جلسه تربيت بدني
روز چهارشنبه مورخه 22/8/87 ساعت 18 جلسه اي به پيشنهاد مدير كل محترم تربيت بدني استان؛ آقاي حسين ميرزايي، و به دعوت آقاي زماني، مسئول تربيت بدني سامان و با حضور اعضا شورا و دهياران 6 روستا ( ماركده، قراقوش، گرمدره، قوچان، صادق آباد و يا سه چاي ) در محل ساختمان تربيت بدني سامان تشكيل شد. از روستاي ماركده آقايان: مسعود شاهسون و كريم شاهسون در اين نشست حضور داشتند. هدف از اين دعوت و ونشست اعلام شرايط ساخت سالن ورزشي بود. كه حدود 30/2 ساعت گفتگو به عمل آمد و سرانجام صورت جلسه اي به شرح زير تنظيم شد.
مقرر شد 5 نفر از جوانان علاقه مند به ورزش از هر روستا به عنوان شوراي ورزش روستا با همآهنگي شوراي اسلامي و دهيار معرفي شوند و يك نفر نيز به عنوان رابط بين جوانان ورزشكار روستا و دفتر تربيت بدني فعاليت نمايد و پس از تشكيل شورا با حضور مدير كل در روستاها امكانات در اختيار ورزشكاران قرار گيرد.
مقرر شد مدير كل تربيت بدني در خصوص احداث يك باب سالن ورزشي جهت استفاده مردم شريف و جوانان و نوجوانان عزيز روستاهاي حاشيه زاينده رود مخصوصا شش روستاي فوق الذكر به صورت ويژه اقدام نمايد و هركدام از روستاهايي كه مقدار زميني به مساحت 8000 متر مربع، تسطيح شده و محصور شده در داخل روستا در اختيار تربيت بدني قرار دهد در اولويت خواهد بود.
حد اكثر زمان ارائه زمين و انعقاد تفاهم نامه با تربيت بدني 30/9/87 مي باشد ضمنا اولويت با روستايي خواهد بود كه زمين را زودتر تحويل دهد.
گزارش از: كريم شاهسون
جلسه شورا و دهياران 6 روستا
به پيشنهاد شوراي اسلامي ماركده، جلسه اي در تاريخ 25/8/87 ساعت 20 با حضور اعضا شورا و دهياران 6 روستا؛ قراقوش، گرمدره، ماركده، قوچان، صادق آباد و ياسه چاي در منزل آقاي حيدري، دهيار، در ياسه چاي تشكيل شد. از روستاي ماركده آقايان، مسعود شاهسون، كريم شاهسون و محمدعلي شاهسون در اين جلسه حضور داشتند. هدف از تشكيل جلسه بررسي مشكلات مشترك 6 روستا بود. كه موارد زير مطرح و روي انها گفتگو شد.
1- دو برگ چك بانكي بابت تامين جبران خسارت وارده به جاده ها، در اجراي پروژه گازرساني، به اداره راه سپرده ايم. يك برگ به مبلغ 5000000 تومان توسط شوراي ماركده براي جاده – بن قوچان – داده شده و برگ ديگر به مبلغ 5500000 تومان توسط آقاي صفرعلي بهارلو شوراي دوره دوم ياسه چاي بابت جاده – ياسه چاي تا قراقوش – داده شده است. ما شوراي ماركده، با پيگيري هايي كه كرده ايم، آقاي كريمي مدير كل اداره راه توافق نموده كه، چك ماركده را وصول نكند، مشروط بر اينكه مبلغ چك ياسه چاي را به حساب اداره راه واريز نماييم. اين قول داده شده مكتوب هم نيست و نمي دانيم اگر روزي مدير كل عوض شد مدير بعدي اين قول را خواهد پذيرفت يا خير. به هر صورت بهتر است شوراي هر روستا، سهم خود از اين مبلغ بدهي را فراهم، تا پرداخت نماييم.
2- موضوع مشترك ديگر اين است كه مبلغ 150000000 تومان سفته امضا شده توسط اعضاشوراي دوره دوم، نزد شركت گاز داريم كه بايستي برنامه ريزي براي باز پس گيري آنها بكنيم.
3- سال گذشته با دعوت از رئيس اداره صنايع و معادن توافق شد شهرك صنعتي مشترك 6 روستا در محل صحراي صادق آباد احداث گردد كه شوراي صادق آباد پذيرفت كارهاي اداري اين شهرك را پيگيري و گزارش پيشرفت كارها را به اعضا شوراهاي روستاهاي همجوار بدهد كه تا كنون هيچ اطلاعاتي داده نشده است. حال از آقاي كرمي عضو شوراي اسلامي صادق آباد مي خواهيم كه گزارشي به جلسه ارائه دهد. كه به دليل نا كافي بودن اطلاعات مقرر گرديد؛ شنبه ي آينده 2/9/87 ساعت 7 بعد از ظهر جلسه ي مشترك اعضا شوراها و دهياران 6 روستا در منزل آقاي كرمي در روستاي صادق آباد تشكيل و اين موضوع بررسي گردد.
4- موضوع بعدي پيشنهادي مبني بر درخواست و پيگيري شبانه روزي شدن مركز بهداشتي درماني ماركده بود. كه سه نظر مطرح گرديد. 1- نامه اي مشترك بنويسيم و به رئيس اداره بدهيم. 2- از رئيس اداره وقت ملاقات بگيريم و ضمن ارائه نامه مشترك راجع به موضوع گفتگوكنيم. 3- با دعوت از رئيس مركز بهداشت شهرستان و فرماندار و بخشدار جلسه اي در محل تشكيل و روي موضوع گفتگو و موارد توافق را صورت جلسه نماييم. كه نظر سوم مصوب شد و مقرر گرديد؛ جلسه روز چهارشنبه مورخه 29/8/87 ساعت 2 بعد ازظهر در محل مركز بهداشتي درماني ماركده تشكيل گردد.
6- شوراي ياسه چاي خواسته خود را تكرار نمود كه؛ در پروژه گاز رساني قرار بر اين بوده كه لوله كشي مشترك باشد ولي حدود 200 متر از خيابان هاي ياسه چاي را ناگزير با هزينه خودمان لوله كشي فلزي روي كار انجام داده ايم منصفانه اين هست كه بخشي از اين هزينه توسط 5 روستاي ديگر به ما كمك گردد.
