آواي ماركده شماره 20 يكم فروردين 1383

از كوزه همان تراود كه در اوست

ساعت 30 :10 مورخه 17/12/82 بود. دو دختر حدود 10 الي 12 ساله كپسول گازي را دو نفري از سر و ته آن گرفته و از دبستان دخترانه ماركده بيرون آورده و به طرف روستا حمل مي كردند. همراه آنها دو دختر ديگر يك اجاق گاز سيار بسيار بزرگ را نيز دو نفري گرفته و مي بردند. بنظر مي رسيد وزن و حجم كپسول از توان دو دختر بيشتر بود. چون اين دو هر چند گام كه مي رفتند كپسول را روي زمين مي گذاشتند، مي ايستادند، دوباره آن را برداشته و حمل مي نمودند و هنگام حمل نيز با قامت كمي خميده مي رفتند كه حكايت از سنگيني بار نسبت به سن و توان دختران را داشت. گاهي هم كپسول را روي زمين گذاشته و آن را با غلطاندن به جلو مي بردند. با مشاهده اين روبداد، اين سؤال ها در ذهن من نقش بست. اجاق و كپسول گاز كه وسايل آشپزي هستند در مدرسه چه نياز؟. حال اگر بنابر دلايلي بوده چرا بايد به اين شيوه و توسط دختران كوچك آن را حمل نمود؟.

مي دانيم مدرسه مكان يادگيري شيوه هاي عقلاني و خردمندانه زيستن است. حال حمل كپسول از مدرسه تا روستا كه فاصله زيادي است توسط دو دختر چه دليل عقلاني داشته و دارد نمي دانيم. طبيعتاً بايستي مسئولين دبستان پاسخ دهند. ما فقط زيان ها و خطرات احتمالي چنين كاري را يادآوري مي نمائيم. ممكن است كپسول از دست يكي از آنها رها شود و روي انگشتان پايشان بيفتد كه باعث شكستن انگشتان خواهد شد. ممكن است هنگام غلطاندن كپسول كه عملي خلاف اصول ايمني نگهداري و حمل كپسول است انفجاري رخ دهد. ممكن است بر اثر سنگيني، فشار به مهره هاي كمر دختر خانم ها آمده و باعث كشيدگي غضروف آن گردد و سرانجام آن، بيماري ديسك كمر است. و از همه بدتر يادگيري غير اصولي و غير ايمني كار كردن با وسايل خطرناك مثل گاز است و ….

بي شك مسئولين دبستان بدون توجه به پي آمدهاي ناگوار احتمالي، چنين دستوري را به آن دانش آموزان داده اند. و ممكن است يك بي توجهي و سهل انگاري صرف باشد و نيز ممكن است به مصداق ضرب المثلي معروف « از كوزه همان تراود كه در اوست » خود هم چنين پي آمدهايي را نمي دانند.

در اينجا ضرورت دارد نكته اي را ياد آور شويم كه اگر به آموزگاري، به صورت يك حرفه امرار معاش نگريسته شود نتيجه زيان بار آن گريبان گير دانش آموزان و جامعه خواهد شد. آموزگار در صورتي مي تواند نقش خود را خوب ايفا كند كه ابتدا باور به كرامت انساني در او نهادينه شده و شيوه برخورد و رفتار او با دانش آموزان بر اساس عشق به انسانيت و مهرورزي و با اصول علمي و خردمندي باشد و سرانجام با سواد و پر معلومات باشد تا بتواند از روي عشق ورزي و با تعقل و خردمندي اندوخته هاي ذهن خود را به دانش آموزان انتقال دهد. فقط در چنين حالتي شاهد دستور حمل كپسول گاز و ديگر كارها به شيوه غير اصولي به دانش آموزان نخواهيم بود.

