جارچي ماركده شماره 36- پانزدهم مهرماه 89

جلسه شورا
شورای اسلامی مارکده در تاریخ 6/7/89 ساعت 30/20 به اتفاق آقای اکبر منصوری در محل دفتر دهیاری جلسه داشت. آقای منصوری گفت: « برابر برنامه ریزی که از طریق وزارت آموزش و پرورش شده، قرار است انجام کارهای اداری مدارس روستاها از حالت متمرکز در شهر به صورت مجتمع های اداری در میان همان روستاها صورت گیرد به همین جهت قرار شده مجتمع اداری مدارس ابتدایی 6 روستای قراقوش، گرمدره، مارکده، قوچان، صادق آباد و یاسه چاه در مارکده استقرار یابد و مجتمع اداری مدارس راهنمایی و دبیرستان 6 روستای یادشده در روستای گرمدره مستقر گردد. با استقرار این مجتمع های اداری دیگر لازم نیست مسئولان مدارس برای انجام کارهای اداری به سامان بروند بلکه تمام کارهای اداری مدارس در همین مجتمع ها انجام می شود و وقت مسئولان مدارس صرف آموزش و پرورش دانش اموزان خواهد شد. در همین راستا مسئولیت مجتمع اداری مدارس ابتدایی این 6 روستا به اینجانب واگذار شده است. در این مجتمع اداری آقای طادی با سمت معاون آموزشی و اردشیر شریفی معاون پرورشی و آقای بهارلو معاون اجرایی با من همکاری خواهند نمود. حال از شما مسئولان روستای مارکده می خواهم که در جهت استقرار این مجتمع مرا یاری نمایید اولین درخواست من اماده کردن محلی مناسب برای استقرار ما است» که مقرر گردید یکی از اتاق های مدرسه قبلی پگاه تعمیر و در اختیار قرار گیرد.

     گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده

جلسه در مرکز بهداشت
به دعوت سرکار خانم دکتر عطایی پور، مسئول محترم مرکز بهداشت درمانی مارکده، جلسه ای در ساعت 11 مورخ 8/7/89 به اتفاق آقای اصغر عرب مسئول بهداشت محیط، اعضا شورای اسلامی و دهیار در محل مرکز تشکیل و پیرامون مسائل زیر گفتگو و اتخاذ تصمیم گردید.
دهیار روستا موظف گردید وقتی آبِ جوی کشاورزی قطع شد پمپ آب را روشن و آب جوی تا انتها، یعنی کفِ دره ی مارکده جریان یابد.
دهیار مجددا درخواست نماید تا میرشکار به محل آید و سگ های ولگرد را تلف نماید.
خانم دکتر عطایی پور تقاضا نمود که زباله ها بجای سوزاندن در گودال دفن گردند. که پاسخ داده شد: به علت سنگی بودن و نبود خاک عمیق در محل تخلیه زباله ها، این کار میسر نیست. پیشنهاد می گردد درخواست گردد با همآهنگی مرگز بهداشت شهرستان مدیریت واحدی برای جمع آوری و دفن بهداشتی زباله های 6 روستا ایجاد و با خرید ماشین مخصوص، زباله ها جمع آوری و در صحرای صادق آباد که محلی مناسب دارد دفن گردد.
موضوع غیر بهداشتی بودن ذبح دام در محل مطرح شد که مقرر گردید مسئول محترم مرکز از مقامات ذیربط تقاضای برنامه ریزی جهت حمل گوشت از کشتارگاه به روستا نماید.
مقرر گردید شورای روستا تقاضا نماید پرونده های متخلفان بهداشت محیط در مراجع قضایی توسط مسئول امور حقوقی مرکز بهداشت شهرستان صورت پذیرد.
گفته شد همانند سال گذشته در نزد مدرسه راهنمایی دخترانه آغل و
 نگهداشت دام درست شده ممکن است بخواهند در این مکان دام نگهداری کنند که در این صورت بهداشت دانش اموزان مدرسه و ساکنان محل به خطر خواهد افتاد.  که مقرر گردید مسئولان مرکز بهداشتی درمانی نخست اخطار کتبی و در صورت عدم رعایت، موضوع از طریق مراجع قضایی پیگیری شود.

       گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده 

بیمه محصولات کشاورزی
آقای مرتضی رئیسی بیمه گزار سال زراعی 89-90 طی تماس تلفنی گفت: تعدادی فرم بیمه نامه توسط آقای علیرضا عرب برای مارکده فرستادم تقاضا می شود هر کشاورزی که مایل به بیمه کردن باغات خود است فرم بیمه را شخصا پرکند. فرم را بدون این که تا کند نزد خود نگهدارد من می آیم و تحویل خواهم گرفت ممکن است امسال ثبت بیمه نامه ها کامپیوتری باشد آنگاه ما این اطلاعات شما را به کامپیوتر وارد و بیمه نامه کامپیوتری ارائه خواهم داد و اگر هم کامپیوتری نشد بیمه نامه دستی خواهیم نوشت. امسال که گذشت مردم مارکده درخت گردو کم بیمه کرده اند توصیه می شود همه درختان گردویشان را بیمه نمایند چون تعرفه اش کم شده ولی میزان خسارتش نه. به علاوه مردم مارکده درختان هلو را بیمه نمی کنند این خطاست باز توصیه می شود درختان هلو را هم بیمه نمایید چون امسال خسارت خوبی پرداخت شده است نکته ی مهمی که باید بدان توجه داشت این است که باغاتی که مخلوط بادام و هلو اند می توان همان باغ را با همان مساحت یک بار برای هلو بیمه نمود و یک بار هم برای بادام. تعداد فرم هایی که فرستاده ام به قدر کافی نیست لطفا هر کشاورز از روی برگه کپی بگیرد و فرم را پر کند.
(تلفن آقای رئیسی 09133814811)

گزارش از محمدعلی شاهسون مارکده 

خدا جوانان ما را هدایت کند
گه گداری که فعالیت های سازمان ملی جوانان را از رسانه ها مشاهده می کنم و در کنار آن به دعای همیشگی آخر صحبت های بسیاری از افراد جامعه دقت می کنم که؛ از خداوند برای جوانان این کشور هدایت طلب می کنند. « کوبیدن آب در هاون» برایم تداعی می شود. جوانانی که ذخیره های اصلی یک جامعه برای پیشرفت و پویایی هستند، حال تبدیل به یک معضل شده اند. جوانانی که بسیاری از کشورها، از نداشتن چنین نسل جوانی تاسف می خورند، خود جزء مشکلات جامعه به شمار می روند آن قدر که گمراهی و هدایت نشدن شان خواب را بر بسیاری گران کرده و همیشه از خداوند طلب هدایشان را می کنند. اما آیا در واقعیت مشکل اینجاست؟
امروزه که بسیاری از انگاره های سنتی ما برای توسعه دستخوش تغییر شده است و سیستم سرمایه داری در دنیا برای بشر توانسته است موتور تحقیقات علمی، اکتشافات و نوآوری هایی که دارد از سایر روش های اداره جوامع دست آوردهای درخشان تری داشته باشد. مهمترین اصل در ایجاد رفاه، آسایش و راحتی جسم و روان بشر ایجاد ثروتِ تکیه داده بر تولید است.
در دنیای جدید دیگر مفاهیمی چون خود کفایی به معنای عام در حال از دست دادن تعاریف خود هستند به عنوان نمونه بسیاری از کشورهای تولید کننده و صادر کننده خود وارد کننده بزرگ بسیاری از کالاها هستند و از قضا به عنوان یک عیب اقتصادی شناخته نمی شود. بلکه نکته مهم ایجاد ارزش افزوده و تولید ثروت است. هرقدر کشورها پیشرفته تر می شوند در ازای صادرات تکنولوژی و فکر درآمد زا هستند و هرقدر کشورها عقب مانده تر هستند صادرات مواد خام بدون ارزش افزوده در آنها بیشتر مشاهده می شود. ممکن است کشوری ثروتمند باشد اما عقب مانده، که در همسایگی کشورمان نیز می توانیم آنها را مشاهده کنیم.
