کمکهاي اهدايي
آقاي درويشعلي شاهبندري فرزند نبي الله، بنا بر وصيت و سفارش مرحوم حاج احمد عرب، پدر همسر گرامي شان، مبلغ چهارصد و نوزده هزار و پانصد تومان کمک هاي اهدايي برابر وصيت و سفارش شده ي مر حوم حاج احمد عرب را به حساب شوراي اسلامي در پست بانک مارکده واريز نمود و اظهار داشت بنابر وصيت آن مرحوم اين مبلغ بايد به امر آموزش و تعليم و تعلم در روستاي مارکده اختصاص يابد که شوراي اسلامي ضمن قبول هدايا و طلب آمرزش براي آن مرحوم و تقدير و تشکر از آقاي درويشعلي شاهبندري، قول داد که مبلغ يادشده برابر وصيت و سفارش آن مرحوم در روستا هزينه گردد.که مراتب صورتجلسه و به امضا رسيد.
دعوت به همکاري
مدير عامل شرکت تعاوني فردوس مارکده در تاريخ10/12/86 اعلام نمود: شرکت باغداري فردوس به تعداد 4 نفر از همشهريان متعهد که علاقه مند به همکاري با اين شرکت به منظور پذيرش مسئوليت موتورچي و ميرابي شرکت فردوس در سال 1387 مي باشند نياز دارد لذا در خواست مي گردد آمادگي خود را در اسرع وقت به مدير عامل شرکت اعلام نمايند.
شرايط عضويت تعاوني نگين
اعضا هيات مديره شرکت تعاوني توسعه و عمران روستايي نگين مارکده، جلسه مقدماتي خود را در تاريخ 7/12/86 ساعت 19 با حضور آقايان: محمود عرب، محمدعلي شاهسون، قربانعلي عرب، جهانگير شاهسون، مصطفي عرب، ولي الله عرب، حميد شاهسون، عليمراد شاهسون، عليرضا شاهسون تشکيل داد و روي موارد زير که پرسش بسياري از مردم بود بحث و گفتگو نمود و به اتفاق آرا تصميمات زير را تصويب کرد که موضوع صورت جلسه و به امضا رسيد و مقرر گرديد جهت اطلاع همگان در نشريه آوا منتشر گردد.
1- کليه فراد مارکده اي ساکن مارکده بالاي 18 سال که در بيرون از روستا مشغول تحصيل اند منوط به توافق اداره تعاون و با ارائه گواهي تحصيلي مشمول عضويت در تعاوني نگين خواهند بود.
2- افراد مارکده اي الصل که در روستاي مارکده داراي خانه قابل سکونت هستند و حد اقل هر از چند گاهي در خانه سکونت مينمايند ويا به خانه رفت و آمد دارند که آن خانه مستقل و داراي برق و آب باشد مي توانند عضو تعاوني نگين گردند.
3- امسال تا تاريخ 29/12/86 افراد واجد شرايط مي توانند با واريز پول عضو تعاوني نگين گردند و بعد از آن عضويت پذيرفته نمي شود. هيات مديره تعاوني در پايان هر سال روي موضوع پذيرش عضو جديد بنا بر اقتضا ئات روز تصميم گيري و به مردم واجد شرايط روستا اعلام خواهد شد.
