گزارش نامه 274 نیمه خرداد 1402

     فراز و فرود یک زندگی (بخش یازدهم)

 ولی به موازات روایت رسمی حج بگدلی، خانم گل­ عنبر، همسر اول او، روایتی دیگر از ثروتمند شدن او را بیان می ­کرد. خانم گل­ عنبر همیشه در خاطرات و سخنان خود ثروتمند شدن حج بگدلی را مدیون خود می ­دانست و سرمایه اولیه حج بگدلی در آغاز کار پیمانکاری را همان صندوقچه پر از پول می ­دانست که او در آن خانه ­ی خرابه پیدا کرد. این دو روایت موازی تا همین امروز هم توسط فرزندان حج بگدلی بیان می ­گردد. معمولا فرزندان گل ­عنبر روایت مادرشان را درست می ­دانند و فرزندان زنان دیگر حج بگدلی روایت پدر را مستندتر می ­شمارند و استدلال شان هم این هست که؛ «هیچکس از پدرشان حج بگدلی در هیچ زمینه ­ای دروغی نشنیده، چنین آدمی در بیان خاطراتش هم صادق باید باشد اگر داستان صندوقچه پول که گل ­عنبر در خانه­ ی مخروبه پیدا کرده واقعیت داشت بی گمان حج بگدلی هم آن را بیان می ­کرد چیزی نبوده که بخواهد آن را بپوشاند». فرزندان حج بگدلی با این استدلال روایت پدرشان از ثروتمند شدنش را درست و واقعی می ­دانند و به روایت خانم گل ­عنبر با شبهه و تردید می ­نگرند.

    نکته دارای اهمیت این بود که هیچگاه حج بگدلی و خانم گل ­عنبر رو در روی هم این قسمت از خاطرات را بیان نکرده­ اند تا تضاد موجود شفاف گردد. حج بگدلی در نشست­ های خود با بزرگان، گهگاهی این خاطراتش را بازگو می­ کرد و خانم گل ­ عنبر هم در دور همی­ های زنانه و یا برای فرزندان خود گهگاهی لب به سخن می ­گشود. از دور که نگریسته می ­شد مثل اینکه راز مگویی بین این زن و شوهر درباره چگونگی ثروت فراهم شده وجود داشته است. 

    غیر از خانم­ گل­ عنبر که روایت پیدا کردن صندوقچه پول را بازگو می­ کرد و به شنونده القا می­ کرد که شریک اصلی ثروت حج بگدلی است چون او بوده که با پیدا کردن صندوقچه پول سرمایه اولیه ثروت حج بگدلی را فراهم کرده است، تنها برادر حج بگدلی که ­عزیزالله نام داشت و در خانواده او را عزیزآقا می­ نامیدند و در بین مردم به کل ­عزیز شهره بود هم ادعا داشت که به ثروت برادرش حج بگدلی شریک است و دلیل ادعای خود را هم با او کارکردن بیان می ­کرد و می ­افزود؛ « برادرم حق من که با او کار کرده ­ام را  نداده است». همین ادعای عزیزآقا که خود را شریک ثروت برادرش می ­پنداشت موجب شده بود که این دو برادر در طول عمر خود هیچگاه نتوانند با هم صمیمی باشند. حج بگدلی چند بار کوشید با کمک به برادر خود این تیرگی را کمرنگ کند ولی نتیجه ­ای از کوشش خود نگرفت. از جمله کمک به ازدواج و عروسی او.

  حج بگدلی پس از استقرار در یاسوچای پدرش نعمت ­الله را سرپرست املاک خود کرد مسئولیت نعمت­ الله دو سه سالی تداوم یافت در این زمان ارباب بگدلی تصمیم گرفت مقدمات ازدواج و عروسی تنها برادر خود ­عزیزآقا که فرزندکوچک خانواده بود را فراهم نماید. حج بگدلی یکی از دختران اقوام دور خود را که در میان بختیاری­ ها می ­زیست در نظر گرفت او را به یاسوچای آورد و پس از مدتی، بعد از اینکه دختر در نظر گرفته شده با خانواده آشنا شد و مورد پسند واقع شد همگی اعضا خانواده به کوت­ عبدالله اهواز برگشتند در کنار بستگان عروس­ خانم در کوت­ عبدالله با هزینه حج بگدلی جشن عروسی برگزار و دختر انتخاب شده در هیات عروس تحویل عزیزآقا داده شد.