حال بدون توجه به فاکتور تولید و تجارت و صادرات نمی توان به توسعه و رشد یک جامعه خوشبین بود سرمایه گذاری در بخش تولید حرکت سایر بخش های یک جامعه را وادار به گردش می کند ایجاد اشتغال وابستگی مستقیم به سرمایه گذاری درست در تولید دارد ایجاد درآمد برای افراد جامعه ناشی از اشتغال، موجب بهره مندی آنان از عزت نفس، استقلال و ایجاد نسلی برپایه درست کاری و دیگر خصلت های انسانی است.
اگر جوانی از راه سالم تامین مالی شود می تواند نیازهای روحی و عاطفی خود را نیز تامین کند وقتی جوانی تا 30 سالگی بیکار است، مسکن مناسب ندارد و از داشتن همسر برای رفع نیازهای عاطفی و جسمی خود محروم است دعای ما برای هدایت او چه سودی دارد؟ بلکه باید نفرینی بر نسلِ خودمان کنیم که با نا امیدی، کم کاری و بی مدیریتی بسیاری از فرصت ها و منابع را تباه ساختیم. از منی که وقتم را به بیهودگی گذراندم، از کارمندی که کم کاری کرد، از مدیری که بدون تخصص و لیاقت بر پستی نشست، از کشاورزی که آب را هدر داد و از ذهن هایی که برای شکوفایی کشورمان کاری نکردند. سخن گفتن البته از هرکاری آسان تر است و چه بهتر که عمل بیشتر باشد. با این وصف از مشکلات تولید در این کشور گفتن در حوصله این بحث نیست.
اما سازمانی که قرار است مشکلات نسل جوان را بیشتر بشناساند و با مطرح کردن درخواست جوانان و برجسته کردن آنان در جهت رفع آن بکوشد و دیگر سازمان ها را به حرکت وادارند به محلی برای اهدای جوایز گوناگون تبدیل شده است و « سازمانِ جشنواره ها» شاید عنوان بهتری برایش باشد! درحالی که انتظار می رود سازمانی که متعلق به جوانان است برای رفع مشکلات این جوانان نیز کاری کند. برگزاری جشنواره برترین جوان دانشجو، روستایی ، شهری و عشایری و … که چندی پیش برگزار شد و با تبلیغات فراوان به سرانجام رسید کافی نبود تا اینبار اهدای جوایز ورزش کاران ملال آور نیز به وظایف این سازمان اضافه شود.
تنها رفع موانع تولید و اشتغال می تواند مشکل جوانان را حل کند اگر چه به اعتقاد نگارنده کوتاهی همت برخی از جوانان نیز در موضوع تولید دخالت دارد اما بیشترِ دلایل در جای دیگر نهفته است در مدیریت ها و سیاست گذاری ها در راهبردهای کلان تولیدی کشور که از یک برنامه منسجم و بلند مدت پیروی نمی کند و هر دولتی به سلیقه خود این روند را تغییر می دهند. دولت ها هرگاه هزینه ها را از جیب بخش تولیدی و خصوصی حواله می دهند سخاوتمند می شوند مثلا عیدی کارگران را دوبرابر کارمندان در نظر می گیرند و اشتیاق فراوانی به تعطیلی کشور دارند. بخش خصوصی نیز که باید به تولید ادامه دهد ناچار است 2 برابر دستمزد به کارکنان خود در تعطیلات پرداخت کند از این دست برخوردهای دوگانه فراوان است که نشان می دهد حمایت از تولید و بخش خصوصی تعارفی بیش نیست فرقی هم نمی کند دولت به دست کدام یک از جناح های سیاسی اداره شود. وقتی ما به دنبال رضایتمندی کوتاه مدت و عوامانه در مردم باشیم این راه حل ها را مطرح می کنیم. مثلا در اواخر عمر دو سه دولت پیش طرحی مطرح شد به نام « طرح ضربتی اشتغالِ جوانان» شما در همین عنوان طرح می توانید ناکارآمدی آن را درک کنید، اشتغال و ضربتی؟! گویی نیروی پلیس می خواهد عملیات کند که این گونه ضربتی باشد! دیدگاه های اقتصادی در اساس پدیده اشتغال و ضربتی را پذیرا نیست ایجاد اشتغال پدیده ای ناشی از فرایند توسعه پایدار است و امکان ندارد شما به هر نفر سه میلیون تومان پول بدهی و شاهد اشتغال باشی! بلکه صادرات و تبادلات تجاری با کشورهای دنیا بسترها و زیرساخت های حمل و نقل بازاریابی و بسیاری موارد دیگر بایستی شکل بگیرد تا بتوانیم اشتغال پایدار داشته باشیم در عین حال کوچکترین تغییری در وضعیت اقتصاد دنیا هوشمندی ما را می طلبد تا با درک شرایط جدید راهکارهای جدیدی ارائه کنیم یعنی حتا حفظ اشتغال نیز از ایجاد ان مهمتر است حال بسیار ساده انگاری است که ما بدون زحمت بخواهیم جوانان سعادتمندی داشته باشیم نخبگان ما مهاجرت نکنند و در این مملکت بمانند و خدمت کنند البته ما هم دعا می کنیم که «خدا جوانان ما را هدایت کند» اما « دوصد گفته چون نیم کردار نیست»

