ریشه حسادت؟
در آغاز باید به سه نکته اشاره کنم نکته ی اول اینکه ما آدم ها موجودات نیازمندی هستیم و زیست ما و زنده ماندن ما و سلامت جسمی و روانی ما بستگی به چگونگی تامین این نیازها دارد اگر یک حداقلی از این نیازهای ما برآورده نشود دچار درد، رنج، گرفتاری های روانی و حتی با مرگ روبرو خواهیم شد. نکته دوم اینکه منابعی که نیازهای فیزیکی و اجتماعی و روانی ما آدمیان را به دست می دهند محدود هست، کم هست و به راحتی به دست نمی آید و آنچه هم که بدست آمده خیلی آسان، و به دور از تبعیض و به اندازه نیاز، در اختیار همه قرار نمی گیرد، چگونگی بدست آوردن منابع مورد نیاز و نیز مقدار این منابع مورد نیاز که به دست می رسد هم تعیین کننده در سلامت جسم و روان هست این دو نکته و یا موضوع، بسیار اساسی و حیاتی اند ندانستن، نشناختن و بی اعتنایی به آنها درد، رنج و مرگ را در پی دارد. نکته سوم این است که خوب زیستن هنر است و هر چیزی که هنر نام گرفت آموختنی است در کجا هنر خوب زیستن را باید آموخت؟ بدون شک در خانواده و در کنار پدر و مادر. در این هم تردیدی نیست که شخصیت ما در کودکی و در خانواده و در کنار پدر و مادر و با آموزه های پدر و مادر، شکل می گیرد شکل گیری شخصیت هریک از ما بستگی مستقیم به دانایی، مهربانی و سلامت روانی پدر و مادر و امکانات آنها دارد. هر یک از ما با توجه به شخصیت شکل داده شده در خانواده برای به دست آوردن منابع جهت رفع نیازهای خود در طول زندگی، روش هایی را بر میگزینیم.
یکی از این روش ها همکاری است. کودک انسانی اگر در خانواده ای متولد گردد که پدر و مادر از یک حداقلی از عقلانیت و خردورزی و دانایی و مهربانی را داشته باشند و معیارهای تعلیم و تربیت را منطبق با علم و دانش هم خوانده و بلد باشند و نیز از یک حداقلی از امکانات زندگی هم برخوردار باشند که نیازها به راحتی در دسترس قرار گیرد و در طول زندگی با هم همکاری داشته باشند، همدلی داشته باشند، تفاهم داشته باشند و در خانواده از دیگران بدگویی نشود، عیب جویی و داوری منفی نسبت به دیگران نشود، دیگران به خوب و بد، پاک و نجس، مومن کافر، بهشتی جهنمی تقسیم نشوند، دشمنی و جنگ و ستیز با دیگران ابراز نگردد، گفت وگوی کینه ورزانه و تنفرآمیز درباره دیگران به میان نیاید و روابط پدر و مادر با هم و نیز با بچه ها مبتنی بر برابری و مهربانی باشد، فضای چنین خانه ای برای کودک امن و دوستانه و مهربانه خواهد بود کودک در این فضای انسانی، می آموزد که دیگران خوبند که با او مهربانانه رفتار می کنند و نیازهای او را برآورده می نمایند و او هم خوب و دوست داشتنی است که دیگران او را دوست دارند و به او محبت می کنند. کودک در این فضای من خوبم و دیگران هم خوبند رشد می کند، مهربانی و خوب بودن خود و دیگران در ذهن او می نشیند و نهادینه می شود و زیر بنای شخصیت او را شکل می دهد و بزرگ می شود و وارد جامعه می گردد چنین آدمی از آنجاییکه خود را بالاتر و بهتر و مومن تر و پاک تر از دیگران نمی داند همچنین خود را پایین تر از دیگران هم نمی داند بلکه خود را با دیگران برابر می داند و هم خود و هم دیگران را خوب می داند، خیلی راحت تر می تواند با دیگران همکاری، شراکت، دادوستد، نشست و برخاست، رفت و آمد و گفت وگو داشته باشد، در تحصیل و در کار خود، موفق تر خواهد بود و با کیفیت بهتر می تواند نیازهای زندگی خود را بدست آورد و با تامین نیازهایش و خوشنودی که از آن بدست می آورد می تواند به یک حداقلی از سلامت جسمی و روانی دست یابد. آدمی که در چنین فضایی رشد کند و بزرگ شود اصلا به داشته ها و بودن های دیگران حسادت نخواهد ورزید بلکه خوشحال هم خواهد شد که دیگران چیزهایی دارند و موفقیت هایی بدست می آورند.
