برگزیده و هویتی عرب برای خود ساخته ­اند. 

       محمد از خدمت سربازی مرخص می­ شود به مارکده می ­آید و زندگی ­اش را در اینجا ادامه می­ دهد. محمد در مارکده به محمد قازّاق معروف می­ شود چون آن روز نظامیان را با لهجه ترکی قازاق می­ گفتند. سه­ تا پسر در این زمان متولد می­ شود که فامیل کاویانی دارند یکی از پسرها همین حسین کاویانی است که من قصد دارم در این یادداشت یادی از آن بکنم.      

      حسین کاویانی در مارکده برابر رسم و رسوم روز، به مکتب فرستاده می ­شود درس قرآنی می­ آموزد سپس بزرگ می­ شود و به سربازی برده می­ شود در سربازخانه یا همان پادگان در کلاس ­های سواد آموزی شرکت می­ کند و با نوشتن و خواندن کتاب ­های فارسی و نیز اندکی ریاضیات آشنا می ­شود پس از پایان دوره خدمت سربازی به مارکده می ­آید. بزرگان روستا او را به عنوان معلم مکتب خانه روستا با 16 بار جو و گندم مزد سالیانه بر می­ گزینند تا کسانی که مایل هستند بچه پسرهای خود را نزد او بفرستند.

        یکی از این بچه پسرهای روستا منِ نگارنده بودم من قبل از مکتب­ داری کاویانی، دو سال به مکتب خانه رفته بودم خواندن کتاب قرآن را خوب آموخته بودم حالا نزد آقای حسین کاویانی ضمن خواندن مجدد قرآن، تکرار و تاکید برای قرائت بهتر، کتاب­ های دیگر و مشق نویسی و اندکی هم به آموختن ریاضی می ­پرداختم.

        خوب یادم هست فصل بهار، احتمالا اردیبهشت ماه، که هوا بسیار دلپذیر بود، در یک قبل از ظهر بود در محل مکتب­خانه که طبقه دوم شبستان حج­ طالب واقع در کناره غربی مسجد نشسته بودیم، آقای حسین کاویانی مکتب ­دار، برای اولین بار، روشِ جمع کردن اعداد به شیوه جدید را برایم روی کاغذ نوشت و من با این شیوه آشنا شدم که برایم هیجان فوق­ العاده ­ای داشت. آموختن جمع و تفریق و ضرب و تقسیم به سبک جدید برای من آن روز درسی نو بود این درس خیلی بیشتر از سطح سواد مردم روستا بود به همین جهت بسیار شیرین و لذت ­بخش بود. چون من قبل از آن، ارقام سیاقی وزن ­ها و مبلغ­ ها را آموخته بودم.

        بعدها آقای حسین کاویانی بارها در حین گفت­ وگو که با هم داشتیم گفت: روز اول که تو را مادرت به مکتب آورد خوب یادم مانده چون یک بشقاب سرشیر هم روی انگشتان دستش گذاشته بود برایم آورد و گفت: «مش حسین می­ خواهم بچه ­ام خوب قرآن را بیاموزد که وقتی من مردم با صوت دلنشین برایم قرآن بخواند!» از این جهت این خاطره توی ذهنم مانده که تو بیش از همه علاقه به آموختن داشتی و تقریبا درس­خوان ترین بچه بودی که هم قرآن و هم کتاب­ های دیگر را خوب می­ خواندی به علاوه در نوشتن هم فعال بودی مرتب از پدر بزرگت سرمشق می­ گرفتی و می ­نوشتی و خط خوبی هم داشتی.

        شادروان حسین کاویانی در مقایسه با مکتب­دار قبلی معلمی مهربان بود خیلی کم به تنبیه فکر می­کرد چوب و فلک اصلا نداشت اگر ناگزیر هم می­شد ترکه­ ای کف دست بچه ­ای بزند بعد با خنده رویی با او صحبت می­ کرد که چرا درست را خوب نخواندی که من مجبور شدم تنبیه ­ات کنم؟

           مکتب­ دار قبلی روستا فقط تاکید بر خواندن پنجلهم و سپس قرآن داشت و اگر بچه ­ای بنابر ذوق خود و یا خواست پدرش می­ خواست کتاب دیگری بخواند و یا مشقی بنویسد یک کار شخصی و تک نفره و تنفنی محسوب می ­شد تاکید او بر خواندن و تکرار و تکرارکتاب قرآن بود به غیر از قرآن تنها کتابی که مایل بود بچه­ ها بخوانند و آن را در دهه اول ماه محرم تبلیغ و تشویق هم می­ کرد کتاب خزانت ­الاشعار بود که در ذکر مصیبت امامان شیعه هست.

        ولی آقای حسین کاویانی در کنار خواندن قرآن تاکید به خواندن کتاب­ های دیگر بویژه نوشتن می ­کرد نکته ­ای مهم­ تر آشنا کردن بچه ­ها­ ی مکتب­ به اعداد ریاضی و جمع و تفریق و ضرب و تقسیم به شکل و شیوه جدید بود.

         تا این زمان اگر بچه ­ای می ­خواست ریاضی بیاموزد ناگزیر بود به سبکِ سیاقی اشکال،  وزن­ ها و نیز مبلغ ­ها را را بیاموزد آقای حسین کاویانی اولین فردی بود توی روستای مارکده که جمع، تفریق و ضرب و تقسیم با اعداد ریاضی را به شکل امروزی ­اش را در حد ابتدایی در دوران سربازی آموخته بود در روستای مارکده مطرح کرد و ما بچه ­های مکتب را با آن آشنا کرد که توی روستای مارکده در آن روز نوبر بود. فکر نکنید همه­ی بچه ­های مکتب استقبال کردند، نه، توی جمع 20-25 نفره شاید 2-3 تا بچه از ان استقبال کردند. همه ­ی بچه­ ها بنابر توصیه پدر و مادر خانواده آمده بودند که خواندن قرآن را بیاموزند تا وقتی که پدر و مادرشان مُرد برای آمرزش آنها بتوانند قران بخوانند. افکار منجمد مرگ اندیشی که متاسفانه سایه سنگینش هنوز هم بر اذهان مردم ماکده سنگینی می­ کند.

                                   محمدعلی شاهسون مارکده 30 شهریور 96