گزارش نامه 227 اول اردیبهشت 1400

      هیچ ارتباطی با روح ندارد

       زخارف جمع زُخرُف عربی است. زخارف یعنی زرق و برق، چیزهای دروغین، چیزهای غیر اصیل، ظاهر آرایی، هرچیز کم ارزش و یا بی ارزشی که آراسته شده.

       من اولین ­بار این کلمه را از زبان آخوندهایی که برای روضه خوانی به مارکده می­ آمدند توی مسجد از بالای منبر در نوجوانی شنیدم. واژه ­ای بود نا مانوس و نا آشنا با زبان روز مره مَنِ بچه دهاتی. من آن روز در نوجوانی معنی دقیق این واژه را و اینکه از کجا آمده نمی ­دانستم ولی از پیامی که جمله داشت و کلمه ­هایی که آخوند در قبل و بعد این واژه می ­آورد می ­دانستم اشاره به اموال و دارایی ­ها می ­کند.

      منظور آخوند با برزبان آوردن کلمه زخارف روی منبر، این بود که به شنونده­ ها بگوید؛ پول، خانه، حشم، ملک و دارایی زرق و برق دنیوی ­اند به اینها دل نبندید، علاقه­ مند نباشید، اینها اصیل نیستند، اینها چیزهای بی ارزشی هستند، یک انسان مومن نباید خیلی علاقه­ مند به مال دنیا باشد، مال دنیا فانی است، چون اصل خدا است، اصل آخرت است، علاقه ­ی اصلی باید توجه به خدا باشد، باید برای عبادت خدا کوشید، باید به مقدسین علاقه ­مند بود، باید به یاد و تکریم مقدسین بود، باید به کارهای خیر مانند ساخت مسجد اقدام کرد، باید زیارت رفت، باید دعا و قرآن خواند، باید خمس و زکات داد، باید… اینها اصل هستند که به منظور دست­یابی به سعادت اخروی باید انجام داد.

      واژه دیگری که در همین حوزه و در همان ایام از آخوند شنیدم کلمه جیفه بود. آخوند روی منبر برای خوارداشت دارایی و ثروت، انها را جیفه­ ی دنیوی می­ نامید. جیفه باز هم از زبان عرب به زبان فارسی راه یافته و به معنی لاشه حیوانِ مرده و بو گرفته و گندیده است.

     من آن روز نمی­ دانستم کلمه جیفه از کجا آمده و انگیزه آورنده ­اش به زبان و فرهنگ ما بهر چه بوده است.

      بعدها با تجربه و مطالعاتی که داشتم دانستم که این واژه­ ها عربی است و همانند واژه­ های بسیار دیگر عربی که در فرهنگ و زبان ما جاری و ساری است از طریق آخوند، این قشر عرب­زده به زبان و فرهنگ ما وارد شده است.

        اگر بخواهیم یک توصیف عامیانه و مبتنی بر ادبیات دهاتی از آخوند داشته باشیم شاید بتوان گفت: آخوند؛ آدمی است که بدون رنجِ زحمت تولید، نان مفت از دسترنج مردم ایران می ­خورد ولی قلبش برای فرهنگ عرب­، تاریخ عرب­، زبان عرب­، واژه­ های عرب، مردم عرب، سرزمین عرب، قصه­ های عرب، افسانه­ های عرب، اسطوره­ های عرب و هر چیزی که رنگ و بوی عربی دارد، می ­تپد. برای صدق این سخن کافی است به هیات آخوند بنگرید. با این وجود، این تمام ماجرا نیست آخوند با وجود اینکه بدون رنجِ زحمت تولید، مفت از دست­ رنج مردم ایران می ­خورد ولی قلبش برای عربیت می­تپد، به همین دلیل با فرهنگ ایران، با تاریخ ایران، با واژه ­های فارسی، با قصه های ایرانی، با اسطوره های ایرانی، با شخصیت های تاریخی ایرانی، حتی با نام ایرانی  و هر چیزی که از آن رنگ و بوی ایرانی به مشام برسد، سر ستیز دارد. 

      متاسفانه، آخوند از انصاف، این فضیلت اخلاقی انسانی هم بی بهره­ است دلیل بی بهره بودن این هست که خود را با مردمان جامعه برابر و همسان نمی ­داند و نمی ­بیند بلکه خود را بالاتر و به حقیقت دست یافته می­ پندارد به همین جهت خود را خواص و مردم را عوام می ­پندارد.

