آواي ماركده شماره 62 – یکم دی ماه 1384

خبرها

1-آواي شماره 61 با تاريخِ اشتباه چاپ شد. تاريخ درست آن سه شنبه 15 آذر ماه 1384 ه ش مطابق با سوم ذي قعده 1426 ه ق و ششم دسامبر 2005 ميلادي مي باشد. از خوانندگان گرامي بخاطر تاريخ اشتباه پوزش مي خواهيم.

2- مورخه 20/9/84 جلسه اي با حضور آقايان؛ شاهسون، حسيني اعضا شوراي اسلامي، محمد عرب دهيار، بهرام عرب فرزند ولي الله، مسعود شاهسون، اكبر عرب فرزند عباسقلي و حسينعلي عرب اعضا هيات امنا مسجد ماركده تشكيل شد. هدف از اين نشست بررسي تقاضاي مسئولان موئسسه خيريه ماركده مبني بر اجازه استفاده از رختكن حمام به منظور دفتر بود. كه پس از بحث و تبادل نظر سر انجام توافق گرديد موئسسه خيريه رختكن حمام و دهياري ماركده محل گرمخانه حمام را به صورت موقت با تعمير جزئي محل دفتر خود قرار دهند. كه موضوع صورت جلسه و به امضا حاضرين رسيد.

3- جلسه اي در تاريخ 17/9/84 ساعت 12 با حضور شاهسون از شوراي ماركده، عليقلي ايزدي از شوراي صادق آباد، مرادعلي ايزدي و درخشان از معتمدين صادق آباد و رضاقلي كريمي نماينده طرح باغداري امام علي در منزل مرادعلي ايزدي در روستاي صادق آباد تشكيل شد. هدف از اين نشست بحث و گفتگو و توافق با آقاي رضاقلي كريمي به منظور تعويض زمين شهرك صنعتي بود. در اين جلسه پس از بحث و گفتگو آقاي رضاقلي كريمي نماينده طرح امام علي توافق نمود كه مقداري از زمين در خواستي خود را واقع در بالاي جاده براي شهرك صنعتي رها نمايد و از زمين هاي بالا تر در خواست نمايد.

4- مورخه 14/9/84 ساعت 20 جلسه شماره 42 شوراي اسلامي ماركده به رياست سيد اسماعيل حسيني و با حضور عبدالمحمد عرب و محمدعلي شاهسون در محل دفتر دهياري ماركده تشكيل شد. هدف از اين جلسه بررسي مشكلات جمع آوري پول همياري بابت گازرساني به روستا بود. آقاي شاهسون گزارش داد كه مبلغ 5650000 تومان چك بابت اجراي لوله كشي مسير بن قوچان به سر رسيد 15/9/84 به پيمانكار داده ايم و طي چند روز گذشته به درِ يك يك خانه هاي مردم رفته ايم ولي متاسفانه مردم بدهي خود را نمي پردازند و شورا با مشكل برگ شدن چك و به دنبال آن تعطيلي پروژه گازرساني روبروست كه سر انجام پس از بحث و گفتگو مصوب گرديد اخطاريه هاي كتبي با امضا و مهر به شرح زير به كساني كه سهم همياري خود را به مرز 150000 تومان نرسانده اند داده شود.« جناب آقاي… سلام. بدهي شما بابت همياري گازرساني مبلغ …… تومان مي گردد. خواهشمند است حد اكثر تا تاريخ 30/9/84 بپردازيد در غير اين صورت برابر مصوبه شماره 41 شوراي اسلامي، هنگام در خواست تسويه حساب به منظور وصل گاز خانه مبلغ باقي مانده با احتساب 15 در صد جريمه اخذ و سپس تسويه حساب داده خواهد شد و ضمنا در نوبت هاي آخر وصل گاز نيز قرار خواهيد گرفت. رئيس شوراي اسلامي ماركده سيد اسماعيل حسيني»

5- مورخه 1/9/84 به منظور ارزيابي درختان گردو در مسير ديوار حائل روستا گرد هم آيي با حضور آقايان بهرام عرب فرزند ولي الله به عنوان كارشناس ارزياب و محمد عرب دهيار و محمدعلي شاهسون عضو شورا و آقايان جواد شاهسون فرزند فيض الله، بخشعلي شاهسون و حسينقلي شاهسون فرزندان آقاعلي و محمود شاهسون فرزند مرتضي صاحبان درختان گردو در محل ساخت ديوار حائل تشكيل شد. و پس از بحث و گفتگو توافق شد كه آقاي بهرام عرب درختان گردو را تعيين قيمت نمايد كه به شرح زير ارزيابي گرديد. 1- يك اصله درخت گردو آقاي جواد شاهسون به مبلغ يك ميليون ريال. 2- يك اصله درخت گردم به مالكيت مشترك آقايان بخشعلي شاهسون و حسينقلي شاهسون به مبلغ پنج ميليون ريال. 3- يك اصله درخت گردو آقاي محمود شاهسون به مبلغ يك ميليون ريال. 4- يك اصله درخت گردو آقاي محمدعلي شاهسون فرزند عبدالكريم به مبلغ سه ميليون ريال.افراد فوق صاحبان درخت گردو اعلام نمودند كه مبالغ فوق را به عنوان كمك به عمران روستا به دهياري روستا هديه مي كنند. كه موضوع صورت جلسه و به امضا رسيد. شوراي اسلامي و دهياري روستاي ماركده از همكاري و مساعدت افراد فوق در امر ساخت ديوار حائل كمال تشكر را دارد.

6- مورخه 22/9/84 لوله تغذيه گاز مسير بن قوچان توسط مسئولين شركت گاز، تزريق گاز شد. و در ساعت 18 جلسه اي در كنار روستاي قوچان در محل انتهايي لوله گاز با حضور آقايان: مهندس صفر نورالله مدير عامل شركت گاز استان، مهندس سليميان رئيس اجراي طرح هاي شركت گاز، و مسئول ايمني شركت گاز استان و فتحي پيمان كار گاز، نيازعلي شاهبندري رئيس شوراي اسلامي قوچان تشكيل شد. در اين گردهم آيي گاز داخل لوله آزمايش شد كه نرمال بود و لوله مسير بن قوچان تحويل شركت ملي گاز استان شد و يك مشعل به صورت آزمايشي روشن گرديد. شوراي اسلامي قوچان از مهمانان پذيرائي به عمل آورد و مهمانان با خوشحالي محل را ترك كردند.

