گزارش نامه 92 نیمه مرداد 94

نسل کهنه و نسل نو

        چند روز قبل در کلینیک بیمارستان نجف ­آباد جلو اتاق پزشک در نوبت ویزیت نشسته بودم مرد و زن حدود 50-55 ساله آمدند از مسئول پذیرش نوبت دکتر خواستند مسئول پذیرش به اطلاعیه نصب شده روی دیوار اشاره کرد  و گفت: باید یک روز قبل تلفنی نوبت بگیرید. زن و مرد مراجعه کننده تصمیم گرفتند شماره تلفن­ ها را یادداشت کنند زن از کیفش قلم و دفتری درآورد روی زمین تکیه به دیوار چمباتمه نشست و مرد هم یکی یکی عدد ها را با تکرار گفت و زن هم به آهستگی و کندی نوشت. نوشتن چند شماره تلفن و کنترل  نوشته ­ها چندین دقیقه طول کشید.

         زن و مرد رفتند و من هم همچنان که روی صندلی در نوبت نشسته بودم غرق در تماشای رفتار مرد و زن بودم دیگر موضوع تماشایی نداشتم. چند لحظه بعد زن و مرد بسیار جوانی آمدند و از مسئول پذیرش نوبت دکتر خواستند و باز مسئول پذیرش اطلاعیه نصب شده روی دیوار را نشان داد  و گفت: نوبت دهی تلفنی شده است.

      دختر جوان پس از دیدن اطلاعیه از توی کیفش موبایلش را درآورد و ظرف یک ثانیه عکس اطلاعیه را گرفت و به پسر جوان همراه خود گفت: بریم.

                                                                                           محمدعلی شاهسون مارکده

       نگرش یکی از بزرگان روستای ما

       در پایان جلسه ­ی مؤسسه خیریه در تاریخ 24/4/94 که قرار بود درباره مشکلات روستا گفت ­وگو شود یکی از بزرگان ادعارس روستای ما خطاب به دهیار روستا گفت:

     من یک انتقاد به شما دارم.

    دهیار هم پاسخ داد:

      مشتاقم که انتقادت را بشنوم انتقادها می­ تواند در جهت پیشبرد بهتر کارهای عمرانی و اجتماعی روستا مفید واقع شود بویژه که اکنون شورای روستا هم نداریم که در کارها با هم مشورت کنیم و من تنها هستم و در خود نظر و مشورت و انتقاد را بیشتر احساس می­ کنم. من همیشه از انتقادها استقبال کرده ­ام ولی متاسفانه در روستای ما انتقاد بسیار کم ولی پشت سر حرف زدن زیاد است من خوشحال می­ شوم که جنابعالی هر انتقادی داری رو در رو بیان کنی تا من بتوانم از نظرات آموزنده و کارشناسانه و بیانات عالمانه حضرت عالی استفاده کنم.

       بزرگ مرد ادعارس روستای ما با تفاخر گفت:

       شما چرا مرتب به نماز جماعت توی مسجد نمی­ آیی!!؟؟  

                                                محمدعلی شاهسون مارکده

       بلقیس و…(بخش نهم و پایانی)

         پسر مورد علاقه زینب مراد بود زینب مراد را دوست داشت مراد زینب را ترک کرده بود ولی زینب نتوانسته بود علاقه مراد را از ذهنش بیرون کند از روی ناچاری و درماندگی حاضر شده بود یارعلی را بپذیرد مراد هیچگاه از ذهن زینب پاک نشد. حدود 60 سال بعد که زینب چند فرزند بزرگ کرده بود، عروس داشت و داماد و نوه و نتیجه، در یگ گفت­ وگو گفت:

