آواي ماركده شماره 129-چهارشنبه يكم آبان 1387

آموزش فنی حرفه ای

بخشدار سامان طی نامه شماره 2103 مورخ 20/7/87 خطاب به مدیر کل آموزش فنی و حرفه ای استان، تقاضا نموده کلاس های آموزشی در رشته های فنی و حرفه ای زیر در روستاهای شوراب صغیر، هوره، مارکده و یاسه چاه تشکیل گردد.

 لذا بدینوسیله به اطلاع مردم می رسد کسانی که علاقمند به فراگیری هستند تلفنی و یا حضوری به اعضا شورا اطلاع دهند تا برای رشته های دارای تقاضا، برنامه ریزی و درخواست تشکیل کلاس گردد.

1- مدیریت بهبود و افزایش تولید محصولات باغی.  2- پیوند زنی نهال بادام، هلو و گردو.   3- حسابداری.  4- برق کشی ساختمان.  5- خیاطی، بافندگی و گلدوزی.  6- تعمیرات لوازم خانگی.  7- آشپزی و خانه داری.  8- بسته بندی محصولات باغی.  9- نما کاری ساختمان  10- لوله کشی ساختمان.

جلسه هیات مدیره تعاونی نگین

یکشنبه مورخه 28/7/87 ساعت 20 جلسه هیات مدیره تعاونی نگین با حضور آقایان: جهانگیر شاهسون، مصطفی عرب، محمد عرب، حمید شاهسون، محمود عرب و محمدعلی شاهسون تشکیل شد. در این جلسه لیست 1007 نفره اعضا شرکت تعاونی که در 25 صفحه A  4  تایپ شده مورد بررسی، کنترل و بازبینی قرار گرفت و تصویب شد و مقرر گردید این لیست به عنوان لیست سند اعضا سهامدار در بایگانی نگهداری گردد وکپی آن به ادارات مرتبط ارسال شود و دفتر سهامداران از روی این لیست ثبت و تنظیم گردد. و یک نسخه کپی از این لیست به شیشه دفتر جهت اطلاع سهامداران نصب گردد. همچنین تعدادی پرونده متقاضی که شرایط کامل عضویت در تعاونی نداشتند کنار گذاشته شدند و مقرر گردید حد اکثر تا 30/8/87 مورد بررسی مجدد هیات مدیره قرار گیرند و آنهایی که می توانند شرایط عضویت ارائه دهند پذیرفته و بقیه  که واجد شرایط نیستند عضویت آنها رد و از طریق نصب به شیشه دفتر به اطلاع رسانده شود.

 جلسه اعتراض به دریافت همیاری گاز رسانی

جلسه ای در تاریخ 27/7/87 ساعت 21 به دعوت و با حضور حدود 14-15 نفر از جوانانی که تازه خانه ساخته اند، باتفاق دو نفر اعضا شورا آقایان مسعود شاهسون و محمدعلی شاهسون در محل مسجد جامع تشکیل شد. سخن جوانان این بود که ما تازه خانه ساخته ایم، دست مان خالی است، یا از ما پول همیاری گاز را نگیرید و یا مقداری تخفیف بدهید. نخست مسعود شاهسون رئیس شورا گزارشی از پیگیری های اجرای پروژه گازرسانی به سمع حاضران رساند و درخواست نمود با پرداخت همیاری به پروژه های عمرانی روستا کمک نمایند. سپس محمدعلی شاهسون سخنانی پیرامون احساس مسئولیت در اجتماع، حس همکاری و مشارکت در اجتماع و نیز مشکلات پروژه گاز رسانی بیان و از جوانان خواست که با پرداخت سهم همیاری خود در پروژه های عمرانی سهیم و وظیفه اجتماعی خود را ایفا نمایند. در پایان مقرر شد هر یک از متقاضیان جوان مبلغی از 300000 تومان را نقدا به حساب شورا واریز کنند و بقیه مبلغ مانده را طی یک برگ چک در زمان و مدت معین بپردازند.

انجمن اولیه دبیرستان دخترانه

روز شنبه مورخه 27/7/87 به دعوت سرکار خانم مسیبی مدیریت محترم دبیرستان دخترانه قوچان، جلسه ای با حضور اولیا دانش آموزان در محل دبیرستان تشکیل گردید. پس از اجرای سرود توسط گروه سرود آموزشگاه، خانم مسیبی سخن گفت و خواستار مشارکت بیشتر اولیا در پیشبرد اهداف مدرسه شد. همچنین از اولیا تقاضا نمود مانع ازدواج های زودرس دختران خود شوند. آنگاه اولیا دانش آموزان مشکلات مدرسه را، از جمله عدم حضور دو روز در هفته آقای عرب سرایدار مدرسه را متذکر و از آقای تقوی مسئول انجمن اولیا و مربیان اداره آموزش و پرورش سامان خواستار رفع این نقیصه شدند. سپس جهت تعیین انجمن اولیا سال تحصیلی 87-88 رای گیری به عمل آمد در نتیجه آقای عباس شاهسون، آقای غلامحسین شاهسون، آقای ابراهیم شریفی، آقای نعمت الله شریفی، خانم مریم شاهبندری،  آقای اکبر عرب و آقای حسینقلی قنبری به عنوان انجمن اولیا انتخاب شدند.  گزارش از: رمضانعلی شاهسون

انجمن اولیا مدرسه راهنمایی دخترانه

  به دعوت سرکار خانم اسعدی مدیریت محترم مدرسه راهنمایی دخترانه جلسه ای در تاریخ 28/7/87 با حضور اولیا دانش آموزان به منظور تعیین اعضا انجمن اولیا سال تحصیلی 87-88 در محل مدرسه تشکیل شد. پس از اجرای سرود توسط گروه سرود شقایق مدرسه، خانم اسعدی برای حاضران سخن گفت و خواستار مشارکت بیشتر اولیا در امر پیشبرد اهداف آموزشی و پرورشی مدرسه شد و تقاضا نمود که اولیا بخاطر شرکت درجشن های عروسی درخواست اجازه ترک مدرسه را برای دختران خود نکنند و تلاش کنند که سطح علمی فرزندان شان بالاتر رود. سپس برای تعیین اعضا انجمن رای گیری به عمل آمد در نتیجه آقای محمد رضا شاهسون فرزند عبدالوهاب، آقای علی اکبر عرب فرزند حسن و خانم مریم شاهبندری به عنوان اعضا اصلی و آقای رمضان عرب و آقای عوضعلی شاهبندری به عنوان اعضا علی البدل انتخاب شدند.

                                                                    گزارش از: رمضان عرب

  جلسه گاز مؤسسه خیریه

به درخواست رئیس شورای اسلامی، جلسه ای در تاریخ 16/7/87 با حضور آقایان: مسعود شاهسون، محمدعلی شاهسون اعضا شورا، کریم شاهسون دهیار، بهرام عرب فرزند ولی الله، غلامرضا خسروی، عطاء الله شاهسون و محمدعلی عرب فرزند نوراللله هیات امنا مسجد، محمد رضا شاهسون از مؤسسه خیریه حضرت زهرا،  بهرام عرب فرزند نورالله، محمود عرب فرزند احمد، محمد عرب فرزند احمد و اکبر عرب فرزند احمد در ساعت 21 در محل دفتر دهیاری تشکیل شد. هدف از این دعوت و نشست رسیدگی به اعتراض آقای اکبر عرب فرزند احمد نسبت به حفر کانال لوله انشعاب گاز مؤسسه بود.