        از ریشه­ی همین واژه زخارف، ما کلمه مزخرف را داریم که به معنی فحش و ناسزا به کار می ­رود یعنی: آدم دروغینی که به لباس راست خود را نمایانده، آدم بی شخصیت، آدم بی اصل و نسب. 

       آخوند با اطلاق زخارف و جیفه به اموال و دارایی ­ ها و زمزمه آن در گوش مردم هدف داشت. می­ خواست مردم عادی را که شب و روز دنبال درآمد (زخارف دنیوی، جیفه دنیوی) برای گذران زندگی هستند، هم خودشان و هم حاصل دسترنج ­شان را کم ارزش بپندارد چرا؟ چون اموال و دارایی از جنس ماده هست و ماده هم از نظر آخوند پست هست، حال با خوارداشت ماده و به طبع تولید کننده آن، برتری خود را که منتسب به روح (روحانی) می­ داند و روح از نظر آخوند مرتبه و مقام  والایی در جهان و آخرت دارد توی ذهن مردم جا بیندازد تا مردم ضمن برتر پنداشتن آخوند و کهتر پنداشتن خود، چشم گوش بسته از او پیروی  و راحت و آسان هزینه­ های زندگی او را تامین کنند.

        این ترفند آخوند به خوبی نتیجه داده بود به همین جهت آخوند را مطلق آقا می ­نامیدند و برایش حرمتی در حد قداست قائل بودند. وقتی آخوند روضه ­اش تمام می­ شد و از منبر پایین می ­آمد، مردان همه جلو پای او از جای خود بلند می ­شدند یکایک با دستان زبر و پینه بسته خود دستان نرم و لطیف آقا را می ­فشاردند، قبول باشد بهش می ­گفتند و اغلب هم دست آقا را می­ بوسیدند.

       ترفند اصلی آخوند از خوارداشت اموال و دارایی با اطلاق زخارف و جیفه، این بود که همین مردم عوام که صبح تا شب برای به دست آوردن درآمد  و دارایی تلاش می­ کنند، راحت بتوانند بخشی از درآمد و دارایی خود را تقدیم آخوند کنند تا آخوند بدون رنج  زحمتِ تولید، نیازمندی ­های زندگی ­اش را از جیب و کیسه مردم تامین کند.

      فکر نکنید اطلاق زخارف و جیفه دنیوی به ثروت و دارایی، توی گوش مردمان ثروتمند زمزمه می­ شد، نه، این جملات توی ذهن مردمی تهی ­دست، ارباب زده، نادار، نا آگاه به واقعیت ­های جهان، غرق در خرافات و در عین حال سخت زحمتکش تزریق می ­شد که دو سوم آنان در بعضی ماه­ های سال نان خالی برای خوردن هم نداشتند، مردمی که عمده دسترنج­ شان را ارباب ده می­ برد اندکی از اندک باقی مانده را هم آخوند با این ترفند از دست  مردم بیرون می ­آورد.

