جلسه مسجد
به دعوت شیخ علی اصغر شاهسون جلسه ای در تاریخ 19/10/87 ساعت 20 با حضوربیش از10 نفر در محل مسجد روی قبرستان کهنه برگزار شد. هدف از این دعوت و نشست بررسی پیشنهاد ساخت مسجد و یا حسینه در این محل بود که پس از گفتگو مقرر گردید: جلسات بعدی در محل مسجد جامع گرفته شود. دعوت از عموم مردم شود. هیات امنائی که قبلا برای این منظور شکل گرفته افراد آن شناسایی و به همکاری دعوت گردد.
گزارش از: محمدعلی شاهسون مارکده
جلسه تعاونی نگین
جلسه ای به دعوت مدیر عامل تعاونی نگین در تاریخ 22/10/87 ساعت 19 با حضور آقایان محمود عرب، قربانعلی عرب، مصطفی عرب، حمید شاهسون و محمدعلی شاهسون در محل دفتر دهیاری تشکیل شد. هدف از این دعوت و نشست بررسی پیشنهاد تدوین طرح توجیهی زمین مورد نظر شرکت تعاونی نگین واقع در سکویی چم بالا توسط شرکت آباد گران هفت اقلیم شهرکرد به مبلغ 5000000 تومان بود که پس از بحث و گفتگو مقرر گردید؛ مدیر عامل این قرارداد را امضا نماید.
گزارش از: محمدعلی شاهسون مارکده
گفتگو با بخشدار
ساعت 15 مورخه 23/10/87 جلسه ای با حضور بخشدار، مسعود شاهسون، محمدعلی شاهسون، محمد عرب و کریم شاهسون در محل بخشداری انجام شد. هدف از این گفتگو که به درخواست شورای مارکده صورت گرفت گفتگو پیرامون ساخت سالن ورزشی بود. دلایلی که این شورا مطرح کرد این بود که: روستای مارکده به تنهایی بزرگترین روستا از نظر جمعیتی در بین 6 روستا است. به علت قرار گرفتن در وسط 6 روستا بهترین سرویس را می تواند به بقیه روستاها دهد. روستای قوچان در کنار و چسبیده به مارکده هر دو یک واحد جمعیتی محسوب و جمعیت شان نزدیک به نیمی ازجمعیت 6 روستا است. بنابر این اگر قرار است یک سالن ورزشی ساخته شود مناسب ترین محل روستای مارکده است ولی ماپیشنهاد می کنیم که بجای یک سالن، دو سالن در دو روستا ساخته شود. آقای بخشدار گفت: استدلال دوستان گرم دره ای هم این هست که: مرکز بهداشت در مارکده ساخته شده، دبیرستان دخترانه در مارکده است برای توزیع عادلانه ی امکانات حق این هست که سالن ورزشی در گرم دره ساخته شود. که مقرر گردید آقای بخشدار با آقای حسین میرزایی پیرامون این پیشنهاد گفتگو نماید.
گزارش از: محمد علی شاهسون مارکده
جلسه ی آموزشی
روز 23/10/87 از ساعت 8 صبح تا ساعت 30/1 بعد از ظهر جلسه آموزشی اعضا شوراهای اسلامی و دهیاران بخش سامان در شهر سامان برگزار شد. از روستای مارکده آقایان: محمد عرب، کریم شاهسون، مسعود شاهسون و محمدعلی شاهسون حضور داشتند. که چکیده ای از سخنان بیان شده را با هم می خوانیم.
نخست آقای قربانی بخشدار گفت: شورا و دهیار باید سالیانه گزارش کاری خود را به مردم ارائه دهند. آنگاه محمدی مدیر کل امور روستایی استان سخنانی پیرامون طرح هادی روستا بیان و نقشه طرح هادی را نقشه راه و سند چشم انداز آینده روستا دانست. سپس اصطلاحات رشد، توسعه و توسعه ی پایدار را توضیح داد. نقش و جایگاه شورای اسلامی را در روستا همانند نقش مجلس در سطح مملکت دانست که باید برای کارهای روستا برنامه نویسی و برنامه ریزی و نظارت بر اجرای کار نماید و نقش دهیار را همانند نقش دولت در کشور دانست که باید برنامه ها و مصوبات شورای اسلامی را درسطح روستا اجرا کند. آنگاه سخنانی پیرامون بودجه بیان و از بودجه به عنوان عقل معاش نام برد که 60 درصد بودجه دهیاری باید صرف کارهای عمرانی گردد و فقط 40 درصد مبلغ بودجه را حق داریم صرف هزینه های جاری کنیم.
سپس آقای طاهری از استانداری پیرامون آئین نامه مالی شوراها و دهیاران سخنانی بیان کرد که؛ دهیاری یک نهاد مردمی و غیر دولتی است ولی چون برابر قانون مصوب کشور تشکیل و اداره می شود، یک نهاد رسمی و تعریف شده است. هر کاری که می کند باید برای کارش مستند قانونی داشته باشد. آخرین مهلت بودجه نویسی تا 15 بهمن ماه است که قبل از آن باید دهیاران برنامه های کاری سال آینده خود را همراه با محل و مقدار در آمد و هزینه ها تنظیم و به شورای اسلامی جهت تصویب دهند شورای اسلامی می تواند نظرات خود را به برنامه پیشنهادی اضافه و یا کم و پس از تصویب جهت طی مراحل اداری به دهیار بدهد. چرا بودجه می نوسیم؟ برای این که منابع درآمدی محدود داریم و محل مصارف نا محدود. لذا باید با نوشتن برنامه بودجه او لویت های محل مصرف بودجه تعیین شود. در بودجه نویسی چند اصل هست که باید رعایت کنیم. یکی این که در آمدها بر هزینه ها تقدم دارند. تعادل بین درآمد و هزینه ها باید رعایت گردد. دست یابی به عدالت اصلی دیگر است که باید لحاظ شود. قبلا کمک هایی که از طریق استانداری به دهیاری ها می شد از قانون تجمیع عوارض بود این قانون حذف و قانون ارزش افزوده جای گزین شده است. اگر درآمد ها از مقدار پیش بینی شده در بودجه بیشتر شد متمم هایی به برنامه بودجه ای مان اضافه می کنیم تا محل هزینه اضافه در آمد را مشخص کنیم و اگر در آمد ها از مقدار پیش بینی شده در برنامه ی بودجه مان کمتر شد بر بودجه مان اصلاحیه می نویسیم تا گوشه ای از محل های هزینه را حذف کنیم. وقتی برنامه از قبل تنظیم شده بودجه مان اجرا شد یعنی درآمد ها را وصول و در محل های تعریف شده هزینه کردیم حال آن برنامه را حساب و کتاب و می بندیم این عمل را تفریغ بودجه می گویند که باید باز شورا تصویب کند. پس همه مان باید قانون مند حرکت کنیم.
آقای زمانی از استان داری پیرامون درست نوشتن و ثبت دفاتر سخن گفت: شورا یک نهاد مردمی است که قانون آن را تعریف و تایید کرده است بنابر این کارهایش هم باید برابر قانون باشد. نامه ای که می خواهیم بنویسیم باید چند مشخصه داشته باشد. شماره، تاریخ، پیوست دارد؟ یا نه؟ اگر دارد چند برگ،
مشخصات فرستنده نامه که همان سربرگ چاپی نامه است، مشخصات گیرنده که ما اول نامه می نویسیم، مقدمه ی نامه که همان بازگشت و یا پیرو است ،متن نامه، نتیجه گیری، امضا، و گیرندگان رونوشت. هر نامه شورا باید در 4 برگ تنظیم گردد یکی به اداره مربوطه، یکی رونوشت به شورای بخش، یک رونوشت به بخشداری و برگ آخر هم در بایگانی شورا خواهد ماند. نامه های اداری را باید فقط رئیس شورا و در غیاب او نایب رئیس امضا کنند ولی صورت جلسات را باید هر سه نفر امضا نمایند. صورت جلسه شورا باید این مشخصات را دارا باشد. تاریخ، دستور کار، اسامی اعضا حاضر و غایب، نتیجه رای گیری مورد به مورد و در آخر هم مهر و امضا اگر دعوت شدگانی در جلسه شورا بود می توانند صورت جلسه را امضا کنند صورت جلسه شورا باید برای طی مراحل قانونی به مراجع مربوطه جهت اعلام نظر قطعی ارسال گردد.
آنگاه آقای رفیعی مدیرکل امور اجتماعی و شوراهای استانداری پیرامون وظایف و اختیارات شوراهای اسلامی سخن گفت: 1- اولین وظیفه ی شورای اسلامی روستا نظارتی است. نظارت بر اجرای مصوبات، بر اجرای طرح های عمرانی، بر حفظ و نگهداری اموال عمومی روستا، بر درآمد و هزینه های دهیاری، بر رعایت مقررات محیط زیست و منابع طبیعی. 2- انتخاب و عزل دهیار برابر مقررات. 3- همکاری با همه ی ادارات و ارگان ها و نهاد های دولتی. 4- تشکیل حد اقل سالی دو بار گرد هم آیی عمومی و گزارش کار خود به مردم و دریافت پیشنهادات به منظور جلب مشارکت مردم و توجیه سیاست های دولت، کمک رسانی در مواقع بحرانی به نیازمندان، فراهم کردن زمینه مشارکت و جلب همکاری های مردم در جهت توسعه ی فرهنگی، اجتماعی، آموزشی، اقتصادی و عمرانی روستا. 5- برنامه ریزی و ارائه پیشنهاد به منظور رفع موانع و مشکلات توسعه ی روستا. 6- رسیدگی به شکایات و رفع اختلافات مردم از طریق حکمیت میان ان ها.