          – من تا کنون دلم راضی نشده به فرنگیس یک خدا بیامرز بگویم ازش سخت رنجیده ­ام همانجا بماند توی گور لگد بکوبد تا من بروم اگر آنگونه که آخوندها می­ گویند قیامتی هست من هرگز او را نخواهم بخشید چون فرنگیس حق من را، عشق من را، صفای زندگی من را، ازم گرفت فرنگیس بخاطر اینکه دختر اقوام خود را نگذارد ترش بشود نامزد من را فریب داد و از دستم گرفت مراد واقعا پسر پاک و ساده ­ای بود، یکرنگ بود، به حق خودش بود، خیلی نجیب بود، ساعت و روزهای زیادی ما تنها با هم توی باغ، توی مزرعه، توی بیابان، توی خرمن بودیم این پسر اینقدر پاک و به حق خودش بود و حریم را رعایت می ­کرد که هیچ تمنای لمس من را نکرد، این پسر ذره ­ای کینه و نفرت نداشت، واقعا مهربان بود، بارها توی خواب دیدم مراد نزدم آمده و سنجد و کشمش و گردو که زن کدخدا خدابخش توی جیبش ریخته بود که بخورد از جیبش درآورده و به من داده است باز بارها در خواب دیده ­ام دو نفری روی قاطر سوار شده ­ایم و برای بادام چینی به مزرعه ­ی دره ­قویی می ­رویم. در طول این سال­ های زیادی که گذشته کوچکترین حرفی پشت سر من نزده، بارها هم توی ده به هم برخورد کرده ­ایم، انگار نه انگار که ما روزی با هم حرف ­های عاشقانه زده ­ایم. من عمرم را با یارعلی سپری کردم با هم زندگی کردیم کار کردیم چند بچه بزرگ کردیم اکنون نوه و نتیجه دارم در طول زندگی مشترکمان با یارعلی به ایشان هم کاملا وفا دار بوده ­ام کوچکترین خطایی هم از من سر نزده است ولی همواره عشقم مراد بوده است، قلبم با مراد بوده است.

*

        هفته بعد شوهر خواهر یارعلی نزد سهراب آمد، پاسخ سهراب آری بود و قرار گذاشتند حد اکثر تا دو هفته دیگر هر روز که ساعت خوب و میمون است جلسه عقد توی خانه یارعلی برگزار شود.

       لوازم عقد فراهم شد، مواد غذایی آماده شد، ساعت سعد پرسیده شد، جلسه برای ناهار روز جمعه ­ای برنامه ریزی شد. صبح روز جمعه یارعلی خانه کدخدا خدابخش رفت تا دعوت کند در جلسه، قباله را بنویسد وقتی وارد اتاق کدخدا شد دید چهار نفر مهمان هم دارد سلام گفت دوزانو مؤدبانه پایین اتاق پنجدری نشست و گفت:

         -کدخدا خدمت رسیدم که دعوت کنم با مهمانان گرامی ­ات برای ناهار تشریف بیاورید خانه ما، جلسه عقد داریم و زحمت نوشتن قباله را هم بکشید، انشاءالله یک روز فرمانت را خواهم برد و تلافی خواهم کرد.

        – خدا مبارک کند، بسیار جوان خوش شانسی هستی، ملا قنبرعلی خودش با پای خودش آمده اینجا که دیگر این همه راه نخواهی به هوره بروی.

       یارعلی از این خبر خوشحال شد چون سه تا از مهمانان را می­شناخت که عبارت بودند از: ارباب امیر قوچانی، امان­الله کدخدای قوچان و ارباب فخریان اصفهانی ولی نفر چهارم که ملا قنبرعلی بود را تا آن روز ندیده بود و نمی ­شناخت. بعد کدخدا خدابخش نزد مهمانانش از زحمتکش بودن، پاک و سالم بودن یارعلی تعریف کرد و او را ستود یارعلی از کدخدا تشکر کرد، به خانه برگشت.

        ناهار چلو گوشت درست شده بود بعد از صرف ناهار، ملا قنبرعلی دفترش را باز کرد و مشخصات داماد و عروس را از روی شناسنامه ­ها نوشت و رو کرد به سهراب و گفت:

       -خوب، بفرمایید مبلغ مهریه را چقدر بنویسم؟

       سهراب برای اینکه از قرقرهای زنش که چرا مهریه را کم گرفتی در امان باشد تصمیم گرفت مسئولیت را بر عهده برادر زنش بیندازد نخست نگاهی به ملا قنبرعلی سپس نگاهش را به برادر زنش انداخت و گفت:

      -دایی­ اش بگوید؟

         دایی زینب، روبروی ملا قنبرعلی نشسته بود بدون تعارف معمول که در اینگونه موارد رسم بود و انجام می ­شد مثلا اختیار با بزرگان است، نه، این حق پدر دختر است و یا… گفت:

       -هزار تومان بنویسید.

