دشتی

  دشتی، نام روستایی است در کنار رودخانه زاینده ­رود پایین­ تر از هوره در قسمت جنوبی زاینده ­رود روبروی روستاهای سوادجان و چم­ کاکا جزء بخش هوره شهرستان سامان. به منظور آشنایی بیشتر با روستای دشتی، روز 92/9/15 با آقای مهراب عرب یکی از بزرگان روستای دشتی به گفت­ و گو نشستم پرسیدم چرا به این روستا دشتی می ­گویند؟

        نیاکان ما طایفه عرب­ های روستای دشتی، چند خانوار از ایل قشقایی بوده ­اند می ­دانیم ایل قشقایی از چند طایفه تشکیل می­ شده است یکی از این طایفه ­ها عشایر عرب بودند نیاکان ما از عشایر عرب خوزستان هستند که بنا به مصلحت حاکمان سیاسی چند قرن قبل با ایل قشقایی یک مجموعه شده ­اند. منطقه چهارمحال و قسمتی از فریدن محل ییلاق و منطقه شیراز و جنوب، محل قشلاق ایل قشقایی بوده است.  حدود 250 سال قبل در یکی از این سال­ هایی که نیاکان ما ییلاق و قشلاق می­ کرده­ اند محل چرای ییلاق ­شان منطقه فریدن بوده است هنگام پاییز در مسیر برگشت به قشلاق، یکی دو روز را در دامنه همین کوه شیراز اتراق می­ کنند. شبی گروهی از دزدان بختیاری حمله می­ کنند و بیشترِ گوسفندان این چند خانوار را به سرقت می ­برند. نیاکان ما از پیگیری و دادخواهی هم نتیجه ­ای نمی ­گیرند لذا خجالت می­ کشند با تعداد اندک باقی مانده گوسفند به قشلاق بروند چون در حقیقت شکست خورده و سرمایه زندگی­ شان به یغما رفته بود. نومید و سرخورده از زندگی عشایری از دامنه کوه پایین می ­آیند در کنار رودخانه و در محل زمین ­های زراعی فعلی قریه دشتی روبروی قراباغ (سوادجان قدیم) با استفاده از سنگ و گِِل و چوب­ درختان خودروی کنار زاینده ­رود آلونک­ هایی برای خود می ­سازند و زمستان همین جا می ­مانند و بنای روستای دشتی گذاشته می ­شود.      

        نام اولیه روستای سوادجان قراباغ بود و محل آن هم در قسمت شرق سوادجان فعلی و در محل زمین­های زراعی بوده است نیاکان ما هم درست روبروی قراباغ سمت جنوب رودخانه اسکان می­ یابند این چند خانوار نیاکان طایفه ما عرب ­ها اولین گروه بوده ­اند که به این محل آمده و روستای دشتی را بنیان گذاشته ­اند این طایفه چون خود را عرب می­ دانستند هنگام دریافت شناسنامه فامیل خود را عرب انتخاب می­ کنند. نکته­ ی جالب این بوده و هست که نیاکان ما در همان زمان که در ایل قشقایی بوده ­اند و بعد که در اینجا یکجا نشینی را آغاز کرده ­اند زبانشان ترکی بوده و هنوز هم هست.

        گروه دوم که بعد از عرب­ها به این محل می ­آیند چند خانوار از مردم روستای گنجگاه است این اتفاق سال ­ها بعد از اسکان خانوارهای عرب روی می ­دهد. گنجگاه روستایی پایین­ تر از اصفهان است چند خانوار گوسفنددار گنجگاهی با هم جهت چرای گوسفندان ­شان به این منطقه می ­آمده ­اند کم­کم با خانوارهای عرب ساکن شده در این محل آشنا و مانوس می­ شوند و تصمیم می­ گیرند در کنار اینها بمانند و می ­مانند این خانوارها هنگام گرفتن شناسنامه فامیل گنجعلی انتخاب می ­کنند.

         گروه سومی که به محل دشتی می­ آیند چند خانوار از مردم سه­ ده یا خمینی ­شهر امروز هستند که خود را سیّد می­ دانستند و سید معرفی کرده ­اند و به سیدها معروف شده ­اند. سیدها هم گله­ دار بوده­ و به منظور چرای دام­ های خود به این منطقه می ­آمده ­اند که پس از آشنایی و مناسب دیدن محل تصمیم می­ گیرند در این محل بمانند این گروه هنگام دریافت شناسنامه فامیل موسوی انتخاب می­ کنند.