گزارش از: محمدعلی شاهسون مارکده
جلسه تربیت بدنی
به درخواست بخشدار سامان جلسه ای در تاریخ 23/10/87 از ساعت 20 تا 23 با حضور آقایان: حسین میرزایی مدیر کل محترم تربیت بدنی استان، قربانی بخشدار، مسعود شاهسون، محمد عرب، محمدعلی شاهسون اعضا شورا و کریم شاهسون دهیار از مارکده، شهرام مردانی، اکبر شریفی اعضا شورا و شیخ شریفی، سید ابراهیم هاشمی و سید علی هاشمی، از گرم دره در محل دفتر مدیر کل تشکیل شد. هدف از این دعوت و نشست، تعیین محل ساخت یک سالن ورزشی بود که خلاصه ای از سخنان بیان شده در جلسه را با هم می خوانیم. نخست آقای بخشدار درخواست نمود که بجای یک، دو سالن ساخته شود. آنگاه آقای حسین میرزائی گفت: این حرف ها را که می خواهم بزنم چندین بار به تک تک شما و نیز در جلسه سامان گفته ام. تنها، بودجه ساخت یک سالن ورزشی از مصوبات سفر ریاست جمهوری به بخش سامان اختصاص داده شده است. در این مصوبه نام هیچ روستایی ذکر نشده ولی ما نظرمان 6 روستای قسمت انتهایی بخش سامان است این در حالی است که شوراب مرکز دهستان هنوز سالن ندارد. از دو سال قبل تنها کسی که از منطقه حاشیه زاینده رود نزد من مراجعه و درخواست سالن ورزشی نموده حاج آقا شریفی(شیخ) از روستای گرم دره بوده است که مراجعات مکرر و تماس های تلفنی مان باعث دوستی ما شده است. دو سال قبل من به اتفاق حاج آقا از روستاهای حاشیه زاینده رود دیدن کردم که دیدم هیچ توجهی از نظر ورزشی به این دو بخش بن و سامان نشده و در محرومیت بسر می برند و من شخصا پیگیر بوده ام تا بتوانم امکاناتی به این دو بخش بیاورم. یکی از علت های عقب ماندگی مان همین حسادت ها بوده مثلا اگر چیزی می خواسته اند به بن بدهند سامان می گفته به بن ندهید و بدهید به من. و یا اگر می خواسته اند امکاناتی به سامان بدهند بن می گفته به سامان ندهید بدهید به من. نتیجه این شده که به هیچ یک نداده و برده اند در شهر و بخش های دیگر اجرا کرده اند. در درون بخشی هم به همین شکل بوده است. مثلا اگر می خواسته اند چیزی به بن بدهند وردنگان می گفته بدهید به من. و اگر قرار بوده چیزی در وردنگان ساخته شود بن می گفته در بن بسازید. نتیجه این می شده چون اتفاق نظر نبوده نمی توانستند کار و نظری را عملی کنند و هیچ یک آن امکانات را نمی گرفته اند. شما هم همین گونه. اگر نتوانید با هم توافق کنید قطعا این بودجه هم از دست شما خواهد رفت. من پیشنهاد می کنم از روستا های بخش بن و سامان دو نفر با ذهن باز و دارای حسن نیت و آینده نگر انتخاب شوند که حدود 60 نفر می شوند و بنشینند او لویت ها را جهت جذب امکانات تعیین کنند تا بتوانیم از این عقب ماندگی بدر آییم. بهر صورت در جلسه ای که با استاندار داشتم به علت محدودیت تعداد سالن های ورزشی قرار شد به روستاهای زیر 2000 نفر فعلا سالن ندهیم من برای این که بتوانم یک سالن در بخش سامان بسازیم گفته ام 6 روستای انتهایی بخش سامان دارای 6000 نفر جمعیت اند و می خواهیم یک سالن ورزشی برای 6 روستا بسازیم و موافقت را گرفته ام حال شما بخشدار در هرکجا که گفتید خواهم ساخت اگر شما بتوانید به موافقت برسید امسال در یکی از روستاها سالن خواهیم ساخت و سال آینده در روستای دیگر. ولی اگر نتوانید موافقت کنید ممکن است این سالن هم از اینجا برود.
شهرام مردانی گفت: من پیشنهاد می کنم همه مان للهی حرف بزنیم صرفا برای رضای خدا حرف بزنیم، در حرف هامان خدا و عدالت را در نظر بگیریم تا بتوانیم بهتر موضوع را حل کنیم. ما قبول داریم که مارکده جمعیتش بیشتر است قبول داریم که در وسط این 6 روستا است ولی با بودن ما و یاسه چاه و صادق آباد روستای وسط شده با بودن ما مرکز شده و به همین خاطر مرکز بهداشت را در مارکده ساخته اند و ما نا گزیریم برای دست یابی به پزشک به آنجا برویم دبیرستان را در آنجا ساخته اند و دختران ما ناگزیر باید به آنجا بروند. ما می گوییم عدالت حکم می کند که امکانات عادلانه توزیع شود و اگر بزرگواران مارکده ای حسن نیت دارند و می خواهند در آینده هم، هم کاری داشته باشیم، احترام متقابل باشد، و برای همسایه شان احترامی قائل اند این سالن را به گرم دره بدهند گرچه که می دانم این حسن نیت را ندارند برای نمونه؛ دو سال قبل می خواستند یک شعبه بانک سپه به این6 روستا بدهند بخاطر همین که حرف هامان للهی نبود داده نشد چند سال قبل سپاه، یک ناحیه برای ما زد دو سال هم فعال بود همین آقایان نه تنها در طول این دوسال با ما همکاری نکردند بلکه طومار ها نوشتند و شکایت ها کردند. این که گفته شد امسال به یک روستا سالن می دهیم و سال آینده به روستایی دیگر چنین نخواهد بود.
مسعود شاهسون گفت: دوستان گرم دره ای ناحیه سپاه را بنام منطقه زده بودند ولی ما که روستای همسایه بودیم تا روز افتتاح اطلاع نداشتیم برای روز افتتاح دعوت شدیم که رفتیم و شرکت کردیم بعد از دو سال هم این ناحیه راجمع کردند چرا؟ چون سپاه شهرکرد به این نتیجه رسید که؛ انتخاب محل گرم دره برای ناحیه اشتباه بوده وکارآیی لازم را ندارد. دقیقا اگر سالن ورزشی هم آنجا زده شود بخاطر دوری از جمعیت زیاد مارکده و قوچان و نیز دورتر بودن روستاهای یاسه چای و صادق آباد کاربرد لازم و مفید را نخواهد داشت آنگاه پشیمان خواهیم شد که چرا این همه هزینه بی مورد کرده ایم ولی اگر سالن را در روستای مارکده بسازیم هم خود جمعیت بالایی دارد هم قوچان چسبیده به مارکده است به راحتی می تواند از سالن استفاده خوب ببرد و هم روستای گرم دره و صادق آباد و یاسه چای هر یک با صرف وقت و هزینه کمتر می توانند به سالن بیایند و بهره ببرند.
محمدعلی شاهسون گفت: دوست مان آقای مردانی للهی (برای خدا) سخن گفت، من می خواهم للانسانی (برای آدم ها) سخن بگویم. آقای حسین میزایی درسخنان خود تاکید بر رعایت اصول صداقت نمود ولی خود در گفتارش صادق نبود. جناب حسین میرزایی، اولین تقاضای سالن ورزشی ما در اول دی ماه 85 بوده که به آقای زمانی در سامان داده ایم و ایشان هم برای شما فرستاده است لطفا این ها را که می گویم یاد داشت فرمایید اگر لازم دانستید کپی نامه ها را هم تقدیم خواهم نمود. و مرتب تقاضای خود را تا امروز کتبی و شفاهی پیگیر بوده ایم ولی شما متاسفانه اصلا از تقاضاها و پی گیری های ما نام نبردید. مقصر اصلی این که ما را رو در روی هم قرار داده اید شما دو تا بزرگوار (حسین میرزایی و قربانی) هستید. آقا، مملکت ما یک مملکت متمدن است، دولت داریم، مجلس داریم، قانون داریم، دستورالعمل و مقررات داریم. چرا ما را آورده اید اینجا و رو در روی هم قرار داده اید؟ چرا برابر معیار و ملاک های قانونی و مقررات و نظر کارشناسی، محل ساخت سالن را تعیین نمی کنید؟ امکان ندارد ما بتوانیم به توافق برسیم. چرا؟ چون واقعا هر دو روستا به سالن ورزشی نیاز دارد. خوب وقتی ما می بینیم جوانان مان به سالن ورزشی نیاز دارند چگونه موافقت کنیم سالن را به روستای دیگر بدهیم؟ من سه تا نظر دارم شما دو تا بزرگوار ببینید کدام عملی تر هست آن را اجرا کنید. اگر امکان دارد شما دو نفر (حسین میرزایی و قربانی) با استاندار و دکتر محمدی ملاقات و بکوشید بودجه دو تا سالن را بگیرید و برای دو تا روستا سالن بسازید. اگر چنین امکانی نیست کار شناسان تربیت بدنی و برنامه ریزی استانداری بررسی نمایند و بگویند سالن کجا ساخته شود مفید تر و مناسب تر خواهد بود. و نظر سوم این هست که بیاییم قدری میزان آورده های مردمی را بالا بیاوریم از طرفی شما دو تا بزرگوارار باز با مذاکره با استاندار و دکتر محمدی قدری هم مبلغ بودجه اختصاص داده شده را بالا تر ببرید، آنگاه دو تا سالن بسازیم تا هم جوانان گرم دره و هم جوانان مارکده بتوانند ازسالن بهره مند شوند البته نظر سوم برای ما شوراها زحمت فوق العاده دارد و قدری هم به مردم فشار بیشتری می آید ولی حسنش این هست که دو تا سالن خواهیم داشت.
