آواي مارکده شماره 95 – یکم خرداد 1386

پاسگاه نمونه

برابر گزارش گاهنامه پليس بام ايران در شماره 2 ارديبهشت 86 ، پاسگاه انتظامي هوره به فرماندهي ستوان سوم جواد محمدي يكي از پاسگاه هاي نمونه استان در نيمه اول سال 1385 شناخته شده است.

شوراي اسلامي روستاي ماركده به نمايندگي از طرف همه مردم اين موفقيت را به جناب سروان محمدي و همكاران محترمشان تبريك مي گويد. 

متن صورتجلسه طرح گلستان

صورت جلسه زير طي نامه شماره 209 مورخه 4/2/86 به شوراي اسلامي ابلاغ شده است

« پيرو دعوت نامه شماره 74 مورخه 25/1/86 و به منظور بررسي موضوع درخواست اهالي روستاي ماركده در زمينه اجراي طرح طوبي بر روي اراضي طرح مرتع داري ، جلسه اي راس ساعت 13 روز يكشنبه مورخه 26/1/86 با حضور نماينده مديريت امور اراضي استان ، نماينده اداره منابع طبيعي شهرستان شهركرد ، شوراي اسلامي روستاي ماركده ، نماينده طرح و نيز مرتع داران روستاي ماركده در محل بخشداري و به رياست بخشدار سامان تشكيل گرديد و پس از تشريح موضوع جلسه و استماع نظرات حاضرين در جلسه به شرح ذيل اتخاذ تصميم شد.

1-با عنايت به در خواست شوراي اسلامي محترم روستا مبني بر اجراي طرح طوبي عمومي بر روي اراضي طرح مرتع داري ، مقرر شد در صورت توافق طرفين موضوع    ( وراث مرحوم عبدالله شاهسون و شوراي اسلامي ) اداره منابع طبيعي شهرستان شهركرد نسبت به تفكيك و تنسيق مرتع به نسبت واحد دامي سهم طرفين اقدام نمايد و در صورت عدم توافق حد اكثر ظرف مدت 10 روز پس از تاريخ تنظيم صورتجلسه ، موضوع توسط شوراي اسلامي محترم روستا به بخشداري و متعاقبا به اداره منابع طبيعي شهرستان منعكس تا با همآهنگي اداره كل منابع طبيعي مطابق مقررات مقتضي بعمل آيد.

2- در صورت آزاد سازي مرتع ( سهم شوراي اسلامي محترم روستا به نمايندگي عموم اهالي ) مراحل واگذاري به افراد واجد الشرايط كم زمين و بي زمين با رعايت توافقات اهالي و مقررات قانوني توسط امور اراضي استان در دستور كار قرار گيرد.

3- مقرر شد شوراي اسلامي محترم روستاي ماركده تخلفات و تصرفات اراضي ملي را طي مكاتبه اي به اداره منابع طبيعي شهرستان شهركرد منعكس تا نماينده منابع طبيعي در معيت اعضاي شوراي اسلامي از موارد مذكور بازديد و مطابق مقررات لازم بعمل آيد. »

آمار فارغ التحصيلان زن

بخشداري سامان طي نامه شماره 387 مورخه 18/2/86 به استناد نامه شماره 12/1836 مورخه 11/2/86 فرمانداري شهركرد تقاضا نموده آمار زنان فارغ التحصيل شده ي  روستا را بعد از سال 1380 به بخشداري ارسال نماييم.

  متاسفانه در روستاي ما به بركت تعصب هاي كور و تنگ نظري پدران و مادران  دختر تحصيل كرده نداشتيم كه نام آن را ارسال كنيم. قابل توجه دوستاني كه در جلسات با تكيه به بعضي از خصوصيات مي گويند روستاي ماركده در منطقه نگين است لطفا به اين نقيصه هم  توجهي داشته باشند و بينديشند ريشه در كجاست؟  

خسارت حوادث

مدير كل ستاد حوادث و سوانح غير مترغبه كشور طي نامه شماره 31/160794 مورخه 12/12/85 خطاب به معاونان استانداران سراسر كشور نوشته : به دليل بالا بودن حجم خسارات در بخش كشاورزي و دامي ،  اعتبارات ستاد محدود است و پاسخگويي به مشكلات كشاورزان و دامداران وجود ندارد لذا از مكاتبات به مركز در اين خصوص جلوگيري به عمل آيد و در حد مقدورات استاني تصميم گيري جهت رفع مشكلات كشاورزان خسارت ديده شود.

 دبير ستاد حوادث و سوانح غير مترقبه استان همين نامه را طي نامه شماره 41/4632 مورخه 5/2/86 به بخشدارن استان ابلاغ و نوشته :

 « …در خصوص عدم امكان جبران خسارات ناشي از حوادث غير مترقبه در بخش كشاورزي و دامي و جلوگيري از مكاتبات در اين زمينه ارسال مي گردد. شايسته است دستور فرماييد مراتب به نحو ممكن به اطلاع عموم كشاورزان محترم رسيده تا با بيمه باغات و محصولات كشاورزي خود نگران جبران خسارات احتمالي نباشند و در خصوص اشاعه فرهنگ بيمه به عنوان مطمئن ترين راه جبران خسارات اهتمام ويژه بعمل آيد ».

 و بخشدار سامان كپي اين دو نامه را طي نامه شماره 353 مورخه 23/2/86 به اين شورا ابلاغ و نوشته «… مقتضي است به نحو ممكن به اطلاع عموم برسد ».

مكاتبه طبق سلسله مراتب اداري

فرمانداري شهركرد طي نامه شماره 1/6/1978 مورخه 10/2/86 به بخشداران نوشته : « نظر به شروع بكار شوراهاي اسلامي دوره سوم مقتضي است از هم اكنون به شوراهاي اسلامي روستايي تابع آن بخش سريعا ابلاغ گردد از انجام مكاتبات مستقيم با فرمانداري و ادارات كل خودداري نمايند و مكاتبات لازم را از طريق بخشداري انجام دهند ». و بخشدار سامان طي نامه شماره 447 مورخه 23/2/86 اين دستور را به شوراي اسلامي ماركده ابلاغ و درخواست نموده سلسله مراتب اداري رعايت گردد .

ابقا دهياران با تجربه

استانداري طي نامه شماره 2830 مورخه 29/1/86 نوشته : از آنجاييكه وظايف متعددي بر عهده دهياران گذاشته شده است. انجام اين وظايف بدون كسب دانش و تجربه لازم ميسر نيست و نيز اينكه نيرو و هزينه هاي زيادي طي دوره هاي متعدد صرف آموزشي علمي و عملي دهياران شده توصيه مي گردد و در مواردي كه عملكرد دهياران مناسب بوده در سمت خود ابقا و از تجربيات او در اداره امور روستا بهره گيري شود.

و بخشدار نامه فوق را طي نامه شماره 450 مورخه 22/2/86 به اين شورا ارسال نموده و توصيه بر ابقا دهياران موفق در پست دهياري نموده است.

همآيش خانواده

__ روحاني مستقر در ماركده اعلام كرد ، روز پنجشنبه 26/2/86 همآيش خانواده و مواد مخدر در محل دبيرستان خيريه قوچان و با شركت 250 نفر دانش آموزان و اساتيدي از دانشگاه و حوزه برگزار شد اين همآيش را دهياران ماركده و قوچان ضمانت مالي نمودند.

__ آقاي سيد رحمان قاسمي گفت به مناسبت هفته معلم و سالروز شهادت استاد مطهري مسابقه اي با عنوان انديشه مطهر با همكاري دهياران و پايگاه هاي بسيج ماركده و قوچان در مورخه 15/2/86 برگزار و به 6 نفر جوايزي اهداء شد. وي افزود با همكاري ستاد اقامه نماز استان و منطقه آموزش و پرورش سامان گواهينامه احكام و صحيح خواني نماز به دانش آموزان اعطا شد.

__ براي نو نهالان پيش دبستاني ، جشن الفبا و براي كلاس اولي ها و فارغ التحصيلان پايه پنجم در آموزشگاه ياد شده و با حضور مادران و دانش آموزان برگزار شد در همين جا از تلاش مدير و آموزگاران مدرسه تقدير و تشكر مي گردد.                                  گزارش از؛ رمضان عرب 27/2/86

        قهوه خانه سنتي

سازمان ميراث فرهنگي ، صنايع دستي و گردشگري استان طي نامه شماره  477_ 127 مورخه 25/1/86  به شوراي اسلامي ماركده اعلام نموده ؛ كساني كه مايل هستند با استفاده از تسهيلات بانكي حمام قديمي ماركده را به منظور تغيير كاربري  _ قهوه خانه- رستوران و … _بازسازي نمايند را به آن سازمان معرفي نماييم. لذا از همشهرياني كه علاقمند به خدمات قهوه خانه اي و رستوران هستند تقاضا مي شود  آمادگي خود را اعلام تا به سازمان معرفي گردند.