        برادر بزرگ یارعلی که نزدیک کدخدا خدابخش نشسته بود با عصبانیت خطاب به، دایی زینب گفت:

        -چه خبرِ، برای چی هزار تومان؟ توی این ده رسم است، رسوم است، مردم هم دختر شوهر دادند، پسر زن دادند، فقط شما که نیستید که می­ خواهید دختر شوهر بدهید؟ یا فقط ما نیستیم که می ­خواهیم پسر عروسی کنیم؟ هر مبلغی که برای دخترهای دیگه نوشتند، برای این هم بنویسید، حرف سنجیده بزنید که چهارتا آدم دانایی مانند دوتا کدخدا و دوتا ارباب و نیز مرد بزرگواری مانند ملاقنبرعلی که توی مجلس نشسته ­اند بهتان بگویند احسن، نه اینکه بهتان بخندند!

       – چه حرف نسنجیده ­ای زدم؟ از من خواسته شد مبلغ مهریه را بگویم و من هم گفتم هرکس اختیار دختر خودش را دارد شاید دیگران نخواهند برای دخترشان مهریه بگیرند ما کاری به دیگران نداریم مهریه دختر ما هزار تومان است.

       – آخی چه چیز دخترتان از دخترای دیگه ­ی ده سرتر است؟ چرا نمی­ خواهید مانند دیگران با احترام و خوبی این عروسی سر بگیرد می ­خواهید دهان من را باز کنید تا حرفی را که نمی ­خواهم بزنم و نباید بزنم، و زدنش هم درست نیست، مجبور شوم بزنم، دختر شما یک دختر ک…ن لختی که بیش نیست آیا یک دختر ک…ن لختی مهریه ­اش هزار تومان می­ شود؟ یعنی دو برابر دخترهای دیگه ده؟

        سهراب از سخن برادر بزرگ یارعلی که دختر او را ک…ن لختی نامید  ناراحت شد خشمگینانه به عنوان قهر جلسه را ترک کرد. جلسه به سکوت کشیده شد. کدخدا خدابخش به دایی زینب گفت:

      – ببین می­ توانی برش گردانی بیاوری؟

      – اخلاق او را من می ­شناسم به این جلسه بر نخواهد گشت اصرار هم بی فایده است ولی هر تصمیمی گرفته شود قبول خواهد کرد. ملا قنبرعلی گفت:

       -بهرصورت پدر عروس است وجود و حضورش الزامی است و باید دفتر را امضا کند هرجور هست باید آوردش.

      یارعلی گفت:

         – کدخدا من خودم می­ روم و می­ آورمش.

         یارعلی به خانه سهراب آمد زن سهراب گفت:

         -رفت قابوق.

         یارعلی به مزرعه ­ی قابوق رفت دید سهراب با تبر مشغول شکستن چوب شده تا در کوره بسوزاند و زغال درست کند خدا قوتی داد و گفت:

         -عمو، من آمده ­ام که بابت حرف برادرم ازت عذرخواهی­ کنم بیا برویم این موضوع را با خوبی و خوشی حل و فصل کنیم تو بزرگواری کردی و با وصلت ما موافقت کردی هم من و هم شما باید احترام این وصلت را حفظ کنیم و نباید به خاطر یک حرفی که یک نفر از روی عصبانیت می ­زند بخواهیم آسیبی به این وصلت و زندگی نویی که دارد آغاز می ­شود بزنیم شما پدر و بزرگ یک خانواده هستی به جای پدر من هم هستی باید تحملت خیلی بیشتر از من جوان باشد من شخصا آمدم خدمتت که ببرمت و این موضوع را به خوبی و خوشی به اتمام برسانیم.

        سهراب با شنیدن سخنان سنجیده یارعلی آرام شد کلمه ­ای در ذهن خود برای پاسخگویی به سهراب نیافت یارعلی دست سهراب را گرفت و گفت:

      – خواهش می ­کنم بیا برویم.

       سهراب و یارعلی با هم به مجلس بازگشتند کدخدا خدابخش خطاب به سهراب گفت:

        – من در غیاب شما به نمایندگی از شما حرف ­هایی زده ­ام، تصمیم ­هایی گرفته ام و قول­ هایی داده ­ام که حالا خدمتتان می­ گویم امیدوارم قول ­های من مورد قبول واقع بشود و من را نزد مهمانان رو سفید کنی. پارسال بالاترین قباله ­ای که توی ده نوشته شده 650 تومان بوده است امسال این اولین قباله است که نوشته می ­شود من پیشنهاد کردم؛ نه، هزار تومان شما و نه آن مبلغ پارسال، میانگین مبلغ 800 تومان باشد امیدوارم مورد قبول باشد.

