به جان سپهری

از زمان کودکی در گویش همشهریانم که کمی فرهنگ لمپنی داشتند این جمله را می شنیدم. « به جان سپهری » نمی دانستم که چرا بعضی از همشهریانم به طنز، فکاهی و یا مسخره، این جمله را به کار می برند. بعد دقت کردم دیدم این جمله صرفا در روستای مارکده بیان می شود. تا این که در کند و کاوی که پیرامون گذشته مارکده داشتم داستانش را فهمیدم.
بی گمان همه ی ما جمله سال ابوالقاسم خانی را در لابلای سخنان گذشتگان شنیده ایم. ولی شاید کمتر کسی از ما کوشیده باشیم بدانیم ابوالقاسم خان کی بوده؟ سال ابوالقاسم خانی چه سالی است؟ چرا بدین نام نامیده شده است؟ و تاثیر ابوالقاسم خان و سال او در مارکده چه بوده است؟
محمدعلی شاه قاجار دو سال پس از پیروزی انقلاب مشروطه، یعنی سال  1286 باکمک روس ها مجلس ملی ایران را به توپ بست و بنظر خود بساط انقلاب مشروطه را برچید. تبریزیان به رهبری یکی از فرزندان گمنام، ولی پاک، دلیر و صادقِ جامعه، بنام ستار قره  داغی که پیشه ی دلالی اسب و قاطر داشت به دفاع از انقلاب مشروطه برخاستند. وقتی مشخص شد که محمدعلی شاه در شکست دادن تبریزیان ناتوان است از دیگر گوشه و کنار مملکت هم بر علیه محمدعلی شاه بپا خاستند. از جمله، تعدادی از افراد ایل بختیاری به درخواست علی قلی خان، مشهور به سردار اسعد، یکی از خان های قدری روشن و آگاه بختیاری، به یاری انقلاب مشروطه آمدند و اصفهان را از دولتیان گرفتند. این در حالی بود که تعدادی دیگر از خان های با نفوذ بختیاری با افراد خود با محمدعلی شاه هم قسم بودند و رو در روی ستارخان و نیز رو در روی پسرعموهای خود ایستادند. سرانجام بختیاریان به کمک نیروهای شمال با جنگ های متعدد به تهران دست یافتند و محمدعلی شاه فرار کرد و حکومت به دست بختیاریان افتاد. و هر یک از خان های بی شمار بختیاری، چه موافق و چه مخالف انقلاب مشروطه، زیر چتر حمایتی سردار اسعد که مرد شماره 1 ایران محسوب می شد، فرماندار و استاندار قسمتی از خاک ایران شدند.
خان های بختیاری، منطقه چهارمحال را ملک موروثی خود می دانستند بنابر این پس از این رویداد در یک جلسه خانوادگی و فامیلی با هم قرار می گذارند که املاک روستاها را از مردم بخرند و ضمن این که حاکم هستند ارباب هم باشند و توافق می کنند املاک هر روستایی را فقط یک خان بخرد تا بخاطر منافع، در آنجا درگیری بین دو خان پیش نیاید و جمله ای معروف هم در آن قرار داد می نویسند بدین مضمون: هرکه این عهد نامه را رعایت نکند بوش ( بابایش)  سگ.
فرزندان متعدد خان های بختیاری به روستاها سرازیر می شوند و املاک مردم را با تطمیع، تهدید، ترساندن، کتک و ضرب و شتم می خرند و سالیان دراز هم ارباب و هم حاکمان منطقه بوده اند. در نشست خانوادگی و فامیلی خان های بختیاری به منظور تقسیم املاک مردم منطقه، زمین های روستای مارکده به خانواده غلامحسین خان بختیاری مشهور به سردار محتشم تعلق می گیرد. سردار مکرم پسر سردار محتشم با دار و دسته اش چند نوبت به مارکده می آیند و املاک مردم را می خرند و می شوند ارباب.