شخصيت ( قسمت سوم )

حقير و بنده را در گفتار و نوشتار به جاي كلمه من بكار مي بريم چون فكر مي كنيم بكار بردن كلمه من ، خود بزرگ پنداشتن است. ولي هيچگاه فكر نكرده ايم و از خود نپرسيده ايم كه خود بزرگ بيني زشت است آيا خود كوچك و حقير پنداشتن نمي تواند زشت باشد ؟بايد دانست اين آموزه هاي فرهنگ استبدادي است مي دانيم ارزش هاي اين فرهنگ مالك و برده ، ارباب و رعيت ، آقا و نوكر ، بي بي و كنيز ، خانم و كلفت است.  غلام و غلامزاده را در برابر يك آدم قدرتمند ، ثروتمند و داراي جلال و شوكت بيان مي كنيم و خود را از روي تواضع غلام او مي شماريم و يا هنگام معرفي فرزند پسر خود به يك آدم بزرگي مي گوييم غلامتان و يا غلام شماست و يا غلامزاده است.

هنگامي كه در مقابل آدم بزرگ و يا نه چندان بزركي قرار داريم  از روي تواضع بجاي كلمه من نوكرت و يا چاكرت مي گوييم تاسف بارتر اينكه اين دو واژه همچون نقل و نبات در ميان تعارفات تو خالي همه ما مردم در مقابل يكديگر اعمال مي شود بدون اينكه به زشتي معني آن پي ببريم و واقف باشيم. هنگامي كه مي خواهيم دختر خود را به فردي كه او را نمي شناسد معرفي كنيم مي گوييم كلفتت است و يا كنيزت است و هيچگاه فكر نكرده ايم كه چه توهيني به بچه خود مي كنيم.

اينها را مي گويند بيماري هاي فرهنگي. همه مان اين بيماري ها را مي آموزيم ، عمل مي كنيم ، بكار مي بريم بدون اينكه به پلشتي آن آگاه باشيم.           

اينها را كه شمرديم يك روي سكه است روي ديگر سكه يك نوع بيماري شخصيتي ديگر است كه كوتاه بدان اشاره خواهد شد. وقتي در محيط و خانواده اي كه بچه پرورش مي يابد مهر و محبت و عشق و دوستي سرشار نيست اكثر شخصيت ها خود كم بين ، بدبين و مهر طلب مي شوند ولي تعداد كمي هم شخصيت روي ديگر سكه را به خود مي گيرند چون به اين نتيجه مي رسند كه اگر خود را كوچك و حقير بدانم ممكن است در جامعه پا رويم بگذارند و مرا له كنند لذا از ترس له نشدن خود را بالاتر ، برتر و بهتر از ديگران مي پندارد و كمي هم كه بزرگتر شد با چسباندن خود به قدرت و يا موضوع هاي نفوذ كننده در جامعه به گونه اي رفتار مي كند و وانمود مي نمايد و به اطرافيان مي فهماند كه ؛ من باورها و اعتقاداتم از شماها بهتر است ، من باهوش تر هستم ، و بعد هم براي نشان دادن اين برتر بودن سعي مي كند بالباس پوشيدن ، حرف زدن ، افاده فروختن ، خود را به باورهاي مورد احترام عامه منتسب كرده به خود يك قداست هم ببخشد تا از اين طريق مردم به او احترام فوق العاده بگذارند و دوستش داشته باشند در حقيقت اين هم تلاشش اين است كه مردم او را دوست داشته باشند ولي شكل عملكردش با شخصيت قبلي فرق دارد به اين چنين آدمي كه از طريق خود برتر قلمداد كردن مي خواهد بگويد من خوبم پس مرا دوست داشته باشيد مي گويند شخصيت خود شيفته.      محمدعلي شاهسون ماركده 23/1/86

مهارت « نه گفتن» را در زندگي بياموزيم

اهداف آموزشي: در پايان مطالعه اين مقاله انتظار مي رود ؛   1- با رفتارهاي غير منطقي نوجوانان و جوانان آگاهانه بر خورد شود.   2- اطلاعات مورد نياز نوجوانان و جوانان از طريق منابع ذي صلاح در اختيار آنان گذاشته شود.   3- با تقويت اعتماد به نفس مهارت گفتن «نه» را تمرين كنند.

مقدمه: شروع دوره نوجواني ( 9 تا 13 سالگي) همراه با تغييراتي در رشد نوجوان و كنترل سخت خانواده و تاثير شديد اجتماع بر نوجوان صورت مي گيرد. در اين زمينه تاثير فرهنگ ، مد روز در رسانه هاي گروهي ( موسيقي ، سينما ، كامپيوتر ، اينترنت ، راديو ، تلويزيون ، كانال هاي ماهواره اي و نشريات) نوجوان در ظاهر از تاثير والدين بيشتر و نيرومنتر است. اگر پدر و مادر اطلاعات مورد نياز نوجوانان را تامين نكنند، او ناچار از منابع ديگر كه احتمالا غير قابل اعتمادند كمك مي گيرد.  اين رسانه ها ، ارزشها و اعتقاداتي كه باعث تشويق تمامي رفتارهاي خطرناك از جمله سركشي و طغيان ، روابط جنسي ، مواد مخدر ، قانون شكني و ارتكاب به خشونت مي شوند را ، به نوجوانان مي آموزند. اولين تجربه سيگار كشيدن معمولا بعد از دوران بلوغ روي مي دهد و اكثر افراد معتاد به مواد مخدر اعلام مي كنند كه قبل از مصرف موادي همچون حشيش ، تريلك ، هروئين و… تجربه سيگار كشيدن را داشته اند. حال اين سئوال پيش مي آيد چرا فرد شروع به سيگار كشيدن مي كند؟ در روند تكامل و رشد انسان مراحلي وجود دارد كه براي توصيف آنها از كلمه بحران استفاده مي كنند. دوران بحراني بلوغ يكي از آن مراحل رشد است كه در آن ملاكهاي ارزش انسان از خانواده به گروه همسالان منتقل مي شود. از اين به بعد گروه همسالان مرجع صحيح يا غلط بودن تفكراتش ، اعمالش و… مي باشند. يكي از خصوصيات اين دوره اين است كه نوجوان نياز به پذيرش خود در گروه همسالان دارد. نوجوان براي اين پذيرش بايد ارزشهاي گروه را بپذيرد ، يعني اگر افراد گروه سيگار مي كشند، او هم بايد سيگار بكشد. براي مصونيت فرد در برابر سيگار كشيدن و اعتياد به مصرف مواد مخدر بايد در كودكي چند مهارت زندگي را به فرزندمان بياموزيم تا در آينده گرفتار مواد مخدر نشود. يكي از آن مهارتها «نه» گفتن در برابر پيشنهادهاي غير منطقي (همچون كشيدن سيگار) است. مهارت «نه گفتن» يعني اراده و اقتدار ؛ با يادگيري اين مهارت فرد قادر خواهد بود با احترام ، قدرت و آرامش به خواسته هاي غير منطقي خود و ديگران «نه» بگويد.

مهارت «نه» گفتن شامل دو قسمت مي باشد:   1- مهارت « نه گفتن » به ديگران.   2- مهارت « نه گفتن » به خود. فشارهاي گروه و ضعيف بودن فرد احتمال ابتلا به رفتارهاي ناسالم و خطرناك را براي نوجوانان به همراهخ دارد. براي پيشگيري از اعتياد بايد به كودك ياد داد كه در دوران نوجواني و جواني با قاطعيت از كلمه «نه» ذر برابر پيشنهاد به مصرف سيگار ، الكل ، ترياك و… استفاده كند. فرد در خانواده بايد ياد بگيرد كه در برابر هر خواسته نابجاي اعضا ديگر خانواده تسليم نشود و مقاومت كند. پدر و مادر بايد اين مقاومت را به فرزندان خود آموزش دهند و موقعيتهايي را فراهم كنند تا آنها اين مهارت ها را بياموزند. والدين بايد به فرزند خويش ياد بدهند چند استدلال چند استدلال بلند و كوتاه را بيان كند. مثلا در هنگامي كه دوستانش به او پيشنهاد كشيدن سيگار را مي دهند اين جملات را با صداي بلند و با نگاه كردن به چشمان طرف مقابل بگويد: «نه ، من سيگار نمي كشم چون سيگار كشيدن نه تنها سودي ندارد بلكه براي بدن من ضرر نيز دارد».چنين موقعيتهايي را مي توان در مدرسه با راهنمايي معلم تمرين كرد. بايد به نوجوان ياد داد كه پيشنهاد دهندگان به مصرف مواد مخدر احتمالا از جملاتي مثل « تو هنوز بچه اي ، تو بچه ننه اي ، تو مرد نشده اي ، يك بار مصرف كردن اعتياد نمي آورد و… » استفاده مي كنند. بايد به نوجوان قبولاند عضويت در گروه هايي كه سيگار و مواد مخدر استفاده مي كنند ارزش نداد حتي اگر گروه همسالان فاميل باشتد. نوجوانان بايد بياموزند تا در برابر تعارفات خانمان سوز مثل سيگار ، مواد مخدر ، شركت در مجامع خطرناك ، وسوسه در انجام كارهاي نا سالم از طرف فاميل و دوستان ناباب مقاومت كنند و در برابر وسوسه هاي شيطاني به قدرت لايزال الهي پناه ببرند و به اصول و موازين اخلاقي و انساني دين مبين اسلام پايبند باشند و بدانند كه يكي از دلايل انتشار بيماريها و بلاي قرن در جهان امروز بي بند و باري و هرزگي بسياري از جوانان بوده است. خوشبختانه در جامعه ما معتاد بودن مساوي است. با خلاف ، سرقت ، دروغ ، بي رحمي ، بي اعتمادي و … پس بدانيد پاسخ مثبت دادن به مواد مخدر پاسخ به همه رذالت ها و پستي هاست. و نه ئگفتن به آن دوري از همه پستي هاست. لازم است نوجوان اين مهارت را ياد بگيرد كه من « مي توانم مستقل فكر كنم و مستقل عمل كنم » من آنقدر توانمند شده ام كه بدون ترس از طرد شدن توسط دوستان و همسالان به آنها « نه » بگويم. من مي توانم اين «نه گفتن» را نه به روش خشونت آميز بلكه با قاطعيت توام با احترام و محبت بازگو كنم. جايگزين هاي ديگري را كه به جاي پاسخ «نه» و مستقيم به نوجوانان مي توان آموزش داد عبارتند از :   1- دست دست كردن؛ در برابر فشارهمسالان مي تواند موضوع را به زمان ديگري موكول كند و بهانه بياورد و در صورت فشار بي اندازه مي تواند بگويد « نمي خواهم كسي مرا وادار به كار بكند ».   2- خروج موقت : بهانه هاي ساده اي وجود دارد كه بسياري از جوانان را از دام فشارهاي لحظه اي دوستان نجات مي دهد، مي توان با كمك اين بهانه ها از محيط گروهي دوستان خارج شد. جوان اغلب پس از بازگشت به جمع همسالان در مي يابد كه هم وسوسه قبلي اش فروكش كرده و هم توجه دوستان به كار ديگري جلب شده است.    3- بهانه تراشي : كسي كه نمي خواهد تسليم گروه هاي مشوق اعمال خلاف شود و از سوي ديگر از عكس العمل درباره «نه» گفتن وحشت دارد مي تواند عذرهاي مختالف بياورد. مثلا به پدرم قول داده ام و بايد به خانه برگردم. نا تواني يا عدم مهارت جوانان در بر قراري يك ارتباط مؤثر با ديگران ، عدم مقاومت در برابر خواستها و نا تواني در «نه» گفتن يكي از عوامل مهمي است كه افراد را در شرايطي قرار مي دهد كه به رفتارها و اعمالي تن دهند كه پر خطرند. بنابر اين مهارت «نه گفتن» بايد در افراد تقويت شود.