يادواره
نخستين يادواره سردارشهيد قربانعلي عرب و شهداي روستاهاي مارکده ، قوچان، صادق آباد و ياسه چاي همزمان با اربعين حسيني در تاريخ 9/12/86 از ساعت 2 تا 5 بعد ازظهر در مسجد جامع مارکده برگزار شد. همچنين نمايشگاه ياد ياران همزمان با برگزاري يادواره در مدرسه راهنمايي دخترانه پگاه مارکده برگزار گرديد.در نمايشگاه غرفه هايي از عکس هاي ايثارگري هاي رزمندگان اسلام در حماسه 8 سال دفاع مقدس و همچنين ادوات و وسايل نظامي در معرض ديد و بازديد کنندگان قرار داده شد. نمايشگاه راس ساعت 8 تا 12 جهت بازديد خواهران و بعد از ظهر جهت برادران داير بود. مراسم ياد بود با دعوت قبلي از مسئولان مربوطه و همآهنگي هاي لازم در ساعت 30/ 2 بعد از ظهر 9/12/86 با حضور گسترده مردم قدرشناس و وفادار به جمهوري اسلامي مارکده و روستاهاي همجوار در مسجد جامع مارکده برگزار شد. نخست قرائت تلاوت قرآن توسط آزاده عزيز حاج فيض الله شاهسون انجام شد سپس مقاله اي در خصوص فرهنگ جبهه و شهادت توسط آقاي سهراب الله وردي فرزند شهيد مطلب الله وردي خوانده شد. پس از آن برادر زاده شهيد غلامرضا عرب خانم زهره عرب مقاله اي پيرامون مقام والاي شهيدان قرائت کردند در ادامه حجت الاسلام صادقي اعزامي ازسپاه استان اصفهان سخنان مبسوطي در خصوص فلسفه جبهه و جنگ و تقارن اين يادواره با اربعين حسيني به گوش حاضران رساندند پس از آن پذيرائي مختصري توسط برادران بسيجي پايگاه مقاومت سلمان مارکده انجام شد. و در پايان يکي از همرزمان سردار شهيد قربانعلي عرب ضمن ارائه مطالبي در خصوص جبهه هاي جنگ خاطراتي از زمان جنگ و سردار شهيد قربانعلي عرب بيان کردند. مراسم ياد شده توسط سپاه اصفهان، چهارمحال و بختياري، حوزه بسيج سامان، پايگاه مارکده فيلم برداري شد. و قرار شد از شبکه استاني، جهان بين، شبکه اصفهان و يکي از شبکه هاي سراسري پخش شود. در طول مراسم، پوستر هاي رنگي از سردار شهيد قربانعلي عرب و وصيتنامه شهدا به همراه يک چفيه توسط بسيجيان روستا به حاضران اهداشد.
اميد واريم با برپايي چنين يادواره هايي بتوانيم بيش از پيش پاسدار حرمت خون شهيدان باشيم و بتوانيم ياد و خاطره اين عزيزان را زنده نگهداريم و به نسل هاي آينده انتقال دهيم.
در پايان نشريه آواي مارکده از زحمات بي شائبه و شبانه روزي بسيجيان پايگاه مقاومت سلمان مارکده وکليه عزيزاني که در برگزاري هرچه با شکوهتر اين يادواره عظيم دست ياري به همديگر داده صميمانه تشکر و قدرداني مي کند.
گزارش از : رجبعلي عرب اسفند 86
ياد واره شهدا
روز پنجشنبه 9/12/86 برابر با اربعين حسيني نخستين يادواره شهداي مارکده و روستاهاي قراقوش، قوچان، صادق آباد و ياسه چاي در ساعت 14 در محل مسجد جامع مارکده با حضور گسترده اهالي ميهمانان، خانواده هاي محترم شهدا با هدف گرامي داشت ايثار گري ها از جان گذشتگي ها شجاعت ها و ديدار چهره به چهره حاضرين با هم رزمان شهيدان و باز گويي خاطرات اخلاقي و به ياد ماندني آنان بخصوص شهيد قربانعلي عرب قائم مقام لشکر امام حسين(ع) برگزار گرديد. برنامه ها با تلاوتي از قرآن ، نواخته شدن سرود ملي جمهوري اسلامي ايران، خوش آمد گويي، سخن راني و خاطره گويي و در پايان با اهدا هدايا به خانواده هاي شهدا از آن تجليل شد. در کنار اين يادواره نمايشگاهي شامل چندين غرفه ايجاد که در آن گوشه هايي از روز هاي نبرد و امکانات دفاعي را به تصوير کشيده بود.
نشريه آواي مارکده از تمام نهادها کارکنان نظامي و پايگاه سلمان مارکده و خانواده هاي محترم که تلاش نمودند و اين يادواره را برپا نمودند قدرداني و تشکر مي نمايد.
