آوای مارکده شماره 139-یکم فروردین 1388

نوروز باستانی بر هم میهنان گرامی باد.


تشکر و قدردانی
جناب آقای مهندس علیخانی مدیر محترم بانک کشاورزی شعبه سامان.
سلام و نوروز تان خجسته باد. بدینوسیله از کمک، همکاری، همیاری و راهنمایی  شما در امر تقسیط باقی مانده بدهی اقساط به تعویق افتاده شرکت تعاونی باغداری فردوس مارکده کمال تشکر و قدردانی را می نماییم. همچنین مراتب تشکر ما را و نیز تبریک سال نو را به دیگر همکاران ارجمند بویژه آقایان: ندافی و مسعود نیا ابلاغ فرمایید.
                                                               هیات مدیره و مدیر عامل شرکت فردوس مارکده 
دانش آموزان ممتاز راهنمایی
درود و آفرین بر دختران روستای مارکده و قوچان که با تلاش خود در امتحانات درخشیدند. نشریه آوا با درج نام دانش آموزان ممتاز آموزشگاه پگاه مارکده به کوشش و تلاش آن ها ارج می گذارد.
کلاس اول: زهرا عرب ف محمد اسماعیل  91/19.  زهرا عرب ف غلامعلی  82/19.  فاطمه شاهسون ف مظفر 61/19.  مریم شاهسون ف رمضانعلی  02/19.
کلاس دوم: سمانه عرب ف جمعه علی  91/19.  فرزانه شاهبندری  88/19.  الهه شاهسون  85/19.  منیژه شاهبندری  85/19.  زهره شاهسون  85/19.  نجمه شاهبندری  76/19.  سارا شاهبندری  76/19.  سحر عرب ف رمضان  76/19.  فاطمه شاهسون ف محمدرضا  32/19.
کلاس سوم: لیلا عرب  20. صغرا عرب  20.  فاطمه شاهسون ف علی 97/19.  سمانه شاهسون  97/19.  فاطمه خسروی 91/19.  محدثه شاهسون  70/19.  زهرا شاهبندری ف بخشعلی  58/19.
با تشکر و قدردانی از زحمات آموزگاران محترم بویژه سرکار خانم اسعد مدیر محترم آموزشگاه.
دانش آموزان ممتاز دبیرستان
هزاران درود و آفرین بر دانش آموز ممتاز دبیرستان خیری قوچان، دلیر دختران منطقه که در آزمون خوش درخشیدند و امید هست که با تداوم کوشش خود قله های علم و دانش را فتح و افتخاری برای خود، خانواده و منطقه باشند.
کلاس اول: زهره مردانی  99/18.  نسرین شریفی  74/18.  هاجر شاهسون  23/18.  نیلوفر قنبری  81/ 19.  ملیحه شریفی  91/18.  فریبا علامی  25/18.
کلاس دوم ادبیات: سمانه شاهسون  50/17.  حمیرا بهارلویی  49/17. 
الهه شاهبندری  92/16.
کلاس دوم تجربی: پریسا شاهسون 34/19.  سیما پیرعلی  18/19.  فروزان بهارلویی  74/18.
کلاس سوم تجربی: مریم شاهبندری ف عبدالحسین  35/19.  مریم شاهبندری ف بختیار  19/19.  آرزو شاهبندری  60/18.
کلاس سوم ادبیات: زهرا عرب  2/19.  معصومه شریفی  63/18.  فاطمه عرب  37/18.
با تشکر و قدردانی از زحمات آموزگاران محترم بویژه سرکار خانم مسیبی مدیر محترم آموزشگاه.
جلسه ی نگین و فردوس
به دعوت محمود عرب مدیر عامل فردوس و نگین، جلسه ای در تاریخ 19/12/87 ساعت 20 با حضور جهانگیر شاهسون، حمید شاهسون، مصطفی عرب، محمد عرب، محمود عرب، محمدعلی شاهسون اعضا هیات مدیره نگین و رمضانعلی عرب و ابراهیم عرب اعضا هیات مدیره فردوس در محل دفتر این شرکت تشکیل شد.
محمود عرب مدیر عامل فردوس و نگین تقاضا نمود بخاطر حل معضل پیش شرط بانک کشاورزی مبنی بر واریز مبلغ 80 میلیون تومان تا همین یکی دو روز دیگر بابت اقساط عقب افتاده فردوس تا بتوان باقی مانده بدهی را تقسیط نمود، بدین منظور مبلغ 10 میلیون کم داریم و تقاضا داریم اعضا هیات مدیره شرکت نگین مبلغ 10 میلیون تومان از موجودی حساب خود به عنوان وام مضاربه ای به شرکت فردوس برای مدت دو ماه بپردازد.
هیات مدیره شرکت نگین پس از بحث و گفتگو تقاضای مدیر عامل فردوس را پذیرفتند و توافق شد مبلغ ده میلیون تومان به عنوان وام مضاربه ای به شرکت فردوس بپردازند و در تاریخ 20/2/88 مبلغ ده میلیون و چهارصد هشتاد هزار تومان دریافت نمایند. همچنین توافق شد آقای محمود عرب بابت تضمین، چک شخصی به هیات مدیره نگین تحویل دهد.
 یک برگ چک پست بانک مارکده جاری شرکت نگین به مبلغ ده میلیون تومان نوشته و به محمود عرب مدیر عامل فردوس جهت وصول تحویل شد. و یک برگ چک بانک صادرات شعبه بن از حساب شخصی محمود عرب به مبلغ ده میلیون چهارصد هشتاد هزار تومان نوشته و به صورت امانت به جهانگیر شاهسون تحویل شد و محمود عرب متعهد شد در تاریخ 20/2/88 مبلغ تعهد شده را به حساب نگین واریز و رسید را تحویل جهانگیر شاهسون داده و چگ خود را دریافت دارد.