سید ابراهیم هاشمی گفت: ما برای مرکز بهداشت باید بیاییم مارکده دختران و پسران ما برای دبیرستان هم بیایند مارکده حال برای سالن ورزشی هم بیاییم مارکده. نه، ما این را قبول نداریم سالن ورزشی حق ماست.
اکبر شریفی گفت: در جلسه سامان قرار شد که هرکه زودتر زمین واگذار نمود سالن در آنجا ساخته شود این را خود مارکده ای ها قبول دارند و در نشریه شان هم نوشته اند ( برگه ای از نشریه آوا را به حسین میرزایی داد) ما زودتر زمین داده ایم پس سالن حق ما است. اگر قرار است سالن را تقسیم کنیم پس بیاییم مرکز بهداشت را هم نصف کنیم دبیرستان را هم نصف کنیم.
قربانی بخشدار گفت: مارکده هم همان روز اول زمین واگذار و رونوشت نامه را به بخشداری هم داده اند.
حسین میرزایی گفت: صورت جلسه سامان را همه تان امضا کرده اید. برابر این صورت جلسه، قرار شده شما 8000 متر زمین تسطیح و محصور شده تحویل دهید. خود محصور کردن زمین حد اقل 60 میلیون تومان هزینه دارد. به علاوه فونداسیون را هم که از اول قرار بوده شما بریزید و برای ادامه کار تحویل ما بدهید. خوب همین مبلغ حصار کشی زمین را اگر اختصاص به ساخت سالن دهید می شود همان بالا بردن سطح و میزان مشارکت. فعلا سالن را بدون حصارکشی محیط می سازیم. آنگاه در آینده برای حصار کشی فکر دیگری می کنیم.
سرانجام نظر افزایش مشارکت مردم و ساخت دو سالن، بیشتر مورد توافق بخشدار و حسین میرزایی قرار گرفت که مقرر گردید؛ ظرف 24 ساعت آینده شوراها نظر خود را به بخشداری اعلام نمایند. که اعضا شورای اسلامی و دهیار مارکده در همان جلسه موافقت خود را اعلام نمودند. شورای گرمدره گفتند نظر مشارکت فی نفسه نظر خوبی است ولی ما باید با هم مشورت کنیم. و نظر نهایی خود را فردا کتبا به بخشداری تقدیم خواهیم کرد.
گزارش از: محمدعلی شاهسون مارکده
محرم 1420
مراسم دهه عاشورا در روستای مارکده به همت و حضور همه ی مردم و مدیریت هیات قمر بنی هاشم برگزار شد. خلاصه ای از کارهای انجام شده.
1- از اول تا دهم محرم شیخ حبیب شاهسون ساعت 4 بعد از ظهر در محل مسجد جامع سخن گفت و بعد ازآن زیارت عاشورا خوانده شد.
2- در طول دهه عاشورا نماز جماعت مغرب و عشا به امامت آقای قاسمی برگزار و سپس ایشان سخنرانی نمودند و بعد از آن مراسم سینه زنی و زنجیر زنی صورت گرفت.
3- در بعد از ظهر روزهای تاسوعا و عاشورا در مسیر های اصلی روستا علم گردانی شد.
4- روز عاشورا بعد از اقامه نماز ظهر، نماز ظهر عاشورا خوانده شد.
5- از روز 5 محرم به مدت 6 روز تعزیه های زیر در محل خیمه گاه اجرا شد. مسلم، دو طفلان، حر، علی اکبر، عباس، و امام حسین(ع)
6- خیمه گاه تعزیه به طول 60 متر و عرض 12 متر با داربست فلزی و چادر با هزینه 42000 تومان فراهم گردید.
7- در طول 8 روز دهه محرم مردم در منازل نذری هایی به مردم دادند. 8- پس از نماز صبح روز عاشورا زیارت عاشورا خوانده شد و بعد از نماز صبح روز جمعه دعای ندبه خوانده و به حاضران در جلسه صبحانه داده شد. 9- برای پذیرائی در شب و ظهر عاشورا از عزاداران، مواد غذایی زیر بصورت نذری جمع آوری و هزینه شد. 480 کیلو برنج. 345 کیلوگوشت نذری اهدایی مردم. 3000 قرص نان خانگی. 80 کیلو رب گوجه فرنگی. 1500 بطر نوشابه. 3500 عدد ظرف یکبار مصرف. به علاوه مبلغ 1213000 تومان نذری نقدی جمع آوری که به منظور خرید مواد غذایی هزینه شد.
10- شب عاشورا بوسیله مداح نجف آبادی آقای سراج مرثیه سرایی شد، امام جمعه سامان سخنرانی نمود، آقایان قربانی بخشدار و کبیری رئیس آموزش و پرورش منطقه ی سامان نیز در جلسه حضور داشتند
رمضان عرب مارکده 22/10/87
تشکر دهیار
جوانان فهیم روستا بصورت خود جوش با همکاری هیات قمر بنی هاشم مارکده زباله های ناشی از پخش نذورات مردمی در اجرای مراسم سوگواری محرم را جمع آوری نمودند به گونه ای که در مسیر عبور عزاداران هیچ گونه زباله ای در زمین نماند. دهیاری مارکده این عمل نیکو و پسندیده جوانان نیکو سرشت روستا را ارج نهاده و از خداوند موفقیت برای آن ها آرزو می کند.
کریم شاهسون دهیار
نظارت بر سرویس ها
بخشدار سامان طی نامه شماره 3623 مورخه 15/10/87 از شورا و دهیار روستا خواسته که بر کار سرویس های مسافر بری نظارت نمایند. متن نامه به شرح زیر است. « پیرو مکاتبات قبلی جهت رسیدگی به نا رضایتی های واصله عده ای از مردم، مقتضی است ضمن نظارت مستمر بر روند فعالیت ها و عملکرد سرویس های مسافر بر عمومی و سواری های دارای کارت سوخت ویژه در اسرع وقت نسبت به ارسال اسامی رانندگان متخلف که از انجام به موقع و منظم سرویس دهی تمام وقت به اهالی خود داری می نمایند، اقدام و پیگیری لازم صورت پذیرد. قربانی بخشدار سامان»
نظارت بر توزیع آرد
بخشدار سامان طی نامه شماره 3490 مورخه 12/10/87 از شورای اسلامی خواسته که بر توزیع آرد خانه پزی روستا نظارت نماید .متن نامه به شرح زیر است. « …یک برگ لیست مقدار آرد خانه پزی سهمیه آن روستا مربوط به آذر ماه سال جاری حضورتان ارسال می گردد با توجه به این که توزیع عادلانه آرد خانه پزی سرانه 10 کیلو گرم ماهیانه به افراد واجد الشرایط توسط بعضی از عاملین رعایت نمی گردد و موجبات اعتراضات مردمی را فراهم نموده است مقتضی است ضمن نظارت کامل بر روند توزیع آرد به ازای هر نفر در ماه 10 کیلو گرم نسبت به کنترل لیست ها با مهر و امضا شورا اقدام لازم معمول گردد در صورت مشاهده هرگونه تخلف به این بخشداری کتبا گزارش شود توضیح این که تاکید می شود نحوه توزیع سهمیه آرد هر خانواده باید بصورت ماهیانه تحویل گردد. قربانی بخشدار سامان »
استفتاء
بخشداری سامان طی نامه شماره 3592 مورخه 12/10/87 یک برگ استفتاء از مراجع تقلید؛ حضرات آیت الله العظمی: خامنه ای، موسوی اردبیلی، مکارم شیرازی، سیستانی و نوری همدانی، در خصوص شخم و کشت و تصرف مراتع را به شرح زیر به این شورا ارسال و درخواست نموده به اطلاع همگان برسد.
سلام علیکم: احتراما استدعا دارد نظر شرعی و فقهی خود را در رابطه با سؤال زیر مرقوم فرمایید.
شخم، کاشت و تصرف مراتع طبیعی که جزو انفال محسوب می شود چه حکمی دارد؟
اگر بر خلاف مقررات نظام اسلامی است جایز نیست. امور مذکور بدون رعایت قوانین و مقررات جایز نیست. این کار بدون اجازه حکومت اسلامی جایز نیست و اگر جزو حریم روستا است رضایت روستائیان نیز شرط است. حضرت آیت الله مخالفت با قوانین را اجازه نمی دهد. بدون اجازه مسؤلان حکومت اسلامی جایز نیست.
اداره کل منابع طبیعی وآب خیز داری استان چهارمحال وبختیاری
آموزش خانواده
روز 16/10/87 به دعوت مدیر مدرسه راهنمایی پسرانه مارکده جلسه ای با حضور اولیا دانش آموزان مدرسه فیض، پگاه و شهید کلانتری مارکده در مدرسه راهنمایی فیض تشکیل شد. نخست آقای مردانی مدیر آموزشگاه ضمن گفتن خیر مقدم سخنانی پیرامون تشکیل جلسه بیان نمود. آنگاه آقای قاسمی سخنانی درباره عاشورا گفت. سپس آقای رئیسی کارشناس مشاور خانواده سخنان خود را در رابطه با استرس و ترس قبل از امتحان دانش آموزان شروع کرد و 2 عامل را دلیل ترس و استرس دانش آموز قبل از امتحان دانستند. 1- تهدید. 2- قول دادن. ایشان تهدید را عامل پنهان کردن و قول دادن را عامل عادت یک دانش اموز دانستند.
