آوای ماركده شماره 101- يكم شهريور 1386

رئيس شرکت برق در مارکده

بنا به درخواست و پيگيري هاي مکرر شوراي اسلامي مارکده مورخه 15/5/86 ساعت 10/6 صبح جناب آقاي مهندس ايزدپور رئيس محترم شرکت برق شهرستان شهرکرد شخصا به مارکده آمد و از محل جابجايي دو عدد تير برق در سر پيچ اول روستا ، از محل جابجايي يک تير برق روبروي دکان آقاي قدمعلي عرب و نيز از محله شرقي روستا ( قدم آباد ) که درخواست نصب ترانس و تعويض و تغيير سيم و تير هاي شبکه شده بود بازديد نمود و قول مساعد نسبت به حل هر سه مورد را دادند.

اولويت واگذاري زمين

بخشداري سامان طي نامه شماره 1685 مورخه 11/5/86 اطلاعيه اداره منابع طبيعي را مبني بر ممنوعيت خريد و فروش اراضي و نيز چند صفحه کپي دستورالعمل واگذاري زمين به اين شورا ارسال نموده است. متن اطلاعيه قبلا در آواي شماره 97 چاپ و به آگاهي رسيده است. حال قسمتي از دستورالعمل که مربوط به اولويت هاي دريافت واگذاري زمين است جهت آگاهي بيشتر در اين شماره درج مي گردد.

« مبحث پنجم – اولويتها در واگذاري.  الف – اولويت افراد : ماده 23 – اولويتها را مي توان به چهار دسته کلي تقسيم نمود:

 1- کليه زارعيني که در محل ساکن هستند و بدون زمين اند و يا کمتر از عرف محل زمين دارند با رعايت مواد زير ، زمين به آنها واگذار مي گردد : الف – زارعيني که بيش از سه سال است که در اراضي مورد نظر به کار اشتغال دارند. ب – زارعيني که قبلا روي اين اراضي کار مي کرده و به عللي از جمله ايجاد تضييقات مالک اخراج شده و ممر درآمد ديگري نداشته باشند. ج – خوش نشينان و يا کارگران کشاورزي.  د – افراد بيکار ساکن روستا يا محل.

2- زارعيني که قبلا ساکن محل بوده ولي به علت شرايط نا مساعد کشاورزي محل را رها نموده و به شهرها مهاجرت کرده اند اين قبيل افراد در صورت تعهد سکونت در محل مي توانند زمين دريافت دارند.

3- فارق التحصيلان ديپلمه يا بالاتر در رشته هاي کشاورزي مشروط بر اينکه ممر در آمد ديگري نداشته باشند.

4- کليه علاقه مکندان به کار کشاورزي به شرح زير: الف – افراد بيکار ( اعم از تحصيل کرده و يا تحصيل نکرده ) که متعهد به سکونت در محل شوند و به کار کشاورزي اشتغال ورزند.  ب – کارمندان دولت مشروط به ترک اشتغال و يا بازخريد از خدمت و يا بازنشستگي.

تقدير و تبريک

جناب آقاي دکتر بابائيان مسئول محترم مرکز بهداشتي درماني مارکده

اينجانب از طرف خود و مردم مومن روستاي مارکده از زحمات بي شائبه حضرتعالي و سرکار خانم دکتر و پرسنل زحمتکش آن مرکز تقدير و تشکر مي نمايم و روز پزشک را تبريک عرض مي کنم.       

         سيد رحمان قاسمي ، امام جماعت مارکده

طرح تابستانه

کلاس هاي طرح تابستانه تجويد ، احکام و … و مباحث آزاد با اردوي يک روزه براي خواهران و برادران و مراسم تجليل و اهداء جوايز به نفرات برتر پايان يافت و سه نفر از آقايان : رسول شاهسون فرزند ابراهيم و علي اصغر عرب فرزند محمد و رضا عرب فرزند اسدالله. و سه نفر از خانم ها : فاطمه شاهسون فرزند جهانگير و کبرا عرب فرزند محمود و فاطمه عرب فرزند محمود به اردوي نخبه کشوري راه يافتند اين براي اولين بار است که در منطقه سامان برگزيدگاني از جوانان به اردوي کشوري راه پيدا مي کنند. بدين وسيله به برگزيدگان فوق ، آقايان و خانم ها ، تبريک مي گويم.

                                           سيد رحمان قاسمي ، امام جماعت مارکده

جلسه دهياران

جلسه اي به دعوت فرماندار شهرستان شهرکرد در تاريخ 21/5/86 با حضور کارشناسان اساتنداري و فرمانداري و دهياران شهرستان شهرکرد در سالن اجتماعات فرمانداري تشکيل شد. هدف از اين دعوت و نشست تبيين دستورالعمل ساختمان سازي در روستاها بود. در اين جلسه آقاي مهندس فروزنده کارشناس استانداري گفت : « همه ساخت و سازهاي جديد در روستا بايد با پروانه ساخت انجام گيرد و قوانين ساختمان سازي و رعايت معابر عمومي هم بايد لحاظ شود. فرقي هم نمي کند که کسي از وام مقاوم سازي ساختمان استفاده بخواهد بکند يانه بايد پروانه ساخت اخذ سپس اقدام به ساخت نمايد.»                           گزارش از : کريم شاهسون مارکده

سهام عدالت

مرحله اول ثبت نام و واگذاري سهام عدالت که اختصاص به رزمندگان و افراد تحت پوشش کميته امداد و بهزيستي بود به اتمام رسيد و مرحله دوم که اختصاص به همه روستائيان دارد آغاز شده است. تعداد خانوار مرحله اول سهم روستاي مارکده 101 خانوار بود. تصميم گيري و تدوين و تنظيم سهام عدالت در روستا توسط گروهي که عبارتند از : دهيار روستا ، نماينده شوراي اسلامي ، نماينده مرکز بهداشتي درماني ، نماينده پايگاه بسيج و کميته امداد صورت مي گيرد. بنابر اين از همه روستائيان درخواست مي شود مدارک زير را فراهم و به دهياري تحويل دهند.

1-کپي صفحه اول شناسنامه تمام افراد خانواده.  2- کپي کارت ملي همه اعضا خانواده که در شناسنامه آنها کد ملي قيد نشده است.  3- کپي صفحه اول دفترچه درماني که شماره بيمه شده در آن ثبت شده.  4- پوشه يک عدد براي خانواده.