موضوع صورت جلسه و امضا گردید. همچنین هیات مدیره به مدیر عامل تذکر دادند که مقدمات جلسه مجمع عمومی سالیانه نگین را فراهم نماید.                                                                گزارش از   محمدعلی شاهسون مارکده
تولدت مبارک
پوریا جان، یک ساله شدن نهال زندگیت مبارک.                                                       پدر و مادر

بیاد حمزه
باز خداوند گل سرخی را از بوستان زندگی چید، گلی مهربان که نامش معلم بود. معلمی که رساله پیامبران را بر دوش داشت، معلمی که به ما درس زندگی و عشق می اموخت. او نگاهی به آسمان داشت و آرزوی وصال حضرت دوست. در حالی من او را برای خود می خواستم بعد دانستم او عشق به خدا را به من ترجیح داد و رخت از این دنیا بست. حمزه جان، تو را هیچ وقت فراموش نمی کنم و می کوشم آموخته هایت را به دیگران بیاموزم و از خداوند می خواهم که تو را با بندگان پاکش محشور کند.             
                                                                                                       عبدالله شاهبندری
جلسه گفتگو
روز جمعه 16/12/87 ساعت 20 جلسه گفتگو با حضور 12 نفر از جوانان روستا در محل دفتر دهیاری تشکیل شد. نخست آقای اصغر عرب گزارشی پیرامون بهداشت محیط روستا از جمله کیفیت آب آشامیدنی، معضل جوی روستا، جمع آوری و دفن بهداشتی زباله، نظافت مرده شوی خانه و گورستان، گرد و خاک
توی خیابان ها، وضعیت نابسامان سطل های زباله، جمع آوری زباله های توی باغات و کنار رودخانه، تجمع افراد در مغازه ها و کشتار دام سخن گفت.
 پیشنهاد گردید به مدیریت مرکز بهداشت کلاس های آموزشی پیرامون آموزش موضوع های بهداشتی برگزار گردد.
آنگاه محمدعلی شاهسون پیرامون بهداشت ذهنی روانی درباره موضوع هایی همچون اختلال روانی بدبینی، حسادت و اضطراب سخن گفت و برای رهایی از این اختلال های روانی توصیه به واقع بینی، مسئولیت پذیری و خرد گرایی نمود. بقیه حاضران در پایان جلسه پرسش های خود را مطرح نمودند.
جلسه بعدی 28/12/87 ساعت20 در محل کتابخانه تعیین شد. شرکت برای عموم آزاد است.      
                                                                         گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده 
خدمات مدیر عامل قبلی فردوس
بیایید کمی انصاف به خرج دهیم و همیشه نیمه خالی لیوان را نبینیم بلکه به نیمه ی پر آن هم نگاه کنیم. بنده نیز یکی ازکشاورزان این شرکت می باشم و می خواهم بگویم که؛ خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا می رود دیوار کج. این شعر را همه بلد هستیم و می دانیم. شرکت فردوس متاسفانه مانند این شعر شده بود. و هیچ کس امیدی به این نداشت که این زمین برای مردم زمین خوبی شود و بتوانند از آن درآمدی بردارند. و این را بگویم که شعر من به مدیر عامل اول شرکت کاری ندارد بلکه به پیمانکار طرح بر می گردد. که می دانیم وقتی از ایشان سئوال شد که شرکت ما پر از مشکل است این جواب را داد. که تا به حال طرحی به این بزرگی در استان اجرا نشده بود و ما هم نتوانستیم از این بهتر اجرا کنیم. همه نا امید شده بودند تا این که مدیر عامل عوض شد و مدیر عامل دوم که این همه از او و هیات او بدگویی می شود توانست مصرع دوم شعر من را تغییر دهد. و یک رویا را به حقیقت تبدیل کند. تا آنجا که بنده اطلاع دارم و سردانگ یکی از طرح ها هستم شنیدم که بانک کشاورزی و اداره کشا.ورزی به آقایان رمضانعلی عرب فرزند علی و عباس شاهسون فرزند محمد التماس می کرد که آقایان طرح های ملاگلی و طرح عباس شاهسون را قطره ای کنید ما تمام و کمال به شما وام برای این کار می دهیم اما چون مشکلات شرکت فردوس مردم را نا امید کرده بود به هیچ وچه قبول نمی کردند و با هزینه فراوان این طرح ها غرقابی گردید اما مدیر عامل دوم شرکت توانست با تلاش خداوند و زحمات فراوان و رفت و آمد های پی در پی در نهاد های مربوطه مشکلات این طرح را حل کند ایشان مقدار برق مصرفی این طرح را بر نهایت رساند و توانست با به کار انداختن پست قوی تر برق و پمپ های قویتر جهت برداشت آب بیشتر مشکل اساسی این طرح را از بین ببرد به کشاورزان پیشنهاد کرد لوله های خود را عوض کرده و لوله قوی تر بیندازند آن ها نیز این کار را کردند و نتیجه خوبی هم گرفتند و همه خوشحال شده و به همین خاطر شرکت فردوس که ارزش نداشت با ارزش ترین و بهترین طرح صحرای مارکده شناخته شد. زمینی که سهم آن با 12 ساعت آب دو روز دوام نمی آورد طوری شد که با دو ساعت آب حد اقل 6 روز دوام بیاورد. با حل شدن بزرگترین مشکلاین طرح دیدیم که علاوه بر طرح رمضانعلی و عباس شاهسون مردم مارکده طرح های 20 سال کشت شده خود را نیز قطره ای کردند و به روستاهای دیگر نیز پیشنهاد این سیستم را دادند.