چهار روش براي « نه گفتن » :     1- بگوييد « نه متشكرم » ، « نمي خواهم » ، نه … مطمئن باشيد هيچ جانشين ديگري براي « نه گفتن » وجود ندارد.   2-  « نه گفتن » را تا جايي كه لازم است تكرار كنيد.    3-  زبان غير كلامي ( بدن ) را طوري بكار ببريد كه « نه »  را القا كند.    4- پيشنهاد هاي ديگري مطرح شود مثل برويم با همديگر قدم بزنيم ، شام را با هم بخوريم و …

توانايي « نه گفتن » صريح و محكم مهارت بسيار مهمي است كه باعث مي شود افراد بر زندگي و رفتار خود كنترل داشته باشند. ما انسانها بايد انسانيت خود را ثابت كنيم و به مقامي كه خدا به ما داده است ارج نهيم ، انساني كه خدا او را خليفه و جانشين خود در روي زمين معرفي كرده و خودش را براي خلقت آن با آيه مبارك ( فتبارك الله احسن الخالقين ) تشويق نموده پس دور از انتظار است كه چشم بسته تسليم همه چيز شويم و بد و خوب را از هم تشخيص ندهيم.

                                                            فصلنامه بهورز    جعفر عرب

بلوغ اجتماعي

انسان موجودي است اجتماعي ، هر يك از ما در دنيايي از انسان ها كه كم و بيش به يكديگر پيوسته اند زندگي مي كنيم . همه ما ناگزيريم در خانه ، مدرسه ، محيط هاي مذهبي ، ورزشي محيط كار يا مكان هاي ديگر با ديگران رابطه داشته باشيم . يك شخص سالم و برخوردار از بلوغ اجتماعي بايد بتواند با ديگران به روابط اجتماعي بپردازد.

بلوغ به معني واقعي كلمه با رسيدن به سن قانوني ( 18 دسال ) و رشد كامل قد و وزن و قدرت توليد مثل حاصل نمي شود. بلكه بلوغ واقعي وقتي حاصل مي شود كه انسان بتواند زندگي عاطفي اش را كنترل كند ، به رفاه و آسايش ديگران علاقه مند باشد . سعدي در باب هفتم گلستان مي گويد بلوغ «… در حقيقت يك نشان دارد و بس . آن كه در بند رضاي حق جل و جلاله و علا بيش از آن باشي كه در بند حفظ نفس خويش و هر آن كه در او اين صفت موجود نيست نزد محققان بالغ نشمارندش ».

بنابر اين يك فرد مي تواند در هر مقطع سني ، كودكستان ، راهنمايي ، دانشگاه براير سن خود بالغ محسوب شود. بلوغ . كمال مطلوبي است كه همگي ما به سوي آن در تلاشيم . ما هميشه در راهيم ولي هرگز كاملا نمي رسيم . هر يك از ما ممكن است فردي بالغ ناميده شود. اما مي دانيم كه گاهي اوقات اعمال ما بچه گانه است. ما در سراسر زندگي به يادگيري ادامه مي دهيم . زندگي يادگيري و يادگيري زندگي است. قسمت اعظم يادگيري به زندگي و مردم وابسته است . سازش با ديگران هميشه آسان نيست . بسياري از نو جوانان و جوانان از تنهايي و نداشتن دوست و رفيق صميمي رنج مي برند. بعضي كمرو و خجالتي بوده و از صحبت كردن و تماس با ديگران احساس ناراحتي مي كنند . عده اي به سبب كمبود هاي واقعي و تخيل ، خود را حقير مي شمارند و به هر حال در اجتماع هميشه افرادي اعم از پير و جوان هستند كه از رشد عاطفي اجتماعي كم نصيب اند و بعضي مواقع عملا ديگران را مي آزارند . اين اذيت ها گاهي اوقات به صورت بي اعتنايي به ديگران ، تمسخر آنان و شوخي هاي مخرب انجام مي شود. يك شخصيت سالم كه از رشد اجتماعي بهره مند است نه تنها ديگران به هيچ طريق نمي آزارد بلكه راه هاي مقابله با آزار از ديگران را هم به خوبي مي شناسد و با آنها مقابله مي كند.                                    ياسر شاهسون   

افسانه آرش كمانگير

يكي بود ، يكي نبود . در روزگاران قديم ، آن وقت هايي كه هنوز خبري از ماهواره و بمب و سلاح هاي اتمي و اين چيزها نبود ، دوتا پادشاه به اسم هاي افراسياب و منوچهر بودند . افراسياب پادشاه توران بود و منوچهر پادشاه كشور خودمان يعني ايران؛ آن وقت ها چون از اينترنت و چت و ايميل و اين جور چيزها هم خبري نبود ، وقتي حوصله ي پادشاه ها سر مي رفت ، با هم ديگر جنگ مي كردند و كشت و كشتار به راه مي انداختند البته بهتر است به روي مباركتان نياوريد كه چرا امروز هم كه اين چيزها هست ، باز جنگ و كشت و كشتار به راه مي افتد ! يك روز افراسياب ، كه بد جوري حوصله اش سر رفته بود ، يك سپاه بزرگ راه انداخت و آمد به جنگ منوچهر. منوچهر كه هيچ سلاح كشتار جمعي نداشت ، خيلي راحت شكست خورد . آن وقت دوتا پادشاه فكرهايشان را روي هم ريختند و قرار شد جاي مرزهاي ايران و توران را كمي عوض كنند. يعني مرز را بكشند طرف ايران تا جاي افراسياب برنده ، بزرگتر شود. و ديگر پايش را از گليمش بيرون نگذارد. افراسياب كه مي خواست سر ايرانيان كلاه بگذارد ، گفت : « يكي از پهلوانان شما بايد از بالاي همين كوه تيري پرتاب كند ، آن تير تا هرجا كه رفت ، مرز ايران و توران است». منوچهر كه ريشش گرو دشمن بود مثل امروزي ها از مذاكره و گفتمان چيزي سرش نمي شد ، گفت : « هيچ عيبي ندارد ، آرش ! تير و كمانت را بردار و برو سر كوه و تيرت را بينداز».