رمضان عرب مارکده 10/12/86
اعتراض به بيمهبه دنبال نارضايتي کشاورزان به حذف سرمازدگي زمستاني شکوفه ها از قرارداد بيمه، شوراي اسلامي اين اعتراض را طي نامه شماره 750مورخه19/10/86 به مديريت بانک کشاورزي استان به شرح زير گزارش نمود. « ماموران و کارشناسان بيمه گذار
باغات کشاورزي اکنون در سطح روستاها از جمله روستاي مارکده مشغول تنظيم بيمه نامه ها هستند. موضوع و نکته اي که باعث دغدغه و نارضايتي کشاورزان و باغداران شده اين است که، ماموران بيمه گذار اعلام نموده اند؛ « بيمه محصولات باغي شامل سرمازدگي زمستانه شکوفه ها نمي شود و فقط شامل سرمازدگي بهاره است.» کشاورزان مي پرسند: « آيا مگر هدف از بيمه نمودن باغات اين نيست که در صورت سرما زدن شکوفه ها و نبود محصول ، کشاورز با دريافت خسارت وارده از بيمه، زندگي اش را تداوم بخشد؟ خوب چه تفاوتي بين سرمازدگي زمستانه و سرما زدگي بهاره شکوفه ها هست؟ در هر دو صورت کشاورز بدون محصول است و اين تفکيک ستمي بزرگ بر ما کشاورزان است.» تقاضاي کشاورزان اين است که سرمازدگي زمستانه هم شامل بيمه محصولات باغي کشاورزي گردد. خواهشمند است دستور فرماييد به اين تقاضاي به حق کشاورزان رسيدگي و نتيجه را جهت ابلاغ به کشاورزان به اين شورا اعلام فرمايند.» مديريت بانک کشاورزي تقاضاي اين شورا را طي نامه شماره 12815/55110/16 مورخه26/10/86 به صندوق بيمه محصولات کشاورزي کشور به شرح زير ارسال نموده: « به پيوست تصوير نامه شماره750 مورخ 19/10/86 شوراي اسلامي روستاي مارکده در خصوص حذف عامل خطر سرماي زمستانه از عوامل خطر تحت پوشش بيمه باغات بادام آبي وگردو و درخواست اضافه شدن عامل خطر مذکور جهت استحضار واقدام لازم ارسال مي گردد خواهشمند است دستور فرماييد از نتيجه اين مديريت را مطلع نمايند.
مدير استان، جواد حاتمي.»
بازديد دهياران از استان بوشهر
روز چها شنبه 8/12/86 تعداد 36 نفر از دهياران روستاهاي استان با همآهنگي استانداري به منظور بازديد از فعاليت هاي دهياري هاي روستاهاي استان بوشهر با يک دستگاه اتوبوس عازم بوشهر شديم. از بخش سامان دهياران مارکده، چمزين و سوادجان براي اين سفر آموزشي انتخاب شده بودند. در طول مسير از روستاهاي سرآبتاوه، منصورآباد و شتروم در استان کهکيلويه بازديد کرديم. روستاي سرآبتاوه با جمعيت 6500 نفري در دشت وسيعي واقع شده است. دهيار اين روستا برايمان توضيح داد که با همکاري شوراي اسلامي از صدور پروانه ساخت و دريافت ديگر عوارض قانوني توانسته به درآمد بالايي دست يابد ( 60 ميليون تومان درطول يک سال از صدور پروانه ساختمان) دهيار توانسته بود با ساخت خيابان عريض ، جدول بتوني، نصب پل هوايي فلزي ، احداث غسالخانه و ساخت ساختمان دهياري به روستايشان جلوه خاصي بدهد. دهيار روستاي منصور آباد و شتروم با 2150 نفر جمعيت توانسته بود خيابان اصلي را آسفالت کند، جدول کنار خيابان را بسازد وکتابخانه عمومي احداث نمايد.
به استان بوشهر رسيديم آب و هواي خنک و مطبوعي داشت از اولين روستايي که بازديد کرديم بوالخير نام داشت که از دو قسمت عليا و سفلا تشکيل و 2300 نفر جمعيت و در کنار درياي خليج فارس قرار داشت دهيار روستا با همکاري بنياد مسکن پلي به منظور اتصال دو قسمت روستا احداث کرده بودند که حدود 90 درصد کارش انجام شده بود اسکله تجاري و صيادي اين روستا درشرف افتتاح بود که به گفته مردم تاثير خوبي بر اقتصاد روستا خواهد داشت.
