گزارش نامه 249 اول فروردین 1401

   میرزا و نوروز (بخش پنجم)

    نازنین بی خبر از اتفاقی که برای علی ­یار افتاده و نیز تصمیمی که گرفته، در گرم­ دره، در خانواده پدری و مادری ماند، و در غیاب علی ­یار شوهر خود، زایمان کرد و دو ماه بعد از زایمان هم دچار بیماری تب حصبه شد و در غیاب علی ­یار فوت کرد و راز تجاوز میرزا و نوروز به خانم ­سلطان دختر چراغعلی را با خود به گور برد و یک دختر بچه دو ماهه از خود برجای گذاشت. با پخش شدن خبر مرگ نازنین، زَنِ علی ­یار، میرزا و نوروز احساس آرامش بیشتری کردند.

    مهاجرت ناگهانی علی ­یار به نجف ­آباد، این شایعه و بگو مگو را در پی داشت که؛ علی­ یار جانش را برداشته و فرار کرده است علت فرار هم این بوده که راز مهمی از میرزا و نوروز می ­دانسته، این دو، علی ­یار را تهدید به مرگ کرده ­اند و او هم از ترس جانش، فرار را بر قرار ترجیح داده است. با گذشت زمان و نبود علی ­یار در مارکده، این شایعه و نیز خود علی ­یار هم، خیلی زود زیر زحمت­ های ظاقت ­فرسا و نیز سختی معیشت زندگی مردم به فراموشی سپرده شد.

  بعد از مهاجرت و یا به عبارتی دیگر فرار علی ­یار از مارکده، و نیز بعد از مرگ نازنین زَنِ علی ­یار، میرزا و نوروز هم با اندکی آسودگی خیال، به زندگی خود ادامه دادند. علی ­یار بعد از فوت زَنَش، نازنین، با زن دیگری در نجف ­آباد ازدواج کرد و بعد از چندین سال زندگی مشترک، از آن زن نجف ­آبادی هم جدا شد و حالا در یکی از اتاق ­های یک کاروان ­سرایی در نجف ­آباد با دخترک خود می ­زیست و از طریق کارگری امرار معاش می ­کرد.

سال­ ها بعد، روزی میرزا و نوروز برای خرید و فروش به نجف ­آباد رفتند و در همان کاروان ­سرا که علی ­یار اقامت داشت اتراق کردند. در میانه روز که دخترک علی­ یار در کارگاه قالی ­بافی منتظر پدر بود تا غذای ناهاری برایش ببرد دختری دیگر از هم شاگردی ­های قالی ­باف که از خانه به کارگاه ­آمد به دخترک علی ­یار گفت:

    – منتظر بابات نباش که برات غذا بیاره او خودشه توی چاه آب انداخته و مُرده.

   دخترک علی ­یار گریان به طرف کاروان ­سرا دوید چشمش به جمعی از مردان افتاد در میان آنها میرزا و نوروز را شناخت. نوروز به دخترکِ گریانِ علی ­یار گفت:

   – بابات خودشه توی چاه انداخته و خودکشی کرده حالا قراره مقنی بیاد تا جسدشه از چاه بیرون بیاره.

     مرد مقنی آمد، درون چاه رفت، دو تا طناب به جسد علی ­یار بست و بالا آمد  مردان حاضر علی علی گویان جسد علی­ یار را از چاه بیرون کشیدند فرقِ سَرِ علی­ یار شکافته شده بود.

     علی ­یار به همت مردان نجف ­آبادی در گورستان نجف­ آباد دفن گردید. با دفن علی ­یار، تنها فرد آگاه به راز تجاوز میرزا و نوروز به خانم­ سلطان دختر چراغلی هم  در زیر خروارها خاک مدفون شد. میرزا و نوروز به مارکده آمدند و خبر مرگ علی­ یار را به اقوام و بستگان رساندند و خود با خیالی آسوده­ به زندگی ادامه دادند.