اما تير پهلوان نامدار ايران ، آرش يا ارخش كه به آرش كمانگير معروف است ، هيچ وقت خطا نمي رفت . او تير و كمانش را برداشت و رفت بالاي كوه البرز كه آن وقت ها اسمش « رويان كوه » بود. آرش خوابش را هم نمي ديد كه با همين تير و كمان ، اسمش برود توي كتاب ها و اسم و رسمي به هم بزند. براي همين ، بدون هيچ اضطراب و دلهره اي ، بالاي كوه ايستاد و تا جايي كه مي توانست كمان را كشيد چون مي خواست تا تيرش دور و دور تر برود و داغ گرفتن خاك ايران را بر دل افراسياب بگذارد و گفت : « من جانم را در اين تير مي گذارم و با همه ي نيرويم آن را پرتاب مي كنم . مي دانم كه پس از پرتاب آن پاره پاره خواهم شد . من خود را فداي خاك وطنم مي كنم ».آرش تير را پرتاب كرد ؛ تير رفت و رفت و رفت تا بر تنه ي درخت گردوي كهنسالي فرود آمد . در نتيجه ، مرز ايران و توران شد. به اين ترتيب ، آرش جانش را از دست داد ؛ اما خاك ايران نجات پيدا كرد . بعد جشن بزرگي به راه افتاد و روي افراسياب هم حسابي كم شد.                                   آتوسا صالحي ؛ نقل از بچه هاي شرق

نگاهي به خرداد

همشهريان عزيز سلام ؛ همانطور كه شما هم مي دونيد يواش يواش داريم به پايان فصل زيباي ارديبهشت و آغاز آخرين ماه بهار يعني خرداد مي رسيم. دوستان ؛ در اين ماه نا خود آگاه همه مون به ياد امتحان مي افتيم چون بالاخره هركسي در هر سني كه هست دوره اي از تحصيل رو طي كرده و با امتحانات آشناست. ياد آن روزها مي افتيم كه همه مون دلهره و ترسي شيرين و شفاف از امتحان داشتيم و هرچه بيشتر به ساعت امتحان نزديك مي شديم دل ها مون تند تر و بيشتر مي تپيد. بزرگتر كه شدم فهميدم ما انسانها نه تنها در خردادماه بلكه در تمام روزها و ساعتها و دقيقه هاي عمرمون در معرض امتحان قرار داريم امتحان بزرگ از سوي پروردگار. پس چقدر خوبه همه به گونه اي قدم برداريم و رفتار كنيم كه از اين امتحان الهي سر بلند و پيروز بيرون بياييم جالب اينكه نوع امتحان هم متفاوته. يه نفر با ثروتش امتحان مي شه. ديگري با مقامش. سومي با زيبائي اش و چهارمي با علمش و… به هر حال اين چرخه امتحان پيوسته ادامه داره بنابر اين لازم براي رو برو شدن با اون آمادگي كامل داشته باشيم بهترين روش براي قبول شدن در امتحاناتي كه گفتيم نزديك و نزديكتر شدن به خداوند متعاله ، اگر در لحظه لحظه زندگي مون همواره به ياد او باشيم و دنيا رو به قول حضرت امام خميني ( ره) محضر او بدانيم هيچگاه به خودمون اجازه نمي دهيم در مقابل پروردگارمون به گناه آلوده شويم. دوستان وقتي تاريخ رو ورق مي زنيم با نام دو گروه از انسانها بر مي خوريم ؛ گروه اول كساني كه به نيكي ازشون ياد ميشه و در سراسر عمرشون منشا خير و بركت و خدمت رساني به ديگران بوده اند و گروه دوم اونايي كه نامشون به بدي يادشده كه جز شر و پايمال كردن حق و حقوق ديگران حاصل ديگري براي بشريت نداشته اند پس اگه فقط همين يك درس رو از تاريخ بياموزيم همواره مسير درست رو طي خواهيم كرد. اما دوستان ؛ كم كم با شروع ماه خرداد در اغلب خانه ها شور و هيجاني خاص حاكمه. پدر و مادرها آرزو دارن فرزندانشون با موفقيت امتحانات رو پشت سر بگذارن و به كلاس بالاتر برن. اميد كه اين آرزوي شيرين به مدد تلاش و پشتكار شما فرزندان درس خون ديار ساحلي ماركده حاصل بشه اما دوستان روزهايي بعد از امتحان رو هم پيش رو داريم روزهاي فصل زيباي تابستان كه اوقات فراغت دانش آموزان به نحوي بايد پر بشه عده اي اوقات فراغت فرزندانشون رو با كلاسهاي درس و قرآن و انواع كلاسهاي آموزشي پر مي كنند عده اي نيز اوقات فرح بخش و شادي رو با مسافرت و گردشگري براي فرزندانشون تدارك مي بينند چقدر خوبه از همين حالا به فكر تنظيم برنامه هايي باشيم كه جنبه ذوقي و هنري هم داشته باشه و همش ذهن بچه ها رو در ايام تعطيل با درس خسته نكنيم و موجب دلزدگي اونها نشيم چون انتخاب حق مسلم بچه هاست مبادا خداي ناكرده بچه ها رو مجبور كنيم كه فقط به نظرات ما توجه داشته باشن بايد با بها دادن به شخصيت بچه ها اونها رو آنچه را كه با استعداد و توانمندي بچه ها منطبق دنبال كرده و لحظات خوش رو تجربه خواهند كرد.

بنابر اين در اين ايام در حاليكه با شور و نشاط محيط خانه رو براي امتحانات فرزندانمون آرام مي كنيم توجه داشته باشيم كه استعداد ها و علايق اونها رو هم بيابيم به راستي چه كسي بهتر از والدين گرامي مي تونن به شكوفايي اين استعداد ها همت گمارند؟ دوستان عزيز خرداد ماه هميشه روز مهمي رو هم به ياد مي ياره روز تاريخي سوم خرداد سالروز آزادي خرمشهر. بله دوستان امروز وقتي تنفس مي كنيم بوي آزادي ، بوي ايثار و مقاومت و شور به مشاممان مي رسد امروز درود مي فرستيم به همه اون عزيزاني كه اين آزادي و اين استقلال رو به ارمغان آوردن درود بر همه شما پدر و مادراني كه چنين فرزنداني رو پرورش دادين كه امروز ما مديون رشادتها و دلاوري هاي اونها باشيم يادمون باشه اون روزها خيلي از همين جووناي سن و سال من و شما بودن كه آنچه داشتن در طبق اخلاص گذاشتن و جانشون رو فداي آسايش و آرامش ما كردن اون روزها پير جوان و خرد و كلان فرقي نمي كرد همه و همه فقط به آزادي و فتح خرمشهر فكر مي كردن و همين انديشه والا و آسماني اين عزيزان و توكل به خداي مهربان بود كه خونين شهر شهر خون آزاد شد ياد و خاطره همه دلاوري هاي مردم ايران عزيز مون رو گرامي مي داريم. روز ديگري هم در خرداد ماه وجود داره كه همه ما رو ياد اون عزيز سفر كرده مي اندازه بله چهاردهم خردا ماه سالگرد ارتحال جانگداز معمار انقلاب حضرت امام خميني (ره) او كه با قلب رئوفش همه را شيفته خود كرد و انقلاب رو به پيروزي رساند شادي روح پر فتوح امام راحل را از خداوند متعال آرزو منديم. چقدر خوبه دوستان گاهي وقتا نگاهي هم به تقويم بيندازيم و اين روزهاي بزرگ رو ارج نهيم و خاطراتشون رو زنده نگهداريم . با آرزوي ايامي توام با شادي و نشاط براي تمامي شهروندان عزيزم در ديار ساحلي ماركده « نگين انگشتري حاشيه زاينده رود).       رجبعلي عرب ماركده ارديبهشت 86

انار سرخ و شيرين

 دلم مثل انار است  /   اناري سرخ و شيرين  /  و تو گنجشك پاييز  /  صدايت زرد و غمگين  /  گرفتي با صدايت  /  دل من را نشانه  /  دلم لرزيد و افتاد  /  به دستت بي بهانه  /  نشستي دانه دانه  /  دلم را دانه كردي  /  تمام هستي ام را  /  شبي ويرانه كردي  /  چه مي شد اين چنين با  /  دل من بد نبودي  /  به جاي دانه كردن  /  دلم را مي سرودي!.     احمد خدا دوست ، نقل از بچه هاي شرق

بانوي پسر دوست

با بانويي سالخورده از خويشان ، دو سه ساعتي گفتگو مي كرديم البته بيشتر او گوينده بود و من شنونده . گفتگو از عمر گذشته ، فراز و نشيب هاي زندگي و اكنون غم نا ملايمات زندگي فرزندان و در پايان هم رنجيدگي از بعضي از آنها.

اين بانوي گرامي طبق فرهنگ جامعه ما پسر دوست بود شگفت اين بود كه از ميان دو پسر نيز يكي را بيشتر از ديگري دوست مي داشت و اين را همه ما اقوام مي دانستيم و امروز از همان پسري گله مند بود كه آن روزها بيشتر دوستش داشت. ولي اصول اخلاقي و ادب انساني به من اجازه نداد كه باورهاي تبعيض آميز آن روزش را نسبت به دختران و نيز نسبت به دو پسرش كه ، قائل بود ، ياد آوري كنم. بد نيست يكي از رفتارهاي تبعيض آميزش را با هم بخوانيم تا تجربه اي بدست آورده باشيم و تكرار نكنيم. 

حدود 50 سال قبل روزي از روزها ، دو سه ساعت از آفتاب بر آمده ، قرار مي شود دو برادر 16 و 18 ساله براي انجام كار كشاورزي و نيز چيدن علف به مزرعه در صحرا بروند. برادر بزرگتر خطاب به برادر كوچكتر مي گويد : « خر ها را پالان كن ، خورجين ها را هم روي خر ها بينداز ، طناب ها را هم بر دار تا برويم ». برادر كوچكتر مشغول مي گردد و مادر كه علاقه خاصي به پسر بزرگتر داشت در غيبت پسر كوچكتر مي گويد : « ننه ، بيا تا برادرت خرها را پالان مي كند يك ذره قيماق توي پياله هست بدم بخور ».  پسر بزرگتر بنابر توصيه مادر ، در اتاق انباري جاي مي گيرد و مشغول خوردن نان و قيماق مي شود. و برادر كوچكتر پس از پالان كردن خرها و جا دادن خورجين روي خرها ، به دنبال طناب مي گردد كه يادش مي افتد آن ها را ديروز در اتاق انباري گذاشته است .

