آوای مارکده شماره 127 – یکم مهر 1387

قبولی های مدرسه نمونه مردمی
1 – محسن شاهسون فرزند حبیب الله.
2 – مهدی عرب فرزند محمدعلی.
3- مهدی شاهبندری فرزند حسن.
افراد زیر هم به عنوان ذخیره نمونه مردمی معرفی شده اند.
1 – حسین عرب فرزند محمد.
2 – حسین شاهسون فرزند عبدالمجید.
3 – زهرا عرب فرزند غلامعلی.
4 – زهرا عرب فرزند محمد اسماعیل.
نشریه آوای مارکده کوشش و تلاش این دانش پزوهان را می ستاید و برای شان آرزوی موفقیت بیشتری دارد.

قبولی های دانشگاه
1 – خانم زهرا شاهسون فرزند خداوردی.
2 – خانم فاطمه عرب فرزند محمدتقی.
3 – خانم کبرا شاهسون فرزند ابراهیم.
4 – خانم زهرا شاهبندری فرزند پرویز
5 – خانم معصومه شاهبندری فرزند اکبر
6 – خانم هاجر شاهبندری فرزند خداداد.
7 – خانم لیلا شاهبندری فرزند فلامرز.
8 – خانم وجیهه عرب فرزند محمدرضا.
9 – آقای حسین شاهبندری فرزند علی قلی.

نشریه آوای مارکده قبولی دانشگاه را به این پژوهش گران تبریک می گوید و تلاش شان  را در جهت کسب علم و دانش می ستاید.

قلب خود را سالم نگه داریم.
روز سوم مهر ماه سالروز جهانی قلب است به همین منظور توصیه های پزشکی برای سالم نگه داشتن قلب مان را با هم می خوانیم.
 قلب یک عضو حیاتی در بدن می باشد که وظیفه خون رسانی به اعضا بدن را به عهده دارد. و اندازه تقریبی ان 250 تا300 گرم است. با وجود پیشرفت های وسیع در زمینه بهداشت و درمان در دهه های اخیر ابتلا به بیماری های غیر واگیر همچنان رو به افزایش است. ازجمله این بیماری ها می توان به سکته های قلبی و مغزی، افزایش فشار خون، افزایش چربی و برخی سرطانها، چاقی و دیابت و… اشاره کرد. دلیل این وضعیت تغییرات ایجاد شده در شیوه زندگی جامعه می باشد که موجب کاهش فعالیت جسمی و میل به کم تحرکی و استفاده از غذاهای آماده و تهیه شده با روش های پخت ناسالم شده است. بیماری های قلبی عروقی شایع ترین علت مرگ در بیشتر کشورهای جهان و مهمترین عامل از کار افتادگی است. از نظر شیوع بیماری های قلبی عروقی سالانه سبب مرگ 12 میلیون نفر در سراسر دنیا می شود. علت نیمی از مرگ های بزرگ سالان است. مرگ و میر زود رس مردان 5/2 برابر بیشتر از زنان است اما در زنان هم با یک تاخیر 10 ساله به عنوان یک عامل مهم مرگ و از کار افتادگی به حساب می آید. با وجود پیشرفت های زیادی که در زمینه تشخیص و درمان صورت گرفته هنوز یک سوم از بیمارانی که دچار سکته قلبی می شوند فوت می کنند. نیمی از افراد در عرض 1 ساعت اول سکته قلبی و قبل از رسیدن به بیمارستان فوت می کنند و دو سوم آن ها که زنده می مانند هرگز بهبود کامل  نمی یابند. به علاوه بیماری های قلبی عروقی هزینه هنگفتی را بر نظام های بهداشتی، درمانی کشورها تحمیل می کنند. با توجه به آمارهای نگران کننده موجود برای غلبه بر این مشکلات لازم است طرح های مداخله ای و پیشگیری و کنترل بیماری های قلبی عروقی و عوامل خطر ساز آن ها از جمله افزایش فشار خون، چربی خون، دیابت و چاقی انجام تا در نهایت موجب کاهش شیوع و بروز بیماری های قلبی عروقی و مرگ و میر ناشی از ان ها شود. برای رسیدن به این هدف  باید؛ میوه و سبزی جات در غذای روزانه مان باشد. مصرف نمک و غذاهای نمک دار را کاهش دهیم. بیماری فشار خون هیچ نشانه ای ندارد بهتر است مرتب فشار خون، چربی و قند خون خود را چک کنیم. اگر در فامیل ما افراد دارای سکته قلبی و مغزی داشته ایم بیشتر در معرض خطر هستیم پس باید به پزشک مراجعه نماییم. انجام ورزش بویژه پیاده روی را در برنامه زندگی خود بگنجانیم. چاقی بدن، خود نوعی بیماری و زمینه ساز بسیاری از بیماری ها است از بروز آن جلوگیری کنیم. تنقلات چرب و شور برای همه سنین آدمی زیان بار است از مصرف آن دوری گزینیم.  از استعمال دود جدا پرهیز کنیم. برای طبخ غذا بهتر است از روش های آب پز و بخار پز وکباب کردن استفاده نماییم. از روغن مایع استفاده کنیم وکلا در مصرف روغن خسیس باشیم. سعی کنیم با برنامه ریزی در زندگی  استرس را از زندگی مان دورکنیم.  
        برگرفته از بروشور مرکز بهداشت

نگاه ديگر به زندگي

هركس نگاه خاص خود را به زندگي دارد و در پي اين نگاه، تعريف خاص خود را، آنهايي كه زندگي شان نه چندان گوارا و يا كمي ناخوشايند است، به روزگار، چرخ گردون و فلك ناسزا مي گويند و خود را محكوم به پذيرش واقعيت هاي تلخ مي دانند و نام آن را سرنوشت مي نامند و مي گويند؛ در پيشاني مان چنين نوشته شده است.
 در مقابل گروهي كه جهان را زيبا مي بينند و خود را توانمند، درپي تغيير واقعيت هاي تلخ و تبديل ناخوشايندي ها به خوشايندي هستند تا بتوانند از زندگي لذت ببرند، و تو خواننده عزيز از كدامين گروه هستي؟
 اگر اطرافيان گوشَت را با گله و شكايت و كلمه هاي ياس آور نظير سرنوشت و قسمت، پر كرده اند و توانايي تو را به تحليل برده اند و تو خود را داراي اراده و توانمند نمي داني، بدان كه تو آزاد آفریده شده ای تا در جهان به آفرینش دست بزنی. بدان زندگي زيبا و شیرین است، زندگي مجازات نيست و نبايد توام با رنج باشد، بلكه زندگي فرآيندي شيرين، لذت بخش و گوارايي است و به انسان هايي كه لياقتش را دارند-  بله به کسانی که لیاقتش را دارند-  تقديم شده است، حال اين حق توست كه از آن لذت ببري و زيست شادمانه – بله شادمانه – داشته باشي.
 پس برخيز اي انسان آزاده، اي انسان با اراده، توانمند و پويا. برخيز، غصه خوردن براي چيزهاي از دست رفته ي كوچك و كم اهميت را بس كن، غم ها را فراموش كن، گريه و زاري را رهاكن، نفرت،  بيزاري، حسادت و کینه از همنوع خودت را دور ريز و با قلبي صاف، به زيبايي هاي جهان لبخند بزن، چرا؟  براي اين كه جهان آفريده خداست. خدا هم مظهر زيبايي هاست. پس آفريده او هم زيباست و تو مي تواني مستقيم، بله  بدون واسطه،  ارتباط عاشقانه و خالص با آفريدگار هستي برقراركني و از او انرژي بگيري، خود را توانمند کنی و محيط خود را تغییر دهی، شادتر، زيباتر، و دلپذيرتر سازي و لذت ببري. چون بردن لذت و زيست شادمانه حق طبيعي-  بله حق خدایی –  توست. در زندگي توام با شادی، يك انسان سالم خواهي بود و بهتر مي تواني به مفاهيم اخلاقي، اجتماعي و انسانی چون خرد و خردمندي، دانايي و توانايي، مهر و  مهر ورزي، عدل و انصاف، بخشش و بخشندگي، نوع دوستي، عشق به انسانیت و خدمت به هم نوع خود و وفاي به عهد بينديشي،  بفهمي، دست یابی و در اجتماع بكار گيري، در اين حال جهان و انسان ها را زيبا و دوست داشتني خواهي ديد و آرامش دروني خواهي داشت.                               
محمد علي شاهسون ماركده

شهادت علی ابن ابی طالب  بر پیروان ان حضرت تسلیت باد.