محمد علي شاهسون ماركده 17/12/82

نوروز بر همه همشهريان عزيز خجسته باد

همه فصل بهار ما رهين روز نوروز است

                         كه بي نوروز هر فصل بهار ما زمستان است

باز هم كهنه انديشي

روز 24/12/82 در ساعت 20 با دعوت از زمين داران سرآسياب قديم ، جلسه اي در مسجد ماركده برگزار گرديد. هدف از برگزاري اين جلسه ، تبديل زمين باتلاقي و غير قابل استفاده زمين سرآسياب به پارك جهت جذب توريسم بود. از تعداد 24 نفر دعوت شده حدود 10 نفر در جلسه حضور يافتند. اعضاء شورا برنامه خود را بدين شرح ارائه داد. شوراي اسلامي در نظر دارد پس از واگذار شدن حق بهره برداري از زمين موجود ، ابتدا مجوزهاي لازم را از ادارات مربوطه اخذ آنگاه اقدام به آماده نمودن زمين، ايجاد دستشويي، توالت، نمازخانه و كشيدن آب و برق نمايد. درآمد حاصل از بهره برداري از اين مجموعه پس از كسر هزينه ها به نسبت توافق بين صاحبان زمين و شوراي اسلامي تقسم خواهد شد كه سهم شوراي اسلامي صرف عمران روستا مي گردد و درختان موجود گردو و كبوده مال صاحبان خود خواهد بود. پيشنهاد فوق علاوه بر درآمد بيشتر و استفاده بهتر از زمين باعث ايجاد اشتغال، جلوگيري از ورود گردشگران به باغهاي مردم و همچنين جلوه و اهميت فوق العاده اي براي روستا نيز خواهد داشت.

افراد حاضر در جلسه آقايان لطفعلي عرب، براتعلي شاهبندري، محمد ابراهيم شاهسون و تقي شاهسون از اين پيشنهاد استقبال نمودند و آمادگي خود را اعلام داشتند كه شوراي اسلامي از طرف همه مردم از نامبردگان تشكر و قدرداني مي نمايد ولي متاسفانه دو تن از حاضرين مخالفت كردند كه نامشان را ذكر نمي كنيم با اين اميد كه به اهميت موضوع انديشيده و در جلسه بعدي موافقت خود را اعلام نمايند.

شوراي اسلامي ماركده 25/12/82

بزرگداشت واقعه عاشورا

اثري كه شعر و نوحه سرايي و مرثيه خواني در ارتباط با واقعه عاشورا در جوانان مي گذارد بر كسي پوشيده نيست. با توجه به ويژگي معنوي اين ايام، مداحان بايد داراي دو شرط باشند تا اهداف امام حسين(ع) را به خوبي به مردم بشناسانند.

شرط اول : تزكيه نفس و خلوص باطن مداح است و اين مهم تنها با عمل به واجبات و ترك محرمات ممكن و ميسر مي شود. مداح بايد به آنچه مي گويد اعتقاد داشته باشد و عمل كند تا در شنونده اثر مثبت بگذارد.

شرط دوم : گفتار مداح در تبليغ و بيان رويداد عاشورا بايد با علم و تحليل منطقي و تبيين هنرمندانه باشد تا بتواند پيام اين واقعه را به مردم بشناساند ولي متاسفانه اين اصل مهم به فراموشي سپرده شده است.

در جامعه امروز ما افرادي كه داراي صوت زيبا هستند ابتدا اقدام به خواندن شعر مي كنند بعد كم كم به صورت مداح پاي منبر با دست گرفتن ميكروفن به مرثيه خواني مي پردازند و به خاطر نداشتن علم و آگاهي و مطالعه آنچه را كه شفاهي شنيده اند بازگو مي كنند و دلشان خوش است كه گروهي گرد آمده و به سخنان او گوش مي دهند. بايد توجه داشت كه اين جمع به خاطر علاقه به امام حسين(ع) است كه چنين محفلي را تشكيل داده اند. متاسفانه بايد عرض كنم با حضور افراد اين چنيني هدف و آثار معنوي اين امام به بي راهه كشيده مي شود. اميد است كه مداحان به اين اصول توجه لازم را بنمايند.  

عليرضا صميمي فر

دايي موسي قلي(قسمت آخر)

دشتباناني بودند كه در چنين موقعيتي به قول مردم آتش مي سوزاندند ولي موسي قلي چنين نبود. او هميشه بلا را به جان خود مي خريد تا كشاورزان كه خوشه انگوري را از درختي كنده تا براي زن و بچه اش ببرد را به شكلي برهاند تا ضابط ارباب او را نبيند و انگور را از او نگيرد و جريمه اش نكند. بعضي وقتها هم كه كشاورزي در نزديكي باغش بود ولي اجازه ورود و كندن چند خوشه انگور را نداشت موسي قلي به كشاورز مي گفت: تو برو و دورتر بأيست. آنگاه خود چند خوشه انگور چيده و به او مي رساند و بعد هم خود گواهي مي داد كه از مزرعه قورقوتي چيده و آورده. گويا فردي چيدن انگورها را ديده ولي اينكه انگور را چه كار مي كرده نديده و به گوش ارباب ده مي رساند. و ارباب بمانيان موسي قلي را خواسته و مي گويد: گفته مي شود تو انگورها را چيده و توي رودخانه مي ريزي؟ موسي قلي با تعجب مي گويد: ارباب چگونه شما باور مي كنيد منِ مسلمان مال كسي را بچينم و توي رودخانه بريزم؟ چگونه وجدان من قبول مي كند چنين كاري بكنم؟. ارباب چون صداقت را در چهره موسي قلي مي بيند چيزي نمي گويد. بايد بگويم در روستاي ما افرادي يافت مي شده اند و هنوز هم يافت مي شوند، كم مايه. هر گاه مأمور يا نماينده قدرت حاكم، كه يك زمان ارباب ده بوده و زماني ديگر حكومت،  به روستا مي آيد، اطراف او را احاطه مي كنند و ضمن خبر رساني، براي خود شيريني ضعف ها و كاستي هاي همشهريان خود را از سير تا پياز براي آن فرد مي گويند به گونه اي كه  مأمور يا نماينده پس از چند روز اقامت همه كاستي هاي مردم را مي فهمد ولي اين خبر چين چون فردي كم مايه است هيچگاه حسن هاي مردم را بازگو نمي كند.

قدم علي عرب مي گويد: ” روزي يكي از كشاورزان در مزرعه چم بالا آبياري مي كرده، چند درخت را هرس كرده و مقداري شاخ و درخت جمع آوري و سه خوشه انگور هم چيده و لابلاي شاخ و برگها مي گذارد. پس از آبياري شاخ و برگ ها را بسته و به دوش خود مي گيرد كه به خانه بيايد. گويا ضابط ارباب بنام عزيز ريزي (عزيزالله صفائي) از وجود چند خوشه انگور در لابلاي شاخ و برگ مطلع مي گردد و به موسي قلي مي گويد: لابه لاي شاخ و برگهاي فلاني را نگاه كرده اي و او مي گويد: آري چيزي نداشت. عزيز خود شاخه هاي بسته شده را باز و انگورها را مي يابد. موسي قلي هر چه التماس مي كند كه عزيز آن دو را ببخشد عزيز قبول نمي كند. همگي با انگورها پيش كدخدا ملاعليجان مي آيند. كدخدا، موسي قلي را تنبيه و آن كشاورز هم جريمه مي شود، مانند اين اتفاق چند بار براي چندين كشاورز پيش آمده است. در پاييز زنان و مردان جهت چيدن سنجد باد ريز مي رفتند و دشتبان به نمايندگي از طرف ضابط ارباب وظيفه داشت كه سنجد هاي چيده شده را تقسيم كند ولي او اين كار را نمي كرد و به سنجد چين ها مي گفت: برويد اگر عزيز شما را ديد بگوئيد ما موسي قلي را نديديم و به شكل هاي ديگر مردم را از ستم ضابط ارباب مي رهانيد. مثلاً به فردي كه كمي ميوه چيده مي گفت: برو از راه قورقوتي بيا و خود گواهي ميداد كه از قورقوتي مي آمده و يا مي گفت: از رودخانه عبور كن و از طرف قوچان برو و “….

براي پي بردن اهميت موسي قلي لازم است به رفتارهاي يك دشتبان ديگر اشاره شود تا ايثارگري هاي موسي قلي بهتر فهميده شود. پسر عموي موسي قلي دشتبان ديگر چم بالا آنگونه كه عزيز ريزي نماينده ارباب مي خواسته، بر مردم سخت گيري مي كرده و عزيز از او راضي بوده. مي گويند: روزي يك نفر رهگذر غريبه از راه عبور مي كرده، دشتبان هم در كنار مزرعه ايستاده بوده. رهگذر مي پرسد: دشتبان اين مزرعه كيست؟ دشتبان مي گويد: مي خواهي چكار؟ رهگذر مي گويد: مي خواهم دو تا خوشه انگور بخرم و بخورم. دشتبان مي گويد دشتبان مرد. برو انگور بكن و بخور. همين كه رهگذر وارد باغ مي شود دشتبان از راه ديگر مي آيد و دست او را مي گيرد كه فلان فلان شده در باغ مردم چه مي كني؟ هر چه رهگذر مي گويد: خودت گفتي. دشتبان حاشا مي كند. دشتبان رهگذر را خوابانده و آتش چپق خود را روي سينه رهگذر خالي مي كند و سرانجام گيوه هايش را از پايش در مي آورد و رهايش مي كند.

دايي موسي قلي 21 سال حمام عمومي ماركده را سوزاند. مدت 11 سال آن را با بوته هاي بياباني و 10 سال ديگر با نفت سياه. جهت تهيه بوته هاي بياباني روزانه 1و2و3 الاغ از مردم مي گرفت و به بيابان رفته، بوته كنده و با الاغ به روستا مي آورد. مقداري از آن را همان روز مي سوزاند و بقيه را براي زمستان ذخيره مي كرد. براي گرم كردن آب بايد بعد از نيمه شب به محل تون حمام مي رفت و تا صبح و يك بار ديگر بعد از ظهر تا آغاز شب بوته زير ديگ حمام مي سوزاند و پس از سرد شدن آتش ها خاكسترها را از زير تون كه در محلي گود قرار داشت به بيرون حمل مي كرد. در فصل زمستان كه هوا سرد بود شب هم در محل تون حمام مي خوابيد. چرك ها و ديگر متعلقات در آب خزينه، شب هنگام كه كسي به حمام نمي رفت در كنار ديوار ته نشين مي شد. موسي قلي با كوزه اي ته سوراخ، با تبحر خاصي آنها را در كوزه جا مي داد و بيرون مي ريخت. كارمزد موسي قلي بر اساس هر نفر كه به آن « سر » مي گفتند پرداخت مي شد و جمع ساليانه آن حدود 300 تا 400 كيلو جو و گندم مي شد. علاوه بر اين رسم بود به عنوان خرمن بهره هنگام درو گندم و جو و چلتوك يك بافه نيز به كاسب كاران داده مي شد. ولي مزد زنان فرق مي كرد هر زن كه به حمام مي رفت اگر گيس هايش را باز مي كرد و سرش را مي شست دو قرص نان مزد حمام بود و اگر صرفاً براي غسل رفته بود يك قرص نان داده مي شد. (در آن زمان تمام زنان موي سر خود را بصورت گيس بافته و در پشت سر خود آويزان مي كردند و داشتن گيس هاي زياد بلند يكي از مظاهر زيبايي زنانه بود). پسران تقريباً تا سن 13و 14 سالگي و دختران تا شوهر نمي كردند مزد نمي دادند. موسي قلي يكي از خدمت گذاران صادق و شايد بتوان گفت صادق ترين كاسب كار عمومي بوده كه ماركده تاكنون به خود ديده است چون عليرغم ناملايمات زندگي، تنگدستي و بي مهري هايي كه از پيرامونيان مي ديد و … هيچگاه روي رفتار او اثر سوء نگذاشت. موسي قلي برقراري رژيم ارباب ـ رعيتي را كه خان هاي بختياري با تصاحب زمينهاي ماركده در روستا برقرار كرده بودند و بعد از آن در قالب شخص بمانيان اصفهاني تداوم يافت، بدون اينكه سواد داشته باشد و بتواند تحليل كند، آن را با تمام وجود ظالمانه مي دانست و در حد توان خود مي خواست به كشاورزان كمك كند، با اينكه در اين راه صدمه هم مي ديد.

يكي از خصوصيات بارز اين شخص مردم دوستي او بود كه شرحش در بالا رفت . ويژگي ديگر او قانع بودن به آنچه كه خود داشت بود. اين صفت نيكوي او باعث شده بود كه چشم طمع به مال ديگران نداشته باشد، اميد و انتظار از ديگران نداشته باشد، لب به شكايت پيش اين و آن باز نكند، دست نياز به سوي ديگران دراز نكند، دورو و متظاهر و رياكار نباشد، چاپلوسي نكند، تملق نگويد. آقاي قدمعلي عرب مي گويد : ”هنگام تابستان پدرم همه روزه جهت كندن بوته به بيابان مي رفت. خيلي از شبهاي تابستان نيز در بيابان مي مانديم، غذاي كافي هم نداشتيم. بعضي وقتها حتي نان خالي هم كم داشتيم و نان خود را توي آب مي زديم و مي خورديم “. اين در حالي است كه من نگارنده به همراه خانواده چندين سال در همين بيايان ماركده ساكن بوديم و بويژه در فصل بهار و تابستان شير و ماست و دروغ فراوان داشتيم و خيلي وقتها افرادي مراجعه و مقداري ماست ودوغ گرفته و با نان خود مي خورند ولي حتي يك بار هم موسي قلي مراجعه نكرده در صورتي كه اگر ايشان مي آمد خانواده ما با علاقه بيشتر و صميمانه تر از او پذيرائي مي كرد. يكي از صفات نيكوي ديگر او وظيفه شناسي بود. وقتي مسئوليتي را مي پذيرفت در حد توان خود جهت خوب انجام دادن آن مي كوشيد. صفت خوب ديگر او سازگاري اش با همه مردم بود. من فكر نمي كنم كسي در طول زندگي از ايشان رنجيده باشد. همين سازگاري او باعث شد كه همگان او را از خود تلقي كرده و دايي خطاب مي كردند. صفت ديگر او بخشندگي او بود. ايشان با اينكه در طول عمر تنگ دست زيست و زندگي اش توأم با فقر بود ولي شايد بتوان گفت: از هر ثروتمندي در ماركده بخشنده تر بود. براي مثال بعضي از افراد روستا هنگام پرداخت مزد ممكن بود محصول نامرغوب بدهند و يا بافه كوچك بدهند و يا نان كوچك ويا نامرغوب بدهند اين شخص هيچگاه گله و شكايت نداشت آن كار نادرست همشهري خود را بازگو نمي كرد. از صفات زيباي  ديگر او راز داري بود او هرگونه ناراستي و نادرستي كه از ديگري مي ديد فراموشش مي كرد مانند اين بود كه آن موضوع را نديده و يا نشنيده است.