                            مهدی عرب 10/7/89

تقدیر
 نمی دانم شما با این نظر من چقدر موافق هستید من با دقتی که در سخنان مردم روستامان کرده ام دیده ام اغلب به معانی کلمه و جمله هایی که به کار می برند – بویژه کلمه و جمله هایی که بار معنایی فلسفی دارند – واقف نیستند و نمی دانند و یا در حد خوشبینانه اش معنی آنها را می دانند ولی در هنگام گفتار به معنی کلمات توجه و دقت کافی نمی کنند. فکر نکنید باید ساعت ها وقت صرف کرد تا چنین کلمه هایی را بشنوید نه، این کلمه های بعضا غیر انسانی و غیر اخلاقی که توهین به ساحت انسانی هستند همانند نقل و نبات در دهان مردم جاری و ساری اند و جزء سخنان روزانه و روز مره هر یک از ماها شده است. به نمونه های زیر توجه کنید.
قربان شما: این دو کلمه را فراوان در احوال پرسی تحویل طرف مقابل مان می دهیم، یعنی من دراز می کشم تا سرم را در جلوی پای شما ببرند همانند گوسفندی که در پیش پای تازه وارد و یا مهمان گران قدری سر بریده می شود.
بنده: این کلمه را به جای من، هنگام معرفی خود به کار می بریم و قصد مان این هست که تواضع و فروتنی از خود نشان دهیم.  بنده یعنی برده و برده یعنی انسانی که در مالکیت انسان دیگری باشد و مالک بتواند او را به کار وادارد، بفروشد و یا به دیگری ببخشد.
نوکر و چاکر؛ این دو کلمه را به فراوانی هنگام احوال پرسی به کار می
 بریم. یعنی مردی که در خانه ای به ادمی خدمت کند و یا در خدمت فردی باشد و کارهای شخصی او را انجام دهد.
جای شما خالی: این دو کلمه را هنگام بازگشت از زیارت در پاسخ استقبال کنندگان که؛ می گویند زیارتت قبول باشد، بر زبان می اوریم این در حالی است که اغلب سال ها در اخبار رسانه ها می شنویم؛ بخاطر زیادی جمعیت در مراسم زیارت، چند نفر زیر پا مرده اند. آنگاه این تازه از زیازت آمده ها به دروغ به همه می گویند: جای شما خالی! جالب این که، هم گوینده ی «جای شما خالی» و هم شنونده، می دانند این خبر که؛ جای شما خالی بوده، دروغ است ولی به روی بزرگوار خود نمی اورند!؟
صدها کلمه و واژه را می توان مثال آورد که بر زبان می آوریم و یا می شنویم که بی محتوا اند، دروغ اند، واقعیت ندارند و یا نمی تواند واقعیت داشته باشد، ولی بدون توجه به معانی دقیق آنها، هم می گوییم و هم می شنویم و از کنار آنها رد می شویم. با اینکه، این کلمه ها و نیز واژه های دیگری که برای گذران کارهای روزانه بکار می بریم، بار معنایی ساده دارند و می توان از میان کلمه های ساده و فراوانی که در زبان فارسی داریم، سخنی خوب و متناسب برای گفتن برگزید که معانی درست و دقیق داشته باشد ولی این کار را نمی کنیم. متاسفانه ما بیشتر حرف می زنیم و کمتر به معانی گفته هامان دقت می کنیم. بی گمان کلمه هایی که بار معنایی پیچیده فلسفی دارند را بیشتر ما مردم عادی و عامی جامعه روستایی، اصلا معانی شان را نمی دانیم ولی با تاسف بکار می بریم. در حالی که خرد انسانی حکم می کند وقتی معنی کلمه ای نمی دانیم آن را برزبان نیاوریم ولی واقعیت اجتماعی چیز دیگری را به ما نشان می دهد.
