انحصار
انحصار، ریشه اش حصر است، دیوار کشی دور چیزی یا محدوده تعیین کردن برای موضوعی که مالکیتش اختصاص به فرد خاصی باشد. انحصار، نتیجه زیاده خواهی و سیری ناپذیری ما آدمیان است که متاسفانه همه ی ما سنگینی بختک وارش را هم اکنون روی جامعه حس و احساس می کنیم. انحصار چه چیز؟ انحصار قدرت، انحصار ثروت، انحصار حقیقت و سرانجام انحصار خدا!؟ باور می کنید؟ انحصار خدا!؟
امروز همه چیز ما انحصاری است و انحصارش هم مال آخوند است. قدرت تا ابد حق آخوند و در انحصار آخوند است کسی از قدرت سهمی ندارد اگر کسی خواست در قدرت شرکت داشته باشد اول باید اثبات کند که متعهد و وفادار آخوند است و کنترل می گردد که شکل و رفتارش مانند؛ ریش، یقه پیراهن، پیشانی، پوشش، رفتار، محتوای ذهنی و ادبیات گفتاری، سبک زندگی اش همان چیزی باشد که آخوند تجویز می کند. بعد وقتی وارد حوزه قدرت شد فقط می تواند کارگزار آخوند باشد.
اختیار ثروت و درآمد در جامعه هم انحصاری در دست آخوند هست، اگر کسی خواست در اداره ای، کارخانه ای و یا شرکتی کارکند و درآمد داشته باشد و یا شرکتی، کارخانه ای و یا موئسسه ای دایر کند تا به درآمد و ثروتی برسد باید اثبات کند که فرمانبردار، پیرو و مقلد آخوند است تا اجازه نامه به او داده شود در این فضای انحصاری وظیفه مردم این هست که همانند زنبورعسل فقط تولید کنند حالا ثروت تولید شده چگونه توزیع می شود؟ و به چه کسی چه مقدار داده می شود؟ باز اختیار انحصاری اش با آخوند است.
آخوند بر این باور هست که همه ی حقیقت، انحصارا نزد اوست، آدمی می تواند به حقیقت دست یابد که بصیرت داشته باشد آدم با بصیرت آدمی است؛ که آخوند را عین حقیقت می داند، امتیازات و انحصارات آخوند را حق می داند و از او پیروی و اطاعت می کند. اگر آدمی، حتی با داشتن تحصیلات و مطالعات عالی راهش، باورش و فکرش اندکی با آخوند زاویه داشته باشد آخوند این را حق خود می داند که هر برچسب، انگِ ناروایی، ناسزایی و حتی تهمتی به او بزند مانند؛ بی بصیرت، ساده لوح، منحرف، فریب خورده، طاغوتی، آمریکایی، انگلیسی، اسرائیلی، لیبرال، غرب زده، کمونیست و … این خود حقیقت پنداری موجب شده که آخوند از فضیلت اخلاقی انصاف بی بهره باشد و خود را تافته ی جدا بافته از بقیه مردم بداند و دیگران را با خود برابر نداند، خود را خواص و مردم را عوام بپندارد به همین جهت حق خود می داند که همیشه او حرف بزند و رهنمود کند و مردم فقط شنونده، پذیرنده و تبعیت کننده باشند. آخوند بر این باور هست که به دلیل در دست داشتن تمام حقیقت، بهشت خدا در جهان آخرت هم اختصاص به او و پیروانش دارد. آخوند به استناد همین ادعا، خود را محق می داند که اختیار انحصاری رسانه ها را در اختیار داشته باشد و دستور دهد که چه حرفی را می توان زد و چه حرفی را نمی توان زد و چه باوری می توان داشت و چه باوری نمی توان داشت، چه کتابی را می توان خواند و چه کتابی نمی توان خواند، چه چیز می توان نوشت و چه چیز نمی توان نوشت و… به استناد همین ادعای خود تمام حقیقت پنداری، سانسور، این ستم بزرگ را در جامعه برقرار کرده است.