يك شهر و دو نرخ

چندي پيش تقريبا همزمان در روستاي ماركده و قوچان كود كامل شيميايي با دو قيمت متفاوت توزيع شد. در روستاي قوچان هر كيسه كود مبلغ 3000 تومان و در ماركده 3300 فروخته شد كه تعجب بسياري را بر انگيخت چون كودها يك نوع و از يك مرجع هم فرستاده شده بود و فقط توزيع كننده ها متفاوت بوده اند. براي روشن شدن موضوع گفتگويي با آقاي نيازعلي شاهبندري توزيع كننده قوچاني انجام داده ايم كه با هم مي خوانيم.

موقعي كه پدر خانم آقاي عبدالمحمد عرب فوت كرده بود يك ماشين كود شيميايي كه 350 كيسه بود براي ماركده فرستاده بودند كه به من پيام داده شد كه چون من مراسم دارم شما اين تريلي كود را تحويل بگير و توزيع كن. چون من قيمت نداشتم زنگ زدم به شركت تعاوني روستايي بن و از آقاي رياحي پرسيدم كه من اين كودها را با چه قيمت توزيع كنم؟ كه ايشان گفت:« قيمت هر كيسه كود كامل مبلغ 2870 تومان است و شما بايد جمع اين مبلغ را به حساب ما واريز كني از اين مبلغ هم ما يكصد تومان بابت هر كيسه به عنوان كارمزد فروش به شما بر مي گردانيم شما بايد فقط مبلغ پس كرايه را به مبلغ 2870 تومان اضافه كنيد و بفروشيد» شركت تعاوني بن در پشت بار نامه مبلغ پس كرايه را 25000 تومان نوشته بود و من مبلغ 5000 تومان انعام هم به راننده دادم و 30000 تومان را به تعداد 350 كيسه تقسيم كردم كه كيسه اي با قيمت اعلام شده از طرف شركت تعاوني مي شد كرايه را به اين مبلغ اضافه كني و بفروشي» مبلغ پس كرايه را شركت تعاوني بن 25 هزار تومان در پشت بارنامه ذكر كرده بود و من مبلغ 5000 تومان هم انعام دادم كه شد 30000 تومان. 30 هزار تومان را تقسيم بر 350 كيسه نمودم كه شد2956 تومان كه من هر كيسه اي 3000 تومان فروختم در حقيقت هر كيسه اي 44 تومان هم گرانتر فروخته ام. چند روز بعد آقاي عبدالمحمد عرب آمد و گفت مي خواهم حساب كودها را بكنم و پرسيد چقدر فروختي؟ گفتم 3000 تومان. كه گفت: بايد 3300 تومان مي فروختي! چرا ارزان فروختي؟ كه گفتم از شركت تعاوني بن از آقاي رياحي پرسيدم و او اينگونه گفت و من مقداري هم گرانتر فروخته ام!

با وجود و مشاهده اين تفاوت قيمت در يك كالاي واحد در يك زمان پرسشهايي مطرح مي گردد. شركت هاي تعاوني بر اساس تصميمات هيات مديره اداره مي شوند آيا هيات مديره اين قيمت ها را تعيين مي كند؟ اگر چنين است اعضا هيات مديره كه منتخب مردم هستند چرا به مردم اجحاف مي كنند؟ اگر نه اين اجحاف با تصميم چه كسي به مردم مي شود؟ و هيات مديره كجا هستند؟ آيا مي دانند؟ اگر مي دانند چه اقداماتي كرده اند؟ اگر نمي دانند چرا مسئوليت پذيرفته و آن را رها كرده اند؟ و آيا در فروش اجناس ديگر شركت تعاوني هم مانند كود به مردم اجحاف مي شود؟ يا فقط كود چنين است؟ آيا در همه نوبت هايي كه كود توزيع مي گردد همين گونه اجحاف مي شود؟ يا فقط استثنا همين يك مرتبه بوده است؟ و آيا زمان آن نرسيده كه شركت تعاوني روستا بيلان كار خود را به سرمايه گذاران و اعضا خود اعلام نمايد تا شبهه ها بر طرف گردد؟

گزارش از: محمدعلي شاهسون ماركده 22/9/84

پاسخِ، پاسخ به مرده پرستي

مداحي و مراثي اهل بيت عصمت و طهارت هنري مقدس و حرفه اي والا و ارزشمند است. زيرا مداح عظمت و شاني را مي ستايد كه خالق هستي ستوده و مدح نموده است نه يك شغل پر در آمد، نقش مؤثر اين قشر در ترويج و گسترش فرهنگ و سيره اهل بيت(ع) و تعميق محبت و معرفت اين الگوهاي ديني است. پس مداح بايد فردي سواد دار و سطح فكري متناسبي با نقش خود داشته باشد و نمي تواند فردي بي سواد يا كم سواد باشد. بي گمان براي ايفاي اين نقش مهم، مداح بايد در كنار پرداختن به جنبه هاي فني و حرفه ايِ امر مداحي، با ارتقا بينش و دانش و تقويت بنيه ي علمي و معنوي، خود از گزند آفات اين مسير دور ماند. پس سخنان و حديث هاي يك مداح هيچ موقع از، سرهم بندي كلمات و، واژه هاي بي مفهوم استفاده نمي كند. در ضمن، سرهم بندي كلمات و واژه هاي بي مفهوم يك هنر به شمار نمي آيد. يكي از عناصر اصلي كه مداحي به وصف آن مي پردازد عاشورا، است كه نقطه پيوند ميان توحيد و عدل است. عاشورا خروش طنين افكن آزادگي است، در زندگي، عاشورا زنده كننده اسلام است. پس مداح قبل از وصف آن بايد مطالعه ي دقيقي داشته باشد. در نتيجه كلمه ي اشتباهي را به كار نمي برد زيرا جرم گناهش را خودش مي برد اگر سخنان مداحان كم مايه و بي محتوا بود هيچ تبليغي از آن ها صورت نمي گرفت در صورتي كه در جامعه ي ما، مردم از سخنان مداح استفاده مي برند پس حرف ها و حديث هاي يك مداح به طور تصادفي و بي نظمي نيست و مي تواند حقايق زيادي را براي مردم روشن كند، يك مداح هيچگاه براي پول و پله، كار نمي كند بلكه وظيفه ي مقدسي را به انجام مي رساند كه به عهده آن ها گمارده شده است. حضور مداحان بزرگوار، در مجالس عزاداري سالار شهيدان فرصت مناسبي است تا تعهد خويش را نسبت به امر، روضه خواني و احياي ذكر مصيبت، تحكيم كند و بفهمانند كه اين يك كار زايد و تجملاتي و قديمي و منسوخ در جامعه نيست. بلكه لازم است و ياد ائمه(ع)، ياد امام حسين(ع) و ذكر مصيبت و بيان فضايل آن بزرگواران چه به صورت روضه خواني و چه به شكل مراسم عزاداري گوناگون بايد به شيوه ي رايج معمول و گريه آور و عاطفه بر انگيز و تكان دهنده دلها، در بين مردم باشد و از آن چه كه هست، قوي تر هم بشود و در آخر اين دليل نمي شود هركسي مداح مي شود، صرفا به خاطر نداشتن مدارج علمي و تحصيلي و نداشتن مسئوليت باشد، شما در اين جمله اشتباه بزرگي مرتكب شده ايد. از هر كسي كه بپرسيد حتما به شما خواهند گفت: كه مداحان گرامي چه مسئوليت سنگيني بر عهده دارند و آن ترويج و گسترش فرهنگ و سيره اهل بيت است. راستي چقدر خوب مي شد اگر قبل از نوشتن مطلب يا مقاله اي، هدف خود را مشخص مي كرديم و با پرس و سئوال و كمي فكر كردن، فقط كمي فكر كردن در مورد اين قشر مسئوليت پذير، مطلب جامعي را تحويل خواننده مي داديم.