روستاي ديگر مورد بازديد دورودگاه از بخش سعد آباد شهرستان دشتستان بود. اين روستا در محل تلاقي دو رود شاپور و دانکي واقع شده است به همين جهت اين روستا را بدين نام خوانده اند. گفته مي شد نام قديمي روستا تموکن بوده و محل کاخ زمستاني داريوش هخامنشي در ميان نخلستان هاي اين محل بوده است سنگهاي سياهي از ساختمان کاخ باقي مانده که مردم به آن محل تاريخي بردک سياه مي گويند. دهياري دورودگاه خيابان اصلي روستا را تعريض، جدول کشي و آسفالت نموده بود، غسالخانه با کمک دولت و مردم احداث کرده بود، و جهت جذب توريست خارجي و داخلي و بازديد از آثار باستاني بردک سياه يک سايت اينترنتي ( www.tamokan.coo.ir ) راه اندازي کرده بود.
سومين روستا بويري نام داشت که در بخش شبانکاره با جمعيت 2500 نفر در دشتي وسيع قرار داشت در اين روستا از مشکل کمبود زمين خبري نبود جاده ورودي روستا دو بانده و آسفالت شده بود در مدخل روستا ميدان بزرگي در حال احداث بود در اين روستا هم خيابان تعريض و آسفالت شده بود غسلخانه ساخته بودند کتابخانه تاسيس شده بود. از دو بندر گناوه و ديلم هم بازديد نموديم. سفر آموزشي ما درصبح روز 11/12/86 به پايان رسيد.
در اينجا جا دارد از زحمات مسئولان استانداري و بويژه آقاي محمدي مدير کل محترم بخاطر فراهم آوردن اين بازديد تشکر و قدرداني گردد. کريم شاهسون
اندر فوايد کافه
بسياري ازشما آهنگ سريال کيف انگليسي را شنيده ايد. آهنگي که با نشستن بر فضا و تصاوير قديمي شهرهاي کشورمان علي الخصوص تهران حال و هواي خاصي را زنده مي کند. حال و هواي قهوه خانه ها وکافه ها با هاله اي از دود و صداي خوردن استکان و نعلبکي ها به هم، با ديزي هايي که قهوه چي به همراه ريحان و نان سنگک در يک سيني در جلوي مردمي مي گذاشت که فقط نيامده بودند بخورند تا سير شوند. بلکه آمده بودند تا يک نياز دروني خود را پاسخ دهند.
کافه ها و قهوه خانه ها در فرهنگ ما جايگاه خاصي دارند. و در حقيقت مکاني بوده است که به واسطه رفت و آمد افراد در آنها هريک کارکرد خاصي براي خود داشته اند. بسياري از بحث هاي سياسي و ادبي در همين کافه ها و قهوه خانه ها مطرح مي شده و افراد سر شناس از اهالي فرهنگ و ادب و سياست اين سرزمين در آن سخن مي راندند. دهه سي و چهل اوج شکوفايي و تاثير گذاري اين مکان ها بوده است. قصد نداريم چندان به تاثير گذاري و نحوه شکل گيري کافه ها بپردازيم و به همين اکتفا مي کنيم که کافه ها محل قرار براي کسبه، دعوت به ناهار يا شام اهل ادب، جايي براي گپ زدن هاي سياسي و دوختن بالا و پايين دنيا به هم بوده است. و آنچه از آن نشان مي گرفته نه به واسطه مکان بلکه به سبب گروهي که در آن رفت و آمد مي کردند مطرح بوده است. برخي کافه ها چنان معروف بودند که تعطيلي شان در تهران موجب تاثر و ناراحتي بسياري از اهالي ادبيات و اعتراض شان شد. مثل کافه نادري در تهران. در دنيا نيز کافه هاي معروفي هست که قدمتي چندين ساله دارند و شهرداري ها به عنوان مکان هاي گردشگري به آنها نگاه مي کنند. مثلا استانبول و قاهره هنوز قهوه خانه هاي قديمي خود را دارند. در وين، پاريس و يا شهر بندري « تريست » به عنوان زادگاه کافه ها، کافه هايي با قدمت صد و شصت ساله وجود دارد که هر يک به اقامت يا مهمان داري شخصي از اهالي ادب و يا سياست دنيا در آن مباهات مي کند.