نخست، رئیس شورا گزارشی از درخواست نصب علمک گاز برای مؤسسه و کتابخانه و این که فردا زمان بازدید کانال حفر شده و نصب علمک هست و این که آقای اکبر عرب نسبت به حفر کانال معترض و از کار ما جلوگیری نموده، به جلسه ارائه داد و تقاضا نمود به اعتراض رسیدگی و اجازه داده شود فردا صبح کانال کنده و علمک نصب و به این دو نهاد عام المنفعه گاز کشیده شود.

آقای اکبر عرب گفت: من به گاز کشی اعتراض ندارم، اعتراضم این است که مؤسسه و کتابخانه به صورت موقت در این محل جا داده شده اند، حالا شما می آیید یک میلیون از پول مردم هزینه می کنید و گاز می کشید، 4 روز دیگر باید لوله های تان را بکنید بیندازید دور، و محل را تخلیه کنید. خوب این پول هدر می رود و مردم وضعیت اقتصادی خوبی ندارند و فقیر هستند و سزاوار نیست شما با این کار خسارت به مردم وارد کنید. 4 روز زمستان سرد است متصدی کتابخانه و یا مؤسسه بخاری نفتی روشن کند و یا همان گونه که گفتید سینه آفتاب بایستد.

پس از گفتگو سرانجام به  اتفاق، همه ی حاضران پذیرفتند که گاز کشی انجام گیرد.

که توافق انجام شده بدین شکل صورت جلسه و به امضا رسید.

« توافق گردید، و هیات امنا مسجد موافقت نمودند که مؤسسه خیریه حضرت زهرا یک انشعاب گاز برای دفتر خود و کتابخانه بگیرد و پس از این که  قرار شد ساختمان حمام را به هیات امنا مسجد تحویل دهند فقط حق دارند که پول امتیاز گاز را بگیرند لوله کشی و لوله ها مربوط به خود مؤسسه خواهد بود و باید جمع کند و برود و هیات امنا مؤسسه متعهد شدند پس از این که زمین حمام را تحویل دادند در دفتر خانه حاضر و انشعاب گاز را به هیات امنا مسجد جامع انتقال دهند اگر نتوانستند انتقال دهند مسجد جامع هیچ گونه حق انشعابی نخواهد پرداخت »

در پایان جلسه، فرزندان شادروان حاج احمد عرب گفتند: در طی دو سه سال گذشته موضوعی سر زبان های مردم بوده و کار ناروا و نادرستی را به ما نسبت  داده اند که موجب آزردگی خانواده ما شده است و آن این است که گفته شده زمین حمام قدیمی 400 متر بوده ولی زمینی که اکنون موجود است این مقدار نیست پس بعضی ها نتیجه نادرستی که گرفته اند این است که ما زمین را تصرف کرده ایم. این در حالی است که زمینی که اکنون تحویل ما هست از لطف الله گرمدره ای به ما انتقال داده شده است و لطف الله از کنار همین دیوار زمین را برای ما پیموده است. زمین حمام را لطف الله داده، اصلا کاری به ما نداشته که ما بخواهیم کم و یا زیادش بکنیم. بعد در تقسیم زمین های کشاورزی، زمین حمام را از زمین دو تا، سه حبه، کسر کرده اند. حال ما از شما بزرگواران تقاضا داریم این موضوع را بررسی دقیق نمایید ببینید این موضوع 400 متر صحت دارد یا خیر؟ و اگر صحت دارد زمین نزد کیست؟ و نتیجه بررسی را از طریق نشریه محلی آوا به سمع مردم برسانید تا موضوع برای مردم روشن گردد.

 محمدعلی شاهسون گفت: یک برگ کپی صورت جلسه واگذاری زمین در دست هست که انجمن ده آن روز مقدار 400 متر مربع زمین به منظور ساخت حمام به تعاون روستایی واگذار نموده که از طرف مارکده، اعضا انجمن ده و از طرف اداره تعاون روستایی، آقای قادری امضا نموده اند. برابر این نوشته، زمین را انجمن ده واگذار کرده اند ولی در چندین جلسه در طی 4-5 سال گذشته که این موضوع مطرح شده، شما خودتان گفته اید و مدعی بوده اید که زمین را پدر ما داده است. این است که مردم هم آن نظر را ابراز نموده اند و باعث آزردگی خاطر شما شده است.

چند نظر در ارتباط با این موضوع مطرح شد. از جمله ممکن است این یک سیاست بوده که می خواستند حمام در محله بالا ساخته شود، گفته اند، ما 400 متر زمین می دهیم. نظر دیگر اینکه، ما از آن روز که یاد می دهیم دیوار حمام همین جا بوده و زمین حمام کم و زیاد نشده، حال چرا در سند400 متر نوشته شده، نمی دانیم.  ولی نظر مفصل تر را آقای عطاء الله شاهسون ارائه داد و گفت: نخست قرار بود حمام را در جا خرمن های بالا بسازیم، رفتیم مقداری ته پی هم کندیم که، آب در آورد، به تعاون روستایی اطلاع دادیم آمدند و آنجا را قبول نکردند. آنگاه شادروان حاج کریم شاهسون گفت: بیایید در زمین من، حمام را بسیازید. ته پی های حمام را کندیم، آهک ته پی ها را هم ریختیم، یک روز هم سنگ کار کردیم، افراد محله بالا گفتند: هرچقدر که زمین بخواهید می دهیم، و باید حمام در محله بالا ساخته شود. این بود که، آقای قادری از تعاون روستایی آمد و این زمین فعلی قباله شد و تحویل گردید. من که پیمانکار ساخت حمام بودم اعتراض کردم که، چند روز آنجا کار کرده ام، سنگ ریخته ام، شن ریخته ام، ته پی کنده ام، گل شفته کرده ام، و یک روز هم سنگ کار کرده ام. افراد محله بالا تقبل نمودند مصالح را به هزینه خود به محل فعلی حمل، و ته پی هم کنده شود. و اما این که، زمین حمام چقدر بوده؟ راستش را بخواهید، آقای قادری که تحویل گیرنده زمین بود و سر طناب را گرفته و زمین را می پیمود، قدری پایین تر از محل موجود را پیمود و نشانه گذاری کرد.

پس از بحث و گفتگوی زیاد آقای محمود عرب فرزند احمد قبول نمود بخاطر

شفاف شدن موضوع، جلسه ای دیگر با حضور آقای لطف الله گرمدره ای که زمین را داده و افرادی از مردم مارکده که آن روز در صحنه تصمیم گیری و نظاره گر بوده اند، از جمله عطاء الله شاهسون، جواد عرب، محمد ابراهیم شاهسون و … به اتفاق اعضا شورای اسلامی، هیات امنا مسجد، و فرزندان شادروان حاج احمد، تشکیل و موضوع بررسی و نتیجه از طریق نشریه آوا به اطلاع مردم برسد.