تدوين گزارش: محمدعلي شاهسون ماركده
جلسه ي گفتگو
پنجشنبه 23/8/87 ساعت 20 جلسه گفتگو، با حضور 6 نفر برگزار شد در اين جلسه؛ پيرامون گسترش و همه گيري و غالب شدن انديشه دلالي در جامعه ي روستايي ماركده و گرايش بسياري، بويژه تعدادي از جوانان پر استعداد روستا به اين حرفه، و تاثير سوء و ويرانگري كه فرهنگ و انديشه و رفتار دلالي بر اخلاق فردي و اجتماعي گذاشته و باعث ركود و بي ارزشي علم و دانش و فرهيختگي و فرزانگي شده و مي شود و اينكه دروغ، نيرنگ و فريب هاي مرسوم حرفه دلالي به عنوان ارزش و زرنگي در جامعه رواج داده مي شود، و فردي كه قصد ورود به حيطه دلالي مي گيرد قبلا وجدان خود را ميرانده و نا گزير پا روي بسياري از رزش هاي اخلاقي از جمله راستگويي و صداقت گذاشته و آنها را تضعيف نموده تا بتواند به راحتي دروغ بگويد، به راحتي دسترنج ديگري را به يغما ببرد، بحث و گفتگو شد. و توافق گرديد جلسات گفتگو، در طول زمستان، بجاي ماهي يكبار، دو هفته يكبار تشكيل شود.
گزارش از: محمدعلي شاهسون ماركده
جلسه شورا
روز 26/8/87 ساعت 20 شوراي اسلامي باتفاق دهيار جلسه داشت. موضوع نامه شماره 20727/41/32 مورخه 12/8/87 دفتر فني استانداري كه طي آن صورت جلسه مورخه 25/4/87 دو نفر كارشناس استانداري مبني بر بلا اشكال بودن كار ساخت ديوار حائل مطرح گرديد كه پس از بحث و گفتگو مقرر گرديد؛ به نظر كارشناسان اعتراض و درخواست بررسي دقيق تر گردد. سپس كريم شاهسون دهيار گزارش داد كه بنياد مسكن با درخواست دهياري مبني بر تغيير كاربري قسمت كنار راه قبرستان كهنه از فضاي سبز به ساخت و ساز به منظور ساخت ساختمان دهياري موافقت نموده است كه پس از بحث و مشورت مقرر گرديد دهيار نسبت به خاك برداري محل اقدام نمايد.
جلسه در مركز بهداشت
جلسه اي در تاريخ 29/8/87 ساعت 14 با حضور دونفر كارشناس مركز بهداشت شهرستان و آقاي روستا واعضا شورا ودهيار ماركده در محل مركز بهداشتي درماني تشكيل شد ودرخواست هاي بهداشتي محل بدين شكل مطرح گرديد.
بخاطر فاصله زياد و نبود جاده مطمئن تا مركز شهرستان درخواست شبانه روزي شدن مركز بهداشتي درماني هستيم.
درخواست اختصاص دو پزشك خانواده، و اعزام روان پزشك و دندان پزشك به مركز بهداشتي درماني ماركده هستيم.
تقاضاي مردم كه داراي دفترچه درمان بيمه روستايي هستند اين هست كه بتوانند آزادانه به هر پزشكي كه مي خواهند مراجعه نمايند.
از آنجايي كه مركز بهداشت متولي سلامت مردم است تقاضا داريم به كمك ما آمده، وخواستار اجراي هر چه زودتر سيستم فاضلاب باشيم.
پاسخ هايي كه داده شد:
درمانگاه شبانه روزي به محل هاي با جمعيت كمتر از 20000 تعلق نمي گيرد بنا بر اين امكان ندارد مركز بهداشتي درماني ماركده شبانه روزي گردد ولي شما مي توانيد درخواست استقرار اورژانس بين جاده اي بكنيد شايد به علت توريستي بودن منطقه با درخواست شما موافقت نمايند.
كمبود پزشك داريم فعلا در تامين يك پزشك هم با مشكل مواجه هستيم.
اعزام روان پزشك مقدور نمي باشد ولي در صورت نياز، پزشك مركز مي تواند بيماران را به روان پزشك ارجاع دهد.
كمبود دندان پزشك بيشتر و مشهود تر از پزشك هست ولي اگر در تامين تجهيزات دندان پزشكي براي مركز ماركده مشاركت داشته باشيد مي توان هفته اي يك روز دندان پزشك اعزام نمود.
در باره قابل ارائه شدن دفترچه هاي بيمه روستايي نزد همه ي پزشكان، متولي بيمه خدمات درماني است، درخواست و پيگيري نماييد ما هم شما را كمك مي كنيم.
در باره معضل فاضلاب روستاهاي حاشيه زاينده رود اكنون مسئولان به اين نتيجه رسيده اند كه اجراي شبكه جمع آوري فاضلاب روستاهاي حاشيه زاينده رود در اولويت اند ولي كار بخاطر نبود بودجه چندان پيشرفتي ندارد.
گزارش از: محمدعلي شاهسون ماركده
بيمه اجباري
بخشداري سامان طي نامه شماره 2253 مورخه 8/8/87 به استناد قانون اصلاح بيمه اجباري، خطاب به مديران تاكسي تلفني نوشته: خودروهاي حمل بار ومسافر بايد بيمه شخص ثالث باشند« … لذا مقتضي است از بكارگيري رانندگان و خود روهاي فاقد بيمه شخص ثالث خود داري گردد …»
صادرات بادام
بخشداري سامان طي نامه شماره 2317 مورخه 7/8/87 نوشته: « در اجراي مصوبه جلسه مورخ 28/7/87 موضوع بررسي وضعيت توليد و صادرات بادام، مقتضي است در اسرع وقت نسبت به شناسايي و ارسال اسامي و مشخصات افراد علاقه مند به سرمايه گذاري جهت ايجاد تشكل هاي صادرات بادام، استاندارد سازي بسته بندي و فرابري محصولات باغي اقدام نمائيد تا با همكاري سازمان بازرگاني استان و سازمان صنايع و معادن استان در مورد تشكيل جلسات مشترك جهت بررسي راهكارهاي مناسب براي صادرات بادام و ايجاد صنايع تبديلي همآهنگي و پيگيري لازم صورت پذيرد » لذا از افراد علاقه مند دعوت مي شود آمادگي خود را به دهيار روستا و يا مستقيم به بخشداري سامان اطلاع دهند.
بيماري آنفولانزا
بيماري آنفولانزا در قرون گذشته باعث مرگ و مير و ضرر و زيان گسترده اجتماعي و اقتصادي گرديده است. در طي قرن بيستم سه همه گيري بزرگ رخ داده است. اولين مورد درسال 1918 با عنوان آنفولانزاي اسپانيايي با تلفات حدود 20 تا 40 ميليون نفر در سراسر جهان. مورد ديگر در سال 1957 تحت عنوان آنفولانزاي آسيايي و مورد آخر در سال 1968 با عنوان آنفولانزاي هنگ كنگي بوده است.
افزايش مرگ و مير در كساني كه بيماري هاي زمينه اي همچون بيماري هاي قلبي و عروقي و ريوي داشته اند مشاهده شده است.
گروه هاي سني مختلف مورد تهاجم آنفولانزا قرار مي گيرد و بيشترين اتلاف دو گروه سني بالاي 65 سال و افراد داراي بيماري هاي زمينه اي مي باشد.
