بزرگداشت مقام معلم
جلسه بزرگداشت مقام معلم در تاريخ 17/2/85 از ساعت 30/10 الي 15/12 در محل دبيرستان دخترانه قوچان با حضور حيدري معاون تربيتي آموزش و پرورش استان و تني چند از اداره آموزش و پرورش سامان و آموزگاران مدارس روستاهاي ياسه چاه، صادق آباد، ماركده، گرمدره، قوچان و قراقوش برگزار شد. ابتدا سوره اي از قرآن و به دنبال آن سرودي عربي توسط دختران دانش آموز خوانده شد سپس شهرام مرداني يكي از فرهنگيان به افراد حاضر در جلسه خوش آمد گفت و ياد آوري نمود كه مدارس اين 6 روستا به علت بعد مسافت داراي مشكلات بيشتري هستند كه نياز است توجه ويژه به آنها گردد و عنوان نمود اين جلسه مقدماتي است و آرزو نمود در سالهاي آتي تداوم داشته باشد. سپس سرودي توسط دختران دانش آموز در وصف معلم خوانده شد آنگاه آقاي حيدري سخن گفت كه گزيده اي از بيانات ايشان به شرح زير است. مقام علم و حكمت بعد از مقام ولايت نزد خدا بسيار بالاست. برترين معجزه پيامبر اسلام كتاب قرآن است و كتاب بيان كننده علم مكتوب است. قرآن در شب قدر نازل شده، دو نظر درباره شب قدر وجود دارد يكي اينكه آيا شب قدر به خاطر اينكه قرآن در آن شب نازل شده قدر يافته؟ و يا اينكه نه، شب هاي قدري از قبل در ميان ملل بوده و قرآن در يكي از اين شب ها نازل شده است؟ كه نظر غالب بر ديد دوم است بنابر اين به معلمين توصيه مي كنم در هر رشته اي كه هستند با قرآن انس بگيرند و آن را از مهجوريت بيرون آوريد. شهيد مطهري مقيد بود كه همه روزه جزئي از قرآن را بخواند ما هم بايد همان گونه باشيم و روي عمرمان پرتووي از نور قرآن بپراكنيم تا داراي بركت گردد چرا؟ چون قرآن كتاب زندگاني است لذا ما وظيفه داريم آن را از محافل مردگان خارج كنيم در مدارس قرآن را منحصر به دبيران ديني نكنيم امام خميني با نماز و قرآن كمر آمريكا را شكست در اسلام به نيت اهميت داده شده هميشه بايد نيت عالي و خوب داشته باشيم در اين صورت مي توان كارهاي دنيوي را تبديل به اخروي كرد در غير اين صورت در همين دنيا خواهند ماند علي(ع) مي فرمايد؛ برترين مردم كساني اند كه دنبال دانش اند و تعقل مي كنند چون علم عقل را بار ور مي كند علم اگر باشد عقل افزون مي شود بنابر اين توصيه شده كه دنبال علم برويم هر انسان در طول عمر خود يا بايد در حال ياد دادن باشد و يا ياد گرفتن يكي از ويژگي هاي آقاي مطهري اين بود كه هر موضوعي را كه مي خواست تدريس كند ساعت ها روي آن مطالعه مي كرد ما هم بايد همين گونه باشيم در محيطي كه ما هستيم ممكن است ما را وادار به مطالعه نكند لذا دنبال مطالعه نرويم كه اين آفت است و نبايد از مطالعه دور بيفتيم توصيه مي كنم مجله هاي تخصصي را مطالعه كنيد چون يك معلم بايد يك كارشناس هم باشد تبحر داشته باشد تا بتواند خود منشا آثار و مقالات و كتاب شود آنگاه در جامعه خواهيم ديد كه معلمان انسان هاي برجسته هستند و مردم به سوي آنها روي خواهند آورد در اين صورت هر معلمي چشمه علمي خواهد شد آنگاه ما به قول حافظ طرح نوي ايجاد كرده ايم براي موفقيت در اين امر خيلي ذهن خودمان را درگير مشكلات حقوق نكنيم. آموزش و پرورش در دولت نهم نهاد تربيتي را احيا كرده تعميم داده و با اقتدار و استقلال مالي و انساني و تجهيزاتي اين نهاد را پيش خواهيم برد تا بتوانيم روي تربيت دانش آموزان تاثير عميق بگذاريم و در همه عرصه هاي مربوط به دانش آموز حضور داشته باشيم تا دانش آموز از روي تفنن و يا ظاهري باورمند نباشد بلكه باورمندي عميق و با كيفيت عالي باشد و اين كيفيت در همه زمينه ها بروز يابد.
سپس سرودي در وصف طبيعت منطقه بويژه رودخانه زاينده رود توسط دختران دبيرستان همراه با موسيقي اجرا شد آنگاه هداياي تهيه شده تحويل برگزيدگان گرديد و جلسه در ساعت 15/12 به پايان رسيد.
جلسه با كشاورزان قريه
با دعوت شوراي اسلامي توسط بلندگوي مسجد در دو شب متوالي، جلسه اي در تاريخ 18/2/85 ساعت 21 با حضور تعدادي از كشاورزان قريه و اعض شوراي اسلامي در محل مسجد تشكيل شد. هدف از اين دعوت و نشست تصميم گيري در باره احداث راه كشاورزي از ميان زمين هاي قريه بود كه پس از گفتگو سر انجام روي كليات موضوع توافق حاصل شد كه صورت جلسه اي به شرح زير تنظيم و به امضا رسيد. جاده سرتاسري شرق به غرب باشد. عرض جاده 8 متر باشد. از ميان زمين ها بگذرد. جاده كشاورزي است. براي تعيين جزئيات اجراي كار هر سه حبه يك نماينده برگزينند و اين افراد براي اجرائي كردن اين تصميم مذاكره و تصميم نهايي را بگيرند. كار اجرا پس از برداشت محصول و در فصل پاييز انجام گيرد.
نجواهاي كوچه و خيابان
يكم: يكي از طلبه هاي روستا در يك گفتگوي دوستانه در تاريخ 17/2/85 ساعت 20 گفت: جزوه شب ننگ ! ( جلسه ننگ آلود ) را خواندم اين نظر شما كه گفته ايد آقاي سيف الهي بخاطر منافع اقتصادي تلاش مي كرد در اينجا بماند درست نيست، مردم ماركده چيزي به روحاني نمي دهند ولي آن نظرت كه گفته بودي آقاي سيف الهي مبتلا به بيماري رواني خودشيفتگي است كاملا درست است و ايشان چنان خودشيفته بود و خود را برتر از همه مي دانست كه اگر كسي مي گفت بالاي چشمت ابرو هست مي خواست دنيا را بخاطر آن حرف خراب كند.
دوم: يكي از همشهريان گفت: قرار است پاييز انتخابات شوراها برگزار شود و متاسفانه ما هنوز در تب و تاب محله بالا و پايين، عرب و شاهسون، ترك و فارس هستيم. مي پرسم كي مي خواهيم اين موضوع هاي بي معني را كنار بگذاريم؟ و بر اساس منافع و مصالح روستا و اجتماعي مان تصميم بگيريم؟
سوم: يك همشهري گفت: وقتي انسان نماز مي خواند در حقيقت با خدا ارتباط برقرار مي كند و با او سخن مي گويد. در آموزه هاي ديني ما گفته مي شود هنگام نماز، انسان بايد باخلوص نيت باشد و شش دانگ حواسش جمع اين ارتباط باشد. روزي در مسجد يكي از همشهريان كه ادعايش هم زياد است و در صف جلو هم مي ايستد پس از پايان نماز روي كرد به نماز گزاران و گفت؛ پول گاز را ندهيد!؟ حيف نيست ساحت نماز به آن زيبايي و والايي با اغراض دنيايي آلوده گردد؟
چهارم: يكي از همشهريان گفت من در شهركرد آشنا دارم با نشان دادن كپي كاغذي به من گفت: سال گذشته جهاد كشاورزي 40 ميليون تومان به شركت فردوس كمك كرده. از هر عضوي هم 135 هزار تومان گرفتند. و گفته مي شود پول هاي فردوس به حساب هاي شخصي دست اندر كاران واريز شده و نگهداري مي گردد. گوش شنوايي هم در ميان مردم و مسئولين نيست.
پنجم: يكي از همشهريان در تاريخ 23/2/85 ساعت 30/21 زنگ زده و مي گويد: شغل من به گونه اي است كه با مردم روستاهاي اين منطقه در ارتباط هستم و مي شناسمشان. مردم ماركده از مردم همه ي روستاهاي اين منطقه زحمتكش ترند و بيشتر هم كار مي كنند ولي در عين حال دستشان هم خالي تر است فكر مي كني چرا ؟!