حال اگر پدر و مادری در خانواده عکس موارد فوق با خود و نیز با کودک رفتار کنند و کودک در فضایی بدون مهربانی، با محرومیت و سختی معیشت، تبعیض، بدگویی، نفرت، دشمنی و ستیز بزرگ شود زیر بنای ذهنیت به سمت و سوی من بد هستم و دیگران هم بد هستند سوق داده خواهد شد آدمی که با چنین ذهنیتی شخصیتش شکل گرفته به حسادت مبتلا می گردد حالا به داشته های دیگران حسادت می ورزد دائم خود را با دیگران مقایسه می کند و برای تامین نیازهایش راه و روش؛ رقابت، مسابقه و از دست دیگران به در آوردن را بر می گزیند.
پس روش دیگری که بسیاری از ما مردم برای زیست خود بر می گزینیم، رقابت و مسابقه است. اگر کودک در خانه ای با فضای رقابتی قرار گیرد مثلا بچه ها در خانواده با یکدیگر و نیز با دیگران مقایسه شوند که او شاگرد اول شده و تو نه، او به فلان جا رسیده و تو نه، او جایزه گرفته تو نه، و نیز نبود امکانات در خانواده که منجر به محرومیت و رنج روانی برای کودک بوجود بیاید و نیز در گفت وگوهای خانواده مرتب داشته ها و بودن های دیگران به زبان آورده و درباره آنها گفت وگو شود که فلانی ماشین فلان خریده، خانه در فلان جا خریده و… و خود را با آنها مقایسه کنند و نظر منفی نسبت به داشته ها و بودن های دیگران ارائه گردد که چرا او دارد و ما نه، تداوم این روند مقایسه ها و محرومیت ها، و نظر داشت به داشته ها و بودن های دیگران، زمینه حسادت ورزی را در ذهن کودک بوجود می آورد و کودک تمام توجه اش می شود داشته ها و بودن های دیگران و مقایسه خود با آنها و شخصیت او با این نگرش شکل می گیرد و می شود آدمی حسود، آدمی مقایسه گر و خود را همیشه با دیگران در حال مسابقه خواهد دید و سراسر عمر خود رنج خواهد برد.
بنابراین ریشه حسادت ورزی کمبود منابع برای تامین نیازهای فیزیکی و روانی است اگر کمبود نباشد حسادت هم نمی تواند شکل بگیرد و مشغولیت ذهنی آدمی گردد برای نمونه اکسیژن ضروری ترین منابع برای تنفس و زنده ماندن هست که اگر چند دقیقه به هر یک از ما نرسد خواهیم مرد ولی هیچ بنی بشری نسبت به نفس کشیدن دیگری حسادت نمی ورزد که چرا او اکسیژن مصرف می کند چون هر آدمی به اندازه نیازش و بدون هیچ مانعی می تواند اکسیژن مصرف نماید به همینجهت هم رقابتی در ذهن کسی شکل نمی گیرد و مسابقه ای در جهت انبار و ذخیره کردن بیشتر اکسیژن هم صورت نمی گیرد. پس علت العلل حسادت دو چیز است نخست اینکه ما آدمیان ناتوان و نیازمند به دنیا می آییم و این نیاز همیشه در تمام طول عمر با ما است و ما ناگزیریم برای زنده ماندن این نیازها را تامین کنیم. دوم اینکه منابع فیزیکی اجتماعی و روانی برای تامین نیازهای ما به اندازه کافی نیست و یا خیلی راحت بدست نمی آید و یا حداقل توزیع آن عادلانه و منصفانه نیست و همه نمی توانند به اندازه نیازشان دسترسی به این منابع داشته باشند بنابراین عده ای خیلی بدست می آورند عده ای کمتر می توانند بدست آورند و عده ای هم خیلی کم نصیب شان می شود و به سختی زندگی را می گذرانند این افراد که کم و کمتر دارند خود را با آنهایی که خیلی دارند مقایسه می کنند و به این نتیجه می رسند که عدالت در جامعه رعایت نشده یا نمی شود، روابط و ضوابط منصفانه نیست، حق بسیاری در روابط نا دیده انگاشتنه شده و یا می شود از جمله حق آنها داده نشده است حالا نسبت به کسانی که مقداری و یا خیلی دارند حسادت می ورزند و می کوشند با به دست آوردن منابع بیشتر به آنهایی که خیلی دارند برسند و اگر هم بتوانند جلو بزنند اینجا هست که دزدی، ببخشید، اختلاس رخ می دهد، کلاه گذاری و کلاه برداری صورت می گیرد، رشوه داده و ستانده می شود، احتکار و گران فروشی می شود، دروغ گفته و نارو زده می شود. به منظور بدست آوردن منابع بیشتر برای رقیب پاپوش درست می شود تا او را از صحنه رقابت حذف کنند و حتی برای هموار کردن راه دست یابی به ثروت و قدرت آدم کشته می شود.