عامل بيماري زا:
عامل بيماري زاي آنفولانزا ويروس هاي آنفولانزا است كه در سه نوع A و B و C تقسيم بندي مي شوند. نوع B و C تنها براي انسان بيماري زا است و توانايي ايجاد زير گروه هاي جديد را ندارد و تغييرات و يروس جزئي است. اين ويروس ها توانايي ايجاد اپيدمي ( همه گيري ) هاي منطقه اي را دارد.
نوع A بجز انسان راي حيوانات از جمله ماكيان، پرندگان وحشي و پستانداران نيز بيماري زا است. پرندگان وحشي مهاجر علي الخصوص قوها و مرغابي هاي وحشي مخزن ويروس به حساب مي آيند. ويروس نوع A توانايي تغيير كلي در زير گونه ها را دارد و به همين دليل چون براي سيستم دفاعي بدن ناشناخته است بسيار بيماري زا و توانايي ايجاد پاندمي ( همه گيري جهاني ) را دارد.
تعريف و علائم بيماري:
آنفولانزا بيماري ويروسي حاد دستگاه تنفس است كه با تب، سر درد، درد عضلاني، عرق، آبريزش بيني، گلو درد و سرفه تظاهر مي كند. سرفه اغلب شديد و براي مدتي ادامه مي يابد ولي ساير علائم پس از 2 تا 7 روز فروكش مي كند. دوره نهفته بيماري ( مدت زماني كه ويروس وارد بدن شده ولي علائم بروز نكرده است ) معمولا بين ا تا 3 روز است.
پيشگيري:
1- استفاده از واكسن. 2- استفاده از داروهاي ضد ويروسي. 3- رعايت اصول بهداشت فردي. 4- جلوگيري از انتشار بيماري.
آنفولانزاي پرندگان:
آنفولانزاي پرندگان از ويروس هاي نوع A مي باشد. زير گروه هاي نوع A اولين بار پس از تغيير و ايجاد نوع جديد در بدن ( سيستم گوارشي ) پرندگان وحشي وجود دارد. و گونه اي كه هم اكنون چنين مرحله اي را طي مي كند گونه A مي باشد. در اين مرحله ويروس براي انسان بيماري زا مي باشد ولي قابليت انتقال از انسان به انسان را ندارد و صرفا بيماري را از تماس مستقيم با طيور چه وحشي و چه اهلي مي گيرد. براي پيشگيري از اينگونه، فعلا واكسني در دسترس نيست و داروي آن نيز كمياب و صرفا جهت كنترل بيماري است و در دسترس نمي باشد.
كنترل بيماري:
در اين مرحله تنها از راه پيشگيري وكنترل انتشار بيماري مي توان از بيماري افراد جلوگيري نمود. راهكارهايي كه در اين خصوص وجود دارد عبارتند از: 1- پرهيز از شكار پرندگان وحشي و عدم تماس با آن در هيچ شرايطي چه مرده و چه زنده. 2- حتي الامكان در صورت نگهداري طيور از حفاظ استفاده گردد به شكلي كه طيور با پرندگان وحشي تماس نداشته باشد. 3- گزارش فوري اتلاف در طيور اهلي و يا مرغان وحشي به دامپزشكي و يا مراكز بهداشتي درماني. 4- پرهيز از فروش طيور به شكل زنده. 5- تا حد امكان از نگهداري طيور حتي انواع زينتي آن خود داري گردد. 6- در مواردي كه اتلاف در طيور مشاهده گرديد به هيچ وجه تماس مستقيم و بدون حفاظ با آن نداشته باشيد و از وسايل حفاظتي نظير ماسك، عينك، دستكش و … استفاده گردد. 7- فضولات پرندگان وحشي نيز مي تواندمنتقل كننده بيماري باشد كه كشاورزان، گردشگران، ماهيگيران و … مي توانند در معرض خطر باشند از تماس مستقيم با آن بايد خود داري گردد. 8- در صورت مشاهده متخلفي كه اقدام به فروش طيور زنده مي كند به مركز بهداشت و نيروي انتظامي اطلاع دهيد. روستا
جلسه آموزش نويسندگي
روز 17/8/87 آقاي بيگدلي در محل دبيرستان ياسه چاي درس نويسندگي خود را ادامه داد كه خلاصه اي از سخنان وي را با هم مي خوانيم.
امروز با نوشتن دو نامه بحث نامه را تمام مي كنيم. نخست يك نامه ي اداري و بعد يك نامه ي عاشقانه. در نوشتن نامه هاي اداري بايد ببينيم طرف چه مقامي دارد عنوان نامه را با توجه به مقام و موقعيت ايشان انتخاب مي كنيم. فرض كنيد مي خواهيد نامه اي به دهياري بنويسيد و درخواست كنيد كه جوي آب لايروبي و از لجن و زباله پاك گردد چنين مي نويسيم.
« جناب آقاي ….دهيار محترم روستاي … پس از حمد و ستايش خداوند و عرض
سلام به استحضار مي رسد همچنان كه مستحضر هستيد روستاي … يكي از محل و مناطق گردشگري است عده زيادي از مردم شهرهاي پيرامون براي گذران اوقات فراغت و گردش به اين روستا مي آيند و ساعاتي از وقت خود را در كنار رودخانه مي گذرانند. متاسفانه اغلب مردم چندان اعتنايي به نظافت محيط زيست نمي كنند و زباله هاي خود را در محيط رها مي كنند در نتيجه محيط انباشته از زباله و آلوده مي گردد.
ما جوانان روستا پيشنهاد مي كنيم با فراخوان عمومي در يك روز مشخص با جمع اوري زباله ها محيط را از آلودگي پاك نماييم اطمينان داريم مديريت و كارداني جناب عالي در شكل دهي و بسيج عمومي بسيار مؤثر خواهد بود ».
وقتي مي خواهيم نامه عاشقانه به نامزد خود بنويسيم بهتر است به چند موارد توجه نماييم. اگر نامه را علاوه بر نامزدمان ديگران هم خواهند خواند از ذكر كلمه هاي عاشقانه خصوصي بايد پرهيز كرد. نامه ي زير يك نامه ساده ي عاشقانه مي تواند باشد.
« عشق من، مهربانم، عزيزم، اميد آينده ي من. ديري است كه امكان ديدنت را از دست داده ام اما هميشه دلم به هواي تو مي تپد و ياد چشم هاي تو زلالي چشمه ساران دشت و دمن را بخاطرم مي آورد اي كاش مي توانستم جرعه اي از آن چشمه بنوشم دوستت دارم و اين يادت باشد زيرا كه اين دوست داشتن عشق عميقي است كه براي سالها زيستن با تو در دلم جا گرفته است در اولين فرصت مي آيم تا تو را ببينمت اي قبله ي آمال من ».
در پايان جلسه آقاي مهدي آدخ، يكي از جوانان روستاي ياسه چاي، داستان كوتاه خود را خواند كه براي مزيد اطلاع شما در زير مي آيد.
