آوای شماره 73 – یکم تیر 1385

جلسه بهداشت

به دعوت مركز بهداشت ماركده جلسه اي در تاريخ 17/3/85 ساعت 9 صبح در محل مركز به رياست جناب آقاي دكتر معيني رئيس مركز و با حضور سركار خانم ها ؛ نوربخش كاردان بهداشت محيط ، هزاريان كاردان مبارزه با بيماري ها و اميني ماماي مركز ، و آقايان عرب بهورز مركز و اعضا شوراهاي اسلامي ، دهياران و آبداران روستا هاي همجوار تشكيل شد. از روستاي ماركده آقايان ، شاهسون و عرب اعضا شورا و عرب دهيار روستا حضور داشتند و از روستاي صادق آباد هم كسي حضور نداشت. نخست خانم نوربخش هدف از تشكيل جلسه را آموزش مسائل بهداشتي و نيز پرسش و پاسخ و آشنايي با اعضا شوراها و دهياران و آبداران روستاها اعلام نمود و به دنبال آن به نكاتي در باره مشكلات و مسائل بهداشتي اشاره كردند كه خلاصه اي از آن بدين شرح است. آب نخستين و مهمترين و حياتي ترين نياز انسان است. آب آشاميدني مورد نياز انسان يك سري خصوصيات دارد تا قابل مصرف باشد. نبايد خيلي سرد و خيلي گرم باشد. آب بي رنگ مطلوب است و نبايدكدورت داشته باشد. براي سنجش كدورت آب ، مقدار 30 سانتيمتر آب آشاميدني را در يك ظرف شيشه اي مي ريزيم و يك قطعه كاغذ نوشته شده را زير آن قرار مي دهيم كه بايد بتوان نوشته ها را زير 30 سانت آب خواند. آب آشاميدني بايد عاري از آلودگي ميكربي و شيميايي هم باشد آلودگي هاي شيميايي ناشي از مواد شيميايي است كه كشاورزان جهت كشاورزي مصرف مي كنند و آلودگي هاي ميكربي هم ناشي از عوامل انساني است كه ممكن است به صورت مستقيم وارد آب شود مثل تخليه يا سرايت فاضلاب ها در آب هاي جاري و يا غير مستقيم مثل استفاده از كود هاي حيواني در زمين هاي كشاورزي باعث مي شود. آب آلوده ممكن است عوامل بيماري زا را در خود داشته باشد مثل ميكرب وبا و حصبه و يا ممكن است بستري براي رشد عوامل بيماري زا باشند مثل آب هاي راكد و رشد پشه مالاريا. براي اطمينان از سالم بودن آب آشاميدني هم آزمايش ميكربي و هم آزمايش شيميايي انجام مي شود. آب سالم به آبي مي گوييم كه مواد معلق آن ته نشين شده باشد، از فيلتر هاي شني عبور و تصفيه شده باشد، گند زدايي صورت گرفته باشد و كلر دهي شده باشد و سرانجام كدر نباشد و سختي آن در حد مجاز باشد. در مدت كوتاهي كه من به اين مركز آمدم و از روستاها بازديد كردم نتيجه بازديد چندان رضايت بخش نبود. در بازديد خود از روستاي ماركده تقريبا هيچ نكته مطلوب از نظر بهداشتي نديدم. مشكلات بهداشتي فراوان است از جمله رها شدن فاضلاب ها در جوي. همكاري آقاي محمد عرب مسئول آب روستا در جهت سالم كردن آب آشاميدني خوب بوده ولي براي اطمينان همكاري بيشتري نياز است. روستاهاي صادق آباد و ياسه چاه نيز مشكلات بهداشتي فراوان دارند و… آنگاه گزارشي توسط شاهسون عضو شوراي ماركده از فعاليت و پيگيري هاي اعضا شورا و دهياري ماركده در طول سه سال گذشته در جهت هدايت فاضلاب ها به بيرون از روستا ارائه داده شد و به اتفاق مرداني از روستاي گرمدره نتيجه گيري شد كه يكي از دلايل وجود معضل و مشكلي بنام فاضلاب روستا، جدي نبودن مسئولان بهداشت شهرستان و استان در امر بهداشت است كه متوليان بهداشت و سلامت مردم اند. مسئولان بهداشت بايد حل معضل فاضلاب را به صورت يك امر جدي و حياتي از مسئولان شركت آب و فاضلاب روستايي بخواهند و پيگيري نمايند كه چنين جديتي صورت نگرفته لذا مسئولان شركت آب و فاضلاب روستايي هم بي توجهي، كم كاري و عدم انجام وظيفه خود را فقط توجيه مي كنند و از كنار اين معضل به آساني مي گذرند . براي ريشه يابي و حل اين معضل تقاضا مي شود يك جلسه اي به درخواست مسئولان بلند پايه مركز بهداشت و با حضور مسئولان شركت آب و فاضلاب روستايي و محيط زيست و فرماندار در محل تشكيل و موضوع از نزديك بررسي و پافشاري و پيگيري جهت حل مشكل گردد. سپس خانم هزاريان خلاصه اي از بيماري وبا و علل پديد آمدن آن ، علائم آن و نحوه پيشگيري و سر انجام عواقب آن را  به حاضران ارائه داد كه چكيده سخنان ايشان بدين شرح است. شايع ترين راه آلوده شدن انسان به باكتري بيماري وبا از طريق آب آلوده است كه اگر به موقع و سريع رسيدگي نشود به مرگ بيمار مي انجامد. علائم آن اسهال و استفراغ و از دست دادن آب بدن است. و بهترين روش جهت پيشگيري از بروز اين بيماري بهبود و سالم نمودن آب آشاميدني، بهسازي محيط، سالم سازي غذاي مصرفي و آگاه شدن مردم در جهت رعايت بهداشت است در صورت بروز علائم بيماري در اسرع وقت بيمار را به مراكز درماني جهت معالجه و پيگيري علل بيماري هدايت نماييم تا از همه گير شدن آن جلوگيري شود. در پايان ساعات كار پزشك مركز جهت اطلاع بيشتر همگان بدين شرح اعلام شد. روزهاي شنبه و دوشنبه و پنجشنبه از ساعت 30/7 تا 30/1 بعد از ظهر ، و از ساعت 3 تا 5 بعد از ظهر و روزهاي يكشنبه و سه شنبه و چهار شنبه از ساعت 30/7 تا ساعت 10 صبح و بعد از ظهر از ساعت 3 تا 5 پزشك مركز آماده ارائه خدمات به بيماران مي باشد.

تجهيز دهياري : به منظور تجهيز دهياري روستا ، توسط وزارت كشور يك دستگاه تراكتور سامي مجهز به بيل مكانيكي بكهو و بيل جلو با تريلر چهار چرخ ، در تاريخ 18/3/85 تحويل دهياري ماركده شد. لازم به ذكر است كه بيل مكانيكي به علت آماده نبودن هنوز تحويل نشده است.

راننده تراكتور جديد

به پيشنهاد دهيار آقاي ابوالفضل عرب و تاييد شوراي اسلامي در جلسه مورخه 22/3/85 آقاي عليرضا شاهسون فرزند عبدالكريم بجاي آقاي قربانعلي عرب مسئوليت رانندگي تراكتور دهياري را به عهده خواهد گرفت. قرار گرديد در طي چند روز باقي مانده توسط دهيار تراكتور تحويل عليرضا شاهسون گردد و ايشان از تاريخ 1/4/85 كار خود را با همكاري عيدي محمد آغاز نمايد. 

تشكر و قدر داني : آواي ماركده به منظور ارج نهادن به تلاشها و كوششها در جهت كسب علم و دانش و موفقيت دانش آموزان و نيز زحمات بي دريغ آموزگاران محترم در اين راستا ، نام آنها را درج و تشكر و قدر داني مي نمايد در اين شماره نام دانش آموزان ممتاز سال تحصيلي 85 – 84 دبستان شهيد موسي كلانتري ماركده درج مي گردد. دانش آموزان ممتاز كلاس سوم : علي معيني فرزند محسن شاگرد اول . مهدي شاهبندري فرزند حسن شاگرد دوم . رضا عرب فرزند محمود شاگرد سوم . دانش آموزان ممتاز كلاس چهارم : ميلاد عرب فرزند رضا شاگرد اول . محمد جواد عرب فرزند مهرعلي شاگرد دوم . علي شاهسون فرزند عباس  شاگرد سوم . دانش آموزان ممتاز كلاس پنجم : مسعود عرب فرزند علي اكبر شاگرد اول . محمد عرب فرزند اسدالله شاگرد دوم . هادي عرب فرزند ولي الله شاگرد سوم . و با تشكر و قدرداني از زحمات بي دريغ آموزگاران محترم آقايان ؛ اسدالله عرب و صفر شريفي و مدير محترم آموزشگاه آقاي عليرضا عرب.