                                  تدوین کننده: محمدعلی شاهسون مارکده 17/7/87

جلسه آموزش نویسندگی

روز 19/7/87 ساعت 10 صبح جلسه آموزش نویسندگی در محل ساختمان دبیرستان روستای یاسه چای با حضور 6-7  نفر از مردم یاسه چای و مارکده تشکیل شد. در این کلاس آقای احمد بیگدلی نویسنده، نکاتی پیرامون نوشتن و نویسندگی بیان نمود که چکیده ای از مطالب گفته شده را با هم می خوانیم.

امروز در این کلاس می خواهیم راجع به نوشتن با هم صحبت کنیم. اینکه چطور بنویسیم که، ارزش خواندن داشته باشد. چطور بنویسیم که مشکلات نگارشی و دستوری نداشته باشد تا خواننده بدون مزاحمت با آن ارتباط برقرار کند. یعنی نوشته ی ما نباید غلط املایی، خطای دستوری و نگارشی داشته باشد تا مفاهیم را خوب و راحت انتقال، و خواننده را جذب نماید. نوشته خوب دارای خصوصیاتی ، از جمله نثر روان، یک دست، شیرین و چشم نواز است. در این جلسه یک کلیاتی می گویم و در جلسات بعدی تک تک نوشته ها را برای تان شرح می دهم.

انواع نوشته ها: نامه نویسی که همه با آن سر وکار داریم. بعد خاطره نویسی است که شب هنگام خاطره و رویداد های مهم روز را یاد داشت می کنیم. بعد گزارش نویسی است که میدان وسیعی دارد . مثلا گزارشی که یک پلیس از رویدادی تهیه می کند، گزارشی که یک معلم از وضعیت دانش آموزان کلاس برای رئیس خود می نویسد، شما از یک جایی مثلا نمایشگاه، کارخانه، بازدید می کنید دیده ها و شنیده ها و فهمیده های خود را در قالب یک گزارش می نویسید. گزارشی که از مشکلات روستایتان تهیه و برای رسیدگی به مقامات مسئول می فرستید. بعد پژوهش است. مثلا شما می خواهید راجع به حکیم ابوالقاسم فردوسی تحقیق کنید که، شاهنامه را چرا نوشت؟ این کتاب چه ویژگی هایی دارد؟ چه تاثیری در جامعه ی ایرانی گذاشت؟ برای مزید اطلاعتان می گویم: همین شاهنامه سرنوشت ما را رقم زد، جالب است بدانید، مردمان مصر عرب نبودند، و زبان شان عربی نبود، بعد از این که مسلمانان آن جا را گرفتند، عرب شدند. چرا؟ برای این که، فردوسی نداشتند. ببینید خط نوشتاری مردمان کشور ترکیه با حروف انگلیسی است و خیلی عجیب علاقه مندند که خودشان را به اروپا ئیان بچسبانند. چرا؟ برای این که فردوسی نداشتند. فردوسی در جامعه ی ما باعث شد که زبان ما از هجوم اعراب حفظ شود و وابستگی های قومی ما استوار تر گردد و شاهنامه روح سلحشوری و دلاوری را در فرهنگ و اذهان ما ایرانیان حفظ کند. مجموع این ها می شود، موضوع یک پژوهش. بعد نمایش نامه نویسی. فیلم نامه نویسی و داستان نویسی است. می دانیم داستان را به کوتاهِ کوتاه، کوتاه، بلند و رمان تقسیم می کنند. در اینجا یک داستان کوتاهِ کوتاه از کتاب « بازی عروس و داماد » برایتان می خوانم تا آشنایی بیشتری پیدا کنید. اسم این داستان « قبرستان بچه ها »  است.« رحیم قبر کن، وقتی قبر دخترک 6 ماهه ی رقیه کل را می کند، یک ظرف سفالی پیدا کرد. پیدا شدن ظرف سفالی همان، و زیر رو شدن قبرستان بچه ها همان. اول اهالی روستا، تپه قبرستان را زیر و رو کردند، بعد غریبه ها، و آخر سر سازمان میراث فرهنگی. استخوان های سالم مانده بچه ها را دور ریختند و شنیدند که جنازه دخترک 6 ماهه رقیه کل را سگ ها خورده اند. کار و کاسبی کریمِ عتیقه خر سکه شد. تا پلیس بجنبد، بعضی از عتیقه هایِ چند هزارساله از مرز هم رد شد. زنِ رستم گاو کش، که 6 تا از بچه هایش در قبرستان بچه ها خاک شده بودند، اولین کسی بود که، صدای گریه ی دسته جمعی بچه هایی را شنید که، هیچ کس آن ها را نمی دید، بعد از آن، اهالی روستا، اول در حمام کهنه، بعد در تکیه، آخر سر در کوچه پس کوچه های روستا صدای گریه ی بچه ها را شنیدند. ابتدا مردم، صدای گریه بچه ها را فقط شب ها می شنیدند، اما خیلی زود کوچه های روستا در روز هم از صدای گریه بچه ها پر شد. زنِ رستم گاو کش، شب ها در حیاط شان راه می رفت و لالایی می خواند و روز ها سینه اش را بیرون می آورد و در کوچه ها می دوید و قربان صدقه بچه ها می رفت بلکه شیرش را بخورند. زنِ رستم گاو کش را که به شهر بردند، رستم و بچه هایش هم از روستا رفتند. بعد از زنِ رستم گاوکش، نوبت رقیه کل بود. رقیه، شب و روز توی کوچه های روستا با گوش های بسته راه می رفت و به سگ ها سم می داد. تنها کسانی که صدای گریه بچه ها را نمی شنیدند، کریمِ عتیقه خر و زنش بودند. که هرگز بچه دار نشده بودند. به 6 ماه نکشید که روستا خالی شد. آخرین نفر زینت، زن کریم عتیقه خر بود. زینت بعد از آن که دست تنها کریم را کفن دفن کرد از روستا رفت. او قسم می خورد موقع شستن جسد کریم، جای ده ها دست کوچک را روی گردن کریم دیده است »

حال یک داستان کوتاهِ کوتاه دیگر از « ارنست همینگوی » را برایتان می خوانم و تجزیه و تحلیل می کنم تا یاد بگیریم وقتی چیزی می نویسیم و یا داستانی می خوانیم به چه نکته ها دقت نماییم. پیام داستان را چگونه بیابیم و یا چگونه انتقال دهیم.

« شش وزیر کابینه را ساعت 30/6 صبح جلو دیوار بیمارستان تیر باران کردند. در حیاط چند جا آب ایستاده بود. روی فرش حیاط برگ های مرده خیس پراکنده بود. باران تندی می بارید. همه کرکره های بیمارستان را میخکوب کرده بودند. یکی از وزیران حصبه داشت. دو سرباز او را پایین آوردند و توی باران بردند، کوشیدند او را جلو دیوار سر پا وا دارند ولی او رو آب نشست. 5 تای دیگر خیلی آرام جلو دیوار ایستادند. سر انجام افسر به سربازان گفت: تلاش برای سرپا وا داشتن او بی فایده است. وقتی که نخستین تیر ها را شلیک کردند نشسته و سرش را روی زانوهایش گذاشته بود »