آیا این کار به نظر شما اهمیت نداشت؟ کلاه خود را قاضی کنید. تازه این یکی از کارهای مدیر عامل قبلی بود و بنده از حدود 5 سال مدیریت ایشان خیلی چیزهای دیگر می دانم اگر دوست دارید بنویسم. به شرط این که چاپ شود.    
                                                                                                         علاقه مند آوا.
حرف های مردم
1- آقایی در نشریه قبلی گفته بود شاهد کار مدیر عامل جدید فردوس بوده و کار مدیر عامل قبلی را گنده کاری تشبیه کرده و کار مدیر عامل جدید را جارو کردن آن. من مدیر عامل جدید را خیلی دوست دارم ولی حرف شما به نظر من درست نیست چرا که مدیر عامل جدید به نظر من سر سفره آماده حاضر شده و پول جمع کردن ایشان بی دلیل نیست.  ایشان یا فی سبیل الله این کار را می کند یا تبلیغ برای مسائل آینده؟       ( ضمنا شاهنامه آخرش خوش است)
2- می خواهیم بدانیم یک داور فوتبال وقتی سوت زد و گفت گل، آیا بعد از اتمام بازی می تواند حرف خود را تغییر دهد و بگوید گل نشد. لطفا مردم را بازی ندهید. سال 85 در مسجد روستا با حضور 200 نفر از مردم و شورا تعیین شد که زمین های باقی مانده مارکده در قالب یک طرح بنام گلستان داده شود و کلیه زمین های باقی مانده روستا به صورت بالانس بین مردم نفسی تقسیم شود و صورت جلسه شد. آیا بعد از دو سال می شود که حرف خود مردم را ندیده گرفت و به جوانان روستا که زمین ندارند از ان طرح زمین داد. ضمنا سالی 20 نفر به جوانان روستا اضافه می شود.
3- توی آوا تون بنویسید تا مردم تفاوت دو مدیر عامل و هیات مدیره فردوس را بدانند. هیات مدیره قبلی پول اقساط وام واریز شده به حساب شرکت تعاونی را از حساب بیرون کشیدند و توی حساب شخصی شان ریختند. مدیر عامل فعلی از حساب شخصی، مبلغ چند میلیونی به حساب بدهی شرکت فردوس واریز می کند تا بتواند بدحسابی مردم روستا را رفع کند.
4- به مسئولان پست بانک گوشزد کنید با منت با مردم برخورد نکنند.
5- به مدیر عامل شرکت فردوس گوشزد کنید پول حواله شده را از همه سهام داران بگیرد چون  تبعیض هست که بیشتر مردم را ناراحت می کند نه گرفتن پول.
6- بنویسید سرانجام مسئول وضعیت غیر بهداشتی جوی با کیست؟ بهداشت می گوید: هیچ ربطی به من ندارد. .شورا و  دهیار هم که زیر بار نمی روند. مردم نزد کی شکایت ببرند؟
7- چند بار مردم وضعیت از بین رفتن حمام قدیمی، تنها یادگار گذشتگان مان را تذکر داده اند. اکنون آنجا زباله دانی بعضی ها شده. این ساختمان را پدران مان با سختی زیاد ساخته اند. همت شورا و دهیار را می طلبد کاری کنند. آنها هم که…
8- دهیار قوچان با ماهی 30 هزار تومان کارهای حسابداری اش را انجام می دهد، دهیار مارکده، ماهی 100 هزار تومان ( حقوق، بیمه و مالیات) بابت حسابدار از جیب مردم هزینه می کند. می پرسیم دهیار به یکی از اعضا شورا پیشکش می دهد؟ یا شورا چون قدرتمند تر است از دهیار باج می گیرد؟ آیا اگر بسته شورا نبود؟ شورا باز هم چشمش را می بست؟
9- آقای رمضانعلی عرب هر دو قسمت فیش واریزی پول به حساب طرح گلستان را مطالبه و می گیرد. اعتراض کردم و گفتم: در آوا نوشته  فیش مربوط به صاحب حساب را فقط باید بگیری؟ که گفت: من آوا را به یک یک ریالی هم قبول ندارم.
پاسخ: هر یک از همشهریان، از جمله آقای رمضانعلی عرب، این حق را دارد که؛ آوا را به یک نیم ریالی هم قبول نداشته باشد. ولی واریز پول و تحویل فیش، بر اساس تصمیمی هست که 6  نفر اتخاذ و از جمله خود آقای رمضانعلی عرب امضا کرده اند، آوا فقط آن را در قالب یک خبر انتشار داده است.
نشریه یاسه چای
چند روز پیش نشریه شماره 4 یاسه چای به صورت رایگان در مارکده توزیع گردید. نخست می خواهم خدا قوت به دوستان بگویم چون چاپ نشریه در یک روستا واقعا کاری بزرگ است و جای تقدیر دارد. در صفحه 3  این نشریه مقاله ای با عنوان « یاسه چای روح یک منطقه بی روح» ذهنم را مشغول کرد. مقاله با این پرسش ها آغاز شده بود. نشریه چیست و چه رسالتی داره؟ و چه اهدافی را دنبال می کنه؟ که چون  پاسخی به پرسش ها داده نشده  می خوام اشاره ای بکنم.
