روز 90/11/90 با آقایان: حسین قلی صدری فرزند غلام علی متولد 1297 و حسین علی خسروی فرزند فتح الله متولد 1315 در روستای سوادجان گفت وگو داشتم این بزرگان رویدادی را برایم تعریف نمودند که بد نیست شما هم آن را بخوانید.
امیرمجاهد ارباب روستای چم خلیفه بود. مردمان این روستا با پشتوانه قدرت امیرمجاهد در مزارع مشترک روی آب و زمین به همسایگان شان زور می گفتند. از جمله مزرعه ای مشترک با مردمان بن داشتند. با اینکه چم خلیفه در مقایسه با روستای بن خیلی کوچک بود یعنی آن روز مجموعا 50-60 نفر مرد بیشتر نداشت ولی مردمان همین روستای کوچک به پشتوانه امیرمجاهد همیشه به مردم بن در مزرعه مشترک شان زور می گفتند. آب سهم بنی ها را می گرفتند زمین شان را تصاحب می نمودند.
روزی یکی از مردمان روستای چم خلیفه واره ی آب یکی کشاورز بنی را می بندد و آب را توی زمین خود باز می کند و مشغول آبیاری می شود. کشاورز بنی به کشاورز چم خلیفه ای اعتراض می کند. کشاورز چم خلیفه ای می گوید: مگر نمی دانی من کیم؟ به من می گویند چم خلیفه ای! و رعیت امیرمجاهد!
کشاورز بنی کوتاه می آید و شکایت به کدخدای وقت بن که آن روز افلاکی مشهور بوده می برد. افلاکی شرح وقایع را به ارباب بن که ان روز امیرجنگ بوده می نویسد و می گوید: این 50 نفر چم خلیفه ای رعیت امیرمجاهد به ما زور می گویند. و درخواست می کند که امیرجنگ، از امیر مجاهد بخواهد که، جلو زورگویی های رعیت هایش را بگیرد.
امیرجنگ، در پاسخ کدخدا افلاکی می نویسد: شما انتظار دارید که من نامه فدایت شوم به امیرمجاهد بنویسم؟! این در شان من نیست! چرا رعیت من این قدر باید بی عرضه باشد که رعیت امیرمجاهد بخواهد به او زور بگوید؟! شما کاری بس بزرگ بکنید که امیر مجاهد ناگزیر گردد نامه فدایت شوم به من بنویسد و از من چنین درخواستی نماید! پاسخِ نامه به دست افلاکی بنی می رسد. متن نامه او را به اندیشه وا می دارد. سرانجام تصمیم می گیرد چم خلیفه غارت گردد.
بدین جهت بیش از یکصد نفر از مردم لُمپن (به قول آن روزی ها، بی سر و بی پا) بنی را جمع می کند دو سه گوسفند و دیگر مواد غذایی تحویل شان می دهد چند نفرشان را هم اسلحه می دهد و دستور می دهد که؛ در مزرعه ی مشترک ناهار کباب درست کرده و می خورند و با یک یورش برق آسا روستای چم خلیفه را محاصره نمایند که کسی نتواند فرار کند و تمام اموال مردم را غارت و مردان روستا را دست بسته به بن بیاورید و انعام تان را بگیرید.
این کار برابر نقشه انجام می شود تمام اموال روستای چم خلیفه غارت می شود و همراه مردان به بن برده می شود. یکی دو نفر که توانسته بودند فرار کنند خود را به شمس آباد می رسانند. رویداد را به امیرمجاهد گزارش می کنند. امیرمجاهد بی درنگ نامه ای فدایت شوم به امیرجنگ می نویسد و درخواست می کند که، دستور دهد؛ رعیت های بنی اش، رعیت های چم خلیفه ای او را آزاد و اموال شان را هم تمام و کمال تحویل دهند.
امیرجنگ به کدخدا افلاکی دستور می دهد که چم خلیفه ای ها را آزاد و اموال شان را پس دهند.
گفته می شود بعد از آن دیگر چم خلیفه ای ها با همسایگان شان سازگار شدند.
محمدعلی شاهسون مارکده