مادر هم پس از اينكه كاسه قيماق و نان را با سيني در اتاق انباري جلو پسر قرار داد خود درب اتاق انباري را بست و جلو در ايستاد تا كسي از خورده شدن نان قيماق در اين محل اطلاع نيابد . در اين هنگام برادر كوچكتر جهت بر داشتن طناب به سمت اتاق انباري حركت مي كند و مادر مي پرسد : « چي مي خواهي ؟ ننه ». و پسر مي گويد : « دنبال طناب مي گردم ». مادر مي گويد : « طناب ها اينجا نيست ». پسر مي گويد : « چرا ، ديروز خودم اينجا گذاشته ام ». مادر مي گويد : « نه ، ننه ، اينجا نيست ، من مي دانم ». پسر مادر را كناري مي نهد ، درب اتاق انباري را باز مي كند تا طناب را بر دارد ، كه مشاهده مي كند برادر بزرگتر نان قيماق نوش جان مي كند!!         محمدعلي شاهسون ماركده 

مهرباني مادرم شد

مهرباني را شنيدم  /  از صداي يك قناري  /  جوجه اش را دانه مي داد  /  صبح يك روز بهاري  /  مهرباني بود پنهان  /  در صداي شر شر آب  /  ظهر تابستان كه مي كرد  /  غنچه ها را خوب سيراب  /  فصل پاييز آمد و باز  /  برگ ها از شاخه افتاد  /  مهرباني غنچه را  / در دل گلخانه جا داد  /  در زمستان مهرباني  /  ساخت فوري سر پناهي  /  تا كه از سرما نمي رند  /  جوجه كفتر هاي چاهي  /  با تلاش و كار مادر  /  مهرباني ، باورم شد  /  مهرباني مادرم شد.

                                    رودابه حمزه اي      نقل از بچه هاي شرق                                                                                                                    

مرگ پرستي

         عزيزي در خانواده اي فوت مي كند، بچه يا بچه هايي هم در خانواده هست آيا بايد خبر فوت را به بچه ها گفت ؟ چگونه بايد گفت ؟ چه چيز بايد گفت ؟ بدون شك راستي و تكيه بر واقعيت از هر شكل و شيوه ديگر سالم تر و كم زيان تر است . وقتي عزيزي در خانواده فوت مي كند و بچه اي مي پرسد مثلا پدر بزرگ چي شده ؟ خيلي آرام ، منطقي و بدون هيجان مي گوييم : فوت كرده است ، مرده است. از اين دنيا رفته است. با اينكه مي تواند درد آور و تلخ هم باشد ولي از آنجاييكه مبتني بر واقعيت هست بهترين راه محسوب مي گردد. حال اگر بچه كوچك باشد كه بعد از چند لحظه اي مشغول بازي خود مي شود و اگر كمي بزرگتر باشد ممكن است پرسشهايي داشته باشد كه ؛ مردن يعني چه ؟ يعني حالا كجا رفته ؟ چرا مرده ؟ كه باز بهتر است پاسخهاي مبتني بر واقعيت و ملموس به او داد مثلا گفت : فوت نموده و او را دفن كرده ايم . چون اگر خواسته باشيم پاسخهاي غير ملموس به او بدهيم ممكن است در برابر پرسشهاي ديگر او قرار بگيريم براي مثال اگر ما بگوييم پدر بزرگ پيش خدا رفته است! طرح جمله به خودي خود اشكالي ندارد ولي اگر بچه كنجكاو و با هوش باشد و گفت ؛ بيا ما هم برويم پيش خدا ، و يا روزي پدر و مادر در گفتگوي خود عنوان كردند كه مي خواهيم برويم خانه خدا ممكن است بچه بگويد من هم مي آيم تا در آنجا پدر بزرگ را ببينم. و يا ممكن است بچه به عزيز فوت شده علاقه و دلبستگي شديد داشته باشد از اينكه خدا پدر بزرگ دوست داشتني اش را نزد خودش برده ناراحت و خشمگين گردد كه ، چرا خدا او را برده است كه ديگر پيش من نباشد. در چنين شرايطي ما پدر و مادر ها دوتا راه داريم ؛ در صورتي كه اطلاعات كافي از نظام باورهايمان داشته باشيم و توانايي بيان پاسخ ها را با توجه اطلاعات و ذهن و سن و فهم كودك دشته باشيم توضيحاتمان را كه با عقل و خرد و منطق هم متضاد نباشد بيان مي كنيم

         حالت بيان ما بهتر است تحكمي و دستوري نداشته باشد بلكه بدين شكل بيان گردد كه ؛ من اينقدر مي دانم ، من به اين نتيجه رسيدم ، من اينگونه فهميده ام ، من اينگونه مي انديشم ، اطلاعات من در اين حد است و اگر تو مايل باشي در فرصت هاي مناسب مي توانيم در اين باره عميق تر و بيشتر صحبت كنيم.

       حال اگر اطلاعات كافي نداريم و يا قدرت بيان كافي نداريم بهترين راه اين است كه از كلمه نمي دانم استفاده كنيم و فلسفه نبافيم چون با اين كارمان  به كودك آسيب رواني خواهيم زد. حسن نمي دانم اين است كه كودك مي آموزد پدر و مادرش همانند ديگرانند و داناي كل نيستند و نيز خود هم مي آموزد در جايي كه چيزي را نمي داند بگويد نمي دانم و به خيال بافي نمي پردازد. حال مي رسيم به اين پرسش كه چه كسي خبر فوت را به بچه بدهد؟ يكي از افراد نزديك كه ، حال كنترل شده و اداره شده اي داشته باشد و بچه به او انس دارد و حرفش را بهتر مي پذيرد و او مي تواند جلو هيجانات خود را بگيرد به صورت عادي و به شكل يك خبر موضوع را به كودك بگويد. و به بچه فرصت داده شود كه اگر مي خواهد احساسات  خود را بروز دهد مانع او نشوند. و اگر كودك پرسيد مرده يعني چه ؟ و يا كجا رفته ؟ و ديگر پيش ما نمي آيد ؟ و يا ما ديگر او را نخواهيم ديد؟  نبايد احساساتي شويم، جيغ بكشيم و شيون كنيم و كودك را بغل كنيم و براي او با آواز بخوانيم و شيون كنيم كه مثلا بي پدر شدي و… بايد دانست اين كارهاي ناشايست ممكن است آسيب رواني جدي به روان كودك بزند.

         هنگام گفتگو با بچه بيشتر پرسشگر باشيم تا گوينده، مثلا بپرسيم ؛ تو در اين باره چه اطلاعاتي داري ؟ چه فكر مي كني ؟ نظر تو در اين باره چيست ؟ اين كار پدر و مادر باعث مي گردد كه بچه را به تفكر واداريم ، به توانايي اظهار عقيده واداريم ، حال اگر به موضوعي درست اشاره كرد او را تحسين مي كنيم ، تاييد مي نماييم تشويق و ستايشش مي كنيم و اگر مطلبي را نادرست گفت با خوشرويي شكل درست مطلب را برايش توضيح مي دهيم.

          نكته مهمي كه بايد دانست و رعايت كرد اين است كه بچه ها را در عمليات و مراسم كفن و دفن و خاكسپاري نبايد راه داد چون ديدن اينكه عزيزي را كه دوستش داشته اند  حالا در زير خاك دفن مي كنيم ممكن است اين پيام و مفهوم را در ذهن كودك جاي دهد يعني دفن و خاكسپاري همه خوبي ها و احساسهاي خوب . بنابر اين بهتر است بچه ها را تا 13 – 14 سالگي به گورستان نبريم ولي شركت بچه ها در مراسم ختم در زمان كوتاه مشروط بر اينكه جيغ كشيدن و گريه زاري نباشد اشكالي ندارد . اگر مراسم توام با جيغ كشيدن و گريه و زاري هاي پياپي و متداوم همراه با بروز احساسات و هيجانات است و صاحبان عزا كنترلي روي رفتار خود نمي توانند داشته باشند براي سلامت رواني بچه ها در چنين شرايطي بهتر است آنها را چند روزي به محلي آرام و دور از اين هياهو برد و سرگرمشان نمود چون در مراسم عزاي عزيزانمان رسم بر اين است كه يك نفر تازه ، وارد مي شود بويژه در جمع زنانه با بر شمردن صفاتي از فرد فوت شده و اغلب در ذهن با ياد آوري درد و رنجهاي شخصي اش گريه را سر مي دهد و صاحبان عزا هم به استقبال مي روند و براي نشان دادن اينكه فرد فوت شده خيلي عزيز و گرامي بوده از افراد تازه وارد سبقت مي گيرند و پس از دقايقي آرام مي شوند ، چيزي مي خورند ، غيبتي مي نمايند تا تازه وارد ديگري بيايد و دوباره … اين جو و حالات براي اذهان بچه ها زيان بخش است.