                                                      گزارش از : ابوالفضل عرب مارکده

دانش آموزان ممتاز

نشريه آواي مارکده با ذکر نام دانش آموزان ممتاز از زحمات آنها در جهت کسب علم و دانش تقدير مي نمايد و اميد وار است که دانش آموزان ممتاز امروز ، مردان و زنان پژوهشگر و فرهيخته و انديشمند آينده جامعه ما گردند. در اين شماره نام دانش آموزان ممتاز دبيرستان دخترانه قوچان درج مي گردد. دانش آموزان ممتاز کلاس سوم ادبيات: مريم مرداني. عاطفه مرداني. فاطمه عرب ف محمود

دانش آموزان ممتاز کلاس سوم تجربي :  زهرا شاهبندري. ليلا شاهبندري. سودابه شاهبندري.

 دانش آموزان ممتاز کلاس دوم تجربي : ليلا هاشمي. زهرا کرمي. اکرم مرداني.

  دانش آموزان ممتاز کلاس دوم ادبيات : زهرا عرب. معصومه شريفي. الهام حسيني

دانش آموزان ممتازکلاس اول الف : مريم شاهبندري فرزند عبدالحسين. مريم شاهبندري فرزند بختيار. آرزو شاهبندري.

دانش آموزان ممتاز کلاس اول ب : ليلا مرداني. زهرا عرب فرزند حسنعلي. نسرين غلامي.

نفرات برتر مسابقات فرهنگي اين آموزشگاه به شرح زير است.

 قرآن : هاجر شاهبندري نفر آول منطقه سامان و نفر 4 استان.

انشا نماز : فاطمه شاهسون رتبه اول منطقه سامان و رتبه 4 استان.

سرود دبيرستان : رتبه 3 منطقه

الهه شاهسون: رتبه اول مسابقه علمي پايه سه تجربي.

 محمدرضا ، جوان پر استعداد روستا

دوستي اطلاع داد که آقاي محمدرضا عرب فرزند اسدالله داراي استعداد فوق العاده اي است. با اينکه تحصيلات و آموزش چنداني هم ندارد ، توانسته چند کار مهم مانند گازسوز کردن موتور سيکلت خود و نصب دربازکن حسي و … درست کند بهتر است با او مصاحبه کني.

خبر فوق برايم جالب و خوشحال کننده بود. و هرچه ذهن خود را کاويدم که چهره محمدرضا را در آن بيابم چيزي دستگيرم نشد مانند اين بود که تا کنون او را نديده باشم. ولي وقتي با او روبرو شدم ديدم بسيار ديدمش و چهره اش آشنا است.

گفتم خبر برايم خوشحال کننده بود چون حد اقل يک جوان در اين روستا قالب هاي خشک وکليشه شده سنتي را شکسته و جهان را جور ديگري مي بيند که جاي بسي اميدواري است. و يک گام به پيش مي تواند تلقي گردد.

ساعت 14 روز 20/5/86 بود که با هم ملاقات نموديم. زير سايه درختي در نزديک رودخانه در محل ممد گپپا. پاسخ پرسش هاي مرا چنين داد.

« نامم محمدرضا عرب است ، 30 ساله ام ، مدرک تحصيلي ام سوم راهنمايي است. در طول دوران تحصيل به کارهاي هنري نمايشي ( بازيگري ) بسيار علاقمند بودم ، هرگاه قرار بود در مدرسه نمايشي اجرا شود من سردسته بودم ، علاقه خود را به پدرم گفتم و مي خواستم در اصفهان به هنرستان بروم و هنر بخوانم که آن روز 300 هزار تومان پول مي خواستند که پدرم گفت نمي توانم فراهم کنم. بنابر اين از اين تصميم منصرف شدم به دبيرستاني در شهرکرد رفتم برايم جالب نبود آن را رها کردم. بعد از انجام سربازي حدود سه سال با چند نفر مهندس نقشه بردار کار مي کردم برخورد با آنها برايم مفيد بود. ازدواج کردم و مشغول زندگي روزمره شدم. در کنار علاقه به کارهاي هنرهاي نمايشي ، به کارهاي فني ظريف هم علاقمند بودم بدين خاطر از روي کنجکاوي از همان کودکي ، در خانه راديو و ضبط صوت خانگي مان را باز مي کردم ، تعمير مي نمودم ، وسايل بکار رفته در آن را واکاوي مي نمودم.  علاقه نخستينم به دليل نا مساعد بودن محيط مان سرکوب و معطل ماند و هدر رفت. حال در راستاي علاقه دوم خود به شکل سرگرمي و با سرهم کردن قطعه هايي و سرانجام شکل دادن به چيز هايي که در ذهنم هست حس کنجکاو خود را ارضا مي نمايم در همين راستا که دارم حس خود را ارضا مي نمايم مي بيني که چيزي هم درست شده است آنگاه در روستا مي پيچد که فلاني فلان چيز را درست کرده است کم کم به گوش شما رسيده و حالا داريم راجع به حاصل کنجکاوي هاي من باهم گفتگو مي کنيم. 

دليل اصلي که من نتوانستم در جهت ذوق و علاقه و استعداد خودم تحصيل کنم نداشتن و نبود آدم دانا و آگاه و دلسوز در محيط مان بود. که اولا استعداد مرا کشف کند و آن را شرح دهد و سپس مرا و پدرم را راهنمايي کند که در کجا و چگونه و با استفاده از چه امکانات اجتماعي مي توانم استعداد خود را بارور کنم.

کارهايي که من از روي کنجکاوي انجام داده ام به شرح زير است.

با نصب حسگر روي دروازه خانه مان وقتي انگشت خود را روي حسگر مي گذارم

 در باز مي شود تلاش کردم توان شناسايي حسگر را به دونفر افزايش دهم تا هم خود و هم خانمم بتوانيم استفاده کنيم که تا کنون نتوانسته ام هنوز اين طرح را رها نکرده ام شايد در آينده موفق شوم.

با دستکاري موتور سيکلت خود و نصب يک عدد کپسول گاز پيکنيکي توانسته ام آن را گاز سوز نمايم.

وسايل بازي کودکانه ساخته ام و آن را به دستگاه پخش موزيک و يا حرکت هاي عروسک وصل کرده ام که هنگامي که کودک با آن بازي مي کند مي تواند از آهنگ و بازي عروسک هم استفاده نمايد.