ششم: يكي از همشهريان كه اخيرا به جرگه مسئولان روستا ملحق شده در جلسه 22/2/85 شوراي اسلامي در حين گفتگو با يكي از همشهريان كه به زمين ورزش روستا تجاوز كرده است گفت؛ من تا امروز فكر مي كردم اعضا شوراي اسلامي در رابطه با زمين هاي صحرا عارض مردم اند ولي در اين جلسه فهميدم كه اينگونه نيست اعضا شورا زير فشار مردم اند.
هفتم: يكي از همشهريان ضمن گفتن خدا قوت به دو نفر از اعضا شورا كه پول همياري گاز را جمع آوري مي كردند گفت: چند شب پيش در ياسه چاه ميهمان بودم يكي از اعضا شوراي ياسه چاه هم در آن ميهماني بود كه به من گفت: پول گازتان را نمي دهيد، در جلسات، شوراهايتان بخاطر عقب افتادن بدهي شان فقط عرق مي ريزند.
نقدي بر جلسه بزرگداشت مقام معلم
جلسه بزرگداشت مقام معلم در دبيرستان دخترانه قوچان برگزار شد كه خبر آن را خوانديد. آقاي يحيي عرب تلفني مرا هم دعوت نمود. چرا ؟ نمي دانم چون من نه فرهنگي بوده ام و نه هستم !. پس از سخنان آقاي حيدري پرسشهايي برايم مطرح بود كه باز نمي دانستم بپرسم ؟ يا نه ؟ با خود گفتم اگر بپرسم ممكن است بگويند تو كه فرهنگي نيستي ؟! به فكرم رسيد كه تامل كنم تا آموزگاران پرسش هاي خود را طرح كنند ممكن است سئوال هاي من هم در لابلاي پرسش هاي آنها باشد كه متاسفانه جلسه سوت و كور به پايان رسيد و پرسشي هم مطرح نشد و من احساس كردم زمان را از دست داده ام. و باز پرسش اول در ذهنم تداعي شد كه آيا حضور من دراين جلسه ضرورتي داشت ؟ حال كه اين يادداشت را مي نويسم باز نمي دانم اين حق را دارم كه انتقاد هايم را بنويسم ؟ يا نه ؟ و آيا به من نخواهند گفت سنه نه ؟ و آيا اين كار من شامل مصداق ضرب المثل عاميانه اي كه مي گويد؛ « فضول را بردند جهنم، گفت هيزم هايش تر است! » نمي شود ؟ البته از ديد خودم اين حق را دارم كه نظرات انتقادي ام را مطرح كنم، چون عضوي از افراد جامعه ام هستم ، نيز دعوت شده بودم و حدود 2 ساعت اين افتخار را داشته ام كه در جمع آدم هاي دانشي و فرهيخته و فرهنگي جامعه مان باشم گرچه مايل نبوده و نيستم همانند آنها سوت و كور و ساكت، مثل بچه هاي حرف شنو بنشينم، بشنوم و پرسشي نكنم.
جلسه در نماز خانه برگزار شد. آموزگاران دعوت شده، خانم و آقا، در يك اتاق بزرگ نيمه سالن روي صندلي جا داده شده بودند. اولين سرود به زبان عربي خوانده شد !؟ اين در حالي بود كه زبان مادري اكثر حاضران در جلسه، تركي و زبان مشترك فرهنگي اجتماعي شان فارسي است. گفته شد كه اين جلسه بزرگداشت مقام معلم است ولي طبق معمول جامعه ما باز ميدان سخن دست مسئولان بود. در جامعه ما مرسوم است، روز معلم است، مسئولان سخن مي گويند. روز كشاورز است باز مسئولان هستند كه حرف مي زنند. روز كارگر است باز مسئولان سخنراني مي نمايند. روز زن است باز مسئولان به سخن مي پردازند. روز پرستار است باز هم مسئولان داد سخن مي دهند و… اين علا رغم اين است كه رسانه ها هم كامل در اختيار مسئولان است. پرسشي كه مطرح مي گردد اين است كه پس اقشار مختلف مردم در كجا و در چه وقت حرفهاي خودشان را و درد دلهاشان را بزنند ؟. اين روند آدم را به ياد آن حكايت عاميانه مي اندازد. مردمان عامي جامعه در چنين محلي و موردي داستانكي نقل مي كنند و مي گويند؛ « دو نفر باهم در يك راهي مي رفتند يكي از آنها نوبت سخن را گرفت و دائم سخن مي گفت رفيق همراه هرگاه مي خواست حرفي بزند آن رفيق پرگو مي گفت اجازه بدهيد و سخن خود را ادامه مي داد تا اينكه به چشمه آبي رسيدند و رفيق پرگو مشغول نوشيدن آب شد رفيق همراه، وقت را غنيمت دانست و رشته سخن را بدست گرفت كه رفيق پرگو با دست و پا اشاره كرد كه صبر كنيد، تامل كنيد، اجازه دهيد… » مي پرسم آيا بهتر نبود چند نفر آموزگار كه ضمن تدريس كار تحقيقاتي نموده اند، يا تاليف كتاب داشته اند، و يا جزوه اي نوشته اند ، يا نظر كارشناسي دارند و يا تحقيقات و تجربيات شان را و يا درد دلهايشان را بيان مي كردند ؟ و مسئول مربوطه نظرات آنها را مي شنيد ؟ و مي فهميد در مدارس درجه سه ( بقول خودشان )اين منطقه چه مي گذرد ؟مگر نمي گوييم روز معلم ؟ هفته معلم ؟ و مگر اين جشن بخاطر بزرگداشت مقام معلم برپا نشده است ؟ خوب لا اقل قسمتي از وقت را و ميدان به معلم ها بدهيم و بگوييم شما حرف بزنيد ؟معلم، « هرچه مي خواهد دل تنگت بگو» تا ببينيم در چنته چه دارند ؟ تجربه چه اندوخته اند ؟ چه تحقيقي كرده اند ؟ نتايج بررسي هايشان چيست ؟ در سخن وري چه هنري دارند ؟ اطلاعاتشان چه مقدار است ؟ سوادشان چه اندازه است ؟ مشكلاتشان چيست ؟ رنجهايشان كدامند ؟ و چه راه حلي دارند ؟.
وقتي مسئول اداره استان مشغول صحبت شد فكر كردم حال يافته هاي جديد علميِ تدريس و آموزش را خواهد گفت ولي باكمال تاسف ديدم حرفهاي تكراري را برزبان آورد كه هريك از حاضران در جلسه اين سخنان را ده ها بار خوانده اند، در جلسات شنيده اند و خود در سر كلاس درس براي دانش آموزان گفته اند به علاوه بارها و بارها همين عبارات را از راديو و تلويزيون با جمله بندي هاي زيباتر شنيده اند. بايد گفت اين عبارات و مفاهيم جزئي از باورها و اعتقادات ما مردم است و نيز از اين جهت كه جزئي از باورهايمان است از همان طفوليت ياد گرفته ايم وچون بارها و بارها تكرار شده از بديهيات و مكلات ذهني هرفرد جامعه ما، بويژه معلمان كه با كتاب و تدريس سرو كار دارند، شده است. و سرانجام اين جمع معلم يعني آدم هاي دانشي و فرهيخته و فرهنگي جامعه ما، سوت و كور نشستند و همانند بچه مدرسه اي هاي منظم و مرتب و سربزير گوش فرا دادند و هيچ چرا ؟ و به چه دليل ؟ و چگونه هم نگفتند و نپرسيدند كه ؛ نهاد تربيتي قبلا بود چرا برچيده شد ؟ و حال به چه دليل دوباره ايجاد مي شود ؟ و آيا با همان روش نا موفق گذشته اجرا خواهد شد ؟ و يا روشي ديگر ؟ آقاي حيدري واژه اقتدار را در لابلاي حرفهايش براي پرورش و تربيت عنوان كرد كه بسيار تامل بر انگيز است. مي دانيم پرورش و تربيت يك حالت وكيفيت است حال چگونه كيفيت را مي توان با اقتدار آفريد ؟! نمي دانم مگر اينكه به ظاهر سازي و ريا كاري قانع و خشنود باشيم!.
