سادگی

سادگی اگر همه ­ی حماقت نباشد! بی گُمان بخشی از آن هست!  می ­گویید نه! باور ندارید؟ بسم ­الله! بخوانید تا دریابید؟!

        سال 1357 بود، درست یک روز بعد از اعلام پیروزی انقلاب اسلامی، یعنی روز 57/11/23 مثل اینکه همین الآن است توی خیابان نجف ­آباد به سمت روزنامه فروشی راه می رفتم می ­خواستم ببینم آیا روزنامه ­ها چاپ شده ­اند؟ اگر چاپ شده کی به نجف آباد می­ رسد؟ غرق در خیالات خود بودم بدین جهت می­ گویم خیالات و نمی­ گویم اندیشه، که زیرساخت اندیشه و تفکر، واقعیت­ ها را دیدن و شناخت واقعیت ­ها است که من متاسفانه نداشتم ولی زیرساخت خیالات، آرزوهاست که من بسیار داشتم. بنابر این غرق در خیالات خود بودم که: در آینده چه مقدار راحت خواهیم بود! چون کسی دیگر دروغ نخواهد گفت! و سطح اعتماد اجتماعی بالا خواهد رفت. جامعه­ ی ما امن خواهد بود و دیگر کسی از پاسبان و ژاندارم نخواهد ترسید. از انجاییکه ثروت و امکانات عادلانه توزیع خواهد شد! دزدی نخواهیم داشت! آدم تهی­ دست نخواهیم داشت! پدیده گدایی، از جامعه برای همیشه برچیده خواهد شد و …  از آنجایی که همه­ ی مسائل را حل شده می­ پنداشتم موضوعی ذهنم را مشغول کرده بود و پاسخ آن را نمی ­دانستم آن این بود که وقتی ثروت و امکانات و فرصت­ ها عادلانه توزیع گردد دیگر فقیر و تهی ­دستی در جامعه نخواهیم داشت حال اگر کسی خواست صدقه بدهد چکار باید بکند؟! 

                                    محمدعلی شاهسون مارکده