جلسه گرامیداشت هفته دفاع مقدس
روز دوشنبه مورخه 25/6/87  ساعت 9 صبح جلسه ای باحضور آقایان:  قربانی بخشدار،  طاهری امام جمعه، مردانی مسئول بسیج، زمانی مسئول تربیت بدنی، بیگدلی شهردار، خداوردی مسئول برق، بهرامی معاون اداره اموزش و پرورش، ریاحی مسئول بسیج فرهنگیان، یزدانی خبرنگار و خانم ثنایی مسئول بسیج خواهران و تعدادی از دهیاران روستاهای بخش در محل بخشداری سامان تشکیل شد. از روستای مارکده کریم شاهسون دهیار، در این جلسه حضور داشت. نخست طاهری در باره اهمیت برگزاری هفته دفاع مقدس در همه روستاها با همراهی شورا و دهیار و روحانی محل سخن گفت و از مردم خواست تا ضمن شرکت در مراسم هفته دفاع مقدس هرچه با شکوهتر ان را برگزارکنند. سپس قربانی بخشدار گفت: هفته دفاع مقدس با شعار جنگ دیروز و سرافرازی امروز برگزار می گردد سرافرازی زمان حال بخاطر از جان گذشتگی و ایثار جوانان دیروز کشورمان میسر شده است پس اعضا شورای اسلامی و دهیاران در روز 4/7/87 روز پنجشنبه ساعت 4 بعد از ظهر به منظور غبار روبی و تجلیل از شهدا همراه اعضا بسیج در گلزار شهدا حضور به همرسانند. و مراسم روز قدس را از ساعت 9 صبح روز جمعه 4/7/87 در روستا برگزار نمایند.                       
گزارش از: کریم شاهسون

روز شکوفه ها
روز سه شنبه مورخه26/6/87 به مناسبت روز شکوفه ها و بازگشایی مدارس مراسم کوتاهی باحضور دانش آموزان کلاس اول ابتدایی، مدیر اموزشگاه، مادران دانش آموز، مسعود شاهسون رئیس شورای اسلامی،کریم شاهسون دهیار و محمد عرب عضو انجمن اسلامی مدرسه برگزار شد. نخست مدیر اموزشگاه ضمن خوش آمدگویی به دانش آموزان، آنان را به کوشش و تلاش در راه تحصیل علم تشویق کرد. سپس مسعود شاهسون نیز ضمن خوش امد گویی، دانش آموزان را به رعایت نظم در همه ی کارها و تلاش و کوشش در زندگی دعوت کرد. در پایان هدایایی از طرف مدیر مدرسه و دهیاری مارکده به دانش اموزان کلاس اول اهدا شد.                                                      
گزارش از کریم شاهسون

چرا افت تحصيلي؟؟!!
در جلسه فرهنگي 3/3/87  ، سه نفر آموزگار حضور داشتند که هر سه نفر در ميان صحبت هاي شان با تاسف گفتند که؛ افت تحصيلي شديد بين بچه هاي اين منطقه و بويژه روستاي مارکده هست. از قرائن و شواهد هم در جامعه مي بينيم که سخن اين دوستان درست بنظر مي رسد. چون افراد تحصيل کرده زيادي نداريم و آن تعداد اندکي را هم که داريم در سخن و رفتارشان نشانه هاي چنداني از فرهيختگي نمي توان ديد و يا شنيد و يا حس کرد. براي مثال اگر يکي دو تا از همين افراد تحصيل کرده ي اندک روستاي مان در ميان چند نفر بي سواد و یا کم سواد ديگر روستاي مان باشند و هر يک در آن جمع راجع به موضوعي سخن بگويند و يکي دو نفر غريبه هم به عنوان داور باشد که از قبل شناختي نداشته باشد نمي تواند تشخيص دهد که کدام يک تحصيل کرده اند وکدام يک بي سواد!؟
يکي از آموزگاران ( آقای ابوالفضل عرب ) راه حل را در يک تحول علمي عنوان نمود و گفت: « بايد يک تحول علمي در روستا و در بين خانواده ها بوجود بياوريم تا خانواده ها پي به ارزشمند بودن علم ببرند. آنگاه پدران فرزندان خود را تشويق به تحصيل در دانشگاه خواهند نمود.» از ديد و نظر اين دوست آموزگارمان، خانواده ها و بويژه پدر خانواده هست که باعث شده فرزندان اين روستا از ادامه تحصيل در دانشگاه استقبال ننمايند. البته این دوست گرامی نگفتند منظورشان از تحول علمی چیست؟ و چگونه باید این تحول علمی را بوجود آورد؟ خواننده گرامی نظر شما چیست؟
بی گمان هرگونه ابراز نظر بدون تحقيق ميداني و پرسش از کارشناسان ابتر خواهد بود وقتي مي توان پي به عمق و ريشه عدم استقبال از درس و تحصيل برد که با بسياري از پدران و مادران و نيز جوانان به گفتگوي جدي بنشينيم، نظر کارشناسان را جویا شویم تا موانع را بشناسيم. بي گمان دلايل و علت های مختلفي در اين امر دخيل اند و همه ي نوجوانان و جواناني که تحصيل را رها نموده اند علت و دليل يکسان ندارند. از طرفي هميشه يک دليل وعلت هم مانع ادامه تحصيل نمي تواند باشد بلکه بايد چند علت و دليل قرين گردند تا تحصيل را براي بچه اي نا خوشايند و يا غير ضروري بنمايد. کنکاشی که من در این زمینه نموده ام را با شما در میان می گذارم تا چه نظر آید و چه قبول افتد و نظر شما چه باشد؟ چقدر زیبا خواهد  بود آموزگاران روستایمان تجربیات خود را جهت آگاهی پدران و مادران نشر دهند.
نخستين علت افت تحصيلي که به ذهن مي رسد، پايين بودن بهره هوشي بعضي از بچه ها است. سيستم آموزشي ما بايد بتواند از بچه ها تست هوش به عمل آورد آنگاه هر پدر و مادري خواهد فهميد بهره هوشي بچه اش چه ميزان است.
بعد بايد بفهميم که بچه مان اختلال کمبود توجه، تمرکز و یا بیش فعالیتی  نداشته باشد. هر يک از ما ديده ايم که بعضي از بچه ها بيش از چند لحظه اي نمي توانند روي موضوع و يا کار خاصي متمرکز شوند، دريک محل براي چند دقيقه اي آرام قرار گيرند و به قول خودمان هر لحظه اي ازشاخه اي به شاخه ديگر مي پرند، در کلاس درس به معلم وکتاب کمتر توجه دارند، توجه اش به پيرامون و هر لحضه به نکته اي است ، بيش از چند سطر و يا يک صفحه کتاب در پشت سر هم نمي تواند بخواند، يکي دو سطر مشق که مي نويسد آن را رها و دنبال کار ديگري مي رود و… بيماري رواني کمبود توجه و تمرکز ناشي از آسيب هاي مغزي است و يکي از محل هاي آسيب، هنگام زايمان است.    
موضوع ديگري که بايد بدان توجه داشت ممکن است بچه داراي اختلالات رواني  اضطراب، افسردگي و نگراني است. بايد دانست اضطراب و نگراني تخريب کننده ذهن آدمي است. بي گمان همه ي ما به آدم هايي بر خورده ايم که مي گويند يادم نيست يک لحظه قبل چي خوانده ام و يا چه شنيده ام يا چه کار کرده ام. باز به بعضي از آدم ها بر خورده ايم و مي بينيم هر لحظه اي يک تصميم مي گيرند و با هر حرفي که مي شنوند تصميم شان را عوض مي نمايند که اصطلاحا مي گوييم دمدمي مزاج و يا هرهري مذهب اند و یا می گوییم فلانی گوشی یا دهان بین است.  بعضي ها اصلا نمي توانند تصميم بگيرند هميشه ديگران هستند که براي آنها تصميم مي گيرند و باز به آدم هايي بر مي خوريم که هيچگاه مسئوليت کارهاي شان را نمي پذيرند و درنظر آنها هميشه ديگران هستندکه باعث شده اند تاکار آنها خوب نباشد و اگر آدمی را هم نیافتند که گناه را به گردن او بیندازد آن را نتیجه شانس، قسمت، سرنوشت و… قلمداد می کنند. اين آدم ها داراي اختلال رواني اند بيماري ذهني آنها اضطراب و نگراني و در ته اعماق ذهن آنها افسردگي لانه کرده است. اگر بتوان ذهن آدمي را به قلم وکاغذ تشبيه نمود که هرچه مي بيند و مي شنود و مي فهمد قلم روي کاغذ بنويسد اضطراب باعث مي شود که جوهر قلم ذهن آدمي بخشکد. اضطراب و نگراني باعث ميشودکه مغز آدمی هر چيزي راکه مي بيند و يا مي شنود و يا مي فهمد نتواند در جاي خود قرار داده و انرژي لازم به او داده شود تا هنگامي که لازم شد آن را ياد آوري نماييم. افسردگي باعث مي شود که انرژي و اميد براي تلاش و شور و شوق لازم در بچه نباشد و… اختلال رواني اضطراب و نگراني و افسردگي ريشه ارثي دارد ولي در خانواده اي با پدر و مادر نا آگاه و نگران  خوب رشد مي کند و به بار مي نشيند.