نجواهاي كوچه و خيابان

يكم : ساعت 18 روز 13/3/85 در كنار استخر بالايي فردوس با يكي از همشهريان گفتگو مي كرديم كه گفت: يك چيزي مي خواهم ازت بپرسم( بعد سرش را بطرف آسمان بلند كرد و گفت خدايا غيبت نباشه!) نمي خواهم كسي بداند كه من اين پرسش را از تو كرده ام ! چون قوم و خويش هستيم وخوب نيست، كشاورزان دره امام طرف نسرم را مرتب مي گيرند و به مزرعه شان اضافه مينمايند چرا شورا جلو آنها را نمي گيرد؟ آيا دو دو تا چهار تا دركار است ؟

دوم : روز 20/3/85 ساعت 30/9 صبح با يكي از اعضا هيات مديره شركت فردوس در محل مزرعه فردوس صحبت مي كردم كه نامبرده نگراني و نارضايتي خود را از فعال نبودن و دنبال كار نرفتن مديرعامل بيان داشت وگفت : از اين بي توجهي و پيگير نبودن، زيان ها و خسارات زيادي به مردم مي خورد و يك نظر توي هيات مديره مطرح است كه مثلا 10 روز به مدير عامل مهلت بدهيم تا تسويه حساب نمايد و يك مدير عامل فعال تري بر گزينيم، تقريبا همه از اين نظر راضي اند تنها يك نفر از اعضا هيات مديره ، كه تلاش مي كند با نفوذ خود روي بقيه، بخاطر رفاقت با مديرعامل، از اين تصميم جلوگيري نمايد.

سوم : ساعت 30/6 مورخه 26/3/85 يكي از جوانان روستا در پاسخ پرسش من كه ؛ آيا آوا را مي خواني ؟ و نظرت درباره آن چيست ؟ گفت : در آوا نخست مقالات شما را مي خوانم و نظرات شما را مي پسندم و برايم جالب است و يك انتقاد هم به شما دارم و آن اين است كه ؛ شما در مقالات خود بعضي را بي جهت بالا مي بري !؟ و بعضي را هم بي جهت مي كوبي !؟ براي مثال ؛ آقاي سيف الهي آدم خوبي نبود ولي تو هم بيش از اندازه اورا مي كوبي !؟

چهارم : يكي از جوانان روستا كه بيرون از روستا ساكن است گفت : ما ماركده اي ها در هر كار و تصميممان ، چشم و هم چشمي نسبت به يكديگر و پيروي از همشهريان پرآوازه و بانفوذمان را لحاظ مي كنيم يعني بيشتر دنباله رو و كمتر به اراده خود متكي هستيم. مثلا اگر خواسته باشيم پيراهن بخريم سعي مي كنيم همانند و از جنس پيراهني كه همسايمان داره بخريم به علاوه از همان فروشگاه كه همسايمان خريده هم خريد مي كنيم. به عنوان مثال چند سال قبل با ابن علي از نجف آباد مي آمديم يكي از همشهريان مسافر، مي خواست يك تنور گازي بخرد ابن علي جلو چند فروشگاه و كارگاه نگهداشت و گفت اينجا تنور هست ، بخر تا برويم همشهريمان گفت ؛ نه ، برو ، مي خواهم در تيران بخرم . پس از اينكه تنور در تيران خريده شد از او پرسيدند ؛ چه فرقي كرد ؟ تازه قيمت ها در نجف آباد پايين تر هم هست !؟ كه گفت : آخي حاج… از اينجا خريده است !؟

پنجم : يكي از همشهريان در جلسه شوراي اسلامي مورخه  22/3/85 گفت : رئيس سابق شورا در جمعي از همشهريان كه من هم حضور داشتم گفت : شورا

 تا چهارسال ديگر هم گاز را به ماركده نمي تواند بياورد !؟.

ششم : يكي از همشهريان در ساعت 20 مورخه 27/3/85  در يك جمع دوستانه كوچك در خانه پير زني، گفت ؛ اوايل پيگيري كارهاي فردوس بود شبي در مسجد  جلسه داشتيم پس از اتمام جلسه وقتي بيرون آمديم يكي از همشهريان ثروتمند روستايمان گفت ؛ خدا كند كار فردوس سر نگيرد !!؟؟ همشهري ثروتمند ديگرمان كه در كنار او بود گفت؛ خدا كند !!؟؟ با پرسش و اصرار يك همشهري ديگرمان كه ؛ چرا چنين آرزويي مي كنيد ؟! همشهري ثروتمندمان گفت : آخي آنوقت همه زمين خواهند داشت و ديگر كسي براي ما مرد نمي آيد !!!!  

نقدي بر نقد بزرگداشت مقام معلم

در شماره 71 آواي ماركده مطلبي بود تحت عنوان نقدي بر جلسه بزرگداشت مقام معلم. چند تن از معلمين ما آن را مطالعه كردند. يكي از آنها كه اولين بار بود كه آواي ماركده را مي ديد در كل خيلي برايش جالب بود. يكي ديگر گفت: چرا نويسنده همه چيز را زير سئوال برده ؟ ولي يكي از آنها كه براي چندمين بار بود كه آواي ماركده را مي خواند و به عنوان يكي از معلميني كه در آن جشن شركت داشتند به نكاتي اشاره كردند و از من خواستند آنها را به شكل مكتوب به آواي ماركده برسانم. ايشان معتقد بودند؛ مقاله بيش از حد انتقادي بود. مي توانستند ملايم تر انتقاد كنند. جمله استفاده ابزاري از دانش آموزان، جمله مناسبي براي وصف دانش آموزاني كه در آن جشن بودند نبود. اينكه يك دختر دبيرستاني و به اصطلاح روستايي آنقدر اعتماد به نفس داشته باشد كه بتواند جلوي تقريبا 100 نفر معلم زن و مرد و كادر اداري مجري باشد( چه خوب و چه بد) و برنامه اجرا كند و در آخر جشن آقاي مرداني و آقاي درخشان تشكر ويژه اي از او بكنند و آقاي درخشان قول جايزه اي را به عنوان مجري بودنش به او بدهند استفاده ابزاري از دانش آموز نيست بلكه نشان دادن توانايي دانش آموز است. آقاي شاهسون مي توانست با اين زاويه به موضوع بپردازد كه چه قدر خوب است در بين دختران ماركده چنين دختراني نيز داريم كه بتوانند در اجتماع موفق باشند. دانش آموزاني كه زبانشان تركي است مي توانند سرودي لري را به بهترين شكل اجرا كنند نشان دادن توانايي دختران دبيرستاني است نه استفاده ابزاري. اتفاقا براي برخي از معلمين جالب بود دانش آموزان ترك زبان چه قدر خوب لري مي خوانند. و مطلبي ديگر؛ معمولا در جشن ها كساني كه برنامه اجرا مي كنند از مكان هاي ديگري وارد سالن مي شوند و بعد برنامه اجرا مي كنند و كمتر اتفاق مي افتد كه برنامه اجرا كنندگان بين تماشاچيان بنشينند و بعد بلند شوند و بروند برنامه اجرا كنند و اين موضوع عادي است. اين معلم پس از ارائه نظراتشان به نويسندگان آواي ماركده و مردم ماركده به دليل داشتن چنين دو هفته نامه اي تبريك گفت.                  يكي از خوانندگان آواي ماركده

پاسخ به چند نكته نقد فوق جمله استفاده ابزاري از دانش آموزان در آواي 71 توصيف كار، هنر و حضور دانش آموزان در آن جلسه نيست بلكه توصيف نگرش ابزار گونه برنامه ريزان جشن، به دانش آموزان بوده است. در نقد هيچ اشاره اي به مجري نيست و توانمندي او نيز استفاده ابزاري تلقي نشده است و ما بر اين باوريم كه حق همه دختران و پسران شهري و روستايي است كه بتوانند توانمندي كسب نمايند و حرف خود را و هنر خود را بيان نمايند اگر چنين نيست كوتاهي از دست اندر كاران آموزش و پرورش است كه نتوانستند آموزش لازم را ارائه دهند و آنها را شجاع، دلير بپرورانند . هر آدمي اين توانايي را مي تواند بدست آورد كه به غير از زبان و لهجه مادري اش سخن بگويد و سرود بخواند و… كسي ايرادي به اين ندارد كه هنر هم هست اشكال در اينجاست كه جشن در اين منطقه برگزار شده، سرود در وصف اين منطقه است بهتر بود نشان از زبان، لهجه، ادبيات، فرهنگ و تاريخ مردمان اين منطقه هم مي داشت تا زنده و پويا بودن اين مردم هم احساس شود . در جشن هايي كه اجرا كنندگان از جايي ديگر مي آيند و برنامه اجرا مي كنند مجريان حرفه اي اند و براي دريافت كار مزد، برنامه اجرا مي نمايند، يادمان باشد كه اينجا مدرسه است و دانش آموز آمده  علم و دانش بياموزد و حال مي خواهد در كنار آموزش ، هنر خود را هم به نمايش بگذارد بسيارخوب پس بااحترام و تكريمِ برابر با ديگران و نيز ازروي اراده، اختيار و آزادي عمل نه هنر ديكته شده.

محمدعلي شاهسون ماركده

 به بهانه روز پرستار

« درد ما را نيست درمان الغياث » در دوران دانشجويي خوانده بودم كه در طبقه بندي مشاغل سخت از حرفه پرستاري به عنوان سخت ترين مشاغل بعد از كار معدن چيان ياد شده بود كه البته در آن موقع كمي برايم عجيب بود و باور آن سخت ؛ چرا كه هنوز به طور جدي در مراكز درماني و بويژه بيمارستانها مشغول به كار نشده بودم تا اينكه پس از انجام تحصيلات و سپردن تعهدات لازم به وزارت بهداشت و درمان و بعد از گذراندن هفتاد خوان ، از بد حادثه يا بر مبناي قسمت و تقدير ، افتخار استخدام در يكي از بيمارستانهاي نصف جهان را پيدا كردم و به مرور زمان با مسائل و مشقاتي مواجه شدم و به تجربياتي دست يافتم كه اگر در بدو امر از آنها آگاهي داشتم و يا كسي صادقانه برايم گفته بود به هيچ وجه اين رشته را انتخاب نمي كردم و هرگز به اين عرصه ي پر دردسر پا نمي گذاشتم ؛ اما اينك خوب مي دانم و ايمان دارم چرا « پرستاري » جزء مشاغل سخت قلمداد مي شود. بيمارستان موئسسه اي است كه هدف اصلي آن مراقبت از افراد بيمار و مصدوم است و در ميان اعضا تيم درمان ، پرستاران بيشترين حضور را در اين موئسسه و بيشترين ارتباط را با بيماران دارند و به واقع بيمارستان خانه دوم آنها محسوب مي شود اما خانه اي كه در رديف آلوده ترين نقاط شهري قرار دارد ، زيرا علاوه بر آلودگي هوا كه خوشبختانه ! همه شهرها و تمام شهروندان از آن برخوردارند ، بيمارستان آكنده از انواع ميكروب ، باكتري ، ويروس و عوامل بيماري زاي شناخته و نا شناخته مهلك و مرگبار است. پرستار در مكاني كار مي كند كه هر نقطه آن آلوده فرض مي شود و در فضايي تنفس مي نمايد كه سرشار از ميكروب و بوهاي مشمئز كننده است و دائم با مناظر زخم و جراحت و ترشحات مُكره و چندش آور مواجه مي باشد. به علاوه همواره با خطر تشعشعات و پرتوها و امواج خطرناك راديولوژي و مواد شيميايي روبروست ، يعني در حيطه اي كار مي كند كه همه نوع آلودگي و پلشتي اعم از هوايي ، بويايي ، بينايي ، شنوايي و بساوايي را داراست و خلاصه اينكه تمام حواس پرستار در معرض آلودگي است. پرستار با انسانهايي سر و كار دارد كه همه دردمند و مغموم و پريشان احوالند ؛ افرادي كه تا تندرست هستند و جشن و شادي و شور و سور و تفريح و تفرج و كسب و كار و حشر و نشر دارند در خانه خود هستند و به محض ساقط شدن سلامتي از آنها و مواجه شدن با سانحه يا صدمه اي و ابتلا به عارضه يا مرضي پيدايشان مي شود و دوران دردمندي و بدحالي خود را در خانه دوم پرستاران سپري نموده و باز به محض بهبودي و التيام و مداوا رخت بر بسته و بيمارستان را بالفور ترك مي كنند. البته بعضي مواقع هم كه ممكن است در اثر شدت صدمه و يا حدت بيماري و كارساز نبودن دوا و درمان ، بيمار فوت كند كه ديگر وا مصيبت ؛ چرا كه بايد گريه ها و شكوه ها ، ناله ها و مويه ها ، و دردها و رنج هاي همراهان و وابستگان را تحمل كند و دست آخر نيز در نظر آنها قاتل و جاني ، و سهل انگار و سنگ دل جلوه نمايد. و نيز اينكه خواه نا خواه وقوع اين اتفاقات ناگوار و درد و غم ناشي از آن بر روحيه انسان ( اگر دلش سنگ هم باشد ) تاثير مي گذارد و در دراز مدت جسم و روان آدمي را مخدوش مي كند. مضافا بر اينكه شيفت هاي نا منظم كاري و بويژه شيفت شب همراه با كار صعب و طاقت فرساي مراقبت از بيمار آن هم در محيطي پر اضطراب ، نظم خواب و بيداري ، و استراحت و فعاليت و كلا عملكرد و ساختار بدن را برهم زده و آن را از همآهنگي و هارموني خارج كرده و عواقب وخيمي از جمله پيري زودرس و ضعف سيستم ايمني و به تبع آن ابتلا به انواع بيماريها را بدنبال خواهد داشت. كار پرستاري شب و روز ، جمعه و شنبه ، سرما و گرما ، عيد و عاشورا ، سال تحويل و سيزده بدر و خلاصه وقت و بي وقت و تعطيل و غير تعطيل نمي شناسد.  به هر صورت بايد در همه ساعات شبانه روز و در تمام طول سال و در هر مناسبتي يك عده در بيمارستان حضور داشته باشند. سختي كار پرستاران تنها به اينجا ختم نمي شود ؛ چرا كه موارد يادشده در شرايط عادي  و در زندگي روز مره اتفاق مي افتد واي به زماني كه حادثه غير مترقبه و يا خداي ناكرده جنگي رخ دهد كه ديگر آن موقع بايد گفت ؛      « سپلشت آيد و زن زايد و مهمان عزيزم برسد » به هر حال عجبا كه با اين همه تكلف و دشواري كار هنوز متاسفانه سنوات موظفي پرستاران 30 سال است و از حقوق و مزايا ، وجهه ي اجتماعي و اقبال عمومي كه بهتر است چيزي نگوييم ، همينقدر بدانيد دريافتي آنها از كارمندان ديگر كمتر نباشد مطمئنا بيشتر نيست و سخن آخر اينكه به قول پروين اعتصامي :

هركسي را وظيفه و عملي است                  رشته اي پود و رشته اي تار است

عافيت از طبيعت تنها نيست                           هم ز دارو هم از پرستار است

                                                            شكرالله شاهسون ماركده

 آيا سرمازدگي گلها كار خداوند است؟

محمد عرب طي يك مقاله اي با نام دو روي يك سكه ، كه ، در آواي شماره 69 چاپ شده ، پرسشي مطرح كرده است و آن اين است كه ؛ آيا سرمازدگي گل هاي درختان خواست خداوند است ؟ يا يك پديده طبيعي است ؟. نامبرده هدف از طرح پرسش را ، ايجاد انگيزه اي براي مطالعه بيشتر و بالا بردن سطح آگاهي بيان نموده كه ، اگر تحقق يابد بسيار سودمند خواهد بود . حال چرا عنوان مقاله دو روي يك سكه نام گذاري شده ؟ من نمي دانم و آيا با پرسش همخواني دارد يا نه ؟ باز هم نمي دانم . از لابلاي سخن ايشان اينگونه مي توان برداشت كرد كه ؛ آقاي عرب اين پرسش و موضوع را ، يك مقوله ديني تلقي نموده . چرا ؟ و آيا فقط روي همين يك رويداد اختلاف نظر هست ؟ يا نه ؟ علت بسياري از رويداد ها برايمان مبهم است ؟ و چون اينجا منافع مادي مان در ميان است ، حساس شده ايم ؟ من فكر مي كنم ابهامات و تناقضات فكري ما بسيار است و علت ابهامات و تناقضات هم اين است كه ؛ اذهان مردم جامعه ما ، اذهان منطقِ علي و معلولي نيست يعني روند و گذران روز مره كارها و رويدادها و حوادث را ، داراي علل نمي دانند ، چرا ؟ براي اينكه با دانشِ منطق آشنايي ندارند ، با آن خو نگرفته اند و مانوس نيستند . به همين جهت آگاهي از علل رويدادها ندارند ، آگاهي و اطلاعات بيشتر مردم شنيده هاست ، و آن هم صرفا سخنان مبلغان مذهبي است و بيشتر اين مبلغان هم كه ؛ در دسترس مردم عامي جامعه روستاي ما هست ، كم سواد و سطحي اند . بدين جهت مردم عامي جامعه ما ، جهان را ، اينگونه تصور مي كنند كه يك خدايي آن بالا نشسته و مرتب دستور مي دهد . اين رويداد اتفاق بيفتد ، آن حادثه انجام شود ، فلان شخص بميرد ، فلان شخص بزايد ، فلاني پولدار شود ، فلاني فقير شود، فلانجا باران ببارد و درختان فلانجا را سرما بزند و… بايد گفت ؛ اين اذهان پرورش يافته فرهنگ استبدادي ماست . ببينيد ، هيچكس خداوند را نديده ، هرشخص با توجه به بينش ، دانش ، تجربه ، اطلاعات و آگاهي خود ، يك نگرش به جهان دارد كه ، به آن جهان بيني فرد مي گويند. حال هركس با توجه به همين جهان بيني اش ، يك تصوري از خداوند ، خالق هستي ، آفريدگار گيتي و چگونگي اداره جهان دارد . چون جامعه ي ما ، فرهنگ ما ، روابط اجتماعي ما  ، هميشه به شكل استبدادي و با زور و فرمان و دستور و خواست اين يا آن پادشاه ، خليفه ، حكمران ، حاكم ، زورمند و يا با نفوذ ، اداره مي شده و هيچگاه اراده مردم به حساب نمي آمده و هيچگاه داراي قانون منظم  ، مدون ، پايدار و ماندگار در جامعه نبوده تا ، اذهان ما با قانون و نظم خو بگيرد ، حساب كند و برنامه ريزي كند و نتيجه بگيرد كه ؛ اگر طبق فلان قانون عمل كنيم به فلان نتيجه خواهيم رسيد لذا در باره خداوند هم اينگونه فكر مي كنيم كه هر لحظه  با توجه به رفتار ما كه خوشايند و يا بد آيند باشد دستوري مي رسد و اين دستورها نتيجه كارهاي ما كه ، اصطلاحا گناه و ثواب مي گوييم ، دارد. از طرفي در كنار اين ديدگاه ، باور به سرنوشت و قضا و قدر هم هست. يعني دو باور متضاد و متناقض و ناسازگار!. يكي اينكه ، خداوند سرنوشت هر آدمي را روز ازل نوشته و آدمي ناگزير است طبق آن نوشته زندگي كند و ديگر اينكه ، خداوند آن بالا نشسته و نظاره مي كند هرگاه ما گناه كرديم و گناهانمان زياد شد دستور بلايي را صادر مي كند! كه آنگاه ما شروع به نذر و نياز مي نماييم و… تا خشم و غضب خدا فرو نشيند.با اين دو ديدگاه متناقض ، مردم ما عمر مي گذرانند و اغلب نگرانند چرا ؟ چون ، نمي دانند چه رويدادي برايشان پيش خواهد آمد چون روند و گذران جهان را ، عِلي و معلولي نمي دانند حال وقتي هم رويدادي برايشان پيش آمد و يا ، با سختي ها و نا خوشايندي ها و نا بساماني هاي  زندگي مواجه شدند بجاي اينكه به فكر بيفتند ، بينديشند و تعقل كنند كه علت اين رويداد و يا حادثه چي بود ؟ و از آن بياموزند و تجربه كسب كنند و براي از بين بردن علت رويداد هاي ناگوار مشابه ، خود را تجهيز نمايند ، توانمند نمايند ، مي گويند خواست خدا بوده و بي تفاوت از كنار آن مي گذرند تا روزي ديگر و رويدادي ديگر ، اتفاقي ديگر ، زياني ديگر ، خسارتي ديگر!!؟؟ در كنار اين دو ديدگاه متناقض و متضاد كه ، اشاره رفت باور هاي ديگر هم دارند ، يكي تاثير جن ها بر زندگي ما آدميان است ، و ديگري چشم زخمِ چشمِ شور همسايه است. باور هاي متناقض ، ضد هم ، نا همآهنگ ، نا مرتبط و نامنظم ، در اذهان مردم ما  انباشته شده و مردم با اينها مشغول اند و براي بدست آوردن  امنيت خاطر به فالگيري، طالع بيني ، دعا نويسي جن گيري ، نذر ، دعا و… پناه مي برند و هيچگاه از خود نپرسيده اند ، پس نقش خودِ من كه جانشين خدا هستم ، در اين جهان چيست ؟؟ از آنجاييكه آقاي عرب پرسش را ، يك موضوع ديني تلقي نموده و نظر خواسته ، ما هم ناگزيريم نظر خود را از ديدگاه دين، آئين ، ايمان و باورهاي مذهبي پي جويي نماييم. با توجه به اين ديد و بينش، پرسش را مي توان يك مغلطه دانست. چرا ؟ چون كه ما مسلمانيم و باورمند به يك خداي يكتا ، كه آفريننده همه هستي است. بنا بر اين باور، هرچه در جهان وجود دارد آفريده خداست. ديگر سرما زدگي درختان را يك پديده طبيعيِ جداي از حيطه خدا دانستن ، نادرست بنظر مي آيد . چون نتيجه منطقي اين پرسش كه ؛ آيا سرما زدن گل هاي درختان مي تواند خواست خداوند باشد يا يك پديده طبيعي ؟ اين است كه ، ما يك خدا داريم و يك طبيعتِ جداي از خدا، حال اتفاقي روي داده كه ، تاثير مستقيم روي زندگي ما انسانها دارد و مي پرسيم اين عمل انجام شده ي سرمازدگي ، به كدام يك منتسب است ؟ خدا يا طبيعت ؟! اگر اينگونه بينديشيم؟ انديشه و افكار ما ، مي تواند شرك به خدا باشد يعني براي خداوند شريك و همكار قائل شده ايم كه ، با باور به خداي يكتا و آفريدگار هستي همخواني ندارد. پس ما يك خداي و آفريدگار كل هستي داريم با صفات دانا، بينا، توانا و يكتا. و هرچه در جهان هست از جمله آنچه كه ، طبيعت ناميده مي شود ، آفريده اوست. پرسشي كه مطرح مي گردد اين است كه ، پس چرا اين سئوال بدين شكل در جامعه ما مطرح است ؟ در پاسخ بايد گفت ؛ ريشه و رويش اين پرسش از باورهاي سرنوشت و قضا و قدر نشات مي گيرد كه ، در جامعه ما و در بين مردم عامي ما به صورت خطا و نا درست رايج است و مي توان گفت ؛ انديشه غالب مردم است. و آن را ، متاسفانه به غلط ، يك باور مذهبي و يك اعتقاد ديني مي پندارند ، دارندگان اين باور فكر مي كنند خيلي مومن اند و خدا پرست ، و هركه هم اينگونه نينديشد به او انگ هايي مي چسبانند . بنابر اين باور ، خداوند در روز ازل سرنوشت هر فردي را نوشته و هر آدمي ناگزير است ، طبق نوشته، مسيري را كه تعيين شده طي كند. بنابر اين عقيده ، خداوند بعضي را خوشبخت ، بعضي را بدبخت ، گروهي را دارا ، و گروهي ديگر را نادار بعضي را قوي و بعضي را ناتوان خواسته و ميزان رزق و روزي هر آدمي هم در اين نوشته مشخص شده. حال وقتي كه سرما شكوفه هاي درختان را مي زند مي گويند ميزان رزق و روزي ما همين قدر كه مانده تعيين شده بوده است !؟ و ما هرچه تلاش هم بكنيم رزقمان از آنچه كه رقم خورده بيشتر نخواهد شد. و در اين باور اگر كسي قوانين رانندگي اتومبيل را رعايت نكند و بر اثر تصادف آسيب ببيند و يا فوت كند خيلي راحت مي گويند كه خواست خدا اين بوده و چون روزش رسيده بود اين اتفاق افتاده و اينها همه اش خواست خدا، قلم تقدير است و كاريش هم نمي توان كرد اين اتفاقات بايد بيفتد و وقتي هم كه قرار شد اتفاق پيش بيايد حتا چشم ها از كار مي افتد