بنظر مي رسيد از دانش آموزان در اين جلسه استفاده ابزاري شد چون براي سرود خواندن مي آمدند، مي خواندند و مي رفتند. با اين برنامه ريزي به اين دانش آموزان قبولانده ايم كه شما در حدي با ارزش هستيد كه در خدمت باشيد و اين همان ديد و نگرش پدرسالاري و فرهنگ استبدادي است كه هميشه بزرگان و دارندگان ثروت، قدرت و مقام داراي حق اند و يا حق بيشترند. هيچگاه يادم نمي رود بچه كه بوديم 10 – 12 روز اول ماه محرم را كه به مسجد مي رفتيم يكي دو نفر از مردان هر يك تركه چوبي در دست مي گرفتند و بچه ها را در يك گوشه مسجد جا مي دادند و در ميان آنها تاب مي خوردند و هر بچه اي كه حرفي مي زد با تركه مستقيم توي سرش زده مي شد و البته اين كار را بخاطر امام حسين (ع) انجام مي داد من خود حد اقل در 20 سال اول عمرم بارها شاهد بوده ام. در طول اين سالها اين مردان تركه بدست هيچگاه از خود نپرسيدند آيا امام حسين (ع) از اين كار ما خشنود است كه من با تركه توي سر بچه ها بزنم ؟! حال در دبيرستان كه مهد علم است شاهد بوده ايم دختران دانش آموز در محلي ديگر اسكان داده شده اند و براي سرود خواني به مجلس رسمي آورده مي شوند سرود مي خوانند و مي روند. مي پرسيم ؛ آيا علم كه؛ اين مكان و اين اجتماع به خاطر فرادهي و فراگيري آن شكل گرفته اين اجازه را مي دهد كه از دانش آموزان به صورت ابزاري استفاده شود ؟ آيا بهتر نبود جايي وسيع تر در نظر گرفته مي شد و دانش آموزان دختر هم در آن محل همانند مهمانان جا داده مي شدند ؟ گرامي داشته مي شدند ؟ آنگاه سرود هم اجرا مي كردند ؟ در اين صورت دانش آموز ضمن ابراز هنر خود احساس خواهد كرد يك انسان است همانند همان معلمان خود و داراي حقوق برابر.
چند سرود در جلسه خوانده شد كه همشان توسط دختران دانش آموز اجرا شد مي پرسم اگر هر يك از اين دختران بخواهند در خانه شخصي شان همراه موسيقي – همانند مدرسه و با همان حركات – شعر و سرود براي خود بخوانند آنگاه خبر شعر و سرود خواندن همراه با موسيقي به گوش ناظم و يا مسئول پرورشي مدرسه و در نهايت به گوش جناب آقاي حيدري برسد به آن دختر چگونه نگريسته مي شود ؟! و اگر در آينده همين دختر بخواهد در آموزش و پرورش استخدام شود در تحقيقات، همين مسئولان چه نظري در باره او خواهند داد ؟ ولي مي بينيم در اين جمع به درخواست مسئولان سرود خوانده شد و هيچ اشكالي هم پيش نيامد آيا اين استفاده ابزاري نيست ؟ از ظاهر امر اين گونه بنظر مي رسيد كه برنامه ريزي، تداركات و زحمات اين جشن به عهده مدير، كاركنان و دانش آموزان دبيرستان دخترانه قوچان است كه جاي تقدير دارد و به برنامه ريزي دقيق و منظمشان بايد آفرين گفت. پرسشي كه در اينجا پيش مي آيد اين است كه پس مدير، كاركنان و دانش آموزان مدرسه راهنمايي پسرانه نبايد نقشي مي داشتند ؟ در كارهاي ديگر اجتماعي كه، ما مردان خود را داراي حق بيشتر از زنها مي دانيم؟ و ميدان را در دست داريم و نمي گذاريم زنها ابراز وجود كنند؟ ترانه و يا سرود كه در وصف طبيعت منطقه بويژه زاينده رود اجرا شد بسيار جالب بود و به دختران دانش آموز اجرا كننده بايد آفرين گفت، بنظر مي رسيد مقداري لحن سرود، آهنگ و ريتم و موسيقي كه پخش مي شد بختياري بود و هيچ نشانه اي از فرهنگ مردمان منطقه نداشت. آيا تنظيم كننده آهنگ، منطقه، مردمان و فرهنگ آنها را نمي شناخته است؟ و يا نه، اين كار با انگيزه انجام شده است ؟.
محمدعلي شاهسون ماركده 29/2/85
خانه دوست كجاست ؟
ظهر روز چهارشنبه 20/2/85 به قصد ديدار از نوزدهمين نمايشگاه بين المللي كتاب از اصفهان عازم تهران شدم. حدود ساعت 6 عصر به تهران بزرگ، اين شهر كلان و بي كران رسيدم. پايتخت مثل هميشه در غبار غليظي از آلودگي فرو رفته و هاله ي متراكمي از دود و دم شهر را فرا گرفته بود. طوري كه كوههاي بلند و برف پوش البرز بطور واضح ديده نمي شدند و دماوند، اين غول سپيد پاي دربند با آن ارتفاع و ابهتش پيدا نبود. باد نسبتا شديدي مي وزيد و خورشيد در غروبي غمگين و غبار آلود در وداع تهران اين ابيات استاد شهريار را به ياد من آورد.
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از كوي تو ليكن عقب سر نگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما كردي تو بمان و دگران واي به حال دگران
تحمل و هم هوايي با اين وضعيت دلگير و دود آلود براي من كه روز قبل را در ماركده مصفا و خوش آب و هوا بسر برده بودم مشكل بود. در آن حال و هواي گرفته و اختناق موجود به يكباره دلم با تمام وجود براي ماركده با آن هواي پاك و فرحبخش و فضاي سرسبز و خرم و نيز لختي نشستن در كنار زنده رود زيبا و در سايه سار درختانش تنگ شد و براي دقايقي از هر چه زندگي شهري و ماشيني بيزار شدم و با خود گفتم ” تمدنون ايدوخ يالان سئزينه ” ولي چه مي شود كرد چرا كه بالاخره پايتخت است با 20 كرور جمعيت، چند ميليون خودرو و هزاران كارخانه و صنايع سبك و سنگين كه هم دود توليد مي كند و هم صدا ؟ و اينكه بايد بپذيريم آلودگي جزء جدايي ناپذير كلان شهرها و ارمغان تمدن است. تا چشم كار مي كرد و تا دور دست ها خانه و خيابان بود و برج و بارو. گويي تهران دريايي بود كرانه ناپديد كه ساحلي براي آن قابل تصور نبود.
خلاصه شب را در منزل يكي از دوستان بسر بردم و صبح روز پنجشنبه از ميدان آزادي به نمايشگاه بين المللي كتاب واقع در محل دائمي نمايشگاهها رفتم. اين محل در شمال شهر و در مكاني با وسعت و نزهت و هوايي نسبتا مطبوع قرار دارد كه از غرب و شمال به بزرگراه چمران، از جنوب به پارك ملت و از شرق به سازمان صدا و سيما محدود و منتهي مي شود و داراي سه ورودي شمالي، جنوبي و غربي است. نمايشگاه از تعداد زيادي سالن تشكيل شده كه هر كدام به يك عده از ناشران عمومي، دانشگاهي، آموزشي، كودك و خارجي اختصاص يافته و هر سالن نيز داراي غرفه هاي زيادي است. همينطور قسمت هاي ديگري نظير كميته ها، ستادها و بخش هاي ويژه، ساختمان اداري، سالن كنفرانس، پايگاه و كيوسكهاي اطلاع رساني، واحد سمعي بصري، شعب بانك و بيمه، پست، انبار، نيروهاي اورژانس، پليس و آتش نشاني، پاركينگ، كيوسك امانات، رستوران و بوفه هاي فروش مواد غذايي در اين محل وجود دارد. در قسمت مياني و شرقي نمايشگاه استخري بزرگ و مدور قرار دارد كه در ضلع جنوبي آن جايگاه مراسم تعبيه شده و كمي دورتر در جنوب غربي آن مسجد حضرت ابراهيم با منار منيعش از همه جاي نمايشگاه هويدا است.
چون قطره اي در موجي، و فردي در فوجي، از ورودي غربي به اين درياي خروشان و مواج وارد شدم جاي علاقه مندان به كتاب و كتابخواني خالي هرچند اين جمعيت جاي خالي باقي نمي گذاشت تا جاي كسي را خالي كني ! در سالن ها و غرفه ها غوغايي برپا بود. قبلا تصور نمي كردم اين همه آدم از زن و مرد و پير و جوان و بويژه جوانان و نوجوانان به نمايشگاه بيايند و آنجا بود كه خودم را خسي در خيل عظيم اهالي كتاب يافتم كه مشتاقانه براي تهيه و خريد غذاي روح و يافتن و ديدن يار مهربان خود به آنجا آمده بودند و جاي خالي كتاب با اين همه شان و شكوه را در سبد خانوارها و خلوت هاي خودمان بيش از پيش احساس و باور كردم. ديدن چهره هاي افرادي كه از سرتاسر ايران حضور پيدا كرده بودند برايم جالب بود. تراكم جمعيت در برخي از سالن ها به حدي بود كه به سختي مي شد حركت كرد و به قولي جايي براي سوزن انداختن نبود. در جلو بعضي غرفه ها بايد دقايقي صبر مي كردي تا با خروج فردي بتواني به جاي او وارد شوي. ناشران سر گرم معرفي و ارائه كتابهاي خود به دوستداران بودند. در دست بيشتر افراد پاكت هاي پلاستيكي متنوع و ملوني را مي ديدي كه كتابهاي خريداري شده خود را حمل مي كردندو ديدن اين جمع كثير و وجود اين همه كتاب با موضوعات مختلف كه ثمره ي عمر و انديشه، و محصول پژوهش و تاليف انسانهايي بزرگ بود آدم را از اهمالي و بي حالي بيزار و به شوق و ذوق مطالعه وا مي داشت و پيام مي داد ؛
هم نشيني به از كتاب مخواه كه مصاحب بود گه و بيگاه
همچنين همزمان با نوزدهمين نمايشگاه بين المللي كتاب تهران، سيزدهمين نمايشگاه مطبوعات كشور نيز در تعدادي از سالن هاي مجزا برپا بود كه هر غرفه از آن به يكي از نشريات ادبي، فرهنگي، اجتماعي، حقوقي، پزشكي و سلامت، ورزشي، عمومي، كشاورزي و صنعت، مهندسي، اقتصاد و بازرگاني، سياسي، خانوادگي، هنري، معارف اسلامي، روزنامه هاي سراسري، نشريات استانها، خبرگزاري ها، كودك و نوجوان، انجمن ها و ساير نشريات اختصاص داشت. كه در ميان آن همه نشريات رنگارنگ و متنوع جاي خالي نشريه ساده و بي پيرايه و در عين حال محبوب و با صفاي آواي ماركده خيلي خالي بود و من در غرفه انجمن روزنامه نگاران جوان با نوشتن جمله اي ياد آواي ماركده و دوستدارانش را گرامي داشتم. با اميد به اينكه با تلاش و اهتمام و با قدم و قلم شما خوبان، آواي ماركده در آينده در ميان نشريات استان و در مطبوعات كشور طنين انداز شود.
شكرالله شاهسون ماركده 26/2/85
نام نيك
سعدي، معلم اخلاق و بزرگ مرد ادب پارسي مي گويد :
نام نيكو گر بماند ز آدمي به، كزو ماند سراي زر نگار
مردم ماركده از قديم به دوستي با روحانيت و احترام و تكريم آنها اشتهار داشته اند و اين دوستي را در گفتگوهاي روز مره و عوامانه ي خود بويژه همسايگان ماركده به آخوند پرستي تعبير مي كنند و منظور از آخوند پرستي اين است كه هر آدمي بدين هيات باشد آن را عالم و دانا به همه ي امور مي پندارند و در صدر مي نشانند و بر او قداست قائل مي شوند. هر روحاني كه به ماركده مي آمده و يا مي آيد بدون شك مورد استقبال و احترام و تكريم مردم قرار مي گيرد. مردم ماركده علاوه بر احترام از او استقبال مي نمايند، او را در خانه هاي خود به ميهماني دعوت مي كنند و كمك هاي مادي فراوان هم به آنها مي نمايند. حال اين روحاني بوده كه اگر تربيت و شخصيت خانوادگي و اجتماعي وزيني داشت و از روان سالم برخوردار بود، باسواد و كمال بود، باورمند به اصول انساني و برابري انسان ها بود اين خوبي ها را با خوبي بيشتر، اخلاق نيكو پاس مي داشت و مردم هم متقابلا بيشتر به او علاقمند مي شدند و اگر ادب و تربيت خانوادگي و شخصيت اجتماعي و روان سالمي نداشت و خود را بالا تر ، برتر و از جنس ديگر مي پنداشت و فكر مي كرد كه وظيفه مردم است كه در خدمت او باشند، مردم اندك اندك از او دوري مي جستند و يا براي حفظ ظاهر به او اداي احترام مي نمودند. نمونه اخيرش همين چند وقت پيش با ( به قول بعضي ها با كاميوني از كالا و اجناس ) يك كوله باري از خشم، كينه، نفرت و ناراحتي از اينجا رفت. و اين روند حد اقل در اين 70 سال اخير كه به ياد ها مانده و به خوبي شاهد و ناظر بوده ايم ادامه داشته است. روحاني مي آمده، مدتي مي مانده، وعظ و تبليغ مي كرده و مي رفته، از بعضي ها نام نيك برجاي مانده كه هرگاه گفتگويي شود اگر زنده است يادش بخير و اگر از دار دنيا رفته باشد با واژه خدا رحمتش كند همراه است. و اگر رفتاري نا خوشايند از او سر زده باشد آن را ياد آوري و مي گذرند. مثلا آقاي نورالله عرب به من گفت : آن وقت تو اينجا نبودي، بعد از انقلاب بود، يك روحاني را به ماركده فرستاده بودند روي منبر مي گفت ؛ « اين پير مرد ها را بايد جمع كرد و ريختشان توي رودخانه ». و آقاي سيد اسماعيل حسيني با ياد آوري جمله بچه گانه و نابخردانه آقاي سيف الهي كه ؛ « محمدعلي شاهسون بايد از روستاي ماركده برود » گفت : اين حرف ها و اين ديدگاه ها متاسفانه در ماركده سابقه دارد يك روحاني ديگر هم فرستاده بودند كه مي گفت : « خانواده مسعود شاهسون بايد از ماركده برود ». من خود نيز گواه بر رفتار نا بخردانه يك روحاني بودم كه برايتان شرح مي دهم. حدود 30 سال پيش روزي يكي از پير مردان فقير روستا كه از نظر گفتاري هم مشكل داشت پس از انجام نماز جماعت با شور و شوق نزديك روحاني آمد كه با او دست دهد و قبول باشد بگويد و دو دست خود را با خضوع جلو آورد ولي روحاني با ديدن كف دست پير مرد كه همانند پاشنه پا پينه بسته بود و به علت چيدن علف، سبز رنگ هم شده بود با او دست نداد و با اشاره دست او را به عقب راند و من احساس شرمندگي و خجالت را در چهره پير مرد شاهد بودم و هيچگاه اين رفتار ناشايست و غير اخلاقي و غير انساني را فراموش نميكنم.