چرا نویسنده، زمان 30/6 صبح، و، تیر باران را برای کشتن برگزیده؟ چون افراد سیاسی را صبح قبل از طلوع آفتاب، و، با تیر باران می کشند. با توصیف محیط نشان می دهد که فصل پاییز است و باران می بارد. چرا نویسنده فصل پاییز را برگزیده؟ چون پاییز فصل برگ ریزان و فصل مرگ است با پایان داده شدن به زندگی این6 وزیر همآهنگی دارد یعنی زمان وقوع داستان با موضوع داستان تناسب دارد. بارش تند باران صرفا ریزش آب از بالا نیست بلکه نمادی از گریه آسمان برای این رویداد است غیر مستقیم می خواهد بگوید این 6 وزیر بی گناه کشته می شوند. چرا نویسنده کنار دیوار بیمارستان را برای تیر باران 6 وزیر برگزیده؟ چون فضا و محیط بیمارستان باید عاری از خشونت و سر و صدا باشد؟ نویسنده می خواهد بگوید کودتاچیان و یا انقلابیون، اصول انسانی را رعایت نکرده اند و دارند تسویه حساب می نمایند و همه قواعد و قوانین و نرم های انسانی و اخلاقی جامعه به هم ریخته و بیمارستان تبدیل به زندان شده. چون می بینیم اشاره می کند که کرکره های بیمارستان را میخکوب کرده اند. چرا نویسنده بیماری حصبه را برای وزیر برگزیده؟ چون این بیماری باعث می شود که آب بدن برود و بدن بیجان و زانوان سست و توان روی پا ایستادن نباشد. به علاوه چنین بیماری عطش زیادی به آب دارد به علاوه داستان نویس می کوشد توی داستان برخورد، تضاد و ماجرا بیافریند تا موجب چالش و جدال پدید بیاید. نویسنده با اطلاق بیماری حصبه به وزیر، می خواهد عمق فاجعه را نشان دهد، نشان دهد که حاکمان جدید از آدم بیمار هم نمی گذرند. نویسنده با نوشتن این داستان خواسته بی گناهی این 6 وزیر را و درنده خویی حاکمان جدید را انتقال دهد یعنی یک نویسنده، کلمه ها و جمله ها را آگاهانه بر می گزیند تا پیام خود را برساند. حال این خواننده است که در صورت داشتن اطلاعات وسیع، پیام را دریافت می کند.

                      تدوین کننده گزارش: محمدعلی شاهسون مارکده 19/7/87

عاق پدر

 ترکيب اعضاء خانواده قابل قبول و نرم امروز عبارت است از؛  مرد و يک زن،  دو و يا حد اکثر سه بچه. به اين مي گويند خانواده هسته اي، دختر و يا پسر بودن فرزندان هم  نبايد فرقي داشته باشد اگر نزد فردي تفاوت هست ناشي از بيماري رواني است که در فرهنگ اجتماعي و باور هاي ما و بالطبع در ذهن و ضمير اعضا خانواده وجود دارد. خوشبختانه با آگاهي که در نسل جديد بوجود مي آيد اين توهم برتري پسر نسبت به دختر، روز به روز کمرنگ تر مي شود. در اين صورت اگر انتخاب همسر و ازدواج هم مبتني بر شناخت و با عشق و دوستي صورت گرفته باشد و مرد و زن  به حد اقلي از آگاهي دست يافته باشند بايد زندگاني شيرين توام با لذت و زيبايي داشته باشند. مي دانيم تولد بچه و بزرگ کردن آن  و مشاهده رشد بچه بزرگترين لذت زندگي است،  بهترين، زيبا ترين، با ارزش ترين و مفيد ترين کار دنيا است به گونه اي که لذت آن را با هيچ چيزي نمي توان مقايسه نمود.

           وقتي مي ببينيم بعضي ها از سختي بزرگ کردن بچه سخن مي گويند باید گشت و علت را در جای دیگر جستجو نمود. اگر شيوه زندگي اين آدم ها را بررسي نماييم به اين واقعيت پي مي بريم که هنر زندگي کردن را خوب نياموخته اند. بدين جهت در زندگي خوشحال نيستند. از زندگی شان لذت نمی برند بايد دانست خوب زندگي کردن يک هنر است، يک توانمندي است که باید آموخت همانند مهارت رانندگي با اتومبيل که بايد تمرين نمود و آموخت.  وقتي که آموختي با کليد، اتومبيل را روشن مي کني و ضمن اين که خود سوار هستي مي تواني آن را هر کجا که بخواهي ببري ولي اگر هنر رانندگي را نياموخته باشي نا گزير براي جابجايي اندک ماشين هم بايد آن را هل دهيم که کاريست سخت و طاقت فرسا.

             از آنجايي که بشر در طول تاريخ همانند امروز به علم و تکنولوژي دست نيافته بود بدون شک اطلاعاتش ناقص و نارسا  بوده و اين مجموعه فرهنگي که  توليد شده و  براي ما امروز به يادگار مانده  مي تواند ناقصي و نارسايي و خطا و  اشتباه داشته باشد که خرد آدمي حکم مي کند همه آنچه را که از گذشتگان براي ما مانده بررسي نماييم و آنچه امروز مي تواند براي سعادت بشري مفيد باشد برگزينيم. فرهنگ ها هم همانند انسان اند همان گونه که يک انسان مي تواند بيماري داشته باشد فرهنگ ها هم مي توانند مبتلا به بيماري باشند مي تواند قسمتي از آن با علم و عقل و خرد هم خواني نداشته باشد قسمتي مي تواند ضد انساني باشد اين قاعده اختصاص به فرهنگ ما ندارد بلکه همه فرهنگ هاي جوامع بشري اين گونه اند. مردمان برخي از فرهنگ ها به علت دست يابي به علم و آگاهي از سال ها قبل با ايجاد فضاي باز و آزادي بيان و انديشه توانسته اند قدري فرهنگ خود را بپالايند ما هم در  اين راه گام بر می داریم  اکنون دو ديدگاه و دو روش زندگي در جامعه ي ما با هم دست و پنجه نرم مي کنند  يک روش مبتني بر عقل و علم که به آن مدرنيته هم مي گويند و ديگري مبتني بر سنت است. گروه نخست به دليل خرد گرايي با مقوله فرهيختگي آشنا شده اند و مي کوشند رفتار ها و تصميمات زندگي شان را  بر عقل و خرد استوار نمايند  در طول تاريخ تمام تغييرات و پيشرفت ها بوسيله اين گروه خرد گرا صورت گرفته است. و گروه دوم که اغلب زحمت انديشيدن را  بر خود هموار نمي کنند و توان پذيرش مسئوليت رفتار هاي خود را ندارند و اگر نيک بنگريم مسئوليت گريزند لذا بر طبل سنت مي کوبند و با  بر زبان آوردن کلماتي همچون؛  نصيب و قسمت، سرنوشت، قضا و قدر، شانس و اقبال، بخت، پيشاني نوشت، تقدير و … و سر انجام ديواري کوتاه تر از ديوار خدا در ذهن خود  نمي يابند و مي گويند خواست خدا بود، و خود را از زحمت انديشيدن وتصميم گيري و مسئوليت پذيري رها مي کنند. پس مي نگرند که گذشتگان چه کار کرده اند آنها هم همان شيوه مي زيند. گروه دوم در طول تاريخ هميشه چوب لاي چرخ پيشرفت گروه نخست مي گذاشته اند.  نمونه بزرگ جهاني اش سرگذشت گاليله و محاکمه مشهور و تاريخي او بوده است. براي درک بهتر موضوع به چند نمونه از روستاي با صفاي خودمان توجه کنيد.