« وقتي مادرم متوجه شد گاو پيشوني سفيدمون براي وضع حمل ديگه پير شده، پدرم را عقب دكتر دامپزشك فرستاد تا اتفاقي براي گاو و گوساله اش نيفته. من كه تا آن روز ده سالي بيشتر نداشتم كنار باغچه حياط نگران گاوِ بيچاره اي بودم كه سالها شير اونو خورده بودم و بهش وابسته شده بودم. يك ساعت پس از رفتن بابا، عمه خانم از در حياط وارد خانه شد، با مادرم حرف زد و با هم وارد طويله شدند. با خودم گفتم: خدايا، اين دفعه هم، كاري كني به خوبي و خوشي همه چيز تمام بشه. ساعتي بعد يك ماشين جيپ سفيد رنگ وارد حياط شد. بابا و دو نفر ديگه پياده شدند. دكتر در حالي كه كيف و وسايلش را بر مي داشت با پدرم صحبت مي كرد و پدر سعي مي كرد زودتر اونها را به طرف طويله راهنمايي كنه كه: ديدم عمه خانم در حالي كه چادرش دور كمرش بسته و معلوم بود پاهايش كمي توي گِل فضولات فرو رفته، با آستين هاي بالا زده و خيس از طويله بيرون اومد و نگاهي به حاضران انداخت و نزديك من اومد، لبخندي زد و توي گوشم گفت: « اون يك گوساله نر خوشگل برات آورده »
تدوين از: محمدعلي شاهسون ماركده
تعصب
تعصب، در لغت، جانب داري كردن، طرف داري يا دشمني بيش از حد نسبت به شخص يا گروه يا امري معني شده است و فرد دارنده تعصب را متعصب مي نامند. در فرهنگ عاميانه روستايي خودمان هم تاحدودي همين معني را ميدهد ولي مي دانيم مردمان جامعه كوچك ما، ماركده، نسبت به اين واژه يك دست نيستند. تيپ جوان و بويژه تحصيل كرده ها گرايش شديدي به تعصب، در همه ي زمينه ها ندارند. ولي هستند افرادي كه هنوز وقتي مي خواهند در سطح روستا حرفي بزنند، نظري بدهند، مي بيني ته اعماقشان تعصب لانه كرده است. و در حال و هواي ترك و فارس، عرب و شاهسون و محله بالا و پايين نفس مي كشند و روزگار مي گذرانند.
كساني كه با آموزه هاي روان شناسي آشنايي دارند، يعني حد اقل4 كتاب در اين
باره خوانده باشند، ديد خوبي به تعصب و تعصب ورزي ندارند و آن را نا بخردانه و
فرد متعصب را خشك مغز مي شمارند، يعني آدمي است انعطاف ناپذير. جزم ( ثابت و بدون تغيير ) انديش. آدم متعصب دل سپردگي كور كورانه به چيزي، كسي و يا موضوعي دارد. تعصب، ايستايي فكر و انجماد ذهن نسبت به يك چيز يا موضوع است. اين حالتِ ايستايي و انجماد، مخالف پويايي و رشد است. تعصب، نديدن، نپسنديدن و راندن غير خود است. از انجايي كه ما، در جهاني سرشار از تفاوت ها زندگي مي كنيم – يعني آدم هاي متفاوت، ديدگاه هاي مختلف، خواست هاي گوناگون – تعصب مي تواند باعث گرفتاري و درد و رنج دارنده آن گردد. از طرفي، در جهاني مي زييم كه در حال تغيير مداوم است، حال اگر بخواهيم داشته ها و بوده هاي مان را بهترين بدانيم و روي ماندن در يك حالت ثابت و تغيير ناپذير پاي بفشاريم و بوده ها وداشته هاي ديگران را ناديده بگيريم و يا طرد كنيم بي گمان زندگي سختي خواهيم داشت، دنيا براي مان تنگ خواهد بود. تعصب، همانند زنجيري است بر دست و پاي، كه ياد گيري و رشد و حركت به جلو را، غير ممكن و يا كند مي كند. آدم متعصب، وقتي با موضوع و يا آدم متفاوت بر خورد كرد، بجاي اينكه بكوشد آن را بشناسد، بفهمد، مراوده داشته باشد، گفتگو كند، و از مزاياي او بهره مند گردد، از او دوري مي گزيند، و به او انگ مي چسباند، اتهام مي زند، او را مي رنجاند و ازخود مي راند. تعصب، مدارا با ديگري را بر نمي تابد. تعصب، نمي گذارد زيبايي موجود تفاوت هاي جهان را ببينيم. تعصب، اجازه نمي دهد پي به خطا و اشتباه هاي فكري و رفتاري خود ببريم تا از تكرار آنها جلوگيري نماييم. تعصب، يك برتري جويي به دارنده آن مي دهد، در اين حالت خود را مومن تر از ديگران مي شمارد، خود را بهتر از بقيه مي داند. تعصب، يك شخصيت دروغين در آدمي بوجود مي آورد كه عاميانه به آن غرور و تكبر مي گويند. و همين غرور و تكبر مانع مي شود كه انسان واقعيت ها را بشناسد. به همين جهت است كه، متعصب شباهت هاي زيادي به آدم خود شيفته دارد. يعني بيشتر حالت و رفتار هاي خود شيفته را از خود بروز مي دهد. تعصب، مانعي در روابط اجتماعي برابر با ديگر مردمان است. آدم داراي تعصب، تمام نيرو و انرژي اش را صرف بزرگ جلوه دادن و نگهداشت بوده ها و داشته هايش مي كند. بنابر اين از جنبه هاي ديگر زندگي بويژه رشد معنوي و اخلاق انساني باز مي ماند. بايد دانست آدميان بر مبناي يك نظم منطقي و اصول همكاري و احترام متقابل در جامعه، با هم رابطه دارند، ولي حس تعصب، اين نظم و همكاري را بر نمي تابد. چرا؟ چون متعصب، ديگران را برابر با خود نمي پندارد. تعصب در جامعه ي مدرن امروزي اصلا به كار نمي آيد. چرا كه، مردمان در جامعه امروزي ناگزيرند براي فراهم آوردن لوازم و وسائل زندگي با گروه هاي ديگر اجتماعي روابط برابر توام با همكاري داشته باشند، در چنين جوي و جامعه اي مدارا، تحمل يكديگر، رعايت حقوق برابر انسانها شرط لازم زندگي است و متعصب تحمل مدارا را ندارد. داشتن حالت تعصب، يعني طرد ديگران، كنار گذاشتن ديگران، دشمني، نفرت، خشم و كينه نسبت به ديگران. بخاطر چي؟ بخاطر دين، مذهب، مليت، رنگ پوست، طبقه و موقعيت اجتماعي، فقر اقتصادي، زبان، فرهنگ، فاميل، محله و … اين است كه آدم متعصب تبديل به آدمي منفي، مخرب و ضد اجتماعي مي گردد. آدم متعصب نقد و انتقاد را بر نمي تابد از اين رو با آدم خود شيفته همسان است. با آدم متكبر هم رديف است. تعصب را با غيرت هم توجيه مي كنند كه هر دو در بيشتر جاها با عقل و خرد انساني نا سازگارند. تعصب، مخصوص دوران زندگي ايلي و قبيله اي و عشيره اي بوده است. جامعه ايلي بر اساس تعصب اداره مي شود. تعصب خانوادگي، فاميلي، قومي. چون اين تعصب هست كه انسجام قومي شان را حفظ مي كند. تعصب در جامعه هاي سنتي يك چيز عادي است. هيچ كس نمي تواند تشخيص دهد كه اين حالت ها تعصب است. چون همه دارند و يك بعد هويتي و عجين شده با شخصيت ها است. در جامعه هاي سنتي و ايلي، مردمان ايل براي بقاي خود با هم مي جنگيدند. وقتي تاريخ مان را كه بخوانيد اين پديده جنگ دائمي ايل ها را مي توان مشاهده كرد. در چنين جو و فرهنگي هر ايلي فقط به فكر نجات و حفظ خود است. تعصب، پيرامون اين شيوه زندگي شكل گرفته است. در اين شيوه زندگي مي طلبد كه آدمي نسبت به ايل و قبيله خود تعصب بورزد، جزم انديش باشد، روي يكسري مسائل كه جزء افتخارات و يا عامل بقا و ماندگاري ايل است بايستد و پا فشاري كند. اين فرهنگ در آن دوران كاربرد داشت و براي آنها هم نتيجه بخش بود چون موجب بقاء شان مي شد در جامعه هاي ايلي و طايفه اي تعصب به داشته ها و بوده ها مرتبط با هويت افراد بوده است، تعريف و بيان كننده شخصيت افراد بوده است.