نکته اي ديگر که بايد بدان توجه نمود ممکن است برخورد هاي اوليه معلم و ديگر افراد دست اندرکار محيط هاي آموزشي با بچه خوب نبوده و وازدگي و سرخوردگي پيدا کرده و احساس ناخوشايندي و خشم و قهر از محيط هاي آموزشي دارد. خوب يادم هست وقتي بچه کوچک بودم و قرار بود نزد مکتب دار درس قرآن بخوانم هميشه بچه ها را از فلک کردن مي ترساندند که؛ اگر درست را نخواني فلک مي شوي و چوب کف پا مي خوري. يا مکتب دار هميشه چوب و فلک و ترکه چوبي در نزد خود داشت و با در دست گرفتن ترکه و خط و نشان کشيدن براي بچه ها مي خواست که سر بزير و درس خوان باشيم. هر چند روز یک بار هم برای چشم ترس کردن دانش آموزان یکی دو تا بچه درس نخوان را فلک می کرد و چوب کف پایی می زد.  شعارهایی یاد ما داده بودند که ورد زبان ما شده بود. مانند « ه » گرده « ت » گرده، چوب می خوری شاگرده. … الف را بجای حمزه بشناسم اگر نشناسم صد تا چوب کف پایی بخورم تا بشناسم. متاسفانه اینگونه دیدن جهان، فرهنگ ما شده است. ما در طول تاریخ برای پیشبرد کارهای مان همیشه از سه مکانیسم و شیوه استفاده کرده و کارهایمان را به پیش برده ایم. ترس. تنبیه وکنترل. و هیچگاه هم نتیجه خوب نگرفته ایم و تاسف بار این است که هیچگاه هم به فکر نیفتاده ایم که چرا؟! امروز هم متاسفانه روح ترس و تنبیه در مدارس ما حاکم است یادمان نرفته همین دو سه سال قبل بود که معلمی در سر کلاس دبستان پسرانه چوب نوک تیز را به طرف دانش آموزی پرتاب نمود و زیر چشم او را درید که چند تا بخیه خورد. معلم یا فارسی بگویم آموزگار پیش از آنکه آموزگاری را به عنوان یک شغل برگزیند باید یک دید انسان دوستانه داشته باشد، عاشق انسانها و رشد و تعالی آنها باشد آنگاه ملزومات معلمی را که عبارت باشد از دانایی و مهربانی و مهارت تدریس را کسب و سپس به کار مشغول گردد. معلم باید با سواد ترین فرد جامعه خودش باشد آنگاه  ما شاهد خواهیم بود که رابطه دانش آموز و معلم مهربانانه، دوستانه و بر مبنای همکاری است در این صورت نه نیاز به چوب است نه ترس و نه تنبیه.
ممکن است بچه مشوق هاي خوبي در خانواده، در بين اقوام، محيط اجتماعي و محيط آموزشي نداشته است تا مدرسه، درس، کتاب و نوشتن را برايش شيرين و جذاب و با ارزش جلوه دهد. باز در همان سنين کودکي مي شنيدم که بعضي از بزرکتر ها مي گفتند ملايي نيست ور ور، چوپاني است و هزارعلم. يعني درس وکتاب بي ارزش است. و امروز هم متاسفانه به کتاب و دانش و درس در جامعه ی ما ارزش و بهایی داده نمی شود. نمونه ی بارز آن این است که سران و با نفوذان روستا از تحصیل کرده ها این انتظار را دارند که تایید کننده حرف، نظر و رفتار انها باشند!  اگر چنین کردند و زیر نظر انها بودند ارزشمند تلقی می شوند و گر نه با بر چسب ها و انگ هایی که به آنها می چسبانند از میدان بیرون شان میکنند، مایوس و سرخورده شان می نمایند، در جامعه منزوی شان می کنند، با تحقیر به آنها می نگرند. این است که در پی تحصیل رفتن صرف در جامعه روستایی ما و بویژه از دید سران، با ارزش نیست بلکه پیرو سران بودن دارای ارزش است حال اگر این پیرو، تحصیل کرده هم باشد چه بهتر. خوب چه کسی می رود تحصیلات عالیه کند آنگاه در روستا از یک آدم بی سواد بخواهد پیروی صرف بکند؟ یا مرید آنها شود؟ آن هم سرانی که با مقوله های کتاب و نوشتن و علم و اطلاعات امروز فاصله ها دارند؟ به چند نمونه زیر توجه نمایید. یکی از بزرگان روستا نوشته های نشریه محلی آوا را هرزه می شمارد. هم او تعریفی از کتاب ارائه می دهد که گویای نا آشنایی او با مقوله کتاب و در نهایت علم است وی می گوید؛ این قدرکتاب خوب هست که اگر روی قبر مرده بگذاری زنده می شود!!؟. یعنی بازکتاب برای مردگان و زنده کردن آنها با ارزش است نه دادن آگاهی به زندگان و بهتر و شیرین کردن زندگانی. یکی از بچه طلبه های روستا که امروزه به آنها  عالم « دانشمند » گفته می شود درتاریخ 29/12/83 ساعت 20 در جلسه ای – که؛ به منظور تقسیم صفحات نشریه آوا بین نویسندگان تشکیل شده بود – در اعتراض به من و با یک حالت تحقیر آمیز گفت؛ این تاریخچه روستا به چه درد می خورد که تو می نویسی؟! یعنی چه که در گذشته چه کسانی در روستا بوده اند؟ و چه کارکرده اند؟ به چه درد می خورد؟ کی تمام می شود؟ باز طلبه ای دیگر روستا در جلسه ای در گرمدره در تاریخ 31/3/87 می گوید؛ ما حق نداریم هرکتابی را بخوانیم!؟ هیاهو و جنجالی که چند نفر از سران روستا بر علیه نشریه محلی آوا راه انداختند تا 4 کلمه نوشته بین روستا منتشر نگردد را هم که همه مان شاهد هستیم. مخالفت هایی که برای برگزاری جلسات گفتگو می شود را هم همه میدانیم.
يا شايد دلايل تربيتي در محيط خانواده باعث درس نخواندن شده است مثلا در خانواده اي پدر و مادر اميد به آينده بهتر را از طريق درس خواندن در ذهن بچه نکارند، بدين جهت باوري به آينده اي بهتر از طريق کسب علم دانش در ذهن بچه ارزش تلقي نگردد و يا درس، تحصيل علم و دانش و دانايي را در خانواده ارزشمند و فضيلت نشمارند، افراد تحصيل کرده را حقير و بي ارزش بشمارند. متاسفانه در روستای ما ارزش های وارونه رایج است. مثلا افراد با نفوذ سنتي، بی سواد دست اندر کار روستا، بجای این که از تحصیل کرده ها اطلاعات بگیرند، انتظار دارند وقتي فردي تحصيلات عاليه داشت، مطالعه فراوان داشت و با جهان و علم امروز آشنایی داشت بايد مانند آنها بينديشد و نظرات آنها را تاييد کند تا آدم خوبی باشد در غير اين صورت انگ منحرف، کمونيست،  بي دين، لاابالي، غرب زده، تهاجم فرهنگی شده و … به او خواهند چسباند. متاسفانه این افراد با نفوذ سنتی، این جوکاذب و ریایی را با سوء استفاده از باورهای مردم و چسباندن خود به مقدسین برای حفظ موقعیت خود بر جامعه روستایی ما حاکم نموده اند. بنا براین هر پدر و مادری در خانواده به بچه خود توصیه می کند در جامعه به گونه ای حرف بزن، رفتار کن که نگویند اندیشه ات با سران روستا تفاوت دارد و اگر تفاوت رفتار و اندیشه داری آن را در خلوت خود بکار ببر و در جامعه ظاهر را رعایت کن. یعنی عملادو رویی به بچه آموزش داده می شود. اين ها باعث مي گردد که بچه به لحظه ها و حال فکر کند و خوش باشد و شعارش اين باشد که؛ بزن بریم فعلا را خوش باشیم، فردا را به فردا واگذار. وقتي فرهنگ خانواده اميد به آينده اي بهتر را از طريق دست يابي به تحصيل دانش در ذهن بچه شان نريختند کسب علم و دانش و پيشرفت تحصيلي را در خانواده ارزش و فضيلت ندانستند و بچه در چنين محيطي پرورش يافت ممکن است مدرسه و کتاب را دوست نداشته باشد آنگاه از روي اجبار به خواندن کتاب وا داشته مي شود. برای چنين بچه اي محيط مدرسه و کتاب  خوشايند نخواهد بود. وقتي در محيط خانواده اي کسب علم و دانش و خواندن و فهميدن به عنوان يک ارزش در ذهن بچه ريخته نشود اميد دستيافتن به آينده اي بهتر از طريق کسب علم و دانش در ذهن بچه کاشته نشود طبيعتا بچه به اين نتيجه مي رسدکه آدم براي چه زجر درس خواندن را بر خود هموار کند؟ خوب آدم برود درس بخواند تا در آينده خوش باشد من هم اکنون تا آينده خوش خواهم بود بدون درس خواندن هم مي توان پول در آورد و خوش بود بسياري از تحصيل کرده ها اکنون بيکارند تازه ممکن است در آمد کمتري هم داشته باشند وقتي ذهن بچه هايي که چنين استدلال دارند را بکاويم خواهيم ديد علم و دانايي نزد آن ها فضيلت محسوب نمي شود بلکه يک ابزار براي پول در آوردن است خوب مي بينند بدون اين ابزار هم مي توان پول در آورد با خود مي گويند چه نياز به زحمت درس؟! بزن بریم. متاسفانه می بینیم فرهنگ بزن بریم یا همان لمپنی در روستای ما رایج است طرف دار دارد توسعه و گسترش می یابد و یک فرهنگ شایع است..
