آوای مارکده شماره 22 – يكم ارديبهشت 1383

سرويس هاي منظم

مورخه 18/1/83 ساعت 21 شوراي اسلامي به منظور ساماندهي رفت و برگشت ميني بوسهاي مسافربري خط ماركده – نجف آباد جلسه اي تشكيل داد. در اين جلسه نخست محمد علي شاهسون پيرامون ضرورت نظم در رفت و برگشت ميني بوسها، لزوم همكاري بين آقايان سيد اسماعيل حسيني، علي شاهسون و محمد شاهسون رانندگان اين خط، ارائه سرويس بهتر و جلب رضايت مردم، برخورد توأم با احترام با مردم سخناني ايراد كرد. سپس جلسه با سخنان ديگر اعضاء شورا و رانندگان به مدت 2 ساعت به طول انجاميد و سرانجام مقرر گرديد روزانه دو دستگاه ميني بوس در خط ماركده – نجف آباد اقدام به جابجايي مسافر نمايند يك دستگاه صبح از ماركده حركت و ساعت 12 از نجف آباد برگشت نمايد. دستگاه ديگر ساعت يك بعد از ظهر از ماركده حركت و در ساعت 6 از نجف آباد برگشت نمايد و ميني بوس سوم استراحت نمايد. سرويس صبح و بعد از ظهر به نوبت بين 3 دستگاه ميني بوس به صورت چرخشي انجام خواهد شد.

شوراي اسلامي ماركده

آوا يك ساله مي شود

28/2 /83 يك سال از شروع انتشار نشريه آوا مي گذرد و به زباني ديگر نشريه آوا يك ساله خواهد شد. براي ارزيابي كاستيها، ويژگي ها، نقص ها، كمبودها و اراء راه حل جهت پر محتوا شدن، غني تر شدن، پر خواننده تر شدن و مفيدتر شدن اين نشريه جلسه اي روز دوشنبه مورخه 28/2/83 ساعت 21 راديو (روز جهاني ارتباطات) در محل مسجد ماركده تشكيل مي گردد. از همه خوانندگان آوا كه نظر موافق، مخالف يا انتقاد دارند دعوت مي گردد در اين جلسه شركت نمايند. خواهران خواننده آوا نظريات خود را بدون ذكر نام روي كاغذ نوشته و در پاكت دربسته تحويل دفتر مخابرات و يا خدمات كامپيوتري دهند تا در جلسه مطرح گردد. براي حفظ جو فرهنگي جلسه خواهشمند است به نكات زير توجه گردد:

1) هنگام سخن گفتن ادب را رعايت نمائيم.

2) انتقادها نسبت به هر مطلب با ذكر دليل و سند باشد.

3) مخالفت و موافقت ها نيز توأم با استدلال باشد.

4) راه حل ها جهت آينده نشريه سنجيده، عملي و در حد توان و امكانات باشد.آواي ماركده 24/1/82قدرت اجرايي نداريم

هر جامعه اي كه براي خود نماينده و مسئول بر مي گزيند و مسئوليت كارهاي عمومي و كلي جامعه را بدست وي مي سپارند، انتظار دارند در جريان اهم كارهاي آنان قرار بگيرند و از روند و اجراي كارهاي آنان مطلع شوند. ما جوانان از شوراي اسلامي دوره قبل همين درخواست را داشتيم كه، آقايان محترم !! هر از چند گاهي مردم را در جريان كارها و برنامه هاي خود قرار دهيد اما كو گوش شنوا. عزيزان شورا در اين دوره هم پاي در جاي گذشتگان قرار داده اند، چرا كه در طي اين مدت هيچ گفتگويي در اين رابطه با مردم انجام نگرفته است. حرف من اين است در كارهاي عمومي هميشه بايد شفاف سازي در صدر تمامي كارها باشد كه اميدوارم چنين شود. اما مطلب ديگري در رابطه با شوراي اسلامي كه مصلحت ديدم در يك برگه و در ادامه مطلب فوق بيان كنم تا زياده روي در نوشتن مطلب از سوي يك نفر نباشد. حدود 6 يا 7 ماه پيش صحبتي در رابطه با زمين فوتبال روستا و زمين هاي اطراف آن كه مربوط به تربيت بدني مي شود با آقاي محمد علي شاهسون داشتم مبني بر اينكه زمينهاي فوق مورد تجاوز كشاورزان با انصاف!! ما قرار گرفته و يكي دو نفر از اين عزيزان ! از طرف شمال و جنوب زمين اقدام به كاشت درخت نموده اند، شما از طريق شورا اقدام كنيد. اما فقط گفته شد ما به آنها اخطار داده ايم و گفته ايم كه درختان خود را به جاي ديگر انتقال بدهند. اما هنوز خبري نشده و درختان سبز شده اند و تا چند صباح ديگر زمينهاي فوق را با تير دروازه به قيمتهاي گزاف خواهند فروخت. اين كاشتني ها و تصاحب زمين ها حق كيست؟ چرا شعار مي دهيم و قدرت اجرايي نداريم؟ چرا در يك مسير خاصي حركت مي كنيم؟ آيا شعار شما جوانان نبود؟ پس چرا در عمل جوانان در برنامه هاي شما جايي ندارند؟