گزارش از: اسدالله عرب مارکده
جلسه تعاون روستایی
به دعوت مدیر عامل تعاون روستایی جلسه ای در تاریخ 29/10/87 ساعت 15 با حضور آقایان: عبدالمحمد عرب مدیر عامل، نیازعلی شاهبندری، قربانعلی شاهبندری، علی اکبر شاهبندری از قوچان، محمدعلی شاهسون و محمد عرب از مارکده، علیار علامی و محمود پیرعلی از یاسه چای، حسین نوری و حجت الله بهارلویی از صادق آباد، شهرام مردانی و قربانعلی شریفی از گرمدره در محل تعاون روستایی مارکده تشکیل شد.
هدف از این دعوت و نشست بررسی چگونگی برگزاری انتخاب هیات مدیره شرکت تعاونی بود. که پس ازگفتگو صورت جلسه ای به شرح زیر تنظیم و به امضا رسید. معیار داشتن سوادِ دیپلم و بالاتر برای هیات مدیره مورد توافق است و قطعا در آینده نتیجه مثبت خواهد داشت. و در خصوص حضور تمام اعضا در یک مکان جهت رای گیری مشکلاتی وجود خواهد داشت که از مدیریت محترم تعاون روستایی شهرکرد درخواست می گردد
جهت رعایت حال مردم رای گیری هر دو روستا در یکمحل انجام گیرد.
حرف های مردم
1- می دانید چرا در جمع آوری اقساط وام فردوس شکست خوردید؟ چون
افرادی که این تصمیم را گرفته اند خودشان پول شان را نداده اند!؟ حال
چگونه انتظار دارید مردم تصمیم شما را اجرا کنند؟
2- الو؟ می خواستم در حرف های مردم تذکری به رئیس هیات امنا مسجد بدهید که؛ در حرف های خود خطاب به مردم، در دهه ی عاشورا قدری ادب و نزاکت را رعایت کند چون تک تک مردم هم همانند او انسان اند و دارای حرمت.
3- آقای دهیار، پول زباله ها را کجا هزینه می کنید؟ از مغازه داران بخواهید کاغذ پفک و چیپس اطراف مغازه شان را جمع کنند.
4- آقای دهیار، حد اقل سالی یک بار سطل زباله گورستان ( آغدش ) را خالی کنید.
5- شورا و دهیار همیشه می گویند پول نداریم ولی تراکتور شان سه سال است می پوسد.
6- آقایان شورا چرا برای مهر کردن قباله ها از مردم پول می گیرید؟
7- از خواص روستا مان می پرسم چرا آنان که آستین شان نو است ولی کارشان نا درست، حرف شان خریدار دارد؟ ولی آن که آستین کهنه دارد ولی کارش درست، حرفش خریدار ندارد؟
8- جوی آب رو بروی مرکز بهداشتی درمانی پر از زباله و فاضلاب است. آنگاه مسئولان و متولیان بهداشت روستا در کنار این زباله ها و فاضلاب جلسه ی بهداشتی می گیرند!
9- از همه ی کسانی که در جهت راه اندازی سرویس های بهداشتی زحمت کشیدند تشکر و قدردانی می شود.
10- مسئولان میراث فرهنگی، شورا و دهیار روستا حمام باقی مانده از نیاکان ما کامل در حال فرو ریزی است لا اقل آن را به بخش خصوصی واگذار کنید تا بازسازی و مورد استفاده فرهنگی قرارگیرد می دانم اگر لقمه ی چربی بود مسئولان نوبت به کسی نمی دادند.
11- چند نفر در بعد از ظهر تاسوعا و عاشورا زباله های ریخته شده توسط عزاداران را جمع کردند، خوب است این گروه را پیشگامان محیط زیست روستا بنامیم و از آنان در جلسه ای تقدیر و تشکر به عمل آید.
12- بهتر بود در کنار خیمه گاه، نمایشگاه کتاب هم برگزار می گردید.
13- امیدوارم همشهریان به این نتیجه رسیده باشند که سهم آورده ی مردمی خود را جهت آسفالت شدن جاده بپردازند.
14- بعضی از همشهریان، زمین نداشته را بیمه می کنند آنگاه پول خسارت را می گیرند و عازم مکه، کربلا، مشهد و سوریه می شوند در ماه رمضان و محرم نذری می دهند، می پرسم؛ چه کسی را گول می زنید؟
15- من یکی از اولیا هستم سرویس بهداشتی های مدرسه ابتدایی نا مناسب هست، برگ های گردو که سال قبل در حیاط این مدرسه ریخته شده هنوز سر جای خود هستند، سرایدار آموزشگاه چکار می کند؟
16- روز شنبه 21 دی ماه که دهیار و دو تا از برادران مدعی زمین گورستان قدیمی در سالن انتظار دادگاه سامان نشسته بودند، برادر بزرگتر، کریم شاهسون دهیار روستا را تهدید به مرگ نموده است.
شوق رسیدن
در درون انسان ویژگی های گوناگونی وجود دارد که یکی از آن ها دلبستگی و دوست داشتن است. که اگر این دلبستگی و دوست داشتن را از آن بگیرند خود به خود از درون فرو می پاشد و از بین می رود.
ما آدم ها اگر چیزی را بدست آوریم که آن را دوست داریم دو باره ذهن مان به چیز بهتر از آن متمرکز می شود. و دنبال چیز بهتر و زیبا تر می رویم. و بهتر است بگوییم مد پرست هستیم. اگر آن چیز را تهیه و بدست نیاوریم حد اقل ذهن مان را متمرکز آن می کنیم. اما اوج شوق و اشتیاق زمان و مال یا همان بدست آوردن آن چیز می باشد و زمانی که ما به خواسته ی خود می رسیم از آن لحظه به بعد این شوق و اشتیاق کم تر و افت می کند. مثلا چیزهایی که در اختیار داریم؛ مثل لباس یا گوشی همراه، ماشین، مسکن و… قبل از این که به آن ها دست یابیم چه شوق و اشتیاقی داریم که به آن برسیم و بعد از کسب آن ها این شوق و اشتیاق افت می کند تا به جایی می رسد که برای ما زیاد اهمیتی ندارد و چیزهایی جدید ذهن ما را پر کرده اند.
بزرگی می گوید: « ما از تصور داشتن چیزهایی که دیگران دارند بیشتر احساس لذت می کنیم تا خود آن ها از داشتن آن چیزها» مثلا یک شخصی یک ماشین شیکی دارد و دیگران از تصور این که ماشین را داشته باشند بیشتر لذت می برند تا خود آن شخص از داشتن آن ماشین.
در جای دیگر اسکار نویسنده و شاعر آلمانی می گوید: در جهان دو تراژدی یا مصیبت وجود دارد. مصیبت اول نرسیدن به آن چیز که ما طلب می کنیم و مصیبت دوم رسیدن به آن چیز که ما طلب می کنیم و مصیبت واقعی دومی می باشد که ما به آن چیز دست پیدا بکنیم. چون بعد از رسیدن احساس بی معنایی از رسیدن به ان می کنیم. جایی که ما به خواسته ی خود می رسیم مرگ آن خواسته است و همیشه می گویند: وصال، قربان گاه عشق است.
داستان اسطوره ای است که سفر به ایساکا که یک شهر افسانه ای است ( شهر آرزوها ) چنین است. وقتی سفرت را به ایساکا آغاز می کنی دعا کن که سفرت طولانی باشد. ایساکا بهترین سفر را به تو ارزانی داشته است. بدون او تو به این سفر نمی آمدی. اما ایساکا چیزی بیش از این به تو نمی دهد. فقط سیر و سفر را به تو می دهد. حال ما در طول راه زندگی همیشه به دنبال آرامش و خوشبختی هستیم نمی دانیم خوشبختی همان راه زندگی و راه ایساکا می باشد. در واقع خود را شناختن و چگونه زندگی کردن مهم می باشد نه رسیدن به هدف به هر نوع و روش و شوق رسیدن بهتر از رسیدن به ایساکا می باشد.
محمد عرب ( بهرامعلی )
تیپ شخصیتی گیرنده
روز دوشنبه 16/10/87 به یکی از همشهریان تلفنی گفتم؛ مدتی است کم می بینمت؟ حضور و نقشت در جامعه کم رنگ شده است؟ به نظر می رسد آن فعالیت و شور و شوق قبلی را نداری؟
گفت: درست می گویی! قدری، از مردم زده شده ام!؟ چون می بینم اغلب، آنی که خود را می نمایانند نیستند!؟ تظاهر و ریا زیاد است؟ یک رنگی، صداقت، راستی در جامعه رنگ می بازد!؟ این است که ترجیح دادم بیشتر
در خانه باشم! در خودم باشم! تا نا گزیر بر تزویر و ریا نگردم!؟
جمله های فوق مرا سخت لرزاند! با خود اندیشیدم؛ اگر قرار باشد، وقتی ناراستی می بینیم، در خود فرو رویم، سکوت پیشه کنیم، نقش مان در جامعه کم رنگ شود، و برای پرهیز از هم رنگیِ نا سالم، کناره گیری کنیم عملا با سکوت خود، میدان به ریا کار و متظاهر داده ایم و مهر تایید بر رفتار او زده ایم.