بعضي وقت ها ممکن است فشار پدر و مادر براي درس خواندن بچه را از ديگر لذت هاي دوران بچگي بازداشته و محروم نموده است و بچه به اين نتيجه رسيده که ريشه و اساس ناکامي هاي او در دست نيافتن به لذت هاي بچگي اش همين درس است آنگاه از هرچه درس وکتاب و قلم و دفتر هست زده مي شود اغلب چنين بچه هايي در دبستان و راهنمايي به علت فشار خانواده خوب درس مي خوانند ولي وقتي به محيط دبيرستان مي روند آن کار ديگر که خودشان دوست دارند مي کنند در حقيقت اين فشار پدر و مادر بوده که بچه را از درس وا داشته است. درس خواندن با فشار اين پيام را به بچه مي دهد که دنيا محل درد و رنج است بنابر اين شور و شوق را دربچه از بين مي برد.
بسياري از پدر و مادرها بدون توجه به واقعيات و صرفا بر اساس ايدآل هاي خودشان براي بچه تصميم مي گيرند که بچه من بايد دکتر و يا مهندس شود بدون اين که بيازمايند بچه چنين توانايي ها و علاقه اي دارد؟ بدون اين که کوشش در جهت فراهم آوردن امکانات دست يابي فرزند به چنين ايدآلي بکنند بدون توجه به اين که آيا جو فرهنگي و امکانات سيستم آموزشي محيط ما مناسب چنين رشدي است؟ آنگاه چون به ايدآل ها نمي رسند بچه را مقصر مي پندارند.
موارد فوق گوشه اي از موانع بسيار افت تحصيلي مي تواند باشد. يک پدر و مادر دانا و آگاه بايد به همه ي حالات و رفتار بچه توجه داشته باشد. اصلا باید دانست خمیر مایه پدری و مادری دانایی و مهربانی است هرگاه پدر و مادری به چنین خصیصه ای دست یافته باشند خواهند دانست که رشد انساني با شادي و لذت، با رضايت و آزادي کاملا مرتبط و ممکن است. خواهند دانست در اين عصر، با فشار، نق زدن، و نصيحت بچه درس خوان نمي شود. کودک انساني بعد از يک سالگي يک موجود کنجکاو  و فضولي است که مي خواهد از همه چيز سر در بياورد همه چيز و همه ي کارها را مي خواهد خودش تجربه کند مثلا مي خواهد همه ظروف آشپزخانه را به ميان بريزد و با آنها بازي کند و يا رختخواب ها را پخش کند و بازي نمايد و … از اين دوران به بعد هر پدر و مادر دانا و آگاه موظف هست اين امکان را به بچه بدهند و او را کمک کنند تا همانند پرنده نو پرواز هر چيزي را شخصا تجربه کند و بيازمايد و بفهمد و ببيند و لمس کند و بعد هم کودک شان را به محيط هاي آموزشي بفرستند که داراي مربيان دانا و آگاه و مهرباني است در اين محيط ها بچه بايد فقط از طريق بازي با اسباب بازي ها و ورزش با جهان و قوانين آن آشنا شود و وقتي به سن مدرسه رسيد باز در مدرسه اي با آموزگاران با سواد و دانا و  مهربان سواد آموزي بياموزد به گونه اي که موضوع هاي خواندن و نوشتن را براي بچه شيرين و جذاب و دوست داشتني جلوه دهند. وظيفه پدر و مادر اين است که جو خانواده را فرهنگي نمايد مثلا؛ با افراد اهل مطالعه و آگاه نشست و برخاست نماید، با افراد صاحب نظر گفتگو و تبادل نظر کند، به محیط های فرهنگی و علمی رفت و آمد داشته باشد، در جلسات و گفتگو های علمی شرکت نماید، هفته اي يک روز دست بچه را بگيرد و در کتاب فروشي هاي شهر قدم بزند تا فرزند با همراهي پدر و مادر،کتاب زيبا و مورد دلخواهش را پيدا کند و بخرد، اگر فرزند هنوز کتاب خوان نيست پدر و مادر با حالت خوشايند و دلپذير کتاب را براي فرزندشان بخوانند و اگر فرزندکتاب خوان شده پدر و مادر بنشينند تا فرزند براي آنها کتاب بخواند و يا نتيجه کتاب خوانده شده را براي پدر و مادر بيان کند، پدر و مادر هنگامي که گوش به سخن فرزندشان مي دهند بايد حالتي داشته باشند مطالبي که مي شنوند برايشان جالب و لذت بخش است تا فرزند تشويق به مطالعه ي بيشتر گردد پدر و مادر بايد خود مطالعه کننده باشند و مطالعه کتاب در خانواده بايد قسمتي از اوقات اعضا خانواده را پرکند و کاري ارزشمند وضروري تلقي گردد. کتاب بايد يکي از کالاهاي فراواني باشد که در خانه به فراواني در دسترس باشد. هنگام مهماني ها از بچه بخواهندکه کتابي را که خوانده به صورت سخنراني براي همه بازگو کند در صورت وجود چنين رفتار هايي در خانواده کتاب، درس و تحصيل براي بچه شيرين مي شود و اگر ناتواني هاي جسمي و رواني در سر راه بچه نباشد ادامه تحصيل لذت بخش خواهد بود. اين رفتار و روش ها را هر پدر و مادري بايد بداند و ارزشمندي و فضيلت بودن درس و دانايي و تحصيل را بايد در خانواده در ذهن بچه ريخت وکاشت و پروراند چنين بچه در مهدکودک خواهد درخشيد، در دبستان و مقطع راهنمايي به موفقيت دست خواهد يافت و در دبيرستان و دانشگاه به معلومات بالايي دست خواهد يافت. گفته مي شود بچه در کودکي بايد خواندن بياموزد و در جواني بايد بخواند تا بياموزد.
محيط فيزيکي آموزشگاه وکارکنان آن هم تاثير شگرفي روي شوق و رشد بچه خواهد داشت ساختمان و محل آموزشگاه سرسبز با طراوت و زيبا است يا خير، برخورد مسئولان و آموزگاران با دانش آموزان شادمانه، علمي، مهربانانه و توام با همکاري است يا خشک، بي روح، عبوسانه، تکليفي و مبتني بر تنبيه، بايد ها و نبايد ها، مچگيري، اشتباه و اشکال گيري از دانش آموزان. هر يک از اين روش ها تبعات و نتيجه هاي مثبت و منفي خود را بر جاي خواهد گذاشت. تا آن جایی که من اطلاع دارم نصیحت کردن در مدرسه در خیلی جاها جای انتقال اطلاعات را گرفته. باید دانست رابطه نصیحت گر و نصیحت شونده یک رابطه نا برابر است و این نا برابری ویران گر است وقتی فردی وظیفه خود را نصیحت کردن می داند این را آگاهانه و یا نا آگاهانه پذیرفته و به دیگران غیر مستقیم می گوید؛ من دانا ترم، بالاترم، بهترم، کامل ترم و شما این خصوصیت را ندارید حال من به شما می گویم چگونه بیندیشید، ببینید، بفهمید، باور داشته باشید. نصیحت همان دستور است  با این تفاوت که دستور عریان است و چندان خوشایند نیست ولی نصیحت مزورانه است چون می بینیم اگر نصیحت شونده نصیحت را نپذیرفت نصیحت گر باچسباندن انگ او را در اجتماع منزوی می نماید. مثلا مربی آموزشی به پسری که پیراهن آستین کوتاه ویا شلوار لی پوشیده نصیحت می کند که این لباس زیبنده محیط آموزشی و مدرسه نیست، لباس سبکی است، جلف است و بهتر است این گونه پیراهن ویا شلوار نپوشیم حال اگر پسر این توصیه را شنید که می شود پسر حرف شنو، سر بزیر و مؤدب. اگر اعتنایی ننمود به او لقب منحرف، غرب زده، تهاجم فرهنگی شده، لا ابالی و … داده می شود و او را تحقیر، منزوی و از جامعه طردش می نمایند.