يک دستگاه فاز متر ساخته ام که علاوه بر نشان دادن فاز با نور بالا و مشخص ، ولتاژ را هم نشان مي دهد.

يک دستگاه ساخته ام که دو سر آن را که در رادياتور ماشين قرار دهي وقتي آب رادياتور کم است ماشين را خاموش مي کند و وقتي آب به اندازه کافي داشت مي تواني ماشين را روشن کني.

يک دستگاه ديگر ساخته ام که مي توان وجود آب در مايعات نفتي را مشخص کرد. »

متن فوق خلاصه سخنان يک جوان پر استعداد روستايمان بود که با هم خوانديم. پرسشي که پيش مي آيد چه تعداد کودکان و نوجوانان روستايمان داراي نبوغ ، هوش و استعداد فوق العاده بوده و هستند ؟ و ما هرگز آن ها را نشناخته ، در نيافته و درک نکرده ايم؟ و پرورششان نداده ايم؟ راستي چه کسي مسئول درک و کشف استعداد هاي فوق العاده کودکان و نوجوانان است؟

بي گمان نخستين مسئوليت متوجه اعضا خانواده و از جمله پدر و مادر است که حالات و رفتار کودک و نوجوان خود را از بدو تولد ارزيابي و مطالعه نمايند و توانايي ها و ضعف هاي آن را شناسايي و بر اساس آن توانايي ها امکانات پيشرفت کودک را فراهم نمايند. من با قاطعيت مي گويم در روستاي ما کمتر پدر و مادر در اين انديشه است و يا لااقل چنين شناختي دارد اغلب مردان و زنان ما اقتصادي انديش اند. و به خاطر حفظ آبرو بچه اي سر به زير دوست دارند و تحمل بچه کنجکاو را که بخواهد همه چيز را زير سئوال ببرد ندارند. اين نمونه را بخوانيد ، شبي پس از اتمام مراسم قرآن خواني در خانه اي ، با يکي از همشهريان از کوچه کرپه پايين آمديم در ته کوچه هنگامي که مي خواستيم از يکديگر جدا شويم همشهريمان گفت : يک پرسش دارم و آن اين است که پسر من تا راهنمايي درس مي خواند بچه سر به زير ، درس خوان بود صبح به مدرسه مي رفت و به خانه مي آمد و درسش را مي خواند و هميشه نمره هايش هم بالا بود اکنون دو سال است که در شهرکرد به دبيرستان مي رود روز به روز بازيگوش تر مي شود و نمره هايش هم روز به روز پايين تر مي آيد. بنظر تو چرا اينگونه است؟ گفتم : اين روند بسيار طبيعي بوده است و به جز اين نمي توانسته باشد. که همشهريمان با تعجب پرسيد ؛ طبيعي است ؟ يعني درس نخواندن و بازيگوشي کردن طبيعي است؟ گفتم : بله ، چون شما او را در هنگام تحصيل در مدرسه راهنمايي در زندان خانه نا آگاه و بي خبر از همه جا نگهداشته بوديد و وقتي که به يک جامعه بازتر و با افراد و رفتار و باورها و امکانات بسيار متفاوت تر رفت ، ديد که از همه عقب تر و کم دان تر و کم تجربه تر است و لذا خود را باخته و مجذوب حرفها و ادا و اطوار هاي رنگارنگ بچه هاي پيرامون خود شده است بدين جهت درس جذابيت خود را از دست داده و به فراموشي سپرده شده است. براي اينکه بچه شما در چنين جاهايي خود را نبازد لازم بوده که آگاهي هاي بيشتر از محيط به او داده مي شد و بچه را براي زندگي در يک جامعه باز تربيت مي نمودي که تو آن وقت براي بالا بردن آگاهي هاي بچه ات هزينه نکرده اي حالا داري زيان مي دهي. 

مسئوليت بعدي متوجه متوليان آموزش و پرورش و بويژه آموزگاران و مديران

 مدرسه است که به باور من آنها هم اقتصادي انديشند ، از روي عشق به معلمي روي نياورده اند عاشق دانايي نبوده اند که بدين خاطر در پي معلمي رفته باشند، تا جامعه را دانا کنند. بلکه معلم شده اند تا درآمد داشته باشند و زندگي خود را پيش ببرند. طبيعي است که چنين آدمي مي خواهد ساعت و به دنبال آن روز و سرانجام ماه به پايان برسد. چنين آموزگاراني حواس و علاقه اش بچه ها نيستند تا با دقت به حالات و رفتار يکايک بچه ها استعداد هاي انها را بشناسد و راهنمايي شان کند و چون علاقه اي نداشته و ندارند آگاهي آن را هم بدست نياورده اند بنابر اين ، امکانات رشد استعداد ها را در جامعه نمي شناسد که بخواهد راهنمايي نمايد آنگاه حاصل و ثمره چنين آموزگاراني دانش آموزاني خواهد بود بيزار از درس و کتاب که همه مان مي توانيم در پيرامون خود به عينه و به فراواني ببينيم چنين جواني که زير نظر چنين آموزگاراني پرورش يافته ، با پولش همه چيز مي خرد به جز کتاب ، در شهر همه فروشگاه را مي شناسد به غير از کتاب فروشي .  به همه چيز مي انديشد مگر کتاب ، در خانه همه گونه وسيله دارد مگر کتاب. از سخن منطقي فراري است ، هزليات برايش جذاب است ، آفرينندگان علم را نمي شناسد ولي مي تواند رفتار هاي هزل آميز بازيگر شوهاي تلويزيوني را مو به مو تقليد کند.

 به باور من اگر مدير و آموزگار مدرسه آدم هاي دلسوز و دانشي مي بودند اولا:  استعداد محمدرضا را مي شناختند. دوما : با دعوت از پدر ايشان او را به اين امر آگاه مي کردند. سوما : راه هاي شکوفايي استعداد نهفته درون دانش آموز را براي پدر شرح مي دادند. چهارما : کم هزينه ترين و دست يافتني ترين راه را با توجه به موقعيت جغرافيايي و اقتصادي پدر دانش آموز پيشنهاد مي نمودند. در اين صورت پدر محمدرضا بچه اش را بيشتر مي شناخت و براي آن با جان و دل بيشتر سرمايه گذاري مي نمود. چرا چنين نشده ؟ براي اينکه آموزگار و مدير ، اين اطلاعات و آگاهي و عشق به دانايي را نداشته است. نمونه زير را بخوانيد.