       طایفه ­ای دیگر داریم که نیاکان آنها از مزرعه­ ی معروف سِزاغ واقع در صحرای روستای صادق­ آباد به این محل کوج می­ کنند این چند خانوار کوچنده از سزاغ به این محل هم گله ­دار بوده ­اند برای چرای دام ­های ­شان امده ­اند و هنگام دریافت شناسنامه و انتخاب فامیل، فامیل مردانی برای خود بر می­ گزینند دلیل انتخاب مردانی را هم نمی­دانم.

      طایفه ­ای دیگر داریم که فامیل رعیتی را دارند که از روستای چم­گاو به اینجا آمده­ اند

     طایفه ­ای دیگر داریم که فامیل یاری دارند فرد مهاجر به اینجا رحیم ­یاری بوده و بعد هنگام انتخاب فامیل، فامیل یاری بر می­گزینند.

      طایفه­ ای دیگر داریم که فامیل زمانی دارند این­ ها هم از شوراب به اینجا آمده­ اند

       نام دشتی بر گرفته از موقعیت جغرافیایی محل است و یک انتخاب ساده و بی پیر ایه­ ای بوده است وقتی همان مهاجران اولیه به اینجا می­ آیند در زمین ­های کنار رودخانه اسکان می ­یابند گروه دوم و سوم هم که می­ آید در همانجا مسقر می ­شوند زمین­ های این محل کم وسعت بوده بنابر این برای توسعه روستا زمین کافی و مناسب نبوده است از این جهت در تنگنا بوده اند از طرفی محل فعلی دشتی هم یک قطعه زمین نسبتا هموار و وسیعی بوده  است که از همان اول به دشت معروف بوده و آن را دشت می ­نامیدند  کم­کم تنگنای محل زندگی خانوارها آنها را به این نتیجه می ­رساند که بهتر است در محل دشت خانه بسازند و از آن تنگنا رها شوند آهسته آهسته این جابجایی صورت می ­گیرد و به انهایی که زودتر به این محل، یعنی دشت، آمده بودند می­گفتند آنهایی که در دشت خانه دارند و به اختصار دشتی­ ها.  کم ­کم اضافه ­های جمله رها شده و دشت مانده و ی نسبت هم بدان افزوده شده و به دشتی مشهور و معروف شده است یعنی مردمی که در محل دشت سکونت دارند.

       دو سه طایفه آخری که به دشتی آمده­ اند در همین محل فعلی به خانوارهای قبلی محلق شده ­اند. این چند طایفه در کنار هم زندگی کرده، زاد ولد نموده و امروز جمعیت دشتی را تشکیل می ­دهند زبان مادری همه ترکی است ولی فارسی را خوب می­ دانند.      انصاف حکم می ­کند از چند نفر از بزرگان روستای دشتی هم نامی برده باشم چون هریک برای روستای دشتی زحمت کشیده ­اند البته آنهایی را که من دیده ­ام بی گمان افراد زیادتری بوده که من اطلاعی ندارم.

      سید مرتضی سال­ ها کدخدا و یکی از بزرگ مردان دشتی بوده است سید مرتضی مردی باسواد و کدخدای مردمی بود مردم خاطره ­های خوب از او دارند همیشه از منافع رعیت در مقابل ارباب دفاع می ­کرده است وقتی امیرمجاهد بختیاری املاک را به زور از مردم گرفت می ­خواست زمین ­ها را به ثبت برساند و قصد داشت زمین­ های بالاتر از جوی آب کشاورزی را هم تصاحب کند سید مرتضی جلو او ایستاد و گفت: فقط یک گز و نیم بالاتر از جوی آب به عنوان گل ­ انداز حق داری که در ثبت قید کنی بیشتر از آن مال مردم است. بی گمان اگر پافشاری ­های سید مرتضی نبود امیر مجاهد تمام زمین ­های صحرا را به ثبت می ­رساند.

      سید موسی هم چند سال کدخدای دشتی بود ایشان با سید مرتضی پسر عمو بوده است سید موسی روستا را به خوبی اداره می ­کرد.