اسدالله عرب ماركده 20/1/83

نمايشگاه كتاب

هفدهمين نمايشگاه بين المللي كتاب تهران از 14 تا 24 ارديبهشت ماه 83 در محل دائمي نمايشگاه بين المللي كتاب با شركت ناشران ايراني و خارجي برگزار مي گردد. جا دارد جهت توسعه و گسترش كتاب و كتابخواني در روستا، عده اي از جوانان علاقه مند در غالب يك گروه بوسيله يك ميني بوس از روستاي ماركده به محل نمايشگاه رفته و بازديد نمايند.

آواي ماركده

ثبت نام سوادآموزي

بالاترين افتخار دين ما اين است كه بنيانگذار علم و ايمان مي باشد. كتاب ما قرآن عاليترين سخنان را درباره ارزش دانش بيان مي كند. مكتب ما يعني اسلام با(اقراء بسم ربك الذي خلق) يعني بخوان به نام پروردگارت، شروع شده. قرآن به قلم و نوشته سوگند ياد ميكند. پيامبر اكرم(ص) كسب علم و دانش را بر زن و مرد امر واجب مي داند و ائمه اطهار و بزرگان دين ما هزاران روايت در خصوص كسب علم بيان كرده اند.

توانايي خواندن و نوشتن از بزرگترين نعمتهايي است كه خداوند متعال به انسانها داده است و اين توانايي است كه موجب رشد فرهنگي، اجتماعي، مذهبي، اقتصادي، سياسي و غيره انسانها مي گردد و در واقع سواد موجبات رشد انسان را ئدر هر زمينه اي فراهم مي سازد.

حل معضل بي سوادي نيازمند جهاد و عزم ملي است.

مركز يادگيري محلي روستاي ماركده در دوره هاي مقدماتي و تكميلي ثبت نام بعمل مي آورد.

خواهرانم و برادرانم :با هدايت افراد محروم از نعمت سواد و كم سواد، رسالت خطير خويش در مبارزه با جهل و بي سوادي و حمايت از روند سوادآموزي در روستا را قوت بيشتري ببخشيم.

محل ثبت نام: مركز يادگيري محلي روستاي ماركده.

زمان ثبت نام : 15 فروردين لغايت 30 ارديبهشت

تلفن تماس : 2114 356 مدير مركز : خانم توكلي

ايمان من زاينده رود

قد مي كشم به قامت زاينده رود وقـتي غـروب مي چـكد از شـانه هـاي رود

لبريزم از غرور، غروري به قدر كوه ناخن به خاك مي كشم از اين رود پر شكوه

اي ماركده روستاي پناهم ديگر چه مي خواهي

اين همه ناز نعمت ديگر چه مي خواهي

اي امـيـد مـن، پناهـم چه مي دهيــد

اي كاتبان به نامه اعمال من چه مي دهـيد

من بر سپاه نامه خود خنده مي زنم به ناشكري هاي خود لبخند مي زنم

با خـط خـوش بنويسيد خـط صلــح با جوهـر چكيـده ز دل جوهـر سـرخ

ناگه افق گشوده شود كنار آب لبخند يك ماهي سرخ يك مشت آب

من آمدم بمان سلامي بگويمت

ايمان من زاينده رود بمان سلامي بگويمت

ابوالفضل شاهسون – احمد قلي

ماسك

تنها كودكان نيستند كه در كوچه و خيابان« ماسك مقوائي » به صورت مي زنند و چهره واقعي خود را پشتِ آن پنهان مي كنند. از اين نقابها فراوان است، در روستا و شهر و محل كار و محله زندگي. چهره ها هميشه نشان دهنده باطن نيستند. در پشت قيافه هاي خندان، گاهي « غمي سنگين »خفته است. پشت چهره هاي متبسم، گاهي « عداوت و دشمني » نهفته است و « شرارت » پنهان است.

اگر نگاه انسان، درون نگر باشد، اگر ديد انسان، قدرت تشخيص پشت ماسك و چهره اصلي را داشته باشد زهر خنده هاي فراواني را در وراي اين قيافه هاي خندان و شكوفا خواهيد ديد.

از شعله هاي پرتب و سوزان آفتاب در روزهاي گرم، از سينه كوير، بسيار ديده ايم كه روييده، يك سراب. پس چرا سادگي؟ چرا فريب خوردن از هر لبخند؟ چرا افسون شدن در برابر يك احترام و ادب ظاهري؟ و چشمك فريب؟

هيچ چيز به اندازه صداقت نمي ارزد. هيچ گوهر، به قدر وفا قيمتي نيست. اما مي بينيد كه اين گوهرهاي ارزنده در بازار معاشرت بسياركمياب است.