هدف یک نشریه محلی پرداختن به موضوع و رویداد های روستاست که در طول یک دوره نشر در هر روستایی رخ میده تا خوانندگان با رویداد های روستا بیشتر آشنا بشن مانند تصمیم هایی که شورا و دهیار می گیرن، خبرهایی که درسطح روستا تولید می شن و در کنار خبرها با نوشتن مقاله هایی اطلاعاتی به خوانندگان دادن. تا بتوان سطح آگاهی مردم جامعه رو بالا برد. نشریه ای موفقه که خوانندگان بیشتری داشته باشه. ساده نویسی و استفاده از عبارات ساده می تونه ما را در رسیدن به هدف مون کمک کنه.
نویسنده، نظر خود را در واکنش به مقاله یاسوچای بیان کرده و به آقای شاهسون ایراد گرفته که؛ در مقاله یاسوچای، روستای خود ( مارکده ) را برتر نشون داده. و گفته این درست نیست. اما خودش دچار همین ایراد شده و از روستا شون تعریف و تمجید بسیارکرده و گفته ملتی با فرهنگ و روشنفکرن و اقتدار اقتصادی داشتن و از روستاهای اطراف برای امرار معاش به خوشه چینی به آنجا می اومده اند!؟ و این یه تناقض آشکاره!؟ چطور یه آدم با فرهنگ و روشنفکر از خودش تعریف می کنه؟
نویسنده گفته برای گفته مان یا باید سند ارائه دهیم و اگر سند نداریم از کلمه های احتمالا و بنظر می رسه استفاده کنیم و این رو بر آقای شاهسون ایراد گرفته ولی خود بدون ارائه سند و قاطعانه به رد مطالب مقاله یاسوچای و به اظهار نظر، بزرگ نمایی و تعریف از روستا شون پرداخته.
امیدوارم دوستان یاسه چاهی در کار شون موفق باشن چون هدف هر نشریه نخست اطلاع رسانی و بالا بردن سطح آگاهیه پس چاپ نشریه می تونه کار شرافت مندانه باشه.  وقتی بهتر می تونیم به هدف مون برسیم که با مطالعه بیشتر و دانش و آگاهی بیشتر و بدون هرگونه غرور و خود برتر بینی کار کنیم.                    
                                                                                     رجبعلی عرب مارکده اسفند 87
دو نامه
1- در شماره قبل آقایی نوشته بود که؛ آقایی که تازه پا به عرصه مداحی گذاشته، آیا به فکر جوانان هست یا خیر. همین را بگویم که اگر به فکر جوانان نبودم مثل بقیه آقایان الان 200 جیریب زمین داشتم. و در خصوص پا به عرصه مداحی گذاشتن هم بگویم که مدح و ثنای ائمه را گفتن خیلی بهتر از تملق گویی خلق است که امید وارم خداوند قبول کند و او ما را به سوی عرفان رهنمون کند. و این را هم بگویم اگر این آقای تازه پا به عرصه مداحی گذاشته و دوستان زحمت کش او نبودند الان دیگر زمینی باقی نمانده بود که جوان یا پیر برای بدست آوردنش زحمتی به خود بدهند.
2- با سلام و خسته نباشید. بنده یکی از خوانندگان آوای مارکده می باشم و خوشحالم که راه خوبی برای گفتگو منتقدانه و دوستانه فی مابین مردم و مسئولین میباشد. لذا به همین سبب بنویسید یک دسته گلی دیگر به دسته گل هایی که تا کنون هیات مدیره شرکت نگین به آب داده اند افزوده شده است. شنیده ایم که مبلغ 10 میلیون تومان سرمایه شرکت نگین که ازسهام داران فقیر غنی شرکت می باشد را بابت بدهی های شرکت فردوس داده اند و مقرر گردیده که به مدت تامین شده مبلغ 24 درصد سود بابت آن گرفته شود که دو سئوال برایم پیش آمده اول این که اگر مدیر عامل مقروض شرکت فردوس شخص دیگری بود مثلا مدیر عامل قبلی آیا این پول به این راحتی پرداخت می شد. دوم این که سودی که طبق عقود اسلامی توسط بانک ها تهیه و تنظیم نگردد شبه ربا دارد و حرام است. آیا عاقبت خوشی برای شرکت نگین دارد.
                                                                                             رمضانعلی عرب ( نورالله )
بهار مهرورزی
سلام به با هم بودن، سلام به شما که با قشنگ ترین موسیقی زندگی، یعنی عشق همراهید. و سلام به این روزهایی تازه و پر طراوت اسفند ماه که با رویش جوانه ها، باز شدن شکوفه های بهاری و صدای دلنواز پرندگان مژده او مدن بهار رو با خودش آورده. دوستان اگه این روز ها کمی بادقت به طبیعت دور و برمون نگاه کنیم متوجه می شیم که هوا دلپذیر و فرحبخش شده. نسیم خوش زنده رود، جوانه های سبز درختان، شکوفه های بادام و هلو همگی دارن او مدن بهار رو نوید میدهند. پرندگان بر فراز آسمان پر می گشایند و فضا را زیبا تر و چشم هر بیننده رو نوازش می دهند. جوانه های درختان بید و کبوده اطراف زاینده رود، جوانه های پونه با شوق آمدن بهار سر از خاک بیرون می آورند، بنفشه ها باخنده بهاری شون خبر اومدن بهار رو میدن، عطر خوب پامچال ها و نرگس ها در این روز ها مشام هر رهگذری رو نوازش می دهد و قاصدی هستند که میگن بهار میاد.