روز 5/6/85 با يکي از آموزگاران گرمدره اي ، که مدير مدرسه هم هست ، ادعاهايي هم دارد و تلاشش بر اين هست که در همه جا مطرح باشد و شما در منطقه هر آشي که بپزي او مي خواهد نخودش باشد ، از شهرکرد به مارکده همسفر بوديم. صحبت پيرامون انتقادي بود که من در شماره  71   آوا ، از گروه معلمان منطقه نوشته بودم. که پرسيد ؛  منظورت از نوشتن اين نقد چي بود ؟ گفتم : مي خواستم غير مستقيم بگويم اغلب معلم ها بي سوادند!؟ همسفر معلم گرمدره اي با کمال شگفتي گفت : « اين حرف کاملا درست است!! و من اکنون که ليسانس دارم به اندازه آن روز که ديپلم گرفتم سواد و اطلاعات ندارم!! و متاسفانه همه مان به روز مرگي افتاده ايم و هيچ مطالعه نداريم!!.»

و اين معلم گرمدره اي حرف درستي زد. تجربه ديگري را بخوانيد.

 اکنون 5 سال است که نشريه آوا در روستا فعاليت مي کند و هر سال پايان خرداد چندين بار بايد به مديران مدارس زنگ بزنم و خواهش کنم که ليست دانش آموزان ممتاز را ارائه تا در نشريه چاپ و تشويق گردند. يعني اين مديران اينقدر بي انگيزه هستند که تشويق دانش آموزانشان چندان شوقي و علاقه اي براي آنها ندارد که اولا خود به فکر باشند و بعد با مسئول نشريه صحبت کنند.

پدران و مادران مارکده اي ؛ محمدرضا اولين و آخرين کودک و سپس نوجوان مارکده اي نبوده و نيست که قرباني کم اطلاعي و نا آگاهي ما پدران و مادران و نيز بي دانشي و بي سوادي و نادلسوزي مديران و آموزگاران مدارس شده و مي شود. هم اکنون از همان کلاس اول تا حد اقل پايان دوره راهنمايي همانند محمدرضا در همين مدارس روستا هستند که مي طلبد آنها شناسايي شوند و امکانات در اختيارشان قرار گيرد. بياييد به قول حافظ : « طرحي نو در اندازيم » براي جلوگيري از هدر رفتن استعداد هاي فرزندانمان قدري به خود آييم ، نخست آگاهي خود را بالا ببريم ، بچه هاي خود را بشناسيم ، آنها را دريابيم ، امکاناتي در جهت شکوفايي آنها فراهم نماييم و با روانه کردن آنها به دانشگاه ، ننگ کمبود افراد تحصيل کرده و دانشگاهي را از دامان روستايمان بزداييم.

                                        محمدعلي شاهسون مارکده 22/5/86

خوشه هاي پروين

روزي شراب سازم ، از خوشه هاي پروين  /  با ياد تو بنوشم ، اي دلستان شيرين  /  اي غايب از دو ديده معماري رخت را  /  آخر چه سان خداوند ، خلقت نموده از طين  /  گرچه شدم چو فرهاد ، آواره در زمانه  /  با ياد تو اي شيرين ، دل را بدهم تسكين  /  آن قدرت خالق بود ، نقش رخ تو پرداخت  /  اين صورت زيبا را ، هرگز نكشند در چين  /  آيا گذري كردي ، در صحن گلستان ها  / سر كرده به زير اكنون ، هم سوسن و هم نسرين  /  اي سرور مه رويان ، يك گوشه چشمي كن  /  بر درگه تو باشم ، هم سائل هم مسكين  /  يك لحظه به خواب خود ، ديدم رخ زيبايت  /  سر خوش شده ام جانا ، از خواب خوش دوشين  /  يك چند گذر كردي ، در بين بني انسان  /  زان لحظه همه خلقند ، در هلهله و تحسين  /  تو خشم كني هردم ، من مهر كنم افزون  /  صد تير به قلبم ، گر من بكنم نفرين  /  انگشت به دنداني ، از بخت بدت مسعود  /  اين اسب چموش عمر ، كس را نكند تمكين.

               سروده :  مسعود كمالي . نقل از  روزنامه شرق شماره 565

شب جمعه

اصطلاحي در ميان مردم جامعه ما وجود دارد که ريشه آن از زمان هاي دور و دراز در فرهنگ ما برجاي مانده و توي اذهان ما جاي گرفته است. و آن اين است که زمان غروب آفتاب به بعد و شب هنگام را متعلق به روز بعد مي دانند و مثلا مي گويند ؛ شب جمعه ، شب پنجشنبه و …

اين درحالي است که امروزه در سطح جهان آغاز شبانه روز را نيمه شب قرار داده اند به گونه اي که نيمه اول شب متعلق به روز گذشته و نيمه بعد از نيمه شب ، از آن روز بعد خواهد بود.

اين برداشت دوگانه يا دوگونه فهميدن و درک و تلقي دوگانه از يک زمان واحد بعضي وقتها هم عده اي را دچار سردرگرداني مي نمايد. و ديده شده که براي مشخص کردن و به تفاهم رسيدن براي ساعتي معين دو سه گونه آن را بيان مي کنند تا به يک مفهوم برسند اين در حالي است که براي رفع اين مشکل گذر شبانه روز را ، به 24 ساعت تقسيم نموده اند که ساعت اول آن بعد از نيمه شب آغاز و ساعت آخر آن هم در نيمه شب بعد به اتمام مي رسد. مي پرسيم چرا چنين تلقي دوگانه اي در اذهان وجود دارد ؟