چقدر قربانيان ساده لوحي را مي شناسيد كه سراب را به جاي آب پنداشته، در كوير سرگرداني و فريب زندگي خود را باخته اند!

گاهي بعضي از اشخاص دورو نيستند، بلكه شيطان مجسم اند، مايه شرم انسانيت! در دروغ آباد بي ايماني طبيعي است كه اوضاع چنان باشد كه:

نشاط و شوق زندگي، زچهره ها رميده است، خنده ها تصنعّي، سلام ها ريا، فريب، و سرگذشت تلخشان كه قصه بلند و پوچ هرزگي است.

ولي آيا اين همه چهره زندگي است؟ و چهره همه زندگيهاست؟ هرگز

كم نيست سلام هايي كه پيام محبت است، و نگاه هايي كه پيك دوستي و صداقت است و دستهايي كه با صميميت به ياري دراز مي شود. اصلاً زندگي به بركت نفسهاي پاك همين ها رونق دارد.

گاهي پشت خنده ها، زهر پنهان است، اين همان نيش است كه گشوده مي شود، حيف است كه نام لبخند بر آن نهادن ….

محمّد (ص) همواره به روي ياران تبسم مي زد، علي (ع) پيوسته چهره اي خندان داشت اما ابوسفيان نيش مي گشود و پشت نقاب آن، يك دنيا حقه، كينه، زهر و نيرنگ بود. غرض آن كه نه هر لب كه به خنده وا شد، نشانه پاكدلي و صفاي باطن است و نه هر چهره متبسم و خندان، گوياي عشق راستين و محبت صادقانه است.

تا كي بايد شهد و شرنگ با هم اشتباه شود؟ تا كي؟

از اين دو نمونه هستند در روستا و افسوس كه لبخند هاي پاك، سلام هاي بي ريا در پشت افكارهاي مال اندوزي و حسادت و كينه جا خوش كرده و كسي به اين نوع سلام ها و لبخندها ارزش قائل نمي شود و اكثريت مردم دنبال يادگيري و اجراي نيش ابوسفيان هستند. بياييد تبسم و لبخندمان از روي ثروت و مالي كه داريم به روي مردم كم درآمد نباشد و نشانه تمسخر و غرور. بياييد با آمدن بهار، وجودمان را مثل بهار پاك كنيم.

حبيب شاهسون ( نيما) 25/11/82

خطا همين جاست

آقاي مهندس غلامعلي عرب طي نامه اي به آوا كه در شماره 19 چاپ شد هم از مردم انتقاد كرده اند و هم از اعضاء شورا ، و نوشته اند « هنگامي كه اعضاء شورا برگزيده شدند شوقي بي مثال در چهره ها ميان آنها پديدار شد و ابراز شادماني خود را با بر دوش گرفتن برگزيدگان اعلام نمودند ولي ديده شده اعضاء شورا … »

مهندس جان ،

سخن دل ما مي گويي، من هم با تو موافقم كه عضو شورا نبايد آن حرفها را بزند. علت را در موارد زير مي دانم و نيز انتقاد شما را مي ستايم ولي با اين قسمت سخن شما كه مردم نماينده خود را بر دوش گرفتند مخالفم و مي گويم:

خطا همين جاست، خطا از همين زمان شروع شده كه تعدادي از مردم مَنِ انتخاب شده را بدون اينكه كاري انجام داده باشم كه سزاوار ستايش باشد بر دوش گرفتند، در خيابان گرداندند و شادماني كردند و حال كه مرا از دوش خود روي زمين گذاشته اند من احساس مي كنم به من بي احترامي مي شود و نيز در جاهايي از من خواسته مي شود كاري هم انجام دهم كه با آن شور و شوق اوليه همخواني ندارد.

جان لاك فيلسوف قرن 17 انگليس (1704-1632 م) مي گويد: « زمامداران نوكران مردم هستند »، آيا معقول است كسي نوكر خود را بر دوش بگذارد و شادماني كند؟ آيا اگر ما مطالعه مي داشتيم و فلسفه انتخاب كردن كه برگزيدن نوكر و گارگزار اجتماعي است را مي دانستيم باز هم فرد انتخاب شده را بر دوش مي گرفتيم؟

مهندس جان، اگر جنابعالي مطلب « نقدي بر هيجان پس از انتخابات دومين دوره شورا در ماركده » چاپ شده در آواي شماره 14 را خوانده بوديد بدون شك بر دوش گرفتن و ابراز شادماني كردن را حُسن و احترام به اعضاء شورا تلقي نمي كرديد. خوب وقتي مَنِ عضو شورا بدون اينكه كاري كرده باشم مورد ستايش قرار گيرم و قدر ببينم و در صدر نشينم و از طرفي هم كه مردم نه انتقاد مي كنند، نه مي پرسند، نه باز خواست مي كنند، نه كنجكاو هستند، پس ميدان براي مَنِ فاقد هنر و تخصص و بي مسئوليت باز است كه كارها و مسئوليت ها را در جامعه قبول كنم و بعد آنها را به حال خود رها نمايم.