       – کدخدا هر گلی ریختی به سر خودت ریختی شما صاحب اختیار ما هستی موضوع مبلغ نیست موضوع حرف مفت زدن است.

          کلمه حرف مفت برای برادر بزرگ یارعلی ناگوار آمد می­ خواست پاسخ بگوید که حاضران مجلس صلوات فرستادند و با صلوات مانع واکنش برادر بزرگ یارعلی شدند. ملا قنبرعلی میزان مهریه را که جایش را خالی گذاشته بود نوشت و با دفترش به اتفاق دایی زینب برای گرفتن بله به خانه سهراب آمدند نزدیک اتاق عروس که رسیدند دختران در اتاق عروس که در حال رقص بودند هریک در جای خود نشستند ملاقنبرعلی دمِ اتاق چمباتمه نشست صورت قباله را خواند بار سوم زینب بله را گفت انگشت عروس به جوهر دوات آغشته شد پای قباله زده شد و ملا قنبرعلی به جلسه برگشت.

          لیست خرج عروسی هم توسط سهراب گفته شد و توسط کدخدا کم و زیاد شد و صورت بندی شد زمان عروسی دو هفته­ ی دیگر تعیین شد کدخدا و مهمانانش مجلس را ترک کردند هنگام خروج، ملا قنبرعلی به یارعلی گفت:

     – عصر بیا خانه کدخداخدابخش و سند ازدواجت را بگیر.

                                                                                       محمدعلی شاهسون مارکده

       دانش ­آموزان ممتاز سال تحصیلی 93-94

       دانش ­آموزان ممتاز کلاس هفتم: محمدصادق عرب ف اکبر با معدل 86/19. علی عرب ف رمضانعلی با معدل 07/18 . علی عباسی ف محمدرضا با معدل 86/17 .

        دانش آموزان کلاس هشتم: محمدحسین مردانی ف مرتضی با معدل 21/19 . رضا بهارلویی ف حشمت­الله 07/19 . اشکان شاهسون ف خدارحم با معدل 93/18 .

       با تشکر از زحمات دبیران محترم آقایان: غلامرضا سلیمی، مسلم توکلی، علی ­پناه پوریان و اردشیر جعفری. و تشکر و قدردانی از زحمات مدیر محترم آموزشگاه آقای ابوالفتح شاهسون.

    انتظار

        انتظار، داشتن چشم امید به دیگری است، حالت طلب کاری از دیگری است، چشم­ داشت از دیگری است، در خواست و توقع انجام کاری یا رفتاری از دیگری است. و یا امید و انتظار داریم حالتی، اتفاقی یا رویدادی که خواست ما است، خوشایند ما است به وقوع به پیوندد. و یا رویدادی و اتفاقی را که دوست نداریم، اتفاق نیفتد. ولی این همه ­ی قضایا نیست گاهی هم از خودمان توقع داریم انتظار داریم که به فلان موقعیت و یا موفقیت دست یابیم یا به فلان مرحله رشد اقتصادی و یا مقبولیت علمی، ورزشی و یا اجتماعی برسیم.   

         چه انتظار از فرد دیگری داشته باشیم و چه انتظار داشته باشیم که رویدادها بر وفق مراد ما باشد و چه انتظار از خودمان داشته باشیم باید این واقعیت تلخ را بدانیم که چرخش و گردش جهان بر اساس خواست و انتظار ما نیست، و دیگران رفتارشان را بر اساس خواسته، آرزو و خوشایند ما تنظیم نمی­ کنند.

        یعنی هریک از ما آدم­ ها باید بدانیم جهان بر اساس قانون خودش می­ چرخد قانونِ چرخش این جهان را واقعیت­ می ­نامند که ممکن است ما بسیاری از آن را نپسندیم بعضی از آنها مخالف آرمان و آرزوهای ما هم باشد.

        برای اینکه از گردش جهان کمتر آسیب ببینیم راهی نداریم جز اینکه قوانین آن را بشناسیم از قوانین جهان جهت خواست خودمان سود بجوییم آن قوانینی که مخالف با خواست ما است بکوشیم در حیطه اختیار خودمان تعدیل و یا محدودش کنیم و یا اگر نمی ­توانیم تعدیل و یا محدودش کنیم بکوشیم راه­ های سازگاری کم هزینه و کم خطر را برگزینیم انگاه نیازها و خواست ­های خود را با توجه به واقعیت جهان و امکانات موجودمان برنامه ریزی کنیم.