اما آنچه انگيزه نگارش اين مطلب شد موضوع جمع شدن مردم ولايت ماست که از خستگي بيکاري و تنهايي خصوصا در فصل زمستان دور هم جمع مي شوند تا به همان نياز با هم بودن و گپ زدن پاسخ دهند. و البته اين جمع ها در عين سادگي و بي پيرايگي تاثير گذار هم هست.کسب خبر، گمانه زني، بازار داغ شايعات، مدح و مذمت تک تک اهالي آبادي و دروغ و خيال بافي از جمله مواردي است که در ميان اين صحبت ها وجود دارد. همان جايگاهي که« محمدعلي شاهسون » در نوشته هاي خود« حرف هاي سينه آفتابي » ذکر مي کند. اين جمع شدن ها و پاتوق کردن ها ممکن است محل هاي باشد و يا ممکن است بار آن را دو سه نقطه مارکده که دربيان عاميانه خودمان به آنها « سَرِ حموم» يا « دَمِ فروشگاه » مي گوييم را بر دوش مي کشند. سلماني ها و مغازه ها نيز کمک مي کنند. البته مخالفان جدي هم دارد مبني بر اينکه براي رفت و آمد زنان و يا ساير عابرين چندان جالب نيست و من هم قصد ندارم به درست يا غلط بودن آن بپردازم. اما سخن اين است که مارکده به مکاني که بتواند اينگونه جمع شدن هاي سينه آفتاب را سر و سامان دهد نياز دارد. مکاني که بتواند پذيرايي مختصري مثل چاي و غذا هاي ساده داشته باشد. با موسيقي و يا ديگر سرگرمي دلپذير شود و حتي بتواند درساير فصول در آمد زايي داشته باشد. و اين ماييم که نمي توانيم آن را هدايت کرده و به شکل زيبايي به عنوان مرکز تجمعات عامه در آوريم.
شايد بيان اين نياز در وهله اول خنده دار و يا دور از ذهن باشد. ولي به نظر من امکان پذير است اما بايستي در معماري و ساخت آن، در نحوه مديريت و اداره آن با سليقه و هنر رفتار کرد. برخي سازه هاي قديمي مي توانست اين نقش را بر عهده بگيرد اين محفل مي تواند نمايشگاهي از فعاليت ها و دست آوردها و زيبايي هاي اين خاک هم باشد جوري که اگر مهماني را در خانه داشتيم با اشتياق بتوانيم از آن ديدن کنيم. مرز موفقيت و شکست اين کار نيز به دليل شرايط خاص آن بسيار به هم نزديک است. و البته پذيرش آن از سوي مردم نيز جاي بحث دارد. گران بودن زمين، بدبيني عمومي ما نسبت به اين مکان ها و نبود سرمايه گذار و سخت بودن پيش بيني و در آمد زايي آن نيز از عوامل کاهنده شوق سرمايه گذاري است که نهاد هاي عمومي روستا با پا نهادن در آن مي تواند بخشي از اين ريسک را بپذيرند. مهدي عرب 2/11/86
خوشبختي
احساس خوشبختي آرزو و آرمان همه مي تواند باشد با اينکه همه مي خواهند به آن دست يابند ولي واقعيت اين را نشان مي دهد که بيشتر مردم اين احساس را از زندگي خود ندارند. بدين جهت است که ما واژه مقابل آن را که بد بخت باشد در بسيار جاها از زبان ها مي شنويم که عده اي خود را بد بخت مي دانند و يا ميشمارند. خوشبختي همانند وفا، عشق، نيکي، محبت و انصاف از اين قبيل خواستني هايي است که طبيعت زمينه دستيابي بدان را در نهاد ما قرار داده است بنابر اين، اين ما هستيم که بايد بدان دست يابيم. بايد دانست اولين وظيفه و حق هر آدمي اين است که خوشبخت باشد و براي نيل بدين مقصود بايد بکوشيم.