جناب مهندس، در كتابهاي تاريخي مي خوانيم سلطان سنجر پسر ملك شاه سلجوقي كه يكي از قدرتمندترين پادشاهان سلسله سلجوقيان است (وي در سال 511 ه ق بر تخت نشست و در سال 552 ه ق فوت نمود ) در 40 سال پادشاهي خود در سرزمين خراسان بزرگ در جنگ هاي زيادي كه كرده، پيروز بوده ولي سرانجام در جنگي شكست مي خورد و به مدت 4 سال اسير دشمن خود مي شود. در اين هنگام از سلطان سنجر مي پرسند چه شد كه پادشاه در مملكت به اين وسيعي و آراستگي و قدرتمندي شكست خورد؟ سلطان سنجر مي گويد: آدم هاي خُرد و كوچك و كم مايه را بر سر كارهاي بزرگ و پراهميت گُماردم و انجام كارهاي بي ارزش و پيش پاافتاده را به عهده آدم هاي بزرگ و كاردان واگذار كردم در نتيجه آدم هاي خُرد و كم مايه نتوانستندكارهاي بزرگ انجام دهند و آدم هاي بزرگ و كاردان هم از انجام كارهاي پيش پاافتاده عار داشتند و پي كار نرفتند نتيجه اين شد كه همه كارها تباه شد و زيان به مملكت رسيد و كار كشور و لشگر و ولايات به فساد كشيده شد.

مهندس عزيز، ما اگر تاريخ مي خوانديم كارها را تكرار نمي كرديم و چون تاريخ نمي خوانيم و تاريخ نمي فهميم و از تاريخ نياموخته ايم ناگزيريم كارها را مرتب تكرار كنيم و زيان بدهيم و اگر قبل از انجام هر كاري كمي مي انديشيديم و جواب چراها و براي چي هاي آن را پيدا مي كرديم جامعه اي مي داشتيم خِرَد گرا، آنگاه هنگام انتخاب اعضاء شورا افرادي را برمي گزيديم مسئوليت پذير، كه توانايي انجام كارهاي بزرگ اجتماعي را دارا باشند، به مسئوليت اجتماعي خود وفادار باشند تا بتوانند از كارهاي شخصي خود كاسته و كار اجتماعي را سامان دهند ولي چون هنگام انتخابات خِرَد ها را تعطيل مي كنيم و احساس هاي پسر خاله اي و پسرعمويي مان گُل مي كند و جولان مي دهد همين است كه مي بينيم.

آقاي مطهري در كتاب عدل الهي مي گويد: « در زندگي انساني هر كاري كه نتواند به چراها پاسخ معقول دهد به هر اندازه كه از اين جهت ناقص باشد، نقص در حكمت و خردمندي انسان تلقي مي شود ». در جامعه اي كه مردمانش خِرَدگرا باشند و انتقاد كننده، ميدان براي آدمهاي بي هنر، فاقد تخصص و كم مايه تنگ است و فقط كسي كه كار بزرگي انجام داده قدر مي بيند و درصدر مي نشيند.محمد علي شاهسون ماركده 11/1/83

منابع :

1- لغت نامه دهخدا نوشته علي اكبر دهخدا

2- امثال و حكم نوشته علي اكبر دهخدا

3- تاريخ فلسفه سياسي نوشته دكتر بهاء الدين پازارگاد

4-عدل الهي نوشته مرتضي مطهري

جشن عروسي در ماركده (قسمت سوم)