      مرگ علی ­یار در یکی سال هایی اتفاق افتاد که مصادف بود با گستردگی تبلیغات حزب توده ایران با شعار دهقانان متحد شوید. تبلیغات و نیز شعار حزب به ده دور افتاده مارکده هم رسیده بود و به تعداد انگشتان یک دست از مردان مارکده جذب این تبلیغات شده بودند این تعداد اندک به دعوت حزب با پای پیاده به دهکرد رفته و در چند همایش و نیز سخنرانی ­های لیدر این حزب  و نیز جلسات گفت ­وگوی آنها هم شرکت کرده بودند و موضوع­ هایی همچون بهره­ کشی ارباب از رعیت و زمین حق دهقانان است به گوششان خورده بود. این جمع مردان اندک، یک حلقه روشنفکری در سطح و مفهوم روستائی ­اش را توی ده مارکده تشکیل می ­دادند و می­ کوشیدند موضوعات و مجهولات را در بین خود ارزیابی و حلاجی کنند حالا وقتی خبر مرگ علی­ یار توسط میرزا و نوروز در مارکده پخش شد و این خبر به گوش این چند نفر دهقان توده ­ای روشنفکر مارکده ­ای رسید داستان فراموش شده­ ی  فرار علی ­یار از مارکده به خاطر تهدیدهای میرزا و نوروز در چند سال قبل به ذهن ­شان تداعی شد. این دو اتفاق یعنی فرار علی ­یار از مارکده به خاطر تهدیدهای میرزا و نوروز و نیز شاهد خودکشی علی ­یار بودن میرزا و نوروز در کاروان ­سرایی در نجف ­آباد را به هم ربط ­دادند و  استدلال ­ کردند؛ مهاجرت علی ­یار مشکوک بود و همان موقع گفته می ­ شد علی ­یار رازی از میرزا و نوروز را می ­دانسته و آنها او را تهدید به مرگ کردند و علی ­یار از ترس جانش نه مهاجرت بلکه فرار کرده، این از عجایب روزگار است همان دو نفر که علی ­یار را تهدید به مرگ کردند حالا تنها شاهدان خودکشی او بوده­ اند!؟ و این نمی ­تواند صرفا یک اتفاق باشد به علاوه کسی که با سر توی آب چاه بیفتد، آب ضربه را می­ گیرد و منجر به شکاف فرق سر نمی ­شود این در حالی است که گفته شده چاه هم آب فراوان دارد بنابراین مرگ علی­ یار نمی ­تواند خودکشی باشد بلکه به احتمال زیاد علی ­یار توسط میرزا و نوروز روی زمین با ضربه­ ای که به سرش زده ­اند کشته شده سپس برای رد گم کردن توی چاه انداخته شده است.

    تحلیل و استدلال و بازگویی راز مرگ علی ­یار در نجف ­آباد توسط چند مرد معدود روشنفکر توده ­ای ده مارکده خیلی بین مردم خریدار پیدا نکرد و گسترش نیافت دلیلش این بود که میرزا، به عنوان مردی مومن، خداترس، خداجو در تمام جلسات قران خوانی که اقوام و بستگان برای علی ­یار تشکیل می ­دادند دعوت و حضور می ­یافت و بارها و بارها رویداد خودکشی علی ­ یار را با حالتی اندوهگین برای مردم بیان کرده بود به همین جهت سخن میرزا گفتمان غالب مردم ده شد و گفتمان چند نفر معدود افراد روشنفکر توده ­ای ده، که به دلیل کمونیست بودن به مجالس قران خوانی هم دعوت نمی ­شدند مخاطب زیادی پیدا نکرد و زیر سایه گفتمان غالب نتوانست گسترش یابد و محدود ماند و اندکی بعد هم زیر کار طاقت فرسا و سختی معیشت زندگی ­ها فراموش گردید مثل اینکه ده مارکده فرزندی به نام علی ­یار نداشته است.    

      سال ­ها گذشت و میرزا و نوروز بعد از مرگ نازنین و نیز علی ­یار با خیال آسوده به زندگی عادی خود مشغول بودند حدود یک دهه بعد، دولتِ وقت، یک نفر را  با عنوان دهدار به منظور مدیریت عمرانی و بهداشتی ده، برای مدت یک سال به مارکده فرستاد. نام خانوادگی دهدار، غضنفرآبادی بود. توی ده، عده ­ای او را آقای دهدار و عده ­ای دیگر  هم او را آقای غضنفرآبادی می ­نامیدند. آقای غضنفرآبادی مرد جوانی بود می ­گفتند تا کلاس ششم درس خوانده است. غضنفرآبادی اتاقی را کرایه کرد و منیژه زن خود را هم همراه آورد و در مارکده ساکن شد. مردم زَنِ آقای غضنفرآبادی را هم، منیژه خانم می ­نامیدند.

