کیرد همان کُرد فارسی است منتها با لهجه و گویش ترکی ترکان این منطقه (چهارمحال). ترکان این منطقه به لُر، کیرد می گویند یعنی همان کُرد فارسی، چرا؟ دقیق نمی دانم.
خاور کیرد یا به فارسی، خاورِ لُر، دختری از دختران روستای (بردشاه) بود که به یک جوانی به نام سیداحمد از روستای گرم دره شوهر کرد. خاور کیرد با سید احمد که بعدها به کل سیداحمد معروف و مشهور شد در گرم دره زیست و صاحب چند فرزند شد. خاور، دختری دلاور و شجاعی بود، بشنوید.
بزرگ خان های بختیاری پس از بیرون راندن محمدعلی شاه، در مرکز ماندند و پست و مقام های عالی مملکت را به دست گرفتند. خان های درجه دو و نوکرهای خود را به منطقه فرستادند تا املاک مردم را بین خود تقسیم و خریداری نمایند.
خان های بختیاری خود را خان می نامیدند، در پی مجاهدت های شان در بیرون راندن محمدعلی شاه قاجار، حاکم هم شده بودند حالا تصمیم گرفته بودند املاک مردم را با نام خرید، به زور تصاحب کنند تا مالک هم بشوند.
اول روستاها بین خان ها تقسیم شد تقسیم نامه نوشتند چون به یکدیگر اطمینان نداشتند که به قلمرو هم تجاوز نکنند در پایان تقسیم نامه نوشتند: هرکس به این تقسیم نامه وفادار نماند و به حریم خان دیگری تجاوز کند «بوش سگ، یعنی بابایش سگ» (نقل به مضمون) پروژه تصاحب و تصرف املاک مردم با نام خرید با شدت و حدت تمام اجرا شد و مردم منطقه به افتخار رعیت خان بختیاری نائل آمدند.
در پی این تصمیم، به مردم روستای گرم دره ابلاغ شده بود که املاک خود را به خان بفروشند. عده ای به دنبال این ابلاغیه فروختند، تعداد کمی هم تصمیم بر نفروختن گرفتند. این اتفاق در دهه پایانی قرن گذشته روی داده است.
شبی سیداحمد گرم دره ای مشهور به کل سیداحمد، شوهر خاور کیرد، با پسر برادرهای خود، دورهم جمع و در روشنایی چراغ پیه سوز، جلسه مشورتی می گذارند و راه چاره می جویند که چه بهانه های موجهی بیاورند تا بتوانند در مقابل مامورخان مقاومت و املاک خود را نفروشند. سید احمد راه چاره را این می داند که هر یک بگوید؛ املاک ما در قباله زنِ مان است و اختیار فروش با ما نیست!
ماموران خان از تشکیل این جلسه مشورتی با خبر می شوند در همان لحظه چند نفر مامور خان بختیاری خانه سیداحمد را محاصره می کنند سپس توی خانه وارد می شوند و سیداحمد را به جرم توطئه بر علیه خان در جلو زن و بچه اش دستگیر می کنند، کتک می زنند، دستانش را از پشت می بندند و شبانه با خود می برند. پسران برادر هم از ترس فرار می کنند. شبِ تاریک می رود، صبح صادق فرا می رسد. زنِ سیداحمد که تا صبح نخوابیده صبح از بزرگان روستا پی جوی شوهر خود می شود. گفته می شود ماموران گماشتگان سردار محتشم خان بختیاری بودند و مرکزشان در مارکده خانه کدخدا علی است احتمالا سیداحمد را هم به آنجا برده اند.
خاور کیرد، زنِ سیداحمد، زنی دلیر و تنومند بود، پسربچه 5 ساله خود، (سیدعلی جان بعدی، یکی از بزرگان بعدی روستای گرم دره) را با چاچب هفت رنگ به پشتش می بندد و درحالی که زمستان بوده و کمی برف هم روی زمین بوده به طرف مارکده به راه می افتد، به خانه کدخدا علی می رسد، جلو اتاق، روی بام، بچه را از پشت خود باز می کند و می بیند سیداحمد شوهرش در اتاقی کنار بخاری نشسته، چوب هم توی بخاری گذاشته بودند و می سوخت. زن تا چشمش به شوهر می افتد اشک در چشمانش حلقه می زند و بچه بابا کنان توی اتاق می دود و توی بغل پدر می پرد. سیداحمد دستانش را بالا می گیرد و به پسرش می گوید؛ مواظب باش به انگشتانم دست نزنی، این خدا نشناس ها اشکلک گذاشتند، خون از زیر ناخن بیرون زده، انگشتانم زخمی اند و درد می کنند. مامورِ لرِ حاضر در اتاق، از سخن سیداحمد ناراحت می شود، با لگد از پشت به شانه سیداحمد می زند، سرِ سید احمد لحظه ای دمِ بخاری به شعله آتش نزدیک می شود، قسمتی از موهای ریش بلندش می سوزد، خاور زن سیداحمد شاهد بوده، فریاد می زند که؛ «من خُم لُرم، عَموم، خان سوزعلی بردِشاهیه، بهش ایگم پییر همه تونه ای سوزونه» و با چاچب خود موهای سوخته ریش شوهرش را پاک می کند. با نهیب زن، مقداری از فشار ماموران لر کم می شود. سیداحمد آزاد می شود، چون قباله زمینش را از قبل نوشته بودند و سید احمد زیر درد و فشار اشکلک که بر انگشتان دست وارد می آمده راضی به فروش می شود و زیر قباله را انگشت می زند. ماموران خان بهای زمین را یک حواله پول که آن روز بهش پلاک می گفتند به سید احمد داده بودند تا برود چغاخور، مرکز حکومت خان های بختیاری، و پولش را بگیرد.
زمستان تمام می شود، در آغاز بهار سیداحمد به چغاخور می رود، پلاک را تحویل و پولش را می گیرد و به سلامت به گرم دره می آید. دیگر مردم گرم دره وقتی می بینند سیداحمد پول دریافتی زمینش را سالم به گرم دره آورده به او مظنون می شوند. چون هیچ یک از مردم گرم دره نتوانسته بودند پول شان را سالم به گرم دره برسانند. وقتی پول را در قلعه چغاخور تحویل می گرفته اند در گردنه ای این ورتر، لر یا لرانی دیگر کمین می کردند و راهگذر را لخت و عریان می نمودند. ولی سید احمد بر حسب اتفاق پول را به گرم دره می آورد و موجب شک و سوء ظن مردم می شود. مردم می گویند: ممکن است دزدان سر گردنه از اقوام خاور کیرد باشند و سید احمد را شناخته اند و پولش را نگرفته اند. هرچه سیداحمد می گوید؛ اصلا کسی در گردنه ای جلو مرا نگرفته! کسی باورش نمی شود. حالا پول داشتن سیداحمد سر زبان ها می افتد و در منطقه پخش می شود.
شبی چند نفر لر به خانه ی سید احمد یورش می برند، می زنندش و پولش را ازش می گیرند و می روند از فردا صبح آن شب، مساوات در ده گرم دره برقرار می شود.
محمدعلی شاهسون مارکده