يك مادر خوب و بهنجار، مادري بود كه تمام مسائل و باورها و كارهايي كه در طول زندگي يك زن بايد بكند يا بهتر بگوييم وظيفه يك زن را به دخترش ياد بدهد و يك دختر بهنجار دختري بود كه كپي مادرش باشد. بنابراين وظيفه يك زن در خانه علاوه بر شوهرداري عبارت بود از شستن، رُفتن، بافتن، دوختن، پختن غذا و نان، دوشيدن گاو و ساختن فرآورده هاي شيري، و در هنگام كار كشاورزي همپاي مرد خود به شوهرش كمك كردن؛ ولي اختيار محصول بدست آمده با مرد بود.البته نبايد چنين فرض كرد كه مردان آن دوره انسانهاي ظالم، ستمكار و مستبد و خودخواه بودند و به زنان ظلم مي كردند. اكثر مردها احترام زنانشان را داشتند و زحمت هاي آن را ارج مي نهادند و از طرفي خود زن ها هم اين رابطه را هيچگاه نادرست و يا ظالمانه تلقي نمي كردند و اين روند را يك شكل عادي زندگي و عادلانه بودن آن را قبول داشتند و آرامش خود را در پناه مرد مي يافتند و در كارهاي سخت يار و ياور شوي خود بودند، نه تنها شكايت نمي كردند بلكه بيشتر موقع ها باعث دلگرمي شوهر خود مي شدند و به اين شكل زندگي قانع بودند، چون همه اينگونه بودند تبعيضي در بين زنان نبود، زنان از صميم قلب خود را در اختيار مرد مي دانستند و براي اين كار خود دليل هم داشتند و آن را نسل اندر نسل انتقال مي دادند. مي گفتند: ” در زمان پيامبر اسلام يك نفر برزگر بوده، كه براي يك نفر ثروتمند كار مي كرده و مزدش را مي گرفته، اين برزگر در تابستان در هواي گرم در كار كشاورزي براي ارباب خود در مزرعه كار مي كرده و در زير آفتاب داغ، نان خشك و آب گرم مي خورده است. برزگر يك زن پاك دامن، عفيف و مهرباني داشته است. كار زن برزگر در خانه بوده و ضمن انجام كار خانه دوك هم مي ريسته و پارچه هم مي بافته است. اين زن در تابستان در هواي آزاد زير آفتاب داغ كار مي كرده و نانش را در آفتاب مي گذاشته و آب را نيز در زير آفتاب قرار مي داده تا با شوهر خود كه در زير آفتاب داغ كار مي كرده همراهي كرده باشد و هميشه بجاي شلوار يك لنگ يا بهتر بگوييم به زبان امروزي يك دامن مي پوشيده است. روزي فاطمه دختر پيامبر از پدر خود مي پرسد كه آيا من اولين زني هستم كه به بهشت مي روم، پيامبر فرمود: خير، يك زن برزگري است كه از تو زودتر به بهشت مي رود، و آدرس خانه آن زن را به دخترش داد. فاطمه به ديدار آن زن رفت و آن زن با لنگي به كمر بسته در آفتاب كه نان و آبش را در كنارش و در زير آفتاب قرار داده بود ديد، علت را جويا شد، زن برزگر گفت: آب و نان را بدينجهت در آفتاب قرار دادم كه غذاي من و شوهرم همانند باشد. خودم نيز بدينجهت در زير آفتاب نشسته ام تا با شوهر خود همراهي كرده باشم و لنگ را به جاي شلوار بدينجهت پوشيده ام كه هر گاه شوهرم بخواهد با من همبستر شود آسان باشد“.نمي دانم اين روايت سنديت دارد؟ يا ساخته ذهن مرداني است كه زن را مالك مرد مي دانند؟ با كمي دقت مي بينيم هيچ منطقي در اين داستان نيست چون اگر روزي مرد بيمار شد آيا زن هم بايد بيمار شود؟ و اگر مرد فوت كرد چي؟ سختي به خود دادن زن چه سودي براي مردِ خانواده دارد؟ آيا عكس اين قضيه هم صادق است؟ يعني اگر زندگي زني سخت باشد شوهر آن زن هم بايد به خود سختي دهد يا نه؟ و آيا اين رابطه يكطرفه است يا دو طرفه و متقابل؟….

براي انتخاب عروس آينده پدر و مادر با هم مشورت مي كردند و يكي از دختران ده را درنظر مي گرفتند . اگر دختر را از فاميل خود انتخاب مي كردند دليل انتخاب خود را اين چنين اعلام مي كردند: ” خودي اگر گوشت آدم را بخورد استخوانش را دور نمي اندازد، تيكّه (لقمه) كه از دهان افتاد مال دامن است “ .نجيب بودن دختر معيار اصلي انتخاب است و اگر دختر از فاميل خودشان نبود يكي از معيارها، موقعيت هاي اقتصادي و اجتماعي خانواده دختر بود چون مردم بر اين باور بودند كه دختر وقتي خانه شوهر رفت با توجه به معيارهاي شوهر و خانواده شوهر، رفتارهايش شكل خواهد گرفت. هنگامي كه دختر در نظر گرفته شد، مادر پسر در موقعيتهاي مناسبي مانند جشن عروسي، هنگام درو، خرمن كوبي، حمام زنانه، در پاي كاچي موضوع را به مادر دختر گوشزد مي كرد. مادر دختر معمولاً اين جواب ها را مي داد: ” اختيارش با باباشه “، ” تا بي بينيم قسمت چي باشه “ ،” شوما باييد به باباش بگين .“ براي انتخاب عروس آينده پدر و مادر با هم مشورت مي كردند و يكي از دختران ده را درنظر مي گرفتند . اگر دختر را از فاميل خود انتخاب مي كردند دليل انتخاب خود را اين چنين اعلام مي كردند: ” خودي اگر گوشت آدم را بخورد استخوانش را دور نمي اندازد، تيكّه (لقمه) كه از دهان افتاد مال دامن است “ .نجيب بودن دختر معيار اصلي انتخاب است و اگر دختر از فاميل خودشان نبود يكي از معيارها، موقعيت هاي اقتصادي و اجتماعي خانواده دختر بود چون مردم بر اين باور بودند كه دختر وقتي خانه شوهر رفت با توجه به معيارهاي شوهر و خانواده شوهر، رفتارهايش شكل خواهد گرفت. هنگامي كه دختر در نظر گرفته شد، مادر پسر در موقعيتهاي مناسبي مانند جشن عروسي، هنگام درو، خرمن كوبي، حمام زنانه، در پاي كاچي موضوع را به مادر دختر گوشزد مي كرد. مادر دختر معمولاً اين جواب ها را مي داد: ” اختيارش با باباشه “، ” تا بي بينيم قسمت چي باشه “ ،” شوما باييد به باباش بيگين “ .

