گزارش نامه 253 اول خرداد 1401

      میرزاعبدالوهاب و صفرعلی (بخش چهارم)

     سبزعلی وقتی به آبادان رسید در اولین فرصت یک دستگاه گرامافون و تعدادی هم صفحه خرید و آماده توی خانه گذاشت. عید نوروز فرا رسید، سبزعلی به اتفاق اعضا خانواده برای دیدار اقوام و بستگان به مارکده آمدند و در دید و بازدیدهای نوروزی، صدای گرامافون ابزار مهم برای دور هم جمع شدن اقوام و بستگان بود ترانه ­هایی که از صفحه گرامافون پخش می ­شد برای همه تازگی و لذت داشت تنها فردی که به ظاهر نشان می­ داد از این صداها خوشش نمی ­آید حاج نورالله بود ولی به خاطر اینکه این دستگاه مال خانواده مهمان بود و اقوام و بستگان هم به خاطر شنیدن ترانه و موسیقی جمع می ­شدند و شنیدن صدا مایه خوشحالی  آنها می ­شد تحمل می­ کرد و چیزی نمی­ گفت.

   در همین دیدار نوروزی، سبزعلی برای میرزاعبدالوهاب تعریف کرد که به تازگی دستگاه ضبط صوت به بازار آمده که می­ توانی در هرکجا و هر صدایی را که بخواهی ضبط کنی و بلا فاصله آن را پخش کنی و نیز می ­توانی آن صدا را برای همیشه هم نگهداری این دستگاه با نوار کار می­ کند صفحه فروشی ­ها نوار ضبط شده ترانه هم دارند یک نوار که توی دستگاه بگذاری چندین ترانه را پشت سرهم برایت پخش می ­کند دیگه لازم نیست هی صفحه عوض کنی.

     میرزا عبدالوهاب علاقمند شد که این دستگاه را هم داشته باشد و اندیشید که پول آن را چگونه فراهم کند باز با سبزعلی دوست و اقوام خود برنامه ریزی کردند تا پول خرید دستگاه ضبط صوت را هم از جیب حاج نورالله بیرون بیاورند.

     چند روز بعد از نوروز، خانواده سبزعلی قصد داشت به آبادان برگردد در آخرین روز که خانواده حاج نورالله و نیز اقوام و بستگان به منظور آخرین دیدار و خدا حافظی دور هم جمع بودند سبزعلی خطاب به حاج نورالله گفت:

     – عمو، تو این چند روز که اینجا بودم، دیدم صدای گرامافون باعث خوشحالی و شادمانی بروبچه­ های شما هست می ­خوام همیشه این شادی و خوشحالی برقرار باشه، من این دستگاه را نمی ­برم، آن را می ­دم به میرزاعبدالوهاب، تا هروقت که پولش را داشت به من بپردازه.

      میرزا عبدالوهاب بی درنگ گفت:

    – ممنون آقا سبزعلی، شما لطف دارین، من همین الآن اعلام می­ کنم که من هیچوقت پول نخواهم داشت، چون پول ­های ما نزد بابامِ، به امید نسیه من نباش که سرت بی کلاه می ­مونه و ضرر خواهی کرد، پولش را نقد از حاجی بگیر و به امید نسیه من نباش.

     حالا با سخنان میرزاعبدالوهاب همه­ ی اعضا دو خانواده و نیز بستگان و اقوام که دورهم نشسته بودند رو به حاج نورالله کردند و به او زُل زدند ببینند چه واکنشی نشان خواهد داد سبزعلی برای اینکه حاج نورالله توی رو درواسی قرار گیرد و نتواند نه بگوید گفت:

   – ممکنه عمو حالا نداشته باشه، نباید او را توی معذوریت قرار بدیم، من الآن پول هم نمی­ خوام هر وقت که عمو حاج نورالله داشت، بپردازه، 6 ماه دیگه، یک سال دیگه، اصلا قابلی نداره، این دستگاه را به عنوان هدیه می ­دم به میرزاعبدالوهاب، همینکه بفهمم اعضا خونواده عمو حاج نورالله با شنیدن صدای ترانه­ هایی که از گرامافون پخش می ­شه خوش خواهند بود این خوشی برای من از پول هم با ارزش­ترِ من با توجه به شناختی که از عمو حاج­ نورالله دارم در جهت شادی و خوشحالی خانواده هزینه کردن دست و دل بازه!؟

      حاج نورالله متوجه شد همه به او می­ نگرند به علاوه سخنان سبزعلی مبنی بر دست دل بازی او مزید بر علت شد حاج نورالله خود را ناگزیر به دادن پاسخ مثبت دید با مکث و از روی ناچاری گفت:

     – الآن که قرایازِ، باری و اجناسی نیست که تبدیل به پول بشه انشاءالله پاییز پس از برداشت محصول طلب تو را خواهم پرداخت.

       سبزعلی هنگام خداحافظی، در محل قلعه­ کهنه، پای ماشین وانت که اعضا خانواده در حال سوار شدن و آماده رفتن به نجف ­­آباد بودند، دَرِ گوشِ میرزاعبدالوهاب که سبزعلی را بدرقه می­ کرد گفت:

     – در سفر بعدی دستگاه ضبط صوت را هم برات خواهم آورد.

