گزارش نامه 286 نیمه بهمن ماه 1402

     قصه مرادعلی (بخش هشتم)

     در آن سال آقای عباس کرمی کدخدا، چند نوبت بر علیه من شکایت کرد. یک بار عنوان شکایتش این بود که؛ میوه زردآلوها را تکانده و به سرقت برده است. و من را به اتفاق برادران و خواهران کوچکم و نیز مادر و همسر من که بچه شیر خواره داشت در روزهای داغ تابستان به پاسگاه و دادگاه برد. ما در دادسرا گفتیم: «این باغ و زراعت یکصد ساله ما است درختان را پدران­ مان کاشته­ اند و خود ما هم آبیاری کرده ­ایم». دادگاه گفت: «بروید». باز عباس کرمی شکایت کرد که؛ گندم ­ها را به سرقت برده است. بازهم به دادگاه رفتیم و آزاد شدیم. 

     آقای عباس کرمی به هیچ وجه حاضر نبود با من مذاکره کند و راهی برای اختلاف ­مان بیابیم و به توافقی برسیم ایشان اصلا من را به رسمیت نمی ­شناخت به همین دلیل هم برای گرفتن اجاره زمین هم نمی ­آمد ولی به هر بهانه ­ای بر علیه من شکایت می­ کرد با این وجود کل زمین مورد اختلاف در تصرف من بود او فقط شکایت می­ کرد و وقت انرژی من در راه دادگاه و پاسگاه تلف می ­شد. اما سلیمان نماینده سه دانگ دیگر مزرعه مرتب همه ساله می ­آمد و اجاره بها را می ­گرفت و رسید دریافت محصول را هم تحویل می ­داد.

     در این حین آقای محمدعلی قدیمی پسرِ خواهر آقای علی بغدادی به عنوان وارث آقای بغدادی وارد میدان شد و آقای عباس کرمی را که از طرف خانم بغدادی نمایندگی داشت از نمایندگی برکنار و منِ مرادعلی را به عنوان نماینده خود در امور املاک ارثیه خود برگزید تا زمین را کشت و سهم محصول را تحویل دهم و به رئیس خانه انصاف ده هم وکالت داد تا بر کار من نظارت داشته باشد.

     آقای عباس کرمی از برکناری نمایندگی ­اش بر سه دانگ املاک مزرعه­ ی ­قارا آغاج و اینکه منِ مرادعلی جای ایشان قرار گرفته ­ام خشمگین بود بیکار ننشست و نزد بی ­بی محترم رفت و گفت: «سلیمان به عنوان نماینده شما، همه ساله سهم مالکانه محصول را از مرادعلی می­ گیرد، آیا چیزی به شما داده است؟» بی ­بی محترم گفته: «خیر تا کنون چیزی به ما نداده است». عباس کرمی افزوده: «سلیمان با من هم که نماینده سه دانگ دیگر زمین مزرعه هستم کارشکنی می­ کند من می­ گویم مرادعلی باید از مزرعه بیرون برود ولی سلیمان بهارلویی می ­رود با مرادعلی قرارداد می­ بندد که کما­ فی ­السابق رعیتی کند و سهم محصول ارباب را بدهد با گنجاندن کما­ فی ­السابق در قرارداد سابقه­ ای برای زراعت مرادعلی قائل می ­شود». عباس کرمی با بدگویی بر علیه سلیمان بهارلویی یاسوچایی نزد بی ­بی محترم زیرآب او را می­ زند.

       بی ­بی محترم نسبت به سلیمان بهارلویی بر می ­آشوبد و طی نامه ­ای سلیمان را از نمایندگی خود بر کنار و تاکید می­ کند از این تاریخ به بعد حق دخالت ندارید. و نامه برکناری را هم به آقای عباس کرمی ­می ­دهد تا در یاسوچای به دست سلیمان بهارلویی برساند.

        مدتی بعد بی ­بی محترم شکایتی بر علیه من به پاسگاه ژاندارمری داد. خواسته­ ی بی ­­بی محترم در این شکایت این بود که؛ من را از مزرعه ­ی قارا آغاج اخراج کند. به دنبال این شکایت روزی هم جهت اجرای این درخواست همراه مامور پاسگاه و یک نفر کارشناس سامانی به نام ابراهیم اسعد سامانی و به همراه حاج حسین فتاحی پسرِ اربابِ مزرعه­ ی تَرکِش (مزرعه ­ای قدیمی در سه چهار کیلومتری روستای صادق­ آباد که از آب قنات آبیاری می­ گردد) به مزرعه ­ی قارا آغاج آمدند. هدف از این آمدن، ارزیابی مزرعه، به منظور پرداخت کارکرد من و اخراج من از مزرعه بود. من می­ خواستم از کار ارزیابی کارشناس جلوگیری کنم چون خود را زارع و صاحب حق می ­دانستم ولی حاج حسین فتاحی یواشکی به من گفت: «بگذار کار کارشناسی انجام شود اگر خواسته باشند حق ­الزحمه تو را بدهند باید موضوع را صورت جلسه بکنند همان صورت جلسه بر ضرر بی ­بی محترم خواهد شد چون رعیت بودن تو را اثبات می­ کند». من گفتم: «خیلی خوب، موضوع باید صورت جلسه شود و نوشته شود که حق­ الزحمه ­ای که به من پرداخت می­ کنید بابت حق­ الزحمه زراعت چندین ساله من و پدرانم است؟» بی ­بی محترم خواسته­ ی من را با کارشناس ابراهیم اسعد سامانی در میان گذاشت. ابراهیم اسعد سامانی گفت: «اگر چنین صورت جلسه­ ای امضا شود اثبات می ­کند که ایشان رعیت این مزرعه است و دیگر شما قادر نخواهید بود که او را از مزرعه بیرون کنید». بی ­بی محترم گفت: «پس صورت ­جلسه ­ای نمی ­نویسیم». من هم گفتم: «پس من هم زمین را تحویل نمی ­دهم». بی ­بی محترم گفت: «پس اجاره زمین را به آقای سلیمان بهارلویی ندهید و به خودم تحویل بدهید». چند نفر هم آنجا جمع بودند گفتند: «آره، بهتر است شما اجاره را مستقیم به خود بی ­بی محترم بدهید». و به بی ­بی محترم هم گفتند: «از شکایت خود صرف نظر کن». دو نفر از افراد حاضر در آنجا یکی عزیزالله بهارلو یکی از مردان روستای هوره بود و دیگری محمد کرمی صادق ­آبادی مشهور به محمدآقا، رئیس خانه انصاف صادق ­آباد بود. این دو نفر گفتند: «ما همین الآن پول نقد به عنوان قرض به مرادعلی می ­دهیم تا همین امروز اجاره امسال شما را نقدا پرداخت کند و بعد ما از مرادعلی قرض ­مان را می­ گیریم». من گفتم: «پول اجاره را خودم موجود دارم کارشناس برآورد کند و بی ­بی محترم یک رسید بنویسد و امضا کند و تحویل من دهد و پولش را هم نقد بگیرد».  بی ­بی محترم از کارشناس اسعد سامانی نظر خواست ایشان گفتند: «رسید پرداخت اجاره هم یک سند و مدرک رعیت بودن ایشان بر زمین خواهد بود». بی ­بی محترم از دریافت اجاره هم صرف نظر کرد.

      بی ­بی محترم به خواسته خود نرسید و قرار شد شب همگی به مزرعه ­ی­ ترکش برویم و در قلعه آقای عباس کرمی، مهمان او باشیم. چون آقای فتاحی بزرگ (مالک قسمتی از مزرعه­ ی ترکش) در قلعه ­ی مزرعه­ ی ترکش مهمان آقای عباس کرمی کدخدا بود. مامور و من و بی ­بی محترم به ترکش رفتیم و شام هم آنجا ماندیم حاضران از آقای فتاحی بزرگ خواستند که پا در میانی کند و ما را به صلح برساند و ایشان هم قبول کرد. لحظه­ ای بعد آقای عباس کرمی از اتاق بیرون رفت آقای فتاحی بزرگ به من اشاره کرد که کنار او بروم من نزد او رفتم خیلی آهسته درگوشی به من گفت: «این صلح به ضرر تو است تو قبول نکن و من هم چیزی به تو نگفتم، فوری بلند شو برو سرجای خودت بنشین». جلسه بعد از کمی گفت ­و گو وارد شور شد آقای فتاحی بزرگ رو کرد به من و گفت: «پسرجان، تو چگونه حاضری بین­ تان صلح شود؟» گفتم: «دستی را که حاکم ببرد خون­ بها ندارد، اجازه بدهید برویم اداره اصلاحات ارضی هرچه آنها گفتند عمل می ­کنیم». سخن من مورد قبول واقع شد. همان شبانه من هم با ماشین آقای فتاحی به شهرکرد رفتم صبح روز بعد، به اداره اصلاحات ارضی رفتیم و موضوع را مطرح کردیم قرار شد کارشناسان اداره یک روز مخصوص برای حل و فصل اختلاف من و بی ­بی محترم جلسه بگذارند و به من گفتند: «توسط پاسگاه ژاندارمری روز جلسه را به تو ابلاغ خواهیم کرد در آن روز هرچه مدارک داری با خود بیاور».

    روز موعود، من به اداره رفتم. بی ­بی محترم را در اداره اصلاحات ارضی دیدم، خودم را به آقای حسن رضوی کارشناس اداره رساندم و گفتم: «برابر ابلاغیه آمده ­ام». آقای حسن رضوی گفت:

«ولی طرف ­هایت نیامده ­اند». گفتم: «چرا بی ­بی محترم اینجا هستند». گفت: «آنها برای اختلاف ملک سوادجان آمده ­اند کاری به اختلاف تو ندارند، تو برو». آمدم بیرون، آقای فتاحی بزرگ جلو مغازه عریضه نویسی روبروی اداره، نشسته بود، نزدش رفتم و جریان را گفتم. آقای فتاحی گفت: «به همان کارشناسی که به تو گفت طرف ­هایت نیامده ­اند و تو برو، بگو زیر این ابلاغیه بنویسد که طرف­ هایت نیامده­ اند و تو آمده­ ای و بخاطر حاضر نبودن طرف­ هایت جلسه برقرار نمی ­شود». دوباره نزد آقای حسن رضوی کارشناس اداره برگشتم و گفتم: «همین مطالب را که به من گفتی زیر این ورقه ابلاغیه بنویس» و ایشان هم نوشت. با این وجود چند روز بعد نامه ­ای از اداره رسید که نوشته بود: «به دلیل عدم حضور مرادعلی در جلسه، ایشان دارای حق رعیتی بر زمین نمی ­باشند و مزرعه­ ی قارا آغاج شخصی کاری و متعلق به خانم بی ­بی محترم است». این حکم به من ابلاغ شد و از من خواسته شده بود که مزرعه را تحویل بدهم و مزاحمت ایجاد نکم و به پاسگاه ژاندارمری هم دستور داده شده بود که من را از مزرعه بیرون کند و نگذارد مزاحمت ایجاد کنم.

***

      پس از آنکه آقای عباس کرمی چندین بار بر علیه من شکایت کرد و همه­ ی این شکایت­ ها در پاسگاه ژاندارمری به پایان می ­رسید. سرانجام شکایتی مبنی بر تصرف عدوانی کرد که در دادیاری دادسرای شهرکرد مطرح شد. نتیجه ­ی این شکایت محکومیت من بود که باید زمین را تحویل می ­دادم. این حکم ده روز مهلت اعتراض داشت. من بلا فاصله اعتراض کردم و گفتم: «تصرف من بر زمین بر اساس ارث است که از جد پدری ­ام به من واگذار شده است و برای صدق سخن خود درخواست بازدید از محل و تحقیق محلی نمودم تا با پرس و جو از مردم محل، رعیت صد ساله بر زمین بودن ما تصدیق گردد». پرونده به شعبه اول دادگاه شهرکرد ارجاع شد. چهار بار من با کدخدا کرمی لایحه نوشتیم و جواب یکدیگر را دادیم دادگاه با لایحه­ ها نتوانست به جمع ­بندی برسد سرانجام دادگاه درخواست من را پذیرفت و قرار معاینه محل را صادر کرد. از آن روزی که دادگاه قرار معاینه محلی را صادر کرد تا روز آمدن رئیس دادگاه به محل دو سال به درازا کشید و سرانجام حدود یک ماه بعد از عید نوروز سالی، آقای منوچهر گودرزی رئیس شعبه اول دادگاه شهرکرد به محل آمدند چون این تحقیق و معاینه محلی را من درخواست کرده بودم، هزینه وسیله آمد و شد را هم من باید پرداخت می­ کردم که کردم. دو سه روز قبل من به روستاهای؛ هوره، دشتی، سوادجان، آبپونه و یاسوچای رفتم و از چند نفر خواستم که روز موعود به صادق ­آباد بیایند و اطلاعات خود در باره اینکه ما زارع مزرعه­ ی قارا آغاج بودیم را به قاضی بگویند.

قاضی گودرزی رئیس شعبه اول دادگاه شهرکرد به محل مزرعه­ ی قارا آغاج آمد چون به درخواست من آمده بود حالا من باید استدلال خودم را روی زمین در محل ارائه می ­دادم. من گفتم: «پدر بزرگ من به نام صفرعلی این مزرعه را بنیان گذاری کرده است بعد از او هم ما فرزندان حسن که نوه پسری او هستیم روی این زمین مشغول کار بوده و امرار معاش می­ کرده و می ­کنیم». در این وحله آغابیگم مادر بزرگم آمد و با گریه گفت: «بعد از شوهرم من سرپرست فرزندان حسن هستم این آقای عباس کرمی با اینکه شوهر عمه ­ی این بچه ­ها هم هست روزگار ما را سیاه کرده است». گفته ­های مادر بزرگم مورد تایید چند نفر که دور بر قاضی جمع شده بودند قرار گرفت و همه گفتند: «راست می ­گوید». محمود، یک مردی از روستای هوره که در آن جمع بود گفت: «کاری که این عباس کرده یزید ابن معاویه نکرده است این آقایان می­ دانند که چندین بار همه ­ی این بچه ­ها را در زیر آفتاب سوزان تابستان با زور مامور به پاسگاه برده و به دادگاه اعزام شدند اینها که در خون خود غوطه­ ورند و نیاز دارند که دست نوازش به سرشان کشیده شود به اینها تهمت دزدی زده به زندان افکنده و … و این دور از انسانیت است». حاجی احمد آپونه ای که، خواهرش هم همسر آقای عباس کرمی است، ضمن تایید سخنان محمود هوره ­ای و با اشاره به کدخدا کرمی گفت: «این مرد خجالت نمی­ کشد عوض اینکه به حمایت این بچه­ ها برخیزد بر علیه آنها بر خاسته است». در آن جمع چند نفر دیگر هم به نفع من و بر علیه آقای عباس کرمی سخن گفتند.

ادامه دارد

محمدعلی شاهسون مارکده. همراه 09132855112