با تشكر: سميرا شاهسون ماركده 21/9/84

پيام قوچان

روز پنجشنبه 10/9/84 ساعت 18 جواني حدود 20 ساله درِ خانه آمد و پس از سلام و احوال پرسي گرم و توام با احترام، سه برگ كاغذ آ چهار تايپ شده و به هم منگنه شده را به من داد و گفت: بخوانيد و در باره آن نقد بنويسيد. پرسيدم چيست؟ گفت: نشريه پيام قوچان است. و باز تاكيد كرد حتما انتقاد خودتان را بنويسيد. گفتم: شايد انتقادي نداشته باشم؟ كه گفت: مي دانم داريد! تا اين لحظه من نمي شناختم كه جوان كيست؟ و نامش چيست؟ بعد از اين وقت فهميدم كه جوان از مردم شريف قوچان است ولي هنوز هم نمي دانم نامش چيست؟ و پسر كيست؟ پس از خدا حافظي، در اتاق، با نصب عينك، نشريه را خواندم و نخست آن را كنار گذاشتم. بعد يادم آمد كه جوان چند بار با تاكيد تكرار كرد و اصرار ورزيد كه نظر خود را بيان كنم و اين شرط انصاف نيست كه پاسخي نگويم بدين جهت يكبار ديگر نشريه را با دقت خواندم ابتدا به همت جوانان روستاي با صفاي قوچان آفرين گفتم و همت بلند شان را ستودم و اينكه آمده و با اصرار در خواست مي كند كه من انتقادم را از نوشته هايشان بيان كنم نشانه اي از دانايي و خرد مندي شان دانستم كه مي خواهند روز به روز متعالي تر گردند. از آنجاييكه همه نويسندگان اين نشريه جوان هستند و اصولا جوان تشويق را بيشتر و بهتر از انتقاد دوست دارد اميد وارم نقد من باعث رنجش و دلسردي اين جوانان خوش ذوق نگردد و در صورتي كه رنجشي رخ دهد پيشاپيش عذر خواهي مي نمايم.

توانايي نوشتن يك هنر است و هر چيز كه هنر نام گرفت آموختني است. يعني بايد نخست آموخت، سپس تكرار و تمرين كرد و تمرين هاي خود را براي ارزيابي به استادان فن عرضه كرد تا مورد ارزيابي و قضاوت قرار گيرند و پالايش شوند آنگاه پس از ساليان تمرين كردن مي تواني داراي هنر شوي. نمونه هاي بارز آن يكي رانندگي اتومبيل است و ديگري هنر نوازندگي موسيقي است. ببينيد يك نوآموز نوازنده ابتدا به كلاس موسيقي مي رود و نت ها يا همان الفباي موسيقي را مي آموزد، پيشرفت بعد از آن بستگي به ذوق، علاقه، پشتكار و مقدار تمرين و كاري دارد كه اين نوآموز انجام مي دهد. بدون شك اين نو آموز موسيقي با كار مداوم مي تواند يك موسيقيدان شود. نويسندگي هم از همين قانون پيروي مي كند يك نفر كه مي خواهد در وادي نويسندگي قدم بزند نخست بايد به اين كار علاقه مند باشد، بعد لازم است وسايل و ابزار كار نويسندگي را كه همان آموزش، تحصيل، كسب اطلاعات و دانش است فراهم كند و بعد از آن با مطالعات فراوان و تمرين نوشتن مي تواند به موفقيت دست يابد. براي دست يابي به هنر نويسندگي مطالعه نقش بسزايي دارد. براي نتيجه گيري از مطالعات خود بايد كتاب ها را شناخت. بدون شك هر كتابي هم نمي تواند آگاهي لازم را به انسان بدهد بلكه كتابهايي هست كه به انسان ايده مي دهد، فن مي آموزد، ديد انسان را وسعت مي بخشد و انسان مي تواند با خواندن و دقت در جمله بندي، سبك نگارش، محتوا و مفهوم، راه نويسندگي را بيابد. خود نوشتن هم منطق خود را دارد. يك نوشته ضمن شيوايي، گويايي، بايد مستدل و مستند و بدور از ابهام، تضاد و نقيض هم باشد. براي نويسنده شدن بي گمان بايد زياد مطالعه كرد، موشكاف بود، مقايسه كرد و نتيجه گرفت و تجربه آموخت، نظر باريك بين داشت و در هر موضوعي دقت نمود و آن را زير ذره بين برد. يك نفر كه مي خواهد چيزي بنويسد بايد بداند چه چيزي را مي خواهد مطرح كند و چرا؟ و چه ضرورت دارد؟ هدف از خلق نوشته اي يا هر اثر هنري ديگر اين است كه صاحب اثر در يك زمينه اي در جامعه انساني كمبودي، كاستي، نارسايي، رنجي و يا ناخوشايندي مي بيند و احساس درد مي كند و ريشه اين كاستي ها را پايين بودن دانش و آگاهي مي داند آنگاه اقدام به نوشتن به منظور بالا بردن آگاهي مي كند. بنابر اين نوشته اي مؤثر است كه خواننده پس از خواندن احساس رضايت و لذت كند و احساس كند كه چيزي به معلوماتش افزوده شده. بايد دانست در همين عصر خودمان و نيز در طول تاريخ كسان بسياري بوده اند كه حرف هاي زيادي زده اند، و فراوان نوشته اند ولي اندك سخن گويان و نويسندگان توانسته اند تاثير جهاني داشته باشند و دردي از آلام انساني را تخفيف داده باشند. علاوه بر داشتن دانش، آگاهي، مطالعه زياد و هنر نوشتن در كار نويسندگي، در مرحله آخر داشتن دلي دردمند و ديد و احساس انسان دوستانه هم به عنوان چاشني يكي ديگر از ضرورت هاست. يعني بايد به انسان فارغ از جنس، رنگ، مليت، زبان، ثروت، باور و عقيده انديشيد و رنج همه ي انسانها را رنج خود دانست چرا؟ براي اينكه ارزش هر انساني بر اين است كه چه مقدار از رنج هاي انسانيت را توانسته كم كند وبس.

صفحه اول نشريه پيام قوچان مورخه 8/9/84 با شعار شروع شده و قصد نويسنده اين بوده كه خلاصه اي از زندگي نامه امام جعفر صادق(ع) را بيان كند ولي جنبه شعاري اين نوشته فربه تر از جنبه تحقيقي آن است. به علاوه منابعي هم كه مورد استفاده قرار گرفته ذكر نشده است. من بر اين باورم كه حتا يك نفر خواننده با خواندن اين نوشته چيزي به اطلاعاتش افزوده نشده است. چرا؟ براي اينكه رسانه هاي گروهي ما مثل راديو و تلويزيون و نيز در مساجد بسيار گسترده تر شعار هاي جذاب تر، فراوان تر و شرح حال جامع تري در اختيار مردم قرار مي دهند و مردم در اين زمينه هيچ احساس كمبودي نمي كنند. پرسشي كه مطرح مي گردد اين است كه با اين وجود چه نياز و ضرورتي بوده كه اين نوشته كوتاه و ناقص و غير تحقيقي را بنويسيم؟ مي شد با مطالعه حد اقل يك كتاب (مغز متفكر جهان شيعه) مقاله اي جامع تر، دقيق تر، جذاب تر، پرمحتواتر، و مستند و مستدل نوشت تا سودمند افتد. صفحه دوم پيام قوچان با عنوان بسيج است. اين نويسنده هم با شعار نوشته خود را شروع كرده است. منطق در اين نوشته بسيار ضعيف است چون نويسنده از دشمن با هوشي سخن به ميان آورده كه ابتدا مي خواسته با اسلحه ما را نابود كند كه ديده اسلحه كاربرد گسترده و نيز صرفه اقتصادي ندارد و چاره كار در اين ديده كه با پخش عكس هاي مبتذل بين جوانان بهتر و كم هزينه تر مي تواند به اهداف خود برسد بدين جهت جوانان ما را با سرگرم كردن به عكس هاي مبتذل و اعتياد و پوشيدن لباس هاي چرم منحرف كرده است!؟ با خواندن اين نوشته پرسش هاي بسياري براي خواننده بوجود مي آيد كه هيچ پاسخي در نوشته نمي يابيم. براي نمونه اين عكس هاي مبتذل كه باعث انحراف و تخريب شخصيت و اخلاق جوانان ما شده در كشور هاي ديگر از جمله كشور هاي اروپايي و آمريكايي فراوان تر، سهل الوصول تر، ارزان تر و بدون هزينه و درسرهاي جانبي در دسترس جوانان آن كشور ها قرار دارد چرا در آنجا زياني نداشته و يا زيانش ناچيز است و بسياري از جوانان آن كشورها در زمينه هاي علمي هم مي درخشند و جامعه شان پيشرفت نرم خود را دارد ولي ما… ؟ و ديگر اينكه چرا ما با داشتن اين همه مدرسه، راديو، تلويزيون، جلسات فرهنگي و مذهبي، سخنراني، سينما، فيلم، موسيقي، جشنواره، مساجد، مراسم، موعظه، پند و نصيحت… نتوانسته ايم جوانانمان را تربيت كنيم و شخصيت آنها را تثبيت نماييم و ذهن آنها را غني و اطلاعاتشان را بالا ببريم تا نيازي به عكس هاي مبتذل نداشته باشند؟ و به دام دشمن نيفتند؟ اين نوشته غير مستقيم مي گويد جوانان ما بي خِرد و ساده لوح اند و دشمنان به راحتي و بدون زحمت فقط با دادن عكس هاي مبتذل آنها را منحرف مي كنند! آيا اين توهين به شعور جوانان نيست؟ و تضاد هاي ديگر. نوشته اي با عنوان مطلب علمي سرآغاز صفحه 5 است كه دانش آموزان دبيرستان نوشته اند كه جاي خوشحالي است ولي ننوشته اند از چه منبعي آن را ذكر كرده اند؟ سرآغاز صفحه 6 نوشته اي است كه بنظر مي رسد فال گيري باشد! مي دانيم تمام آدميان در 12 ماه سال متولد شده و مي شوند و خواهند شد. مي پرسيم آيا همه مردم 12 گونه شيوه زندگي، خلق و خو، رفتار، و رويدادهاي زندگي داشته اند، دارند و خواهند داشت؟ اگر كمي با دقت دور و بر خود از جمله به روند زندگي برادران، خواهران، عموها، دايي ها و خاله هاي خود نگاه كنيم بيشتر تفاوت و كمتر مشابهت خواهيم يافت. پرسشي كه مطرح مي گردد اين است كه نويسنده با استناد به كدام داده هاي علمي و تجربي گفته كه متولدين مثلا آذر ماه فلان گونه خواهند بود؟ و با به ميان كشيدن موضوع خرافي فال مي خواسته كدام يك از مشكلات اجتماعي، اخلاقي و اقتصادي آدميان را چاره جويي كند؟ ياد آوري مي گردد نوشتن خود به خود نمي تواند مايه سرافرازي باشد بلكه چي نوشته شده و چي گفته شده هست كه مي تواند نشان از فرهيختگي و يا… داشته باشد.تنها نوشته اي كه در اين ويژه نامه تا حدودي بدور از شعار بود مقاله آقاي امير شاهبندري است. از فحواي اين نوشته چنين به نظر مي رسد عرصه در جامعه بر جوانان بسيار تنگ است كه حق انتخاب جزئي ترين رفتار هاي شخصي خود را مانند پوشيدن لباس دلخواه و آرايش موي سر خود را هم ندارند و زير فشار هستند و در پايان پرسيده آيا واقعا مي دانيد جوان به چه معناست؟! يعني اينكه مردمان جامعه خواست ها، نيازها و مشكلات جوانان را نمي شناسند، نمي فهمند، درك نمي كنند، توجه ندارند و آنها را سركوب مي نمايند! بنظر مي رسد آقاي امير شاهبندري ديده تيز بيني دارد و مشكلات جوانان را خوب مي بيند، درك كرده است ولي نتوانسته حق مطلب را خوب ادا كند شايد به دليل جوان بودن و تجربه كم داشتن كه اميد وارم در آينده شاهد موفقيت ايشان باشيم.