 قضا دستي است پنج انگشت دارد                         چو خواهد كام دل از كس بر آرد

دو بر چشمش نهد ديگر دو بر گوش                     يكي بر لب نهد گويد كه خاموش

و يا بر اثر بي دانشي و ندانستن و رعايت نكردن بهداشت بيمار شويم ، مي گويند ؛ سرنوشت اين بوده و خدا دارد مي آزمايد !؟ و… و اگر آدم پرسشگري بپرسد ، خداوند چه چيز را مي خواهد بيازمايد ؟ بنابر اين عقيده خداوند خودش نوشته فلاني بيمار شود ؟ كسي مي آزمايد كه ، نداند !؟ ، خداوند كه همه چيز را مي داند ؟ مي دانيد چه انگ هايي خواهند چسباند ؟ بي دين ، كمونيست و… حال ببينيم معاني كلمه هاي قضا و قدر چيست؟. قضا يعني حكم ، فرمان و داوري. كلمه قاضي صفت فاعلي قضا است ، يعني حكم كننده . قاضي را از اين جهت قاضي مي گويند كه ميان دو نفر داراي اختلاف ، حكم مي كند، داوري مي نمايد و فرمان مي راند و به اختلاف آنها پايان مي دهد . اين كلمه را در باره خداوند بدين دليل به كار مي برند كه ؛ علم و اراده و خواست خداوند در جهت آفريدن جهان بدين شكل تحقق يافته و جهان بدين گونه كه ما مي بينيم ، مي شناسيم و بسياري جهات آن هم براي ما ناشناخته است ، آفريده شده است. قدر، به معني اندازه است. يعني جهان با اراده و خواست خداوند به اندازه مشخص و معين ، يعني قانونمند بوجود آمده است. نظمي عظيم ، دقيق و فراگير كه از كوچكترين ذره كه تا كنون شناخته شده و اتم نام گرفته و تا بزرگترين پديده هاي شناخته شده جهان بنام كهكشان كه ، وسعتشان ميلياردها سال نوري است ، و نيز در روي كره زمين كوچكترين جانداران تا بزرگترين آنها طبق قانون خداوندي سير مي نمايند . بنابر اين ، جهان را خداوند قانون مند و داراي نظم آفريده است. گردش جهان، پديد آمدن پديده ها، از بين رفتن آنها، بوجود آمدن رويدادها و حوادث، چه ما آن را خوشايند بدانيم و چه بد آيند بخوانيم، بر اساس قانون خداوند كه ، حاكم بر جهان است انجام مي گيرد ، شكل مي پذيرد و دگرگون مي شود. اين قوانين به هم پيوسته اند، به يكديگر مرتبط اند، هر يك به دنبال ديگري يا بر اثر ديگري بوجود مي آيد. بدين جهت به آن قانون عِلي و معلولي و يا قانون علت و معلول مي نامند. يعني هر رويدادي، پديده اي، حادثه اي، بر اثر علت و يا علت هايي بوجود آمده كه ، آن را معلول مي ناميم. و همين معلول نيز به تنهايي و يا به همراه معلول هاي ديگر ، علت رويدادها، پديده ها، و حادثه هاي بعدي خواهند بود. و اين روند پيوسته ادامه داشته و دارد. خطا بردار و تغيير پذيرهم نيست. لازمه پي بردن  به ريشه و علت كارها و پديده هاي جهان، كسب دانش، داشتن ذهني متفكر و انديشمند، بكارگيري نيروي عقلانيت در زندگي و در نهايت داشتن خرد و خرد ورزي است. آنگاه مي توان جهان را آنگونه كه هست ديد و شناخت. نه آنگونه كه به ما تلقين شده و يا آنگونه كه ، ايدآل خودمان است ، بپنداريم. بديهي است ، پس از ديدن واقعيت ها ، با بكارگيري دانشمان ، تعقلمان ، تفكرمان و خِردِمان ، مي توانيم پي به علل و ريشه علت ها ببريم و جهان را و خداي جهان را ، بشناسيم. وقتي كه ريشه علت ها را يافتيم خواهيم ديد كه ، مي توانيم علت ها را در اختيار خود بگيريم ، احاطه اش كنيم ، جهت بدهيم ، هدايت كنيم ، تغيير بدهيم ، كم اثر كنيم ، تشديد نماييم ، منحرفش كنيم تا ، معلول دلخواه ما بوجود آيد . اين را اكتشافات و اختراعات بشري مي نامند . كشف چه چيز ؟ كشف قانون هاي خداوند. و نتيجه آن را علم و دانش مي ناميم. سرما زدن شكوفه درختان نيز از همين مقوله است . براي كاشت هر درختي و يا محصولي ، نخست بايد بدانيم در چه منطقه اي و با چه ويژگي آب و هوايي زندگي مي نماييم. يعني با مطالعه ، دقت و تحقيقِ ويژگيِ آب و هوا ، منطقه را بشناسيم. بعد مطالعه كنيم ببينيم از اين همه انواع محصول كشاورزي در سطح جهان كدام يك با ويژگي آب و هوايي ما ساز و گاري دارد ؟ رشد بهتري دارد ؟ آن را و يا آن ها را انتخاب و كشت نماييم. خود همين درخت بادام كه درخت بومي منطقه محسوب مي شود ، انواع و اقسام دارد. دير گل، زودگل. مي توان نوع دير گلش را برگزيد و با دقت در، محل كشت ، تقويت درخت ، با استفاده از علم هواشناسي و پيش بيني ساعت هاي سرد و بكار گيري روشهاي كم كردن شدت سرما محصولمان را از سرما زدگي نجات دهيم . در كنار اين اقدامات باغات را مي توان بيمه هم كرد كه در صورت پيش آمدن اتفاق هاي ناشناخته ي پيش بيني نشده از آن استفاده نمود . مي بينيد يك انسان چندين مرحله فرصت دارد ، امكان برايش هست تا بتواند علت ها را تغيير و يا كم اثر كند تا از سرمازدن شكوفه ها در امان بماند. و اين شكل ساده قضيه است حال اگر،  ذهني دانشي هم داشته باشيم مي توانيم با تغيير ژنِ گياهان در آزمايشگاه ، گياهان جديد با مشخصات مفيدتر هم  توليد كنيم و ديگر سر و دست براي گردوي اسرائيلي ، تخم هويج  و تخم خيار و… و گاو اسرائيلي نشكنيم و خودمان بهترينش را بوجود آوريم . هزاران نمونه از توانايي و توانمندي انسان مي توان مثال زد. انسان با تحقيق دانست كه ، فلان مقدار گرما در فلان مقدار زمان كه ، به يك تخم مرغ بدهد تبديل به جوجه مي شود و ماشين جوجه كشي را توليد كرد تا ، بتواند به توليد انبوه دست يابد. انسان فهميد براي توليد محصول كشاورزي فلان مقدار گرما و رطوبت در فلان مقدار زمان نياز است تا ، محصول بدست آيد آنگاه كشت گلخانه اي را بوجود آورد كه ، وقتي هواي جو مساعد نيست بتواند محصول كشاورزي تازه داشته باشد انسان بزرگي مانند پاستور پي برد كه ، علت بسياري از بيماري هاي انسان جانداران ريزي ( ميكرب ) هست. وقتي انسان اين را فهميد ، چاره كار چه مي توانست باشد؟ خوب معلوم است ، حذف جانداران ريز ( ميكروب ) از بدن و زندگي انسان تا ، بيمار نشويم آنگاه انسان ، دنبال داروي ميكرب كش رفت و آنتي بيوتيك را كشف كرد ، ولي تا علت بيماري را ندانسته بود ، بيماري را ، حلول جن در بدن بيمار تلقي مي كرد و يا تاثير چشم زخم چشمِ شورِ همسايه مي دانست و براي فراري دادن جن ها و يا ، بدست آوردن دل آنها و بي اثر كردن چشم زخم چشمِ شورِ همسايه دعانويسي مي نمود و جن گيري مي كرد. و حتا ، يك بار هم اين آدم از خود نپرسيد ؛ خوب اين چشمِ شورِ همسايه كه ، اين قدر توان دارد و مي تواند از راه دور روي زندگي من تاثير منفي بگذارد چرا همسايه يكبار از اين توان براي پيشرفت زندگي خود و يا ، حل هزاران مشكل زندگي خود از آن بهره نمي گيرد ؟! و همسايه هم ، در باره من همينگونه مي انديشد آيا چشم من اين توان را دارد ؟ چرا اينگونه آدمها اين سئوال ها را از خود نكردند ؟ و نمي كنند؟ چون انسان هاي دانشي نيستند، عقلانيت را در همه زواياي زندگي وارد نمي كنند ، خرد ورز و خردگرا نيستند و ذهن انديشه گري ندارند و اصولا انديشيدن را به ديگري واگذار كرده اند ، يعني ديگري بجاي او مي انديشد. بايد دانست انسان انديشمند ، متفكر، متعقل و خرد ورز همان انساني است كه ، خداوند در قرآن از او ياد كرده ، اشرف مخلوقاتش ناميده و جانشين خود خطابش نموده. چنين انساني داراي توان است ، داراي اختيار است و مي تواند اراده خود را به كار بندد و هر شكل كه ، مي خواهد و يا برايش خوشايند است ، زندگي كند و بر اساس اراده خود ، تصميم بگيرد . چون ، آزاد آفريده شده است  تا ، در چهار چوب قوانين خداوند ، آزادانه زندگي كند و در مقابل اين آزادي ، مسئول است. نتيجه منطقي آزاد بودن ، تصميم گيري بر اساس اراده خود و مسئوليت پذيري است. پذيرش مسئوليت كارها ، تصميمها و پاسخگويي به نتيجه تصميم ها ، چه خوب و چه بد. از آنجاييكه ، مسئوليت پذيري كار بسيار سخت ، سنگين و نيازمند داشتن آگاهي ، شجاعت ، شهامت و توانمندي است كار هر آدمي نمي تواند باشد. اين است كه ، مي بينيم اكثر آدمها از زير بار مسئوليت شانه خالي مي كنند. چرا؟ براي اينكه ، دانش لازم را ندارند ، ذهن منطقي ندارند ، از اعتماد به نفس كه ، زائيده آگاهي است ، بر خوردار نيستند . به همين دليل ، اراده خود را دخيل در رويدادها و كارها نمي دانند و چون خود را تاثير گذار نمي بينند و نمي دانند ، مي پندارند كاري از دست آنها بر نمي آيد . لذا به ، باور قضا و قدر و سرنوشت پناه مي برند و به اين باور مي رسند كه ، سرنوشت و همه ي امور و قضاياي هر انساني را خداوند در روز ازل نوشته و انسان ، مجبور و ناگزير است بر اساس آن نوشته ها مسير را طي كند ، دارندگان اين انديشه ، خود را براي هيشه از زحمت انديشيدن و پذيرش مسئوليت خلاص كرده اند و خود را شيء واره ، همانند تكه سنگي ، مي پندارند كه ، جلو جريان آب رودخانه اي قرار داده شده اند حال اين آب است كه ، با نيرو و انرژي خود آنها را هر كجا كه، خواهد مي برد.

 قضا كشتي آنجا كه خواهد برد                                   اگر ناخدا جامه بر تن درد

 شايد فكر كنيد ، چنين آدمهايي بدون دغدغه ، دلهره ، اضطراب و نگراني زندگي مي نمايند و دمي خوشباشند ؟ بايد گفت ؛ نه ، از همان اول تا انتهاي زندگي ، در بيم و هراس و ترس ، عمر مي گذرانند . ترس از چي ؟ از پرس و جوي شب اول قبر، از عبور روي پل صراط ، از اينكه گناهانشان زياد شده باشد و خداوند بلايي برايشان نازل كند ، و سرانجام از عدالت روز قيامت . و هيچگاه از خود نپرسيده اند ، خوب ، حال كه ، به باور ما ، خداوند سرنوشت ما را روز ازل نوشته و ما ، ناگزير طبق نوشته مسير را طي كرده ايم و از خود هيچ اراده  و اختياري نداشته ايم چگونه ، خدا مي خواهد و مي تواند ما را محاكمه كند ؟ پرس و جو كند ؟ و ما را براي كارهاي ناپسند به كيفر برساند و براي كارهاي نيك پاداش دهد ؟ مگر ما نمي گوييم خداوند عادل است ؟ آيا اين عقيده ما با عدالت همخواني دارد؟ حكيم عمرخيام نيشابوري چه زيبا در اين باره سروده .