همین گونه که طبیعت متحول می شه دل های ما هم می تونه متحول بشه و ما این تحول دل ها رو به عینه چند روز قبل در مارکده مشاهده کردیم. روز 22 بهمن 87 زیبا ترین صحنه های همدلی رو می شد دید خوشبو ترین عطر محبت و صداقت با نیکوکاری مردم همراه شده بود. در این روز مردم مارکده همچون سال های گذشته با حضور در جشن نیکوکاری دل ها شون رو با دل های مردمی که غم و درد و محرومیت دارند و نیازمندند پل زدند و کمک های خود را تقدیم این عزیزان کنند جشن نیکوکاری در واقع به نمایش گذاشتن احساسات و عواطف پاک انسانی بود. مردمی که با هدایای خود در جشن نیکوکاری شرکت کردند دوست داشتن در شب عید شادی هاشون رو با دیگران تقسیم کنند و با دیگران طعم نو شدن و بهار شدن رو بچشند.   
                                                                                                    رجبعلی عرب مارکده
قربی چیراغ
در سال های پایانی قرن قبل، فردی بنام قربانعلی فرزند چراغلی در روستای صادق آباد می زیسته است. او در زبان محلی به قربی چیراغ مشهور بود.
گفته می شود چراغعلی پدر قربانعلی از آپونه به صادق آباد می آید و قربی در صادق آباد بزرگ و قوی هیکل می شود به گونه ای که بعضی به کنایه او را «قول بی چیراغ» می نامند. می گویند وال وال حرف می زده است. یعنی حرف ها را خیلی کشیده بیان می کرده. می گویند از همان بچگی اقدام به دزدی های کوچک می کند مثلا؛ دزدیدن مرغی و سر بریدن و کباب کردن وخوردن آن، بعد دزدیدن گوسفند و سر بریدن و کباب کردن و خوردن،  چیدن میوه های باغی، بردن محصول کسی. برای نمونه؛ می گویند؛ پیر زنی بوده با دو بچه یتیم، بزی چاق داشته است. قربی بز او را می دزدد و در مزرعه کریز چای سربریده و با دوستانش کباب درست می کند و می خورد. پیر زن شکایت به کدخدا می برد و کدخدا در تعقیبش، هنگام خوردن کباب در مزرعه ی کریزچای او را  یافته و از باب نصیحت می گوید: قربی قدری انصاف داشته باش! مگر این چهار خانوار صادق آبادی چقدر ثروت دارند که تو می خواهی با دور و بری هایت از دست رنج آن ها بچری؟! چگونه وجدانت قبول کرد تنها بز این پیر زن را بخوری؟! تو که صادق آبادی هستی، لااقل از روستای خودت دزدی نکن و … قربی در حالی که با خون سردی کباب می خورده در پاسخ می گوید: صادق آباد قلمرو من است هرکه نمی خواهد می تواند از اینجا برود! قربی کم کم که بزرگ می شود، چند نفر را هم دور خود جمع می کند و خود را خان می نامد. دزدی های او در آغاز کارش، بیشتر از مردم فقیر بوده است ولی کم کم ملاحظه هیچ کس را در روستا نمی کند هرکه گوسفند چاقی داشته آن را می دزدیده، در هر باغی میوه ای خوب بوده آن را می چیده. هرکه در خانه محصول، خوار و بار و مواد غذایی داشته آن را می برده است. کم کم سر راه بر مسافران محلی می گرفته و راهداری مطالبه می کرده.
 بزرگان روستا در یک جلسه مشورتی تصمیم می گیرند برای آرام کردن قربی به او زن دهند تا بلکه دارای زن و بچه که شد دست از دزدی بردارد. کدخدا صفرعلی دختری از دختران روستا را برای او در نظر می گیرد از آن جایی که قربی خود چیزی نداشته است با کمک گرفتن از دیگر ثروتمندان روستا، خانه ای برای او فراهم و جشن عروسی برگزار و قربی دارای خانواده و زندگی می گردد.
 زن گرفتن قربی به گونه ای دیگر هم بیان می شود می گویند: قربی عاشق دختر یکی از ثروتمندان روستا می شود. پدر دختر با این وصلت راضی نبوده است ولی قربی با تهدید، پدر دختر را راضی، و با آن دختر ازدواج می کند بعد از ازدواج، پدر دختر فوت می کند و ثروت به یگانه فرزند که همان دختر باشد می رسد و قربی صاحب خانه و مایملک می گردد. کم کم قدرت و قلمرو قربی بیشتر می شود و از آنجایی که خانه قربی در کنار روستا بوده هر شب یک نفر هم نگهبان داشته است. زن دادن و یا زن گرفتن تغییری در رفتار قربی ایجاد نمی کند.