با مطالعه سرگذشت موسي قلي، انسان ياد پيرمرد خاركن بلند همتي كه سعدي در يكي از حكايات خود آورده مي افتد. سعدي از حاتم طائي، مرد عرب تبار از قبيله طي كه بخشندگي و كرم و بلند همتي را به او مثال مي زنند نقل مي كند كه: ” از حاتم طائي پرسيدند از خود بزرگ همت تر در جهان ديده يا شنيده اي؟ و او گفت: بلي. روزي چهل شتر براي پذيرايي از مردم قرباني كرده بودم و خود براي كاري به صحرا رفتم. پير مرد خاركني را ديدم كه پشته اي از بوته و خار فراهم آورده و با خود به طرف شهر مي برد. به او گفتم: پيرمرد چرا به مهماني حاتم طايي نرفتي؟ اكنون عده زيادي از مردم بر سفره او نشسته و طعام مي خورند. پيرمرد گفت:

 « هر كه نان از عمل خويش خورد   منت حاتم طايي نبرد »

 و من او را بلند همت تر و جوان مردتر از خود ديدم.“

ما شجاعت و شهامت دايي موسي قلي را در راه كمك به هم نوعان خود در برابر ستم ارباب و نماينده ارباب مي ستاييم و خدمات صادقانه او را ارج مي دهيم. گرچه افراد جامعه ما چون كمتر مي انديشند و بيشتر احساس مي كنند متأسفانه به گونه اي شايسته به عمق سادگي، پاكي، صداقت، نوع دوستي، قناعت و وظيفه شناسي او پي نبرده اند. و دايي موسي قلي در اوايل سال 1360 زندگي را بدرود گفت.

 روانش شاد باد.

محمد علي شاهسون ماركده 1/12/82

منابع:

1) لغت نامه دهخدا

2) فرهنگ فارسي محمد معين

3) كليات سعدي، مثنوي ـ چاپ دانشگاه پيام نور

4) و گفته هاي شفاهي آقايان: عطاء الله شاهسون فرزند عليجان، نورالله عرب فرزند قربان علي، جواد عرب فرزند يدالله، جواد شاهسون فرزند فيض الله، قدمعلي عرب فرزند موسي قلي، علي آقا عرب فرزند موسي قلي.

انتقاد به محمد علي شاهسون

در پاسخ به نامه ها آقاي شاهسون عنوان كرده بودند كه مطالبي به چاپ خواهد رسيد كه بيشتر درباره ي ماركده ، مردمانش ، مشكلاتش، آداب و رسومش، تاريخش و … باشد و يا اگر شعري، مطلبي از روي كتاب ، مجله و يا از روي رسانه اي رونويسي شده با ذكر منبع باشد در صورتي كه برخي از مطالب كه در آوا به چاپ مي رسند مطالب بي محتوا و كپي شده اي هستند. به عنوان مثال در شماره نوزدهم نوشته اي كپي شده با نام خانم شاهسون به چاپ رسيده بود كه بيشتر به نامه هاي فدايت شوم شبيه بود كه اين گونه مطالب در سطح آوا نيست. آقاي محمد علي شاهسون فكر نمي كنيد با چاپ اينگونه مطالب كساني كه نوشته هاي خودشان را مي فرستند كه چاپ نمي شود و يا در قسمت پاسخ به نامه ها پاسخ داده مي شود كمي دلسرد شوند؟ لطفاً در انتخاب مطالب دقت و وسواس بيشتري به خرج دهيد.

خانم س.ش 18/12/82

جلسه باشكوه

صبح كمي پس از طلوع آفتاب روزي كه نوروز باستاني به يادگار مانده از نياكان ما مي نامندش ابتدا بچه هاي كوچك به ديدن اقوام نزديك خود مي رفتند. اين بچه ها از چندي قبل روزها را شمارش كرده تا به چنين روزي برسند. پس در اين روز صبح زود از خواب بيدار شده لباسهاي نو خود را پوشيده و ديد و بازديد از اقوام نزديك خود مثل پدربزرگ يا مادربزرگ و يا عمو و دايي شروع مي كردند.

پدر و مادرها به بچه هاي خود مي آموختند كه هنگام ورود به خانه اقوام چه بگويند. فارس زبانان سال نو مبارك و ترك زبانان ينگي ييليز مبارك مي گفتند. سپس عيدي داده مي شد. عيدي پسران اقوام نزديك يك عدد تخم مرغ پخته و رنگ شده بود و بقيه چند عدد گردو داده مي شد. و به دختران اقوام نزديك نيم ريال تا 5 ريال پول داده مي شد و به بقيه نيز دكمه، سنجاق، مهره و يا گردو داده مي شد. كمي بعد از بچه ها جوانان و به دنبال آن ميان سالها به ديدار بزرگان مي رفتند. سرانجام هنگام نهار و كمي بعد از آن بزرگان روستا به قول فردوسي خرامان خرامان ، يك به يك به خانه كدخدا مي آمدند و حدود ساعت 2 بعد از ظهر همه بزرگان در خانه كدخدا گرد هم آمده بودند و يك جلسه باشكوه مشورتي و تصميم گيري براي كارهاي عمومي تشكيل شده بود.  من نگارنده در كودكي بارها چنين جلساتي را ديده ام و امروز به شكوه و عظمت آن جلسات پي برده ام.

اين گردهم آيي بدون دعوت بود. درآمدن و يا نيامدن هيچگونه اجباري نبوده، چه كسي بيايد و چه كسي نيايد هم اجباري نبوده، افراد احساس مسئوليت مي كردند و به اين نشست مي آمدند. چقدر جالب و گويا بود اگر آنروز دوربين عكاسي مي بود و هر سال از آن جلسات عكس گرفته مي شد. با اين حال آنجلسات همانند تابلويي در ذهن من مانده ، نمي دانم بتوانم آنرا با نوشتار براي شما ترسيم نمايم؟

اتاقي به ابعاد3×4 را در نظر بگيريد كدخدا در بالا نشسته و همانگونه كه يك به يك بزرگان روستا كه وارد مي شوند كدخدا برخاسته ضمن سلام و سال نو مبارك گفتن ديده بوسي مي نمايند و مي نشينند و پس از يكي دو ساعت اتاق پر از مردان بزرگ روستا شده كه دورتادور اتاق نشسته اند. وسط اتاق سفره گسترده و هفت سين چيده شده به اضافه شيريني. چاي توسط دلاك روستا به مهمانان تعارف مي گردد. لباسها قبا و آرخالق ، با تنبانهاي گشاد ، پاها بدون جوراب ، روي سرها كلاه نمدي ، چهار زانو نشسته و اكثر چپق مي كشند. تعداد كمي هم قليان و سيگار دود مي كنند. صحبت پيرامون كارهاي عمومي روستاست، اينكه سال جلو است يا عقب ، آبسالي است يا خشكسالي ، جوي ها و پلها چه مقدار خراب شده اند ، شروع لايروبي جويها چه وقت بايد باشد ، به چه كساني مسئوليت چوپاني روستا داده شود ، كار دشتباني را به چه كساني بسپارند ، حمام عمومي را چه كسي بسوزاند ، كرپه چي كي باشد ، ورزوها را كي به چرا ببرد ، گله گاو را كي بچراند ، آهنگر از كجا بيايد ، دلاك كي باشد و …؟

معيارها براي تعيين افراد ، صداقت ، درستكاري ، توانايي ، تخصص و خبرگي فرد در نظر گرفته مي شد. وقتي روي فردي اتفاق نظر مي شد كدخدا سرخط را مي نوشت. سرخط به عقدنامه يا قراردادنامه اي گفته مي شد كه بزرگان روستا به فردي اجازه مي دادند تا فلان كار محوله را با شرايط تعيين شده انجام و در ازاي آن خدمات ، فلان مقدار جو و گندم سر خرمن بگيرد. پس از نوشتن، بقيه انگشت خود را آغشته به جوهر كرده و زير ورقه مي زدند. نام و چهره تعدادي از بزرگان كه در ذهن من مانده براي شما مي نويسم: آقا لطيف ، حاج احمد ، يدالله مختار ، سعادتقلي ، ولي الله ، ميرزا قربانعلي ، محمد محمدعلي ، حسن برات ، اصغر تقي ، عبدالخالق ، حاجي بابا ، جعفر قلي ، مهديقلي و …

                                                           روانشان شاد باد.