          روابط میان آدمیان هم مبتنی بر قوانین اجتماعی است که عوامل زیادی تاثیر گذار روی تصمیم ما آدمیان و به دنبال آن مؤثر بر انتخاب رفتارمان هستند برای اینکه آسیب و زیان­ مان را در روابط­ اچتماعی­ مان با دیگران به حداقل برسانیم راهی نداریم به جز اینکه قوانین اجتماعی جامعه را و روان آدمیان را بشناسیم آنگاه نیازها و خواست ­های ­مان را با توجه به قوانین جامعه و ذهنیت­ ها و روان انسان­ ها و نیز امکانات و توانایی ­های خودمان برنامه ریزی کنیم.

         همه ­ی اینها که گفتم برای این است که واقعیت ­های موجود جامعه و جهان با آرزوهای ما آدم ­ها فاصله بسیار دارد و ما آدم ها ناگزیریم آرزو و خواست­ های ­مان را تعدیل و بر اساس واقعیت های موجود، آنها را پی­ ریزی کنیم چون دنیا بر اساس آرزوهای ما بنا نشده است بلکه بر اساس واقعیت­ های خودش می­ چرخد و می ­گذرد.

          حال این پرسش مطرح می شود که اگر خواست­ ها و آرزوهای خود را بر اساس واقعیت ­های موجود و امکانات محدودمان برنامه ریزی نکنیم چه می ­شود؟ می ­گویم حداقل دوتا نتیجه و پی­ آمد تلخ و خسارت­ بار روانی برای ما دربر خواهد داشت یکی اضطراب و دیگری خشم، که هر دو پدیده ذهنی ­اند و به دنبال آنها افسردگی خواهد آمد که تاثیر مخرب بر روان و جسم ما آدم ­ها دارد و در نهایت بیماری­ های روان­ تنی را برای ما به ارمغان می­ آورد.

        همه­ ی آدم ­های با روانی انتظارمند، دارای توقع و امید به خارج از خود­اند چون خارج از خود ما در اختیار ما نیست اغلب انتظارها هم برآورده نمی ­شود  لذا می ­بینیم آدم ­های دارای حالت انتظار از دیگران مضطربند، خشمگین ­اند و در پی خشم، عصبانی ­ اند.

           علتش هم در طبیعت جهان است جهان بر اساس انتظار ما نمی چرخد روزگار بر اساس خواست و انتظار ما نمی ­گذرد ما در این جهان فقط اختیار آن چیزهایی را داریم که در اختیار و مالکیت ما هستند تازه در این اختیار و مالکیت توانایی ما هم محدود است اختیار و مالکیت ما تا آنجا پیش خواهد رفت که چه مقدار قانون طبیعت را می­ شناسیم؟ و توانایی بکار گیری آن را داریم؟ بعد قوانین اجتماعی انسانی چه مقدار به ما اختیار و اجازه تغییر را می­ دهد؟ و توانایی ما در این زمینه چه مقدار است؟ می­ خواهم بگویم آرزو و خواست­ ها خیلی وسیع ­اند ولی توانایی و امکانات ما محدوداند به همین جهت هیچ آدمی به آرزوهایش نمی رسد حال اگر واقع ­بین نباشیم و این تضاد بین محدودیت­ ها و آرزوها را ندانیم خشمگین خواهیم شد.

        بدیهی است وقتی شناختی در موضوعی نداریم توانایی تغییر هم نداریم و یا محیط و حیطه ای که در اختیار ما نیست تقریبا تاثیر گذاری ما هم صفر و یا ناچیز است.