قربی در روستا عرصه کار و زندگی را بر همه ولی بیشتر بر دو طایفه ی عرب نژاد بسیار تنگ می کند. یکی چهار برادر عرب نژادی  که از چمگاو به صادق آباد آمده اند و از میان آن ها، چنان عرصه زندگی را بر عیدی نام تنگ می نماید که وی نا گزیر به مارکده کوچ می کند تا بتواند زندگی خود را تداوم بخشد. و دیگری عرب نژادان عشایر که از قلعه عرب و سزاغ به صادق آباد آمده اند و از میان آن ها بویژه بر کدخدا صفرعلی. ولی کدخدا می ماند و مقاومت می کند و سر انجام با اتحاد و کمک  بزرگان وقت روستا قربی را می کشند. درباره علت ضدیت قربی با عیدی چیزی بیان نمی گردد. ولی ریشه مخالفت قربی با کدخدا صفرعلی را دو موضوع می دانند. یکی این که از همان بچگی که قربی دزدی می کرده، مال باخته گان شکایت نزد کدخدا می برده و کدخدا قربی را امر و نهی، سرزنش، توبیخ، جریمه، تهدید و تنبیه می نموده و این برای قربی خوشایند نبوده است، دیگری داستان افسانه مانندی است. می گویند؛ پدر قربی زود هنگام می میرد مادر قربی برادری در محل دیگری داشته است. گویا برادر یک جفت گوشواره طلا برای خواهر خود خریده و می فرستد. روزی زندگی قربی و مادرش سخت می شود و قربی گوشواره های مادرش را نزد کدخدا صفرعلی برای مدتی معین به امانت می سپارد و بهای آن را خوار و بار می گیرد و در همان سال از روی فقر و ناداری مسئولیت چرانیدن کرفه گوسفندان (کرپه چی) صادق آباد را به عهده می گیرد. و بعد از مدتی خوار و بار قرض گرفته شده را فراهم و به کدخدا صفرعلی باز می گرداند. چون زمان قرارداد امانت گذشته بوده کدخدا نخست با این استدلال که از زمان تعیین شده قرارداد مان مدتی گذشته، از باز پس دادن گوشواره ها خود داری ولی با اصرار قربی آن ها را باز می گرداند ولی قربی احساس می کند که گوشواره ها عوض شده اند  موضوع به کدخدا صفرعلی گفته می شود ولی او تاکید می کند گوشواره ها همان هایی هستند که به امانت گذاشته شده اند. می گویند این موضوع باعث می شود که قربی علاوه بر آن ناراحتی های قبلی کینه کدخدا صفرعلی را بیشتر بر دل بگیرد. و از این تاریخ به بعد بیشتر از همه به او  آسیب می زده است.  مثلا گوسفند و محصول بیشتری از او می دزدیده، بره اش را سر می بریده و …  
 می گویند قربی حدود 10 نفر حامی داشته و علاوه بر دزدی های محلی، با چند نفر از دزدان آپونه ای که در سطح  منطقه دزدی می کرده اند هم، همکاری می نموده، سر راه را بر مسافران می بسته و مبالغی به عنوان راهداری می گرفته، و از مردم صادق آباد چیزی بنام سرانه مالیات مطالبه می نموده است.
قربی با دزدی هایش امنیت مردم را سلب کرده بود و مردم در صدد فرصت بودند تا شر او را از سر خود کوتاه کنند در این حین خبر می رسد که  گروهی ماموران دولت وقت ( احتمالا ماموران نصیر خان بختیاری ملقب به سردار جنگ، حاکم وقت اصفهان که در تعقیب رضا جوزانی پیرامون تیران چند روزی افراد رضا جوزانی را محاصره کرده بوده اند سال 1297) برای سرکوب یاغیان در تیران هستند. کدخدا صفرعلی نامه ای می نویسد و از ماموران برای کم کردن مزاحمت قربی کمک می خواهد.  4 نفر مامور همراه بلد چی شبانه به صادق آباد می آیند نگهبان خانه قربی متوجه ورود اسب سواران می شود و بدان سمت شلیک میکند و ماموران خانه قربی را زیر گلوله می گیرند. قربی و یارانش فرار می کنند. صبح روز بعد دو نفر از یاران قربی که در زیر پوشال های چلتوک مخفی شده بودند دستگیر و به همراه ماموران برده می شوند بعد گفته می شود که قربی شبانه به بن گریخته است. ماموران دولتی حکمی به کدخدا می دهند که اگر توانستید قربی را زنده دستگیر و به  پاسگاه بفرستید و اگر نه، او را بکشید خون بها ندارد و خبر کشته شدن او را به پاسگاه اطلاع دهید. بعد از چند روز خبر می رسد که قربی از بن به طرف صادق آباد می آید. بزرگان صادق آباد در خانه ی کدخدا صفرعلی جلسه مشورتی برگزار می کنند تا ببینند حال که قربی وارد روستا شد با او چگونه مقابله کنند؟  که باتفاق آرا توافق می کنند نخست او را نصیحت کنند و از او قول بگیرند که دیگر دزدی نکند و مانند بقیه زندگی عادی داشته باشد اگر قبول نکرد او را بکشند. و هر یک از حاضران، چوبی همراه خود در اتاق جلسه برای مقابله با قربی فراهم می نمایند. قربی این را خوب می دانسته که دعوت و باز شدن پای ماموران به صادق آباد کار کدخدا صفرعلی بوده بدین جهت برای کشتن او به سمت صادق آباد حرکت می کند. وقتی ازصحرای یاسه چای از سینه کش روبروی صادق آباد پایین می آمده باصدای بلند فحاشی و کدخدا را تهدید به مرگ می نموده و پس از عبور از رودخانه، مستقیم وارد خانه ی کدخدا می گردد و می پرسیده؛ صفر کجاست تا یک گلوله خرجش کنم؟ او را به اتاقی راهنمایی می کنند که چند نفر از بزرگان روستا با چوب در اتاق نشسته بودند و خود کدخدا از ترس در پشت در، در قسمت تاریک اتاق قرار داشته، قربی در آستانه در اتاق قرار می گیرد و می گوید صفر کجاست؟ تا یک گلوله خرجش کنم؟ و تفنگ خود را نشانه می رود. یکی از پیران جلسه جلو می آید و قربی را نصیحت می نماید و از او درخواست می کند که تفنگش را در کناری بگذارد و به گفتگو بنشیند. تا راهی برای زیست مسالمت آمیز بیابند. ولی قربی اعتنایی به او نمی کند و دعوت او را رد می کند و اصرار بر کشتن صفرعلی دارد. کدخدا که جان خود را در خطر می بیند از قسمت تاریک اتاق زیر تفنگ قربی می زند و نفر دیگری پای او را می گیرد و به زمین زده می شود و چند نفری به او حمله و به شدت او را می زنند قربی وقتی تفنگ را از دست می دهد چاقویی از جیب در می آورد یکی از حاضران با چوب روی دستش می زند و چاقو روی زمین می افتد به دستور کدخدا در حیاط خانه بسته می شود تا هوا داران احتمالی به کمکش نیایند قربی را کشان کشان از اتاق بیرون آورده و در حیاط خانه می اندازند و مردان کشنده دور او حلقه می زنند. یکی از زنان روستا که گوسفندانش توسط قربی دزدیده شده روی پشت بام شاهد این رویداد بوده فریاد می زند تا مطمئن نشدید که مرده، رهایش نکنید زیرا او چند تا جان دارد. زنِ قربی با خبر می شود به روی پشت بام نزدیک می آید و شیون و زاری می کند. لحظه ای بعد قربی چشمانش را کمی باز می کند و با صدایی لرزان به کدخدا می گوید؛ کار خودت را کردی! اطرافیان با چوب می زنند تا قربی می میرد. یک روز جسد در حیاط افتاده بوده و مردم می آمده و جسد را می دیده اند می گویند یک نفر که از قربی خشم بسیار داشته به جسد او چوب می زده سپس او را کشان کشان در کنار زمین کنده شده ای (کندال) قرار می دهند و از قسمت بالا زمین و دیوار و روی او خراب می کنند چون مردم بر این باور بودند که چنین فردی شایستگی ندارد که به رسم مسلمانان کفن و دفن گردد. یکی دو روز بعد، چند نفر از خانواده آخوندهای روستای یاسه چای که گویا نسبت فامیلی با قربی داشته اند جنازه قربی را از زیر هوار بیرون می آورند و در یاسه چای شسته و کفن و دفن می نمایند. فردای کشته شدن قربی تفنگ و چاقوی او طی نامه ای با مهر کدخدا صفرعلی حاوی خبر کشتن قربی توسط پیکی به پاسگاه تیران ارسال می گردد و فرمانده پاسگاه در پاسخ نامه دستور می دهد کسی حق خون خواهی ندارد اگر کسی خواست مزاحم کشندگان قربی شود اطلاع دهید تا تنبیه گردند.                    محمدعلی شاهسون مارکده
دانش
تا جهان بود از سرِ آدم فراز                      کس نبود از راه دانش بی نیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان                       راه دانش را به هر گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند                     تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشنست                 و ز همه بد بر تن تو جوشنست
                                                                    سروده رودکی شاعر آغاز قرن چهارم هجری
اسفند خوش من
هیچ ایامی از سال برای من به خوشی و شادی نیمه دوم اسفند ماه نیست. خصوصا با آب و هوای مارکده، که منطبق بر تقویم دقیق سال خورشیدی است. حتا طراوت اردیبهشت مارکده هم برای من به اندازه این دو هفته محبوب نیست. این روز ها هم چون نوجوانی است که آرام آرام بر بالای لبان خود سبزی احساس می کند و صدای بچه گانه اش مرد می شود. سردی و تاریکی و کوتاهی آفتاب که مرا افسرده می کند و روزگارم را تلخ می سازد می رود و نوید بهاری می دهد که خواندن پرندگانش و نوای لب چشمه سارانش جوانی را هدیه می کند. چه نیکو ایامی، چه خوش روزگاری. درختان پوستی می ترکانند و زیبا ترین هدایای خود را تقدیم بهاری می کنند که منتظرش بوده اند. پرندگان به غزل خوانی و معاشقه مشغول و زمین که از سردی وکولاک دیگر جانش به لب آمده نفسی می کشد. گاه گاهی بادی می وزد اما این باد بهاران کجا و باد نفرت انگیز پاییز کجا. این یکی نوید شادی و گرما و جنب و جوش و آن خبر خمودگی و سردی و تاریکی.
مردها به جنب و جوش کار، زن ها در اندیشه سوغات بهار. ماسه ها بر تنورها، ایوان ها آراسته به گندم کوبیده، اجاق ها به شیرین کردن بادام تلخ، و به سبزه انداختن مشغول. زمین آرام آرام رختی سبز می پوشد، درختان بادام عطر هوس انگیز خود را نصیب هوای دل انگیز بهار می کنند. و تویی که تمام خاطرات کودکی ات را به یاد می آوری. از سکه پرانی و شیر و خط تا تخم مرغ های رنگی و گاهی شکسته، از سر زدن به همه خانه ها، از پاره شدن پلاستیک عیدی تا شلوارهای نوی که همیشه یکی دو سایز از تو بزرگتر بود. صدای فرو رفتن بیل کشاورزان به زمین و بوی آتشی که نوید چای صحرایی را به تو می دهد. فصل فراموشی غم ها، غصه ها و آغازی نو.
 به خودم می گویم اعراب از چه نعمت بزرگی محرومند. و ما چه تقویم زیبایی داریم. سال شماری منطبق بر عادات طبیعت و بی نهایت بدون عیب و جاویدان. اما در تقویم قمری حتا تو نمی دانی فردا چندمین روز ماه است. و حتا نمی دانی در سر زمین های دیگر چه تاریخی است.
بهار می رسد و آهنگ خوش زندگی بار دیگر در صور طبیعت می دمد و این مائیم که باید جام  شخصی خود را از سبوی محبت بهار پر کنیم. روزی نو، روزگاری نو، باخلق نو، و نگرش نو. مثل بهار مهربان باشیم و هم چون طبیعت بهار بخشنده.