 حمام عمومي مارکده تا حدود 35 سال قبل خزينه اي بود از اولين در خواست دوشي کردن تا عملا دوشي شدن حدود 15 سال طول کشيد در اين سال ها حرف ها زده شد گفتگوها شد تصميم هاي ناقص گرفته  شد دو يا سه  بار پس از دوشي شدن در آهني خزينه کنده شد و از خزينه استفاده شد و آز آن جايي که هميشه علم  و عقل پيروز است سرانجام همين مردم مقاوم پذيرفتند که حمام دوشي بهتر است. درست است که در جامعه تني چند طرفدار خزينه اي بودند و تني چند هم طرفدار دوشي شدن ولي اين ها نمايندگان سنت و علم و عقل محسوب مي شدند در حقيقت جدال بين علم و سنت  بوده است و امروزه  مي بينيم فرزندان همان آدم هاي سنتي با استفاده از تکنولوژي در خانه هاشان حمام شخصي دوشی دارند.

 نمونه ديگر، 5 سال قبل همه ي کشاورزان فردوس از آبياري قطره اي ناراضي بودند و در يک اجتماع در مسجد همگي خواهان برچيده شدن لوله ها بودند و قصد اين بود که آبياري مزرعه فردوس غرقابي گردد ولي امروز همين مردم با هزينه هاي زياد زمين هاي غرقابي شان را هم قطره اي مي نمايند. اين تغيير نگرش غلبه انديشه مبتني بر عقل و علم و خرد،  بر شيوه زيست مبتني بر سنت که پيروي با چشمان بسته است مي باشد.

 و نمونه ديگر  مقابله نا بخردانه با ويدئو  بود. هم شهرياني  کمر همت بسته بودند تا ويدئو به روستاي مارکده نيايد و مردم منحرف نشوند و خود را عقل و دانای کل و آدم هاي خوب، درست کار و پاک هم به خورد مردم ميدادند. و امروز مي بينيم بدون استسنا در خانه همه مردم و از جمله در خانه خودشان ويدئو وجود دارد. من با قاطعيت مي گويم مقابله  با  استفاده از گيرنده هاي ماهواره اي هم سرنوشت ويدئو را خواهد داشت آنگاه  افسوس خواهيم خورد که چرا زود تر از اين تکنولوژي جهاني استفاده نکرده ايم، و عقب مانده ايم. اين ها همه تقابل و جبهه گيري سنت،  با انديشه مبتني برعلم و عقل و يا مدرنيته است.

               بر گرديم به موضوع مقاله،  در فرهنگ ما هميشه پدر و مادران محترم بوده اند حرمت داشته اند داراي احترام بوده اند در اين جمله ها هيچکس شک و شبهه اي ندارد چرا اين همه تاکيد بر احترام پدر و مادر شده است؟ چون زندگي هاي گذشته بيشتر باسختي و محروميت بوده، پدران و مادران در راه بزرگ کردن فرزندان رنج فراوان مي کشيدند و به موازات تحمل اين رنج ها و زحمت ها و محروميت ها، هم به خود آسيب مي رسانيدند و هم به فرزندان. و به دليل همين رنج بردن هم از فرزندان انتظار داشتند که از پدر و مادر اطاعت محض نمايند و اعضاي خانواده بخاطر همين انتظار و اطاعت هميشه وابسته به يکديگر بودند. در گذشته پدر و مادر از آن جايي که فرزند را توليد کرده بودند، پرورانده و بزرگ کرده بودند خود را مالک آن ها مي پنداشتند به همين خاطر مي بينيم  پدر و مادري دخترخردسال خود را  به عقد و ازدواج مردي در مي آورد و يا براي پسرتازه بالغ خود دختري را در نظر مي گرفت. فرهنگ جامعه ايجاب مي نمود که دختر و پسر اطاعت نمايند.  اصطلاحي گنگ و ترساننده هم به عنوان ابزار فشار توليد کرده و آن را هميشه همانند شمشير بالاي سر فرزندان نگهداشته بودند به گونه اي که تقريبا هيچ فرزندي بر اثر تلقينات فرهنگ اجتماعي ياراي سر پيچي از انتظارات پدر و يا مادر را نداشت. اين ابزار فشار چه بوده و چيست؟ عاق والدين است. عاق چيست؟  در لغت به معني نا خوش دارنده، آزار دهنده پدر و مادر و آدم نا فرمان است. و امروزه ويژگي فرزندي که از اطاعت پدر و مادر سر پيچي کند و نسبت به آنان سرکش و نا فرمان باشد اطلاق مي گردد و عاق والدين يعني؛ فرزندي که مورد نفرين پدر و يا مادر قرار گيرد.  پرسشي که در اينجا مطرح مي گردد اين است که چرا پدران و مادران براي بزرگ کردن فرزندان رنج زياد متحمل مي شدند که انتظار زياد هم در پي داشته باشد؟ و اگر فرزندي نتوانست انتظارات را  بر آورده نمايد عاق گردد؟ در پاسخ خيلي صريح، کوتاه و ساده در جمله اي بايد گفت؛ به خاطر نبود علم و دانش و آگاهي در جامعه.