اگر قدری با روان آدمی آشنا باشیم، خواهیم دریافت که، آدم های جامعه، از نظر منش و شخصیت و در نتیجه رفتار، یک سان و یک شکل نیستند. و می دانیم تفاوت نه تنها عیب و ایرادی ندارد بلکه حسن و عین زیبایی است. اصلا، یک سانی، خاص گورستان است. اگر تعصب مان اجازه دهد و بتوانیم بپذیریم که تفاوت ها اصیل اند، آنگاه، آنگونه که، عقل و خرد حکم می کند رفتار کنیم، بیندیشیم و بگوییم. یعنی خودمان باشیم و نقش و رل بازی نکنیم، از سیطره حافظان سنت کاسته ایم و این بر کسانی که با حفظ سنت می خواهند همچنان نفوذ خود را تداوم بخشند خوشایند نیست. بدین جهت حافظان سنت رسمی، فشار مضاعفی بر جامعه وارد می کنند که؛ همه یک جور بیندیشند، یک جور رفتار داشته باشند، یک جور به جهان بنگرند، یک جور باور و اندیشه داشته باشند، سلیقه های مردم را یک جور کنند. و چون یک سانی با روان انسان که؛ متفاوت است، هم خوانی ندارد، ناگزیر عده ای می کوشند در ظاهر و توی جامعه تظاهر به افکار و رفتار رسمی کنند، ولی وقتی با خود و در خلوت خود هستند و یا می توانند توجیهی و یا پوششی برای رفتار متفاوت خود داشته باشند، آن کار دیگر را که می خواهند می کنند. این است که ما آن ها را دو رو می بینیم، ریا کار مشاهده می کنیم. می خواهم بگویم اگر بکوشیم واقعیت ها را خوب ببینیم و بشناسیم و آگاهی داشته باشیم آنگاه داوری مان به انصاف نزدیک تر خواهد بود. چون اگر نیک بنگریم، همه ی اِشکال از شخص ریا کار نیست، عمده اِشکال از فرهنگ و سنت رسمی مان هست که، به خواسته های متفاوت مردم مجال بروز نمی دهد. و به یک نواختی، یک سانی، و اندیشه ی قالبی ارزش می گذارد و پای می فشارد. بنا بر این نباید ما از مردم، بخاطر این که، دو رو و ریا کارند، کناره بگیریم.
انسان نمی تواند، تنها و بدون داشتن رابطه با هم نوعان خود زندگی اش را تداوم دهد، و ناگزیر است به منظور دفاع از خود و داشتن امنیت، ایجاد کار و تولید و بر آوردن نیازهای مادی، تامین نیازهای بهداشتی، ازدواج، پرورش کودک، دریافت دانش، معرفت و اطلاعات، با هم نوعان خود مراوده، رابطه و همکاری داشته باشد. قرار هم نبوده و نیست، همه آن گونه که من خوب می دانم، رفتار داشته باشند، بلکه درست و عقلانی این هست، هرکه، بتواند خودش باشد که، بی گمان با من متفاوت خواهد بود و زیبایی در تفاوت هاست، نه، در یک سانی ها. یک سانی ویژه گورستان است.
بر اساس همین تفاوت ها، هر انسانی برای دست یابی به اهداف فوق، در روند زندگی خود و در رابطه خود با دیگر مردم، جهت گیری هایی دارد و یا به جهان به گونه ای می نگرد و رفتار خود را با توجه به آن جهت گیری ها و نگرش به جهان مادی، انسانی و آسمانی، پایه ریزی می کند. آنگاه ما با مشاهده ی رفتارها و جهت گیری های او، می توانیم بفهمیم چگونه شخصیتی دارد. شخصیت گیرنده دارد؟ شخصیت استثمارگر دارد؟ شخصیت مال اندوز دارد؟ شخصیت بازاری دارد؟ یا شخصیت عشق ورز، اندیشه گر و خرد گرا؟
در این مقاله قصد این هست که، پیرامون شخصیت گیرنده سخن بگویم چرا؟ به دلیل این که، تیپ شخصیتی گیرنده در فرهنگ استبدادی بهتر و بیشتر رشد می کند. و از آن جایی که فرهنگ ما استبدادی بوده این تیپ شخصیتی اکثریت دارد. اگر سرگذشت مردمان گذشته را بخوانیم و نیز رفتار مردمان جامعه ی امروز مان را بررسی کنیم این واقعیت را به عینه خواهیم دید.
آدمی که شخصیت گیرنده دارد، فکر می کند، منبع همه ی خوبی ها در بیرون از اوست، و بر این باور است که، آنچه که خواسته و نیاز دارد، مثل: پول، ثروت، محبت، عشق، دانش، خوشی، لذت و آرامش در بیرون از وجود اویند. حال باید آن خواسته ها را از طریق دیگر مردم فراهم آورد. دیگران را منبع تامین خواسته های خود می داند. مثلا آدم گیرنده هیچگاه به این نمی اندیشد که، کارگاهی احداث کند تا، 10 نفر در آن کار کنند و او با مدیریت آن کارگاه، به آن نفرات حقوق دهد و در آمد بهتر و بیشتر هم داشته باشد. بلکه، به این فکر است که، برای دیگری کار کند و از دست دیگری آب باریکه ای همیشگی داشته باشد. هر یک از شما خوانندگان این مقاله می توانید این نظر را روی خودتان بیازمایید. فرض کنید از شما به پرسند؛ می خواهی در فلان اداره استخدام شوی؟ یا مبلغی وام و تسهیلات به تو بدهیم تا یک کارگاه تولیدی مثلا مرغداری بزنی؟ من اطمینان دارم از 100 نفر 99 نفر استخدام را بر خواهند گزید. یعنی آدمی با تیپ شخصیتی گیرنده جهت گیری بارور، خلاق و آفرینشگری ندارد بلکه جهت گیری و چشم انداز گیرندگی دارد. اگر بخواهیم مثالی از جامعه ی امروز مان بزنیم، بیمه کردن محصولات باغی نمونه خوبی است. ما باغ مان را بیمه نمی کنیم که؛ اگر سرما زد، خسارت بگیریم، و اگر سرما نزد، نه. بلکه این انتظار را داریم، همیشه چیزی بگیریم، چه سرما زده و یا نزده باشد. و اگر میلیون ها تومان در آمد کشاورزی داشته باشیم، چندان برای مان لذت بخش نیست، ولی اگر مبلغی بابت بیمه بدهند، چندین برابر محصول تولیدی دسترنج مان، به ما، لذت می دهد. یا نمونه دیگر. اگر بتوانیم با کار و کوشش، در آمد بهتر و بیشتر داشته باشیم، چندان رغبت به این کار نشان نمی دهیم ولی ماهی چندر غاز پرداختی کمیته امداد برای مان لذیذ تر است. چرا؟ برای این که وقتی چندر غاز را از دست دیگری می گیریم، آن حس گیرندگی مان ارضا می شود. ولی محصول تولیدی چون دسترنج خود مان است و از کسی نمی گیریم حس گیرندگی مان ارضا نمی شود. به نمونه بارز دیگری که در سطح روستای مان به وقوع پیوسته می توان اشاره نمود و آن نپرداختن اقساط وام های دریافتی طرح های باغداری است. دو نفر آدم غیر مسئول، چند سال قبل، برای این که بتوانند خود را در روستا خوب جلوه دهند در هر جمعی گفتند: وام ها بخشیده شده است. عده ای زیاد چون با مزاج شخصیت شان جور در می آمد خیلی زود پذیرفتند. ولی حالا چندین بخشنامه و نامه ی مستقیم تهدید آمیز از طرف اشخاص و نهاد های مسئول آمده، چندین جلسه تشکیل و درخواست شده تعهد خود را ایفا و بدهی را بپردازیم چندان مقبول نمی افتد چرا؟ چون با مذاق گیرندگی که شخصیت ما را شکل داده هم خوانی ندارد.
آدم های گیرنده همیشه می خواهند محبوب دیگران واقع شوند مردم آن ها را خوب بدانند، دوست شان داشته باشند، به آن ها عشق بورزند. نه این که بکوشند خود به دیگران عشق بورزند. اصلا دهندگی در وجود شان نیست. برای مثال؛ اگر زن است دوست دارد که شوهر، عاشقش باشد، او را دوست داشته باشد، محبوب شوهر باشد. و هیچ گاه به این نمی اندیشد که خوب؛ من هم باید به شوهرم عشق بورزم. و اگر مرد هست، دوست دارد که زنش همانند بت او را بپرستد و به جز او دیگری را نبیند، و در مخیله اش هم نمی گنجد که؛ این رابطه باید دو طرفه باشد. چرا؟ چون گیرنده است. نیاموخته دهنده هم باشد. انگیزه آدم های گیرنده که می خواهند محبوب دیگران باشند، این است که؛ چون در همه ی زمینه ها گیرنده اند، دریافت کننده اند، برای این که بهتر و بیشتر و راحت تر بتوانند دریافت کنند، سخت به خوب تلقی شدن، دوست داشته شدن نیاز مندند.
آدم های گیرنده در زمینه دانش، آگاهی، علم و اطلاعات همیشه شنونده اند. برای این که از گفتن نظر و عقیده خود به دیگران واهمه دارند، از گفتگوی رو در رو می هراسند، از پرسش گریزانند، از چرا گفتن و توضیح خواستن سخت بیم ناکند و یا اصولا به علت حالت انفعالی، نظر و عقیده ای ندارند و یا خود را دارای حق ابراز نظر نمی دانند. و اگر هم اندک اطلاعاتی داشته باشند و بخواهند بیان کنند، نگران هستند که عده ای نظر آن ها را خوب ندانند آنگاه خوب تلقی نخواهند شد، بنابر این از ابراز وجود خود داری می کنند. به همین دلیل از جلسات گفتگوی جدی و استدلال می هراسند و می گریزند ولی ساعت ها در جلسات سخن رانی، جلسات مداحی صم بکم می نشینند، گوش فرا می دهند، راضی و خشنود هم هستند. این تیپ آدم ها اگر در جایی پرت و دور از مرکز علم و دانش واطلاعات قرار گیرند فلج خواهند شد. چون ویژگی گیرندگی و انفعالی، ذهن ان ها را از خلاقیت انداخته، سترون و عقیم شان کرده است. خود توانایی تولید فکر و اندیشه را ندارند. بنابر این می کوشند خودشان را به کسی بچسبانند تا به آن ها اطلاعات دهد. در حقیقت مرکز اندیشه و تعقل خود را از کار انداخته و به دیگری متکی شده اند. این را در روستای خودمان به عینه می توانیم ببینیم. در روستای ما یک نفر مرکز اندیشه، دانشمند و عالم است. و توده ی مردم همه ی پرسش های علمی، اخلاقی و اجتماعی خود را، از آن یک نفر می پرسند، و هیچ گاه از خود نمی پرسند؛ همین مغزی که او دارد، من هم دارم. چرا؟ من، به اندازه نیاز عادی خود هم تولید اندیشه نکرده ام؟ نتیجه ای که از این تعطیلی عقل و اندیشه گرفته ایم، یک جامعه ای با جوانان کم اندیش، گریزان از علم و اندیشه و گفتگوی جدی و با فرهنگ بزن بریم است.