          مرگ لحظه اي از كل زندگي هر آدمي است ماجراي مرگ را در زندگي ، بسياري از ما آنچنان اهميت مي دهيم كه همه زندگي مان  تحت شعاع قرار مي گيرد وقتي يك عزيزي را از دست مي دهيم جوري عمل مي كنيم مثل اينكه دنيا به آخر رسيده است. و هيچگاه از خودمان نمي پرسيم مگر چه شده ؟ خوب يك آدم از ميلياردها آدم روي كره زمين ، در تداوم قاعده و قانون طبيعت و يا خداوند ، فوت شده است؟ وقتي خوب به رفتارها و هياهوهاي ما كه بنگريم خواهيم ديد  به  بازي بيشتر شباهت دارد تا رفتارهاي مبتني بر انديشه. چرا اينگونه ايم؟

           علت اين كه ما مرگ را جدي تر از زندگي مي گيريم و اين قسمتي از فرهنگ ما شده اين است كه در گذشته بنا به دلايل اجتماعي اقتصادي فرهنگي تمام دغدغه ما از صبح تا شب موضوع مرگ و زندگي بوده است چون هر زني 8-12 تا بچه مي زاييد 1 تا 3 بچه بيشتر برايش نمي ماند و اغلب در همان سنين كودكي و نوجواني مي مردند و يك مادر سرتا سر زندگي اش داغ بود و غم. و پدر نيز در كنار او شريك اين غمها بود به علاوه مرگ و ميرها به علت قحطي ، بيماري هاي فردي و نيز عمومي مثل وبا ، طاعون ، غارت ها ، و جنگهايي كه ناگهان بر مردم تحميل مي شد اينها همراه ديگر رنجهاي زندگي مانند فقر و ناداري كه محصول و نتيجه فرهنگ ها و روابط اجتماعي استبدادي است و دليل آن  ناداني و نا تواني و نگراني است باعث شده بود كه هيچكس امنيت زنده ماندن نداشته باشد و مرگ هر لحظه همگان را تهديد مي كرد و واقع مي شد يعني تمام مسائل و موضوع  زندگي ها شده بود مرگ. غم ، غصه ، درد ، رنج  و اينها عين زندگي و خود زندگي بود به همين دليل كلمه صبر اينقدر در فرهنگ ما توصيه مي شود از اينجا ريشه گرفته چون چاره اي ديگر نداشتند.  اتفاقات بايد بيايد و بگذرد و صبر هم ناگزير جزئي از زندگي مردم شده بود چرا ؟ چون خصيصه اصلي انديشيدن در باره هر پديده و رويدادي و چون چرا كردن و به چالش كشيدن اتفاقات و مسائل و موضوع هاي زندگي و سرانجام يافتن راهي در فرهنگ ما نبود و متاسفانه هنوز هم نيست. به همين دليل اذهان منطقي نداشته و نداريم و احساسات و ترس و نگراني و نا تواني بر تمام وجود مردمان گذشته ي ما مسلط بود و هنوز هم هست كه مي دانيم ريشه آن ناداني و نا آگاهي است. به همين جهت اين بلاها و بدبختي ها را آسماني تلقي مي نمودند كه از طرف نيروهاي نا پيدا يا همان غيبي مثل ؛ جن ، شيطان ، آل و خواست خدا فرود مي آيد و يا چشم زخم و نفوس بد ديگر مردمان مي دانستند موضوعي كه تعجب بر انگيز است اين است كه خود را در هيچ يك از اين رويداد هاي ناگوار داراي نقش نمي ديدند و هيچ مسئوليتي هم نمي پذيرفتند. بنا بر اين براي كم كردن و يا جلوگيري از فرود اين بلاها باز از روي عجز و ناداني و نا تواني دست به كارهاي بي خردانه ديگري مي زدند مانند كاچي پزي ، نذر و نياز، جن گيري ، جادوگري و لعنت به شيطان فرستادن. كه متاسفانه نسل امروز هم با وجود اين همه امكانات ، علوم ، آگاهي و تكنولوژي و اطلاعات همان روش پدران خود را دنبال مي نمايد. نياكان ما وقتي عزيزي ازشان فوت مي نمود مانند اين بود كه واقعه اصلي زندگي شان رخ داده است در اين وقت خود را مظلوم مي پنداشتند كه قرعه بنام آنها زده شده و اين بلا برايشان پيش آمده. و چون نيروهاي غيبي را كه اين بدبختي و رنج بلا را آورده نيرويي مافوق مي پنداشتند به فكر چاره انديشي هم نبودند و چاره اي جز پذيرش و صبر و تامل در خود نمي ديدند بدين جهت ترس و عجز بر تمام وجود آنها سلطه ايجاد كرده بود كه حتا خود را ياراي انديشيدن پيرامون چرايي آن هم نمي ديدند و صبر تنها راه محسوب مي گرديد تا زمان بگذرد و تاثير رويداد ناگوار كم اثر گردد و به فراموشي سپرده شود. لذا براي آن عزيز از دست رفته ، اول ، دوم ، سوم ، هفته ، چهلم ، عيد و سال مي گرفتند و زنده نگهداشتن ياد و خاطره عزيز فوت شده و گريه و زاري براي او جزئي و قسمتي از زندگي روز مره بود  خلاصه كلام اينكه جامعه اي داشتيم نادان و ناتوان و نگران و نا آگاه به همين دليل مرگ ، اصل زندگي شان و همه زندگيشان شده بود اين را با مرور تبديل به فرهنگ نموده اند و تحويل ما داده اند. حكيم توس ، فردوسي بزرگ از زبان بهرام مي گويد :

چنين گفت بهرام شيرين سخن                   كه با مرده گان آشنايي مكن

          حال امروز ما با استفاده از علم پزشكي ، ديگر سلامتي مان تا حدودي تضمين شده است بيماري هاي همه گير وجود ندارد يك زن با كنترل بارداري و زايمان ايمن تعدادي كه بچه مي خواهد مي زايد و ماندن بچه ها هم تضمين شده است از نظر كسب اطلاعات هم در عصر ارتباطات زندگي مي كنيم يعني بايد اطلاعات و آگاهي مان را بالا ببريم ، جامعه هاي ديگر را مطالعه كنيم تا ببينيم آنها با پديده مرگ چه برخوردي دارند آنگاه نكات مثبت آنها را بگيريم و رفتارهاي خود را غربال كنيم ، پالايش كنيم تا ديدگاهمان نسبت به اين پديده طبيعي والاتر شود. ولي در مواجهه به پديده مرگ همان گونه برخورد مي كنيم كه پدربزرگانمان. اين در حالي است كه تمام عوامل بوجود آورنده آن بينش گذشتگان از بين رفته ولي ما ول كن نيستيم و همواره انديشيدن به مرگ ، برپايي بزرگداشت پرخرج و باشكوه مراسم مرگ و عزا و تداوم و گسترش مراسم ها و زنده نگهداشتن ياد و خاطره مرگ را در ذهن يكي از اولويت هاي زندگي مان است در اين راستا اگر فردي مثلا شب و يا روز مشهوري فوت كند و يا در مكان مقدسي بميرد و يا به شغل به ظاهر مقدسي اشتغال داشته باشد در طول عزاداري با ذكر و به رخ كشيدن آنها ، بستگان و بويژه مداح او را به عرش مي رسانند ويا اگر افراد بيشتري در مراسم شركت كنند دليل بر خوب بودن و تقرب داشتن او تلقي مي گردد كه بايد گفت زمان و مكان هيچ نقشي نمي توانند و نبايد داشته باشد اينها صرفا براي دل خوش كردن بازماندگان گفته مي شود و به شوخي بيشتر شبيه است تا سخن جدي. چون مرگ يكبار در طول زندگي هر آدمي اتفاق مي افتد و انتخابي هم نيست ما قرار است چند سالي زندگي كنيم بايد براي آن انديشيد ، آن را درست كرد ، خوبش كرد ، شيرينش كرد، و به آن اهميت داد مرگ هم يك لحظه كوچك از زندگي است و يكبار هم اتفاق مي افتد كه شايسته است بازماندگان برابر واقعيت ها و بدور از هيجانات و احساسات بر خورد و در زمان كوتاه ، تمامش كنيم و زندگي را ادامه دهيم 

         بدين جهت وقتي مرگي اتفاق مي افتد سعي مي كنيم شديد و در جلو چشم مردم گريه كنيم ، از مردم انتظار داريم در مراسم هاي ختم شركت نمايند هرچه مردم بيشتري شركت نمايند دليل بر پرستيژ خودمان مي شماريم مردم زيادي براي صرف شام دعوت مي كنيم  هر مقدارهزينه اي كه ما را شهره كند مي نماييم ، قبر مرده را با سنگهاي گرانقيمت تزئين مي كنيم و طوري وانمود مي كنيم و ظاهر امر اين را نشان مي دهد كه فرد فوت شده را خيلي دوست داريم مداحي را انتخاب مي كنيم كه بهتر بتواند با مرتبط كردن عزيز فوت شده ما با مقدسات ، هيجان ايجاد كند و احساسات را بر انگيزد. تابلو و تاج هاي گل را كه مردم آورده اند در يك رديف به گونه اي مي چينيم تا همه ببينند و بدانند كه عزيز فوت شده ما چه عظمت داشته و دارد. سپس آنها را از جلو مسجد به گورستان مي بريم و در آنجا رديف مي كنيم تا هرچه بيشتر جلوه كند مي خواهم بگويم اگر اين را تظاهر نناميم چه بايد گفت؟؟ ديگر مردم هم در مراسم ها  و صرف غذا شركت مي نمايند و با اداء كلماتي به گونه اي وانمود مي كنند كه فرد فوت شده يكي از بهترين و خوب ترين آدم ها بوده است و به نظر مي رسد اگر كدورتي و رنجشي هم بين فرد فوت شده و ديگران بوده بكلي فراموش و يا تبديل به بخشش شده است. انسان وقتي اين لحظات و برخورد ها را مي بيند نخست اميد وار مي شود و اينگونه برداشت مي كند كه چه آدمهاي خوب باصفا و مهربانند؟ اولا طوري وانمود مي شود كه رنجشي نيست و اگر موردي هم اشاره مي شود گفته مي شود كه حلالش كردم ولي آيا همينگونه است ؟