مردم ماركده سخت به قسمت يا همان قضا و قدر الهي باور داشتند و كسي كوچكترين شكّي به اين موضوع نداشت و عقيده داشتند خداوند سرنوشت هر كس را در پيشاني او نوشته است و هر رويدادي را خواست خداوند تلقي مي كردند و اگر كسي به اين انديشه و باور شك مي كرد آن را سست ايمان مي دانستند و در اين باره ضرب المثلي زده مي شد كه گوياي اين طرز تفكّر است :« عروس پشت پرده نصيب كجا مي گرده »

چه عامل هايي باعث شده كه مردم ماركده به باور و انديشه هاي قضا و قدري باورمند باشند؟ آقاي مطهري در كتاب عدل الهي در اينباره مي گويد:”بحث جبر و اختيار خود به خود بحث «عدل» را به ميان مي آورد زيرا رابطه مستقيمي است ميان اختيار و عدل از يك طرف، جبر و نفي عدل از طرف ديگر، يعني تنها در صورت اختيار است كه تكليف و پاداش و كيفر عادلانه مفهوم و معني پيدا مي كند. اگر انسان آزادي و اختيار نداشته باشد و در مقابل اراده الهي و يا عوامل طبيعي دست بسته و مجبور باشد ديگر تكليف و پاداش و كيفر، مفهوم خود را از دست مي دهد. “

ادامه دارد …

محمد علي شاهسون ماركده

دست به دست هم دهيم به مهر

آواي شماره 20 را همانند ديگر شماره هاي اين نشريه با دقت مطالعه كردم و برخود باليدم در روستايي زندگي مي كنم كه داراي نشريه است. شايد اين يك پديده نادر باشد در فرهنگ روستايي، كه بايد قدر آن را بدانيم و همگي دست به دست هم دهيم به مهر و اين نشريه نوپا را روز به روز پر محتواتر نمائيم.نامه انتقاد از آقاي محمد علي شاهسون نوشته خانم س.ش را خواندم و از اينكه نشريه آوا وسيله اي شده تا ما شهروندان ماركده اي بتوانيم آراء و انديشه هاي خود را در آن بازتاب دهيم جاي بسي خوشوقتي است. خانم س. ش در نامه خود سه اعتراض به نامه من داشته اند. يكي اينكه نامه چاپ شده درباره ماركده نبوده، ديگر اينكه به محتواي نامه ايراد داشته اند و سومي اينكه اعتقاد به كپي بودن آن دارند. كه بايد در پاسخ گفت: نخست، اين نامه يك نوشته ادبي است و متن ها و نامه هاي ادبي درباره كل انسان و انسانيت است و چون مردمان ماركده نيز جزئي از جوامع انساني هستند به آنها هم مربوط مي گردد. ديگر اينكه، به نظر شما بي محتوا است ولي بايد ديد و پرسيد آيا همه خوانندگان هم همين نظر را دارند؟ به علاوه همانگونه كه خود هم در نامه تان گفتيد و در آواي شماره 17 چاپ شد” نوشته هاي هر كس جزئي از عقايد و افكار اوست “ بنابراين افكار و انديشه و عقيده هر كس براي خودش محترم است و ما به حرمت انساني نمي توانيم به انديشه ديگران بي احترامي بكنيم ولي اين حق را داريم كه با رعايت ادب و احترام آن را نقد كنيم. سوم اينكه به صرف اينكه ادعا نمائيد نامه كپي است چيزي را ثابت نمي كند شما بهتر بود براي اين گفته خود نام و نشاني منبع كپي برداري شده را ذكر مي كرديد تا گفتار شما بر همگان آشكار شود. بهر صورت من از تمام دختر خانم ها و خانم هاي با سواد در خواست مي كنم بياييد براي رشد فرهنگ روستايمان، بويژه ما خانم ها كه نسبت به آقايان از امكانات و ابراز عقايد كمتري برخورداريم با مقاله ، نامه نوشتن، ارائه تحقيقات علمي و اجتماعي آوا را غني تر، پر محتوا و سودمندتر نمائيم و نشان دهيم كه زنان ماركده نيز مي توانند همپاي زنان ديگر جوامع انساني در اجتماع نقش خود را ايفاء نمايند.

خانم شاهسون

قصه هاي روستا

هنگامي كه در بين ريش سفيدان و بزرگان روستا مي نشينيم، طرز صحبت كردن، شيريني سخن، نرمي زبان و … ما را شيفته آنها مي كند مخصوصاً هنگامي كه با چرب زباني شروع به قصه گفتن مي كنند ما را حيران مي كنند زيرا مشاهده مي كنيم تفاوتهاي زيادي بين قصه هاي آنها و قصه هاي امروزي وجود دارد. براي مثال سادگي در قصه ها و سخن هاي آنها زياد به چشم مي خورد. به همين دليل بر آن شديم قصه هايي با زبان بزرگان روستا در آوا براي شما همشهريان عزيز چاپ كنيم.

