گزارش نامه 285 اول بهمن 1402

      قصه مرادعلی (بخش هفتم)

      در همین حین، من چند اصله درخت زردآلو و آلوچه که نیمه خشک (برقی) شده بودند و دیگر بار نمی ­دادند را بریده بودم. کدخدا کرمی، این درختان بریده شده را بهانه قرار داد و به آقای حسن علامی گفت: « تو هم مقابله به مثل بکن، شکایتی با موضوع قطع اشجار باغ ارباب، بر علیه مرادعلی به دادسرای شهرکرد بکن تا با محکومیت مرادعلی، بتوانی مبلغ یکهزار تومان خسارت را یر به یر کنی». حسن علامی هم برابر راهنمایی کدخدا کرمی شکایتی به دادسرای شهرکرد برد که؛ «مرادعلی اقدام به قطع اشجار نموده و چندین اصله درخت زردآلو و آلوچه­ ی باغ ارباب را از کف بریده است.»

     آن زمان شایع بود که قانون، برای فردی که قطع اشجار کند کیفر سنگینی در نظر گرفته است، و من در پی این خبر و شایعه از این اتهام سخت می ­ترسیدم، چون نوجوانی بودم و هنوز دادگاه و پاسگاه را تجربه نکرده بودم. مامور پاسگاه من و حسن علامی را به دادسرا برد و ما دو نفر روبروی بازپرس نشستیم. بازپرس نخست از حسن علامی پرسید: «این درختان بریده شده مال کی است؟» حسن علامی گفت: «مال مالک است». بازپرس گفت: «بگو مالک خودش شکایت بکند، به تو ربطی ندارد، بروید به کار خودتان برسید».

      با این واکنش بازپرس، حسن علامی تیرش به سنگ خورد و ناکام به یاسوچای برگشت و در صدد برآمد برای نپرداختن مبلغ یک هزار تومان خسارت من که خانه انصاف برایش بریده بود راهی بیابد. به همین جهت چند نفر واسطه از افراد معتبر یاسوچایی و صادق ­آبادی را برای دریافت رضایت نزد من فرستاد ولی من اصرار بر پرداخت جریمه داشتم.

    روزهای پایانی اسفندماه بود و کارهای کشاورزی شروع شده بود. روزی من به مزرعه­ ی قارا آغاج می ­رفتم، سَرِ راه مزرعه، در اول مزرعه ­ی کریزچای (مزرعه ­ای پایین تر از ده صادق­ آباد) بودم که دیدم حسن علامی بالاتر از محلِ پل چوبی قدیمی یاسوچای که گدار (گذرگاه) بود از رودخانه عبور کرد و وارد جاده مزرعه ­ی کریزچای شد و به سمت مزرعه ­ی قارا آغاج می­ آید. من حدود 300 – 400 متر از او جلوتر بودم با خود اندیشیدم که از آمدن و کشت و کار او در مزرعه­ ی قارا آقاج جلوگیری کنم. ولی صلاح را در این دیدم که با عمویم حسین که در آن نزدیکی در باغ خود با کارگر و بچه­ هایش مشغول بیل زدن باغ بودند، مشورت کنم. نزد عمویم حسین رفتم و خبر آمدن حسن علامی را به او دادم و خواست و اندیشه خود را هم مطرح کردم. عمویم حسین گفت: «اگر تو به او بگویی که حق نداری به مزرعه ­ی قارا آغاج بیایی، دعوای تان می ­شود، اجازه بده من بگویم که دیگر به مزرعه ­ی قرا آغاج نیاید». عمو حسین در راه، جلو حسن علامی را گرفت و بعد از احوال پرسی و خوش و بش گفت:

«دوتا کلاغ روی کشک مردم دعوای ­شان افتاد، مرادعلی می­ خواست بیاید سر راه و تو را برگرداند من گفتم ممکن است دعوای ­تان بشود من آمدم که از دعوا جلوگیری کرده باشم من از تو می ­خواهم که عاقلانه رفتار کنی اگر کسی کار کن باشد کار بسیار است چرا آدم باید در جایی کار کند که توام با دعوا باشد؟ آدم عاقل می ­رود درجایی کار می ­کند که امنیت هم داشته باشد به نظر من صلاح تو این هست که از کار در مزرعه ­ی قاراآغاج صرف نظر کنی نکته ­ای دیگر را هم می­ خواهم یاد آوری کنم و آن اینکه اگر عاقلانه رفتار نکنی و بخواهی به کار در مزرعه ­ی قارا آغاج اصرار بورزی، این مرادعلی ول کن نیست آدم سمجی است به هر صورت آدم­ هایی هم هستند که او را پشتیبانی کنند در این صورت احتمال دعوا و زد و خورد و خونریزی هم هست حالا حساب کن ببین راه عاقلانه کدام است نکته­ ای دیگر را که می ­خواهم به تو بگویم این هست که شما به عنوان کارگر در مزرعه­ ی قارا آغاج کار می­ کنی اگر صدسال هم به این کارت ادامه بدهی همان کارگر هستی و ارباب هرگاه اراده کند تو را از مزرعه بیرون خواهد کرد ولی مرادعلی زارع است و با توجه به قوانین اداره اصلاحات ارضی، ارباب نمی ­تواند او را بیرون کند».

       حسن علامی گفت: «من در فصل پاییز گذشته آنجا کشت کرده­ ام و این زراعت مال من هست». عمو حسین گفت: «تو برو به کدخدا عباس کرمی بگو من دیگر کاری ندارم خودت می ­ دانی و آن زمین، اگر تو این کار را کردی من هم مرادعلی را وادار می ­کنم که از شکایت خود در خانه انصاف رضایت بدهد و آن یک هزار تومان جریمه را از تو مطالبه نکند و حق ­الزحمه کشت پاییزه تو را هم بپردازد». حسن علامی به دوسه نفر همراه خود گفت: «بچه­ ها برگردید برویم من قول مشهدی حسین را قبول دارم همین گونه که او پیشنهاد کرد عمل می ­کنیم».

       آقای حسن علامی نزد کدخدا عباس کرمی نماینده ارباب رفته و گفته بود: «من در مزرعه ­ی قارا آغاج تامین جانی ندارم کاری را که به من محول کرده بودی تحویل خودت می ­دهم». کدخدا عباس کرمی می­ کوشد او را از تصمیم خود منصرف کند ولی حسن­ علامی راضی نمی ­شود. کدخدا عباس کرمی ناگزیر چند نفر دیگر را تشویق و ترغیب کرد که برای زراعت به آنجا بیایند ولی من از کار همه­ ی آنها جلوگیری کردم و خودم جوی آب را لایروبی و محصول کشت شده را آبیاری و بعد هم درو کردم.

      خانم محترم، دختر امیرمجاهد بختیاری مشهور به بی ­بی محترم، ارباب دیگر مزرعه ­هم بیکار ننشست او هم به آقای سلیمان بهارلویی یاسوچایی نمایندگی داد تا زمین سهم او را زراعت نماید. (آقای سلیمان بهارلویی یکی از بزرگ مردان روستای یاسوچای و پسر کدخدا کل خداوردی مشهور بود و چندین سال هم خودش کدخدای ده بود) آقای سلیمان بهارلویی آقای تهماسب ( در تلفظ عمومی تهماس گفته می ­شد، یکی از مردان روستای یاسوچای) را به مزرعه فرستاد تا زراعت کند. تهماسب آمد و از من پرسید: «زمین بی ­بی محترم کجاست تا من آن را کشت کنم؟» من گفتم: «نمی ­دانم». تهماسب برگشت و رفت و انصراف خود را به آقای سلیمان بهارلویی اعلام کرد.

 آقای سلیمان بهارلویی شب به خانه ما آمد و با هم گفت ­وگو کردیم. من گفتم: «آقای عباس کرمی می ­کوشد افرادی را به عنوان کارگر ارباب در مزرعه ­ی قارا آقاج بگمارد و برای ما مزاحمت ایجاد کند به نظر می ­رسد شما هم می­ خواهید مانند کدخدا کرمی چنین کاری بکنید اگر شما دو نفر چنین کاری بکنید ما ناگزیر باید از مزرعه بیرون برویم در این صورت حقوق زراعتی پدران ما چی می ­شود؟ من فکر نمی ­کنم شما اینقدر بی انصاف باشید که بخواهید حق یکصد ساله ما را پایمال کنید». آقای سلیمان بهارلویی استدلال من را پذیرفت. توافق نامه ­ای با هم نوشتیم مبنی بر اینکه؛ من همانند پدرانم به عنوان رعیت ارباب، زمین را کشت کنم و مانند سابق اجاره بپردازم و هرگونه کار و فعالیتی در جهت احیاء و آبادانی زمین هم انجام دادم برابر توافقات پدرانم با مالگان در گذشته عمل گردد.