در پاسخ پرسش فوق مي توان گفت ؛ تقويم نگاران از دير باز براي طول زمان اجزايي قائل شده و براي هريک از اجزا زمان ، تعريف هايي هم کرده اند. بنا بر اين تعريف ها گذر زمان به سال و نيز اجزا کوچکتر مانند فصل ، ماه ، هفته ، شبانه روز و… تقسيم شده است. هر يک از اين نام ها براي قسمتي از زمان در حال گذر تعيين شده است. و براي هر يک نيز آغاز و پاياني قرار داده اند. که در همه زمان هاي تاريخ گذشته و نيز در همه تمدن ها يکسان و يک شکل نبوده است. براي مثال يکي از اجزا گذر زمان شبانه روز است. و در طول تاريخ روي اينکه يک شبانه روز از چه لحظه اي آغاز مي شده اختلاف نظر بوده است. و هر دستگاه گاهشماري در هر دوره اي از تاريخ و يا در هر تمدني لحظه و ساعتي را آغاز شبانه روز مي پنداشته و در دستگاه گاهشماري خود لحاظ مي نموده است. مثلا بعضي هنگام دميدن خورشيد را شروع شبانه روز مي دانستند و در تقويم خود ، بر اساس آن محاسبه مي نمودند. و بعضي ديگر نيم روز و يا همان ظهر خودمان را مبدا و آغاز شبانه روز تلقي مي کردند و گروهي ديگر هنگام غروب آفتاب را آغاز شبانه روز مي پنداشتند يعني از هنگام غروب خورشيد روز بعد آغاز و شب متعلق به روز بعد محسوب مي شده است. و اصطلاح شب جمعه و شب پنجشنبه که ما مرتب به کار مي بريم و شب را متعلق به روز بعد مي پنداريم از اين گاهشماري در فرهنگ ما ، مانده و بر اذهان ما جا خوش کرده است و هريک از ما بدون اينکه تحقيق کنيم بدانيم مبدا و آغاز آن چه بوده ؟ و به چه دليل اينگونه مي پنداريم ؟ و چرا چنين است ؟ آن را به نسل هاي بعدي انتقال مي دهيم. جالب اينجاست که بدانيم اين يک تقسيم بندي اعتباري است نه ذاتي. يعني اين تقسيم بندي در ذات زمان نيست بلکه ما آدميان براي شناخت و سهولت کار خودمان اين تقسيم بندي را نموده ايم يعني مي توانسته ايم بجاي هفته که 7 روز است تقسيم بندي ده دهي انجام بدهيم و آن را دهه بناميم و يا به پنج روز تقسيم کنيم و آن را پنجه بناميم و … يا مي توانستيم شبانه روز را بجاي 24 ساعت به 30 يا 16 و يا … ساعت تقسيم کنيم و يا سال را بجاي 12 ماه به 10 و يا بيشتر و کمتر تقسيم نماييم و يا مي توانستيم مبدا و آغاز سال را بجاي نوروز ، زمستان ، پاييز و … قرار دهيم. و هريک از اين تقسيم ها که صورت مي گرفت هيچ تاثيري بر گذر زمان نداشت.

 يعني ما آدميان بر اساس عقل و خرد و اطلاعات زمان خودمان چنين تقسيم بندي کرده ايم همان گونه که نوروز را روز اول سال پنداشته ايم و يا شنبه را روز اول هفته قلمداد کرده ايم و يا سال را به 12 ماه تقسيم و آغاز آن را به هجرت و يا… قرار داده ايم.

 و شگفت انگيز تر اينکه بعضي از ما مثلا شب جمعه و يا شب پنجشنبه را مقدس مي پنداريم و بايد بعضي از کارها ؛ مثلا قرآن خواني را در شب جمعه و يا پنجشنبه انجام شود و يا در شب چهارشنبه انجام نشود. بايد دانست همه زمان ها ، همه ساعات و همه روز و شب و روزهاي هفته و ماه از نظر گذر زمان نسبت به هم هيچ تفاوتي ندارند. نه بعضي ها مقدس اند و نه بعضي ها نحس. و نه بعضي ها ميمون اند و نه بعضي هاي ديگر شوم. اين باور ها و اعتقادات صرفا يک سري تلقينات تاريخي است که بر ذهن و فرهنگ ما رسوب کرده و شاهراه ذهني ما به علت اين رسوبات خرافي تنگ تر شده و ما را در راه رشد و سير در شاهراه علم و دانش و کسب معنويت و رشد بعد روحاني شخصيتمان را دچار انحطاط مي کند. همه زمان ها را خداي بزرگ آفريده و هيچ تفاوتي هم نمي توانند داشته باشند زمان خوب و بد ، نحس و ميمون نمي تواند داشته باشد پس بايد چشم ها را شست و جور ديگري به جهان نگريست و از زمان ها براي رشدمان بهره گيري کرد. 

            محمدعلي شاهسون مارکده 5/5/86

حرف هاي مردم

1 –  يک خانم خانه دار : « توي آوا بنويس ؛ آهاي پولدارهاي روستا از خدا بترسيد! و اينقدر براي پولهايتان فيس و افاده نفروشيد! و هرکاري مي کنيد و هرچيزي مي خريد آن را در جشن هاتان به رخ مردم نکشيد! هرجا مي نشينيد براي مردم تعريف نکنيد! اينکه هنر نيست ، اين خودنمايي است چون؛ «اگردستي گرفتي هنر کردي » و انسانيت داري. مي داني اين پول ها ديروز دست ديگري بوده و امروز دست توست و فردا …

 يکي از پولدارهاي روستايمان اخيرا براي عروس تازه اش 2 ميليون سيصد هزار تومان طلا خريده است و با تعريف هاي خود و بويژه زنش ، همه روستا را پرکرده اند. به علاوه در جشن شان آن را به رخ دعوت شدگان کشيدند و رسم نويي که ايجاد کردند حلقه اي از پول هزاري به گردن داماد انداختند تا همه ببينند که پول دارند. حالا براي هر دختري که خواستگاري مي روي مي گويد  2 ميليون طلا بايد بخري! به همين خاطر پسر من مي گويد به دليل اينکه پول براي خريد طلا ندارم زن نمي گيرم! مي پرسم آقاي پولدار مي داني يک پسر که مي گويد بخاطر نداشتن پول زن نمي گيرم يعني چه ؟ببين چه آتشي در روستا بپا کرده اي!

2 – توي آوا بنويس ؛ وقتي بچه طلبه ها در مجلسي شروع به صحبت مي کنند رعايت حال مردم و اينکه در خانه مردم نشسته اند را هم بکنند. در تاريخ 18/5/86 در مجلسي يکي از همين طلبه ها آغاز سخن کرد. تا 10-15 دقيقه خوب و عادي بود. بعد پچ پچ حاضران جلسه در آمد ولي سخنگو کوتاه نيامد و دست بردار هم نبود. دست اندر کاران پذيرائي هرچه اين پا و آن پا کردند طرف متوجه قضايا نشد. ناگزير سفره پهن شد آنگاه ايشان

 سخنش را پايان داد. به اين همشهري مي گويم: کم گوي و گزيده گوي.