       کدخدای بعدی مشهد غلامعلی مردانی پیرمرد بود ایشان فردی بی سواد ولی ساده و سالمی بود و به خوبی روستا را اداره نمود.    

       کدخدای دیگر مشهدی فضل­الله بود مشهدی فضل­الله از طایفه عرب ­ها و فرد باسوادی بود.

      آخرین کدخدای روستا سید ابوالقاسم بود مردی بی­ سواد و در عین حال ساده و سالم بود.

      باید یادی بکنم از ملاعلی از طایفه عرب­ ها که فردی باسواد و مکتب دار روستا بود در روستای دشتی، کاکا و چم ­چنگ مکتب داشت کتاب ­های زیادی داشت که اکنون در دست نوادگان او است یکی از پسرانش بنام اسماعیل هم کم و بیش ادامه دهنده راه پدر بود ولی نتوانست شهرت پدر را بدست آورد.

       چند بیت شعر ترکی هم می­خوانم این اشعار مضامین پند اندرز دارند تقریبا هر آدمی چندتا از این ابیات را بلد هست ولی من تعداد بیشتری را بلدم که می­ خوانم.

گَلیب گِچر دنیا یاخچی، یامانی = خوبی و بدی­ های دنیا می ­آید و می ­رود.

قالسا دا انسانا بیر یاخچیلیق قالور = اگر چیزی برای انسان بماند فقط خوبی ­ها هستند.

گَلر گِچر مِی و مَستانَه = می­ آید و می ­گذرد فصل می و مستی.

مِی ایچَنلَر گِدر، میخانه قالور = می ­نوشان می ­روند، میخانه می ­ماند.

باغبان گَلیب گیریب باغونا = باغبان می ­آید وارد باغش می­ شود.

بی نوا بلبلی قُویمَز قاله گولونه = بی نوا بلبل را نمی­ گذارد در کنار گلش بماند (بلبل را از باغش می­ راند)

بو باغدا نَه گول قالار نَه سنبل = سرانجام در باغ نه گل خواهد ماند و نه سنبل.

قالسه ­ده بیر یامان باغبانه قالور = فقط نام بد برای باغبان خواهد ماند. (چون بلبل را از باغ و کنار گل­ ها رانده است)

هر ناکسه وورمن ایزویی = به هر ناکسی رو مزن( درخواستی نکن)

خریدار اولماسا دِمن سوزویی = جایی که حرفت خریدار ندارد حرفت را نزن.

دَعلی دولت ­لیه وِرمن قیزییی = به مرد ثروتمند کم خرد بخاطر ثروتش دخترت را شوهر نده.

دَعلی دولت گدر قیزی دیوانه قالور = مرد کم خرد و ثروتش خواهند رفت دخترت دیوانه خواهد ماند.

آدام واردور مالو گَلمَز حسابه = آدم هست که ثروتش به حساب نمی ­آید.

اوزگه مالوچون دیشیب عذابه = این آدم برای ثروتی که وفا ندارد خود را به عذاب انداخته است.

شیطان نون قاپی­سینده وارودور تابع = این چنین آدم از شیطان پیروی می ­کند.

محزون بو سِئزلَری دیه نئیچون؟ = محزون این حرف­ ها را برای چه می ­زنی؟

محزون شیرین سئزلری قاله نئیچون؟ = محزون، این سخنان شیرین تو برای چه بمانند؟

بو دنیایی سَن پایَه دار بیلمَن = این دنیا را تو پایدار ندان.

چرخ هرکس ­دَن دِئندی سَن اونَه گولمَن = اقبال چرخ روزگار از هرکه برگشت تو به او مخند.

دُشمَنِی اِلَندَه شادمان اولمَن = دشمنت که مُرد شادمان مشو.

سَنده باشا آپارمَی او خونخاوار اِلَن = تو هم جاودان نیستی مرگ برای همه هست.

تا خوب لیگ اَلی دَه اِله پیشه = تا امکان برایت هست خوبی کن.

اگر فصلی ممکن دیر همیشه = اگر برایت ممکن هست همیشه خوبی کن.

جمشید اِلمَزیدی او تخت و تاجی ­دَن = اگر جاودانگی بود جمشید با ان تاج و تختش نمرده بود.