محمد علي شاهسون 27/12/82

جشن عروسي درماركده(قسمت اول)

چندين سال به اين فكر بودم كه زمان گذشته ماركده را آنگونه كه خودم ديدم و يا ايّام گذشته تر آن را بيشتر شنيده ام يادداشت كنم تا نسل امروزي و نسل هاي آينده بخوانند. چون من در زماني متولّد شده و بزرگ شده ام كه تحولات اجتماعي و اقتصادي عظيمي در جامعه ما شكل گرفته است. برخلاف ساليان گذشته كه صدها سال طول مي كشيد و تحوّل چشمگيري در اوضاع اجتماعي و اقتصادي جامعه بوجود نمي آمد. خود من از دوران بچگي بخاطر موقعيت خانوادگي كه داشتم خيلي علاقمند بودم بدانم كه گذشته ماركده چگونه بوده؟ و اتّفاقات مهّم ماركده كدام ها بوده اند؟ ماركده در چه تاريخي بنيانگذاري شده؟ و به چه مناسبتي اسم ماركده انتخاب شده است؟ و سئوالهاي ديگر.

موضوع ديگري كه مرا مجبور كرد قلم به دست بگيرم و مطالبي بنويسم عقب ماندگي فرهنگي و فكري مردم ماركده و بخصوص بي تفاوتي و بي حالي جوانان اين روستا نسبت به مسائل علمي و فرهنگي كه در جهان امروز  با سرعت زيادي در حال پيشرفت است بود. چون مي بينم جوانان نه آن سادگي و بي ريايي و حالت زحمت كشي پدر و پدربزرگان خود را دارند و نه بدنبال علم و تخصّص و فرهنگ امروز هستند بلكه صرفاً تقليد كوركورانه از ظواهر شهري مي كنند و بجاي اينكه كتاب بدست دنبال تحقيق و آزمايش و بالا بردن علم و تخصّص و آگاهي خود باشند، تسبيح بدست در حال تخمه شكستن در كوچه هاي ماركده پرسه مي زنند و بيگانه از علم، تخصّص، حرفه، پيشرفت، سياست، اجتماع و فرهنگ هستند. گام نهادن در قلمرو هنر باارزش نويسندگي كار هر قلم بدستي نيست و از حقير چوبين پاي كه  لنگان لنگان و افتان و خيزان چند قدم كوچك در دشت پهناور و بي پايان واژه ها بر مي دارم نمي توان انتظار هنرنمايي و ارائه كار هنرمندانه داشت. اين انتظار را از جواناني كه اميد است در آينده نويسندگاني چيره دست گردند بايد داشت. جواناني كه با شور و علاقه كارهاي تحقيقاتي را شروع خواهند كرد و بر توسن يكّه تاز علم و دانش سوار خواهند شد، چون كار من صرفاً از روي علاقه به روستاي خود بوده و بس.

به ياري خداوند مي خواهم درباره مسائلي همچون تاريخچه، آداب و رسوم و باورهاي مردم ماركده تحقيقاتي بعمل آورم ولي مي دانيم كه هيچگونه مدركي بجاي نمانده و اين كار صرفاً از طريق مصاحبه با پيرمردان انجام مي شود. پيرمرداني كه بنا به گفته خودشان كمرشان زير فشار زحمت و فقر خرد شده است و چيزي در ذهنشان نمانده است.

بهر صورت از عموم همشهريان گرامي تقاضاي كمك دارم، هر كس نوشته اي از گذشته دارد اجازه دهد از روي آن يادداشتي بردارم و هر كس خاطره اي دارد آن را برايم بازگو نمايد.

يادداشت اوّل كه بصورت آزمايشي تهيّه شده مراسم عروسي ماركده مي باشد، اميد است مرا از عيب و نقص هاي آن بياگاهانند.فولادشهر   19/12/73

« شب زفاف كم از صبح پادشاهي نيست

                                          به شرط آنكه پسر را پدر كند داماد »

يكي از موضوع هاي مهم اجتماعي ازدواج است كه مراسم آن در هر جامعه اي با توجه به اعتقادات، باورها و سنّت هاي گذشتگان، شكل زندگي و وضع اقتصادي و شيوه ي توليد اقتصادي آن جامعه برگزار مي گردد. در اوايل قرني كه در آن به سر  مي بريم، جامعه كوچك ماركده يك جامعه سنتي بود و افراد آن با شكل اقتصاد بسته و سنتي زندگي را سپري مي كردند. بعلت دور بودن از شهر ارتباط چنداني با مراكز شهري نداشتند و آن مقدار ارتباط جزئي هم كه بود محدود مي شد به سالي يكي يا دو بار خريد نفت و نمك و چيزهايي از اين قبيل.