 سال ها می گذرد، به دلیل ستم ها و زورگویی های بی شماری که بر مردم روا می داشتند شکایت های زیادی از طرف مردم، بویژه در زمان پادشاهی رضا شاه پهلوی، به مرکز رفت. از طرفی اقبال سیاسی بختیاریان هم روبه افول رفت و هیات حاکمه کشور تصمیم می گیرد قدرت خان های بختیاری را تضعیف و دست ستم را از سر مردم کوتاه نماید بنابر این دستور داده می شود؛ بختیاریان املاک خود را به غیر بختیاریان بفروشند. این کار حدود سال های 1316-1315  انجام شده است. و ابراهیم بمانیان نامی از مردم اصفهان که کاروان سرا دار بوده املاک مارکده را می خرد.
سال 1320 زمان جنگ جهانی دوم رضا شاه پهلوی ایران را ترک می کند ارتش نوپای ایران از هم می پاشد و بخاطر وجود جنگ و اشغال قسمت هایی از ایران، دولت مرکزی ضعیف می گردد. خان های بختیاری از زندان و تبعید آزاد شده و به چهار محال و بختیاری آمدند.
یکی از خان هایی که به منطقه آمد و بنای خود سری و مخالفت با دولت مرکزی را گذاشت، ابوالقاسم خان بود. ابوالقاسم خان یکی از خان های متعدد بختیاری، پسر لطفعلی خان مشهور به امیر مفخم بود و امیر مفخم پسر حاج امام قلی خان مشهور به حاج ایلخانی است. ابوالقاسم خان بنابر نوشته آقای عبدالعلی خسروی از خان های تحصیل کرده و پیشرو بود. به دنبال ابوالقاسم خان، خان های دیگر هم هریک بنای خود سری را گذاشتند و فرستادگان شان به روستاها آمدند کارگزار ارباب اصفهانی را بیرون راندند و زمین های خود را که فروش شده بود به زور تصرف و محصول سهم مالکانه را بردند. این سال را سال ابوالقاسم خانی می نامند. به سخنان هر پیرمردی که گوش دهی خاطره ای از این سال برایت تعریف می کند.
در سال ابوالقاسم خانی سه نفر از طرف خانواده سردار محتشم به مارکده آمدند سپهری نام که رئیس بود منصوری نام که تفنگ دار و مسلح بود و زمانی نام که همراه و همکار آن دو نفر بود. وقتی وارد مارکده شدند سراغ کدخدا علی را، که زمان مالک بودن سردار محتشم کدخدا بوده گرفتند، که به آن ها گفته شد، علی فوت کرده است می پرسند خانه پسرش کجاست؟ که در خانه فیض الله شاهسون اتراق می کنند. آمدن این سه نفر اوایل پاییز بود عزیز ریزی کاگزار بمانیان فرار کرد محصول سهم ارباب که جمع آوری و انبار شده بود را تصرف و بردند و بقیه محصول که بدست آمد با رعیت ها تقسیم و سهم مالکانه را بردند سال بعد هم که محصول بدست آمد مجددا آمدند وقتی نیروهای دولتی ابوالقاسم خان بختیاری را شکست دادند دوباره کارگزاران بمانیان به روستا بازگشتند.
می گویند منصوری آدمی لات منش، بسیار بی عاطفه، بی ادب، بی شخصیت و آدمی زورگو بوده است. در طول بیش از یک سال که در مارکده بود بسیاری از مردم را آزرده، هرکه را می دانست طرفدار ارباب بمانیان است کتک می زده است. در این هنگام کدخدای مارکده شادروان امان الله شاهبندری قوچانی بوده که از طرف بمانیان انتخاب شده است، در مقابل ماموران خان مقاومت می کند و استدلالش هم این بوده که بختیاریان زمین ها را فروخته و بمانیان خریده است. به اتهام طرفداری از بمانیان تهدید می گردد که؛ اگر بخواهی از بمانیان دفاع کنی چوب خواهی خورد، ناگزیر سکوت می کند.
مامورانِ خان بختیاری خرمن ها را دست و دلبازانه تقسیم می کرده اند. می گویند؛ اول یک من چلتوک برداشته و به رعیت می دادند و می گفتند؛ گوشت بخر و کباب کن بخور. در آخرِ سر هم مقداری ته خرمن برای کشاورز رها می نمودند. این رفتار ماموران خان خوشایند رعیت ها بوده و بعد ها تعریف می گردد. ولی همه جا رفتارشان سخاوتمندانه نبوده بلکه در دیگر موارد سخت گیر و بی حرمتی های بی مورد هم می نموده اند.
 روزی شادروان محمدکاویانی از جاده به طرف مزرعه ی قورقوتی می رفته است. مامور خان در اول مزرعه ی چم بالا از باغات حفاظت می نموده به محمد کاویانی می گوید: حق نداری به چم بالا بروی؟ و او می گوید: چم بالا نمی روم ، به قورقوتی می روم. مامور خان میگوید: قورقوتی کجاست؟ محمد می گوید: مزرعه ای بالاتر! و مامور حرف محمد را نمی پذیرد و مانع رفتن می شود. محمد می آشوبد که شما که نمی توانید راه را ببندید و به راه خود ادامه می دهد. شب دشتبان از محمد می خواهد که به حضور مامور خان بیاید. وقتی وارد میشود مامور به او حمله می کند که دستان مامور گرفته می شود و محمد فرار می کند.
 به دنبال این برخورد، فیض الله شاهسون به ماموران خان اعتراض می کند که در خانه من به همشهریانم بی احترامی می کنید و این عمل شما نادرست است. در همان شب به درخواست فیض الله و در حضور سپهری و منصوری جلسه ای از بزرگان روستا تشکیل می شود و شکایت نامه ای خطاب به مرتضی قلی خان، فرماندار وقت شهرکرد، تنظیم و به امضا بزرگان روستا می رسد مبنی بر این که ماموران ارباب بختیاری به مردم بی احترامی می کنند مردم را می آزارند و بر مردم ستم روا می دارند. به درخواست سپهری شکایت نامه ارسال نمی شود. می گویند: پس از این شکایت نامه قدری رفتار منصوری تعدیل می گردد.
می گویند: منصوری از هر چیز و از هر کس بهانه می گرفته و نا سزا می گفته، بر هرکه خشم می گرفته او را چوب و فلک می کرده، جریمه می نموده. می گویند مثلا رعیتی هنگام عبور از کوچه به خرش هین می کرد، می گفت؛ چرا با صدای بلند هین کردی؟ هرگاه می فهمید کسی چیزی دارد همان را از مردم درخواست می کرد. خداداد آپونه ای قاطری داشته، قاطر او را به بهانه بردن بار گرفته دیگر باز پس نمی دهند اعتراض می کند دستور کتک زدن صادر می شود. تکیه کلام منصوری در هنگام تهدید و ترساندن مردم، قسمی بوده که بجان سپری می خورده است. مثلا خطاب به رعیتی می گفته؛ به جان سپهری چوب و فلکت می کنم، اگر فلان کار را انجام ندهی به جان سپهری شلاقت می زنم و… این بوده که اصطلاح  «به جان سپهری» که با حالت لات منشی بر زبان منصوری ادا می شده بر سر زبان لمپن های روستا افتاده و در جاهایی به کنایه، تمسخر و فکاهی بیان می شود.
آمدن خان های بختیاری به منطقه و اعلام حکومت خود مختار، منطقه را با نا امنی روبرو کرد دزدان سال های قبل از قدرتمند شدن رضا شاه پهلوی، دو باره سر بر داشتند راه ها نا امن شد کاروان ها و مسافران را در محل گردنه ها لخت می کردند در همین سال ها گله گوسفند قوچان را، لر های بختیاری بردند و شما داستان آن را از زبان شادروان اسفندیار شاهبندری قوچانی در تاریخچه روستای قوچان خواندید. در همین سال دزدانی از منطقه نجف آباد قصد داشتند گله گوسفند مارکده را ببرند که چوپان روستا شادروان اکبر شاهسون مقاومت می کند و دزدان او را به قصد کشتن می زنند. در همین سال گله گوسفند یاسه چای را لرها می برند که شادروان استاد علیرضا در منطقه لرها، گویا هارونی، حمام و یا پل می ساخته که از دزدیده شدن گله گوسفند یاسه چای با خبر می شود و با وساطت خان محل، گله به یاسه چای برگردانده می شود.