آخوند، خدا را هم در انحصار گرفته است خود را نماینده انحصاری خدا می پندارد و ما مردم اگر خواستیم با زبان، فرهنگ و ادبیاتی که داریم با آفریدگار خود حرفی بزنیم و مثلا بگوییم: «تو کجایی تا شوم من چاکرت …» این حق را نداریم باید از آخوند بپرسیم که چه بگوییم و چگونه بگوییم تا بتوان خوشنودی خداوند را به دست آورد و پشتِ سَرِ آخوند، برای راز و نیاز با خدای خود، بایستیم و با واسطه ی آخوند، خدای خود را ستایش کنیم.
متاسفانه آخوند در وادی زیاده خواهی حد و مرزی برای خود قائل نیست به همین جهت موقعیت ممتاز و محبوبیتی که قبل از انقلاب در دل های مردم داشت را تخریب و از دست داد. برای نمونه: سال 1356 من موتور سیکلت داشتم و در یک بعد از ظهر گرم تابستان از سمت امیرآباد به سمت نجف آباد می رفتم. آخوندی در کنار خیابان اصلی نزدیک دبیرستان فنی، منتظر تاکسی ایستاده بود من ایستادم او را سوار بر ترک موتورسیکلت کردم و پرسیدم کجا می خواهد برود؟ آدرسی در کوچه پس کوچه های محله شمالی شهر را گفت من اخلاقا وظیفه خود دانستم که ایشان را به دَرِ خانه اش ببرم و بردم و از این کارم هم احساس خوشایندی داشتم.
فکر نکنید به خاطر ثواب و دست یافتن به حوری بهشتی این کار را کردم نه، به خاطر اینکه آخوند را انسانی راستگو، پاک، قانع، ساده زیست و اخلاقمند می پنداشتم و باز هم فکر نکنید من تنها اینگونه می اندیشیدم نه، فرهنگ غالب بویژه فرهنگ طبقه پایین جامعه ی آن روز چنین بود. البته این باورهای من در آن روز، از روی نادانی من بود و خوشبختانه خیلی زود متوجه اشتباه خود شدم و فهمیدم آخوند از آغاز پیدایشش تا امروز هرگز چنین ویژگی هایی نداشته است.
آن علاقه و دوستی بیشتر مردم به آخوند را با خشم و نگرش نفرت انگیز بیشتر مردم امروز نسبت به آخوند، مقایسه می کنم حیران می مانم که چرا این بندگان خدا با خود و مردم چنین بد کردند که ما به این درجه نفرت از آخوند در جامعه رسیده ایم!؟
آقای مرتضی کیوان هاشمی در خصوص انحصار خدا، سروده ی طنزی دارد که در زیر می آید با حوصله بخوانید.
خدای گرگها
خدای ما تهی دستان، خدای اغنیا هم هست
خدا مال تو تنها نیست زاهد، مال ما هم هست
خدا را ابلهانه، انحصارا، مال خود کردهای
نمی دانی خدا در قلبهای بیریا هم هست؟
بَدَم، اما بدون شک خدایم دوستم دارد
خدای ما سیاه مستان، خدای انبیا هم هست
خدا هرشب به خوابم آید و پیوسته میگوید؛
میان چامههایت بهترین عکس خدا هم هست
به یزدان میسپارد گله را چوپان، نمیداند
خدای گوسفندان، خدای گرگها هم هست
مگو از قهر و خشم و خون و دوزخ زاهدا،
بسکن، خدای ما خدای مهربانی وفا هم هست
خدای حاصل مغز تو داعش، سخت بدبخت است
و لبریز هزاران عقده، محتاج دعا هم هست
تو در خاکِ من و با ملت و فرهنگ من در جنگ
مگر در نزد شمایان اندکی شرم و حیا هم هست؟
تو در ایران به دنیا آمدی نام تو ایرانیست
مگر حبالوطن جزئی از ایمان شما هم هست؟
کمی نومید بودم ناگه از کیوان ندا آمد
خدای کوروش و بابک، خدای مرتضی هم هست
محمدعلی شاهسون مارکده 5 دی 98