        سخن ارچه بزرگوار بود                      نيکي آن در اختصار بود

3- در پاسخ آن همشهري که گفته بود شوراي گرمدره استاندار را آورده و استاندار قول داده که گرمدره را آباد کند بنويس که؛

 استاندار بدين منظور به گرمدره آمده بود تا لوح تقدير صاحبان خانه هايي که ديوار خانه شان را عقب نشيني نموده اند و خيابان و کوچه هاي روستا را عريض کرده اند را بدهد. اين در حالي است که دهيار و شوراي مارکده به يکي از ما مردم مارکده گفته اند ديوار خانه ات را عقب نشيني کن حالا دوماه است که به همين جرم راهي دادگاه اند ببين تفاوت از کجا تا به کجاست!.

4- مدتي است که مرکز مخابرات مارکده ساعت هايي از روز بسته است توي آوا بنويس شايد تذکري باشد.

5- ما مردم مارکده هميشه از هر چيز نو که به روستا مي آيد مي ترسيم چند روز است که آسفالت ريخته شده وحشت همه را برداشته است که؛ ماشين ها و موتور سيکلت سواران تند مي روند. يادآوري مي گردد هنگامي که تلفن به خانه ها کشيده شد مزاحمت تلفي زياد بود ولي حالا نگاه کن علاوه برخانه ها ، به کمر هريک از جوانان هم تلفن است ولي کمتر کسي به فکر مزاحمت مي افتد. و نيز هنگامي که ويدئو آمد اولا همه دزدکي به ويدئو نگاه مي کردند. دوما هر يک از ما که مي خواستيم درباره کسي که مي دانستيم ويدئو نگاه کرده داوري کنيم او را بيدين و لاابالي تلقي مي کرديم و وحشت داشتيم که جامعه خراب شده؟!! حالا پس چندين سال در هرخانه اي ويدئو هست و من مي بينم نه مردم بيدين شدند نه لاابالي و نه چيز ديگر ، فقط آن روز مقداري بي حرمتي ، غيبت ، بدگويي و اذيت و آزار به يکديگر رسانديم و عمرمان را بيهوده صرف نموديم بدون اينکه از کارهاي خطايمان نتيجه اي هم بگيريم و حالا هم وحشت تند رفتن موتور و ماشين را داريم که قول مي دهم تا پايان امسال همه چيز عادي خواهد شد.   

مارکده ، اي مهربان زادگاه ما

مارکده ، اي مهربان از مادر و هم از پدر

                                                 زادگاه ما تو اي شيرين تر از قند و شکر

دامنت پرورده اي شيران نيک از مرد و زن

                                            گوي سبقت برده اند از ديگران در اين چمن

طايفه باشد دوتا ، يک شاهسون ديگر عرب

                                        شاهسون ترکي بگويد چون عرب فارسي به لب

هر دوشان شيرين زبانند هر دوشان مهمان نواز

                                            راستي همچون مشغولند در افق همچون تراز

دستشان در دست هم در قول ، فعل در يک کلام

                                                  نوجوان ها و جوان ها در صميميت مدام

آن قدر هستند صميمي جان به يکديگر دهند

                                             خون در رگ هايشان همچون برادر خواهرند

گر بميرد يک کسي جمله عزاداري کنند

                                              جملگي در مسجد و درخانه اش ياري کنند

در مزارش فاتحه شرکت نمايند مرد و زن

                                               صاحبان بازماندگان را تسليت گويند سخن

در کشاورزي کشند زحمت همه با پينه دست

                                         رزق و روزي حلال آرند به دست بر حق هست

مرد و زن اهل نماز و خمس و قرآن و زکات

                                            دوست دارند اهل بيت و اهل ايمان و صلات

آبرومند بي چون و چرا در اين ضريب

                                            خالي از کذب و حسد در گفته ها باشند اديب

هرکه بتواند کند کاري براي ديگري 

                                                 مي کند آن کار را ، حق رضاي اخروي

ذات پاک سرمدي اولگوي هر کاري بود 

                                                  مشورت در کارها راضي رضاي حق بود

گر خطيبي خطبه اي گويد همه باشند خموش

                                              گفته هاي خوب را همچون طلا آويز گوش

گر بگويم نکته اي از صد يکي ناگفته ام  

                                                       گر غلط گويم بدانيد آدم نا پخته ام

شاهسون ديگر مگو بافت تو چون پاره گليم

                                                     گفته هاي تو بود دکان نا پخته حليم

                                        سروده ؛ عطاءالله شاهسون مارکده 7/4/86

آيا مي خواهيد محبوب ديگران باشيد؟

بدون شک همه ما دوست داريم که رفتارمان شايسته و با نزاکت باشد تا داوري ديگران درباره ما خوب و مثبت گردد و بتوانيم انسان دوست داشتني و محبوب ديگران باشيم ولي مي بينيم که همه اينگونه نيستند و نمي توانند محبوبيت کسب کنند. براي دست يابي به برخي آداب اجتماعي و اصول معاشرت بهتر است به چند نکته زير توجهي بنماييم.

يک : در همه حال ، در همه جا مودب باشيم. حتا اگر از کسي به علت رفتار هاي نامناسب و زيان بارش و يا خارج از عرف و نزاکتش خوشمان نمي آيد. پرسش اين است که اگر فردي رفتارش به گونه اي است که خوشايند ما نيست چه بايد کرد ؟ ممکن است کسي بگويد که ؛ بايد مقابله به مثل کرد ؟! البته اين يک راه محسوب مي شود که بسياري از مردم ما ، آن را آگاهانه و يا نا آگاهانه انتخاب مي کنند ولي بايد دانست يگانه راه نيست و قطعا بهترين راه هم نيست و راه هاي ديگري هم هست.   1-  نتيجه اين روش اين است که ما هم همانند او هستيم و هيچ برتري نسبت به او نداريم. و چون رفتار او ناخوشايند است پس رفتار ما هم نا خوشايند است. و شخصيت اجتماعي ما پايين خواهد آمد اگر قدري بينديشيم خواهيم ديد که اين راه درست نيست خردمندانه هم نمي تواند باشد و من چنين راهي را هرگز سفارش نمي کنم و نمي پسندم. راه هايي که در ذهن من وجود دارد از اين قرار است. نخست ؛ اگر ضرورت ندارد و اجباري در کار نيست از نزديکي و معاشرت با چنين آدمهايي خود داري مي کنيم ، « دوري و دوستي ».