البته اين را هم بايد افزود كه تعصب در بعضي جاها، آن هم در حد اعتدالش مي تواند سودمند باشد مانند وطن دوستي و علاقه مندي به سرزمين و كشور، كه اگر نيك بنگريم اين را ديگر نمي توان تعصب ناميد بلكه دوستي و علاقه مندي است و كاملا با عقل و منطق همخواني دارد.
جامعه هاي مدرن بر اساس قوانين اداره مي شوند و تعصب در چنين جامعه هايي كاربردي نمي تواند داشته باشد قوانين در روابط اجتماعي حاكم است.
جامعه هايي مانند جامعه ي ما كه درحال گذر از سنتي به جامعه ي مدرن هستند هر دو حالت را مي توان در آن مشاهده نمود هم مي توان تعصب هاي قوي در موضوع هايي ديد و هم در قسمت هايي مي توان مشاهده نمود كه تعصب ازبين رفته است در چنين جامعه هايي اگر فرد متعصبي وجود داشته باشد به زودي مشخص مي گردد و مردم متوجه مي شوند. چرا؟ چون در تعارض با بسياري ديگر قرار مي گيرد.
اگر بخواهيم بقاياي تعصب را در جامعه ي روستايي خودمان پيگيري كنيم مي بينيم تعصب قومي محله اي و فاميلي بويژه نزد نسل جوان مذموم شده و يا بسيار كمرنگ است و بصورت عريان نمي توان ديد ولي هنوز در ته اذهان افراد سالمند تر هست و همه ي ما شاهد هستيم موقع انتخابات شورا خود را نشان ميدهد و بعضي از افراد كهن سال تر بر طبل تعصب قومي و محله اي مي كوبند، ميهماني مي دهند، جلسات برگزار مي كنند، مردم را تحريك و فرهنگ و ادبيات محله بالايي و پاييني، ترك فارس و عرب و شاهسون را باز توليد مي كنند كه خوشبختانه چندان پاسخي بخصوص از نسل جوان نمي شنوند تاسف بار اين است كه اين طيف نمي خواهند بفهمند كه جامعه عوض شده، نسل ديگري سر كار آمده. با اين حال هنوز جامعه ي ما جامعه ي متعصبي است و نبايد پنداشت كه تعصب از جامعه ي ما رخت بر بسته، نه، تعصب ها در محل و موضوع هاي ديگر جمع و انباشته شده است. تعصب در پوشش مذهب بسيار قدرتمند خود را نشان مي دهد، تعصب نسبت به زن به شكل احساس مالكيت وكنترل و محدود كردن رفتار و افكار او نمودار است.
اگر بخواهيم ريشه پوسيده تعصب قومي روستا را كه اخيرا رخ داد، نشان دهيم كه براي همه مشهود باشد، برخورد نابخردانه گروهي اندك نسبت به ورود من به صحنه انتخابات شورا در سال 81 بود. اگر من 20 سال قبل، يعني زماني كه در ماركده، دو دستگي محله بالا و پايين را راه انداخته بودند، وارد انتخابات مي شدم اتهامي كه به من نسبت داده مي شد عبارت بود از اينكه؛ ترك است، شاهسون است و محله پاييني است. ولي امروز چون اين تعصب ها كاربرد خود را ازدست داده و تعصب ها در موضوع مذهب انباشته شده، اتهام كمونيست بودن را مطرح مي نمايند و آن را در مقابل دين و مذهب مي نشانند تا با سوء استفاده از مذهب به خواسته ي خود برسند. در همين راستا مي بينيم همشهري گران قدرمان، يك روز بيكار مي شود و به فرمانداري مي رود تا اطلاع دهد و اعلام كند فلاني كمونيست است تا بلكه از صحنه حذف شود چرا حذف شود؟ چون فرد متعصب فقط خود را بهتر و برتر مي پندارد و فكر مي كند ديگران آمده اند و جاي او را تنگ كرده اند. بايد توجه داشت فرد يا افرادي اين نسبت را به من مي داده اند كه در عمرشان يك كتاب نخريده و نخوانده اند، هيچ شناختي از جامعه و جهان نداشته و ندارند.
فرد متعصب آدمي است توخالي، و نا توان در استفاده از عقل و خرد، هنرش اين است كه خود را با منتسب كردن به چيزي و يا موضوعي و يا فردي باد كرده است. چون از درون، خود را خالي مي بيند مي كوشد تعلقات خود را بيروني جلوه دهد. چون تعلقاتش بيروني است با نگاه مردم، حرف، نظر و انتقاد مردم ابهت شان را از دست مي دهند. اقتدار وشوكتش فرو مي ريزد. راه درمان و آرام شدن و دست كشيدن از تعصب ورزي اين است كه با دادن شناخت، آگاهي و حلاجي كردن و واقعي كردن نظرات فرد متعصب، تعلقاتش را دروني كنيم تا وقتي از بيرون به تعلقات او حمله شد، متعصب احساس نكند چيزي از تعلقاتش كم شده، يا آسيب به آنها رسيده و بخواهد رگ هاي گردنش را باد كند.