بر من قلم قضا چو بي من رانند                     پس نيك و بدش ز من چرا مي دانند؟ 

دي بي من و امروز چو دي بي من و تو                 فردا به چه حجتم به داور خوانند؟

 بايد دانست وقتي بشر خود را بدون اختيار و بدون آزادي بداند ، آثار بسيار بد و ويرانگر اجتماعي دارد ، مانند ميكرب فلج ، روح و روان و اراده آدمي را فلج مي كند و آدمي آماده مي گردد براي آلت دست شدن ، و زورگويان را جسارتي بيش خواهد بود كه زورگويي خود را خواست خدا قلمداد كنند. بنابر اين، انديشه سرنوشت و قضا قدر رايج در ميان مردمان عامي ما ، ويران گر است ، ضد انسان است ، ضد خلاقيت ، پويايي ، شادابي و توانمندي است ، ضد سازندگي است ، انديشه اي نابخردانه و غير معقول است ، و مخالف جانشين خدا بودن آدمي است چرا ؟ به باور ما خدا انسان را آفريده و او را جانشين خود در زمين قرار داده ، بدون شك جانشين هم بايد صفاتي ، هرچند اندك ، از صاحب جاي داشته باشد. پرسشي كه در اينجا مطرح است اين است كه پس چرا اين انديشه بوجود آمده ؟ مي گويم ؛ انديشه هاي زيادي در ميان جوامع بشري مطرح ، شايع و رايج است . مطرح بودن و رايج بودن هر انديشه اي دليل بر درستي ، سالم و سازنده بودن آن نيست. من بر اين باورم كه ، انديشه سرنوشت و قضا قدر ، اختصاص به هيچ دين و مذهبي ندارد و يك موضوع و ديدگاهي فلسفي و قديمي است و قبل از پيدايش آئين اسلام هم ، مطرح بوده ، نتيجه اي است كه ، انسان هاي ضعيف ، ناتوان و غير خلاق در زندگي خود در طول تاريخ بدان رسيده اند و دو گروه اين باور را توسعه داده ، تقويت كرده و به صورت يك ايدئولوژي و باور در آورده و آموزش داده و از آن سود ها برده اند. يك گروه ، مدعيان و متوليان ناراست و نا آگاه  اديان و مذاهب اند كه ، با ترويج انديشه جبريگري ، به عنوان آموزه ديني ، گروه زيادي از انسان ها را در نا آگاهي نگه داشته ، مسخ كرده و از آنها سودها برده و از دسترنج آنها زندگي كرده اند. و گروه ديگر فرمان روايان و قدرتمندان بوده اند كه ، با استفاده از همين باور و انديشه ، سيطره خود را گسترده اند و از حاصل دسترنج مردم ، در ناز و نعمت زيسته اند. ولي در طول تاريخ هميشه انسانهاي متفكر ، انديشمند و خردورزي بوده اند كه ، با هر دو گروه فوق مبارزه  و براي آگاهي مردم اسرار هويدا كرده اند و زبان سرخشان سرِ سبزشان را بر باد داده. و حافظ شيرين سخن شيرازي در اين باره چه زيبا سروده.

گفت آن يار كزو گشت سر دار بلند               جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد

 در اين نوشتار سخن از مطالعه ، تحقيق و شناخت آب و هواي منطقه رفت كالايي كه ، در سبد زندگي فردي و اجتماعي ما جايي ندارد ، وقتي براي آن صرف نمي كنيم ، در روند زندگي مان محلي از اعراب ندارد ، به آن نمي انديشيم ، در زندگي خود واردش نكرده ايم ، ساليان سال به همان سبك و سياق پدرانمان مي كاريم، آبياري مي كنيم ، برداشت مي نماييم و نيز مي انديشيم. چرا ؟ براي اينكه هنوز در باورهاي ذهني مان جايي براي توانمندي و توانايي خودمان باز نكرده ايم ، قبول نكرده ايم كه مي توانيم در هر چيز كه فكرش را بكني تغيير ايجاد كنيم و آن را بهينه كنيم و در خدمت خود بگيريم و سود ببريم با اينكه شاخصه اصلي فرهنگ تاريخي مان توانايي و دانايي است؛

        توانا بود هركه دانا بود                                      ز دانش دل پير برنا بود

دوست عزيزجناب آقاي محمد عرب ؛ براي اينكه بتوانيم با ملل ديگر جهان پيش برويم ، به علوم روز مجهز شويم ، از امكاناتمان خوب بهره وري كنيم ، خلاق باشيم ، بيافرينيم ، پويايي و شادابي خود را داشته باشيم ، بيشترين لذت مادي را از مزاياي دنيوي ببريم ، بالاترين و والاترين لذت هاي معنوي انساني را از آن خود كنيم و انسان وار ، نوع دوست ، بشر دوست ، خيرخواه ، نيك خو ، نيك انديش و نيك منش و بارواني سالم و ايماني قوي و راستين و پاك و خالص به يك خالق هستي ، عمر بگذرانيم و زندگي نماييم ، چاره اي نداريم جز اينكه ، باور كنيم سرنوشت انسان ،  از قبل نوشته نشده و انسان در چهار چوب قوانين خداوند آزاد آفريده شده و حق اوست و شايسته است آزاد هم زندگي كند ، مسير زندگي فردي و اجتماعي اش را خود برگزيند و اجتماعش را خود بسازد ، خود تصميم بگيرد ، اراده اش را در همه زمينه ها اعمال كند و بپذيرد كه ، زندگي ، كارها ، رويدادها ، خوشي ها و ناخوشي ها بر اساس اراده و تصميم و خواست خودش ، چه آگاهانه و چه نا آگاهانه بوجود آمده اند و مسئوليت خوب و بد آن هم به عهده اوست حال وقتي مسئوليت كارها را پذيرفت خواهد كوشيد علت ها را نيز تغيير دهد تا نتايج پر بار داشته باشد.  

  محمدعلي شاهسون ماركده 21/3/85

منابع: 1-انسان و سرنوشت ، مرتضي مطهري. 2- عدل الهي ، مرتضي مطهري . 3-فلسفه جبر و اختيار، زين العابدين قرباني . 4- گريز از آزادي، اريك فرم. 5- لغتنامه.

دلسروده ها

 من صبح و تو خورشيد/ چو خواهي كه نمانم/ نزديكتر آ / تا نفسم زود بر آيد/ ز دست غيرنتانم چراكه همچو حباب/ هميشه خانه خراب ازهواي خويشتنم /چون نسوزم در سيه بختي كه عمرم چون چراغ روز در خاموشي و شبها به بيداري گذشت / ناله مظلوم در آهن سرايت مي كند / زين سبب در خانه ي زنجير : دايم شيون است.

لطيفه : مردي به عيادت بيماري رفت و مدتي در كنار او نشست. پس از ساعتي از وي پرسيد ؛ بيماري تو چيست ؟ بيمار گفت : عيادت طولاني شما !!   از حكيمي پرسيدند ؛ وقت غذا خوردن كي است ؟ گفت : غني را وقتي بخواهد و فقير را وقتي بيايد. 

مرد : آقاي دكتر ؛ من شبها خوابم نمي برد اما روز در اداره خوابم مي برد ! دكتر: تخت خوابت را ببر اداره ؛ ميز كارت را هم ببر خانه . از پدري پرسيدند ؛ شما چند فرزند داري ؟ پدر گفت : دقيق نمي دانم كه يك فرزند 50 ساله دارم يا 5 فرزند 10 ساله !

 ضرب المثلها :مرغي كه زياد قدقد مي كند تخم مرغ ريز مي گذارد. عقاب مكس را تعقيب نمي كند. دوست خوب در روز بد شناخته شود. هركس كه باد بكارد، طوفان درو

 مي كند. گرگ همان گرگ است، حتي اگر دندانهايش بريزد .

عليرضا عرب 27/3/85

خدمات پست و مخابرات

دفتر خدمات پستي و مخابراتي ماركده توسط شركت ( فن آوري ، اطلاعات و ارتباطاط ) موسوم به ICT در ماركده افتتاح و آماده ارائه خدمات زير به مردم خوب روستاهاي ماركده و قوچان است محل اين دفتر در ساختمان مخابرات روستاي ماركده مي باشد.  1 – خدمات پستي شامل : پست پيشتاز، سفارشي، عادي، اكسپرس، نظام وظيفه، تاييديه تحصيلي، امانات، بيمه خدمات درماني، فروش دفترچه كنكور، ارسال و دريافت فاكس، پست دفترچه كنكور و ساير خدمات پستي.  2 – انجام كليه امور پست بانك شامل : دريافت كليه قبوض آب، تلفن، زباله و گاز، دريافت و ارسال حواله، افتتاح حساب قرض الحسنه و سپرده گذاري كوتاه مدت و بلند مدت و… هدف پست بانك ارائه خدمات سريع و دقيق و مطمئن براي آسانتر شدن كارهاي مردم مي باشد ياد آوري مي گردد پست بانك يازدهمين بانك سراسري كشور است كه از سال 1375 فعاليت خود را به طور رسمي آغاز كرده و به صورت آن لاين ( ANLIN  )( متصل به اينترنت) مي باشد كه انواع خدمات را به مشتريان و ارباب رجوع ارائه مي دهد يكي از مزاياي ويژه پست بانك علاوه بر انجام كليه امور روزمره بانكي مثل دريافت و پرداخت و نقل و انتقال وجوه ، پرداخت 7 درصد سود به موجودي اشخاص است كه به صورت روزانه محاسبه و ماهانه پرداخت مي شود به علاوه هر شش ماه يكبار براي حساب هاي قرض الحسنه قرعه كشي انجام مي گيرد و نيز اعطاي تسهيلات تا سقف 7 و نيم ميليون با بازپرداخت طولاني مدت و…

3 – انجام كليه خدمات اينترنت شامل : جستجو در سايتها، مقالات و تصاوير اينترنتي، خريد و فروش اينترنتي، ساخت ايميل و ارسال ايميل، اعلام نتايج آزمونها، تايپ و پرينت مطالب و ساخت وبلاگ شخصي و اسكن عكس و تصاوير و… هدف دفتر ICT ارائه خدمات و جلب رضايت مردم است  منتظر ارائه خدمات بعدي ما باشيد.   