         با جرات مي گويم نه . چون رابطه يكايك مردم را با فرد فوت شده در ايام زنده بودن كه بررسي نماييم در مي يابيم در خيلي جاها كه تضاد منافع داشتند حتا براي كوچترين و كم ارزش ترين چيز ، بد همديگر را گفته اند و بدخواه هم بوده اند قهر بوده اند، دعوا كرده اند و بعد از فوت هم هرگاه با بچه هاي همين فرد فوت شده روي منافع اختلاف بوجود آيد تمام موارد رنجش از پدر را همراه عيوب و نواقص ساختگي و واقعي با چاشني فحش و ناسزا تقديم فرزندش مي شود آنگاه آدم مي پندارد تكريم فرد فوت شده و اعلام رضايت و بر شمردن صفات نيك او در هنگام مراسم صرفا يك بازي و يا شوخي بوده است. چرا هنگامي كه ما از كسي آزرده مي شويم و يا آسيب مي بينيم به پدر و يا مادر او ناسزا مي گوييم؟ چون ذهن مرگ پرست داريم مرده و مرگ از زنده و زندگيها اهميت بيشتري دارد و چون مرده گرامي تر است حال براي آزار بيشتر طرف مقابل بجاي خودش به پدرش ناسزا مي گوييم. و در هنگام تشكر و قدرداني از زحمات و خوبي هاي فردي نيز به پدر و يا مادر فوت شده اش دعا مي كنيم.

        يا رابطه اكثر بازماندگان نزديك را كه كه غمگين اند در مراسم گريه و زاري و شيون مي نمايند و خود را بگونه اي نشان مي دهند كه مردم فكر كنند عزيز فوت شده را بسيار دوست مي داشته اند با فرد فوت شده در ايام زنده بودنش بررسي نماييم در مي يابيم چندان مهربانانه نبوده است و اين گريه و زاري و حالت غمگيني  يك تظاهر و بازيي بيش نيست زيرا چگونه مي شود انسان در طول زنده بودن عزيزش نوع دوست و مهربان نباشد ولي وقتي همان فرد مي ميرد آن را دوست داشته باشد؟

         ببينيد فرزندي به پدر محبتي ندارد ، يا از پدر مي ترسد ، و يا احترامي براي پدر قائل نيست ، يا از او فاصله مي گيرد ، و يا به پدر دروغ مي گويد آنگاه پدر فوت مي كند و شما مي بينيد فرزند در غم از دست دادن پدر جيغ مي كشد ، غش مي كند ، شيون و زاري مي كند و تا مدت ها خود را غمگين نشان مي دهد برداشت شما از اين رابطه و واكنش چه مي تواند باشد؟ آيا به جز بازي چيز ديگري مي توان بدان اطلاق كرد؟

        اين موارد كه توضيح داده شد تبديل به فرهنگ شده و در اذهان ما جا گرفته است اين در حالي است كه ؛ نه پايه عقلي دارد و نه با خرد آدمي جور در مي آيد و نه با علم منطبق است حال اگر فردي بخواهد هنگام اتفاق فوت عزيزي بر اساس اصول عقلي و همانند مردمان متمدن رفتار نمايد يعني نخست آن را يك رويداد عادي و طبيعي به پندارد كه لحظه اي از زنگي و پايان او است و بعد بدون اينكه هياهو و قشقرق راه بيندازد و جيغ و داد و شيون نمايد با كمك دوستان  و به آرامي آن را كفن دفن نمايد و تعداد مراسم مرسوم را كم و بسيار ساده و كم هزينه برگزار نمايد و از مردم هم هيچ انتظاري نداشته باشد كه شركت كنند يا نكنند و سنگ قبر را هم كه صرفا يك نشانه است ساده ، ارزان و بدون زرق و برق برگزيند مي دانيد چه اتفاقي روي خواهد داد؟ او را سرزنش مي كنند كه آبرو را حفظ نكرده و به دوست نداشتن عزيز فوت شده اش متهم مي نمايند كه خسيس است و مراسم تعزيه  را سنگين بر گزار نكرده است

      بايد دانست اين همه كه به ظاهر به مرده اهميت مي دهيم يك دهم آن را براي انسان هاي زنده و زندگان قائل نيستيم  باز بايد دانست زندگي ديگر مانند گذشته نيست ما در طول زندگي به اندازه گذشته با مرگ مواجه نيستيم ما بايد از اين بازيها دست برداريم برابر زمان خودمان و با توجه به آگاهيهاي علمي زمان با هر موضوعي از جمله با رويداد مرگ بر خورد نماييم. زيرا ما آمده ايم كه زندگي كنيم ، آرامش داشته باشيم ، لذت ببريم ، شاد باشيم ، نوع دوست باشيم ، به تكامل برسيم ، رشد كنيم ، به آگاهي و فرزانگي دست يابيم پس بهتر است هنگامي كه عزيزي فوت نمود خود را كنترل نماييم و متمدنانه او را كفن و دفن نماييم مراسم را بسيار ساده و معنوي برگزار نماييم چون همسايگان ما حق زندگي دارند و ما حق نداريم با شيون و گريه و جيغ و داد آسايش همسايگان را بهم بزنيم و آنها را به وحشت بيندازيم

       با توجه به توضيحات فوق بايد دانست يك مقدار از اين رفتارها صرفا يك بازي است ، يك مقدار سنت هاي پوسيده است كه بايد كنارش گذاشت

        رفتار نا پسند ديگري كه داريم اين است كه پس از دفن عزيز از دست رفته بازماندگان بايد به فكر ناهار و شام باشند تا حفظ آبرو گردد كه نه عقلاني است و نه ضروري.

         سه نكته مهم هست كه هر يك قابل تامل اند يكي اينكه ؛ همه آدميان مي ميرند چون اين رويداد همگاني و بدون تبعيض است پس حقيقت است لذا چيزي كه حق و حقيقت شد نه غصه دارد و نه نگراني و نه نياز به گريه و زاري. چرا ما نمي خواهيم اين واقعيت و حقيقت را باور و بدان عمل نماييم؟ دوم ؛ همان گونه كه مرگ همگاني و حق است همان گونه هم زندگي كردن با كيفيت حق همه است يعني مهم چگونه زيستن ما است كه بايد توام با شادي و لذت و امنيت و آرامش باشد نه برگزاري باشكوه و پرزرق و برق و پر هزينه مراسم ختمها. بنابر اين بعضي از رفتارهاي ما در هنگام فوت عزيز از دست رفتمان مخل آسايش و آرامش ديگران است. مانند جيغ كشيدن ها ، صداي بلند بلندگو ، نصب علائم مرگ مثل پارچه سياه براي مدت طولاني جلو ديد مردم .

         و نكته سوم ؛ باور ماست به جهان ديگر كه تمام قواعد جهان و نگاه دقيق به جهان گوياي اين است كه بايد بهتر از اينجا باشد چون اساس جهان بر تكامل است و بر تنوع است. حال وقتي عزيز فوت شده ما به جهان بهتر از اين جهان رفته است چه نياز به اين همه جيغ و داد ، شيون و زاري و تظاهر به منظور حفظ آبرو؟ اين رفتار متضاد و پارادوكسيكال ما يك پيام به ما مي دهد كه ما چندان باور عميق به خوبتر بودن جهان ديگر نداريم و يا آن را جدي تلقي نمي كنيم چون منطقي نيست كه بگوييم فرد فوت شده از جهاني نه چندان خوب به جهاني بسيار خوب رفته است آنگاه ما ناراحت باشيم و شيون كنيم  

       يك دليل ديگر اينكه وقتي عزيزي فوت مي كند ما جيغ و داد و شيون و زاري مي كنيم اين است كه ؛ وقتي در جامعه اعتماد كم باشد ، مردمان نوع دوست نباشند و هركه به فكر خود باشد انسان ها براي دور ماندن از آسيب و گزند ديگران فقط به اقوام نزديم مثل پدر و مادر اعتماد و تكيه مي نمايند حال وقتي يكي از اينها بميرد مانند اين است كه همه چيز بهم ريخته و انسان ديگر پشتيبان واقعي ندارد حال اگر بتوان فرهنگ نوع دوستي و مهرورزي را در جامعه گسترش داد و مردم نسبت به هم اعتماد داشته باشند آنگاه هر فردي در جامعه به همه انسانها احساس نزديكي مي كند حال اگر يكي از نزديكان هم فوت نمود احساس تنهايي نمي كند

       خاطره مرگ يك عزيز در يك جامعه سالم و در اذهان افراد سالم نبايد بيش از 6 ماه بر ذهن و زندگي ما تاثير گذار باشد و بعد از آن  بايد به بايگاني ذهن رانده شود اگر چنين نشد ما در ذهن و روان خود با آن عزيز فوت شده مسئله داريم ، مشكل داريم و آن اين است كه كار خودمان را در ارتباط با او خوب انجام نداده ايم و روابط ما با او ناتمام مانده است و حال عذاب وجدان مي كشيم ، احساس گناه مي كنيم نه اينكه وانمود كنيم او را دوست داريم. از آنجاييكه مرگ ها تقريبا غير قابل پيشبيني است و انسان هم لازمه سلامت رواني اش داشتن آرامش است بنابر اين بهتر است با هيچ كس روابطمان را نا تمام نگذاريم مثلا كسي را نيازاريم و بگوييم بعد از او پوزش خواهي مي كنم كه ، « مرا حلال كن » اگر جايي وظيفه اي داريم تعهدي سپرده ايم در وقت معين ايفا نماييم تا بعدا به دليل جبران نا پذير شدن عذاب وجدان نكشيم هميشه با همه نوع دوست و مهربان باشيم و در روابطمان انصاف را رعايت كنيم تا نيازي به عذرخواهي و يا جبران مافات نباشد در غير اين صورت و ناتمام ماندن روابط و از دست رفتن فرصت ها و يا جبران ناپذيري روابط ناتمام باعث عذاب وجدان مي گردد و آرامش انسان به هم مي خورد.