       درامد آخوند مستقیم از جیب و کیسه مردم بیرون می ­آمد. آن­هم با زیرکی خاص. چگونه؟

        شب عاشورا تمام مردم ده، زن و مرد، کوچک و بزرگ به مسجد می ­آمدند آخوند یا به قول عوامِ ما، آقا، روی منبر چند مسئله می ­گفت بعد روضه­ امام حسین را می ­خواند. بعد که می­ آمد پایین مردان به احترام او از جای خود بلند می ­شدند، یک یک با او دست می ­دادند، قبول باشد می­ گفتند و دستش را می ­بوسیدند. بعد یک نفر مامور می ­شد تا آخوند را برای روضه خوانی به روستای قوچان و یا گرم ­دره ببرد. در این وقت برابر قانون نا نوشته نوبت صورت برداری از کمک­ های اهدایی مردم به آخوند بود این عمل را چراغ ­الله می­ گفتند یعنی عمل دادن جیفه دنیوی و زخارف دنیوی به آقا و یا همان آخوند همانند چراغ­ خداوند است! کار چراغ چیست؟ تابیدن نور تا انسان بتواند راه خود را پیدا کند ببینید چه ماهرانه توده نا آگاه مردم مغز شویی می ­شده است! کمک ­ها چی ­ها بود؟ همان­ هایی که آخوند از آن به عنوان زخارف و جیفه دنیوی نام می ­برد و به مردم توصیه می­ کرد؛ خیلی علاقه­ مند به این زخارف دنیوی و جیفه دنیوی نباشند. یک نفر با سواد، با قلم و دوات و کاغذ، آماده می ­شد و در میانه های مسجد کنار دیوار می­ نشست. یک نفر مرد داوطلب هم از میان جمعیت بلند می ­شد و بین مردان می­ گشت و از یکایک می ­پرسید تو چه کمکی به آقا می­ کنی؟ گفته می ­شد مثلا: دو من گندم و دو من چلتوک. این مرد پرسنده با صدای بلند مثلا می ­گفت: مش حسن؛ دومن گندم و دومن چلتوک، تک و توکی از مردان به دنبال هر اعلام می ­گفتند: خدا برکت به مال و جانش بدهد! مردِ با سواد، قلمش را توی جوهر دوات می ­زد و با لغزاندن نوک قلم روی کاغذ نخست نام مش حسن را می ­نوشت و زیر نام با شکل نوشتار سیاقی ارقام اعلام شده را ترسیم می ­کرد. وقتی از تمام مردان پرسیده می­ شد، مرد پرسنده، به میان زنان می ­رفت و باز از تک تک زنان می­پرسید. هر زنی که در خانه گاو و گوسفند شیرده داشت بنا بر موقعیت اقتصادی خانواده، مقداری روغن و یا کشک و یا از هر دو اهدا می­ کرد مثلا بیست و پنج روغن، و پنجاه کشک. باز مرد پرسنده با صدای بلند می­ گفت: زن مش احمد بیست و پنج روغن و پنجاه کشک. نویسنده هم یادداشت می­ کرد. کار تنظیم لیست هدایای کمکی به آقا، حدود یک ساعت وقت مردم را می­ گرفت.

      در این تنظیم لیست هدایای کمکی به آقا، چشم و هم چشمی، رقابت، بزرگ نمایی، پز دادن، خود نمایی چشم­ گیر بود. افرادی که رقم بالاتر اعلام کرده بودند خود را بهتر، ارزشمندتر، مهم تر، مومن ­تر و گردن ­فرازتر از بقیه می ­پنداشتند و دیگران و از جمله آقا، وقتی لیست را مطالعه می ­کرد هم چنین دیدی نسبت به آنها داشتند و تکریم می ­شدند. و این شگردی حساب شده بود برای جمع ­آوری بیشتر اجناس یا دقیق ­تر بگویم زخارف دنیوی و جیفه دنیوی.

         شگرد دیگر برای جمع­ آوری بیشتر اجناس یا همان زخارف دنیوی و جیفه دنیوی انتخاب زمانش بود. شب عاشورا، اوج جمعیت، اوج و شکوه لحظات شور و هیجان عزاداری، ساعات انتهای روضه ­خوانی آقا، برای جمع ­آوری هدایا انتخاب شده بود تا مردم با هیجان بیشتری، بیشترین ارقام را اعلام کنند. با صدای بلند اعلام کردن مقادیر اهدایی، شگرد دیگری بود که آگاهانه و عالمانه به منظور ایجاد هیجان، رقابت و چشم و هم چشمی صورت می­ گرفت. 

       دوتا تضاد در این کار بود و اصلا کسی متوجه نبود و درباره­ اش حرفی زده نمی ­شد یکی اینکه برابر باور مردم، شب و روز عاشورا هرکاری به غیر از عبادت خدا و نیز عزاداری برای شهدای کربلا حرام بود برابر همین باور اگر آدمی در این ساعت کار شخصی انجام می ­داد هم خود در وجدانش احساس گناه می ­کرد و هم ای بسا دیگران او را به بی دینی و یا سست ایمانی متهم می­ کردند. ولی همین مردم با همین باورها یک ساعت از وقت همگان را آن هم در اوج و شکوه مراسم، به تنظیم لیست هدایای مردم به آقا اختصاص می ­دادند نه عذاب وجدانی داشتند و نه کسی را به بی دینی و سست ایمانی متهم می ­کردند.

         تضاد دیگر اینکه به قول عوام، آقا، به مال دنیا زخارف و جیفه دنیوی اطلاق می­ کرد و به مردم توصیه می ­کرد خیلی برای جمع ­آوری مال دنیا حریص نباشید حرص و جوش نزنید ولی همین آقا خود برای به دست آوردن مال دنیا به اینجا می­ آمد و با علاقه و جدیت هم کمک ­های مردم را جمع ­آوری می­ کرد. بی گمان حافظ شیرین سخن شیرازی همین تضادهای زاهدانه آخوندهای زمانه­ ی خود را دیده که چنین سروده است.