  گزارش از؛ مسئول دفتر ICT ماركده خانم عرب

تاريخچه ماركده ( قسمت 32 )

كه براي نجات مردم ايران از زير يوغ استبداد مي جنگيدند و مبارزه مي كردند خواند و شناخت و با انديشه خان بختياري كه جهت كشته شدن پدر و… قيام كرده و پس از بدست آوردن قدرت برادران و برادرزادگان و عموزادگان خود را جهت چپاول حاكم نموده مقايسه كرد . گفتيم كه عليقلي خان سردار اسعد تقريبا تنها خان روشنفكر بختياري بوده، بي گمان ديگر خانها و مردمان عادي بختياري كمترين آشنايي با انديشه هاي جديد نداشتند . آزادي را نمي فهميدند ، از تساوي حقوق بيزار بودند ، روحشان از فلسفه نوين كشورداري فرسنگ ها دور بود ، و به جرئت مي توان گفت بوئي از نوع دوستي ، آزادي و تساوي حقوق انساني به مشامشان نخورده بود. حال از آنها چه انتظاري مي توان داشت ؟ خوانده ايم كه كشمكش انقلاب مشروطه ايران ميان سه گروه از مردمان جامعه ايران آن روز بوده كه هر يك با توجه منافع طبقاتي خود با يكديگر تعامل و يا برخورد مي نمودند و با استدلال و نيرو و نفوذ و قدرتي كه داشتند تلاش مي كردند حقي را كه فكر مي كردند از آن خودشان هست بدست آورند و يا از دست ندهند.

 گروه نخست درباريان ، حاكمان و وابستگان دربار و اشراف بودند كه خود را بالا تر از مردم مي دانستند و در ذهن توده مردم بدبخت كرده بودند كه پادشاهي وديعه اي الهي است و شاه سايه خدا در روي زمين است. بنابر اين كم شدن اختيارات و مساوي بودن با ديگران را بر نمي تافتند و كوشش مي كردند كه مجلس نباشد و يا حدود اختيارات نمايندگان مجلس و نفوذ آزادي خواهان كم باشد، دلايل اين گروه بر حق ( بهتر است گفته شود ناحق ) اشرافيتشان بود . گروه ديگر روحانيان بودند با اينكه نخست تقريبا همه و بعد از آن بسياري از آنها طرفدار مردم و خود از رهبران مشروطه بودند آنها هم تلاش مي كردند نسبت به گذشته قدرت و نفوذشان را از دست ندهند و در صورت امكان در سيستم جديد قدرت بيشتري بدست آورند و حرف اول را بزنند. تكيه گاه اين گروه دين و مذهب بود. گروه ديگر مشروطه خواهان و يا آزادي خواهان بودند و تلاش مي كردند كشور بر اساس قانوني اداره شود كه نمايندگان مردم وضع كرده و حكومت نيز مردمي باشد آزادي عقيده و بيان و قلم ، عدالت اجتماعي و امنيت باشد و نيز تمام مردم مسلمان و غير مسلمان ، فقير و غني ، شاه و گدا داراي حقوق اجتماعي مساوي باشند.  استدلال هاي اين گروه حقوق انساني و دلايل عقلي و سر انجام شواهدشان تجربه كشورهاي پبشرفته آن روز غرب بود. . با بررسي دسته بندي ها و طبقات اجتماعي آن روز در گير در انقلاب، خانهاي بختياري را در ميان هيچ گروهي نمي توان جا داد. اينان از ميان اين همه هياهو ، سخن ، شعار ، نظريه ، قانون ، برنامه و تجدد، به ثروت بيشتر و قدرت بيشتر مي انديشيدند آن هم از طريق به يغما بردن دست رنج مردم و بس. با بررسي رفتار و عمل كرد ستمگرانه فرزندان فراوان خانواده بزرگ ايلخاني ها ، كه هركدام خاني و داراي لقب دهان پركني بودند و تاثير ويرانگري كه بر اثر عمل كرد خود بر منطقه چهارمحال گذاشتند مي توان گفت جنگ ها و فداكاريها و دلاوريهايي را كه بختياريان در راه استقرار مشروطه كرده اند براي تصاحب قدرت و بدست آوردن ثروت بوده است. دولت آبادي مي نويسد :  بختياريان جنگ را براي غارت مي كنند و در وقت غارت فرق نمي گذاشتند كه شتر صالح است يا خر دجال. گويند يكي از سواران بختياري از حدود استرآباد رختخوابي را به شتاب جمع كرده به غارت مي برد بعد از چند روزي بوي عفونت از آن بسته بلند مي شود و چون مي گشايند طفل مرده اي در ميان آن بوده است . و آقاي مهراب اميري مترجم كتاب با من به سرزمين بختياري بياييدِ خانم دكتر مكبن روز ، به نقل از ديويد فريزر مي نويسد : بختياري ها به علت نداشتن دانش و فرهنگ چيزي از قانون اساسي و مشروطيت نمي دانستند و تنها ايل خود را به خاطر دزدي و چپاول به اصفهان آوردند و خان خود را حاكم شهر كردند . غارت و چپاول بختياري ها در همه جا از جمله در جنگ ها يك امر عادي بوده به طوري كه خسرو خان سردار ظفر يكي از خان هاي بختياري اعتراف مي كند؛ بختياري ها در غارت و چپاول بي اختيارند . ( نقل از دكتر ملك زاده ). يعني نمي توانند غارت و چپاول نكنند چون غارت گري جزئي از فرهنگشان شده است. خانهاي بختياري پس از اينكه در تهران قدرت را بدست آوردند و تعدادي وزير و حكمران شدند از آنجاييكه از سالها قبل حاكمان منطقه چهارمحال بودند اين منطقه را ملك طلق خود مي دانستند و مردمانش را بردگان خود. تا اين هنگام تعدادي روستاها را تصاحب كرده بودند در اين وقت رسما و آشكارا تصميم قطعي گرفته مي شود كه تمام روستاها را در منطقه تصاحب نمايند. بدين صورت روستاها را بين خود تقسيم نمودند و قرار دادي مبني بر رعايت اين تصميم نوشتند و امضا نمودند و قرار داد شكن را « بوش( بابايش) سگ » خطاب كردند از آنجاييكه به هيچ اصولي پايبند نبودند وفاي به عهد هم نكردند و در قلمرو يكديگر وارد شدند و باعث درگيري و رنجش يكديگر هم شدند. اعضا خانواده بزرگ ايلخاني ها يك يك روستاها را تصاحب و هر يك همانند يك پادشاه در گوشه اي از چهارمحال سلطنت مي كردند. آقاي دستگردي مي نويسد : از ميانه هاي پادشاهي ناصرالدين شاه ، چهارمحال كه يكي از محال هاي اصفهان و بسيار آباد بود از ايران جدا گرديد و حدود 30 تا 40 سال از ايران در حقيقت جدا بوده و دو پادشاه ايلخاني و حاج ايلخاني با راي خود حكومت مي كردند و فرزندان بسيار اين دو خانواده هر يك چند روستا را تصاحب كرده و براي خود قصري ساخته اند كه با بهترين قصرهاي تهران برابري مي كند براي ساختن قصر لوازم ساختمان را رعيت آماده مي كند فقط خان مزد معمار تهراني يا اصفهاني را مي پردازد، كارگر تماما از روستاها به اجبار آورده مي شود. گروهي بيابانگرد، در زمان اندك صاحب تمام روستاها و مزرعه هاي چهارمحال شدند. يعني يك شبه ره صدساله را پيمودند. دستگردي در مقاله اي در باره مالك شدن بختياريها مي نويسد:  وقتي بين خانواده ايلخاني و حاج ايلخاني مشخص مي شد كه فلان روستا بايد گرفته شود بلافاصله در يك هفته بنام خان منتقل مي گرديد. بدون قباله شرعي و يا ثبت اسناد عرفي. بلكه مطابق قانون ياساي خانها كه سه قسم قباله و سند وضع كرده و اجرا مي كردند و تمام روستاها را با همين سه روش زير قباله كرده و صاحب شدند.

 قباله خونين؛ شروع كننده اين روش يوسف خان امير مجاهد !؟ يكي از فرزندان حسينقلي خان ايلخاني بوده . هنگامي كه مي خواسته زمين هاي مردم هفشجان را تصاحب كند ، مردم هفشجان به رهبري عوض نامي در مقابل خان ايستادگي كرده اند، سرانجام پس از كشته شدن عوض و زن و بچه و داماد، امير مجاهد دستور مي دهد براي عبرت ديگران لاشه 5 زن و 20 مرد را بر اسب بسته و در روستا بكشند.

 قباله دودين: وضع كننده اين شكل قباله جناب آقاي غلامحسين خان سردار محتشم !؟ يكي از فرزندان حاج امام قلي خان ايلخاني و ثروتمند ترين خان بختياري بوده است. حدود سالهاي 1295 ه ش كه خان مي خواسته زمين هاي مردم بن را تصاحب كند بزرگان بن جهت شكايت به تهران مي روند چون دولت مركزي هم دست بختياريها بوده آنها را باكند و زنجير از تهران به بن آورده و در اتاق زنداني و در كنار آنها كاه دود مي گذارند، آنوقت آنها با اشدالرضا !!؟ زمين هايشان را قباله كرده و تقديم خان مي كنند.