شادروان مصطفی شاهسون در تاریخ 21/11/73 خاطره خود را از این سال ابوالقاسم خانی چنین برایم نقل نمود. در گذشته ما تابستان میوه های سردرختی خود مانند آلوچه، زردآلو، انگور، گردو و سنجد را برای فروش به روستاهای فریدن و چهارمحال می بردیم و اغلب با غله تعویض می کردیم در همین سال ما هنگام تابستان قدری میوه به شهرکرد بردیم به ما گفته شد هر که قاطر دارد بختیاریان قاطر را تصاحب و برای جنگ به تنگ گزی که در آن هنگام بین نیروهای دولتی و بختیاری جنگ بود می برند. وقتی این خبر را شنیدیم سخت نگران شدیم. در شهرکرد که ان وقت دهکردش می گفتیم کاروان سرای مشهوری بود بنام کاروان سرای هالوکریم. هالوکریم مردی نیک نفس بود. به ما گفت ممکن است ماموران خان های بختیاری برای تصاحب قاطرهای تان به کاروان سرا بیایند بهتر است شما قاطرها را به خانه ی شخصی من ببرید و در طویله جای دهید که اگر ماموران خان آمدند بگویید قاطرها مال هالوکریم است. برحسب اتفاق وقتی ما وارد خانه هالوکریم می شدیم ماموران سر رسیدند و ما همان گفته هالوکریم را تحویل شان دادیم. سرانجام با برنامه ریزی هالوکریم شبانه از بیراهه، شهرکرد را به سمت مارکده ترک کردیم.
در همین سال ابوالقاسم خانی شاد روانان: امیر شاهبندری قوچانی، مهدیقلی عرب فرزند ماندعلی، میرزا عرب فرزند قربانعلی، احمد عرب فرزند لطفعلی و محمد عرب فرزند محمدعلی از مردمان مارکده به شکل گروهی به نجف آباد رفته، خرید کرده و بر می گشتند که در گردنه قورمز به دو نفر دزد مسلح که سر راه کمین کرده بودند برخورد می کنند. دزدان اموال و حتا لباس و گیوه های مسافران را گرفته و رهای شان می کنند.
مال باختگان به مارکده می آیند و شکایت نزد آقای سپهری می برند، نشانی و مشخصات دزدان را می گویند. نام او کربلایی علی از مردم ریز ( زرین شهر امروز) و مشهور به کل علی ریزی تشخیص داده می شود و بعد مشخص می شود که تشخیص از راه دور درست بوده است. کل علی فردی تنومند بوده، ریش قرمز و چشمان درشتی داشته، در کار راهزنی بسیار ماهر و یکی از دلاوران اردوی رضاخان جوزانی بوده است. پس از کشته شدن رضاخان جوزانی و به دنبال آن امنیتی که در زمان پادشاهی رضا شاه پهلوی بوجود می آید دست از دزدی برداشته حال که دو باره منطقه نا امن شده کار سابق خود را از سر گرفته است. شادروان غلامرضا خسروی سوادجانی در این حین در مارکده در دکان زیر خانه فیض الله شاهسون به کار قصابی مشغول بوده از طرف سپهری مامور می گردد که به همراه دو نفر از مال باختگان در پیرامون به جستجو بپردازند و کل علی  را بیابند. سرانجام پس از چند روز جستجو او را در دره هلیه یانچشمه در حالی که تریاک دود می کرده غافل گیر کرده و با مهارت خاصی که غلامرضا به کار می برد باتفاق همراهش، امیر نام، دستگیر و دست بسته، به مارکده می آورند.
کل علی سه روز در دست آقای سپهری و منصوری اسیر بوده روزی یک بار او را از طویله ای که محل بازداشت گاه او بوده بیرون می آورده وکتک می زده اند تا محلی را که اموال دزدیده شده را مخفی کرده بگوید ولی کل علی مقاومت کرده و چیزی نمی گوید وقتی کتک خوردن به پایان می رسیده درخواست می کرده که به او چپق بدهند تا دود کند و با ولعی خاص چپق می کشیده است. اما امیر، همراه او تحمل نمی آورد و همه چیز را فاش می کند و مال باختگان از روی نشانی داده شده اموال خود را یافته و به روستا حمل می کنند. می گویند شب چهارم کل علی و امیر همراهش با دست خالی خشت های تاق طویله را، که در آن زندان بوده اند، شکافته و فرار می نمایند. صبح هنگام، می فهمند که دزدان موفق به فرار شده اند بعد خبر می رسدکه سر دره آن ها را دیده اند که می رفته اند.               
                                                                       محمدعلی شاهسون مارکده 8/12/87