             انسان هاي فرهيخته و قدري آشنا به دانش امروز ديگر به رابطه پدر و مادر و فرزندي اين گونه نمي نگرند  ديدها دگرگونه شده و مي توان گفت تقريبا عکس گذشته شده است.  بشرِ مجهز به خرد و دانش امروز،  مي داند توليد بچه هيچ سختي ندارد کافي است زني و مردي چند لحظه در کنار هم قرار گيرند توليد مثل صورت مي گيرد. اين توليد به دعوت و در خواست بچه نبوده است.  بچه  براي پدر و مادرش نامه ننوشته و کارت دعوت نفرستاده که مرا درست کنيد  بلکه اين پدر و مادر بوده اند که بخاطر لذت جنسي خودشان به چنين کاري اقدام کرده اند. به همين دليل اين بچه است که از پدر و مادر انتظار دارد که قبل از اقدام به توليد مثل، آگاهي وظايف پدر و مادر شدن را کسب کرده باشند و بعد هم برابر آن آگاهي ها عمل نمايند. پس فرزندان اين انتظار را دارند که پدر و مادر به وظايف پدري و مادري شان آگاه و متعهد باشند. و گرنه اين حق فرزندان است که پدر و مادر را عاق نمايند. براي اين که پدر و مادر نا آگاه آسيب هاي جدي بر روان فرزند خواهد زد. بيشتر اختلالات رواني آدمي مانند حسادت، مهر طلبي، خود شيفتگي، بدبيني، نگراني، اضطراب، افسردگي،  داشتن کينه و نفرت، زود رنجي، حالت خجالتی  و … ريشه اش در دوران بد کودکي است که بر اثر محيط نا سالم و بر خورد نامناسب پدر و مادر در روان کودک مي نشيند و شخصيت کودک را مي سازد و در طول عمر باعث رنج و درد و گرفتاري آدمي مي شود. پرسش اين است که وظايف پدر و مادري چيست؟ 1- کسب دانايي در جهت توليد، رشد و پرورش بچه.  2-  داشتن رواني سالم تا بتوانند رابطه شان را با فرزندان مبتني بر مهر و عشق و محبت نمايند. 3- فراهم آوردن امکانات زيست و زندگي امن و آرام به منظور رشد و پرورش فرزند. اين ها مهمترين وظايف پدر و مادر است هيچ جاي منت هم نيست، ايجاد طلب و انتظار از بچه هم نبايد بکنند، پدر و مادر بخاطر انجام اين کارها مالک فرزند نيستند بلکه پرورنده اويند اگر پدري و مادري وظايف ياد شده را به خوبي انجام داد پدر است و مادر. و تازه وظيفه اش را انجام داده است و مي دانيم هيچ معقول و منطقي  نيست که در برابر انجام وظيفه از کسي تشکر نمود هميشه تشکر و قدرداني ها براي انجام کارهاي فوق وظيفه است. و اگر پدري و مادري در وظايف خود کوتاهي نمايد بايد بداند به سبب همين کوتاهي به فرزندان آسيب خواهد خورد آنگاه چنين پدر و مادري ديگر شايسته احترام نيستند بلکه ستمکارند. آسيب هاي پدر و مادر به فرزندان گونه گون است  مثلا پدر و مادري کمدان که فرزندان زيادي توليد کرده باشند طبيعتا نمي توانند وظايف خود را به خوبي انجام دهند در اين صورت آسيب به فرزندان حتمي است در همين خانواده پر جمعيت زحمات فرزندان کوچکتر به دوش فرزندان بزرگتر نهاده مي شود که هر دو بچه آسيب مي بينند. چنين خانواده هايي نا بسامان اند و گرفتار.  بنا بر اين خانواده ها هم مانند جامعه مي توانند بيماري هاي فرهنگي خود را داشته باشند که اگر موارد بيماري شناسايي و  بر طرف نشوند  فرزندان خود را گرفتار و آسيب زده ايم. بنابر اين ما در عصري و زماني زندگي مي کنيم که اولا به صرف توليد مثل و زاييدن بچه امتيازي براي ما پدر و مادران بوجود نمي آيد چرا که اين کار انتخابي بوده که ما کرده ايم  خواست خودمان بوده است و اين کار و خواست به رضايت خودمان صورت گرفته است ما تصميم گرفته ايم که دو و يا سه بچه بياوريم و آن ها پشت در نايستاده بودند و نامه هم ننوشته اند. دوم اينکه اين بچه ها منشا خير اند، نماد خوبي اند، با وجود بچه در خانواده،  پدر و مادر به بهترين رشد و کمال خود مي توانند برسند  و شکوفا شوند بچه به خانواده زيبايي مي بخشد رابطه پدر و مادر با وجود بچه معني دار مي شود. بنابر اين قرار نيست که پدر و مادر از فرزندان خود طلبکار باشند که اگر انتظارات شان بر آورده نشد بخواهند عاق شان کنند.

          در اينجا بد نيست  ببينيم چرا در طول تاريخ اينقدر تاکيد شده که فرزند به پدر و مادر احترام بگذارد؟ وقتي رابطه احترام گذارنده و احترام شونده را که بررسي کنيم مي بينيم در دو حالت احترام ادا مي شود يکي اين که کسي براي ديگري کاري انجام داده  باشد و ديگر اين که فردي از ديگري بالا تر و برتر باشد. و پدر و مادر هميشه در طول تاريخ اين دو حالت را نسبت به فرزندان داشته اند هم اين گونه عنوان شده و نشان داده شده که پدر و مادر براي فرزند رنج کشيده است و هم بخاطر تفاوت سني که پدر و مادر از فرزند بزرگتر و  برتر بوده است و فرزندان از آن روزي که چشم گشوده اند پدر و مادر را قوي تر و  برتر از خود ديده اند. چون در گذشته علم و دانش توسعه نيافته بود تا فرزندان بتوانند مستقل از پدر و مادر در دانشگاه علم و دانش بياموزند آنچه که به  بچه آموخته مي شد همان تجربه هاي پدر و مادر بود بنابر اين پدر و مادر هميشه با تجربه تر و دانا تر بودند.

در اينجا بد نيست به معني احترام اشاره اي بکنيم. احترام رفتار و گفتاري است که نشان دهنده بزرگ داشت و اهميت دادن به کسي يا چيزي است و اگر بخواهيم احترام را ريشه يابي کنيم به يک مفهوم که در طول تاريخ نقش بازي مي نموده  و احترام را خلق نموده  بر خورد مي کنيم و آن قدرت است. و وقتي نيک بنگريم چيزي را که ما قدرت مي ناميم اصيل نيست واقعي نيست هيچ ارتباطي با حقيقت ندارد. نقطه مقابل قدرت را ضعف و زبوني مي ناميم. چرا قدرت وجود خارجي ندارد؟ واصيل نيست؟ چون قدرت از اينجا ناشي مي شود که ضعف و زبوني هست اگر ضعف و زبوني نباشد قدرت مفهوم ندارد پس قدرت از اينجا ناشي مي شود که ضعف وجود داشته باشد حال با اين ديد که به آدم هاي قدرتمند جهان بنگريم ميبينيم وقتي مردم ضعيف ديگر از آن ها حرف شنوي ندارند از يک آدم معمولي هم ضعيف تر به نظر مي رسند ( يايان زندگي محمد رضا شاه خودمان و صدام حسین همسايه را بنگريد)  و حتا در انجام کارهاي شخصي شان هم نا توان اند. پس قدرت فاقد اصالت است چون اگر اصالت داشت هميشه همراه قدرتمندان بود همانند دانايي که هميشه همراه آدم دانا است همانند زبان که هميشه و در همه حال و در همه وقت انسان آن را بلد هست و مي تواند بکار ببرد مانند توانايي نوشتن که در همه وقت اين توانايي همراه ما است مانند هنر دوچرخه سواري مانند مهارت رانندگي اتومبيل و …

قدرت مندان در طول تاريخ به اين نا تواني خودشان پي برده اند و فهميده اند که قدرت شان اصالت ندارد و ويژگي شخصيتي شان نيست وعاريتي است و به ترفند هايي دست زده اندو واژه هاي احترام و اطاعت را  بوجود آورده اند و با اين دو ستون سقف کاذبي براي قدرت تدارک ديده اند و کلمه هاي احترام و اطاعت را اين قدر در طول تاريخ تکرار کرده اند که به صورت کلمه هاي مقدس در آورده اند و در جامعه جا انداخته اند و وقتي نيک به قضايا بنگريم مي بينيم اين دو کلمه درخدمت قدرتمندان و  به زيان آدم هاي طبقات پاييني جامعه است خوب  به چه کسي بايد احترام گذاشت؟ به افراد داراي قدرت! از چه کسي بايد اطاعت کرد؟ از آدم هاي قدرتمند! در فرهنگ ما و در ذهن و ضمير ما اين گونه جا افتاده و جا انداخته شده است که عده اي از مردم در جامعه قدرتمند ترند،  بالاترند،  بزرگترند،  اربابند، با نفوذند، پول دارند،  ثروتمندند و در مقابل عده اي ديگر ضعيف ترند، ،نادار ترند، پايين ترند. خوب سنت وعرف حکم مي کند که پايين تري ها به بالا تري ها احترام بگذارند و از آن ها حرف شنوي داشته باشند البته قضيه به همين سادگي که در اينجا عنوان شد هم نبوده است. براي تحکيم رابطه بالايي و پاييني و احترام پاييني به بالايي از اهرم هاي ديگري هم سود جسته اند مثل شاه سايه خدا روي زمين است ( ظل الله ) تقدير، سرنوشت، خواست خدا و …

ولي امروز با پيدايش نظريه حقوق بشر احترام جاي خود را به حرمت انساني داده است حرمت انساني چيست؟ همان احترام است با اين تفاوت که متقابل است من به ديگران بخاطر اين که انسان اند احترام مي گذارم و حقوقشان را رعايت مي کنم. و ديگران هم متقابلا به من و به خاطر اين که انسانم احترام مي گذارند يعني اداي احترام به خاطر  بزرگتر،  دارا تر،  قدرتمند تر صورت نمي گيرد بلکه به خاطرکرامت  انساني است. و همه انسان ها به صرف اين که انسان اند داراي حرمت اند داراي احترام اند. در همين راستا پدر و مادر هم از آنجايي که انسان اند و نيز بخاطر اينکه پرورنده مايند از حرمت  بيشتري  برخور دارند.

