می خواهم خاطرات چند دقیقه ای خود را از روستای ترک آبادِ اردکان برای تان بنویسم. ممکن است کسی بپرسد؛ ترا چه به روستای اردکان؟ با خواندن نوشته خواهید دید که اتفاق چنین ارتباطی را بوجود آورده است.
روز24 شهریور88 به سمت یزد، جهت ثبت نام پسرم در دانشگاه می رفتم. نزدیکی های اردکان، اتومبیل را به پسر خود دادم تا براند. حدود ساعت 9 صبح، پلیس سر راه بود و فرمان توقف داد و برای تعیینِ میزانِ جریمه ی نداشتنِ گواهی نامه، ما را به شورای حل اختلاف روستای ترک آباد معرفی کرد. اعتراض کردم که؛
شوراهای حل اختلاف روستاها معمولا هفته ای یک روز باز هستند و من نمی توانم چند روز این جا بمانم خودتان همان جریمه را بنویسید تا من بروم.
جناب پلیس گفت: باید بروی شورای حل اختلاف، آنجا علاف بشوی و جریمه کلان بدهی تا تنبیه شوی و دیگر ماشینت را به کسی که گواهی نامه ندارد ندهی. نامه از شورای حل اختلاف بیاور و کارت ماشینت را بگیر.
هنگام برگشت از یزد، حدود ساعت 5 بعد از ظهر، به درون روستای ترک آباد رفتم. ترک آباد روستایی چسبیده به سمت غربی شهر اردکان و در دو طرف جاده ارتباطی یزد قرار دارد که زیر گذر دو طرفه، دو قسمت روستا را به هم مرتبط می کند. روستایی در دل کویر، خشک و بی آب. خشکی و بی آبی از در و دیوار، از زمین و آسمان و از چهره مردمان می بارید. از نگاه ها و شاداب نبودن مردم می شد بی آبی را دید و حس کرد.
صدای واعظ روستا در مسجد به گوش می رسید که با اشاره به چهره های معصوم مردم روزه دار، از خدا تقاضای باران داشت.
چیزی که برایم جالب بود فعال بودن آب انبار های قدیمی بود، یادم آمد سال 1336 هنگام 5-6 سالگی، در قم همین شکل آب انبار ها را دیده ام. مردی را دیدم که با چرخ و دلو آب می کشید. با خود گفتم این ها محل تامین آب قدیم شان را تخریب نکرده اند و در مواقع بحرانی می توانند از آنها استفاده کنند ولی ما چشمه سرِحمام را تخریب کرده ایم و هنگام بحران های احتمالی هیچ منبع تامین آب آشامیدنی نداریم.
در روستای ترک آباد، سراغ شورای حل اختلاف را گرفتم، مردی را نشانم دادند، بعد فهمیدم نامش احمد نوروزی است، بنا داشت و دیوار حیاط خانه اش را آجر نما کار می کرد
موضوع را بیان نمودم. بی درنگ گفت: برویم شورا. با همان لباس کار سوار موتورش شد، در دفتر، پشت میز داوری نشست.
صحبت با پرسش من آغاز شد که؛ اینجا ترک نشین است که نامش را ترک آباد گذاشته اند؟
آقای نوروزی گفت: نه، هیچ ترکی اینجا نیامده، ترکی هم اینجا نیست، همه ی مردم فارس زبان اند. اینجا قبلا زرتشتی نشین بوده در فرهنگ و ادب زرتشتی، کلمه ترک، نام مرد هست مانند؛ احمد حسن و علی امروز ما. بنا بر این، ترک، نام مردی زرتشتی بوده که بنای اینجا را گذاشته و آباد کرده. بدین جهت نام اینجا را ترک آباد گذاشته اند. در میان هموطن های زرتشتی ما هنوز هم این نام هست و ما می بینیم. مثلا؛ ترک خورشیدی، ترک…
چند دقیقه ای با هم گفت و گو کردیم فهمیدم دبیر بازنشسته است. سپس گفت: طبق قانون، پلیس، نداشتن گواهی نامه را نمی تواند جریمه کند، قانونگذار این حق را به قاضی داده است و حد اقل جریمه ای که ما می توانیم لحاظ کنیم 10000 تومان است.
تشکر کرده و گفتم: مشکل اینجا است که پولی همراه ندارم چون دانشگاه کرایه خوابگاه را نقد گرفت و ما نا گزیر همه ی پول همراه مان را پرداخت کردیم، شما کارهای اداری اش را انجام بده من ناچارا چند روز دیگر می آیم و جریمه را پرداخت و نامه را می گیرم.
آقای نوروزی گفت: نه، سزاوار نیست این همه راه را بیایید باید راهی پیدا کرد. تلفنی با کسی صحبت کرد که احساس کردم کارمند بانک است و پرسید؛ پول جریمه را می توان از شهری دیگر به حساب دادگستری حواله کرد؟ صحبت آن طرف را نمی شنیدم ولی آقای نوروزی گفت: نه، سزاوار نیست که این بنده خدا هزینه برای حواله پول هم بپردازد و باید راهی دیگر جست. سپس با فرد دیگری که، احساس کردم همکارش است، تلفنی صحبت کرد و گفت؛ شماره حساب سپهرت را بده تا این بنده خدا پول را بدون هزینه اضافی به حساب تو بریزد آنگاه از حساب تو برداشت و به حساب دادگستری واریز کنیم.