2-  در صورت ناگزيري؛ داد و ستد ، نشست و برخاست ، رفت و آمد مان را با چنين آدم هايي به حد اقل ممکن مي رسانيم تا اصطکاک کم باشد و رنجش ها قابل تحمل گردد و ما را ناتوان و خسته نکند و از پاي در نياورد.  3-  بکوشيم علت و دليل اين رفتارهاي نا سالم اورا دريابيم ، شايد طرف داراي اختلالات رواني و شخصيتي است؟ و نياز به کمک دارد؟ در چنين وضعيتي بهتر است با او مهربان باشيم ، چون ، « مهرباني مهرباني آرد ». و با نوع دوستي برخورد کنيم ، زيرا ، « دوستي کم کند ترشرويي ».  و گفتگو کنيم و مرهمي روي دردهايش بگذاريم و توصيه نماييم با يک روان شناس گفتگو کند و کمک بگيرد.

  « اکر بيني که نا بينا و چاه است               اگر خاموش بنشيني گناه است ».

 4-  ممکن است ناملايمات و فشارهاي زندگي او را نا توان کرده و يا از پاي در آورده و پرخاشگرش نموده در چنين وضعيتي وظيفه انساني و اخلاقي ما حکم مي کند تا « دلي بدست آوريم » و « دستي بگيريم ». چون ؛ « بني آدم اعضاي يکديگرند » و اگر ما از محنت ديگران بي غم باشيم شايسته نام آدمي را نداريم.

 دو : ناسزا گويي در همه حال و در همه وقت و در همه جا و نسبت به همه ممنوع. چون عملي است غير اخلاقي و غير انساني و شخصيت انساني انسان را تخريب مي کند و اخلاق انساني انسان را تا سطح نازل کاهش مي دهد. ناسزا گويي ثابت مي کند که ؛ دشنام گو آدمي ضعيف و بي منطق و نا توان است و توانايي استفاده از واژه هاي مناسب براي بيان عقايد و نظرات خود را ندارد. 

 « دشنام دهي بازدهندت ز پي آن »

          « وگر بدکني جز بدي ندروي    شبي در جهان شادمان نغنوي »

سه : هنگام گفتگو مواظب تن صدايمان باشيم. با مخاطب خود خيلي بلند و نزديک به فرياد صحبت نکنيم با حالت تهاجمي گفتگو نکنيم. بلند و نزديک به داد و فرياد صحبت کردن هم نشانه اين است که توان گفتگو و بحث منطقي کردن را نداريم و مي خواهيم حرف و نظرمان را با توسل به زور و خشونت به کرسي بنشانيم. توصيه مي گردد که اگر حرف ما هم درست است و حق هم با ما است اين اجازه را به خود ندهيم که با صداي بلند نزديک به داد و فرياد حرف حق خود را به کرسي بنشانيم بايد توجه داشته باشيم وقتي بلند بلند حرف مي زنيم و يا با حالت تهاجمي سخن خود را بيان مي کنيم بيشترين توجه ها را به خود جلب مي کنيم و به همين نسبت داوري ها هم درباره ما بيشتر مي گردد و طبيعتا در صد داوري منفي بيشتر خواهد بود.

چهار : هيچگاه از کوره در نرويم. هنگامي که به قول خودمان عصباني مي شويم و از کوره بدر مي رويم نتيجتا کنترل خود را از دست مي دهيم. ضربان قلبمان تند تر مي شود دهانمان خشک مي شود و ممکن است حرفي از دهانمان بيرون بپرد و يا رفتاري از خودمان بروز دهيم که عواقب زيان باري به دنبال داشته باشد بدون شک به دنبال هر از کوره در آمدن و عصبانيت پشيماني است. پس در برخورد با نا خوشايندي ها سعي کنيم کنترل خود را از دست ندهيم و اين نشانه توانمندي و داشتن مديريت در شخصيت ما است.

پنج : کلام خوش رمز موفقيت است. ياد آوري مي گردد ادبيات ما انباشته از واژه ها و کلمات شيوا و زيباست پس بياييم از اين گنجينه بيشترين سود را ببريم. براي دست يابي به موفقيت بهتر است ؛ وسعت و ميدان و گنجينه و محفوظات لغات و کلمه هاي آموخته شده خود را بالا ببريم با اطمينان به شما مي گويم اگر بتوانيم هنگام گفتگو از کلمه هاي شيوا و زيبا که بوي « الرحمان » از آنها به مشام برسد بر زبان آوريم به سرعت در دل ها نفوذ خواهيم کرد نکته ظريفي در اينجا وجود دارد که بايد بدان توجه نمود. و آن اين است که تفاوت بسيار است بين چاپلوسي ، مجيز گفتن و سخن شيوا و زيبا بيان کردن. چاپلوسي و مجيز گويي در همه حال ناپسند ، غير اخلاقي و زشت است حتا نزد دوستان. ولي سخن سرايي بر اساس اصول انساني و اخلاقي که زيبا و شيوا هم باشد در همه حال نيکو و پسنديده است چه نزد دوست باشد و چه نزد دشمن.

 «سخن آن گو چه با دشمن چه با دوست    که هر کو بشنود گويد که نيکوست».

شش : پرگويي نکنيم.« کم گوي و گزيده گوي » بعضي از ما آدمها وقتي جايي مورد توجه قرار مي گيريم به وجد مي آييم هيجان زده مي شويم و ديگر مهلت سخن گويي به کسي نمي دهيم. و اين ناپسند است پس بايد هم زبان گويا داشت و هم گوش شنوا. يعني حرفمان را بزنيم و اجازه دهيم ديگران هم حرفشان را بزنند و ما گوش فرادهيم.

        سخن را ببايد شنيدن نخست     چو دانا شوي پاسخ آري درست »

بي توجهي به سخن ديگران و گوش ندادن بدان نوعي خود خواهي و بي احترامي به هم نوعان است. گوش فرا دادن به سخن ديگران هم بايد صادقانه باشد نه اينکه به چشمان گوينده زل بزنيم ولي ذهنمان در جاي ديگر باشد بلکه با تمامي وجود به سخن طرف مقابل گوش دهيم.

      سخن کم گوي و نيکو گوي در کار     که از بسيار گفتن مرد شد خوار.