واژه ای که بار معنایی فلسفی مذهبی دارد و روزانه بدون دانستن مفهوم دقیق آن، آن را بکار می بریم تقدیر، قسمت، سرنوشت و خواست خدا است. واژه های تقدیر و یا خواست خدا همانند نقل و نبات در دهان ما جای دارد و در مواجهه با هر رویداد ناخوشایندی، اتفاق ناگواری و پیش آمد دلخراشی، رخداد ناخواسته ای با یک حالت حق به جانب، و با این باور که؛ زمین و زمان به ما ظلم روا داشته، این خواست خدا است، خدا چنین مصلحت دانسته و ما نمی دانیم، بیرون می ریزیم و نادانی و ناتوانی در فهم و درک مسائل را به خود و دیگران تلقین می کنیم و بر اثر تکرار و تداوم این تلقین ها، نخست خود را شستشوی مغزی می دهیم بعد تقدیر گرایی را باز تولید می کنیم. باور به تقدیر همانند یک بیماری خوره توانایی عقل و اندیشه ما را به تحلیل می برد یعنی ما با این عمل نسنجیده مان ذهن بالقوه توانمند خود را تخریب و سرکوب می کنیم ذهنی که باید در پس هر رویدادی به دنبال این پاسخ باشد که؛ چرا این رویداد پیش امد؟ و علت و دلیل پیش آمدنش چه بوده است؟ باید دانست ذهن انسانی به دلیل همین تخریب و سرکوب پویایی خود را از دست می دهد و کم کم به تحلیل می رود آنگاه شاهد هستیم که مردان و زنان بزرگ سالی در جامعه داریم که عقل شان اندازه یک بچه 12 ساله رشد نیافته و توانایی فهم مسائل و موضوع های ساده و روز مره زندگی و جامعه را ندارند این را از کجا می توان فهمید؟ از پرسش های ساده و بچه گانه ای که برای گذران کارهای روزمره زندگی از این و ان می کنند.
 اگر کمی شناخت اجتماعی داشته باشیم و با حوصله، رفتار و باورهای
 مردمان جامعه ی روستایی مان را مطالعه کنیم، خواهیم دید یکی از مشخصه های بارزمان متضاد و متناقض بودن اندیشه و باور و رفتار مان است. از طرفی باور به تقدیر داریم و می گوییم هر که سرنوشتی دارد که در پیشانیش نوشته شده. از طرف دیگر اگر دقت کنید هر یک از ما می کوشیم شرایط زندگی مان را بهتر و بهتر کنیم و اگر شرایطی نا مطلوب و نا خوشایند است آن را تغییر دهیم. برای مثال: وقتی بیمار شویم می کوشیم پزشک خوبی انتخاب کنیم تا زودتر و بهتر مداوا شویم. آیا این عمل عقلانی ی دنبال پزشک رفتن، با آن باورمندی غیر عقلانی به تقدیر و سرنوشت در تضاد و تناقض نیست؟ چرا اینقدر تضاد و تناقض در رفتار و باورهای مان هست؟ برای اینکه متاسفانه ما اندیشیدن مان را تعطیل کرده ایم، قوه عقلانی مان را سرکوب و به کناری نهاده ایم و در نبود و به کار نگرفتن عقلانیت، زمینه حذف خردمندی و خردورزی و خردگرایی که؛ ترازوی سنجش هستند را هم فراهم کرده ایم به همین جهت اغلب رفتار و گفتارهای مان دارای تضاد و تناقض است. باید دانست اندیشه و باوری درست و دقیق خواهد بود که تضاد و تناقض نداشته باشد. واقعیت این هست که چون نمی اندیشیم، نمی خوانیم، پرسش های دقیق علمی نداریم، با هم گفتگوی علمی نمی کنیم، گفتگوی انتقادی در جامعه مان نیست و همه مان از انتقاد می هراسیم و