روزي چند اصفهاني براي گردش و تفريح به شهر فريدن سفر مي كنند بعد از تفريح و گردش در راه بازگشت به لاك پشتي بر مي خورند ولي هيچ كدام نام اين حيوان را نمي دانستند و فقط مي ديدند چيزي شبيه سنگ گاهي راه مي رود و گاهي مي ايستد به همين خاطر هركدام نامي را براي لاك پشت بر مي گزينند اولي مي گويد: اين طوطي بُود. دومي: اين تنبك لوطي بُود. سومي: اين بيل بُود. چهارمي: اين گوش فيل بُود. پنجمي: اين ايراني است. ششمي: اين زيره كرماني است. اين چند نفر در حال جر و بحث بودند كه ناگاه يك نفر به جمع آنها اظافه مي شود و هنگامي كه از موضوع با خبر مي شود مي گويد: داد و بي داد نكنيد.

من چو مي گشتم در اين تپه پشت نام اين حيوان بود لاك پشت!!

جعفر شاهسون ماركده 27/12/82صنعت چوب

چوب يكي از توليدات كشاورزي است و چوب كبوده گويا در صنايع چوب قابليت تبديل بهتري دارد و به همين جهت در بازار رونق بيشتري يافته است. درخت كبوده درختي است جنگلي و بي بار كه صرفاً براي استفاده از چوب آن كشت مي گردد. در منطقه ما به علت وجود رودخانه زاينده رود و بيشتر در كنار جويها يا جاهايي كه درخت ديگري نمي توان پرورش داد درخت كبوده كاشته مي شود و چوب بويژه چوب كبوده در كنار فرآورده هاي ديگر يكي از محصولات كشاورزي است. همه ساله هنگام زمستان گروهي از جوانان بصورت يك تيم با كمك يكديگر درختان كبوده را كه تنومند شده و موقع بهره برداري آن رسيده از كشاورزان خريده ، قطع و تبديل به قطعه هاي متناسب نموده و بوسيله كاميون به بازار حمل مي نمايند. چوبهايي كه از اينجا حمل مي گردد ، در كارگاههاي چوب بري تبديل به فرآورده هاي مختلف مي گردد و با قيمتهاي بسيار بالاتر در بازار فروخته مي شود. سئوال اين است كه چرا ما خودمان اين كار را نكنيم؟ ما مي توانيم در قالب شركت هاي تعاوني و يا مستقل و به صورت شخصي اقدام به خريد دستگاههاي مورد نياز بكنيم و بجاي چوب كبوده خام، چوب هاي ساخته و يا نيم ساخته را بسته بندي و به بازار عرضه نمائيم در اين صورت تعدادي ديگر از جوانان روستا مشغول به كار خواهند شد. مدتي است شوراي اسلامي روستا پيگير ايجاد يك شهرك صنعتي است. مسئولين صنايع روستايي جهاد كشاورزي يكي از شرايط ايجاد شهرك صنعتي در اين منطقه را وجود چندين متقاضي ايجاد كارگاه صنعتي مي دانند كه متأسفانه ما نداريم.

آقاي اسدالله عرب مي گويد:”چوبهايي را كه ما به بازار عرضه مي كنيم فرآورده هاي متفاوتي از آن مي سازند. چوبهاي نازك تر را عموماً صندوق ميوه مي كنند و از چوبهاي ضخيم تر پالِت و تخته سه لايي و … مي سازند. مركز عمده صنايع چوب در منطقه اصفهان و نجف آباد ، روستاي اصغرآباد است. در روستاي اصغرآباد خانواده اي نيست كه حداقل يك دستگاه چوب بري نداشته باشد. “