محمدعلي شاهسون ماركده 23/9/84

عصر جاهليت

اسم من شريفه است اهل يكي از شهرهاي جنوبي كشور، تا سوم راهنمايي درس خوانده ام هرچند كه با اين كارم مشكلات زيادي براي خودم ايجاد كردم اما چون شاگرد درسخواني بودم توانستم پدر و برادرهايم را راضي بكنم كه تا سوم راهنمايي درس بخوانم. قبل از هرچيز بايد كمي از قوانين و شيوه زندگي خودمان را برايتان بگويم ما يكي از طوايف عرب زبان هستيم كه در روستايي نزديك اهواز زندگي مي كنيم پدر بزرگم بزرگ طايفه و يا به زبان محلي خودمان شيخ طايفه است. چهار برادر دارم و دو خواهر، من آخرين بچه خانواده هستم. زندگي ما با شهري ها خيلي فرق مي كند حتا شيوه ازدواج ما هم متفاوت است. دختر هاي ما حق انتخاب شوهرشان را ندارند ما از بدو تولد با توافق پدرهايمان به نامزدي يكي از پسرهاي خانواده در مي آييم و به محض اينكه بتوانيم حكم رشد را از دادگاه بگيريم به عقد او در مي آييم. شايد اگر تمام روابط طايفه ها را برايتان بنويسم تصور كنيد كه در عصر قبل از اسلام زندگي مي كنيم. متاسفانه بايد بگويم كه بعضي از قوانين ما به همان اندازه عقب افتاده و ناشايست است و دردناكتر. اينكه در سالهاي اخير اين موضوع رونق بيشتري هم گرفته است. حدودا ده ساله بودم كه يكي از برادرهايم مشكل بزرگي را براي خانواده ايجاد كرد او در جريان يك دعوا پسر يكي از طايفه هايي را كه چندان رابطه خوبي هم با ما نداشت كشت اين ماجرا به دادگاه و قانون كشيده نشد بلكه شيوخ دو خانواده سعي كردند موضوع را فيصله بدهند و حتا در تارخ خوانده ايد كه اين قضايا چگونه فيصله پيدا مي كرد. بله مجبور شديم ديه سنگيني را به آن خانواده بدهيم و چون باز راضي نمي شدند پدر بزرگم قول داد كه مرا به عقد يكي از برادران مقتول در بياورد و اين آغاز بدبختي هاي من بود چرا كه از قبل من را به نامزدي پسر عمويم در آورده بودند و با اين پيشنهاد پدر بزرگم مجبور بودم با پسر غريبه اي ازدواج كنم از طرفي علاقه زيادي به درس خواندن داشتم معلم هايم مدام مرا به ادامه تحصيل تشويق مي كردند مدام برايم كتاب مي آوردند و حتا يك بار به عنوان شاگرد ممتاز به اردوي رامسر رفتم در همين تماسها و روابط بود كه با شيوه زندگي دختران ديگر در ايران آشنا شدم و متوجه پوچي افكار بزرگهاي خانواده شدم اما چه مي توانستم بكنم؟ كاش هرگز نمي فهميدم كه با چه بدبختي زندگي مي كنم بيشتر دختر هاي ما غصور مي كنند شيوه بي چون و چراي زندگي همين است. اما من بعد از اردويي كه با دانش آموزان ممتاز رفتم متوجه شدم كه فاصله زيادي بين ما و آنها وجود دارد مي دانستم كه بعد از اين اردو حتما بايد به خانه بخت بروم و پدرم تنها با اين قول كه به محض برگشتم به عقد آن پسر در بيايم قبول كرده بود كه به اردو بروم وقتي ماجرا را براي دوستانم كه اهل شهرهاي ديگر بودند تعريف كردم همگي تعجب كردند يادم مي آيد يكي از دختر هاي اهل تبريز رو به من كرد و گفت: پس تو مي خواهي درس خواندن را ترك كني؟ مگر دوست نداري به دانشگاه بروي؟ و من در پاسخ به سئوال هاي او نمي دانستم چه بگويم به او چه مي گفتم؟ وقتي كه حتا نمي توانست بفهمد معني«خون بس» و يا جنگ دو طايفه يعني چه؟ همه از يكديگر مي پرسيدند دوست داريد در آينده چه كاره شويد؟ و تنها كسي كه مي دانست سال آينده بايد پسري به دنيا بياورد و سالهاي بعد هم به همين شكل و ديگر فرصتي براي انتخاب ندارد من بودم. وقتي كه از اردو برگشتم از پدرم خواستم كه من را از اين وصلت معاف كند قرار بود به عقد كسي در بيايم كه حدودا 15 سال از من بزرگتر بود و از طرف ديگر زن ديگري داشت و بچه هايش 7-8 ساله بودند زن دوم هميشه بايد تحت امر زن اول باشد و هرگز دلم نمي خواست به اين شكل زندگي بكنم به محض مخالفت من جنگ و دعوا شروع شد برادرهايم مرا به باد كتك مي گرفتند و مادرم من را نفرين مي كرد كه مي خواهم خون و خون ريزي راه بيندازم بالاخره يك روز آمدند و مرا با خود بردند و زندگي زناشويي من از يك روز تلخ و سخت شروع شد لباس سبز به تنم كردند و به خانه بخت(بدبختي) روانه ام كردند شوهرم اصلا سواد نداشت در آن خانه هيچ كس به من به چشم يك تازه عروس نگاه نمي كرد من بهاي خون برادرشان بودم كه به ناحق ريخته شده بود حق اعتراض نداشتم و بايد هرچه مي گفتند بدون چون و چرا مي پذيرفتم شوهرم مرد خشن و تند خويي بود در آن خانه همه مردها بيش از يك زن داشتند و به همين علت تعداد زنها بيشتر از مردها بود من كوچكتر از همه بودم درس خوانده و به قول آنها دنيا ديده. بيشتر آنها تنها جايي كه رفته بودند دهات اطراف و چند باري هم اهواز بود ولي به قول خودشان من سفر كرده بودم به همين علت حسادت آنها روز به روز نسبت به من بيشتر مي شد زنها از من كار بيشتر مي خواستند و مدام بدگويي من را مي كردند ماهي يك بار حق داشتم به ديدن پدر و مادرم بروم و اجازه رفت و آمد با دوستانم را نداشتم نزديك به چهار سال به همين شكل زندگي كردم دو فرزند به دنيا آوردم كه هر دو دختر بودند و اين بخت من را سياه تر مي كرد شوهرم عاشق پسر بود و زن اولش براي او 5 پسر به دنيا آورده بود. من و دو دخترم روز به روز از چشم او بيشتر مي افتاديم. سعي مي كردم دخترانم را به شيوه صحيح و درستي بزرگ كنم تا مبادا بلايي كه سرِ خودم آمده گريبانگير آنها نيز شود هرچند كه كارهاي من براي آنها مسخره مي آمد اما من توجه لازم را به بچه هايم داشتم تا اينكه بر سر بچه سوم بار دار شدم يك روز شوهرم بهانه اي گرفت و من را به باد كتك گرفت آنقدر مرا زد كه به سقط جنين منتهي گشت و من راهي بيمارستان شدم حالم به قدري بد بود كه مستقيم به اهواز منتقلم كردند وقتي پدر و برادرهايم از ماجرا با خبر شدند سراغ شوهرم رفتند و او را به قصد مرگ زدند و باز جنگ بين دو طايفه شروع شد من در بيمارستان بودم و هيچ كس نبود كه سراغي از من بگيرد تا اينكه به كمك كميته امداد از بيمارستان مرخص شدم و به خانه پدرم برگشتم پدر و برادرهايم اصرار مي كردند كه طلاق بگيرم و شوهرم حاضر نبود و اين كار را بكند چرا كه من بهاي خون برادرش بودم و اگر مرا به پدرم پس مي داد بايد چيز ديگري در اين قبال مي گرفت بالاخره تلاشهاي زيادي كه خودم انجام دادم و با مراجعه به دادگاه حكم طلاق را گرفتم و دو تا بچه ام چون دختر بودند به من تعلق مي گرفتند اين اولين باري بود كه زني از طايفه ما به دادگاه مي رفت و خودش تقاضاي طلاق مي كرد هر چند كه از اين كار من چندان خوششان نيامد اما به هر حال مجبور بودند بپذيرند. دو دخترم شرايط بسيار بدي داشتند خانواده من به آنها به چشم غريبه نگاه مي كردند و مدام از من مي خواستند كه بچه را به پدرشان بدهم ولي من مي دانستم كه پدرشان هيچ علاقه اي به اين دو بچه ندارد و حتما آنها را مثل دو كنيز بار خواهد آورد مي دانستم به محض اينكه 13-14 ساله شدند به مردي پير شوهرشان خواهند داد و از آنها تا حد مرگ كار خواهند كشيد مصرانه ايستادم و بچه هايم را با چنگ و دندان نگه داشتم زبان فارسي را به بچه هايم ياد دادم تا بتوانند دوستاني از خانواده هاي ديگر پيدا كنند در خانواده ما تنها دختراني فارسي مي دانستند كه به مدرسه مي رفتند و حتا گاهي فقط مي توانستند فارسي را بخوانند و در صحبت كردن مشكل داشتند بعد از مدتي پدرم اصرار كرد كه به عقد پسر عمويم در بيايم و مجبور شدم بپذيرم الان سه سال است كه با پسر عمويم زندگي مي كنم دخترهايم بزرگ شده اند و شوهرم حاضر نيست خرج آنها را بدهد از طرف ديگر پدرشان راضي به تقبل مسئوليت آنها نيست من عاشق بچه هايم هستم و بچه هايم در جمع خانوادگي ام غريبه اي بيش نيستند.

منبع: اطلاعات هفتگي به انتخاب؛ عليرضا عرب ماركده 21/9/84

پارتي بازي!

دوستان عزيز آيا تا به حال در خصوص مطلب” پارتي بازي” چيزي شنيدين؟ يا اصلا در باره اين موضوع فكر كردين؟ بعضي ها فكر مي كنن توي اين دوره زمونه اگه كسي جايي پارتي نداشته باشه و از طرف كسي توصيه و سفارش نشه به كارش رسيدگي نميشه! خيلي ها ديگه هم هستند كه معتقدند به هر كاري اصول و قوانين و ضوابط خاص خودش رو داره و همه موظف به انجام صحيح و درستِ كارها شون هستند. پارتي بازي در معنا به انجام كاري گفته ميشه كه از طريق راه غير قانوني به نتيجه برسه و مهمترين نكته اي كه در موردش وجود داره حق كشي و ضايع كردن حق و حقوق ديگرانِ. معمولا وقتي پارتي بازي ميشه كه كاري امكان شدن و به انجام رسيدنش غير ممكن باشه و يا زمان لازم براي انجام و بدست آمدن نتيجه خيلي طولاني باشه، ياكسي به جايي قصد داشته باشه برسه كه الحق و الانصاف حقش نباشه! بله دوستان اين روال پارتي بازيِ كه خدمتتون عرض كردم. نمي دونم چرا بعضي از مردم براي انجام دادن كارها شون دنبال پارتي مي گردن؟ و چرا اصلا بعضي از كارها بدون پارتي بازي انجام پذير نيستن؟ دوستان عزيز آيا تا حالا براي انجام دادن كاري به يه اداره دولتي مراجعه كردين؟ خب كارهاتون سريع انجام شده؟ يا اينكه نه با كلي دوندگي و كاغذ بازي امضايي رو گرفتين؟ خيلي ها قبل از اينكه وارد يه اداره اي بشن يه آماري از دوستان و آشناياني كه ممكنِ سمتي در اون اداره داشته باشند مي گيرن و بعد كاراشون رو با كلي سلام و تعارف تو اون اداره به پايان مي رسونن شما فكر مي كنيد انگيزه اينگونه افراد از انجام اينجور كارها چيه؟ آيا به قول معروف اينگونه آشنايي اشخاص التماس دعا ندارن؟! گاهي اوقات كساني كه به دنبال پارتي و كمك گرفتن از دوست و آشنا هستن احساس مي كنند كه خودشون به تنهايي از عهده انجام كارشون بر نمي يان براي همين دست به دامن ديگرون مي شن و با هزار جور تملق و ترفند و با چه خواري مي رن سراغ آشناهاشون و براي انجام امورشون از اوكمك مي گيرن اينجور افراد يه اشتباهي دارن مي دونين اشتباهشون چيه؟ بله درست حدس زدين اينه كه توانايي هاي خودشون رو ناديده مي گيرن يا اصلا بهش فكر نمي كنند. بعضي ها فكر مي كنند تا زماني كه پارتي نباشه كارشون و مشكلشون حل نمي شه شايد براي شما هم پيش آمده باشه كه براي انجام يه كاري به يه اداره اي مراجعه كرده باشين تويِ بعضي از ادارات اگه يه آشنايي و دوستي نداشته باشي بايد هفت خوان رستم رو طي كني تا مشكلت حل بشه و به كارت رسيدگي كنند چون هي مي گن امروز برو! فردا بيا! عده اي هم هستند كه وقتي تويِ يه اداره اي كاري دارن چند روز قبلش به دست و پا مي افتن و به دنبال يه آشناي مي گردن اينه كه گويي تلفن رو بر مي داره و به هر جايي كه فكر مي كنه كسي مي تونه كاري براش انجام بده زنگ مي زنه تا بلكه يه نفر رو پيدا بكنه كه تويِ فلان اداره پارتيش بشه راستي چرا بايد بعضي از ماها توانايي خود مون رو ناديده بگيريم؟ و دنبال اينجور كارها باشيم؟ وقتي وارد مجموعه اي يا جايي مي شيم ممكن با چندين نفر روبرو بشيم كه دلشون مي خواد به هر طريقي برايِ گذروندن امورشون ديگرون رو پيش بياندازن اينجور آدمها به علت بي انگيزگي و بي هدفي و همچنين نداشتن اعتماد به نفس كارشون رو به ديگرون محول مي كنند البته بايد گفت كه تعداد اينگونه افراد در جامعه ما كم نيستند! شايد ديده باشين افرادي رو كه با سفارش و توصيه دوستان و آشنايان و نزديكانشون برايِ انجام دادن كاري در جايي در نظر گرفته ميشن خيلي از اين افراد توانايي، صلاحيت و شايستگي واقعي برايِ انجام اون كار رو ندارن اما تنها به دليل اينكه از اقوام و آشنايان جناب آقاي رئيس هستن خيلي راحت و بي دردِ سر براي انجام مسئوليت هايي مهم انتخاب مي شن و اين در حالي كه تعداد آدهايِ شايسته و متخصص براي انجام اون كار كم نيستند و به دليل اينكه پارتي نداشتن متاسفانه موقعيت كاريِ مناسبي هم پيدا نكردن. متاسفانه امروزه ديگه خبري به اون صورت از ضوابط نيست و روابط و رابطه بازي بطور كلي جايگزين ضوابط شده و هر كسي كه بتونه آشنايي و پارتي تويِ يه اداره پيدا بكنه كارش خيلي راحت انجام مي شه يا اينكه شغلي پيدا مي كنه و گرنه به قول معروف بايد هفت خوان رستم رو طي كنه و از هزار و يه جور قيف و صافي بگذره تا به شغل مورد نظرش برسه يه موقع هايي هر كي تا يه روزنامه مي گرفت سريع مي رفت سراغ صفحه نيازمندي هاش و دنبال آگهي استخدام مي گشت( البته اونايي كه جوياي كار بودن) اما حالا كسي دل خوشي از اين آگهي ها نداره كه بخواد پي گير اونها باشه به هرحال وقتي پديده اي به نام پارتي بازي توي يه جامعه رواج پيدا بكنه ديگه هيچ كاري رويِ روال و اصول خودش انجام نمي شه و بطور كلي نظام حاكميت روابط بر ظوابط تويِ يك جامعه شكل مي گيره! شما چه فكر مي كنيد دوستان عزيز خواننده؟