گریزانیم، تضاد و تناقض های ذهن و ضمیر و باورهای مان ناشناخته مانده و هویدا نمی شود و ما نمی دانیم. یعنی حرفی می زنیم ولی عمل مان با آن حرف متفاوت است باوری داریم ولی رفتارمان با آن باور همخوانی ندارد به همین جهت ادم هایی با باورها و اندیشه های متضاد و متناقضی هستیم چون نقد و انتقاد نیست و کاستی های ما رو نمی شود فکر می کنیم آدمی بی عیب و نقص، کامل و بهترین هستیم بی اطلاعی از کاستی های مان ما را به خودشیفتگی مبتلا نموده به همین جهت خود را از همه ی مردم جهان بهتر و سرتر می دانیم و باور و فرهنگ آنها را به سخره می گیریم.
تقدیر در ذهن و ضمیر و باور مردم عامی و عادی جامعه ی روستایی ما یعنی این که؛ خداوند از پیش نوشته و معین نموده که هر یک از ما در چه زمان، در کجا و از چه پدر و مادری متولد می شویم آنچه و آن مقدار مواد غذایی که ما باید بخوریم معین شده، مقدار لباسی که باید بپوشیم رقم زده شده، آنچه حوادثی که برای من در طول زندگی پیش خواهد آمد تعیین شده با کی باید ازدواج کنم و چند تا بچه با چه شکل و چه کیفیتی داشته باشم هم مشخص شده و چه وقت و به چه شکل هم باید بمیرم رقم خورده است. سرنوشت باوری، باور به آینده ای است که شکلش از پیش تعیین شده و چه ما بخواهیم و چه نخواهیم حتما اتفاق خواهد افتاد. ادمی که به سرنوشت باورمند است داشتن اراده آزاد و داشتن حق انتخاب سرنوشت خود را نفی و انکار می کند. پرسشی که مطرح می گردد این هست که اگر انسانی آزادی عمل برای انتخاب نداشته باشد آیا  می توان او را انسان نامید؟ و چه چیز باعث شده و می شود که آدمی، آزادی انسانی و در حقیقت انسانیت خود را انکار کند و تسلیم به باور ضد عقلانی، ضد انسانی و ضد اخلاقی سرنوشت گردد؟
وقتی بچه ای در خانواده ای به دنیا می آید بسیار ناتوان است و تقریبا توانایی برآوردن هیچ یک از نیازهای خود را ندارد و کاملا به مادر وابسته است تا مادر به او غذا دهد از او محافظت کند کودک کم کم رشد می کند و بزرگ می شود و توانایی های او افزایش می یابد و می تواند راه برود حرف بزند غذا بخورد و … کم کم که بزرگتر شد می تواند انتخاب و گزینش رفتارهای خود را هم داشته باشد و در پی انتخاب رفتارها مسئولیت پی آمد انتخاب و تصمیم ها را هم به عهده بگیرد حال اگر پدر و مادر و سپس اعضا آموزش دهنده جامعه به او حق انتخاب ندهند و رفتارهایش را دیکته کنند حرمت آزادی های او در خانواده و جامعه رعایت نگردد یعنی آزادی عمل برای انتخاب رفتارهایش را به او ندهند و این کنترل و تصمیم گیری بجای او حتا با انگیزه خیرخواهانه هم باشد او را فلج می کنند کودک سپس نوجوان و جوان را به خانواده و دیگران وابسته می کنند آدم وابسته خود را هیچ و دیگران را همه چیز می پندارد و همیشه می خواهد به دیگری تکیه داشته باشد دیگری برای او تصمیم بگیرد. انسان وابسته همیشه و در همه مراحل زندگی گرفتار است این وابستگی کودک به اعضا خانواده را ممکن است نکته ای دیگر تشدید کند و ان اینکه اگر پدر و مادر و کسانی که در رابطه با آموزش کودک قرار دارند خود را دانای کل و عقل کل هم بدانند و این دانایی و عقل کلی خود را به کودک تلقین کنند کودک اینگونه پرورش می یابد که من موجودی نادانم، چون نادانم نا توان هم هستم، چون ناتوان هستم آدمی نیازمندم حال که نیازمندم این نگرانی را دارم که شخصا نمی توانم نیازهای خود را تامین کنم پس باید متکی به دیگری باشم و این دیگران هستند که همه چیز را می دانند و من ناگزیر باید از آنها حرف شنوی داشته باشم به آنها تکیه داشته باشم. وقتی ما کودکی وابسته پروراندیم و به او تلقین کردیم که ما دانای کل هستیم و وظیفه تو این هست که بچه حرف شنو، سر به زیر و سر به راه باشی کودک به این نتیجه گیری ضد انسانی و بیمارگونه می رسد که باید پیرو بود باید مطیع بود و می شود آدمی که ترمز و گازش دست دیگران است. یعنی ما توانایی عقلمندی او را از کار انداخته ایم.
 حال وقتی این کودک بزرگ شد خیلی راحت تقدیر و سرنوشت باوری را می پذیرد چرا؟ چون عقل و خردش سرکوب شده توانایی فهم دقیق مسائل مهم و پیچیده را ندارد چون دانایی ندارد ادمی ناتوان است چون ناتوان هست آدمی نیازمند است چون نادان ناتوان و نیازمند است آدمی است همیشه نگران. این است که روی فکر و پای خود نمی تواند بایستد ناگزیر باید همیشه به تکیه گاهی آویزان شود. فرهنگ و باورهای عامیانه ما هم  تقدیر را تکیه گاه و آویزه ای قدرتمند در میان مردمان سطح پایین جامعه به میان انداخته و و بر اثر تکرار تبدیل به باور عمومی اش کرده و مرتب این باور عمومی هم باز تولید می شود. خوب چه تکیه گاه و آویزه ای قوی تر و قدرتمند تر از تقدیر؟ آدمی که آزاد و مستقل پرورش نیافته هم ضعف شناخت دارد و هم آدمی است وابسته، ایده تقدیر را به راحتی می پذیرد و به خیال خود آرامش می یابد که هرچه خدا خواهد همان خواهد شد من چکاره ام! چنین ادمی در اجتماع جذب آدم های قدرتمند، بانفوذ و ثروتمند می شود و رابطه ی آنها یک رابطه ی وابسته ی بیمارگونه خواهد بود . آدم وابسته به باورمندی تقدیر و یا متکی به قدرتمندان در طول زندگی اگر کارهایش خوب پیشرفت کرد که هیچ،  اگر ناخوشایندی، ناگواری، رنج، ناراحتی، شکست و محرومیتی هم پیش آمد هیچ مسئولیتی بر خود متصور نیست، هیچ تقصیر و کوتاهی بر خود نمی پذیرد. چون به غلط استدلال می کند که؛ دیگران گفتند این کار را بکند، سرنوشت من که خدا نوشته چنین بوده است. خود را از مسئولیت پذیری کارها و رفتارهایش مبرا می داند و همیشه طلبکار مردم، خدا، شانس، اقبال، فلک کج مدار، قسمت، سرنوشت، قضا، قدر و تقدیر هم هست که حق من اینگونه نبوده که برای من رقم زده شده است. در عین حال خود را شستشوی مغزی می دهد که خدا بهتر می داند شاید مصلحتی در پی این تلخی هست که من نمی دانم یعنی ناخودآگاه تمام کوشش را به کار می گیرد که مسئولیت کار و رفتارهایش که منجر به ناخوشایندی و یا شکست  شده نپذیرد.