آدم های گیرنده اگر گرایش به مذهب پیدا کنند سخت متعصب خواهند بود. سخت خود را به افراد مقدس در آن مذهب می چسبانند تا بتوانند خواسته های خود را تامین و به ایمنی برسند. آدم هایی با تیپ گیرنده در گرایش به مذهب اعتقاد راسخ به خواست خدا، قسمت، قضا و قدر، و پیشانی نوشت می شوند. چرا؟ چون از آزادی و داشتن اراده و اختیار که در پشت سرِ آن، پذیرش مسئولیت مطرح می گردد سخت هراسان اند. بنابر این دو دستی به باورهای دگمِ قسمت، سرنوشت و خواست خدا می چسبند تا مسئولیتی متوجه خود نکنند و همیشه خود را مظلوم نشان دهند تا بتوانند طلب کار و گیرنده باشند. یعنی آدم های با تیپ شخصیت گیرنده همه ی رویدادها اتفاقات خوب و بد را از خدا، و یا دیگری می دانند، نه از فعالیت خود، نه از تصمیمات خود. نمونه ی بارز آن دید و بینش کشاورزان است می کوشد، کود و آب به باغش می دهد، بیل می زند، هرس می کند، سمپاشی می کند، در اثر این تلاش ها محصول خوب برداشت می کند آنگاه می گوید؛ خدا را شکر امسال محصول خوب بود. یعنی نقش خود را در تولید محصول خوب هیچ می داند. یعنی خود را یک آلت بی اراده و بی اختیار می پندارند. حال وقتی خود را بی اراده، اختیار، نا توان و ضعیف دانست، ذهنی نگران و مضطرب خواهد داشت و از هر چیزی می ترسد. از کمک نکردن به سید، از چیز ندادن به درویش و گدا و گل مولا، از نگاه دیگران که می پندارد چشم شورند، از چشم زخم همسایه، از نگاه چشمان آدم حسود، از نفرین آدم ناراحت و ناراضی، از دعا نخواندن، از شادی و شاد بودن، از غار غار کلاغ در سر راه، از نشستن پرنده جغد در کنار بام، از خروس خواندن مرغ، از عطسه، از سلامتی آینده فرزندان، از اتفاقات احتمالی، از این که صبح از در خانه بیرون می آید چشمش به کی بیفتد، از این که چه کسی اول عید بخانه بیاید، از کابوس هایی که در خواب دیده، از جن، از آل و … حال بجای این که عقل و خرد خود را برای از بین بردن ریشه ی اضطراب و نگرانی که؛ نا آگاهی است، بکار بیندازد. به دعا، نذر، التماس، گریه و زاری، جن گیری، جادو و شکستن طلسم روی می آورد و می خواهد از بعضی رویدادهای ناگوار احتمالی پیش گیری شود. یعنی هیچ اراده و اختیار، برای خود قائل نیست، هیچ مسئولیتی برای رفتار وکارهای خود نمی پذیرد. برای مثال؛ اگر آدمی با تیپ شخصیتی گیرنده قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت نکند و حادثه ای آفریده شود خیلی راحت می گوید: قسمت مان این بوده است.!!؟ خواست خدا چنین بوده!!؟ رقم زن چنین رقم زده است!!؟ اگر بهداشت را نشناخته و رعایت نکند و دچار بیماری شود آنگاه می گوید: هرکه سرنوشتی دارد! سرنوشت من هم این گونه رقم زده شده است!!؟ دختر را بدون شناخت، بدون رشد عقلی، شخصیتی و توانمندی شوهر می دهند! بعد در زندگی رنج می کشد. آنگاه می گوید: بخت و شانس من این گونه رقم خورده است!!؟
حال اگر آدم گیرنده دید و بینش مذهبی نداشته باشند وابسته به قدرت، به اشخاص متنفذ و نهادها می شود تا، بتواند سرنوشت خود را بدانان بسپارد. شما آدم های زیادی را می توانید ببینید که دور و بر قدرت های سیاسی، اقتصادی و مذهبی می پلکند، دولا و راست می شوند، بله قربان می گویند، سرتعظیم فرود می آورند، دست و پا می بوسند، چاپلوسی می نمایند، تملق می گویند، مداحی می کنند، با اشاره ای می دوند، سخت به ارباب خود وفا دارند، همه چیز خود را از صدقه ی سر ولی نعمت خود می دانند و برای او دعا می کنند که؛ خداوند سایه تو را از سر ما کم نکند، ما هرچه داریم از صدقه ی سر تو داریم. چرا این قدر حقارت می پذیرد؟ برای این که؛ فکر می کند، اگر حمایت ولی نعمتش نباشد او نمی تواند روی پای خود بایستد. شخص گیرنده خواسته ها و نیازهای خود را از ولی نعمتش به عنوان هدیه، بخشش، مرحمت و نعمت می گیرد، نه، حق خود. آدم های گیرنده، وقتی خود را به مذهبی و یا قدرتی چسباندند، بسیار وفادار و حق شناس خواهند بود. کوچکترین محبت را از طرف دهنده سپاس می گویند، شکر بجای می آورند. هیچ یادم نمی رود، گذشتگان ما، بعضی وقت ها، نان برایب خوردن نداشتند و گرسنه می ماندند. بعد با کوشش و تلاشی نانی جو و یا ارزن از گوشه ای بدست می آوردند و می خوردند، دستان خود را به سمت آسمان می گرفتند و خدای را بخاطر نعمت رسانده شده، سپاس می گفتند! و هیچ از خود نمی پرسیدند، نعمت دهنده (رزاق) چرا دیروز را فراموش کرده بود؟ چرا رزق رسانی اش منظم نیست؟ چرا به بعضی ها رزق فراوان و بر بعضی ها کم و یا اصلا نمی رساند؟ اصلا به فکرشان خطور نمی کرد که جهالت و نادانی خود آدم باعث کمبود، فقر، گرسنگی و توزیع نا عادلانه ثروت است. آدم گیرنده، اغلب نگران است. چرا؟ می ترسد و ایمن نیست که حتما مورد قبول قدرتی که به او چسبیده خواهد بود؟ یا نه؟ و با خود می گوید: نکند یک وقت کارم و رفتارم قبول نیفتد؟ آنگاه از نظر بیفتم؟ طرد شوم؟ توجه و عنایت لازم به من نشود؟ بدین جهت به جایی که تکیه کرده اند، بسیار وفادار، شکر گزار، و مدح و ثنا خواهند گفت. آدم های گیرنده به ارباب و ولی نعمت خود کمتر نه می گویند. بیشتر بلی و چشم قربان گفتن را دوست دارند. آدم های گیرنده برای رضایت ولی نعمت از جان و دل حاضرند رنج ببرند، زحمت فوق العاده بکشند، مشقت و سختی زیادی تحمل نمایند، این را نشانه خوبی و وفاداری خود می دانند.
خصوصیت آدم گیرنده باعث می شود توانایی های آنان فلج گردد، بیهوده و باطل بماند، شکفته نشود و وابسته به دیگران باقی بمانند. این آدم ها، اگر تنها بمانند، احساس پوچی، تنهایی و سرگشتگی می کنند. چون عملا می بینند بدون کمک دیگران، نمی توانند کاری بکنند. گروه آدم های با تیپ شخصیتی گیرنده، برای کوچکترین و کم اهمیت ترین تصمیم، به آدمی که متکی به او هستند مراجعه می کنند و راهنمایی می خواهند. چرا؟ برای این که به خود قبولانده اند که چیزی نمی دانند، اطلاعات و آگاهی ندارند، چون اندیشیدن را تمرین نکرده اند، و با نیندیشیدن، تعقل و تفکر، خود را ناتوان کرده اند. بیشتر آدم های گیرنده، تا وقتی که تکیه گاه شان سرجای خود هست، ایمنی و آرامش دارند بنابر این خوش بین، مهربان و خوشرو بنظر می رسند.