يكي از معدود روحاني هايي كه سال هاي زيادي به ماركده آمده، وعظ نموده و نام نيك از خود برجاي نهاده شادروان سيد محمدرضا حسني نجف آبادي بوده است. ايشان از فاميل و خانواده اصيل و سرشناس نجف آباد بود هر سال دو يا سه بار و هربار به مدت 10 – 15 روز به ماركده مي آمد و در مسجد و در خانه هاي مردم مسائل و احكام اسلامي و مذهبي را براي مردم بيان مي كرد، روضه مي خواند و مردم هم علاوه بر احترام و تكريم كمك هاي مادي در حد توان خود به وي مي نمودند. اين مرد بزرگ و انسان دوست در طول حد اقل دو دهه خدمات شاياني به مردم ماركده نمود. هنگامي كه به روستا مي آمد علاوه بر وعظ و تبليغ مسائل ديني و مذهبي، اختلافات پيچيده را با درايت و كارداني حل و فصل مي نمود. شادروان حسني؛ برخلاف روحاني اخيرمان كه ادعاي پيامبري در ماركده را داشت و خود را عالم ( دانشمند ) مي پنداشت، هيچ ادعايي نداشت، بسيار ساده بود ، خود را عالم نمي دانست، كم توقع بود، برخوردش با همه يكسان و انساني بود. دوستي، رفت و آمد و گفت و شنودش با مردم روستا به گونه اي بود كه هيچكس احساس نمي كرد از طرفي و يا فردي در اختلافات جانب داري كرده است به هيچ يك از مردم ماركده نگفت بايد از ماركده برود بلكه به ماركده اي هايي كه به نجف آباد مي رفتند نيز منزل و مكان مي داد. زنش هم ادعاي زينب بودن نداشت و مردم ماركده را كوفي ندانست. راد مردي بود پاك، راست و صادق. با قاطعيت مي توان گفت يك انسان به تمام معنا بود. بايد دانست انسان بودن بالاتر از هر موقعيت و كيفيتي در آدمي است يعني با داشتن صفت و مرام انساني نقش هاي اجتماعي و باور به خدا مي تواند كار آمد و مفيد باشد. مردم ماركده مسائل اخلاقي و مذهبي را عملا از اخلاق نيك و رفتار سالم ايشان مي آموختند. شادروان حسني علاوه بر صفات پسنديده فوق در طول دو دهه خدمات شاياني به پدران ما هم نمود. تازه جاده خاكي ماشين رو بدست خود مردم احداث شده بود و هر هفته يكي دو بار يك وانت به اين چند روستا رفت و آمد مي كرد و مردم براي مراجعه به پزشك و خريد به نجف آباد مي رفتند و ناگزير يكي دو شب را در آنجا مي ماندند و باز مي گشتند. داشتن جا و مكان براي گذران شب در نجف آباد براي مردم مشكل بزرگي شده بود چرا ؟ براي اينكه قبلا سيستم حمل و نقل كالا و مسافر با حيوان بود و مردم با چهار پايان خود به كاروان سرا مي رفتند و در آنجا هم طويله براي حيوان و هم اتاق براي استراحت خودشان بود ولي حالا سيستم حمل و نقل قديمي حذف شده بود و كالا ها و مسافران با ماشين جابجا مي شوند كاروان سراها برچيده شده اند و مردم كه از روستا به شهر مي رفتند براي گذران شب در تنگنا بودند و اين تنگنا را سيد محمدرضا حسني درك كرد و چاره جويي نمود. آقاي حسني يك خانه پدري بزرگي داشت قسمت كوچكي از خانه را جدا نمود و وسايل استراحت مثل ظروف، زيرانداز، روانداز و وسايل گرمايشي فراهم و در اختيار مسافران ماركده اي گذاشت نام اين محل استراحت مسافران را خلوت مي ناميدند و در هنگام ضرورت از افراد بيمار با تهيه غذاي گرم و نرم پرستاري مي نمود. و هرگاه فردي از مردم ماركده در بيمارستان بستري بود از او عيادت و نسبت به رفع نياز هايش اقدام مي نمود و اگر اتفاقي مي افتاد و فردي ماركده اي در نجف آباد فوت مي كرد آقاي حسني همه تلاش خود را جهت دفن و كفن او به كار مي گرفت. ما نبايد اين خدمات را با امكانات امروز بسنجيم بلكه بايد با توجه به شرايط سخت مسافرت و نبود امكانات آن روز ارزيابي كرد آنگاه خواهيم ديد نامبرده خدمات در خور تحسيني به پدران ما كرده است. روانش شاد باد.
يكي از سران روستا در جلسه 22/12/84 كه براي توقيف آوا تشكيل شده بود در توجيه علاقمندي خود به آقاي سيف الهي خطاب به من گفت : « ما روحانيت را دوست داريم، از قديم تا حالا دوست داشته ايم و هرگاه روحاني به روستا مي آمده ضمن اينكه او را در خانه خود جا داده ايم، پذيرائي كرده ايم، احترام كرده ايم، آنگاه كه مي خواسته برود بارها و بارها شده كه در مسجد چيزي براي او جمع نشده ما چند نفر هر يك از جيب خودمان پول گذاشته ايم روي هم و به او پرداخت كرده ايم ». در حين اينكه به گفته هاي اين همشهري عزيزمان گوش مي دادم حس كردم كه غير مستقيم مي خواهد به من بگويد كه؛ تو روحاني دوست نيستي ولي من… در چهره و لحن كلام اين همشري مان مشهود بود كه ظرفيت « تو نيكي مي كن و در دجله انداز » را ندارد و يا شايد چندان اميدواري به « كه ايزد در بيابانت دهد باز » را ندارد بلكه نيكي را بخاطر اينكه مردم از او تعريف كنند، او را بزرگوار بدانند انجام ميدهد تا به ارضاء رواني خود نايل آيد كه سخن لسان الغيب حافظ شيرين سخن شيرازي يادم آمد؛
يارب اين نو دولتان را بر خرِ خودشان نشان
كين همه ناز از غلامِ تُرك و اَستر مي كنند
اين همشهري گران قدرمان فكر مي كند فقط او به روحاني در خانه اش جا داده، فقط او به روحاني كمك كرده و هيچكس ديگري چنين كاري نكرده و حال كه چنين كرده ديگر مردم بايد به تعظيم او بپردازند چقدر زيبا مي بود كه آدمي ابتدا بينديشد آنگاه بگويد. سعدي شيرازي اين معلم اخلاق چه زيبا گفته:
تا مرد سخن نگفته باشد عيب و هنرش نهفته باشد
به اين دوست گرامي مي گوييم قبل از اينكه راه ماشين رو احداث شود و ماشين به روستا بيايد سالي دو سه بار و هربار يكي دو نفر با حيوان به اسفيد واجان و يا نجف آباد مي رفتند و روحاني را سوار بر حيوان و به روستا مي آوردند و پس از اتمام ماندگاري او، دوباره ايشان را به همان شكل به محل خود مي بردند و كمك هاي مردمي را كه همه اش جنس بود نيز با حيوان به محل سكونت روحاني حمل مي كردند و تحويل مي دادند. با آن همه رنج و مشقت به كسي هم نمي گفتند ما روحاني را برده و يا آورده ايم و يا اجناس اهدائي به روحاني را برده و تحويل داده ايم. و روحاني در روستا، با آن امكانات كم كه، اكثر مردم يك اتاقك گلي داشتند، و بيشتر مردم نان جو هم به اندازه كافي نداشتند، در خانه يكي از مردمان اتراق مي كرد و ديگر مردم به فراخور وضع اقتصادي و اجتماعي شان او را ميهمان مي كردند. در طول اين چند دهه گذشته كه به ياد ها مانده تا انقلاب، روحاني در خانه هاي شادروانان؛ كدخدا علي، فيض الله شاهسون، سعادت شاهسون، غلامحسين خسروي و آقاي جواد شاهسون و… اتراق كرده اند و در جامعه روستايي ماركده سخني و يا نقل قولي شنيده نشده كه كسي گفته باشد، ما به روحاني جا داده و يا پول داده ايم هركس مي توانست خدمتي مي كرد، كمكي مي كرد، هدف هم كسب معنويت بود و منتي هم بر ديگري نداشت. موضوعي كه در پايان اين مقاله ضرورت دارد به آن اشاره كنم اين است كه تا حالا ما مردم ماركده از خودمان روحاني نداشته ايم و هميشه روحاني از بيرون به روستا مي آمده و ما ناگزير بوده ايم زحمات و هزينه هاي جانبي روحاني غريبه را كه عبارتند از آوردن، بردن، جا و مكان دادن، پذيرائي كردن از او را تقبل نماييم و اين كارها را با ميل و رغبت انجام مي داده ايم ولي حالا چندين نفر از جوانان روستا در كسوت طلبگي رفته و درس خوانده اند كه جا دارد از وجود آنها در روستا استفاده شود و ديگر در انديشه روحاني بيگانه نباشيم ولي متاسفانه مي شنوم كه عده اي از همشهريان هنوز چشمشان در پي روحاني بيگانه است و چندان علاقه اي به بچه طلبه هاي خودمان ندارند و پذيراي آنها نيستند و فكر مي كنند« مرغ همسايه غاز است »حتا در جلسه ننگ آلود هم اين زمزمه كه بايد طلبه بيگانه به ماركده بيايد و طلبه خودي نه، به گوش مي رسيد و اين انديشه دور از خرد است و من نمي دانم نام اين خودي ستيزي و بيگانه خواهي را چه بايد گذاشت ؟ محمدعلي شاهسون ماركده