      سفر بعدی سبزعلی به مارکده در ماه پایانی فصل تابستان اتفاق افتاد که مصادف بود با روزهای دهه­ ی اول ماه محرم و تعطیلی روزهای تاسوعا و عاشورا. سبزعلی دستگاه ضبط­ صوت خریداری شده را هم با خود آورد. شب عاشورا، همه ­ی مردم مارکده، کوچک و بزرگ و زن و مرد، توی مسجد جمع بودند سبزعلی در روشنایی چند دستگاه چراغ توری که فضای مسجد را روشن کرده بود، کنار منبر ایستاد، دستگاه ضبط­ صوت را روشن کرد و نزدیک آخوند سیدممرضا، روضه خوان نجف­ آبادی نشسته روی منبر، گرفت و صدای او را که مسئله شرعی گفت، مردم را وعظ کرد و بعد هم روضه ­ی شهادت امام ­حسین را خواند، ضبط کرد. بعد که سیدممرضا از منبر پایین آمد و برای روضه ­خوانی به ده گرم­دره برده شد، سبزعلی نوار را برگرداند و ضبط صوت را روی منبر گذاشت و روشن کرد و مردم لحظه­ ای نفس­ ها را توی سینه حبس کردند ببینند چی خواهند شنید!؟ سخنان سید ممرضا آخوند روضه خوان نجف ­آبادی از اول اعوذ بالله من­ الشیطان الرجیم، بسم­ الله… تا پایان روضه شهید شدن امام­ حسین را بدون ذره ­ای کم و زیاد  دوباره شنیدند و این دوباره شنیده شدن صدا بدون کم و کاست، تعجب همه را بر انگیخت و بعضی ­ها هم در حال تعجب گفتند: اللهَ ­اکبر از این کارهای خدا!!؟ این اولین صدای ضبط و سپس پخش شده در مارکده بود که مردم مارکده آن را به عینه تجربه می ­کردند. از میان جمعیت تنها فردی که از این تجربه خوشش نیامد حاج نورالله پدر میرزاعبدالوهاب و اقوام سبزعلی بود به نظر حاج نورالله بازگویی سخنان آخوند سیدممرضای روضه خوان چون در پشت سر او صورت گرفت غیبت محسوب می ­شد و غیبت هم گناه است. حاج نورالله علارغم نا خوشنودی ­اش از کار سبزعلی، چون سبزعلی اقوام و مهمان او بود شنیدن صدای دوباره روضه ­خوانی را که غیبت می ­پنداشت، تحمل کرد ولی در خانه از سبزعلی درخواست کرد که چون این دستگاه غیبت می ­کند و غیبت هم عمل گناه است، ­آن را به حرمت مسجد، که خانه ­ی خدا هست،  توی مسجد نیاورد.

      یک روز بعد از عاشورا هم سبزعلی با تحویل دستگاه ضبط صوت به میرزاعبدالوهاب، مارکده را به سوی شهر آبادان ترک کرد. چند هفته ­ای طول کشید تا حاج نورالله فهمید سبزعلی دستگاه ضبط صوت را تحویل میرزاعبدالوهاب داده و رفته، قرقرهایش آغاز شد؛ آدم پول نمی ­دهد وسیله ای بخرد که موجب گناه گردد و…

       میرزاعبدالوهاب وقتی دوچرخه خرید سرشار از ذوق و شوق، هنگام غروب آفتاب، بعد از فراغت از کار کشاورزی سوار بر دوچرخه توی خیابان مارکده جولان می ­داد و دوچرخه سواری برای او یک سرفرازی و برازندگی و برتری در میان جوانان و نوجوانان محسوب می ­شد و بیشتر نوجوانان و جوانان آرزوی داشتن موقعیت میرزاعبدالوهاب را داشتند ولی بزرگسالان ده به دوچرخه سواری میرزاعبدالوهاب اعتراض و از او شکایت داشتند چون موجب بر هم زدن نظم عبور و مرور عمومی می ­شد. عبور دوچرخه با سرعت و ناگهانی  از کنار الاغ در حال رفتن توی خیابان، موجب رم کردن آن می ­شد در این وقت راکب و یا بار الاغ به زمین می ­افتاد تعدادی از مردم مارکده که این اتفاق را تجربه می­ کردند به حاج ­نورالله اعتراض و نا رضایتی خود را از برهم زدن نظم و امنیت رفت و آمد توسط میرزاعبدالوهاب می­ گفتند و حاج ­نورالله هم به میرزاعبدالوهاب قُر می ­زد و از او می­ خواست که دوچرخه سواری نکند ولی دوچرخه سواری برای میرزاعبدالوهاب سرشار از لذت بود و سرفرازی او را بین جوانان در پی داشت به همین جهت قُر و نِق پدر را خیلی جدی نمی­ گرفت و خیلی اهمیت نمی ­داد و دور از چشم پدر به دوچرخه سواری ­اش ادامه می ­داد.