منش و شخصیت آدم های گیرنده، در فرهنگ و جامعه های استبدادی شکل می گیرد، پرورانده می شود. یکی از ویژگی جامعه ی استبدادی، بهره کشی گروهی از گروه دیگر است. به عنوان مثال جامعه ی ارباب و رعیتی. در این جوامع، رعیت خود را ناتوان و وابسته به ارباب می داند، ارباب را ولی نعمت خود می شمارد که، آنچه دارد از طریق او بدست آورده است. حتی اگر ارباب کمتر از کوشش های او هم پرداخت کند باز هم معتقد است بهتر و بیشتر از این هست که خود مستقیم کار کند. زیرا ساختمان فرهنگ اجتماعی، بدو چنین تفهیم و تلقین کرده است که، توانایی کار مستقل را ندارد. دو نمونه زیر را شخصا شاهد بودم. بمانیان ارباب ده بود. گندم های تولیدی ده را به اصفهان حمل می کرد. آنگاه در فصل بهار آینده که، کشاورزان گرسنه بودند، ارزن های ته انبار مانده را، به روستا می آورد و به عنوان مزد رعیت ها که، جوی آب درست می کردند و سد می ساختند، می پرداخت. آنگاه همین پدران ما می گفتند؛ بمانیان، ارباب خوبی است!؟ و به فکر گرسنگی رعیتش است! و دعایش می کردند! در زمان وقوع انقلاب که سری پرشور داشتم و در همین روستا از شاه بدگویی می کردم بسیاری می گفتند؛ این قدر نمک نشناس نباشید! مردم گرسنه بودند و امروز همین شاه یک نانی برای مردم فراهم کرده است!!
می خواهم بگویم نیروی تشخیص آدمی با تیپ شخصیتی گیرنده هم فلج می شود و نمی تواند درست را از نا درست تشخیص دهد. و اگر چنین آدم هایی را هم رها کنند و بگویند؛ بروید برای خودتان کار کنید، احساس در ماندگی می کنند. باز به این نمونه توجه کنید. وقتی در اجرای قانون اصلاحات ارضی زمین های قریه تقسیم شد بسیاری می گفتند حالا که فشار ارباب و قدرت کدخدا نیست، دیگر کسی جوی نمی آید. این جمله هنوز هم هنگام لایروبی جوی آب عنوان می شود. وقتی می بینند، مردم برای لایروبی نمی آیند و یا خوب کار نمی کنند، می گویند؛ فلان کدخدا را می خواست، ببینم مردم نمی آیند؟ و یا کار نمی کنند؟
رشد فرهنگی مان هم به همین شکل است. وقتی آزادی اراده و انتخاب برای خود قائل نیستیم، خود را تولید گر و بارور نمی پنداریم، تفاوت ها و توانمندی ها فردی و اجتماعی مان مجال رشد نمی یابد، سیستم آموزشی ما هم که متاثر از فرهنگ استبدادی مان است، یک سان اندیشی، رسمی اندیشی را آموزش، تبلیغ و تشویق می کند، در این سیستم معیار دانش آموز خوب، جوان خوب، تکرار مو به موی شعارهای اموخته شده است. نه، تحلیل موضوع های علمی، نه حرف نو زدن، نه ابداع و اختراع، نه ابراز وجود متفاوت. نتیجه اش این می شود که؛ خلاقیتِ افکار و اندیشه فلج شده است. نمونه آن وضعیت پیشرفت فکری و علمی جوانان روستای مان است. می بینیم به تحصیل و رشد علمی نمی اندیشند، از جلسات گفتگو می هراسند ولی در جلساتی که؛ یک نفر حق حرف زدن دارد و بقیه ناگزیر به سکوتند، شرکت می کنند، هراسی هم ندارند. یعنی گیرنده اند، و خود چیزی در توشه ندارند که، ارائه دهند. و یا توان ابراز وجود ندارند. و یا از ابراز وجود وحشت دارند، می ترسند و می هراسند. چرا؟ برای این که؛ از طرفی پذیرفته ایم که ما نمی دانیم، ضرورتی هم ندارد که بدانیم. چون آن یک نفر می داند، خوب به ما هم می گوید و یا ما از او می پرسیم. با این طرز فکر مجالی، میدانی به خود نداده ایم، ضرورتی ندیده ایم تا خرد و تعقل خود را تجربه کنیم و توان اندیشیدن مان را فلج کرده ایم. از طرف دیگر پذیرفته ایم که در روستا، یک نفر می اندیشد و وظیفه بقیه، فقط شنوندگی است. و چون جوان روستای مان، می بیند در میدان نظر و گفتگو، تجربه و توان خلاقیت ندارد، به سمت فرهنگ دلالی و لمپنی سوق پیدا می کند. و می بینیم حتا آن هایی هم که، تحصیلات عالیه کرده اند، در خود فرو مانده و از نظر رشد فکری فلج اند. و توان ابراز وجود، تولید اندیشه و خلاقیت را ندارند. این تلخی ها و کاستی ها نتیجه ی منش، بینش، جهت گیری و باور تیپ های شخصیتی گیرنده است که؛ خود این تیپ های شخصیتی هم، محصول و نتیجه فرهنگ و سنت استبدادی مان است که، برجو روستای ما حاکم است.
محمدعلی شاهسون مارکده 18/10/87
منبع: کتاب انسان برای خویشتن، نوشته ی اریک فرم، ترجمه اکبر تبریزی.
در عجب از این بی اخلاقی
هرچند اخلاق جماعت ایرانی در توصیف های شور انگیز خود و بیان های چاپلوسانه بسیار بی حد و حصر رشد یافته است. اما آن چه او را اساسا از حالت تعادل خارج کرده است .همین دوری از واقعیت و عقل و پیروی از موهومات است که به عنوان مثال؛ نوشتن یک جمله می تواند او را از یک حادثه نجات دهد. آن چه قصد دارم در این نوشته اشاره ای کوتاه به آن داشته باشم. اخلاق ما ایرانیان در رانندگی است که آینه تمام نمای اخلاق فردی و اجتماعی هر یک از ماست. یک بار در روزنامه خواندم، وقتی یک دیپلمات اروپایی در خیابان های تهران رفتار موتور سواران را می بیند با تعجب به مترجمش می گوید؛ ما در اروپا برای دیدن این صحنه ها باید به پیست موتور سواری برویم و شما هر روز شاهد آن هستید آن هم در خیابان های شهری مثل تهران؟؟ و به راستی چه خوب ما را ارزیابی کرده است. ما بسیاری از عقده ها و کمبود های خود را در همین رانندگی به نمایش می گذاریم. لج کردن ها، مسابقه گذاشتن ها و روکم کردن هایی که ان قدر نزد ما پذیرفته شده است. که یک لحظه هم در مورد درست بودن یا نبودن آن شک نمی کنیم. رتبه اول تصادف و تلفات جاده ای دنیا رکوردی است که باز هم نصیب ما ایرانیان شده است. و آن قدر تصاویر کشتارهای روزانه در جاده ها عادی شده است که یک حادثه طبیعی تلقی می شود. و بسیاری اوقات به قسمت و تقدیر الهی که صد البته برای تسکین دل های ما تعبیر میشود. عجب قسمت و عجب تقدیر الهی که ما با کج اندیشی ها و قانون گریزی های خود آن را رقم می زنیم و انصافا عجب خدای بدی که این گونه برای ما تقدیر می بندد؟؟ روح قانون گریزی ما ایرانیان تا آن جاست که حتا کمربند ایمنی را تا نزدیکی گیره آن می آوریم اما آن را وصل نمی کنیم تنها برای آن که پلیس را فریب داده و از جریمه رهایی یابیم؟؟! عجب درک درستی از امکانات داریم! و چه درک درستی از سلامتی خودمان و اطرافیان مان! فرار از قانون در همه موارد نزد ما هنر محسوب می شود. چه از مالیات، چه هزینه های عمومی، و چه قوانین رانندگی. قانون تا جایی خوب است و قابل احترام که به ضرر ما نباشد. این روح قانون گریزی ما ایرانیان است که رتبه اول تصادفات دنیا را ارمغان آورده است. هرچند معایب جاده ها و نبود خود روی ایمن نیز بسیار مؤثر است اما هشتاد درصد مواقع خطای انسانی مهمترین عامل است. نگاهی به طرز سبقت گرفتن رانندگان در جاده ها داشته باشید. بیشتر به یک مسابقه رالی شباهت دارد تا رانندگی! به طرز پارک کردن اتومبیل ها و حرکت مارپیچ موتور سیکلت ها دقت کنید تا صدق گفتار نگارنده را هرچه بیشتر تایید کنید. این چه بی اخلاقی؟ عجب اجتماعی است که دچار ما شده است؟ گویی ما قومی فاقد پیشینه فرهنگی و اجتماعی هستیم که این گونه رفتارها را از خود به نمایش می گذاریم. در همین منطقه کوچک خودمان قربانیان حوادث رانندگی کم نیستند. شاید وقتی بیدار شویم که خود ما هم یکی ازاین قربانیان باشیم.
مهدی عرب
خاطرات کدخدا صدری
آوازه عوضعلی صدری، کدخدای سوادجان را شنیده ولی او را ندیده بودم. روز 1/1/76 باتفاق مرادعلی ایزدی صادق آبادی به دیدنش رفتم. او را با تجربه یافتم وقتی فهمید نوه فیض الله هستم، بخاطر او، احترام فوق العاده قائل شد. گفتگو پیرامون گذشته منطقه بود. کتاب؛ « با من به سرزمین بختیاری بیایید » اثر خانم دکتر؛ « مکبن روز » را معرفی نمود، تا آن لحظه اطلاعی از این کتاب نداشتم. بعد کتاب های امیر حسین نیکزاد را به من ارائه داد که باز تا آن روز برایم نا شناخته بود. این سه جلد کتاب را از او امانت گرفتم و خوانده و برگرداندم. جمله ای گفت که برایم جالب بود و هنوز در ذهنم مانده: « کسی که کتابش را به دیگری بدهد دیوانه است و کسی که کتاب قرض گرفته را باز پس بیاورد دیوانه تر از اوست » اولین سئوالم از کدخدا این بود؟ چرا نام سوادجان؟
کدخدا صدری گفت: گفته می شود، روزی فردی از بزرگان عشایر که در این منطقه بوده اند می خواسته وصیت کند. فرد با سوادی نمی یافته، به این روستا که می رسد می پرسد: آیا اینجا آدم با سوادی دارید؟ می گویند؛ آری. و آن فرد می گوید: سواد دار؟! جان!! و از آن روز به بعد این محل را سوادجان گفته اند. نیاکان مردمان روستای سوادجان همگی از ایل بهارلوی قشقایی اند. سوادجان حدود 400 سال قدمت دارد.