بنظر مي رسد در مدارس ما ارزش گذاري روي محفوظات است و کمتر به توانمند ساختن بچه ها و علاقه مندي به مطالعه و خواندن اندیشیده می شود. مثلا روش و هنر بعضي از آموزگاران و مديران در مدارس مچ گيري از دانش آموزان است که تو فلان شعار را خوب ادا نکردي، فلان رفتار اجباري را خوب انجام ندادي، لباست فلان گونه بوده، خنده ات بهمان شکل بوده، مشق فلان درس را يک بارکمتر نوشتي، حفظ کرده هایت کامل نبوده. به همين جهت است که اغلب بچه ها در سر کلاس وقتي چشم معلم به طرف آنها مي چرخد قلب شان مي تپد بدنشان مي لرزد که؛ کاش مرا پاي تخته نبرد، از من سئوال نکند، به من نگويد درس را بخوان. چرا اين گونه است؟ چون روش، مچگيري و نشان دادن کاستي ها و خطاها است نه مشارکت و همکاری در یادگیری و توانمند شدن. اشکال دیگری که در آموزشگاه های ما بنظر می رسد، تاکید بر تکرار خواندن و نوشتن یک درس و یا یک کتاب است و فکر می کنند با خواندن چندین بار یک کتاب، دانش آموز باسواد می شود که متاسفانه می بینیم در جامعه جوانان با سواد عمیق نداریم یعنی این روش پاسخ نداده است تجربه ای که من دارم بیان می کنم. من ترجیح می دهم مثلایک کتاب 100صفحه ای را که باید 10 بار بخوانم تا موضوع های ان را  حفظ کنم یک کتاب 1000  صفحه ای را فقط یک بار بخوانم و با خواندن  زیاد تر با مطالب بیشتری آشنا و بیاموزم با این روش نتیجه بهتر هم گرفته ام. تکرار بی رویه درس و کتاب ذوق را در بچه می کشد، چون اغلب بچه ها نیاز به هیجان و عامل بر انگیزنده و تحریک کننده دارند تا بهتر و بیشتر پیشرفت کنند، در تکرار درس وکتاب، چنین عاملی نیست. تکرار بیشتر ذهن ها را به رکود می کشاند، در انسان زدگی ایجاد می کند چرا؟ چون درش تازگی نیست، با شادی هم همراه نیست، لذت هم نمی آفریند. بنابر این احساس خوشایندی برای انسان در بر نخواهد داشت به همین جهت هم نمی تواند بر انگیزنده و هیجان آفرین باشد و شوق و اشتیاق را از بین می برد. من فکر می کنم مطالعه فراوان می تواند اطلاعات و آگاهی در سطح بسیار وسیعی در ذهن انسان تولید کند انگاه این اطلاعات زیاد از سطح به عمق نفوذ خواهد کرد. باید دانست زمان برای کودک و نوجوان بسیار کند تر از بزرگسالان می گذرد. مثلا 4-5 ساعتی که بچه در مدرسه بسر می برد به اندازه یک روزکامل یک بزرگ سال نمود دارد حال اگر جو مدرسه دلپذیر، خوشایند، شادی بخش و مهربانانه نباشد ببینید بچه در این ساعات چقدر زجر می کشد لذا می بینیم بچه دقیقه شماری می کند، تا زنگ مدرسه زده می شود، با سرعت به بیرون می پرد. این یک اصل است که وقتی انسان در جایی دارای اراده و اختیار نیست و نمی تواند خود تصمیم بگیرد آن مکان دلپذیر نیست. پس برای خوشایند کردن جو مدرسه نا گزیریم محیط خوب و زیبا بیافرینیم، آموزگاران مهربان، دانا و آگاه داشته باشیم تا بتوانند رابطه خود با دانش آموز را بر اساس همکاری بنا نمایند و اطلاعات را انتقال دهند و بچه را علاقه مند به مطالعه و خواندن و تحقیق بیشتر و بیشتر بپرورانند.
بايد دانست در جو ترس و تنبیه و نبود شادی و مهربانی در مدرسه  شور و شوق خواندن و آموختن در ذهن بچه ايجاد نمي شود اصلا اين نگاه به دانش آموز که باید با رعایت مقررات خشک و بی روح مدرسه، بچه درس بخواند يک نگاه بيمار گونه است يک نگاه ويران گر است برابر اين نگاه بچه ها درس نخوانند و بايد با زور و تنبيه و ترس و فشار آنها را وادار به درس خواندن نمود در گذشته اين نگاه بسيار بي پرده و قدري هم بي ادبانه در قالب يک ضرب المثل بيان مي شدکه؛ تا نباشد چوب تر –  فرمان نبرد گاو و خر. و متاسفانه روح اين نگاه امروز هم در فرهنگ ما هست و در جامعه هم طرف دار بسيار دارد برابر اين ديدگاه آدم ها بد هستند و بايد با زور و ترس و تنبيه آنها را آدم شان کرد مثلامي بيني فردي خطايي کرده آنگاه اصرار مي شود که بايد تعهد بسپارد که ديگر مرتکب خطايي نشود. غالب نظر پدران و مادران و آموزگاران و مسئولان آموزشي ما مبتني بر اطاعت بچه است تا ابراز وجود، پيروي بچه است تا بيان نظرات، سر به زير، فرمان بردار و حرف شنو بودن بچه است تا نظريه پرداز و ابراز وجود کردن او، داشتن محفوظات بیشتر است تا توانمندی او در تجزیه تحلیل مسائل جهان. اين نگاه ها بايد تغيير کند. چه وقت می توان امید به تغییر داشت؟ وقتی که آموزگاران ما از میان قشر باسواد و پر مطالعه انتخاب شوند. ولی می دانیم اغلب چنین نیستند. برای نمونه یکی از آموزگاران روستای همسایه که ادعایی دارد، رئیس مدرسه است و در منطقه هر آشی که پخته شود او خود را به عنوان نخود به درون آن آش می اندازد و گویا عضو شورای آموزش و پرورش منطقه هم هست دو بار نزد من اعتراف نموده و گفته: با اینکه لیسانس هستم به اندازه زمان دیپلمی خودم هم سواد ندارم و با تاسف گفته: سالیان درازی است که هیچ کتابی مطالعه نکرده ام. همچنین وی باز با تاسف برایم تعریف نموده در مدرسه همه می خواهیم ظواهر خوب حفظ شود و زمان بگذرد برای مثال شاهدیم در سر صبحگاه آیه ای از قرآن یه اشتباه خوانده می شود، حدیثی نادرست ترجمه و تفسیر می شود ولی هیچ کدام چیزی نمی گوییم تا مبادا به ظاهر کار خدشه وارد آید.
مي خواهم بگويم چشم ها را بايد شست و به جهان جور ديگري نگريست جهان زيبا و دوست داشتني است آدميان همه خوبند، شايسته است به روش تشويق و خوبي و مهرباني با آنها برخورد گردد. بچه ها همانند گل زيبا و دوست داشتني اند و آمده اند که از اين جهان لذت ببرند پس خرد حکم مي کند  به روش مهرباني، تشويق و با به کارگيري استدلال در آنها شوق ايجاد کرد و مطالعه بسیار را برای آنها جذاب و شیرین و لذت بخش کنیم تا بتوانيم جامعه اي با اعضا سالم داشته باشيم بچه ها با ذهن و ضميري خوب، سالم، صادق و آماده براي رشد و تکامل به دنيا مي آيند تنها وظيفه ما در قبال بچه ها اين است که با ايجاد محيطي مناسب سير رشد و تکامل را ممکن و سهل تر و ساده تر نماييم اگر در اين جهت گام برداشتيم وظيفه پدري و مادري و مسئولي آموزشي مان را خوب ايفا کرده ايم در غير اين صورت همه مان در حق بچه ها ستم کرده ايم و ستمکاريم.
بچه ها همانند هم نيستند هر يک براي خود جهاني است ما وظيفه داريم اين تفاوت ها را بشناسيم و به تفاوت های بچه ها احترام بگذاريم اين تفاوت ها منشا رشدند بهتر است روي يکسان سازي رفتاري بچه ها خيلي پاي نفشاريم و بگذاريم هريک استعداد خود را بروز دهد. بهتر است از شعارها و زمينه هاي احساسي در محيط هاي آموزشي کاست و فرهنگ استدلالي را جايگزين نمود و به بچه هايي که از درس و مشق و مدرسه و کتاب بيزارند نشان بدهيم که رنج بيکاري، رنج ناداني و نا آگاهي بسيار بيشتر از رنج مطالعه و خواندن و فهميدن است. رنج تنبلي، بي ارزشي و بي سوادي از رنج خواندن و آموختن نا خوشايند ترين درس ها بيشتر است. لذت، آرامش، کمال يافتگي، رشد، خرسندي و خوشنودي در انجام کار است در کسب علم و دانش است و در نهایت در دانایی و فرهیختگی است. اگر بتوانيم با استادي اين پيام را به بچه ها و دانش آموزان نشان دهيم و محيطي ايجادکنيم توام با شادي، مهر، محبت و شوق و همکاري، بچه به اين نتيجه خواهد رسيد اگر بخواهم شاد باشم اگر بخواهم لذت بيشتري ببرم بايد در جهت کسب علم و دانش بکوشم. بي گمان اين پيام را نمي توان در قالب نصيحت به بچه گفت و نشان داد چون دوران نصيحت پايان يافته است. اصلا رابطه نصیحت کننده و نصیحت شونده یک رابطه غیر انسانی و ویران گر است. بايد بتوانيم بچه را با واقعيت ها آشناکنيم تا خود بچه واقعيت ها را لمس کند و بفهمد. آنگاه خود کار خواهند شد. چرا لازم است بچه واقعيت ها را لمس و درک کند؟ براي اين که فرآيند ذهن و ضمير آدمي هميشه درد و رنج و لذت را مقايسه مي کند. وقتي ديد در کفه ترازويي لذت بيشتر است به آن سمت و سو کشيده خواهد شد و لذت بیشتر در دانایی است.