       آقای عباس کرمی که نمایندگی سه دانگ مالکانه همسر ارباب بغدادی مزرعه­ قارا آغاج را داشت بیکار نمی ­نشست هر چند روز یک نفر را به عنوان کارگر ارباب می ­فرستاد تا در مزرعه زراعت کند. من هم کارگران آقای عباس کرمی را بر می­ گرداندم و می ­گفتم: «خود عباس را بگویید بیاید». خود عباس کرمی هم جرات نمی ­کرد به مزرعه بیاید چون مادر بزرگم شدید فحش و ناسزا به او می­ گفت.

      یک روز آقای عباس کرمی دو نفر از بستگان خودِ من را مامور کرده بود که به عنوان کارگر بیایند و زمین سهم همسر ارباب بغدادی را کشت کنند. دو نفر بستگان خودِ من یکی آقای براتعلی اثباتی شوهر خواهر بزرگم بود و دیگری اسفندیار حیدری یاسوچایی پسر خاله ­ی من و داماد کدخدا کرمی یعنی شوهر دختر عمه ­ام بود. این دو نفر آمدند و گفتند: «آقای عباس کرمی ما را فرستاده و ما آمده ­ایم اینجا زراعت کنیم و زراعت هم می­ کنیم از تهدید تو هم نمی ­ترسیم و مشغول کار شدند».

      در همین زمان آقای سلیمان بهارلویی، روی گردنه آن سوی رودخانه، کنار روستای یاسوچای که مشرف به مزرعه­ ی قارا آغاج است آمد و از من پرسید: «اینها کی هستند که روی زمینی که من به تو واگذار کردم کار می­ کنند؟» من گفتم: «آقای عباس کرمی فرستاده است». گفت: «نگذار کار کنند، اینها حق ندارند کار کنند، اول باید زمین را تقسیم کنیم». من با آقایان اثباتی و حیدری درگیر شدیم آنها دو نفر بودند و من را کتک زدند.

       عصر که به خانه می ­آمدم یکی از اعضاء خانه انصاف ده صادق ­آباد در مزرعه­ ی کریزچای سر راهم بود نزد او رفتم و گفتم: «آقایان براتعلی اثباتی و اسفندیار حیدری من را کتک زده­ اند و من از آنها شاکی هستم». و چند جای بدنم که آثار کبودی و آسیب دیدگی داشت به عضو خانه انصاف ده نشان دادم و به خانه رفتم. در خانه فکری به ذهنم رسید و آن اینکه؛ از یک نفر به عنوان کارگر دعوت کنم تا در کارها به من کمک کند، همان شبانه از آقای محمد نوری یکی از جوانان روستای صادق ­آباد درخواست کردم که چند روز به کمک من بیاید محمد نوری قبول کرد. صبح زودِ روز بعد من به اتفاق محمد نوری و برادرم غلامرضا و نیز مادرم چهار نفری روی زمین مشغول کار شدیم و با هم قرار گذاشتیم که اگر آقایان براتعلی اثباتی و اسفندیار حیدری آمدند سخت با آنها مقابله کنیم. کمی بعد اثباتی و حیدری هم آمدند کمی درگیری شد من به برادرم غلامرضا گفتم: «برو رئیس خانه انصاف ده را بیاور». رئیس خانه انصاف ده آمد به آقایان حیدری و اثباتی گفت: «حق ندارید بیایید اینجا و این درگیری­ ها را ایجاد کنید مگر اینکه از طرف مقامات صلاحیت ­دار نوشته و یا حکمی داشته باشید». آن دو گفتند: «همین ­ها را که گفتی بنویس بده به ما تا ما برویم». رئیس خانه انصاف هم نوشت، امضا کرد و داد. و آنها هم رفتند. ساعاتی بعد، پدر اسفندیار حیدری یعنی آقای امیر حیدری، شوهر خاله­ ام که در این زمان پای به آستانه پیر مردی گذاشته بود، به اتفاق پسر دیگرش روی کوه یاسوچای که به مزرعه قارا آغاج اشراف دارد آمدند و با صدای بلند به ما فحش و نا سزا گفتند.

ادامه دارد

محمدعلی شاهسون مارکده. همراه 09132855112