   آقای غضنفرآبادی مرد خوش برخوردی بود با مردم خیلی راحت می ­جوشید، گفت ­وگو می­ کرد و خوش و بش می ­کرد روزها توی خیابان ­های ده قدم می ­زد و با خوشرویی امر و نهی­ های عمرانی بهداشتی می ­کرد برای مثال؛ از مردم می ­خواست که خروجی چاله مستراح خود را که اغلب به سمت خیابان بود تغییر بدهند و توی حیاط خانه خود باز کنند و یا از کسانی که پِهِنِ زیرِ پایِ گاو و گوسفندان خود را به عنوان کود و به منظور خشکیدن توی خیابان می­ ریختند در خواست می ­کرد هرچه زودتر آنها را توی باغ و زمین ­های زراعی ببرند تا محل تجمع و تخم گذاری حشرات نباشد و نیز از مردم ده می ­خواست هر خانواده­ ای همه روزه، صبح هنگام، قسمتی از خیابان و کوچه جلو حیاط خانه خود را آب پاشی کنند تا هنگام رفت و آمد گرد و خاک کمتری گردد بیشترین کوشش آقای غضنفرآبادی در باره آب خزینه حمام عمومی بود همیشه به حمام­ چی تذکر می ­داد و در خواست داشت که حداقل هفته ­ای یکبار آب خزینه را خالی و مجددا از آب تمیز پر کند و گرم نماید که تقریبا این خواست او تحقق نمی ­یافت چون هیزم کافی برای سوخت نبود همچنین آقای غضنفرآبادی چند بار بزرگان وقت روستا را جمع کرد و در خواست کرد حمام را دوشی کنند که هیچ پاسخ موافقی از مردم نگرفت بزرگان روستا نبود امکانات مالی را برای تغییر حمام عنوان می ­کردند ولی همه ­ی علت مخالفت این نبود مردم بر این باور بودند که با ریزش مقدار کمی آب از دوش بر روی سر و بدن نمی ­شود غسل کرد یعنی با این آب کم بدن پاک نمی ­گردد همه­ جای بدن باید غرق در آب باشد تا غسل صحیح باشد چون اگر غسل آدمی درست نباشد بدن نجس و به تبع همه­ ی زندگی آدم نجس خواهد بود بنابراین یک سال حرف زدن و حرص خوردن آقای غضنفرآبادی درباره حمام عمومی نتیجه ­ای ببار نیاورد ولی با فشار آقای غضنفرآبادی مسئولان وقت ده برای چشمه آب آشامیدنی واقع در کنار حمام عمومی مخزنی سیمانی ساختند و برای خروجی ان هم لوله ­ای فلزی کار گذاشتند و مردم خیلی راحت­تر می­توانستند آب آشامیدنی برداشت کنند. آقای غضنفرآبادی اولین آدمی بود که توی ده مارکده آلوده بودن آب رودخانه را برای نوشیدن به مردم گوشزد و با تاکید مردم را از نوشیدن آب رودخانه منع کرد به همین جهت کوشید چشمه ­ی آب کنار حمام را سر و سامان دهد تا مردم آب آشامیدنی خود را از چشمه تهیه کنند که مستقیم از زیر زمین بیرون می­ آمد. 

     در همسایگی خانه ­ی آقای غضنفرآبادی، ملک ­نساء، زَنِ جوان طلاق داده شده ­ای، در خانه ارثیه پدری ­اش زندگی­ می ­کرد ملک ­نساء دو سه سال قبل توسط شوهرش طلاق داده شده بود. ملک­ نساء خود را به منیژه­ خانم نزدیک کرد و در کارهای سخت خانه مثل؛ آوردن آب، پختن نان، شستن لباس و غیره به او کمک می ­کرد. با تداوم کمک ­های ملک ­نساء به منیژه ­خانم، موجب انس و الفت بین این دو زن بوجود آمد. منیژه­ خانم از وضعیت حمام عمومی مارکده که خزینه ­ای بود خیلی ناراضی بود هرگز توی آب خزینه نرفت بلکه اجاق فتیله ­ای نفت سوز توی حمام می­ برد و روی آن توی دیگ آب گرم می­ کرد و بدن خود را می ­شست. ملک ­نساء در حمام کردن هم به منیژه­ خانم کمک می­ کرد ملک ­نساء زودتر اجاق و دیگ را به حمام می ­برد آب گرم می­ کرد تا وقتی که منیژه خانم می ­آید آب گرم آماده باشد. منیژه ­خانم اولین آدمی بود که توی حمام عمومی مارکده دمپایی پلاستیکی پوشید و توی حمام با دمپایی رفت و آمد می­ کرد این رفتار منیژه خانم  برای مردم تازگی داشت منیژه خانم از ملک­ نساء همراه خود هم خواست که توی حمام دمپایی بپوشد و او هم پوشید. آقای غضنفرآبادی ماهیانه مبلغ اندکی بابت مزد زحمات به ملک ­نساء هم پرداخت می­ کرد.

   حدود شش ماه از ماموریت آقای غضنفرآبادی در مارکده می­ گذشت که منیژه­ خانم تحملش از زندگی در مارکده به سر آمد و تصمیم گرفت 6 ماه باقی­مانده از ماموریت شوهرش آقای غضنفرآبادی را که فصل زمستان بود در شهر بگذراند حالا آقای غضنفرآبادی تنها در مارکده به ماموریت خود ادامه می ­داد و هرچند روز یکبار به شهر می ­رفت و چند روزی هم در کنار زن و بچه ­اش می ­ماند و دوباره به مارکده باز می­ گشت. ملک­ نساء به خاطر همان انس و الفتی که با منیژه  خانم پیدا کرده بود بعد از رفتن او باز هم امکانات زیست مثل آتش برای کرسی، اوردن آب، پختن غذا و نان و شستن لباس  و ظروف برای آقای غضنفرآبادی فراهم می ­کرد. تداوم کار ملک ­نساء در خانه آقای غضنفرآبادی در غیاب منیژه خانم، موجب صمیمیت، نزدیکی و ارتباط این دو گردید. زمان ماموریت آقای غضنفرآبادی به اتمام رسید بیشتر وسایل خانه ­اش را نبرد آنها را به ملک ­نساء بخشید علاوه بر وسایل خانه مبلغی هم پول پرداخت کرد و از ملک­ نساء خواست که از او راضی بوده باشد و او را حلال کند و ملک­ نساء هم او را دعا کرد و دوری و ندیدنش را طاقت فرسا دانست. 

ادامه دارد

محمدعلی شاهسون مارکده