   عزیزآقا مدت چند سالی بعد از عروسی در همان کوت­ عبدالله اهواز ماند و بعد به یاسوچای آمد و با کمک و حمایت برادر خود یعنی حج بگدلی به کار دکان داری پرداخت. چند سال کار دکان داری عزیزآقا ادامه داشت شایعه ­ای سر زبان ­ها افتاد که؛ «کل­ عزیز به یکی از مشتریان که زَنِ شوهر داری است نظر دارد». خانواده آن زن بر آشفتند و نزد حج بگدلی که آن روز هم کدخدا و هم ارباب ده بود به شکایت آمدند و گفتند: «اگر کل­ عزیز را تنبیه نکنی خودمان او را تنبیه خواهیم کرد». حج بگدلی برای اینکه آبی روی آتش بر افروخته شده بریزد و آرامش را به روستا برگرداند، سیلی ­یی به عزیزآقا برادر خود زد تا آتش خشم شاکیان را فرو بنشاند. عزیزآقا که خود را بی گناه می ­دانست و ادعای شاکیان را تهمت می ­شمرد از برخورد برادرش حج بگدلی سخت رنجید و این برخورد را جانب گیری و طرفداری از شاکیان دانست از طرفی چون فضای اجتماعی روستا متشنج بود عزیزآقا احساس خطر کرد، دکان­ داری را رها و با حالت قهر از برادر که؛ چرا از او حمایت نکرده،  به اتفاق همسر خود برای همیشه به آغاجاری رفت و آنجا مسکن ­گزید و در شرکت نفت مشغول به کار شد.

   گفته می ­شود عزیزآقا همیشه از برادر خود حج بگدلی ناراضی بوده است چون خود را شریک ثروت برادرش می ­دانسته است.  آن هنگام که در یاسوچای دکان ­دار بوده در ظاهر از روی دلسوزی نسبت به برادرزادگانش، با بازگو کردن کار گذشته­ ی خود در کنار برادرش حج بگدلی و نا دیده گرفتن حقش توسط برادر، به دو نفر پسران بزرگ برادرش، نصیحتانه به آنها می­گوید:« ببینید پدرتان مرتب زن می­ گیرد و بچه درست می­ کند این بچه ­ها امروز هیچ نقشی در ثروت پدر ندارند ولی فردا هنگام تقسیم مال پدر، چیزی برای شما نمی ­ماند، شما هم در آینده همانند من بدون مزد و سهم خواهید شد. بیایید هم اکنون سهم خود را از پدرتان بگیرید تا به سرنوشت من دچار نشوید». دو نفر پسر بزرگ حج بگدلی نصیحت عموی خود عزیزآقا را درست و مفید به حال خود می­ بینند و  با فشار و رو در رو ایستادن و دعوا کردن و هل دادن پدر که منجر به زمین افتادن و شکستگی پای او می ­شود، سهم خود را از پدر درخواست می ­کنند و پدر در حالی که پایش را شکسته ­بند با تخته بسته بود و برای جابجا نشدن تخته ­ها آرد جو خمیرشده روی تخته ­ها مالیده بود و حالا او عصا به دست توی خانه افتاده بود ناگزیر برای اینکه در میان مردم بیشتر آبروریزی نگردد در یک مجلسی که دو سه نفر از بزرگان ده هم حضور داشتند قدری املاکش را  قباله می­ کند و به این دو پسر می ­دهد. می ­گویند حج بگدلی این را یک شکست زندگی و بی حرمتی به خود می ­پنداشت و در میان مردم احساس تحقیر و خُرد شدگی داشت و برادرش عزیزآقا را عامل تحریک این دو پسر می ­دانست. پسران بزرگ ارباب بگدلی بعد از گذشت مدتی از این رو در رویی با پدر، احساس می­ کنند پدر از رو در رو ایستادن و برخورد آنها خیلی رنجیده است دچار عذاب وجدان می ­شوند با پس دادن قباله، املاک جدا شده را به پدر باز می ­گردانند. پسر بزرگ از این رفتارش خجالت زده می ­شود و به روستای قوچان کوچ می ­کند و پسر دوم هم به بندر شاهپور می­ رود و در سازمان بنادر استخدام می­ گردد. 

    عزیزآقا برادر ارباب بگدلی هم بعد از سالها دکان داری در یاسوچای با حالت قهر و رنجیدگی از برادر، یاسوچای را ترک می­ کند و به آغاجاری می ­رود و در شرکت نفت مشغول کار می ­ شود.