در اين جامعه كوچك همه يكديگر را مي شناختند حتي اينكه فلان كس چه چيزهايي دارد، چند تا بچه دارد، در زندگي شخصي اش چه روشي دارد، خانه اش چگونه است، زنش دختر كيست، آباء و اجداد زن و مرد چه كساني هستند و چگونه زندگاني داشتند، چه مقام و موقعيت اجتماعي داشتند و ثروتشان چه مقدار بود و …؟

اين دورنمايي از جامعه كوچك و سنتي آن روز ماركده بود. به غير از زورگويي هاي ارباب ده ، بقيه كارها و امور اجتماعي به صورت سنتي و با صلاح ديد بزرگان و ريش سفيدان و كدخداي ده حل و فصل مي شد. خود توليد مي كردند و با باقي مانده محصول از جلوي ارباب ، زندگي بخور و نميري توأم با صفا و صميميت داشتند. در ماركده بسياري از ازدواجها فاميلي بود و دليل اين كار باورهاي آن روز مردم بود كه مي گفتند:”  عقد دختر عمو و پسر عمو در آسمانها بسته شده.“ و يا اينكه”  اقوام اگر گوشت آدم را خورد استخوانش را دور نمي اندازد. “ بقيه ازدواجها از درون همان روستا بود و كمتر از روستاهاي ديگر دختر مي گرفتند چون بر اين باور بودند كه ” دختر خوب را از ده بيرون نمي دهند “ولي در بعضي از مواقع كه شناخت دو طرف از همديگر كامل بود از درون روستاي ديگر هم دختر مي گرفتند. در ازدواجهاي درون روستايي و يا برون روستايي غير فاميلي بيشتر موقعيت هاي اجتماعي، اقتصادي خانواده دختر و پسر تعيين كننده بود. در ماركده آن روز ، پدر و مادرها انتخاب كننده زن براي پسر و قبول خواستگاري براي دخترشان بودند. نقش پدر و تصميم او بيشتر بود ولي در بعضي اوقات براي سعادت فرزندشان پدر و مادر با هم توافق مي كردند. با اين همه باز هم پسرها آزادي بيشتري داشتند و در صورتي كه فلان دختر مورد نظر را نمي خواستند با قهر كردن و به ديگران گفتن مي توانستند مخالفت خود را اعلام كنند ولي عموما تسليم تصميم پدر و مادر بودند بدليل اينكه: اولاً سنت جامعه رفتار چنين پسري را هنجار نمي دانست و ثانياً هر پسري به پاس احترام پدر و مادر روي تصميم آنها حرفي نمي زد چون بر اين باور بود كه پدر و مادر در اين تصميم صلاح آينده او را خواسته اند.

دختران اين آزادي پسران را هم نداشتند و تقريبا ديده نشده كه دختري روي تصميم پدر و مادرش حرفي بزند شايد يكي از دلايلي كه دختر و پسر به خود اجازه نمي دادند در تعيين سرنوشت آينده خود دخالت كنند سن دختر و پسر بود چون در ماركده سن ازدواج خيلي پايين بود. دخترها را در سن 12 تا 16 سالگي به خانه شوهر مي فرستاند. در ماركده ازدواجها بخاطر عشق به يكديگر و يا تمايل به مسائل جنسي نبود چون دختران را در سني شوهر مي دادند كه از عشق و مسائل جنسي يا چيزي نمي فهميدند و يا حتي در بعضي مواقع از شب زفاف وحشت داشتند. دليلشان براي اينكار اين باور بود كه: ”  دختر نبايد در خانه پدر بماند و هر چه زودتر به خانه بخت برود بهتر است.“ و يا اينكه” پسر ازدواج نكرده در حقيقت يك انسان كامل نيست و زمين پسر معذب را نفرين مي كند پس بنابراين بايستي زودتر ازدواج صورت گيرد“.

 افراد جامعه به دختري كه از سن 16 و 17 سال مي گذشت و برايش نامزد پيدا نمي شد و يا خواستگار نمي آمد به ديده خاصي مي نگريستند و اغلب مي گفتند كه ترش شده، مانده و غيره. به همين جهت هر پدر و مادري براي اينكه اين حرفها پشت سر دخترشان زده نشود دختر خود را زود شوهر مي دادند. حتي اتفاق مي افتاد كه پدر و مادر دختر با اينكه مي دانستند خانواده و يا خود پسر چندان آدمهاي مطلوبي نيستند ولي با اين همه دختر خود را به آنها مي دادند. علاوه بر عامل هايي كه برشمرديم عامل ديگري كه اين موضوع را تشديد مي كرد، عامل مذهبي بود. مردم بر اين باور بودند كه”  دختر و پسر تا چشم و گوششان باز نشده بايستي بين آنها وصلت ايجاد كرد و دختر نبايد در خانه پدرش خون حيض ببيند “ و يا اينكه   ”دختر نبايد در خانه پدر چشم و گوشش به مسائل زناشويي باز شود “ و همچنين  ”فاطمه دختر پيامبر در سن 9 سالگي شوهر كرد پس هر دختري اين چنين بايد بكند“.                     ادامه دارد …

محمد علي شاهسون ماركده