                                                                                                 مهدی عرب 20/11/87 
خاطرات
روز 14/11/73 با آقای صفرعلی عرب فرزند نصرالله در روستای آپونه به گفتگو نشسته بودم. موضوع سخن هم موسیقی بود. آقای صفرعلی برادر شادروان قلی عرب نوازنده  مشهور و توانمند سرنا وکرنای مارکده است و نوازندگی را هم نزد او آموخته و گاهی در مراسم عروسی ساز می زند.
قلی، احمد و صفرعلی سه برادر و فرزندان نصرالله بودند. نصرالله یک دختر هم داشته که در صادق آباد به ابراهیم نام از الله وردی ها شوهر میکند. نصرالله، قربانعلی و امید فرزندان خیرالله بودند. قربانعلی دو پسر  و دو دختر داشته است و از امید یک دختر مانده. خیرالله فرد مهاجر بوده که از چمگاو به مارکده آمده است. از فرزندان نصرالله اکنون در مارکده کسی نیست.
صفرعلی ضمن بیان دانسته ها و تجربه ی خود در نوازندگی موسیقی، برگزاری جشن های عروسی، آهنگ هایی که نواخته می شد، رقص های متفاوتی که انجام می شد، چند خاطره از گذشته ی مارکده  هم برایم بازگو کرد که بد نیست با هم آن ها را مرور کنیم.
رجبعلی مارکده ای در مزرعه ی چم بالا آب  یاری می کرده در پایان کوله باری علف می چیند و چند خوشه انگور هم در لابلای علف ها مخفی می کند تا برای بچه هایش بیاورد کوله را بر پشت انداخته و به سمت روستا روانه می شود. عزیز ریزی و دشتبان ابتدای چم بالا ایستاده بودند. به دستور عزیز، دشتبان کوله بار رجبعلی را می کاود و خوشه های انگور را می یابد. انگورها و کوله بار به همراه رجبعلی به خانه کدخدای بمانیان در قوچان آورده و رجبعلی بازداشت می شود. بعد کدخدا، رجبعلی را در کنار بام نگهداشت و کشیده ای به گوش او زد. کدخدا دستش را به کمر زده بود چند قدم به آن سر بام رفت و دو باره برگشت کشیده ای دیگر زد. کدخدا در حین زدن می گفت؛ فکر کردی اینجا بی صاحب است؟!! که انگور ارباب را چیده ای؟!! رجبعلی هیچ نمی گفت. در آن سال من در قوچان نزد امیرقلی شاهبندری نوکر بودم و این واقعه را از اول تا آخر تماشا می کردم.
یک سال من نزد ملا علیجان نوکر بودم در آن سال ملاعلی جان و عزیز ریزی محصولات ارباب بمانیان را جمع می کردند در سکوی چم بالا کشمش ها را تقسیم می کردیم و من سهم ارباب را که توی گونی می ریختم شروع کردم به خوردن کشمش، عزیز ریزی چپ چپ به من خیره شد و با لهجه غلیظ ریزی به کنایه گفت: یک نفر هم کمکی بگیر؟!! یعنی چرا از کشمش های ارباب می خوری.
چند نفر هم بودند که در روستا سر به سر عزیز ریزی می گذاشتند از جمله عبدالحسین نام که قدی بلندی داشت خوب یادم هست یک سال دشتبان باغ بزرگ بود عزیز ریزی دم در باغ می نشست تا نگهبانی کند عبدالحسین یک خوشه انگور می کند آن را بر دست می گرفت و جلو روی عزیز ریزی می ایستاد و با آب و تاب می خورد عزیز که از این موضوع رنج می برد و نمی توانست خورده شدن انگور ارباب را تحمل کند بلند می شد می رفت آن طرف تر.         
                                                                    تدوین: محمدعلی شاهسون مارکده 2/11/87
گزارش توزیع سیب زمینی
مقدار 9600 کیلو سیب زمینی از تعاون روستایی دریافت شد. 180 کیسه به قیمت هر کیسه 1000 تومان فروخته شد. 7 کیسه رایگان به خانواده های کم در آمد داده شد. جمعا  173 هزار تومان دریافت گردید. 20 هزار تومان هزینه بارگیری، 20 هزار تومان هزینه باسکول، 75000 تومان کرایه کامیون، 10 هزار تومان کرایه تاکسی، 50 هزار تومان به کتابخانه، 4 هزار تومان به مؤسسه، 12 هزار تومان بابت جشن میلاد پرداخت شده است.
                                                                                           گزارش از: کریم شاهسون
همایش
همایشی سه روزه با شرکت تعدادی از دهیاران استان های چهارمحال و بختیاری، همدان، ایلام، کرمان شاه، مرکزی، لرستان به منظور آموزش دهیاران در زمینه های طرح هادی، مدیریت بحران و مدیریت پسماندها برگزار شد. از استان چهارمحال 4 نفر، کریم شاهسون دهیار مارکده، علیجان احمدی دهیار روستای خوی، جانعلی محمدی دهیار روستای سر قلعه میلاس و رسولی دهیار روستای بیژگرد در این همایش شرکت داشتند.
                                                                                             گزارش از: کریم شاهسون
جلسه ی گفتگو
در تاریخ 28/12/87 ساعت 20 جلسه گفتگو با حضور 5 نفردر محل کتابخانه تشکیل و پیرامون عاق والدین، مسئولیت پدری و مادری، آمادگی پدر و مادر شدن، داشتن آگاهی تربیت بچه و داشتن امکانات برای بچه دار شدن، بیماری راضی کردن دیگران، دنیا دار مکافات بودن گفتگو شد. جلسه بعدی عصر روز 11/1/88 ساعت 20 در محل کتابخانه خواهد بود شرکت برای همگان آزاد است.                             
                                                                              گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده