گزارش نامه 292 نیمه اردیبهشت 1403

    قصه مرادعلی (بخش چهاردهم)

    آقای عزیزالله بهارلو پس از گرفتن وکالت خرید و فروش و اجاره یک دانگ و نیم ملک مزرعه ­ی قارا آغاج از خانم بغدادی، چند روز بعد به صادق ­آباد می ­آید، آن روز من در صادق ­آباد نبودم، نزد غلامرضا برادر من می ­رود و می­ گوید: «من از خانم بغدادی بابت یک دانگ و نیم ملک او وکالت کامل گرفتم و قصدم این هست که ملک را به نام شما انتقال بدهم شما خُرد خُرد پول به من بدهید تا هنگام انتقال سند پول زمین را داده باشید» برادرم هم یک تخته قالی، یک گاو نر یا همان ورزاو و یک قوچ و مبلغ سه هزار تومان پول که در آن روز موجود داشتیم را به آقای عزیزالله بهارلو تحویل می­ دهد و بابت سه هزارتومان پول نقد رسید از بهارلو می­ گیرد ولی برای ورزاو، قالی و قوچ رسیدی نمی­ گیرد. بعدها من توانستم مبلغ سه هزارتومان را که رسید داشتیم از عزیزالله بهارلو بگیرم ولی یک تخته قالی و یک راس گاو نر و نیز یک راس قوچ از دستمان رفت. 

       آقای عزیزالله بهارلو پس از گرفتن وکالت­ نامه از خانم بغدادی با تمام اختیارات خرید و فروش و اجاره یک دانگ و نیم ملک او از مزرعه­ ی قارا آغاج، در صدد بر­آمد یک دانگ و نیم ملک خانم بغدادی را به نام خود انتقال دهد به دنبال انجام کارهای اداری و گرفتن جواب استعلام­ ها جهت انتقال بود که خبر تصمیم عزیزالله بهارلو به خانم بغدادی رسید خانم بغدادی به شهرکرد آمد، اظهارنامه­ ای خطاب به عزیزالله بهارلو مبنی بر اینکه؛ «شما را از وکالت عزل می ­کنم و از این تاریخ به بعد دیگر وکیل من نیستید» تنظیم کرد. معمول و مرسوم این بود که اظهارنامه از طریق دادگاه به آقای عزیزالله بهارلو ابلاغ گردد ولی خانم بغدادی برای سرعت بخشیدن به عزل عزیزالله بهارلو، شخصا اظهارنامه ­ی به تایید دادگاه رسیده را می­ گیرد و به پاسگاه ژاندارمری بن مراجعه و به همراه رئیس پاسگاه به هوره می ­رود و در حضور کدخدای هوره به آقای عزیزالله بهارلو ابلاغ و امضا می ­گیرد. آقای عزیزالله بهارلو که در این تاریخ تمام استعلام ­ها را برای انتقال سند یک دانگ و نیم ملک خانم بغدادی با وکالت گرفته بود، درست سه روز بعد از ابلاغ عزل از وکالت، توی دفترخانه سند یک دانگ و نیم ملک خانم بغدادی را به نام خودش امضا می ­کند یعنی عملی صد در صد آگاهانه مخالف قانون.

    وقتی من با خبر شدم که آقای عزیزالله بهارلو سند یک دانگ نیم ملک خانم بغدادی را به نام خودش انتقال داده است، من نزد او رفتم و قول او که به من گفت: «من بدینجهت وکالت از خانم بغدادی می ­گیرم که ملک را به نام  تو انتقال دهم.» را یادآوری کردم ایشان گفت: « نه، انتقال نمی ­دهم، منصرف شده ­ام».  گفتم: «پس پول دستی که به تو دادم را پس بدهید». آقای عزیزالله بهارلو از دادن پول من هم طفره رفت و من ناگزیر سفته ­ای که از او داشتم از طریق بانک درخواست اجرای وصول کردم بانک مراتب را به آقای عزیزالله بهارلو ابلاغ و درخواست نمود مبلغ را به فلان حساب واریز نماید عزیزالله بهارلو به ابلاغیه بانک پاسخی نداد و اقدامی هم نکرد بانک ناگزیر پرونده را به دادگاه ارجاع داد و مجددا دادگاه از طریق پاسگاه مراتب بدهی را ابلاغ کرد. عزیزالله بهارلو از دید ماموران پاسگاه هم مخفی می­ شد و ابلاغیه ­های دادگاه هم بی جواب مانده بود مدت زمانی از چندبار ابلاغیه دادگاه می­ گذشت و مامور پاسگاه هم به او دسترسی نداشت.

       روزی آقای عزیزالله بهارلو با عده­ ای از همشهری ­های خود یعنی مردم هوره دعوا داشته ­اند و برای حل و فصل دعوا به پاسگاه رفته بودند مامور پاسگاه او را شناسایی و در همان پاسگاه او را دستگیر می ­کند و جهت وصول طلب من به دادگاه اعزام می ­نماید آقای عزیزالله بهارلو توی دادگاه رسید پرداخت پول به من را ارائه می ­دهد و به دستگیری خود هم اعتراض می ­نماید و من را هم متهم می­ کند و می­ گوید: «مرادعلی می­ خواهد پول اضافی از من بگیرد».

       دادگاه موضوع رسید پول را به من ابلاغ کرد و نوشت: «آقای عزیزالله بهارلو برابر رسیدی که ارائه داده در تاریخ فلان پول سفته شماره فلان را به شما داده است». من شماره سفته را که در نامه دادگاه قید شده بود با شماره سفته­ ای که در دست داشتم، مطابقت کردم، همخوانی نداشت بعد متوجه شدم آقای عزیزالله بهارلو ناشیانه شماره نامه بانک را به عنوان شماره سفته توی رسید خود قید و یک رسید جعلی درست کرده است من مراتب جعلی بودن رسید و نیز جعلی بودن شماره سفته را به بانک گزارش کردم و نشان دادم که شماره نامه بانک را ناشیانه به عنوان شماره سفته در رسید جعلی خود قید کرده است و گفتم: «این رسید ساختگی است». بانک هم موضوع را به دادگاه گزارش کرد. بعد از مدتی نامه ­ای از طریق دادگاه به من ابلاغ شد مبنی بر اینکه؛ »طلب شما از آقای عزیزالله بهارلو وصول شده است». رفتم دادگاه گفتند: «علاوه بر طلب شما مبلغی هم به عنوان جریمه از ایشان وصول شده است ولی پیشنهاد می­ کنیم شما فقط اصل پول خود را بگیر و جریمه را به او برگردان و من هم چنین کردم». 

      عزیزالله بهارلو پس از انتقال سند ملک خانم بغدادی به نام خودش به اداره اصلاحات ارضی می ­رود تا سوابق اداره اصلاحات ارضی ملک را هم به نام خود کند در اداره اصلاحات ارضی شهرکرد با آقای مصطفی امجدی معاون اداره مواجه می­ شود.

        آقای علی بغدادی مالک یک دانگ و نیم مزرعه­ ی قارا آقاج که فوت کرده بود وارث او دختر خواهرش به نام خانم زیبنده قدیمی بود خانم زیبنده قدیمی دامادی داشت به نام مصطفی امجدی. این آقای امجدی حالا معاون اداره اصلاحات ارضی شهرکرد بود. وقتی آقای عزیزالله بهارلو نزد آقای امجدی می ­رود و درخواست می­ کند که سوابق زارعانه یک دانگ و نیم ملک خانم بغدادی را که خریده در این اداره هم به نام خود کند آقای امجدی به او می­ گوید: «بیا یک دانگ و نیم ملک مادر خانم من را هم بخر.» عزیزالله بهارلو موافقت می­ کند در یکی از دفترخانه ­های اصفهان یک دانگ و نیم ملک آقای علی بغدادی توسط وارث او خانم زیبنده، به نام آقای عزیزالله بهارلو انتقال داده می ­شود. حالا آقای عزیزالله بهارلو مالک سه دانگ مزرعه ­ی قارا آغاج شده بود.

                                                     ***

       خانم بغدادی پس از اینکه مطلع شد آقای عزیزالله بهارلو سه روز پس از عزلش از وکالت، سند یک دانگ و نیم ملک او از مزرعه ­ی قارا آغاج را به نام خودش انتقال داده است، بجای اینکه به اصل موضوع بپردازد شکایتی به دادگاه ارائه نمود که؛ «آقای عزیزالله بهارلو از هوره تریاک برای آقای مُشرّف، مسئول دفترخانه، برده است و او هم در زمانی که عزیزالله از وکالت عزل شده بوده، سند ملک او را غیر قانونی به نام عزیزالله انتقال داده است.»

     حالا خانم بغدادی به دنبال از دست رفتن ملکش و با امید موفقیت در شکایتش بر علیه عزیزالله بهارلو، سر خورده و از همه جا رانده و مانده و نومید، آمده صادق ­آباد و خانه­ ی ما، ماندگار شده است و کارهای نا شایستی هم می­ کند مثلا: رئیس پاسگاه را مهمان می ­کرد تا در خانه ما ساعاتی با او باشد بعد که دل رئیس پاسگاه را به دست می ­آورد از او می ­خواست که با آشنایی که با قاضی دارد از او بخواهد که در شکایتش بر علیه عزیزالله بهارلو رای به نفع او دهد. و یا دوستان شوهر فوت شده ­اش در ادارات را، به اینجا دعوت می ­کرد و با آنها خوش بود و از هریک از آنها درخواست می­ کرد که در دادگاه پارتی او شوند تا قاضی به نفع او حکم صادر کند.

      دادگاه هم پس از دریافت شکایت خانم بغدادی، روی یک بخش این شکایت یعنی حمل تریاک زوم کرده بود، و بخش دیگر شکایت که انتقال غیر قانونی ملک بود را نا دیده انگاشته بود و به پاسگاه ژاندارمری بن دستور می ­دهد؛ «تحقیق گردد اتهام حمل تریاک از هوره به شهرکرد و تحویل به آقای مشرف صحت دارد یا نه.» پاسگاه ژاندارمری هم گزارش کرده بود که؛ «چنین چیزی مشاهده نشده است.» به دنبال این گزارش، آقای عزیزالله بهارلو هم حکم برائت گرفت و خانم بغدادی هم اعتراضی به انتقال غیر قانونی سند که بخش دیگری از شکایتش بود، نکرد.

        خانم بغدادی که به عنوان مهمانِ ما، در خانه ­ی ما اتراق کرده بود بیشتر وقتش را با مردان اداری می­ گذراند و مسائل عرفی را چندان رعایت نمی­ کرد جمع این رفتارها در یک محیط کوچک روستایی نا متعارف بود و ما هم از حضور و وجود او در خانه ­مان ناراضی و در عذاب بودیم ولی چون او به شکل مهمان به اینجا آمده بود و با توجه به آشنایی و رفت و آمد و خاطرات طولانی مدت گذشته، ما هم در معذوریت بودیم و نمی ­توانستیم او را از خانه ­مان بیرون کنیم چون چندبار هم گفته بود: «من در گذشته اشتباه می­ کردم که دیگران را بر سر شما گمارده ­ام اکنون به این نتیجه رسیده ­ام که شما از اول با من صادق بوده­ اید و دیگران فقط خواسته­ اند از من استفاده کنند». و با گفتن چنین جمله ­هایی اظهار پشیمانی و از ما دلجویی هم می­ کرد و غیر مستقیم از ما می ­خواست که پذیرای او باشیم و حضور و وجود او را هم تحمل کنیم.

      خانم بغدادی که در این وقت که در خانه ما بود و با رئیس پاسگاه ژاندارمری هم رفیق و شفیق بودند و از آقای عزیزالله بهارلو که کلاه سرش گذاشته بود شدید بدش می ­آمد و از او کینه داشت، رئیس پاسگاه را بر انگیخت تا دردسری برای عزیزالله بهارلو درست کند تا بلکه در مقابل بر طرف کرده شدن این دردسر، بتواند ملک خود را برگرداند و جهت ساخت این درد سر، از رئیس پاسگاه راهنمایی و کمک خواست. رئیس پاسگاه از من خواست که شکایتی بر علیه عزیزالله بهارلو مبنی بر اینکه: «تفنگ بی ­بی محترم را  از دست او گرفته و به سینه من نشانه رفته و من را تهدید به مرگ کرده است» به پاسگاه بنویسم. و من این شکایت را با انشا خود رئیس پاسگاه نوشتم. این شکایت در دادگاه به علت نبود دلیل و سند و مدرک، منع تعقیب صادرشد. بعد از حکم منع تعقیب شکایت من، من به خانم بغدادی گفتم:  « تو دیگر با این ترفندها نمی ­توانی ملکت را از آقای عزیزالله بهارلو پس بگیری اگر می ­خواهی موفقیتی داشته باشی باید یک نفر وکیل کاردان را انتخاب کنی که بتواند در برابر حیله­ و نیرنگ ­های آقای عزیزالله بهارلو بایستد و برایت کار کند». خانم بغدادی در جواب من گفت: «تو یک نفر را پیدا کن، اصلا تو بیا وکیل من بشو». من گفتم: «من اگر قدرت داشتم برای خودم یک کاری می­ کردم، کار شما با آد­م ­هایی مثل من به ثمر نمی ­رسد تو یک وکیل کار کشته­ ای باید پیدا کنی». خانم بغدادی گفت: «وکیل رسمی پول زیادی می­ خواهد من پول زیاد ندارم، تو یک نفر را معرفی بکن که هم توانایی مقابله با عزیزالله بهارلو را داشته باشد و هم پول زیادی از من نخواهد». من آقای سلیمان بهارلو یاسوچای را معرفی کردم. خانم بغدادی به سلیمان بهارلویی وکالت داد که با طرح شکایت بر علیه عزیزالله بهارلو ملک از دست رفته ­ی او را بازگرداند. زمستان فرا رسید و خانم بغدادی از صادق ­آباد هم رفت با رفتن او، ماهم خوشحال شدیم چون خود توی خانه­ ی ما افتاده بود و دائم من را تحریک می­ کرد که اینگونه شکایت بکنم و یا آن شکایت دیگر. و اعضا خانواده هم از حضور این مهمان نا خوانده ناراحت بودند این بود که همه از رفتن او خوشحال شدیم و تا دو سال من از خانم بغدادی دیگر هیچ خبری نداشتم دو سال بعد هم خبر آمد که فوت کرده است. سلیمان بهارلویی یاسوچایی هم هیچ قدمی برای او بر نداشت.

ادامه دارد

محمدعلی شاهسون مارکده.

 همراه 09132855112