رجبعلي عرب ماركده 25/9/84

تاريخچه ماركده( قسمت 22 )

طبق دستورات اسلامي هر مردي مي توانست چهار زن عقدي و هر تعداد كه بخواهد كنيز براي لذت بردن داشته باشد. بيشتر زنان و دختران كه به اسيري برده مي شد اينگونه استفاده از آنان مي گرديد. به همين جهت همواره در داخل خانواده ها بين بانوان و كنيزكان اختلاف و نزاع داخلي وجود داشت و هميشه فرزندان بانوان بر كنيزكان بديده تحقير مي نگريستند. بعد از پيروزي تازيان بر ايرانيان، كوچ باديه نشينان عرب به خاك ايران سرازير شد و در هر جايي كه خوش مي يافتند اقامت گزيدند. ايرانيان آمدن عرب ها را پذيرا نبودند چون وقتي كه عرب ها به مداين آمدند، ايرانيان آنان را ديو ناميدند و در سيستان آنان را پيرو اهريمن خواندند و در بسياري جاها آمدن آنها سبب آشوب شد و در قم وقتيكه عرب ها بانگ نماز بر مي آوردند مردم آنها را دشنام مي دادند و گهگاه به سوي آنان سنگ پرتاب مي كردند. فردوسي احساس مردم ايران را اينگونه بيان كرده.

ز شيرِ شتر خوردن و سوسمار عرب را به جايي رسيده است كار

كه تاج كيان را كند آرزو تفو بر تو اي چرخ گردون تفو

با اين همه مهاجرت، عرب ها نتوانستند حتا زبان خود را حفظ كنند و در جامعه ايران حل شدند و امروز تميز آنها از ايرانيان غير ممكن است. سياست برتري نژادي و نابودي فرهنگي و تحقير ايرانيان توسط عرب ها بر ايرانيان گران آمد و سر انجام به قيام هايي عليه سلطه عرب منجر و باعث استقلال ايران گرديد.