    حج بگدلی در یاسوچای مخالفانی هم داشت با اینکه در بدو ورود او به نظر می ­رسید که همه­ ی مردم روستا به او نظر مساعد دارند ولی آنهایی که قبل از ورود حج بگدلی، کدخدا و کار گزار و ضابط ارباب بودند و حالا با آمدن حج بگدلی به حاشیه رانده شده بودند، با حج بگدلی مخالف بودند و همانند آتش زیر خاکستر دنبال فرصت بودند تا نقطه ضعفی از او ببینند و آن را بزرک کنند و به مردم بگویند؛ آن را که خوب و نجات ­بخش می ­پنداشتید اینگونه است.

    پسران حج ­بگدلی حالا بزرگ شده ­اند و به عنوان پسر ارباب و کارگزار ارباب بر محصول و کار رعیت ­ها نظارت و محصول را توی خرمن تقسیم می ­کنند. نقل قول­ ها حکایت از رفتار قدری سختگیرانه و دور از انصاف عرف بر رعیت بوده است  گفته می­ شود هنگام تقسیم محصول توی خرمن حتی ته خرمن را هم رفته و تقسیم می­کردند این در حالی است که رعیت از ارباب انتظار انصاف داشت که نه تنها ته خرمن را نروبد بلکه قدری هم از محصول به عنوان خرمن بهره برای رعیت رهاکند و باز نقل قول می ­شود که مثلا رعیتی قدری شاخه از درختی به عنوان هرس بریده و برای گوسفند خود می ­آورد و یا رعیتی ترکه ­های چرک را کمی پایین ­تر از نرم می­ بریده، پسران حج بگدلی با رعیت قدری تند برخورد می ­کردند گاهی هم رعیت را کتک می ­زدند و موجب رنج و دلخوری رعیت را فراهم می ­کردند و یا بر خلاف قانون نانوشته عرفی که سنجد بادریز مال آن کسی است که زودتر به محل برسد و بچیند پسران ارباب آن را هم با رعیت تقسیم می ­کردند و… مجموع این رفتارها موجب رنجاندن و رماندن رعیت از حج بگدلی می ­شد وقتی این رنجیدگی و رماندگی به گوش مخالفان حج بگدلی می­ رسید آنها این صدای نارضایتی را بزرگ و تبلیغ می­ کردند و بر علیه حج بگدلی بد می­ گفتند. این رفتارهای سختگیرانه و رنجاندن رعیت با گذشت زمان جبهه­ ای مخالف بر علیه حج بگدلی توی ده بوجود آورد و حتی یکی دوبار منجر به رو در رو ایستادن جمعی از مردم با حج بگدلی و گفتن و بد بیراه شد و عرصه را برای حج بگدلی ناخوشایند کردند. ناخوشایندی ­های کوچک ­تر دیگر هم به گوش حج ­بگدلی می ­رسید و روان او را آزرده می­ کرد مثل نک و نیش ­ها و کنایه ­هایی که بعضی از مردم می­ زدند خوشحالی­ هایی که بعضی از مردم از دیدن افول اقتصادی حج ­بگدلی می­ کردند. برای نمونه روزی حج­ بگدلی گوسفندانش را فروخت یک نفر از مردم یاسوچای آنها را خرید خریدار گوسفندان را با قرارداد شراکت نیمه ­ای به داماد حج ­بگدلی داد تا آنها را نگهداری و پرورش دهد وقتی گوسفندان به آغل خانه داماد حج ­بگدلی برده شدند مادر داماد که همان مادر شوهر دختر ارباب بگدلی باشد به دختر حج ­بگدلی که عروسش با­شد باطعنه و کنایه می ­گوید: «اینها گوسفندان بابات ارباب حج ­بگدلی هستند که حالا به خانه من آمدند!؟» خبر این نک و نیش و کنایه ­ها و نیز خوشحالی ­ها که بعضی ­ها از موقعیت او می­ کردند به گوش حج ­بگدلی می­ رسید. مجموع این نابسانی­ ها موجبات تضعیف و فرسودگی روان حج بگدلی را فراهم می ­کرد. حالا حج بگدلی به منظور زدودن این رنج و فرسودگی و دست یابی به آرامش، به دود تریاک پناه می ­برد هرچه زمان می­ گذشت و شکست­ ها و نا بسامانی ­های زندگی حج بگدلی بیشتر می­ شد او به دود بیشتری پناه می ­برد مقدار این تریاک به روزی سه مثقال رسید و حج بگدلی برای فراهم آوردن تریاک ناگزیر به خرج از مایه می ­گردید که خود خرج از مایه هم افول و سقوط ثروت او را سرعت می ­بخشید.

ادامه دارد

محمدعلی شاهسون مارکده همراه 09132855112