هفت : ميان سخن ديگران نپريد. هنگامي که مي خواهيد صحبت کنيد صبر کنيد تا سخن طرف مقابل تمام شود آنگاه سخن را شروع کنيد.

     « خداوند تدبير و فرهنگ و هوش     نگويد سخن تا نبيند خموش »

  پس وسط حرف ديگران پريدن نشانه بي نزاکتي و برخوردار نبودن از مهارت هاي اجتماعي فرد است اگر نمي خواهيد خودبين و خودراضي بنظر آييد هيچگاه صحبت ديگري را قطع نکنيد و هر گاه ناگزيريد که در همان لحظه سخن بگوييد با پوزش خواهي اقدام کنيد. ببينيد معلم اخلاق سعدي چه زيبا گفته :

     « سخن را سر است اي خردمند و بن         مياور سخن در ميان سخن»       

هشت : وقت شناس باشيم. مهم است که به وقت ديگران احترام بگذاريم براي حضور در مهماني ها و جلسات ، سر وعده ها ، قول و قرار ها حاضر شويد. نخست ساعت دقيق را بپرسيد و بدانيد و در زمان تعيين شده حضور بيابيد و در زمان مناسب هم مهماني و جلسه را ترک کنيد.

 نه : اسرار زندگي خود را به کسي نگوييد. آبرو ، شرافت ، اعتبار ، اعتماد ، درست کاري و راستي  و صداقت بزرگترين سرمايه و اعتبار يک فرد متشخص است. لذا جزئيات زندگي خصوصي هرفرد متعلق به خود او و مال اوست و نبايد به ديگري گفت و همچنين هيچ يک از ما  حق نداريم با کنجکاوي و جستجو دنبال مسائل شخصي و خصوصي ديگري برويم که دور از نزاکت و اخلاق و انسانيت است پس جزئيات زندگي بايد محرمانه بماند.

ده : به ديگران احترام بگذاريم. حرمت انساني ديگران را رعايت کنيم هر انساني به صرف اينکه انسان است ، حال چه دارا و چه نادار باشد ، روستايي و يا شهري باشد ، داراي مقام و يا يک نفر عادي باشد ، هر دين و آئين و مسلکي که مي خواهد داشته باشد فقط به صرف اينکه انسان است داراي حق و حرمت است و ما به حکم انسانيت انسان بايد حرمت ها را حفظ کنيم به علاوه براي دانايي ، علم ، آگاهي ، دانش ، تجربه ، صداقت ، پاکي ، مهارت ، درست کاري ، راستي و تخصص افراد هم بايد احترام قائل شد.

يازده : هرگز به ديگران نخنديد. يکي از بد ترين کاري که هم غير اخلاقي و هم غير انساني است اين است که ديگري را مسخره کنيم و يا به خطاها و اشتباهات او بخنديم. و يا پشت سرش بدگويي نماييم. شان و شخصيت خود را با اين کار زشت پايين نياوريم با احترام به ديگران ، شرافت و شخصيت خود را حفظ کنيم و از کنار خطاها و اشتباهات ديگران مئودبانه چشم بر هم نهيم و بگذريم و اگر کسي که دچار خطا و اشتباه شده از ما کمک خواست به کمک او بشتابيم .

دوازده : هرگز دروغ نگوييم. زيرا دروغ گويي نشانه ضعف است و نداشتن اعتماد به نفس.     «دروغ از بنه آبرو بسترد         نگويد دروغ آنکه دارد خرد»

          «دروغ آزمون ز بي چارگيست        نگويد که را در هنر بارگيست»

                                                 محمدعلي شاهسون مارکده 23/4/86

بزن به تار شكسته حماسه اي بنواز

صداي مرغ شب است اين كه مي سرايد باز  /  هزار راز نگفته در آواز  /  طنين غصه عالم نشسته در نايش  /  غم يكايك قوهاي مانده از پرواز  /  به دادخواهي پروانه ها كه مي سوزند  /  بر آيد از نفسش لحظه لحظه سوز و گداز  /  چنان زيور كه خيزد ز ناي داوودي  /  به گوش سنگ سرايد كرانه اعجاز  /  اگر چه پرشده شب از صداي گرگ و شغال  /  نواي اوست ولي در ميان طنين انداز  /  بدم بر آتش جان ها به نغمه پردازي  / بزن به تار شكسته حماسه اي بنواز  /  ز شعله هاي هر آتشي كه سوخت جاني را  /  شود هزاره ققنوس ديگري آغاز.

سروده : صديقه وسمقي.    نقل از روزنامه شرق شماره 541

ادبيات ترکي

حيدربابا ، گؤيلر بوتون دوماندي     گونلر يميز بير– بيريندن ياماندي

                            بير بيروزدن آيريلمايون ، آماندي

ياخشيليغي اليميزدن آليبلار                        ياخشي بيزي يامان گونه ساليبلار

بير سوروشون بو قارقينميش فلکدن                نه ايستيور بو قوردوغي کلکدن ؟

                                 دينه گئچيرت اولدوزلاري الکدن

قوي تؤکولسون ، بو يئراوزي داغيلسين        بو شيطانليق قورقوسي بير ييغيلسين

بير اوچئيديم بو چيرپينان يئلينن                   باغلاشئيديم داغدان آشان سئلينن

                             آغلاشئيديم اوزاق دوشن ائلينن

بير گؤرئيديم آيريليغي کيم سالدي           اؤلکه ميزده کيم قيريلدي ، کيم قالدي

من سنون تک داغا سالديم نفسي                 سنده قئيتر ، گويلره سال بو سسي

                               بايقوشوندا دار اولماسين قفسي

بوردا بير شئر داردا قاليب ، باغيرير                     مروت سيز انسانلاري چاغيرير

حيدر بابا ، مرد اوغوللار دوغگينان                    نامردلرين بورونلارين اوغگينان

                             گديکلرده قوردلاري توت ، بوغگينان

قوي قوزولار آيين – شايين اوتلاسين          قويونلارون قويروقلارين قاتلانسين

حيدربابا ، سنون گؤيلون شاد اولسون         دونيا وارکن ، آغزون دولي داد اولسون

                         سنن گئچن تانيش اولسون ، ياد اولسون

دينه منيم شاعر اوغلوم شهريار                     بير عمر دور غم اوستونه غم قالار

                       منبع : سلام بر حيدربابا ، سروده استاد شهريار