 قباله چوبين : اين روش قباله گرفتن عمومي بوده و در بيشتر جاها عملي مي شده كه خود چند شكل داشته ، چوب و فلك ، اشكلك ، گاوسر ، تنگ قجر و گاهي داغ، ريش تراشيدن، گوش و بيني بريدن و… 

بايد گفت ستم بر ديگران ، بهره كشي از انسانها، بردن دسترنج ديگران زيبنده انسان نيست . آموخته ايم كه انسان مدني الطبع و باورمند به اصول اخلاقي و زيست او به شكل اجتماعي است و اساس و بنيان اجتماع انساني در جامعه مدني بر تعقل، انديشه خرد همكاري و بويژه عدالت و انصاف استوار است ظلم و بيداد گري در جهان حيوانات مصداق و مفهومي ندارد چون درنده اي تيز چنگ براي برطرف كردن گرسنگي خود به حيوان بي دفاع ديگري هجوم برده و آن را مي درد و مي خورد و كسي به اين كار نام ظلم و ستم نمي دهد . ظلم و ستم فقط در جامعه انساني كه به زينت عقل و خرد و انصاف و اخلاق و عاطفه آراسته است معني دارد ظلم و ستم عملي را گويند كه به زور ازطرف نيرومندان برضعيفان به كار برده شود. ستم در تمامي جامعه هاي انساني زشت تلقي مي

شود و زشت بودن آن را انسان با خرد خود دريافته و هيچ انسان سالم و منصفي كه زيستش متكي بر خرد و تعقل باشد ظلم و ستم را نمي پسندد و آن را به كار نمي برد حال گروهي با نام خان، در منطقه، با زور بر مقدرات مردم حاكم شده و با تصاحب اموال مردم و بردن دسترنج آنها زندگي اشرافي توام با عياشي براي خود فراهم آوردند. پرسشي كه در اينجا مطرح مي گردد اين است كه چه ميزان كارِ خانهاي بختياري با اصول انساني سازگاري داشته است ؟ و آيا به اين خانها از قول سعدي شيرازي بزرگوار مي توان گفت :

تو كز محنت ديگران بي غمي                          نشايد كه نامت نهند آدمي ؟  

در تقسيمات اعضا خانواده بزرگ ايلخاني ها روستاي ماركده از آنِ خانواده حاج ايلخاني و سهم جناب آقاي غلامحسين خان سردار محتشم !!؟ ثروتمند ترين خان بختياري گرديد كه دستور خريد و يا دقيق تر بگويم تصاحب زمين هاي روستاي ماركده را صادر فرمودند ! ماموران خان به سرپرستي سردار مكرم !!؟ پسر سردار محتشم به ماركده آمده و به دستور او بزرگان روستا در خانه كدخدا علي و در حضور او جمع شدند. سردار مكرم ضمن معرفي خود هدف از آمدن خود و جمع كردن بزرگان روستا خريد زمين هاي كشاورزي بيان مي كند و ضمن برشمردن مقام و ثروت و موقعيت و قدرت سردار محتشم ماموريت خود را دستور سردار عنوان مي نمايد و سرپيچي از آن را داراي عواقب ناگوار مي شمارد. سردار مكرم از مردم مي خواهد كه زمين هاي خود را از روي اشدالرضا به خان بفروشند و اضافه مي كند كه رعيت سردار بودن خود افتخار است. در همين سفر همراه خود مقداري ليره انگليسي هم آورده بوده كه آنها را روي بقچه اي در وسط اتاق ريخته و جلو ديد مردم قرار مي دهد. مي گويند مردم حاضر در آن نشست مات و مبهوت مانده بودند و نمي دانستند چه كار كنند ؟ و چه بگويند ؟ چون راضي به فروش زمين خود نبودند و توانايي و جرئت گفتن آن را نيز نداشتند. پرسش اين است كه اگر كسي هم جرئت مي يافت و مي گفت: كُرِ خان شرط اوليه در خريد و فروش، رضايت هست آيا پسر سردار آن را مي پذيرفت ؟ چون از درخواست خان استقبال نمي شود سردار مكرم به مردم مهلت مي دهد كه عاقلانه بينديشند و مي گويد پولها را نزد كدخدا علي مي گذارم زمينهايتان را قباله كنيد و پولتان را بگيريد. سردار و همراهان يك شب مي مانند و مي روند و به كدخدا دستور داده مي شود كه مردم را راضي نمايد كه با مسالمت زمين هاي خود را بفروشند. ماموران خان چند بار به روستا مي آيند و از پيشرفت كار جويا مي شوند. گفته مي شود در همان روز اول آمدن سردار دو نفر حاضر به فروش مي گردند و بار دوم كه ماموران خان مي آيند سه نفر ديگر نيز زمين خود را مي فروشند و براي سومين بار كه سردار مي آيد كسي ديگر حاضر به فروش نبوده كه سردار از ركود فروش زمينها خشمگين مي شود و براي بار چهارم با تعداد افراد بيشتري به روستا مي آيد و از همان لحظه ورود با داد و فرياد و بگير و ببند همراه بوده به هركه دست مي يافتند از او مي خواستند كه زمينش را قباله كند و اگر خودداري مي نموده دستور فلك كردن داده مي شده ترس و وحشت بر جان مردم روستا افتاده بوده و مردم نمي دانستند چه كار كنند نه ماموران خان منطق سرشان مي شده كه به او بگويند در خريد و فروش شرط اوليه رضايت است و نه كسي بوده كه از او كمك بخواهند چون خان هاي بختياري خود هم دولت و هم ياغي و هم پادشاه منطقه بودند. در اين وقت تعدادي از مردم كه زمين كم داشتند و يا افراد سرشناس نبودند فرار كرده و مخفي مي شوند. بزرگان و مردمان سرشناس روستا كه يا نمي توانستند فرار كنند و يا آن را كسر شان خود مي دانستند چاره اي جز تسليم نداشتند از اين بزرگان چند نفر مقاومت مي كنند كه با چوب و فلك و سر انجام يكي دو نفر با اشكلك سر عقل آورده مي شوند. گفته مي شود كدخدا علي با تقديم زمين هاي خود و بكار گيري ديگر تدبير ها از جمله فراري دادن عده اي توانست حدود يك سوم زمين هاي روستا را نگهدارد كه خود كاري كارستان بوده ببينيد روستاي هوره كه بزرگترين روستاي منطقه بوده تمام زمينهايش بفروش مي رسد روستاي ياسه چاه و صادق آباد هم يكجا فروش شده اند. در اين ماجرا چند نفر را كتك زده اند ؟ چند نفر را چوب و فلك كرده اند ؟و چند نفر اشكلك لاي انگشتان دستشان گذاشته شده ؟  معلوم نيست !! و متاسفانه آماري دقيق در دست نيست و نام افراد را كامل نتوانستم بدست بياورم. ولي گفته مي شود تعداد زيادي را كتك زده اند چون كتك زدن و فحش و ناسزا گفتن يك امر عادي بوده و نيز گفته مي شود چند نفر را چوب و فلك كرده اند و دو يا سه نفر را اشكلك لاي انگشتان دستشان گذاشته اند كه بر اثر فشار، خون از زير ناخن بيرون زده آنگاه با همان انگشت خوني قباله را از روي اشدالرضا و رغبت تمام من دونالاكراه والاجبار !!؟؟ انگشت زده اند. بايد بگويم پولهايي را كه سردار مكرم نزد كدخدا علي به امانت گذاشت همانند وجود خود بختياريان براي مردم روستا ماركده زيانهاي بسياري داشت. مي گويند يكي از دلايلي كه رضاخان جوزاني به ماركده حمله و روستا را غارت كرد دست يابي به اين پولها بوده و يك بار هم يك دسته از دزدان محلي به راهنمايي جعفرقلي نام از مردم ياسه چاه شبانه به خانه كدخدا علي هجوم مي آورند كه با هوشياري كدخدا و با كمك گرفتن از چند نفر تفنگ چي آنها را دستگير مي نمايند. مي گويند سردار مكرم خود چند روز در ماركده مي ماند و به دشتبان دستور مي دهد مرتب در روستا و پيرامون گردش كند و هركه را ديد نزد خان بياورد. شادروان حبيب الله عرب مي گويد: هنگامي كه خان هاي بختياري جهت خريد زمين به ماركده آمده بودند من بچه 5 يا 6 ساله بودم پدرم، سيف الله چند روزي پنهان شده بود تا جزئي ملك خود را نفروشد يك روز شايعه مي كنند كه سردار رفته است و فراريان از جمله پدرم شب هنگام به خانه آمد كه دشتبان به دنبال او آمد  و او را نزد خان برد پدرم را شب در كاهدان زندان مي كنند فردا صبح پاهاي پدرم را در جلو سه كنجي به درخت توتي بستند و آن قدر چوب به كف پاهايش زدند تا خون جاري شد آنگاه پدرم راضي به فروش مي گردد قباله نوشته مي شود و قبل از اينكه پاهاي او را باز كنند انگشت او را زير قباله مي زنند و بعد پاها باز مي گردد.ادامه دارد              محمد علی شاهسون مارکده