جمشید گِتمَزیدی او روزگاری­ دن = اگر جاودانگی بود جمشید با ان دورانی که داشت نمی ­رفت.

بُو دورت گین گَلر گِچر انگار برق = چهار روز عمر همانند برق می ­آید و می ­رود.

نهنگ ­لر گَلیب دیر کشتی اِلر غرق = نهنگ ­ها آمده ­اند کشتی را غرق می­ کنند.

تا خوب لیگ اَلی دَه اِله پیشه = تا امکان برایت هست خوبی کن.

بلکه ایشی دیشه هشت و چارو دن = تا بلکه سرو کارت در روز حشر با امامان بیفتد.

جانیم دن اولدوم جیگر غان = جان دلم خون شد.

بلبل لر خزان دن آپاردو خزان = با آمدن بلبل­ ها فصل خزان هم رفت. 

چوخ بهارلر گلیب گچر زمستان = زمستان ­های زیادی خواهد گذشت و بهاران خواهد آمد.

بلبل لَر اوخورَللَر هر بهاردَن = آنگاه بلبلان در هر بهار خواهند خواند.

نج اولدو سلیمان شاه ­لارین شاهی = سلیمان شاه شاهان چه شد؟

فرمانین دَن مرغودَن ماهی = سلیمانی که مرغ و ماهی به فرمانش بود.

تاراج اولدو اونون تخت و دستگاهی = دستگاه شاهی او به تاراج رفت.

بادا گِت دی مُلکِ بی شماری دن = ملک بی شمارش به باد رفت.

لقمان تمهید تَکدی جانو باش تُوتدی = لقمان تمهید بکار برد جانش سالم ماند.

فرهاد داغو کَسدی بی مایه گِتدی  = فرهاد کوه را برید و بی نتیجه رفت.

 شیرین قسمت اولدی خسرو وَ گتدی = شیرین قسمت خسرو شد و به خسرو شوهر کرد.

فرهاد اِلدی گِتدی انتظارو دان = فرهاد هم مرد و با انتظار رفت.

دارا لَر دِیَرلَر یقین اِلمَزلَر= ثروتمندان فکر می­ کنند نخواهند مرد. 

پیر و پیغمبری بیلمَزلَر = چون پیر و پیغمبر را نمی ­شناسند.

نَدار اولوب نَمازونو قیلمَزلَر = آدم نداری مرده کسی برای او نماز نمی ­گذارد.

دارا یاتوب اونا پیشواز گِدَرلَر= ولی ادم ثروتمند که بیمار شود به ملاقات او خواهند رفت.

رحمت ­الله سَن صبر اِله آغلامان = رحمت ­الله تو صبر کن و گریه نکن.

عشق اوتون­ نان جیگریمی داغلامان = با آتش عشق جگرم را نسوزان.

سَن گِزی یی هر مارالا باغلامان = چشمت دنبال هر دختر زیبایی نباشد 

آتای کیمی اولمَن هوسباز اوغلوم = همانند پدرت هوسباز نباش پسرم

گجه گوندیز اوخو گینه یاز اوغلوم = شب و روز بخوان و بنویس پسرم

هر مجلسده اولمن آغزی بوز اوغلوم = تا توی هر مجلسی دهان یخ زده نشوی( بتوانی سخنت را بگویی)

بیر گولیدن باهار اولماز یاز اولماز = با یک گل بهار و تابستان نمی­ شود.

قارا پالاس دوگمگیدن آغ اولماز = پلاس سیاه با شستن و کوبیدن سفید نمی ­شود.

منیم بیر شوم یارام واردور ساق اولماز = من یک زخم بد یمن و شومی دارم که خوب نمی ­شود. 

طبیبی ناشو دور درمانو اولماز = چون پزشک من ناشی است درمان نمی ­شود. 

سرو آغاجی هامو آغاجدان اوجا دور = درخت سرو از همه درختان بلند تر است.

اونون اصلی یوخدو اونودا بارو اولماز = چون اصلش بارده نیست بنابر این بار هم نمی ­دهد.

هر آغاج که ازلیندن اگری دیر= هر چوبی که از ازل کج باشد.

سیمگر اونو سیمه چکه دیز اولماز = هرچه او را بخواهی راست و صافش کنی راستِ راست  نمی ­شود.

                                                                                    محمدعلی شاهسون مارکده