بدون شك ما هم مي توانيم همانند اصغر آبادي ها به صنعت چوب روي بياوريم و براي جوانان اشتغال زايي نماييم. اطلاعات و تخصص فني صنعت چوب را هم مي توانيم با صرف چند ماه در آموزشگاههاي فني و حرفه اي بياموزيم ولي چرا نمي كنيم؟ يك بينش و جهان بيني در فرهنگ ما مردمان روستاي ماركده وجود دارد و آن بينش تقليد گرايانه و زندگي روزمره گي است. يعني روز كار كردن و شب خوردن ، بدون آينده نگري و ديد بلند داشتن. وقتي گذشته 50 ساله ماركده را مطالعه مي نمائيم تقليد صِرف را در اقدام هاي اجتماعي و خانوادگي مردم بطور محسوس مي بينيم خلاقيت و نوآوري كمتر به چشم مي خورد و اگر فردي هم در يك زمينه اي دست به خلاقيت و نوآوري بزند ابتدا او را كم عقل و نادان مي ناميم ، او را مسخره مي كنيم و در صورتي كه موفق شد شروع به تقليد از او مي نمائيم ولي هرگاه شكست خورد مي گوييم از همان ابتدا ما مي دانستيم. اين روش يك روش نُخبه كشي است يعني استعداد جوانان را نابود مي كند، خلاقيت جوانان را سركوب مي نمايد ، شجاعت و شهامت را از جوانان مي گيرد و ما امروز به عينه مي بينيم جوانان روستا آن شجاعت و شهامت لازم جهت آفرينندگي و جرئت به اقدام كارهاي بزرگ را ندارند و از ترس نيشخند و تمسخر بزرگتران دست به هيچ كار بلندهمتانه نمي زنند و براي مقبوليت در باور بزرگان تلاش مي نمايند همانند آنها بينديشند و رفتار كنند.يكي از پيش پاافتاده ترين كارِ صنايع چوب، ساختن صندوق ميوه است و مي دانيم هر سال چندين هزار صندوق ميوه از اصفهان و نجف آباد خريداري و به اين منطقه آورده مي شود و چوب قسمتي از همين صندوق ها بصورت خام از همين منطقه رفته است. با كمي تدبير و همت بلند، چند جوان مي توانند هر يك به تنهايي و يا با شراكت و در صورت نداشتن سرمايه با استفاده از تسهيلات بانكي دستگاههاي چوب بري خريده و در فصل زمستان مشغول كار شوند، اين تخصص چنداني هم لازم ندارد. اين جوانان كم كم در اين كار خود مهارت لازم را كسب خواهند نمود و كارگاه خود را با خريد دستگاههاي پيشرفته براي كارهاي متفاوت توسعه خواهند داد با گذشت چند سال خواهيم ديد صنعت چوب در گوشه اي از روستا شكوفا شده است و ده ها نفر مشغول كارند.

محمد علي شاهسون ماركده 16/1/83بياييد همديگر را ببخشيم

اگر واقعاً مي خواهيم عشق بورزيم ابتدا بايد بياموزيم كه چگونه ببخشيم. هميشه فكر مي كنيم بخشيدن يعني كسي كه در حق ما اشتباهي كرده است آن را از ما بخواهد. البته هميشه راه ديگري براي مشاهده امور زندگي وجود دارد. نظر من درباره بخشش اين است كه روي بخشش كسي كه خطايي در حق شما انجام داده متمركز بشويد. وقتي مي بخشيد آنرا به خاطر خودتان انجام دهيد نه براي ديگران، اين انتخاب و راه هميشگي است، انتخاب براي بخشيدن هميشه و فقط مال شما است وقتي احساس مي كنيد كه بخشيدن ضروري است به خاطر ديگران اين كار را انجام ندهيد. دو نفر عاشق آنچه نسبت به هم انجام مي دهند به ياد دارند اگر رابطه شان ادامه بيابد به اين خاطر نيست كه آنها همه چيز را از ياد مي برند بلكه همديگر را مي بخشند. شايد هرگز نتوانيد مسئله اي را فراموش كنيد اما مي توانيد ببخشيد همان طور كه زندگي مي گذرد و شما همه چيز را به ياد داريد بار ديگر موقع آن است كه به ياد بياوريد كه كسي را بخشيده ايد. اگر با ديگران سر جنگ داريد نمي توانيد در وجودتان هم آرام باشيد مي توانيد همه اينها را رها كنيد و ببخشيد. اين كار هيچ نيرويي نمي خواهد فقط شجاعت مي طلبد. بخشيدن دايره تنفر، رنجيدگي، عصبانيت و درد را مي شكند كه اغلب نسبت به اطرافيان خود احساس مي كنيم. و اين را هم به ياد داشته باشيم كه هيچ چيز آنقدر بد نيست كه نتوان آنرا بخشيد، هيچ چيز.

خانم س.ش

نقدي بر نويسنده دايي موسي قلي

وقتي سرگذشت دايي موسي قلي در آواي ماركده به چاپ رسيد و آن را مطالعه نمودم آنقدر احساس شادي و بزرگي به من دست داد كه ديدم بالاخره جايي پيدا شده كه از بزرگان و خدمتگزاران صادق روستا تقدير شود و تلاش آنان را ستود. سركذشت دايي موسي قلي به حقيقت عالي و الگويي هست براي همه همشهريان خوب روستاي ماركده. جا داشت و دارد كه از همسر وي( خاله ليلا) كه نقشي بسيار مهم در موفقيت دايي موسي قلي داشته يادي مي شد. بنابراين از نويسنده مطلب دايي موسي قلي انتظار آن مي رود كه در تحقيقات خود از همدلي، سادگي، گذشت و … اين زن فداكار هم چند جمله اي مي نوشت تا الگويي باشد براي زنان امروز روستا كه متأسفانه بت چشم و هم چشمي و تجملات، تمام فكر آنان را احاطه كرده است.

رمضان عرب ماركده