        در چند جاي اين مقاله من بعضي از رفتارهايمان را در حين اجراي مراسم تعزيه عزيز فوت شده به بازي و شوخي تشبيه نموده ام شايد براي خواننده قدري سنگين و نا خوشايند بيايد لذا توضيح زير مي تواند مفيد باشد. ببينيد ما باور داريم كه جهان خدايي و آفريدگاري دارد ، انسان كه يك آفريده خداست موجودي دوگانه دارد ، جسم و روح. و روح انسان را قسمتي از روح خداوند مي دانيم. وقتي فردي فوت مي نمايد بر اين باوريم كه جسمش زير خاك مي پوسد و روح از بدن جدا و در جهان ديگر كه آن جهان پاداش و كيفر رفتارهاي ما ، در اين جهان است و با اندوخته هاي خوب و بدش براي ابديت خواهد زيست. از طرفي چگونگي جدا شدن روح از بدن و در جهان ديگر رسيدگي به حساب و كتاب ها را هم زير نظر خداوند مي دانيم كه با ميزان عدل خداوندي بر اساس « مثقال ذره » سنجيده مي شود. ببينيد در هيچ يك از موارد فوق مردم معيار نيستند ، بلكه دو معيار وجود دارد يك خداوند كه آفريننده و قانون گذار و قاضي نهايي است ديگر نتيجه خوب و بد رفتارهاي آدمي در اين جهان است.

        ظاهرسازي و آبرو داري و تظاهر در جايي كاربرد دارد كه داور از پشت پرده آگاهي نداشته باشد ، اطلاعات و افق ديدش محدود باشد آنگاه با ديدن ابهت و جلال و شوكت و شلوغي و ريخت و پاش گريه و زاري جيغ و شيون تحت تاثير قرار گيرد و داوري بر اساس ديده هاي خود نمايد. در صورتي كه مي دانيم و باور داريم خداوند اينگونه نيست او بر همه چيزهاي پشت پرده و روي پرده بيرون و درون آگاه است مي پرسيم پس اين همه تظااهربه منظور نشان دادن جلال و شوكت براي چيست؟

        من فكر مي كنم چون خداوند ناديدني است لذا هر آدمي برابر آگاهي هايش و اندوخته هاي ذهني اش خداوند را تصور مي كند حال چون خودمان اطلاعات و آگاهي مان سطحي است خدا را هم اينگونه مي پنداريم و سعي مي كنيم آبروداري تظاهر و ظاهر سازي كنيم. ولي ياد آوري مي گردد خدا برترين ، دانا ترين و بيناترين نيروي جهان است تحت تاثير هيچ چيز آدميان قرار نمي گيرد بلكه بر اساس قوانين و معيار هاي خود داوري نهايي را خواهد نمود. در چنين شرايطي چه نياز به تظاهر و آبرو داري و… 

        گفتيم مرگ انديشي خصيصه اصلي فرهنگي گذشتگان ما شده بود و اين فرهنگ به نسل امروز انتقال يافته است. حال با قدري دقت و ديدي انتقادي رفتارهايمان را  بنگريم خواهيم ديد مرگ انديشي نقش تخريبي خود را چگونه ايفا مي كند.

        اگر نيك بنگريم خواهيم ديد انديشه غالب نسل امروز انديشه مرگ است و مرگ انديشي بر تمام زواياي زندگي ما سايه افكنده و همه نيرو و توان ما را بكار گرفته است. اين است كه مراسم هاي مرگ با تجملات و زرق و برق ، ريخت و پاش و تشريفات بيشتري اجرا مي شود و با استفاده از وسايل و ابزارهاي تكنولوژي ياد و خاطره مردگان در اذهان و زندگي ها تداوم و جلوه بيشتري مي يابد. شاد زيستي جاي خود را به غمبارگي داده ، رفتن به گورستان و اتراق در آنجا و گفتگو در باره مرگ به يك فرهنگ و ارزش تبديل و تقويت مي شود و در مقابل رفتن به مجالس شادي كمرنگ ، خارج از حوصله ، نه چندان ضروري ، و رفتار شادمانه در جشن ها مثل دست زدن و رقصيدن تقريبا ضد ارزش تلقي مي گردد. اگر بنا به دلايلي نتوانيم در مراسم ختم فرد فوت شده اي شركت كنيم با اينكه هيچ دعوتي هم از ما نشده ، ضمن احساس گناه حتما از بازماندگان او پوزش خواهيم خواست و حال اگر با اينكه به مجلس شادي فردي دعوت شده ايم ولي شركت نكرده ايم خود را چندان ملزم به پوزش نمي بينيم. چرا ؟ ظاهر امر اين را نشان مي دهد كه ؛ ما براي فرد فوت شده ارزش و احترام قائل هستيم ولي وقتي عميق شويم درخواهيم يافت كه چنين نيست و ما براي مرگ ارزش و اهميت قائليم نه شخص. چون همين شخص فوت شده در طول عمر خود و در جامعه و در كنار ما سختي هايي ، ناراحتي هايي ، و تنگناهايي داشته و ما هيچگاه در آن لحظه ها درد ، سختي و ناراحتي او را احساس نكرده ايم و به ياري اش نشتافته ايم و از اينكه به ياري اش نرفته ايم هم پوزش خواهي نكرده ايم و احساس گناه هم نمي كنيم ولي هنگام مرگ اين احساس را داريم چون ذهن و انديشه مرگ پرستي جزئي از شخصيت ما شده است. اگر دربين راه مشاهده كنيم تابوتي روي دستان عده اي حمل مي شود حد اقل 4 تا 5 قدم با دست كمك به حمل تابوت مي نماييم فاتحه برايش زمزمه مي كنيم ، خدا رحمتش كند مي گوييم و رضايت روان مرگ انديش خود را فراهم مي كنيم ولي اگر در بين راه مشاهده كنيم كارناوالي شادي كنان دست مي زنند و مي رقصند و عروس مي برند هيچگاه جهت شركت در شادي آنها دست نمي زنيم ، نمي رقصيم ، اظهار شادي و همراهي نمي كنيم شاد باشي و خوشبخت باشي و سلامت باشي هم نمي گوييم.

         موسيقي شاد و ريتميك را سبك مي پنداريم ولي موسيقي هاي حزن انگيز بر تار و پود وجودمان مي نشيند. پوشيدن لباس سياه كه نشانه مرگ است به روان ما آرامش مي دهد ولي لباس هاي با رنگ شاد را سبك مي شماريم. وقتي فردي فوت مي كند همه اطرافيان به بازماندگان اعلام آمادگي جهت كمك مي نمايند و اگر نياز شود همه امكانتشان را در اختيار قرار مي دهند تا بتوانند آبرو داري كنند ولي اين همكاري را حد اقل به اين شدت و گستردگي در جشن ها نمي بينيم.

         گفتيم مرگ انديشي بر همه شئون زندگي ما سايه افكنده است به همين جهت همه جشن هاي ملي ما به فراموشي سپرده شده اند تنها جشن ملي  باقي مانده عيد نوروز   است كه اين را هم سنگيني سايه افكار مرگ انديشي روز به روز نحيفش مي كند براي مثال عيد نوروز بشارت دهنده آغاز سال نو ، نو شدن طبيعت ، پيدايش شكوفه و گل سبزه است كه حتا پرندگان را به رقص و آواز وا مي دارد آنگاه ما صبح زود روز عيد نوروز را به منظور آرامش روان مرگ انديشمان با حضور در گورستان آغاز مي كنيم  چرا ؟ براي اينكه روان مرگ انديش ما از جشن و شادماني بيزار است.

       اصولا روح و روان جوان بايد شاد زي و شادي خواه و شادي پسند باشد ولي با عرض تاسف مي بينيم جوانان ما براي فرار از نا شادي ها و غمگيني ها و ارزش هاي مرگ ستايانه زندگي ، بجاي اينكه دنبال آموزش موسيقي بروند و اين هنر روح نواز را بياموزند و مجلس هاي كنسرت شادي موسيقي برپا دارند و در آنجا بخوانند و برقصند ، بگويند و بخوانند تا آرامش يابند به افيون پناه مي برند تا بتوانند با بي حسي  قدري شاد باشند يعني از زندگي مرگ انديشي به خود مرگ پناه مي برند. در اجتماعات و گرد هم آيي ها با شر و ور گويي خود را سرگرم مي نمايند نه موسيقي كه تلطيف دهنده روان و روح انسان است اصولا جوان ما با نواختن و شناختن موسيقي بيگانه است و نا گزير نياز هاي روان خود را با سيگار ، افيون ، شر ور ، هزليات تامين مي نمايد كه هيچگاه به رضايت هم دست نمي يابد .     ادامه دارد                                  محمدعلي شاهسون ماركده