استبداد زدگي يا استبداد پروري در اخلاق عمومي
بارها شما اين جمله را شنيده ايد كه « ايراني تا چوب بالا سرش نباشد كار نمي كند » يا در فرم غير رسمي تر آن « تا نباشد چوب تر فرمان نبرد گاو و خر ». اما آيا تا بحال فكر كرده ايد كه چرا اساسا بايد در فرهنگ غني سرزميني چون ايران كه ديار پارسايان و پارسيان بوده است اين جملات ريشه بدواند؟ اما اين بيان تنها نمادي است از تفكر قومي كه از شدت عادت به استبداد پروري و استبداد زدگي مجالي براي خرق عادتش باقي نمانده است. ما در گفتگوي روزانه و عادي بين خودمان نخستين راه حل پيشبرد كاري را بر مبناي خشونت و اعلام نظر از بالا بنا مي نهيم به اين معنا كه اصلا اجازه گفتگو، تعقل و تفكر را به ذهن مان نمي دهيم چه رسد به اينكه بخواهيم در عمل آن را اجرا كنيم. ما بايد تنها حرف و منافع خودمان را پبيش ببريم كاري هم به واقعيت و شيريني حقيقت نداريم غافل از اينكه اگر اينبار كلاه برسر ديگري مي گذاريم نوبت بعدي است كه شايد كلاهي تا زانو بر سر ما بگذارند. اما چرا اينگونه ايم ؟ شايد پاسخ نخست اين باشد كه طبيعت غريزه بشري اينگونه است كه تنها تابع كسب منافع و لذات خويش است و غريزه را تنها با وضع قوانين سخت و محكم مي توان مهار كرد اما آيا اين قوانين در حوزه اخلاق هم كار برد دارد ؟ يا در فضاي خانوادگي زن و مرد هم مي تواند حكومت كند؟ نگاه موجود نگاهي استبدادي است نگاهي مبني بر اينكه هرچه من مي گويم درست است است و البته راست هم هست اما اين انحراف نه تنها غريزه نيست بلكه انحراف از سرشت طبيعي بشر است چرا چون در عين اينكه دروغ مي گوييم دوست نداريم به ما دروغ بگويند يا در حاليكه از چراغ قرمز مي گذريم نمي خواهيم ديگران بگذرند. ما در بر خورد هاي روزانه مان حتا در سلام واحوال پرسي هم رعايت اشخاص، پول و طبقه اجتماعي شان را مي كنيم و هزار لايه از دورويي، دروغگويي و تملق را در هم مي پيچيم و تازه در آخر صلوات هم ختم مي كنيم كه انشاء الله از گناه به دور بايستيم و اينجاست كه به زعم وجدان و صافي دروني خودمان را گول مي زنيم و چه خيانتي از اين بدتر كه شخص خودش را گول بزند. اما واقعا ريشه اين همه خود پروري و استبداد زدگي چيست؟ همه واقفيم كه ساختار جوامعي چون ما كه ساختاري كاملا روستايي و در عين حال عشيره اي و قبيله اي است تنها فرم كاهش يافته جامعه ايلياتي عشاير است و به قول معروف ما هممان شهري شده هاي عشاير هستيم اما هنوز فرهنگ هرچه طايفه من بگويد درست است يا چون يكي كشتي يكي مي كشيم چون زدي مي زنم با اندكي تخفيف در ذهن ما پايدار است و ما بدون توجه به واقعيت ها و خرد ورزي پيروي شايد 5 نسل پيش از خود را مي كنيم پس ما چه تغييري كرده ايم؟ اگر شلوار گشاد ما تبديل به لي شده باشد و به جاي قاطر سوار وانت و سواري شويم چه بهبودي حاصل شده است؟ اما چه قشري به لحاظ سني و جنسيتي بيشترين رنج را در اين ماجرا متحمل مي شود؟ زنان و كودكان بار سنگين آزردگي و رنج را در اين ميان پذيرا مي شوند زيرا هيچ قانوني نمي تواند بر جو داخلي خانواده ها حكم كند جز اخلاق. عموما هرگاه بنابر نشاندن حرفي به كرسي باشد حربه مهم همان حق ظالمانه مرد بودن! كامل العقل بودن! از نيام بيرون كشيده مي شود. و قرن هاست كه اين قانون نا نوشته ذهن و عقل ما را تسخير كرده و كار به جايي رسيده كه جنس مقابل اين تصور را دارد كه اساسا همين راه درست است و اين ميان فقط خدا مقصر است و لاغير! آمار ها نشان مي دهد كه ميزان نا رضايتي جنسيتي در حد بالايي در بين جنس مؤنث جامعه ما وجود دارد كه گه گداري با برخي ناهنجاري ها نمايان مي شود اين تفكر در ميزان تحصيلات، بينش والدين نسبت به دختران، نوع و لحن تكلم با آنان، رفتارهاي گاها خشن نمود واقعي پيدا مي كند. مشخص ترين نشانه اين بينش را مي توان سه يا چهار سال پيش مشاهده كرد كه يك جامعه دو هزار نفري ما فاقد يك دختر ديپلمه بود و اين يعني اينكه ما نيمي از استعداد هاي بي كران الهي را خفه مي كنيم. من يك جمله را هميشه در ذهن دارم كه در سال 76 و در بحبوحه تبليغات براي فتح پست رياست جمهوري ميان نامزدها آقاي ناطق نوري كه رياست مجلس را هم بر عهده داشت چندين بار به طور صريح گفت؛ « من بهترين كار براي زنان را در ماندن در خانه و خانه داري مي دانم » هر چند فرهنگ غالب در مناطق ما با اين مطلب چندان در تعارض نيست اما آيا اين سخن براي جامعه ايراني مصرف داشت؟ عمق مطلب نوع نگاهي بود كه بر نيمي از جامعه ما در اين گفتار موج مي زد. اما ما نيز خود خواسته و نا خواسته مروج اين تفكر و خود مستبداني بزرگ هستيم در عين اينكه خود منتقدان بزرگ استبداد پروري هستيم اين انديشه كه القاء مي كند ما به جاي شما فكر مي كنيم ما به جاي شما مي فهميم و ما به جاي شما نتيجه مي گيريم خود بزرگ ترين ضربه به پروراندن هوش؟ خلاقيت و آرامش و آسايش روان عمومي است. ما عادت كرده ايم همه چيز را به نفع خود صادر كنيم و حتا منابع مذهبي و ديني كه مقدس ترين ناموس هر قومي است را آنگونه كه خود مي خواهيم برداشت كنيم پيامبر رحمت حضرت محمد كه سلام خدا بر او باد مي فرمايد: « مومن دروغ نمي گويد چه به نفعش باشد و چه به ضررش » اما انصافا ما به عنوان مسلميني كه اغلب ادعاي ما بيش از اعمال ماست چقدر از اين سخن پيروي مي كنيم اخلاق عمومي دستمايه رشد و بستر شكوفايي هر قومي است يادمان باشد نياكان ما با تكيه بر همين اخلاق به آقايي عالم رسيدند داريوش پيشواي بزرگ ايرانيان در كتيبه هاي به يادگار مانده از آن دوران مؤكدا مي گويد: « دروغ نگوييد، راه راست را مگذاريد و گناه نكنيد » و حال مائيم كه چه اخلاقي را براي نسل هاي آينده زمينه سازي كنيم. منابع: 1- پول عقيده تعيين مي كند، مصاحبه با مسعود كيميايي، روزنامه شرق 5 دي ماه 84 . 2- جام، نشريه انجمن اسلامي مهندسان، خرداد 76 . 3- مهرورزي چيست؟ نشريه دنياي سلامت شماره 5 آذر ماه 84 .