 در همين راستاي حرمت انساني من به کار شما دخالت نمي کنم و شما هم. من به شما کمک مي کنم شما هم. من به شما سلام مي کنم و شما هم. در صورتي که احترام معمول در جامعه امروز ما اينگونه نيست. در ذهن ما عده اي بزرگترند، بالاترند، عده اي خوبند و عده اي هم بد، عده اي ارباب و داراي مقامند و عده اي هم فرمان بر و  بدون مقام، عده اي قدرت و ثروت دارند و عده اي هم ضعيف و نا دارند، پس بايد کوچکتران، بدان، ضعيفان،و ناداران، به داراها ،بزرگترها و قدرتمندان احترام بگذارند. اگر ما اين رابطه را  بپذيريم که عملا پذيرفته ايم و در جامعه مان جا افتاده و اعمال مي شود در حقيقت اصل نا برابري انساني را پذيرفته ايم اين شيوه زندگي بازمانده دوران برده داري و ناشي از فرهنگ استبدادي است.

 بايد دانست احترام سلام کردن صرف نيست سلام کردن جزئي کوچک و  بديهي احترام است. احترام متقابل، حوزه گسترده تري دارد. وقتي ما پذيرفتيم که همه ي آدم ها به صرف اين که انسان اند داراي حرمت اند آنگاه زندگي آن ها هم حرمت خواهد داشت اموال آن ها هم حرمت خواهد داشت نظر و انديشه آن ها هم حرمت خواهد داشت  حق و حقوق آن ها هم بايد رعايت گردد   بنابر اين ديگر حق نداريم بدگويي ديگران را بکنيم ديگر حق نداريم پشت سر آن ها غيبت کنيم  نبايد به ديگري دروغ  بگوييم حق نداريم درباره زندگي ديگران کنجکاوي کنيم که مثلا ويدئو خريده؟! ترانه گوش می کند؟ پدر و مادر حق ندارد فرزند خود را کتک بزند معلم حق ندارد دانش آموز را کتک  بزند بلکه بايد رابطه معلم و دانش آموز يک رابطه متقابل همراه با مهر ورزي باشد حق نداريم در زندگي خصوصي فرزند مان دخالت کنيم  پدر حق ندارد دختر خود را در نوجواني شوهر دهد. دختر هم همانند پسر حق انتخاب همسر آينده خود را دارد و پدر و مادري که از رفتن دختر خود به مدرسه جلوگيري مي کنند در حقيقت ستم کارند و …

مقوله پدر و مادر هم در همين راستا است اگر پدر و مادر به وظايف خود که داشتن دانايي و آگاهي و  انتقال اين دانايي به فرزند  است و داشتن عشق مهر در وجود خود و  نثار عشق و محبت به فرزند است و فراهم آوردن امکانات زندگي و در اختيار فرزند قرار دادن براي رشد فرزند را فراهم نمايند و جو خانواده را مناسب رشد فرزند کنند و بخاطر انتقال دانايي و نثار عشق و محبت و فراهم آوردن امکانات بر فرزند منت نگذاشتند از فرزند خود طلب کار نبودند آن پدر و مادر داراي حرمت اند نه احترام. چون واژه احترام رابطه نا برابر بالايي و پاييني و ارباب و رعيتي را القا مي کند ولي حرمت، احترام متقابل و باحقوق انساني برابر را در ذهن تداعي مي نمايد.

انجام احترام خود به خود شايد چندان تخريب گر نباشد بلکه پي آمد هاي آن زيان

بار است. پيامد آن چيست؟ اطاعت و پيروي. وقتي رابطه نا برابر بالايي و پاييني را

 پذيرفتيم بالايي حقي افزون تر دارد و وقتي پذيرفتيم بالايي حقي افزون تر دارد پذيرفته ايم که پاييني بايد از بالايي اطاعت و پيروي کند و نا گزير پاييني بايد به بالايي احترام بگذارد.  وقتي رابطه بالايي و پاييني پذيرفته شد احترام و اطاعت جايگاه خاص خود را  مي يابند و بالايي حق خود مي داند که در زندگي پايين دستي دخالت کند و بگويد اين گونه بينديش، اينگونه بپوش، اينگونه زندگي کن این را ببین. آن را ببین، این را بشنو و آن را نشنو. و متاسفانه فرهنگ و جهان بيني ما يک بينش و جهان بيني طبقاتي است و رابطه پدر و مادر با فرزندان هم در دايره اين بينش و جهان بيني، يعني بالايي وپاييني ( پله اي ) قرار مي گيرد. اين جهان بيني مي گويد فرزند بايد از پدر و مادر اطاعت محض کند و  براي اين اطاعت حد و مرزي هم شناخته شده نيست حال اگر فرزندي چنين نکرد نا هنجار تلقي و مورد عاق پدر و يا مادر قرار مي گيرد. در اين جهان بيني شرط چنداني براي پدر و مادر قائل نيست و اصلا توجهي ندارد که پدر و مادر کمدان و  نا آگاه و نا مهربان چه آسيب هاي جبران ناپذيري مي تواند به فرزند خود بزند. پدر و مادري که قصد دارند فرزند به قول خودشان نا خلف را عاق نمايند بايد بدانند اين فرزند با تمام خصوصيات حاصل و دست پرورده آنها است نخست بايد بپذيرند که بر اثر ناداني و نا آگاهي بر فرزند شان ستم کرده اند که آدمي با شخصيت نا سالم پرورانده اند و  بايد يک عمر با درد و رنج زندگي کند آنگاه مقايسه نمايند بينند ستم آنها بر فرزند بيشتر بوده يا اينکه زيان  فرزندي که يک يا چند فرمان از پدر و يا مادر نبرده است؟؟!