                                         محمدعلي شاهسون مارکده 20/3/87

حرف های مردم
1 – در پاسخ بند 11 حرف های مردم در نشریه آوای مارکده شماره 126 که در تاریخ 15/6/87 منتشر شد به اطلاع خوانندگان می رسانم: یک نفر کارمند در طول سال می تواند از مرخصی استحقاقی، مرخصی استعلاجی و یا مرخصی های ساعتی به منظور انجام کارهای شخصی اش استفاده نماید. اطمینان دارم هنگام آبیاری کردن کارمند در مزرعه فردوس و یا انجام هر کار دیگر شخصی در زمان کار اداری، با همآهنگی قبلی با مسئول مربوطه از چنین مرخصی هایی استفاده نموده است بهتر می بود  مدیر مسئول نشریه محلی آوای مارکده که خود زمانی کارمند بوده و با قوانین کار در ادارات دولتی آشنایی دارد توضیحات لازم را به نویسنده این بند حرف های مردم می داد شاید ایشان قانع می شد و دیگر نیازی به چاپ نمی شد.
2 – چند شب قبل به منظورکاری در دفتر دهیاری واقع در طبقه دوم ساختمات شرکت تعاونی روستایی در جلسه شورا حاضر شدم که مشاهده کردم اعضا شورا و دهیار پشت در بسته ایستاده اند. علت را پرسیدم که گفتند؛ مدیرعامل شرکت تعاونی پشتبند در ورودی را  از پشت می اندازد ناگزیر هرگاه بخواهیم به دفتر مراجعه کنیم باید از ایشان خواهش کنیم تا در را باز نماید. وقتی مدیر عامل آمد و در باز شد دیدم وسایل متعددی در راهرو چیده شده که عبور و مرور به سختی صورت می گیرد علت را از اعضا شورا جویا شدم که گفتند؛ می خواهد ما را از این محل بیرون مان کند این تمهیدات را می چیند. در آنجا چیزی نگفتم ولی در اینجا می گویم که مردم بدانند، این از بی عرضگی شورای روستا  است که فردی، شورای روستا را از استفاده ساختمانی که از اموال عمومی روستا ساخته منع می کند اگر  شورا شیوه اداره شدن تعاونی را رسیدگی می کرد و آن را درست  و اصولی می نمود کار بدینجا نمی کشید.
3 – تعدادی از بیماران که به مرکز بهداشتی درمانی مارکده مراجعه نموده اند بعضا از برخورد نا مهربانانه پزشگ خانواده مرکز گلایه داشته اند که؛ هنگام برخورد با بیماران میگوید: اعصابم خرده، حوصله ندارم و …  این گلایه ها را برای یکی از نویسنده های نشریه بیان نموده و ایشان زبان حال این بیماران را در قالب یک صفحه نوشته برای آوا ارسال نموده است. این دوست نویسنده ضمن نقل گفته های بسیار بیماران نا راضی، نوشته:  نخست از زحمات پزشک مرکز تشکر می کنم سپس این را می خواهم یاد آوری کنم که وقتی یک بیمار به مرکز مراجعه می نماید آدمی است نیازمند به کمک پزشکی. به علاوه به علت بیماری سخت نیازمند به همدلی و مهربانی است جا دارد پزشگ مرکز که در این روستای دور افتاده زحمات زیادی در جهت سلامت مردم می کشد هنگام مواجهه با بیمار به این نیاز های به حق بیماران توجه و برخوردی متناسب شان پزشکی با بیماران خود بنماید.
4 – گفته می شود گروهی از دلالان بادام، مغز هسته زرد آلو را با مغز بادام مامایی مخلوط و به عنوان مغز بادام مامایی می فروشند این گروه با این عمل خودخواهانه و پلیدشان محصول منطقه را بد نام و زیان جبران ناپذیری به همه می زنند یعنی باید همه تاوان کار پلید این گروه خودخواه را بپردازند متاسفانه بعضی از ماها انصاف، وجدان و انسانیت مان را بخاطر پول زیر پا می گذاریم.  

 حاشیه ای بر جلسه فرهنگی گرمدره
از روزی که گزارش جلسه فرهنگی گرمدره را خواندم، مترصد فرصتی بودم تا بر این گزارش حاشیه ای بنویسم. برای من خواندن این مطالب هم جالب بود و هم قابل تامل. حوالی مرداد هر سال سالگرد مشروطه ایران است. و گریزی به تاریخ مشروطه می تواند فهم جملات و کلماتی که بر زبان گویندگان آن جلسه گذشته را آسانتر کند. آنچه در جریان نهضت مشروطه گذشت تقابل اندیشه های نویی بود که استبداد نا چار آن را پذیرفت. اما من وقتی نظرات دو فقیه بزرگ شیعه یعنی ملا محمد کاظم آخوند خراسانی و شیخ فضل الله نوری را با هم مقایسه می کنم و نظرات فقیه جمهوری خواه شیعه و صاحب نکایه الاصول آخوند خراسانی را به عنوان یک مرجع تقلید شیعه می خوانم برایم جای بسی خوشوقتی است که چطور مرحوم آخوند خراسانی از مشروطه دفاع می کند و افکار خود که جمهوری خواه تمام است را منتشر می کند. اما جالب آن که بسیاری از دانشجویان دینی و حوزوی صاحب کفایه را می شناسند اما خود آخوند را نه؟ شاید اگر این گونه بود پاسخ هایی این چنین صادر نمی شد و به اسم دفاع از دین و دینداری چوب حراج به آن نمی زدیم. ما جماعتی هستیم که در ابزار ساختن از مقدسات، اشخاص و حتا سلام و علیک خود مهارت خاص داریم. این که می گویم ابزار، بدین جهت است که ما تنها برای پیش برد اهداف خود نه برای دفاع از چیز دیگری از آن سود می بریم. این می تواند دین، خداوند، بهشت و فردوس وعده داده شده باشد. شاید اگر گوینده این که این گونه نگران معنویت و دین است به شیوه استادان سابق خود رجوع می کرد از انتشار یک نشریه دچار تشویش نمی شد. دانایی همواره و همیشه دارای ارزش بوده و هست و هیچگاه نمی توان در پرتوی جلوگیری از انتشار عقاید و نظرات مانع از نشر آن شد. شاید اگر ما اندکی باز تر و وسیع تر به عالم هستی نگاه می کردیم و دنیا را تنها از دیده دگم و تنگ خود نمی دیدیم اوضاع منطقه مان بهتر از این بود. به همگان ثابت شده است که روزگارِ دانایی است، فهمیدن، اندیشیدن و درست عمل کردن آن قدر قدرت خود را نشان داده است که کسی نمی تواند آن را انکار کند. دعا و مناجات رابطه ای است بین مخلوق با خالق خودش و مگر می توان یک رابطه خاص و خصوصی را با زور و اجبار به انجام رساند. معنویات و اخلاق این گونه نیست که دستوری باشد و مثلا ما فوق یک اداره بتواند با یک بخشنامه آن را اجرایی کند این ابزارکردن و تغییر ماهیت دادن ها در نهایت منجر به عکس آن یعنی فرار از آن می شود. پس چه خوب است که سنجیده تر سخن بگوییم.
نکته دیگر این که اکثر ما از صراحت بیان و قدرت نظر محرومیم بیشتر در دهان جمع نگاه می کنیم و سعی می کنیم به گونه ای سخن بگوییم که به کسی بر نخورد و این میانه روی هاست که مابه ریا کاری و پنهان کاری روی می آوریم. معمولا نظر واقعی خود را اعلام نمی کنیم به طوری که حتا همسرمان هم از نهاد درونی ما بی خبر است. چون به شدت ریا کار و محافظه کاریم. در گفتگو های انجام شده نیز همواره به گونه ای سخن می رود که کسی ناراحت نشود. فردا انگ بی دینی نخوریم و البته همه را هم در گفتگو راضی کرده باشیم معمولا بسیاری از ترس این که سخن یا نوشته ما چه باز خوردی دارد از بیان و نوشتن صرف نظر می کنیم.