مهدي عرب ماركده
كتابخواني و مطالعه
همراهان صميمي آوا تا حالا به اين موضوع فكر كردين كه چطور مي شه فكر و انديشه مون رو توسعه بديم و بالا ببريم؟ معمولا آدمهايي كه زياد كتاب مي خونن اطلاعاتشون بيشتر از ديگرانِ و همين امر يعني مطالعه و دوستي با كتاب مي تونه اونها رو در راه ساختن يه زندگي موفق ياري بكنه. من فكر مي كنم مطالعه و كتابخواني بهترين راه غني كردن فكر و انديشه است شما چي فكر مي كنيد؟ بزرگتر ها مي گن جووني بهار زندگيه. بنظر مي رسه درست مي گن. چرا كه؛ آدم هم پويايي و تحرك بيشتر داره و هم خيلي از تصميم هاي سرنوشت ساز زندگي توي همين سن گرفته مي شه. بنابر اين ما جوون ها به تجربه و آگاهي از هركس ديگه اي بيشتر نياز داريم تا بتونيم تصميم هاي درست براي آينده مون بگيريم. خوب اگه مي خوايم اطلاعاتمون به روز باشه و تجربه هاي بزرگان را هم داشته باشيم بايد كتاب بخونيم چون اطلاعات و تجربيات توي همين كتابها منعكس و ثبت شده. بدون شك يكي دو ساعت كتاب خوندن در روز مي تونه راه گشا باشه و با داشتن اطلاعات بيشتر زندگي راحت و بدون دغدغه اي داشته باشيم. بايد دانست ما جوونا از نيروي انديشه قوي و تجربه هاي كمتري برخورداريم به همين خاطر براي تكميل تجربه هامون بيشتر از ديگران به مطالعه نياز داريم مطالعه باعث مي شه كه با افكار و انديشه بزرگان بيشتر آشنا بشيم و با ديدي باز و فكري سالم به محيط پيرامون بنگريم و فرهنگ درست زندگي كردن را بياموزيم. ممكن است كسي در پاسخ بگه كه امكانات نيست، كتاب در دسترس نيست. مي خوام بگم خيلي وقتا ما قدر همين امكانات كم رو هم نمي دونيم و از اون ها خوب استفاده نمي كنيم و فقط شكوه و شكايت مي كنيم مي خوام بگم اگه كسي به فكر مطالعه باشه، پيگير ميشه، جستجو مي كنه، به هدفش هم مي رسه. فقط كافي كه كسي بخواد و علاقمند باشه. و اما اينكه چه كتاب هايي رو بخونيم، خيلي ها معتقدن فقط كتابهاي علمي مفيدن، يا فقد كتاب هاي ورزشي رو بايد خوند. يعني با مطاله كتاب هاي تاريخي، داستان و شعر موافق نيستن. اما دوستان دست اندر كار آواي ماركده بر اين باورند كه كسي كه اهل مطالعه است بايد توي همه زمينه ها مطالعه داشته باشه و همه كتاب ها رو مطالعه بكنه چون هركدوم در جاي خودش اطلاعات لازم رو به ما مي ده. مي رسيم به اين نكته كه روش درست مطالعه كدوم هست؟ به جاست قبل از اينكه كتابي رو براي مطالعه بر مي گزينيم ابتدا در خصوص مطالب و محتوا از كساني كه اون كتاب رو خوندن بپرسيم يا اينكه به فهرست و عنوان هاي اون كتاب توجه كنيم ببينيم آن چيزي كه ما مي خوايم اين كتاب به ما مي ده؟ بعد هنگام خوندن تمام فكر و ذكرمون رو متمركز و متوجه كتاب خوندن مي كنيم تا مطلب رو به خوبي بفهميم و نتيجه دلخواه رو بدست بياريم. به نظر من بهترين جا براي مطالعه توي كتابخونه است كتابخونه مثل يه گلستانِ پر از گلِ كه مي تونيم ازش گلهاي قشنگي بچينيم. گلها كتاب هاي مفيدي اند كه توي هر صفحه اش يه دنيا پند و اندرز و علم و اطلاعات ماندگار است. دوستي از طرفداران آواي ماركده مي گفت: يكي دو ماهي است كه من حال و هواي نوشتن به سرم زده و دلم مي خواد قلمي بزنم و مطلب بنويسم. به اين دوست عزيز گفتم كه فقط اين رو مي دونم كه رمز و راز موفقيت در امر نويسندگي مطاله است مطالعه آثار بزرگان نويسندگان و انديشمندان و مشاهير بزرگ، اولين و مهمترين قدم براي نوشتن و قلم زدن است. اميد واريم جوانان پرشور و با استعداد ديارمان كه دوست دارن قلم بزنن با مطالعه بيشتر بتونن نويسندگان خوبي براي روستا و بعد هم براي كشورمان باشند و بتونند با تلاش و پشتكار اين كار رو به شكل حرفه اي ادامه بدن. اين آرزوي قلبي بنده و دست اندر كاران آواي ماركده است. رجبعلي عرب ماركده
لطيفه :
شخصي را ديدند كه تسبيحي در دست دارد و مي گويد: لا سبحان الله، لاسبحان الله. به او گفتند چرا چنين مي گويي؟گفت:مي خواستم سي و سه بار سبحان الله بگويم اشتباها چهل بارگفتم اكنون دارم زيادي آن را بر مي گردانم.
شخصي به بخيلي گفت: مرا حاجت كوچكي به تو هست. بخيل گفت: بگذار تا بزرگ شود. زني زشت روي نزد طبيبي ظريف رفت و احوال خود بيان نمود كه مرا اغلب اوغات غثيان مي شود و مي خواهم قي كنم و به اين سبب اشتهاي غذا ندارم. طبيب گفت، علاج اين است كه در آينه نظر كني.
دلسروده هاي والا از چند شاعر:
چو كم شد نور ديده، بار عينك مي كشد بيني- ز بيني بايد آموزي ره همسايه داري را
ديشب عرق شرم تو آتش به دلم زد پروانه نديدم كه از آب بسوزد
سالها شمع دل افروخته و سوخته ام تا ز پروانه كمي عاشقي آموخته ام
ضرب المثلها: ادب زيادي، بي ادبي است. حسود تصور مي كند چنانچه پاي همسايه اش بشكند او بهتر مي تواند راه برود. اگر از جغد متابعت كني، به ويرانه ات خواهد برد. خدا اشك را آفريد تا آتش درون را خاموش كند. جواب ندادن هم يك نوع جواب است. سنگ غلطان، خزه بر نمي گيرد. زخمي كه دوست وارد كرده است بهبود نمي يابد.
عليرضا عرب ماركده 17/2/85
تاريخچه ماركده ( قسمت 30 )
به علت مساعد بودن منطقه چهارمحال كم كم بزرگان آنها محل سكونت خود را به اين منطقه انتقال و هريك در روستاي آباد و پر رونقي با ساختن قلعه و عمارتي عالي مستقر شدند و افراد عادي ايل هم در روستاهاي ديگر و يا با ايجاد روستاهايي در طي يكصد سال گذشته در همين منطقه ماندند. با اينكه در طي يك قرن گذشته تا آن روز، در اصول زندگي و بينش و فرهنگ مردم شهري و روستايي پيشرفت هايي جزئي ديده مي شد ولي در زندگاني ايلي مردمان بختياري تغيير محسوسي تا آن زمان مشاهده نمي توان كرد. زيرا اينان پاي بند به اصول و باور و سنت هاي قومي خويش بودند و در حصار هاي محكم كوهستاني و دور از قيد بند هاي زندگي شهري و روستايي، قرن ها به زندگي ساده خود، در حال حركت ادامه مي دادند و بيشتر وقتها خود مانع و سدي در برابر پيشرفت و اصلاح اجتماعي و ايجاد وحدت در ميان مردم كشور مي شدند. زيرا اينان شناختي نداشتند و به طبع آن اراده اي از خود نمي توانستند داشته باشند. چون اصول زندگي ايلي مبني بر پيروي كور كورانه از رئيس ايل است. و اين اصل در خون و روح مردم ايل رسوخ دارد. به همين جهت بزرگان ايل كه خان و ايل خاني و ايل بيگي ناميده مي شدند با سوء استفاده از بي خبري و نا آگاهي مردم ايل خود، در طول تاريخ به طرفداري از اين و يا آن قدرت به ميدان آمده و در صورت پيروزي اموال غارتي نصيب مردم و قدرت و سود و اموال و املاك و ثروت هاي باد آورده فراوان سهم خان مي گرديد. بختياري ها مردماني فقير بودند و با سختي زندگاني مي كردند. خانم دكتر مكبن روز مي نويسد: « در سياه چادر هاي خود به شيوه اي كه حتا فقير ترين و بي بضاعت ترين خانواده هاي انگليسي از آن نفرت دارند زندگي مي كردند». اين قوم زندگي خود را با طبيعت و در طبيعت در كوهستان هاي سخت و دره هاي پرشيب و رودهاي خروشان و سرما و گرما سپري مي كردند به همين جهت چون با سختي ها و محروميت ها خو گرفته بودند مردماني دلير و پر جرئت و جنگجو بودند و چابكي و جنگجويي خود را در جنگ هاي مختلف در طول تاريخ بويژه در جنگ هاي انقلاب مشروطه نشان دادند. بختياري ها مردماني ساده بودند و به علت دور بودن از مركز هاي تمدن و فرهنگ و اجتماع انساني و نيز زندگاني توام با فقر و محروميت هاي شديد و تاثير خشونت طبيعت بر روي روان آنها مردمي با بينش عقب مانده و ابتدايي و با ناهنجاري هاي فرهنگي، اجتماعي و اخلاقي بار آمده بودند. اين ناهنجاري ها را در پيرامون محيط زندگي خود و در طول تاريخ و پس از بدست آوردن قدرت و به حكومت رسيدن به دنبال مجاهدت هاي خود در انقلاب مشروطه عملا نشلن دادند. بطوريكه هر محققي در اين باره تحقيق مي كند با خواندن ظلم ها و ستم ها و زورگويي ها و غارت و چپاول و ديدگاه هاي عقب مانده و ابتدايي آنها كه باعث ويراني و عقب ماندگي منطقه شده است كمتر يادي از مجاهدت هاي آنان مي كند و از خود مي پرسد آيا اين جنگ ها در انقلاب مشروطه به خاطر غارت و چپاول و بدست آوردن قدرت و ثروت نبوده است ؟