دلیل این رفتارها این هست که در دوران رشد به امنیت نرسیده ذهن و روانش با حسادت، مقایسه و مسابقه شکل داده شده حالا وقتی وارد جامعه شده جامعه و روابط بین مردمان را رقابتی و بی رحمانه و نا عادلانه تر از خانواده ای که در آن بزرگ شده می بیند و احساس نا امنی می کند. چنین آدمی دائم مشغولیات ذهنش این خواهد بود که من کجا هستم دیگری کجا هست؟ او چه مدرک و نمره ای دارد و من چه؟ او چقدر پول و ثروت دارد و من چه مقدار؟ او چه خانه ای و چه ماشینی دارد و من چه؟ و… حالا بعد از مقایسه به سمت و سوی مسابقه سوق پیدا خواهد کرد او به فلان جا رسید پس من هم باید برسم او فلان کار را کرد من هم باید بکنم و… چون منابع و امکانات محدود است و امکان اینکه همه بتوانند به خواسته های خود برسند نا ممکن است اینگونه آدم ها در طول عمر خود رنج می برند و هیچگاه آرامش نخواهند یافت حتی اگر به ثروت و شهرت و قدرت هم دست یابند. دلیلش این هست که روان شان آسیب دیده است و نمی تواند از داشته و بوده های خودش لذت ببرد و به خوشنودی و رضایت برسد.
ممکن است پرسیده شود چگونه ما آدم مقایسهگر را بشناسیم؟ می گویم راهش خیلی ساده است وقتی دو یا چند نفر با هم گفت وگو می کنند از لابلای سخنان می توان فهمید محتوای ذهنی گوینده چیست مثلا آدم مقایسه ای وقتی شنید کسی می گوید من… تا بچه دارم فوری خود را با او مقایسه می کند و می گوید من هم… تا دارم اگر فردی بگوید من یک بار مکه رفتم او می گوید من هم … باررفتم اگر کسی بگوید من ماشین … دارم او هم می گوید من هم … دارم اگر کسی بگوید من … سال دارم و او هم میگوید من هم …سال دارم.
وقتی حسودی شدید باشد تبدیل به بخیلی می شود بخیلی با حسودی متفاوت است در حسودی گفته می شود چرا او دارد و من نه، یعنی اگر آدم حسود هم عین همان را و یا کمی بهترش را داشته باشد زمینه حسودی بر طرف میشود ولی بخیلی مرحله حاد حسودی است یعنی آدم بخیل حاضر است خودش نداشته باشد تا به دیگری هم که بخل میورزد نداشته باشد.
دو تا باور عامیانه غلط در ارتباط با حسادت در جامعه ی ما رواج دارد یکی از این باورها، حسادت را یک صفت زنانه می پندارند شاید بتوان مصداق این پنداشت غلط را در جامعه نشان داد ولی این ویژگی ذاتی زنانه نیست بلکه نتیجه ستم فرهنگ مرد سالار در جامعه بر زنان است. وقتی زن در جامعه جایگاه دوم را دارد و ارزشش نصف مرد است و همیشه باید انتخاب گردد و فرهنگ بیمار ما بسیاری از انتخاب ها را از زن سلب و او را محروم کرده است، این واکنشی است به این محرومیت از حق انتخاب، که به شکل حسادت نمایان می شود. باور غلط عامیانه دیگر این است که بسیاری فکر می کنند چشم و نگاه آدم حسود در دیدن داشته ها و بودن های دیگران نقش تخریبی دارد و می تواند با نگاه و دیدن، به دیگران آسیب برساند و برای جلوگیری از این آسیب، اسفند دود می کنند. باید دانست چشم و دیدن آدم حسود همانند چشم و دیدن آدم غیر حسود است و توان تخریب و آسیب ندارد و دود حاصل از سوختن اسفند فقط لحظه ای فضا را خوشبو می کند و هیچ تاثیر دیگری ندارد و این باور غلط یکی از بیماری های فرهنگ ما است و ریشه اش همان آسیب های دوران کودکی و نتیجه ی آن که آدم ها را بد می داند است.
آسیب های دوران کودکی در همین ها پایان نمی پذیرد وقتی آسیب دوران کودکی شدید باشد و در جامعه هم تبعیض و بی عدالتی و فاصله طبقاتی شدید باشد بیماری حسادت آدم حسود، شدت مییابد و آدم حسود به سمت و سوی جنگ و ستیز با آدم هایی که چیزی دارند و یا موفقیتی به دست آورده اند سوق پیدا می کند همه ی ما خود دیده و یا شنیده ایم که روی بدنه ماشین خط می اندازند، به شیشه پنجره خانه ای سنگ پرتاب می کنند، لاستیک ماشین را پنچر می کنند، لباس دیگری را کثیف و یا پاره می کنند، شاخه درختی را می شکنند، میوه باغی را پایمال می کنند، به دیگری اتهام دروغ می زنند، گزارش بر علیه دیگری به مقامات می نویسند، بر علیه دیگری خبرچینی و بدگویی می کنند و… اینها نمونه های رفتاری آدم حسودی است که بیماری حسودی اش شدید است و از مرحله حسودی عبور و وارد مرحله دشمنی، جنگ، ستیز و تخریب شده است.
محمدعلی شاهسون مارکده 4 اسفند 99