مساله آخری که به ذهن می رسد حرکت از اندیشه های قوم گرایی و محور قراردادن روستا یا شهر است به سوی دیدگاهی بالاتر از این متاثر و متاسف میشوم وقتی احساس کنم هنوز هم هستند کسانی که ده یا شهر خود را اساس تعریف منافع خود قرار می دهند افکاری که تاریخ مصرف آن ها سال هاست به اتمام رسیده است حرکت جمعی و منطقه ای می تواند ما را به طرف منافع بزرگتر حرکت دهد. و منطقه ای آباد و پربار از نظر فرهنگی و اقتصادی برای ما فراهم نماید.                                                
مهدی عرب مرداد ماه 87
انسانم آرزوست
بی گمان داشتن ویژگی خوب انسانی، آرزوی همه است. و مولوی هم در 800 سال قبل همین باور را داشته و سروده:
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر      کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
   گفتم که یافت می نشود، جُسته ایم ما     گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
روز پنجشنبه 28/6/87 با کریم شاهسون جهت گرفتن ریز آمار جمعیت سال 1375 روستای مارکده به اداره آمار – مدیریت برنامه ریزی – مراجعه کردیم. از اطلاعات اداره، جویای محل و اتاق مراجعه شدیم که شخص جوانِ خوش سیمایی را معرفی نمود و ما همراه او به اتاقش در طبقه دوم ساختمان روانه شدیم. تعارف به نشستن نمود و ما چنین کردیم. مقصودمان را دوباره گفتیم. دفتر آماری آورد و باز نمود. اطلاعاتی که ما می خواستیم در آن نبود. عذر خواهی کرد و گفت: می توانید این اطلاعات را از مرکز بهداشت بگیرید. ضمنا می توانید روی سایت مرکز امار ایران www.sci.ir بروید و هرگونه اطلاعات آماری که بخواهید بدست آورید. خدا حافظی نمودیم و آمدیم. کمتر از 100 متر در خیابان از اداره دور شده بودیم که صدایی گفت: حاج آقا، حاج آقا. برگشتیم. دیدم همان کارمند اداره است. که گفت: شما که آمدید در اتاق دیگر از همکارم پرسیدم که گفت: در فلان دفتر آمار می توان آن اعداد و ارقام را پیدا کنی. این بود که دوان دوان پشت سر شما آمدم. لطفا تشریف بیاورید تا آمار را بهتان بدهم. با کریم انگشت تعجب بردهان، پشت سر ایشان راه افتادیم. تعجب از این بابت که در عصری که، گفته می شود اخلاق و انسانیت کم رنگ شده و می شود ما امروز با یک انسانِ با کمال انسانی رو برو شده بودیم که دغدغه همنوع خود را دغدغه خود می دانست. در همان جا شعر مولوی یادم آمد که؛ انسانم آرزوست. چیزی جز زبان الکن روستایی جهت تشکر و قدردانی نداشتم. این یادداشت را به پاس احترام به حس انسانیت این کارمند اداره آمار که نامش را هم نمی دانم می نویسم. تا برای خوانندگان عزیز یادآوری نمایم انسان های نوع دوست و مهربان در همه جا کم و بیش هست باید گشت و یافتشان.  
 محمدعلی شاهسون مارکده 28/6/87

عشق؛ حرفی بیهوده نیست
زیبا ترین حرفت را بگو / شکنجه پنهانِ سکوتت را آشکاره کن / و هراس مدار از آن که بگویند / ترانه یی بیهوده می خوانید. / چرا که ترانه ما / ترانه بیهودگی نیست / چرا که عشق / حرفی بیهوده نیست. / حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید / به خاطر فردای ما اگر / بر ماش منتی است؛ / چرا که عشق، خود فرداست / خود همیشه است. / بیشترین عشق جهان را به سوی تو می آورم / از معبر فریاد ها و حماسه ها. / چرا که هیچ چیزدر کنار من / از تو عظیم تر نبوده است / که قلب / چون پروانه یی / ظریف و کوچک و عاشق است.
ای معشوقی که سرشار از زنانگی هستی / و به جنسیت خویش غره ای / به خاطرعشقت! / ای صبور! ای پرستار! / ای مومن! / پیروزی تو میوه حقیقت تست. رگبارها و برف را / توفان و آفتاب آتش بیز را / به تحمل و صبر / شکستی. / باش تا میوه غرورت برسد./ ای زنی که صبحانه خورشید در پیراهن تست، / پیروزی عشق نصیب تو باد! / از برای تو، مفهومی نیست / نه لحظه یی: / پروانه ئیست که بال می زند / یا رودخانه ئی که در گذر است. / هیچ چیز تکرار نمی شود / و عمر به پایان می رسد: / پروانه بر شکوفه یی نشست / و رود / به دریا پیوست.         
سروده: احمد شاملو

نقدک !؟
از یکی دو ماه پیش با خبر شدم که قرار است سمیناری در تاریخ های 23 و 24 مرداد ماه 87 در شهرکرد با نام « سمینار ملی سرمایه گذاری در مناطق مستعد کمتر توسعه یافته کشور» برگذار گردد. خیلی مایل بودم که در این همآیش شرکت کنم و از دلایل عقب ماندگی استان مان با خبر شوم و نیز بدانم حال، چه راهی برای برون رفت از این عقب ماندگی اندیشیده می شود. ولی از انجایی که شرکت در این گرد همآیی با دعوت بود و من هم نه سر پیاز بودم و نه ته آن، طبیعتا دعوت نمی شدم. نخست با خود اندیشیدم چیزکی به عنوان مقاله بنویسم شاید که به خاطر آن نوشته دعوتم نمایند که به چند دلیل این کار نشد. نخست در خود آن توانایی لازم را ندیدم. دیگر این که فصل کار بود و وقت کافی و لازم را که با آرامش بیندیشم و بنویسم نداشتم. لذا راه میان بر مرسوم جامعه مان را برگزیدم و با خود گفتم: یک آشنایی پیدا می کنم و توسط او به جلسه می روم. صبح روز24 مرداد ماه همانند دیگران نامم را در لیست دعوت شدگان نوشتم، کارت و ژتون غذا گرفتم و توی سالن آمفی تآتر دانشگده کشاورزی دانشگاه شهرکرد با خاطری آسوده روی صندلی لمیدم، سخن ها یادداشت برداری و نیز ضبط شد و شما در دو شماره اخیر نشریه، خلاصه ای از سخن بعضی سخن سخنرانان را خواندید. و اکنون که این نقدک را می نویسم در درون با خود نجوا می کنم که؛ آدم نا حسابی، بدون دعوت رفته ای، چیزی بهت نگفتند، با احترام هم پذیرایت شده اند، کارت جلسه داده اند، ناهارت را داده اند، دیگر نقدکت برای چیست؟ کار من آدم را یاد ضرب المثل عامیانه ای می اندازد که میگوید: فضول را بردند جهنم گفت: هیزم هایش تر است. البته این ضرب المثل مال عهد طاغوت است و باید اصلاح شود چون دیگر گاز هست و هیزم ها را توی رودخانه می ریزیم و یا بیهوده می سوزانیم بنابر این برای ایجاد آتش از هیزم ستفاده نمی شود.
و اما نقدک. چیزی که من از این سمینار دریافت کردم این بود که؛ استان چهار محال و بختیاری به همراه 11 استان در کشور عقب مانده اند، یا به قول سخن رانان، کمتر برخوردار و یا کمتر توسعه یافته اند. علت عقب ماندگی هم عدم سرمایه گذاری کافی و نبود تولید و کار است. سرمایه گذاری دولتی هم نمی تواند این همه عقب ماندگی را جبران نماید لذا از سرمایه گذاران و مدیران بخش خصوصی دعوت می نماییم که وارد میدان شوند و سرمایه گذاری نمایند. علل عدم سرمایه گذاری را هم بعضی از سخنرانان متوجه برنامه ریزی غلط دولت های قبل از انقلاب می کردند و بعضی از سخنرانان هم این شهامت را داشتند که نظر منصفانه تری ارائه دهند. اگر این برداشت من درست باشد روند برگزاری سمینار و نیز سخن سخنرانان و لحن سخن ها نقض غرض بود.
 برابر لیست تنظیمیی که در همان هنگام ورود ارائه شد همه ی سخنرانان مناصب دولتی داشتند. می پرسیم خوب شما که از سرمایه داران و مدیران بخش خصوصی می خواهید که وارد مدیریت استان شوند و با سرمایه گذاری و مدیریت، استان را از عقب ماندگی بدر اورند چرا میدان سخن را به انها نمی دهید؟ و خود بنشینید و گوش کنید ببینید چه حرفی دارند؟ چه نظری دارند؟ و چرا و به چه دلیل تا کنون به سرمایه گذاری و مدیریت نپرداخته اند؟ سئوالی که برای من روستا زاده کم سواد مطرح گردید، خوب شما دولتیان که خودتان می برید، می دوزید، نظریه می دهید و اجرا می کنید، دیگر چه نیاز به سمینار؟ و این همه هزینه؟ و تلف کردن وقت؟ خوب کنار هم می نشستید و برنامه می نوشتید؟ شما که مجال برای حرف زدن به دیگری نمی دهید، این سخن ها و نظریه ها را در جلسات خودتان بیان میکردید. اصلا چه نیاز به سخن گفتن؟ تصمیم می گرفتید و عمل می کردید. آقای استاندار خود یکی از افرادی بوده اند که بعد از انقلاب همیشه در ارکان مسئولان استان بوده اند آیا نمی توانستند این نظرات را در طول این سال ها بیان کنند و بکار بگیرند؟ آقای امام جمعه در طول سال های بعد از انقلاب درصحنه تصمیم گیری ها بوده، خوب این نظرات را اعمال می نمودند؟ پس یکی از نقص های این سمینار غیبت، سخن نگفتن و عدم ارائه نظر افراد غیر دولتی و بویژه سرمایه گذار و مدیر بخش خصوصی بود.