    واعظان کین جلوه در محراب و منبر می­ کنند

   چون به خلوت می روند آن کار دیگر می­ کنند

    مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس

     توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می­ کنند

     گوئیا باور نمی دارن روز داوری

     کین همه قلب و دغل در کار داور می ­کنند  

        اصل لیست تنظیم شده تحویل آقا داده می­ شد تا بداند مقدار کمک و هدایا چه مقدار است و چه کسانی این هدایا را داده ­اند. آقا صورتی از آن لیست را به دست مردی می ­داد که توی خانه ­اش اتراق داشت آن مرد هم موقع برداشت محصول، توسط دشتبان املاک قریه به افراد اخطار می­ کرد که اجناس را بیاورند و تحویل دهند حالا کسانی که خواسته بودند در میان جمعیت پزی بدهند و اعداد و ارقام کمکی را بالاتر از توان خود گفته بودند در پرداخت اجناس می ­ماندند که با اخطارها و تذکر پی­درپی ناگزیر به تحویل می­ شدند.

       مجموع کمک ­های مردم مارکده به آقا، با مجموع درآمد دوتا از پر درآمدترین کشاورز آن روز روستا برابری می­ کرد. با این تفاوت که آقا دوتا ده روز آمده بود مارکده روضه خوانده بود در این دوتا ده روز، هم اغلب مهمان این و آن بوده است بهترین را خورده و استراحت کرده بود. ولی کشاورز در طول یک سال، خود و زن بچه ­اش در رنج و زحمت بوده است. همین بند و بساط هم در روستای گرم ­دره و یا قوچان برای آقا برپا می ­شد.

        گندم و جو جمع ­آوری شده همینجا فروخته می­ شد و پولش به آقا تحویل می ­گردید. چلتوک را در کارخانه ­های برنج کوبی سنتی محلی پوستش را می­ گرفتند تبدیل به برنج می ­شد حالا دو سه تا از مردان ده برنج و روغن و کشک را بار چند خر می ­کردند و در شهر تحویل آقا می ­دادند.

        این شیوه زیست آخوند قبل از انقلاب بود که اشاره کوچکی شد. بعد از انقلاب، آخوند، خود و ادعاهای روحانی بودنش را با به دست گرفتن قدرت، به محک آزمایش گذاشت، آگاهانه؟ یا نا آگاهانه؟ به نظر من نا آگاهانه، چون هیچ تجربه مدیریتی و نیز دانش و تخصص نداشت، جهان معاصر را نمی ­شناخت صرفا به منظور حرص دست ­یابی به ثروت و قدرت. خوشبختانه و یا شوربختانه، نمی ­دانم کدامش را باید گفت؟، با اینکه مردم خیلی بیش از همکاری یعنی فداکاری کردند و خسارت زیادی هم پرداختند، آسیب­ های فراوانی هم دیدند تا آخوند بتواند موفق باشد ولی آخوند از این آزمون سرفراز بیرون نیامد و نشان داد که برخلاف ادعای روحانی بودنش، هیچ ارتباطی با روح ندارد، بلکه مادی مادی است، هم پول دوست هست هم پول پرست، هم قدرت دوست هست و هم قدرت پرست، و به منظور دست یابی به قدرت و ثروت حاضر است؛ دروغ بگوید، ستم بکند حتی آدم هم بکشد درست و دقیق همانند دیگر حاکمان در طول تاریخ، یعنی هیچ تفاوتی با دیگر مردمان جامعه ندارد، آخوند هم همانند دیگران، انسانی است تابع شرایط نیازهایش. داستان بالا نمونه­ی کوچک روستایی ­اش بود نمونه­ ی بزرگترش انحصاری کردن ثروت و قدرت کشور ایران در این چهل سال گذشته است. تا اینجا، قضیه عادی عادی است، قشری از مردمان جامعه، که ادعای روحانی بودن را داشتند، بر خر مراد یعنی قدرت سوار شده، خر مراد خود را هم تا می­ توانسته­ تازانده ­اند، مانند هزاران قدرتمند دیگر در طول تاریخ، و مانند هزاران نفر قدرتمند تاریخ هم رو سفید بیرون نیامده ­اند. مهم این هست که آیا ما مردم جامعه فهمیده ­ایم این قشر بر خلاف ادعای ­شان، هیچ ارتباطی با روح ندارند بلکه همانند ما، آدم عادی، و تابع شرایط نیازهای ­شان هستند؟

محمدعلی شاهسون مارکده 25 اردیبهشت 1400