گذشته ماركده

گذشته ماركده را مي توان به چهار دوره تقسيم كرد. 1 – دوره اي كه فقط تركان در ماركده بودند. بديهي است توجه عمده آنها گوسفند داري و استفاده از چراگاه طبيعي بوده، بدين جهت مي بينيم نام تمام بخش هاي صحرا يا بيابان ماركده به زبان تركي نام گزاري شده است. مي توان چنين پنداشت، در كنار گوسفند داري به كار كشاورزي هم پرداخته اند. احتمالا ايجاد و يا توسعه مزرعه آغجه قيه در اين زمان صورت گرفته، و نام آن را با توجه به محيط طبيعي آن برگزيده اند. كارهايي جهت توسعه جوي و هموار كردن زمين هاي كشاورزي ماركده انجام شده است. در اين وقت احتمالا بند جوي آب ماركده در محل قاراجارو بوده و آن را قاراجر ناميده اند، در زمينه آباداني روستا علاوه بر خانه سازي قلعه اي نيز ساخته شده كه پس از ساليان ويرانه هاي آن باقي و به قلعه كهنه معروف بوده است. كار چشمگير آنها، ساخت حمام كوچك بوده است كه جاي حمام در قسمت شرق حمام قديمي با چند متر فاصله بوده است و آب آن از چشمه اي كه بعدا براي حمام بزرگ استفاده شد تامين مي گرديده است. بديهي است ساخت يك حمام كوچك با جمعيت كم، در حد چند خانوار و نيز نداشتن تجربه شهر نشيني، ضمن نياز شديد، بيانگر علاقه مندي آنان به روستا و آباداني آن و نيز شكوفايي و رشد اقتصادي آنان بوده است. امروزه اثري از حمام كوچك نيست چون گفته مي شود هنگامي كه كار ساختمان حمام بزرگ رو به پايان و آماده بهره برداري بوده، آجرهاي آن شكافته و در ساختمان حمام بزرگ مصرف شده است. احتمالا تعدادي خانوار ترك تبار از هم ايلي هاي شاهسونان در اين دوره به مارمده آمده اند و در دوره بعد تعداد زيادي از آنها بنا به دلايلي كه براي ما نامعلوم است رفته اند چون بزرگان ما هميشه اين را گفته اند كه جمعيت تركان زياد بوده و بيشتر آنها از اينجا رفته اند. 2- دوره دوم را مي توان دوره رونق اقتصادي و اتحاد اجتماعي نام نهاد. در اين دوره خانوار هاي بسياري از فارس زبانان به ماركده مهاجرت كرده، علاوه بر زياد شدن جمعيت، فارس زبانان در كارهاي كشاورزي و خانه سازي مهارت و تجربه بيشتري داشته اند. بدين جهت كشاورزي توسعه مي يابد، زمين ها آباد تر مي گردد، در نتيجه محصولات كشاورزي بيشتر مي شود، آباداني روستا سرعت بيشتري به خود مي گيرد كه خود باعث مهاجرت عده اي ديگر فارس زبان و كارگران خدماتي و يا به گفته مردم آن روز« كاسب كار» مي گردد. اين دوره را از نظر تاريخي تا حدودي مي توان با دوره قاجار برابر دانست. علت رونق اقتصادي را مي توان عامل هاي زير دانست. 1- مالك زمين خود بودن كشاورزان. 2- مهاجرت عده اي فارس زبان و زياد شدن جعيت روستا و به دست آوردن تجربه در كار كشاورزي. 3- داشتن زمين هاي نسبتا زياد با توجه به جمعيت كم آن روز. 4- استفاده از چراگاه نسبتا خوب جهت چراي دامهاي خود. 5- مهمترين عامل را مي توان امنيت اجتماعي و اقتصادي دانست. دوره قاجاريه تا حدودي كشور ايران به خصوص منطقه مركزي امن بوده و هميشه حاكمان مقتدري بر اصفهان گماشته مي شده است. بنابر نوشته شادروان نيكزاد، در اين وقت حكمراني چهارمحال در دست حاج محمدرضا خان چالشتري بوده است. خاندان حاج محمدرضا خان، نسب خود را به حربن يزيد رياحي، اولين شهيد رويداد عاشورا در كربلا مي رسانند. حاج محمدرضا خان مردي توانا و با كياست بوده و در آباداني روستاها و مزرعه هاي چهارمحال در طول حكمراني خود، تلاش مي نموده و منطقه را امن كرده و به كشاورزان تهيدست كمك مي كرده تا بتوانند زمين ها را آباد كنند. در اين زمان روستاهاي چهارمحال آباد، پرجمعيت،و كشاورزي توسعه يافته و رونق مي گيرد. مي گويند حاج محمدرضا خان ، در زمان حكمراني خود از ورود لران بختياري به خاك چهامحال سخت جلوگيري مي كرده است. مسعود ميرزا، مشهور به ظل سلطان، پسر ناصرالدين شاه، كه مدت زيادي حاكم اصفهان بوده مي نويسد، اگر يك لر بختياري از زرد كوه پايش را به خاك چهارمحال مي گذاشته، مرحوم محمدرضا خان او را مي گرفته با نعل خر، نعل مي كرده مجددا به زردكوه مي فرستاده است. بدون شك ظل سلطان در اين گفته اغراق كرده ولي مي توان چنين پنداشت كه حاج محمدرضا خان چالشتري ورود لران بختياري را به سرزمين چهامحال مساوي با نا امني مي دانسته به همين جهت سفت و سخت از ورود آنان جلوگيري مي كرده است. رويدادهاي بعدي كه با آمدن لران بختياري و حاكم شدن بر سرزمين چهارمحال و بي نظمي و ظلم و ستمي كه از آنان بر مردم رفت و در نتيجه فقر و بدبختي عمومي بهره روستائيان شد، نشان مي دهد كه حاج محمدرضا خان، لران بختياري را خوب مي شناخته و خطر آنها را احساس مي كرده است. حاج محمدرضا خان در سال 3 – 1272- ه ق فوت مي نمايد. مي گويند خان بابا خان فرزندش، هم مانند پدر بوده است. ولي ديري نمي پايد كه جنگ خانوادگي در اين خاندان شروع مي گردد و به دنبال آن بختياري ها كم كم به چهارمهال راه مي يابند ولي با حاكم بودن مسعود ميرزا، بختياري ها چندان نمي توانند قدرت خود را گسترش دهند. چون ظل سلطان رابطه چندان خوبي با بختياري ها نداشته است. ظل سلطان خود همانند ساير حاكمان و دست اندر كاران سنتي جامعه ما ايران فردي خود كامه و ستمگر و ثروت اندوز بوده است و پول هاي كلان و اموال و املاك بسياري از دست رنج مردم بدبخت و رنج كشيده فراهم آورده است. ولي در ايران ما يك قاعده هست هر گاه حاكم فردي ضعيف بوده و ظلم شديد نمي كرده و يا نمي توانسته اقتدار داشته باشد صدها نفر از شهري و روستايي و عشايري با قدرت و ستمگر پيدا مي شده و دمار از روزگار مردم در مي آورده اند ولي هرگاه حاكم مقتدر بوده تنها او و تعداد پيرامونيان او ظلم مي كرده و شايد بتوان گفت تعداد ظالمان كمتر قدري بهتر از ظالمان بسيار است. بر اثر امنيتي كه در اين وقت در منطقه بوده، مردم ماركده نيز به كشت و توسعه زمينها و مزرعه ها پرداخته و به رونق اقتصادي مي رسند، به دنبال همين رونق اقتصادي خانوار هاي بيشتري از جاهاي گوناگون به ماركده مهاجرت مي كنند، تعدادي از اين خانوارها كارگران خدماتي و يا كاسب كار بودند. كاسب كار به كساني مي گفتند كه كار آنها مستقيم كشاورزي نبود ولي به كشاورزان خدمات مي دادند و نيز چون خود زمين كشاورزي نداشتند به همين جهت به آنان خوش نشين مي گفتند. كارگران خدماتي كه اين كاسب كاران به كشاورزان مي دادند عبارت بود از دلاكي، آهنگري، كفاشي، تخت كشي، حمامي، كمك به كارهاي كشاورزي، چوپاني، گاوچراني، كوه بري، ملايي، دكان داري و… مهاجرت و جذب كارگران خدماتي يا كاسب كارها به ماركده علاوه بر مسائل اقتصادي، علل اجتماعي و فرهنگي هم داشته است. كاسب كاران فارس زبان بوده اند بنابر اين به روستايي كه هم زبان داشته اند مهاجرت كرده اند. از قديم روستاي ماركده به داشتن كاسب كاران خوب، زبردست و امين مشهور بوده است. با اينكه گفته مي شود روستاي ماركده از روستاهاي اطراف دورتر ايجاد شده ولي هميشه مردمان روستاهاي همسايه جهت رفع نيازمندي هاي آهنگري، دلاكي، پينه دوزي، ملايي و… به ماركده مي آمده اند و يا از كاسب كاران دعوت مي شده كه به آن روستا بروند.ادامه دارد محمدعلي شاهسون مارکده