     میرزاعبدالوهاب وقتی صاحب گرامافون شد آن را توی جمع دوستان هم سن و سال خود از جمله در شب ­نشینی­ ها و نیز عروسی ­ها می­ برد، جوانان دور هم می ­نشستند و ترانه گوش می ­کردند که موجب خوشایندی و تحسین دوستان و سرفرازی میرزاعبدالوهاب می ­شد. وقتی هم که دستگاه ضبط صوت خرید بازهم آن را در میان جوانان در شب ­نشینی­ ها و نیز توی جشن­ های عروسی­ می ­برد و هر جوانی به نوبت ترانه ­ای می­ خواند و میرزاعبدالوهاب صدای او را ضبط و دوباره پخش می ­کرد که هم سرگرمی و هم موجب خوشایندی برای بقیه و نیز سر بلندی برای میرزاعبدالوهاب بود.

      صفرعلی یکی از جوانان ده، در همه ­ی این جمع­ ها همراه و در کنار میرزاعبدالوهاب بود. خانواده میرزاعبدالوهاب و خانواده صفرعلی با هم اقوام و با فاصله دو تا خانه همسایه هم بودند. صفرعلی پسر حاج­ سلیمان و فرزند بزرگ خانواده بود بنابراین صفرعلی توی خانه موقعیت ممتازی داشت و عزیز دردانه فلکناز مادرش، محسوب می ­شد. فلکناز مادر صفرعلی از همان کودکی تا همین الآن که صفرعلی در مرز نوجوانی و جوانی قرار داشت او را نوازش می­ کرد و قربان صدقه ­اش می ­رفت و خیلی آشکار توی خانه به او امتیاز بیشتری می ­داد از بس این امتیازها آشکارا تکرار شده و تداوم پیدا کرده بود که تبدیل به یک رویه و بقیه بچه­ های خانواده هم همنوا با مادر این امتیاز ویژه را برای صفرعلی پذیرفته بودند به قول مردم لوس و نُنُر بزرگ شده بود یکی از نوازش­ های فلکناز مادر صفرعلی از همان نوزادی و کودکی تا حالا که در مرز نوجوانی و جوانی قرار داشت این بود که می­گفت:

   –  دخترای ده قربون چولِت برن!! (چول، نام محلی آلت پسر بچه)

     فلکناز حالا در دوره نوجوانی و جوانی صفرعلی، اندک ملاحظه ­ای در بیان این جمله نوازشی می ­کرد و آن ملاحظه این بود که با صدای آهسته ­تر و در محیط و فضاهای خلوت و خودمانی­ تر بر زبان می­ آورد.

      صفرعلی، قدی متوسط، رنگ پوستی سفید و چهره ­ای زیبا داشت و حالا جوانی خوش تیپ با تناسب اندام بود و فلکناز، مادر، همیشه از این بیم داشت که پسر زیبا و خوش تیپش از چشمان شور همسایگان، چشم زخم ببیند. برای رفع چشم زخم، همیشه در کودکی چند عدد کُجی آبی دور کلاه نمدی ­اش دوخته بود و روی دوتا شانه ­اش چند مهره آبی و نمک ترکی به هم سفته و سنجاق کرده بود تا اثر چشمان شور خنثی گردد و حالا که بزرگ شده بود همیشه تکه کوچکی از نمک ترکی و اسفند و دعایی و ورقی از کتاب قران بسته بندی شده توی جیب کتش قرار داده می ­شد. فلکناز به این ترفندها بسنده نمی­ کرد نذر و نیازهایی دائمی هم برای سلامتی و دور ماندن از گزند چشمان شور، برای صفرعلی کرده بود از جمله پخت نیم من آرد با مخلوطی از شیر و شیره انگور، همه ساله در روز عاشورا در  قالب کاکولی و توزیع آن بین سینه ­زنان امام ­حسین و پخت صدرم (یک چهارم 6 کیلو) برنج در قالب آش کشک در روز تاسوعا و پخش آن بین سینه ­زنان ابوالفضل. 

      صفرعلی با میرزاعبدالوهاب از همان دوران کودکی که با هم جهت آموختن قران به مکتب نزد آقارحمان می ­رفتند، دوست بودند توی مکتب ­خانه که اغلب در ساختمان مسجد تشکیل می ­شد صفرعلی و میرزاعبدالوهاب تشکچه ­های خود را کنار هم می ­انداختند و می­ نشستند. در بازی­ ها توی کوچه در دوران کودکی هم اغلب با هم و کنار هم بودند اگر کسی نمی ­شناخت فکر می­ کرد اینها دوتا برادر دوقلو هستند. حالا در سن نو جوانی و بعد هم جوانی دوتا از مردان قرآن خوان جوان ده مارکده محسوب می ­شدند که باز در جلسات قرآن خوانی که مردم توی خانه ­های خود تشکیل می ­دادند صفرعلی و میرزاعبدالوهاب دوتایی در کنار هم می ­نشستند توی جشن ­های عروسی باز با هم و کنار هم می ­نشستند با این تفاوت که میرزاعبدالوهاب در بازی چوب ­بازی شرکت داشت ولی صفرعلی به ندرت به میدان بازی می ­رفت.

ادامه دارد

محمدعلی شاهسون مارکده