نقص دیگر این بود که بیشتر کوتاهی ها به گردن رژیم پهلوی انداخته می شد. می گوییم رژیم پهلوی بد، آنها 30 سال است که رفته  و یا رانده شده اند، در طول این30 سال می شد کارهای بهتر و بیشتر از این نمود، برنامه های بهتری را به اجرا گذارد؟ چرا ین شهامت را نداریم که کوتاهی های خودمان را هم پذیرا باشیم؟ آقای امام جمعه پرسشی را مطرح کرد. گفت: بررسی شود چرا مغزها و سرمایه های ما از کشور بیرون می رود؟ پس ازبیان این سخن، این پرسش بر بسیاری از ذهن های افراد حاضر در جلسه نشست، این را از پچ پچ ها و نجواهای درگوشی می شد فهمید که؛ آیا بخاطر برنامه ها و برخوردهای نادرست شما دست اندر کاران نبوده است؟ و شایسته این می بود که این پرسش ازطرف مردم می شد و امام جمعه که خود یکی از مسئولان بلند پایه استان است پاسخ می گفت.
نقص دیگر این بود که لحن سخنِ سخن گویان تحکمی و با باید بود نه دعوت، واگذاری میدان و همکاری و همدلی با بخش خصوصی. با توجه به این دید و نظر  بعید به نظر می رسد راه بجایی ببریم و اگر این سمینار
 نتیجه ای هم در بر داشته باشد بی گمان چشمگیر نخواهد بود.
تا آنجایی که من روستایی دانسته ام و دریافته ام این است که؛ اگر بخواهیم همه و بویژه آن هایی که پولی دارند و مدیریتی، در سرمایه گذاری سهیم شوند و نقش بیافرینند، لازمه اش این است که بهایی بهشان داده شود، اهمیتی برایشان قائل شویم و به نظرات شان احترام بگذریم و سرانجام میدان فعالیت و اظهار نظر را برای شان باز بگذاریم یعنی رابطه دولتیان با سرمایه گذار و مدیر بخش خصوصی بر مبنای همکاری و رابطه برابر و افقی باشد نه بالایی و پایینی چرا؟ برای این که آدم پول دار به اندازه پولش هم عقل دارد و نمی آید پول بی زبان خود را در جایی سرمایه گذاری  کند که اختیارش را نداشته باشد. و سر انجام این که دولتیان ما وقتی موفق به جذب سرمایه بخش خصوصی خواهند شد که با رفتارهای قانونمند به سرمایه گذاران و مدیران بخش خصوصی نشان دهند که برای سرمایه گذار و نیز سرمایه ای که گذاشته می شود، حق و احترام قائلند و با یک دستور، بخشنامه و یا یاد داشت این حق و احترام  را دگرگونه و یا لغو نمی کنند. هرگاه دولتیان ما چنین دیدی پیدا کردند، و سرمایه داران بخش خصوصی ما این اطمینان را دریافت نمودند آنگاه در چنین سمیناری دولتیان ما خواهند نشست و گفت: مدیران و سرمایه گذاران بخش خصوصی، بگویید، شما و ما، هر یک چکار باید بکنیم، تا شما بجای این که سرمایه و مغز تان را به خارج ببرید، در داخل مملکت خودمان بکار بگیرید؟ و سرمایه داران هم در چنین جوی، هم راه نشان می دهند و هم سرمایه شان را بکار می اندازند.        
  محمدعلی شاهسون مارکده
30/5/87
هرکسی بر طینت خود می طند؟!
روز 20/6/87 جلسه ای در اداره جهاد کشاورزی شهرستان تشکیل شد. دعوت شدگان تعدادی از کشاورزان و دامداران شهرستان شهرکرد بودند. از روستای مارکده مرا انتخاب کرده بودند. چرا؟ نمی دانم. روز قبل جعفر شاهبندری تلفنی اطلاع داد؛ « یک برگه دعوت نامه نزد من داری که باید به شما تحویل دهم متنش این است که فردا 9 صبح جلسه ای که در جهاد کشاورزی شهرستان تشکیل می گردد حضور پیدا کنی گویا قرار است آقای فرماندار در جمع کشاورزان به پرسش های حاضران پاسخ دهد»
راس ساعت 9 صبح در محل مسجد اداره نشستم. روحانی جوانی آغاز سخن نمود. بنظر آمد مقرر شده از تجمع کشاورزان هم جهت تبلیغ سوء استفاده گردد. روحانی جوان نخست مسائل پرداخت خمس و زکات را مطرح نمود و توصیه نمود که کشاورزان هرسال حساب  و کتاب برای خود داشته باشند و خمس و زکات خود را بپردازند. سپس مسئله خشکسالی را مطرح کرد و گفت: این که آمده اند خشکسالی را بلای طبیعی نامیده اند دلیلش این است که این مفهوم را از غرب گرفته اند و غرب هم چون راه دینداری را اشتباه رفته برداشتش از خشکسالی چنین است ولی ما که دین داریم، ایمان داریم، خداشناس و شیعه هستیم بر این باوریم که خشکسالی و دیگر عنوان های بلای طبیعی واکنش اعمال و رفتار ماست. و غیر مستقیم نتیجه گرفت که؛ چون زکات و خمس اموال مان را نمی پردازیم این بلاها برای مان نازل می شود. بعد روحانی جوان با طعنه و کنایه و تمسخر به اداره هوا شناسی حمله نمود و پیش بینی هواشناسی را دروغ خواند که شخصا دروغ های شان را تجربه نموده است. روحانی جوان در پایان سخنان خود به نیاکان مان- ایرانیان قدیم – حمله نمود و آن ها را یک مشت کافر، بی دین و آتش پرست نامید و گفت: امروز در استان چهارمحال و بختیاری در هر شهر و روستا که می روی مردم مسلمانند  و شیعه اند و پرچم اسلام  و شیعه بر افراشته شده است.
در این هنگام شیر مردی از میان جمعیت به روحانی جوان اعتراض نمود و گفت: من به آن قسمت از سخنان شما که؛ نیاکان ما را کافر و بی دین و آتش پرست خواندی اعتراض دارم و می گویم: این گفته شما درست نیست. ایرانیان از همان آغاز و حتا پیش از کوروش، آن راد مرد بزرگ، به سه شعار انسانی و اخلاقی ی پندار نیک، گفتار نیک و رفتار نیک پایبند بودند و عمل می کردند یعنی انسان های پاک نهاد و پاک طینتی بودند و آتش که نور است را به عنوان مظهری از خداوند، محترم می شماردند. این مسئله در قرآن هم امده و خداوند را نور خوانده است. الله نور. بنا بر این گفته های شما نادرست است نیاکان ما بدین دلیل به اسلام گرویدند که نهادی پاک و اخلاقی وارسته و بینشی باز داشتند.
روحانی جوان گفت: من خُم لُرُم و از آریایی های اصیلُم من قصد توهین نداشتم.
در این وقت رئیس جهاد کشاورزی به ایراد سخن پرداخت و ضمن ارائه اعداد و ارقام از زیان های خشکسالی در سراسر کشور گفت: … امسال بارندگی به اندازه کافی خواهیم داشت و خشک سالی مرتفع خواهد شد …
آنگاه آقای فرماندار آغاز سخن کرد و گفت: … خداوند نه به نماز ما و نه به روزه ی ما و نه به خمس و زکات ما نیاز ندارد ما این کارها را برای رشد و کمال خودمان باید انجام دهیم و هیچ منتی هم بر خدا نباید بگذاریم بنابر این این گونه نیست که هرگاه ما این کارها را انجام ندادیم خداوند بخواهد تلافی کند. سپس آقای فرماندار در اشاره به سخنان آن شیر مرد جلسه گفت: آن دوست مان درست می گویند ایرانیان قدیم- نیاکان ما –انسان های پاک طینتی بودند و اسلام را بخاطر این که اندیشه و اذهان  پاک و صادقی داشتند و این که اسلام دینی انسانی و آسمانی بود پذیرفتند.
برایِ منِ روستایی این پرسش پیش آمد سخن گفتن روحانی در آغاز جلسه چه نیاز بود؟ اغلب نشستندگان در جلسه از این که در این فصل کاری ما را در این محل جمع کرده اند تا مشکلاتمان را بیان کنیم آنگاه سخنرانی وعظ گذاشته اند ناراضی بودند و پچ پچ میکردند و به قول مردم عامی آش این قدر شور بود که خان هم فهمید. خود روحانی جوان هم در این باره به سخن آمد و گفت: حالا خواهید گفت هر کانال تلویزیونی را که میزنیم آخوند است حالا توی این جلسه هم که آمده ایم آخوند است. این روحانی جوان سه چهار تا نظریه داد که همه شان رد شدند. علمی نبودن پیش بینی هواشناسی را رد کرد  که رئیس جهاد کشاورزی غیر مستقیم تایید نمود و گفت بارندگی خواهد شد. به نیاکان مان اهانت کرد که مورد اعتراض آن شیر مرد قرارگرفت. نظریه بلای طبیعی بودن خشک سالی را رد کرد و آن را مرتبط به خمس و زکات ندادن مان کرد که این را هم فرماندار رد کرد. می پرسم چرا ما باید الزاما بنشینیم و به سخن آدم های بیسوادی همچون ایشان گوش فرا دهیم؟          
محمدعلی شاهسون مارکده
29/6/87