بايد دانست که امروز با پيدايش و جهاني شدن نظريه حقوق بشر دوران احترام يکطرفه به سرآمده است چرا؟ چون بشر با کسب علم و دانش به دانجا رسيده است که حرمت را انساني تر از احترام يافته و آن را جايگزين احترام نموده است. جهان بيني مبتني بر حرمت مي گويد ما همه با هم برابريم، نه از يکديگر بهتريم و نه بدتر.  نه از يکديگر بالا تريم و نه پايين تر،  نه از يکديگر خوب تريم و نه بدتر، همه مان انسانيم و داراي حقوق انساني برابر، همه آزاد به دنيا مي آييم و حق همه مان است که آزاد هم زندگي کنيم. از لحاظ حيثيت و حقوق يک بچه يک ساله با يک نفر 70 ساله با هم برابريم، بچه ها در خانواده از لحاظ حقوق انساني با پدر و مادرشان برابرند، جهان بيني مبتني بر حرمت به ما مي گويد انسان به لحاظ اين که آفريده خداست داراي قداست، شرافت و کرامت است. وقتي انسان داراي قداست و شرافت و کرامت شد ديگر پدر نمي تواند دخترش را در نوجوانی شوهر دهد و به خانه بختش بفرستد. انساني که در جو مبتني بر فرهنگ و جهان بيني حرمت  رشد کرد و بزرگ شد  داراي حرمت نفس و اعتماد به نفس مي شود.

ممکن است اين پرسش براي خواننده اي پيش بيايدکه اگر در جامعه اي بالايي و پاييني نباشد سنگ روي سنگ بند نمي شود پس چه کسي بايد فرمان براند؟

مي گوييم در هر جامعه اي براي رتف و فتق کارها يک سري قواعد و قوانين به منظور تعيين حد و حدود رفتار انسان ها هست که با خواست، نظر، وفاق و توافق خود مردم وضع شده اند. اين قوانين هيچ مطلقيت ندارند و هرگاه ديديم ديگر کار آيي ندارند مناسب  نيستند سودمند و مفيد نيستند آن ها را تغيير مي دهيم عوضشان مي کنيم. 

متاسفانه در فرهنگ گذشته ما هميشه اين کوچکتر بوده که بايد سکوت مي کرده، کوتاه مي آمده، رعايت ادب را مي نموده است. برابر فرهنگ گذشته وقتي پدر صحبت مي نموده فرزند بايد سرش را پايين مي انداخته و چيزي نمي گفته، اگر چنين نمي کرد و به صورت و چشمان پدر مي نگريست مي گفتند چشم دريده. قرار  نبوده فرزند در برابر پدر پرسشي داشته باشد و چون و چرا کند. قرار نبوده به نظرات پدر پاسخ بدهد، قرار نبوده با نظر پدر مخالفتي بکند، چنين فرزندي را خلف مي ناميدند و اهل مي گفتند.

اگر نيک به اين رابطه بنگريم بيشتر به بردگي و بندگي شباهت دارد تا انساني. بدون شک اين رابطه به فرزند آسيب جدي وارد مي کند بچه اي که با اين فرهنگ بزرگ و وارد جامعه شود به راحتي فرمانبردار هرآدمي مي گردد که قدري قدرت داشته باشد. به اين رابط مي گويند فرهنگ استبدادي. در فرهنگ استبدادي رابطه ها مبتني بر ترس و تنبيه است. رابطه آدم ها در ظاهر به گونه اي و در خلوت به گونه اي ديگر است مثلا در همين فرهنگ بارها شنيده ايم پسري مي گويد: من10 سال است سيگار مي کشم ولي به احترام پدرم در جلو او نمي کشم. يا گفته مي شود پدرم نمي داند من نوارهاي ترانه دارم و گوش مي دهم چون به احترام او در جلوش گوش نمي دهم.  حال اگر نيک بنگريم اين رابطه نه تنها توام با احترام نيست بلکه حقه بازي، فريب و دو رويي است. چيزي که در چنين رابطه اي نيست دوستي، عشق، خوبي و صداقت است.

در فرهنگ و بينش مبتني بر حرمت انساني همکاري در جامعه جاي گزين اطاعت مي شود در حقيقت همه آدميان با هم  براي زندگي بهتر همکاري مي کنند. در اين بينش و فرهنگ حتا پدر و مادر با هم و با فرزندان براي زندگي بهتر و رشد و تکامل خودشان همکاري مي نمايند.

بايد بپذيريم که تکنولوژي و علم به کمک انسان آمده و شکل زندگي ها با بهره گيري از علم و تکنولوژي عوض شده است اين تغيير روي باورها و سنت ها تاثير گذاشته است. در باور امروز جهاني احترام و اطاعت چندان جايگاهي ندارند و جاي آن ها محبت، حرمت، مشورت، همکاري، علم و دانش، ازادي، آگاهي، برابري و مساوات  به عنوان اجزا  اخلاق نشسته اند.

اگر روابط پدر و مادر در طول تاريخ و بويژه همين گذشته نزديک خودمان را  نيک  بنگريم خواهيم ديد بيشترين آسيب را پدران و مادران کمدان به فرزندان مي زده اند.  براي نمونه دختران خود را به مدرسه نمي فرستادند بلکه آن ها را از خرد سالي در پشت دار هاي قالي مي نشاندند نتيجه آن تصميم ستم گرانه را  اکنون مي توانيم به عينه  ببينيم،  دختران يکي دو دهه گذشته زنان جوان روستاي مان اند که داراي چشمان کم نور، ،بدن هاي بي قواره و نامتناسب ( پاهاي کوتاه و ناتوان در راه روي، بالاتنه کلفت کوشت آلو و نا متناسب، عقل و خرد رشد نيافته، بي سواد و کمدان  و …) و تحصيل پسران را نيز جدي نمي گرفتند. ( نسل مردان جوان روستا را بنگريد ببينيد چند در صد به اعتياد روي آورده اند و ميزان دانش و دانايي اين نسل را بسنجيد) فرزندان مطيع و تو سري خور بار مي آورده اند فرزندان خرافاتي و نا آگاه  بزرگ مي نموده اند خوب چنين پدر و مادري چه جاي احترام؟  اگر بخواهيم بگوييم خوب پدر فرزند را  بوجود آورده است؟! در پاسخ مي گوييم پدري و مادري شاهکار که نکرده اند براي لذت جنسي شان در کنار هم قرار گرفته اند و فرزندي را  بوجود آورده اند.

من بر اين باورم که پدر و مادر واقعي کسي است که قبل از ازدواج کوشيده آگاهي و دانايي لازم پدري و مادري را بدست آورد حال اين دانايي و آگاهي را در جهت رشد بهتر فرزند به کار مي گيرد، آدمي مهربان، شفيق و عشق ورز است و مهر و محبت وعشق سرشار و بي دريغ خود را در وجود فرزندان مي ريزد ، مي کوشد امکانات زندگي خوب براي رفاه و آرامش فرزندان فراهم نمايد. يار و ياور و پشتيبان فرزندان است، از خودش، خوشي اش، زندگي اش به نفع فرزندش استفاده مي نمايد. به دليل عشقي که به فرزندش دارد نه انتظار از فرزند دارد، نه توقعي دارد، نه منتي مي گذارد، نه طلبي دارد، و هيچ گاه  نظرات خود را هم به فرزندش تحميل نمي کند. بدون شک هرگاه فرزندي در دامان چنين پدر و مادري بزرگ شد توجه اش پدر و مادر است، عشقش پدر و مادر است، بهترين مشاورانش پدر و مادر هستند ، بهترين هم صحبتش پدر و مادر است، و اين داراي ارزش است در چنين جوي و رابطه اي نه نياز به عاق هست و نه عوق.                                     محمدعلي شاهسون مارکده 29/2/87