براي مثال اگر به آدم متعصب بگويند؛ بالاي چشم پدر يا مادرت ابرو نيست، احساس مي كند كه، چيزي از تعلقات او كه، پدر و مادر باشد، كم شده، آن ابهت و برتري خود را ازدست داده اند. بنابر اين عصباني مي شود چون احساس مي كند، حال، ديگران پدر و مادر او را بدون ابرو خواهند ديد. و مي خواهد كه، شكم بدرد. ولي وقتي با گفتار درماني، عقل و خرد منجمد شده اش را با واقعيت آشنا نمايند، خواهد ديد و فهميد كه، با حرف و نظر مردم، آسيبي به ابروي كسي وارد نمي آيد. به علاوه، فرض كنيم كه، پدر و مادر او، ابرو هم نداشته باشند، چون پدر و مادرند، همچنان دوست داشتني هستند. داشتن ابرو تاثيري در دوست داشتن نمي تواند داشته باشد. با آشنا كردن ذهن فرد متعصب به واقعيات، تعلقات وي دروني و شخصي خواهد شد. يعني پدر و مادر با همه اوصافِ خوب و بدشان از آنِ اويند. كاري به ديگران ندارد. بنا بر اين، نظر ديگران هم چندان اهميت ندارد. آنگاه، در پاسخ فردي كه گفته؛ بالاي چشم پدر و مادرت ابرو نيست، خواهد گفت: راست مي گويي؟ من در همه حال و در همه وقت پدر و مادرم را دوست دارم. يعني با احساس از دست دادن چيزي از تعلقات مان بر آشفته نمي شويم. به اين مي گويند؛ پختگي، دانايي و فرهيختگي.
مي رسيم به اين نكته كه چرا تعصب مي ورزيم؟ آدم متعصب دوران كودكي بدي داشته است. در آنجا شخصيتش لگد كوب شده، مغلوب شده، تحقير شده، وجودش ناديده گرفته شده، بها و ارزشي در خانواده نداشته است، اين است كه حالا احساس كمبود و خالي بودن مي كند لذا خود را به چيزي مي چسباند، آويزان مي كند، تا اولا؛ باور و احساس كند كه هست، وجود دارد. و بعد ابراز وجود نمايد. با تعصب ورزيدن به چيزي، مي خواهد، بزرگ نمايي و خود را برجسته جلوه دهد و در نظر آيد. اين است كه به چيزي مانند قوميت، نژاد، فاميل و مذهب مي چسبد تا احساس خالي بودن خود را تسكين دهد، خود را باد كند، و بگويد من هستم. در ميان موضوعات مختلف كه آدميان بدان تعصب مي ورزند، هيچ چيز فراگير تر، گسترده تر، قوي تر، عمومي تر، پر مايه تر از مذهب نيست. چرا؟ چون مذهب مورد قبول، حرمت و احترام همه ي مردم است پس چه بهتر كه فرد متعصب هم خود را مقبول جامعه بكند. از طرفي چون تفسير بردار است، شخص مي تواند بسياري از رفتارهاي خود را با ان توجيه كند، يا تقديس نمايد و مقبوليت اجتماعي كسب كند.
راه پرهيز از تعصب اين است كه؛ در خانواده و سپس جامعه به كودكان مان احترام بگذاريم، خواسته هاي شان را برآورده كنيم. هميشه و در همه حال با مهر و محبت با آنها برخورد كنيم. فرصت بدهيم آنچه را كه احساس مي كنند، بيان كنند. هيچ ترسي از بيان خواسته ها و نظرات خود نداشته باشند. در آموزش بچه هاي مان، در كنار آموختن روابط برابر، شان و ارزش برابر همه ي انسان ها، كودك را با تفاوت هاي شخصي آدميان آشنا كنيم. و روي يكساني پاي نفشاريم. و به بچه هاي مان بياموزيم؛ من و تو و ديگران وجود داريم. علاوه بر دادن آزادي و نثار مهر و محبت بي دريغ به كودك مان، زمينه فهميدن آدم هاي متفاوت را، براي شان فراهم كنيم. زمينه پذيرش آدم هاي متفاوت را براي شان مهيا كنيم. با اين استدلال كه، فهميدن و پذيرش ديگرانِ متفاوت هيچ زياني ندارد. بلكه سودمند هم هست. مفيد هم هست. زيبا هم هست. بي گمان، ما انسان ها با يكديگر متفاوتيم، اين تفاوت عيب نيست، زشتي نيست، بلكه حسن است. تفاوت ها ما را تهديد نمي كند.به ما زيان نمي رساند. انسان با ديدن چيز تازه و متفاوت، يك شاهراه جديد ارتباطي در مغزش بوجود مي آيد. يعني يك شانس جلو آدمي گذاشته مي شود تا بتوانيم بهتر رشد كنيم. هر آدمي اين حق را دارد كه عقيده و نظر خود را داشته باشد و بيان كند و بايد پذيراي وجود و بودن ديگران باشيم. حق نداريم هيچ كس را تحقير كنيم. حق نداريم به هيچ كس بي حرمتي كنيم. چون همه انسان ها، به حكم انسان بودن، با هم مساوي اند. هيچ كس از هيچ كس برتر و بالاتر و بهتر و بد تر نيست. ما به حكم انسان بودن بايد حرمت همه را نگه داريم، به كسي آسيب نرسانيم. چيزي كه تاسف بار است اين است كه سيستم آموزشي ما، انسان پرسشگر و چون و چرا كننده تربيت نمي كند. بلكه در پرورش كودك تكيه و تاكيد بر يكساني دارد. تاكيد بر پيروي دارد. به داشته ها و بوده هاي گذشته اهميت داده و تعصب ورزيده مي شود. شعارسر لوحه آموزش رسمي ما است، نه عمل و انديشه خلاق. چون از ابراز نظر خارج از حلقه تعيين شده رسمي مي هراسد. بنابر اين تفاوت ها را مذموم، تحقير و بر يكساني پاي مي فشارد.
پرسش اين است كه اگر در كودكي چنين آسيب هايي خورده ايم حال در بزرگ سالي چه كار مي توان كرد؟ براي برون رفت از تعصب ورزي راهي نيست به جز، بالا بردن آگاهي مان، رشد عقل و خردمان. خروج از جامعه و فرهنگ تعصب ورز، و ورود به حوزه عقلانيت و خِرد كه جزئي از روند زندگي مدرن امروز است. ورود ماشين آلات به زندگي ها، ارتباط هاي گسترده، وجود رسانه هاي گوناگون، مسافرت ها و گسترده شدن تحصيلات، همه ي اين ها باعث شده كه اساس زندگيِ امروز به سمت تفكر و بكارگيري عقل و خرد سوق پيدا كند.