بنظر منِ نگارنده، این نام گذاری قدری سطحی نگرانه است. چون جایی که عده ای ساکن و بقول کدخدا باسواد هم زیاد باشد بی گمان دارای نام هم هست و بعید بنظر می رسد، با بیرون آمدن کلمه ای از دهان فردی راهگذر، نام روستا تعیین گردد.
کدخدا خاطرات خود را از خرید املاک توسط خان های بختیاری چنین بیان نمود.
سه دانگ املاک روستای سوادجان را غلامحسین خان بختیاری مشهور به سردار محتشم و سه دانگ دیگر را نصیرخان مشهور به سردار جنگ خریده اند. کمی بعد سردار جنگ سهم خود را به یوسف خان، مشهور به امیر مجاهد فروخته است. خرید املاک با زور و تهدید بوده است و اگرکسی از فروش زمین، خود داری می کرد به چوب و فلک بسته می شد تا ناگزیر به فروش شود. برای نمونه؛
یکی از افراد سوادجان که 4 حبه از املاک قریه داشته و حاضر به فروش نبوده و در عین حال توانایی مقابله با قدرت خان بختیاری را هم نداشته است. ناگزیر هرگاه ماموران خان بختیاری به سوادجان می آمده اند مخفی می شده تا بتواند ملک خود را حفظ کند. گویا یک روز در حین رفتن به روستای پایینی قافل گیر می شود و ماموران خان او را شناسایی، دستگیر، به روستا آورده، چوب و فلک نموده و چوب به کف پاهایش می زنند. مرد کتک خورده قباله نوشته شدی زمین خود را نا گزیر با شرایط بد تری انگشت می زند. شرایط بد چی بوده؟ از بقیه هر حبه ای 200 تومان می خریده اند، زمین این شخص را 180 تومان حساب می نمایند. پول پرداختی که لیره بوده برای دیگران 35 ریل مبادله می شده برای این شخص فراری 50 ریال محسوب می گردد. در جمع حبات زمین های روستا نیم حبه از 72 حبه بیشتر بوده بنابر این 4 حبه او را 5/3 حبه قباله می کنند.
کدخدا صدری، خان های بخیاری را ستمگر می شمارد و می گوید: یک وقتی سردار محتشم در قریه بن مشغول ساخت قلعه بود از روستای ایلبگی تعداد 70 قطعه تیر کبوده برای پوشش سقف ساختمانش می خرد و دستور می دهد رعیت های سه دانگ املاک او در قریه سوادجان، تیرها را از توی آب رودخانه تا رو بروی هوره حدود 15 کیلومتر به طرف سربالا بکشند بیاورند سپس آن ها را با دوش خود به بن حمل کنند. دو مرحله ی این کار کامل انجام می شود یعنی تیرها نخست از طریق رودخانه از ایلبگی به هوره آورده می شود سپس هر دو نفر یک تیر را با دوش خود تا سر دره هوره حمل می نمایند. دو باره از سر دره هوره به بن برده می شود روزی هنگام پیاده کردن تیرها در پای ساختمان در بن، رعیتی در حین رو زمین انداختن تیر با صدای بلند فریاد می کشد؛ یا حسین. یکی از لران پاکار سردار محتشم صدا را می شنود می گوید: چه کسی بود که فریاد کشید؟ آن فرد روستایی می گوید: من بودم. لر پاکار، که در غیاب خان بزرگ، خود خانی بوده می گوید: برای چه فریاد کشیدی؟ رعیت سوادجانی می گوید: شانه ام را ببین!؟ ( شانه اش را نشان می دهد که تاول زده است! ) از روی درد لنگه گیوه کهنه روی زخم گذاشته ام آیا حق فریاد کشیدن و یا حسین گفتن هم ندارم؟ موضوع به عرض خان بزرگ رسانده می شود دستور می رسد که بقیه تیر ها را دیگر با ارابه می آوریم و رعیت ها مرخص اند. گویا در این زمان، قدرت بختیاری ها رو به افول بوده است. چون بقیه 40 عدد تیر کبوده سالیان دراز در سر دره ماند و هیچ کس جرئت نزدیک شدن به آن ها را نداشت گاه گاهی غریبه ها که از این محل گذر می کردند و نمی دانستند چوب ها مال کیست کمی از ان ها را بریده و می سوزاندند یعنی مردم از نام و سایه بختیاری ها هم می ترسیدند.
کدخدا صدری، با نفرت از امیر مجاهد، ارباب سه دانگ دیگر یاد و می گوید: یوسف امیر مجاهد آدم بد شلواری بود آن موقع من بچه بودم می شنیدم که بزرگترها می گفتند: امیر مجاهد، خان و ارباب روستای… هم هست در آنجا سکونت هم می کند، قانونی گذاشته که شب زفاف نوعروسان مال اوباشد.
روزی یوسف خان امیر مجاهد با کدخدای سواد جان در کنار رودخانه قدم می زده اند چند پسرک روستای دشتی در رودخانه در حال شنا بوده اند خان بختیاری پسرکان را دید می زده چشمش به یک پسر زیبا رویی می افتد دستور می دهد او را دستگیر و به سوادجان برده و در اتاقی در خانه ی کدخدا محفوظ نگهداری گردد. همه بر این باور بوده اند که، قصد خان بختیاری از دستور دستگیری و زندانی کردن پسر بچه، این بوده که شب به خواسته پلید خود برسد. اقوام پسر با همکاری چند نفر از مردم سوادجان محل جا در پشت اتاق که، تیغه بوده، شکافته و پسر را آزاد و از ترس خان، شبانه به سامان فراری و روز بعد از آنجا هم به آبادان برده می شود.
صدری می افزاید: یک وقتی هم یوسف خان امیر مجاهد گویا چند راس بز به سوادجان می آورد و به فردی از مردم سوادجان جهت نگهداری می دهد و می گوید: هر سال صدرم روغن برای هر بز به من بدهید. آب و هوای اینجا برای بز ها مناسب نبوده و آن ها می میرند و فرد سوادجانی از ترس خان مقداری روغن فراهم و تحویل می دهد. سال بعد خان به سواد جان می آید فرد سوادجانی شرفیاب می شود و می گوید: قربان، بزها لری بودند و مردند و من سال گذشته هم روغن را از خودم دادم. خان می گوید: خوب امسال هر بزی پنجاه ( نصف ) روغن بده. فرد سوادجانی می گوید: خان، عرض کردم بز ها مرده اند. خان می گوید: خوب بیست و پنج ( نصف ) بده و دیگر چانه هم نزن.
کدخدا صدری می گوید: یوسف خان 4 پسر بنام های رحیم، جمشید، رستم و شکرالله. و 4 دختر بنام های نرگس، آغا بیگم، هاجر و محترم داشته است. در ظاهر هم سه زن داشته است. یکی بویر احمدی بوده که آغا بیگم از اوست. دیگری کوکب دختر قوام السلطنه که شکرالله، هاجر و رستم از اوست. و بعدی فرخ شهری بوده که رحیم و نرگس از اوست. و محترم هم گویا در نتیجه هم خوابگی او با کلفتی تولید شده است. گویا تا آن موقع در بختیاری رسم نبوده که به دختر هم ارث داده شود ولی امیر مجاهد این رسم را می شکند و املاک سوادجان را شخصا بین 4 دخترش تقسیم می نماید.
محمدعلی شاهسون مارکده
جوان مردی
اسب سواری، در بیابانی راه می پیمود. در گوشه بیابان، مردِ افتاده ای را دید. جلو رفت و پرسید؛ برادر مشکلی داری؟ مرد درمانده گفت: بسیار تشنه ام، گرسنه و خسته ام که نمی توانم راه روم. اسب سوار به او آب و نان داد و بعد از اینکه آب و نان را خورد گفت؛ حال که خسته ای بیا سوار اسب من شو، من پیاده همراه تو می آیم. و کمک کرد تا سوار اسب شود. مرد درمانده وقتی روی اسب نشست، یک باره هی زد و رفت. صاحب اسب فریاد کشید، بایست! جواب شنید که، نمی ایستم. دو باره گفت؛ بایست، شنید که، نمی ایستم. مرد صاحب اسب گفت: اسب را نمی خواهم، فقط کمی بایست، تا صدایم به گوشت برسد. اسب کمی آن طرف تر ایستاد. مرد گفت: ببین برادر، این قصه را جایی تعریف نکن، می ترسم مردم بشنوند و از این به بعد رسم جوان مردی بمیرد.
نشانه های روانی ضعف اعتماد به نفس
افراد مبتلا به ضعف اعتماد به نفس معمولا:
1- مشوش، مضطرب و نگرانند.
2- به خود اطمینان ندارند.
3- احساس عدم لیاقت می کنند و در مشکلات خود غرق می شوند.
4- خود را شکست خورده و بد شانس احساس می کنند.
5- نسبت به دیگران مشکوک اند.
6- نیاز شدید و بی پایان به پیروزی مدام در همه ی جنبه های زندگی دارند.
7- خود را مجبور به کسب تایید قبول و احترام از طرف همه می دانند.
8- و سر انجام معتقدند که باید از هر جهت کامل و بی عیب و نقص باشند.
نقل از روزنامه همبستگی مورخه 20/2/80
فرزانه صمدی