اگر نیک بنگریم، انسان فطرتا آزاد و برابر با دیگر انسان ها به دنیا می آید، سرشت همه ی انسان ها حد اقل هنگامی که به دنیا می آیند خوب است هیچ انسان بد سرشتی نداریم هیچ انسان بد ذاتی نداریم اگر به نوزاد تازه متولد شده با دقت بنگریم هیچ نشانی از بردگی، بندگی، چاکری، غلامی، نوکری و اینکه باید قربان دیگری شود در او نیست هیچ نشانی از اینکه باید دیگران دست او را ببوسند، مطیع و پیرو او باشند، او از دیگران بهتر است در او نمی یابید به همین جهت نه قرار است قربان کسی برود، نه قرار است نوکر و چاکر کسی باشد، نه قرار است متکی به دیگری باشد، نه قرار است مطیع و پیرو دیگری باشد و نه قرار است اسیر پندار و باور انسان ستیزِ تقدیر باشد و نه قرار است از دیگران بهتر و برتر باشد اگر دیدید که انسانی از آزادی و برابری با دیگران و داشتن اختیار عمل در زندگی و انتخاب سرنوشت خود و به کار بردن اراده و تصمیم گیری در رفتارهایش گریزان است و مسئولیت کارها و رفتارهایش را نمی خواهد بپذیرد و اگر دیدید آدمی می خواهد با خود بهتر و برتر پنداشتن بر دیگران سلطه ایجاد کند باید به سلامت روانی او شک کرد.
باید دانست جهان قانون مند است و بر اساس قانون می چرخد و ذره ای از قانون بیرون نیست و این قانون را هم آفریننده جهان یعنی همان خدایی که همه مان به آن باور داریم قرار داده است. یکی از قوانین خداوند این هست که تمام انسان ها آزاد و برابر به دنیا می آیند آنگاه ما بزرگترها به غلط و از روی نادانی تقدیر گرایی را در طول رشد کودک به او می باورانیم و او را همانند خودمان ناتوان و فلج می کنیم. یک انسانی خوب و سالم انسانی است که قوانین خدا که حاکم بر جهان است را یکی یکی بشناسد و برای بهبود و رشد خود بکار گیرد.
 باورم شخصی من این است که انسان، برابر قانون خداوند آزاد به دنیا می آید بر اساس سرشت آزادش، اگر محیطی که در آن پرورش می یابد مناسب باشد، آزادی را حق خدایی خود می داند که هیچ کس حق ندارد از او بگیرد، داشتن اختیار برای تعیین سرنوشتش را هم حق خدادادی خود می داند. داشتن عقل و خرد پرورش یافته و نیرومند را هم دوست دارد خود و دیگر انسان ها را هم خوب و دوست داشتنی می داند جهان را زیبا می بیند اینها مشخصه یک انسان با روان سالم است بیشتر پیامبران و اندیشمندان جهان هر یک از زاویه دید خود و بازبان خود و در زمان خود اینها را برای بشرخواسته اند. برای مثال؛ در قرآن آمده که انسان ها باید سخن ها را بشنوند و بهترینش را برگزینند یا برای انسان چیزی نیست جز آنچه که خود با کوشش بدست می آورد. و زرتشت پیامبر ایرانی اندیشه، گفتار و رفتار نیک را توصیه نموده است. اعلامیه جهانی حقوق بشر که چکیده اندیشه تمام انسان دوستان این کره خاکی هست هم در ماده اولش که باید شاهکارش نامید می گوید: « تمام افراد بشر آزاد به دنیا می آیند و از لحاظ حیثیت و کرامت و حقوق با هم برابرند. همگی دارای عقل و وجدان هستند و باید با یکدیگر با روحیه ای برادرانه رفتار کنند.».

   محمدعلی شاهسون مارکده 19/9/88

حرف های مردم
بنظر می رسد آقای عباس شاهسون برای مردم ننه و برای خودمان زن بابا باشد چون شنیده ها حاکیست که شدید فعالیت می کند تا برای صحرای صادق آباد آبی دست و پا کند این درحالی است که ما او را با رای بالایی برای طرح گلستان انتخاب کردیم ولی ایشان کوچکترین قدمی برای مارکده برنداشت.