بعد روی به من کرد و گفت: این کار من غیر قانونی است می خواهم شما این همه راه را بخاطر پرداخت جریمه نیایی. اکنون نامه می دهم برو کارت ماشینت را بگیر، کارت ملی ات را همراه آدرس پستی ات به من بده فردا از همان محل خود پول را به این حساب واریزکن، آنگاه من فیش واریزی جریمه و کارت ملی ات را برایت پست می کنم.
در مقابل این همه حسن نیت، خردمندی و وارستگی این شخص، مانده بودم چه بگویم و چه بکنم؟ هزینه پست را پرداختم، تشکر و خداحافظی کردم.
آموخته هایم را از این مرد کویر نشین و اصیل ایرانی و از تبار ترک مرد زرتشتی برایتان می نویسم. نخست شعر سعدی بزرگوار یادم آمد که:
خدا گر ببندد ز حکمت دری به رحمت گشاید درِ دیگری.
اندوخته های ذهنی جناب پلیس را با اندیشه های عالی انسانی آقای نوروزی مقایسه کردم، دیدم، آقای پلیس فقط به رنج دادن و تنبیه فکر می کرد، چون سه بار این جمله را تکرار کرد؛ که باید تنبیه بشی! و شهامت این را هم نداشت که بگوید؛ ما حق جریمه کردنِ نداشتن گواهی نامه را نداریم، این را آقای نوروزی گفت. ولی آقای نوروزی به کم کردن رنج های آدمی می اندیشد. هر دو انسان اند، هر دو دارای اندیشه اند، اما این کجا و آن کجا؟ فلفل سیاه و خال هندو هم سیاه، هر دوجان سوزند، اما تفاوت ها بسی است.
بعد داستان دیوجانس فیلسوف معروف یونانی یادم آمد که؛ در روز روشن، چراغ در دست و در شهر آتن می گشته. از او می پرسند؛ روز روشن با چراغ دنبال چی هستی؟ که می گوید: انسان می جویم!؟ این داستان در دیوان شمس تبریزی به شکل زیبایی به شعر در آمده؛
دی شیخ با چراغ همی گشت گِرد شهر
کز دیو دد ملولم انسانم آرزوست
گفتم که یافت می نشود جسته ایم ما
گفت؛ آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
با خود گفتم؛ چراغی اضافی لازم نیست با همین نور چراغ عالمتاب، هم می توان روی این کره خاکی، توی همین مردمان عادی، انسان یافت. نمونه اش همین آقای احمد نوروزی ترک آبادی.
مفهوم خردگرایی خاص فرهنگ اصیل ایرانی را با عمل آقای نوروزی تجربه کردم، نشانه های خرد در آدمی، داشتن انصاف است، انسان دارای انصاف، خود را با دیگران مساوی و برابر می داند. لذا هرچیزی را که برای خود نمی پسندد برای دیگری هم نمی پسندد، نه فقط نمی پسندد، بلکه می کوشد آنچه را که برای خود نمی خواهد برای دیگری هم پیش نیاید.
منصف بودن آقای نوروزی ایجاب نمود، بدون این که من التماسی و درخواستی کنم، او برای کم کردن رنج من بیندیشد و چاره جویی کند؛ از در نظر گرفتن حد اقل جریمه، از تلفن به کارمند بانک و جستن راه انتقال پول و سپس انتخاب راه حواله پول بدون هزینه.
آدم خردگرا خوشبین هم هست و همه را خوب می بیند و می داند به همین جهت آقای نوروزی در پاسخ همکارش که گفت؛ «ممکن است برود به دادگستری شکایت کند که، شماره حساب پرداخت پولِ جریمه، یک حساب شخصی است، آنگاه دچار دردسر شویم؟» خیلی صریح گفت؛ ظاهرا مرد شریفی است، من چنین فکر نمی کنم، ما باید کار خوب خودمان را بکنیم.
بدون فوت وقت و با لباس کار به محل شورا آمدن و وارستگی این مرد کویر نشین، نشان از انسان دوستی او دارد، از این که صرفا به خاطر کمک به هم نوع خود، راهی جست که هم به قانون آسیب وارد نیاید و هم منِ غریبه کمتر رنج ببرم و هزینه ام کمتر شود و هم این که به من غریبه اعتماد نمود. همه ی این خوبی ها را بدون این که منتی بگذارد، بدون این که از خود تعریفی کند انجام داد، بی گمان اینها نشانه های آدمی با بینش خردگرایی است.
باتوجه به متن فوق، من آقای احمد نوروزی را یک انسان، همان انسانی که نا یاب است و دیوجانس روز روشن با چراغ دنبالش می گشته، انسانی وارسته، انسانی با فرهنگ اصیل خردگرای ایرانی یافتم. تا نظر شما چه باشد؟
در بین راه دو موضوع دیگر فکر مرا مشغول نمود که بد نیست برای شما شرح دهم، با توجه به خشکی و بی آبی منطقه و بویژه روستای ترک آباد که من دیدم، وجود رودخانه زاینده رود بزرگترین نعمت بی بدیل خداوندی در اختیار ما است که کمتر یکی از ما قدر این نعمت را می دانیم چون اگر قدردان بودیم نمی آلودیمش.
دوم یادم آمد چند سال قبل سران سطحی نگر و قشری روستای ما هیاهو راه انداخته بودند که کلمه ی مارکده طاغوتی است! و باید نام روستا را تغییر دهیم! ولی مردم و بویژه سران روستای ترک آباد با این که می دانند ترک، نامی زردشتی بوده، هیچ نگفته اند، نامِ کافر است! طاغوتی است! و نام روستا را عوض نکرده اند. آیا این سعه ی صدر، ستودنی نیست؟
محمدعلی شاهسون مارکده 25 شهریور 88