         این همه­ ی قضایا نیست ممکن است من و یا شما تمام کوشش ­مان را در جهت خوب پیشرفت کردن و یا کار خوب انجام دادن هم بکار گرفته ­ایم که بسیار هم خوب و با ارزش است ولی باید بدانیم فقط من و شما که در جهان نیستیم دیگران بسیاری هم هستند حال رفتار خوب و بد دیگران روی من و شما هم تاثیر خواهد گذاشت. فرض کنید من و یا شما سال های عمر خود را تلاش می کنیم که سالم بمانیم غذای خوب می ­خوریم ورزش می­ کنیم مراقبت ­های بهداشتی لازم را می­ کنیم ولی آدمی دیگر با بی احتیاطی در رانندگی با ما تصادف می کند و ما آسیب می  بینیم خوب حالا ما اگر آدمی باشیم انتظارمند که چون مراقبت ­های بهداشتی را کردیم انتظارمان این هست که تا پایان عمر از یک حداقل سلامتی برخوردار باشیم حالا با این اتفاق یا رویداد  خشمگین می­ شویم به دنبال خشم هم عصبانی می ­شویم فحش می­ دهیم یقه می ­گیریم شیشه ماشینش را می ­شکنیم و… این را می ­خواهم بگویم ما در جهانی زندگی می کنیم که برای هیچکس تضمینی ننوشته ­اند حتما و بایدی قطعی برای کسی وجود ندارد خوب حالا که تضمین برای کسی نیست، باید و حتم قطعی هم برای هیچکس نمی ­تواند واقعیت داشته باشد انتظار می تواند کاری خلاف عقل و اشتباه باشد.

       اگر ما از این جهان و از این آدم هایش انتظار داشته باشیم باید بدانیم که انتظار ما در بیشتر جاها و بیشتر مواقع بر آورده نخواهد شد پی آمد داشتن انتظار و بر آورده نشدن هم تولید خشم و در پی خشم غم و اندوه و عصبانیت و در پی آنها افسردگی و بیماری های روان تنی است

      می بینیم که داشتن انتظار از دیگری و از طبیعت و جهان و نیز از خود چندان کار عاقلانه نمی تواند باشد

        راهکار چیست؟ راهکار این است که ما حریصانه بکوشیم سطح دانش و اطلاعات ­مات را بالا ببریم، عقل، این نیروی گرانقدر خدادادی را بکار بگیریم آن را خوب رشد دهیم و بپرورانیم در کنار این دو، بکوشیم واقعیت را، فارق از آرمان و آرزو، آن گونه که هست ببینیم با تلفیق این سه، ما می ­توانیم به یک بینش و شیوه ­ی زیست خردگرایانه در امور برسیم. وقتی به خرد دست یافتیم امکانات مان و توان مان را درست برابر با واقع خواهیم شناخت و ارزیابی خواهیم کرد. دست یابی به خرد وقتی کامل می ­شود که گوشه چشمی به اصول اخلاقی هم داشته باشیم و موضوع­ هایی مانند انصاف و عدالت، مسئولیت پذیری، آزادی و آزادگی، مهربانی برابری و انسان دوستی، رعایت احترام  و حرمت دیگران، را در تصمیم­ های ­مان لحاظ کنیم در این وقت است که آنچه را که خودمان بر اثر کار و کوشش بدست آورده ­ایم به همان قانع خواهیم بود چشم طمع به داشته ­های دیگران نخواهیم داشت قدر داشته ­های ­مان را خواهیم دانست شکر گذار خداوند هم خواهیم بود از زندگی و از خود هم راضی و خوشنود خواهیم بود از امکانات و موقعیت ­های­ مان که حاصل دسترنج خودمان است خوب و با لذت استفاده خواهیم کرد و از دیگران هم ناراضی نخواهیم بود چون ناراضی نیستیم پس انتظاری هم از دیگران نداریم از زندگی خود خوشنود و راضی خواهیم بود و به ارامش خواهیم رسید.

                                                                                     محمدعلی شاهسون مارکده

    جلسه

       اولین جلسه به منظور همایش شعر و موسیقی ال ­سون در تاریخ 10/5/94 ساعت 30/21 در قیروق قابوق با حضور حدود 40 نفر از جوانان روستا و سه نفر از مهمانان که از شهر قم آمده بودند برگزار شد. که پس از گفت ­وگو با برگزاری همآیش موافقت شد و قرار شد مجوز برگزاری همآیش گرفته شود و در آغاز همایش چند نفر از جوانان شاعر و هنرمند روستا هنر خود را عرضه نمایند آنگاه گروه ال ­سون برنامه­ های خود را اجرا نماید محل نمایش مدرسه فیض پیشنهاد شد و قرار گردید دو سه جلسه دیگر با دعوت تعداد بیشتر مردم تشکیل و پیرامون فراهم کردن مقدمات برگزاری همآیش برنامه ریزی گردد.

                                                                                        محمدعلی شاهسون مارکده