اگر بخواهيم محتواي ذهني يك فرد متعصب را با زبان روستايي بيان كنيم و بگوييم متعصب جهان را چگونه مي بيند و مي فهمد چنين است. متعصب همه چيزهاي جهان را سياه و يا سفيد مي بيند يعني چيز خاكستري وجود ندارد. هر چيز يا خوب است يا بد. آدم متعصب چيزي بين خوب و بد نمي بيند. هر چيز يا پاك است و يا نجس، حرام است و يا حلال، آدم ها ايراني اند يا خارجي، قوم و خويش اند يا بيگانه، مسلمانند و همانند من مي انديشند يا نه؟ هم محله اي اند يا از محل ديگر. و بعد آنچه كه منتسب به خود اوست خوبند، زيبا اند، بهتر اند، بي عيب اند، و هرچه از آنِ ديگران اند ويژگي هاي خوب ندارند. اين ها مشخصه هاي ذهني يك آدم متعصب است.
نقطه مقابل جامعه ي متعصب، جامعه اي با مردماني آزاد انديش و با ذهني باز اند، در اين جامعه آدم ها به خوب و بد دسته بندي نشده اند، آدم ها با هم برابرند، بهتر و بدتر نيستند هر اطلاعاتي كه بدان ها رسيد در باره آن انديشيده مي شود، گفتگو و تحليل مي شود و از مزاياي ان استفاده مي گردد.
حال اگر بخواهيم جامعه ي روستايي خودمان را بررسي كنيم مي بينيم به كلي با 50 سال قبل تغيير كرده، ساختمان ها، لباس ها، شكل و كيفيت خوراك ها، وسايل زندگي، وسايل حمل و نقل، ابزار كشاورزي، دسترسي به امكانات بهداشتي، راه هاي ارتباطي، وسايل ارتباطي و… ولي وقتي حوزه انديشه و افكارمان را كه بررسي كنيم خواهيم ديد هنوز همانند پدر بزرگ و مادر بزرگان مان مي انديشيم. خود را آزاد نمي دانيم، به شانس، اقبال، قضا و قدر، سرنوشت، چشم شور، چشم زخم پاي بنديم، جرئت انديشيدن مستقل و آزاد را نداريم. هنوز تعصب خاص و ويژه نسبت به زن داريم، هنوز زن را جزء املاك مرد مي شماريم. هنوز جرئت پرسشگري نداريم .هنوز جرئت چون و چرا كردن نداريم. هنوز نتوانسته ايم متكي به خرد مان باشيم. به نمونه زير توجه نماييد
يكي از همشهريان در تايخ 23/8/87 ساعت 8 شب در جلسه فرهنگي جوانان روستا گفت: « دخترم در آزمون سراسري دانشگاه ها شركت نمود خانمم اصرار نمود براي اين كه دخترمان قبول گردد بايد دعا برايش گرفت. و از من خواست كه نزد (آقاي حاج الف. ع ) بروم و دعا بگيرم كه من هم چنين كردم و متاسفانه دخترمان هم قبول نشد». ببينيد با جرئت مي گويم پدر و مادر و نيز خود اين دختر با اين كه 12 سال درس خوانده نه درس را فهميده اند، نه علم را درك كرده اند، نه با انديشه آشنايي دارند، نه عقل و نه خرد را مي شناسند و نه بكار مي گيرند، و نه اصلا فلسفه و كاركرد دانشگاه به گوششان خورده است. اين بندگان خدا از همه ي ابزار هاي زندگي كه بر اساس عقل و علم ساخته شده و كار مي كنند، مانند ماشيني كه سوار مي شوند، يخچالي كه استفاده مي كنند، همين گازي كه شبانه روز در بخاري و اجاق سوزانده مي شود و تلويزوني كه شبانه روز حرف هاي تكراري به خوردمان مي دهد، را به كار مي برند ولي از خود نمي پرسند اين ها بر اساس كدام اصول و قانون دقيق كار مي كنند؟ كه هيچگاه نياز به دعاي آقاي حاج الف.ع هم ندارند؟ با اطمينان مي گويم دختراني كه درچنين خانواده هايي بزرگ مي شوند اگر هم قبول دانشگاه شوند و حتا فوق ليسانس هم بگيرند، بعد از فارغ التحصيلي، دستيار توانمندي در كار پختن كاچي، توزيع سمنوي نذري و دود كردن اسفند براي مادر بزرگشان خواهند بود.
محمدعلي شاهسون ماركده 24/8/87
لطيفه
خانمي، نزد پزشكِ گوش و حلق و بيني رفت و گفت: دكتر، شوهرم كر است و نمي شنود. لطفا يك دارويي بنويسيد تا شنوايي اش خوب شود.
دكتر گفت: من بايد بيمار را ببينم تا بفهمم بيماري اش چيست؟ آنگاه دارو تجويز كنم.
خانم گفت: شوهرم نزد پزشك نمي آيد و مي گويد: من چيزيم نيست. به همين جهت من آمده ام دارو برايش بگيرم.
دكتر گفت: خوب، اين آزمايش ها را كه مي گويم انجام بده تا ببينم بيماري اش چيست؟ و بتوانم دارو تجويز كنم. نخست از فاصله 20 متري، بعد 15 متري و بعد 10 متري و سر انجام 5 متري و آخر سر از رو برو با او سخن بگو و ببين به كدام يك پاسخ مي دهد.
خانم از فاصله 20 متري گفت: شام چه غذايي بپزم؟ جوابي نشنيد. بعد در فاصله 15 متري و بعد در 10 متري و 5 متري تكرار كرد كه بازهم پاسخي نشنيد. و آخر سر رو بروي شوهر ايستاد و گفت: مي گويم شام چه غذايي مي خواهي بپزم؟
شوهر گفت: اين پنجمين بار است كه مي گويم؛ قرمه سبزي!
خانم نتيجه ي آزمايش را به دكتر گفت، و دكتر، براي خانم دارو نوشت!
يك رويداد و پرسش ها
دونفر از همشهريان، گزارشي از رويداد روز 14/8/87 كه در پيرامون اجراي لوله كشي گاز مؤسسه خيريه و كتابخانه رخ داده را براي چاپ در نشريه آوا تدوين و ارسال نموده اند. بي گمان رويداد، شكل واحد داشته است ولي زاويه ديد دو گزارشگر واحد نبوده است. بنابر اين، گزارش زير تلفيقي از دو نامه رسيده مي باشد كه جهت اطلاع خوانندگان گرامي تدوين شده است.