بايد دانست كه منطقه بختياري و چهارمحال از قديم جداي از هم بوده و هريك حاكم يا حكمران جدايي داشته است. كه اين جدايي علت هاي طبيعي، جغرافيايي و اجتماعي داشته است. مردم بختياري همه كوچرو و از يك نژاد بودند و زندگاني خود را از طريق پرورش دام مي گذرانيدند. حكمران آنها فرد بزرگ ايل خود، بنام خان و يا ايل خان بوده است كه اغلب از طرف حكومت منصوب مي گرديد. مردم منطقه چهارمحال ساكن، يكجا نشين، روستايي و از نژاد گوناگون و كشاورز و در كنار آن دامدار بودند. اين منطقه نيز تا پيش از به قدرت رسيدن بختياري ها حكمران جدايي داشته كه از طرف حكومت برگزيده مي شده است. به علت حاصلخيزي و مساعد بودن منطقه چهارمحال كه بعضي آن را هند كوچك مي نامند، بختياريان هميشه چشم طمع به چراگاه و سرزمين و حكمراني آن داشته اند و هرگاه حكمران چهارمحال فرد ناتواني بوده به صورت غارت، چپاول و يا چرانيدن دامهاي خود به اين منطقه مي آمده اند و هرگاه كه حكمران چهارمحال نيرومند بوده از آنان سخت جلوگيري مي كرده است. ولي هيشه وحشت بختياري ها در دل مردم بوده و مردم براي جلوگيري از چپاول و غارت در هر روستا قلعه و برج و بارويي ساخته و درون آن زندگي مي كردند و در زمانهاي بحراني كه احساس خطر مي شده در برج قلعه ها ديده باني مي كرده اند. در ميانه هاي دوره پادشاهي ناصرالدين شاه قاجار بنا بر نوشته شاد روان نيكزاد، بر اثر ناتواني خاندان حاج محمدرضا خان چالشتري، حاكمان آن روز چهامحال، حكومت از اين خاندان برچيده شد و حسينقلي خان، يكي از خانهاي بزرگ بختياري به حكومت چهارمحال و بختياري برگزيده شد. بنابر نوشته پرفسور گارثويت؛ « اولين فرمان در تاريخ ربيع الثاني 1279 ه ق ( 1862م ) از طرف ناصرالدين شاه بنام حسينقلي خان صادر شد و به موجب اين فرمان همايوني لقب ناظم بختياري با مقرري ساليانه 500 تومان در حق او تعيين گرديد. صدور اين فرمان نشانه آن بود كه حسينقلي خان مورد حمايت دربار قاجار قرار گرفته است… حسينقلي خان در شعبان 1284 هق ( دسامبر 1867م) مجددا فرماني از ناصرالدين شاه دريافت كرد كه او را به لقب ايلخاني بختياري مفتخر و مباهي نمود و در حقيقت در اين فرمان حسينقلي خان به عالي ترين مقام ايلي ارتقا يافته بود. غير از مقام ايلخاني در همين فرمان منصب سرتيپي كه يكي از القاب نظامي است نيز به حسينقلي تفويض گرديد». حسينقلي خان قدرت مند ترين خاني بوده كه در طول تاريخ در بختياري و چهارمحال به قدرت رسيد و حكم ها و دستورات او بايد مو به مو اجرا مي شد. با گذشت بيش از يكصد سال از آن تاريخ هنوز در منطقه اصطلاح « حكم حسينقلي خاني!؟» را در هنگام مواجهه با حرف و دستور زور به كار مي برند. از آن تاريخ به بعد حكمراني چهارمحال در خانواده پر اولاد ايلخاني و حاج ايلخاني برادر حسينقلي خان، موروثي شد. بنابر نوشته نيكزاد در همين زمان خدارحم خان نامي يكي از پيرامونيان ظل سلطان، حاكم جبار اصفهان، براي حفظ ملك ها و دارايي هاي خود در چهارمحال تقاضاي وصلت با حاكمان جديد مي كند. بختياريها بي بي خديجه دختر حاج ايلخاني را به ازدواج او در مي آورند و روستاهاي فرادنبه و گشنيزجان را شيربها گرفتند از اين تاريخ بنيان مالك شدن بختياري ها گذاشته مي شود و يك دختر دادند و همه چيز چهارمحال را گرفتند. بختياري ها كه جرئت آمدن به خاك چهارمحال را نداشتند حالا هم حاكم شده و هم مالك و ارباب مي شوند. بعد از اين زمان به شكل هاي مختلف روستا ها و مزرعه ها را از مردميكه پناه و پناهگاهي نداشتند به زور گرفتند و براي بقا و استقرار نفوذ و قدرت و ثروت خود از هيچ جنايتي فرو نگذاشتند. بايد گفت منظور از لران بختياري بيشتر سركرده ها و خانها و بادمجان دور قاب چين هاي آنها است كه با سوء استفاده از قدرت و نفوذ خود هم به توده مردم خود خيانت كردند و هم در حق مردمان زحمت كش چهارمحال از هيچ ظلم و ستمي كوتاهي نكردند. و چون داراي بينش عقب مانده و ابتدايي بودند هم مردم خود را در نا آگاهي كامل نگهداشتند و غرور كاذبي در آنها آفريدند كه باعث گرديد كه توده اين قوم متوجه پيشرفت هاي جهان و دگرگوني هاي سياسي اجتماعي و اقتصادي و فرهنگي نگردند در نتيجه از قافله عقب ماندند و نيز باعث عقب ماندن منطقه شدند. و سر انجام پس از فروپاشي دوره خانخاني، فرزندانشان در اروپا و شهرهاي بزرگ جا خوش كردند و بدنامي كارهاي ننگين آنها براي توده بختياري باقي ماند كه هنوز هم تاوان بدنامي آنها را پس مي دهند. به زندگاني مردم بختياري و نيز آنهايي كه به حاشيه شهرها و شهركها آمده اند و نيز نگرش مردم را نسبت به آنها بنگريد ؟! گفتيم بختياري ها قدرت مطلقه خود را با سوء استفاده از موقعيت انقلاب مشروطه و به عنوان نيروهاي پيروز بدست آوردند. بدين جهت بهتر است يك دور نمايي از انقلاب و نقش بختياريها را ياد آوري نماييم. ناصرالدين شاه « يا به گفته مردم چاپلوس و متملق آن روز، شاه شهيد » در سال 1313 ه ق بدست ميرزا رضاي كرماني« باز بنا بر گفته همانها، ابن ملجم» كشته شد و مظفرالدين ميرزا به پادشاهي رسيد. در زمان اين پادشاه، بر اثر تلاش مردم آزادي خواه فرمان تاسيس مجلس شوراي ملي، در سال 1324 ه ق مطابق با 1285 ه ش داده شد. كشور ما كه از آغاز تا به آن روز به صورت استبدادي و با راي و خواست يك نفر اداره مي شد و مردم رعايا ( جمع رعيت، چرنده ، گوسفند ) و به قول خود مردم، همه نوكر شاه بودند قرار گرديد از آن پس جامعه ايران براساس قانوني و دولتي اداره شود كه نمايندگان مردم وضع و انتخاب كرده باشند و مردم از رعايا و نوكري تبديل به شهروند يعني جامعه اي كه مردمانش همه داراي حقوق اجتماعي يكسان باشند، شوند. يعني اقتدار از آن مردم باشد. محدود شدن قدرت شاه و درباريان متملق و چاپلوس به مذاق محمدعلي ميرزا كه تمام سلولهاي بدنش با استبداد و خود راي رشد كرده بود، خوش نيامد. سرانجام در سال 1326 ه ق بدستور محمدعلي شاه، سرهنگ لياخوف روسي – افسر ارتش تزاري – مجلش شوراي ملي را به توپ بست و نمايندگان را متفرق كرد و عده اي دستگير و درباغشاه به قتل رساند از جمله آزاد مرداني همچون ملك المتكلمين و ميرزا جهانگير خان شيرازي.
خوانده ايم انقلاب مشروطه بزرگترين رويدادي بود كه تا آن زمان در تاريخ اجتماعي ايران روي داد و دگرگوني بزرگي در ديدگاه سياسي اجتماعي و فرهنگي مردم بوجود آورد. هدف مردان انقلابي، ايجاد يك جامعه اي براساس تفكر، تعقل و آزادي عقيده و بيان و عدالت اجتماعي و تساوي مردم در برابر قانون و حكومت قانون بود. پس از به توپ بسته شدن مجلس شوراي ملي، در آن سيه روزي كه اميدي براي آزادمردان ديده نمي شد و تاريكي استبداد همه جا را فراگرفته بود، نمايندگان امپراطوري روسيه با محمدعلي ميرزا براي ريشه كن كردن نهال آزادي و انديشه نوين باهم هم پيمان شده و همه نيروهاي خود را به كار گرفته بودند. در اين زمان سياه و تاريك، آزاد مرد گمنامي، از طبقات پايين اجتماع مردم تبريز، بنام ستار قره داغي ( بعدا ستار خان ) بر عليه دشمنان مردم ايران قيام كرد. ادامه دارد… محمدعلي شاهسون ماركده