روز 14/8/87 به درخواست و مسئوليت آقاي مسعود شاهسون اقدام به لوله كشي گاز مؤسسه خيريه و كتابخانه مي شود. براي تامين برق مورد نياز جوشكاري، پيشنهاد مي گردد از مسجد برق گرفته شود. جوشكار مي گويد؛ به دو دليل نمي توان از مسجد برق گرفت. يكي اينكه كابل برق زيادي مي خواهد كه ندارم. ديگر اينكه كابل از خيابان بايد عبور كند و به علت عبور و مرور وسايل نقليه، امكان بروز خطر هست. نظر ديگري ابراز مي شود كه از خانه علي عرب، همسايه غربي و يا از خانه مرحوم غلامحسين خسروي همسايه جنوبي، برق گرفته شود. و سرانجام نظر ديگري به ميان مي آيد كه؛ بهتر است از برق شركت تعاوني روستايي استفاده شود. چون مالكيتش عمومي است و مؤسسه و كتابخانه هم كه عمومي اند. بدينجهت مسعود شاهسون به تعاوني مراجعه مي نمايد تا موضوع را به اطلاع مدير عامل برساند كه با درِ بسته روبرو مي شود. به همراه ايشان زنگ مي زند، در دسترس نبوده. راه پله تعاوني بخاطر كلاس بانوان باز بوده و ايشان با اين استدلال كه برق تعاوني مال عموم است اين كار هم مال عموم است بنابر اين قاعدتا و معقول و منطقي اين است كه مخالفتي نبايد باشد. از سيم هاي راه پله، برق براي جوشكاري گرفته و كار آغاز مي شود.
بعد از مدتي مدير عامل تعاوني، آقاي عبدالمحمد عرب مي آيد و برق را قطع مي كند و با لحني توام با خشم به مسعود اعتراض مي كند. و پاسخ مسعود اين بوده كه ؛ برق از مردم است، كار در حال انجام هم از مردم است. كه قدري باهم بگو و مگو مي كنند.
آقاي صفرعلي عرب ( جوشكار) شاهد اين رويداد بوده، از قطع برق ناراحت مي شود و پيشنهاد مي نمايد؛ بياييد از كارگاه من برق ببريد. و شخصا اقدام به عبور دادن كابل برق از فضاي خيابان مي كند. بدين منظور قصد رفتن به پشت بام كارگاه خود را داشته كه به علت شكستن پله نردبام، سقوط مي كند و به علت آسيب مغزي بي هوش روي زمين افتد. كسي هم از اين سقوط مطلع نمي شود. بعد از دقايقي، يكي از افراد كه قدري دورتر از صحنه، شاهد ماجرا بوده، از اتفاق با خبر مي شود. آقاي صفرعلي عرب را به درمانگاه روستا، سپس به بيمارستان نجف آباد منتقل مينمايند كه خوشبختانه بهبود مي يابد و اكنون در خانه، در حال استراحت و بهبودي به سر مي برد. جا دارد هر يك از ما، با عيادت ايشان از زحمات صادقانه و همت والاي او در انجام كارهاي خير و عمومي بويژه توجه او به كارهاي مسجد، تقدير به عمل آوريم.
دو همشهري، نويسنده هاي نامه كه، شاهد ماجرا بوده اند و يا مشاهدات شاهدان را نوشته اند هر يك پرسش هايي را مطرح كرده اند كه آنها را با هم مي خوانيم.
1- كتابخانه و مؤسسه، مكان هاي عمومي اند، شركت تعاوني هم عمومي است، چرا؟ و با چه رويي؟ برق مردم را از كار مردم قطع كرده اند؟
2- آيا قطع برق جوشكاري مؤسسه خيريه، يك دهان كجي به همه ي مردم نبوده است؟
3- چندين سال است با تنظيم صورت جلسات صوري، تعاوني در اختيار فردي واحد قرار دارد، آيا وقت آن نرسيده كه مردم ضمن درخواست بررسي دقيق حساب هاي تعاوني، تغييراتي هم در سطح مديريت انجام دهند؟
4- آيا شخصي و خانوادگي شدن تعاون روستايي از بي عرضگي و نالايقي هاي هيات مديره نيست؟
5- آيا عدم ارائه گزارش مالي تعاوني به مردم، در طي چند سال گذشته، بي اعتنايي به حق و حقوق مردم نبوده و نيست؟
6- هيات مديره هاي اسمي تعاوني آقايان؛ كريم شاهسون، رمضانعلي شاهسون و مهندس غلامعلي عرب به مردم توضيح دهند كه اينجا تعاوني است يا فروشگاه اختصاصي خانوادگي؟
7- لطفا پاسخ دهيد، غرور كاذبي كه مدير عامل در اداره تك نفره تعاوني به خود گرفته ناشي از نالايقي هاي هيات مديره است؟ يا شورا؟
8- آيا روستا اين قدر بي صاحاب و سالار شده كه يك نفر بتواند با عدم ارائه گزارش ماليِ پول هاي خود مردم، به همه دهان كجي كند؟
9- مگر چقدر برق مصرف مي شده كه؛ آقاي مدير عامل خسيس بازي در آورده و برق را قطع كرده است؟
10- مقصر اصلي در اينكار شوراي روستا است اگر شورا دقيق به حساب و كتاب تعاوني رسيدگي مي كرد، آنگاه مي فهميدند كه روستا صاحب دارد و اين مسائل پيش نمي آمد. شورا و دهيار ما اين قدر عرضه ندارند كه راه دفتر شان را كه مدير عامل بسته، باز كنند. به علت بسته بودن راه دفتر جلساتشان را در خانه هاي مردم مي گيرند.
11- چرا بايد انبار تعاوني تبديل به فروشگاه گردد وآرد ها كه غذاي اصلي مردم است در خيابان و زير راه پله كه غير بهداشتي است انبار شود؟ اين كار برابر كدام مصوبه هيات مديره انجام مي شود؟
12- تعاوني بجاي توزيع سبوس، پفك نمكي برايمان مي اورد آيا هدف از ايجاد تعاوني اين بوده است؟ پفك نمكي را كه از مغازه لطف الله ارزانتر و راحت تر مي توان خريد.
13- پيشنهاد مي كنم آقاي مدير عامل تعاوني از استاد صفر جوشكار عيادت كند و از او، قدري همت و جوانمردي بياموزد آنگاه خواهد فهميد قطع كردن برق مردم از كار مردم چقدر دون همتي است.
تدوين كننده: محمدعلي شاهسون ماركده 26/8/87
حرف هاي مردم
1- من يكي از جوانان معترض به دريافت پول همياري گاز رساني بودم كه در جلسه مسجد هم شركت كردم. وقتي سخنان اعضا شورا را شنيدم شرمنده شدم و با خود گفتم: پسر، مگر خون تو از خون ديگران سرخ تر است كه مي خواهي پولت را نپردازي. و شرمنده شدم و در وجدان خود حق را به اعضا شورا دادم.
2- مثل اينكه كبك هاي دلالان شركت تعاوني نگين خروس مي خواند. مدير عامل و هيات مديره هم از شور و شوق و جوش و خروش تبليغ افتاده اند و همراه خريداران سهام اين تعاوني همه شان پكر اند. ولي فروشندگان سهام به اميد سفرهاي زيارتي شنگول بنظر مي رسند، پول كي؟ سفر چي؟
گزارش از: محمدعلي شاهسون ماركده