اين را هم بايد دانست که خوشبختي ما با خوشبختي ديگر هم نوعان وابسته به يکديگرند اين جمله به ما مي گويد اصل طلايي اخلاق را که مي گويد: هرآنچه بر خود نمي پسندي بر ديگران روا مدار، را در همه حال در رفتارهايمان لحاظ کنيم. احساس خوشبختي همانند هنر موسيقي ظرافت خاص خود را دارد که بايد تمرين کرد تا به هنر خوشبخت زيستي، دست يافت، بي گمان مايه خوشبختي در همه جا و در پيرامون ما وجود دارد و اين ما هستيم که بايد اين مايه ها را بشناسيم و آنها را با هم تلفيق کنيم و خوشبختي را بوجود آوريم. گفته اند؛ زندگي پارچه ايست که تارهايش سفيد است و پودهايش سياه ، جاميست که هم شهد دارد هم شرنگ ، باغيست که هم گل دارد و هم خار، چشمه ايست که هم آب شيرين دارد و هم آب شور. غم ، شادي ، خوشبختي و بدبختي مانند دانه هاي زنجير يکي پس از ديگري در طول گذران زندگي هر آدمي پي در پي مي آيند اين ما هستيم که با کسب دانايي و توانايي مي توانيم پود هاي سياه، شرنگ، خار و آب شور زندگي را کمرنگ بي اثر و يا تبديل به شيريني نماييم. چگونه؟ اگر بتوانيم زندگي را آن چنانکه هست و واقعيت دارد، با همه خوبي و بديهايش، ببينيم و بپذيريم يعني ظاهر سازي دو رويي و ريا را دور بيندازيم و واقع گرا باشيم، در تخيل و رويا با آرمان ها و آرزوهاي خودمان سير نکنيم ، در ذهنمان دنياي تخيلي براي خودمان نسازيم آنگاه خواهيم توانست از همه مواهب دنيا استفاده کنيم رنجها و غم ها را لگد کوب کنيم و اعتنايي به آنها نداشته باشيم از خوبي ها لذت ببريم و از بدي ها دوري گزينيم در چنين جايگاهي و احوالي درون ما از کينه و
حسد خالي است، آرامش دروني ما تامين و مي توانيم خوشبختي را لمس کنيم.
وقتي زندگي افرادي را که خود را خوشبخت مي دانند و يا ديگران آنها را چنين مي شمارند بررسي کنيم خواهيم ديد که همه يکسان نيستند و هر يک ويژه گي هاي خاص خود را دارد. از اين بررسي اين نتيجه را مي گيريم که؛ خوشبختي شکل هاي متفاوت دارد و هر آدمي و يا آدميان هر اجتماعي بسته به اينکه داراي چه فرهنگ و بينشي هستند، به جهان چگونه مي نگرند، خوشبختي را به گونه اي مي بيند. بنظر مي رسد نکته مشترک بين همه ديدگاه ها اين باشد که ؛ در زندگي هايي که از ديد ديگران خوشبخت تلقي مي گردد رنج کمتري وجود دارد. خوشبختي موهبتي است که آفرينش به انسان ارزاني داشته است، احساسي است که انسان هاي واقع گرا و واقع بين با رعايت اصول اخلاق انساني و خردمندي مي توانند بدان دست يابند. خوشبختي را نمي توان با هيچ چيز از جمله طلا ، نقره، پول و مقام سنجيد. وقتي عمرمان و رفتارهايمان و انديشه هايمان را با عشق ورزي به انسانيت و نوعدوستي همراه کرديم در پايان عمر حسرت نخواهيم خورد و از يادآوري روزگار سپري شده ، با عنوان اينکه بيهوده تلف شده اند ، ياد نمي کنيم و آه سرد از دل پر درد بر نمي آوريم و اين عين خوشبختي است
کلمه بخت ، نخست همان بخش، بهره و قسمت بوده که (ش) آن تبديل به (ت) و متداول شده است. واژه خوش از ادوات تحسين است و معاني فرواني دارد. مانند: نيکو، خوب، فراواني، مطبوع، دلپسند، شاد، لذيذ، گوارا، راحت، آسوده، معطر، سالم، لطيف، مبارک، خجسته، زيبا و شيرين. و ترکيب اين دو کلمه يعني خوشبخت، امروزه در باره کسي به کار برده مي شود که ويژگي او: داشتن مجموعه اي از امتيازات ، امکانات مادي و يا دانش ومعنويت و يا موقعيت هاي اجتماعي و شغلي است که يا با داشتن پول در رفاه اقتصادي به سر مي برد و يا بخاطر کسب علم و دانش و دارا بودن ويژگي هاي رواني از زندگي راضي و خشنود و داراي آرامش است و يا بخاطر موقعيت هاي اجتماعي از محبوبيت برخوردار است و يا ممکن است دو ويژگي را توام دارا باشد. واژه هاي مترادف خوشبخت ؛ نيک بخت و سعادتمند است. و کلمه مقابل آن بدبخت است.
انسان در ميان موجودات روي کره زمين به دليل آزادي و حق انتخابي که دارد مي تواند در طول زندگاني خود در سه مرحله قرار بگيرد يکي اينکه به سمت تنزل ، فساد و تباهي رود زندگي انگل وار داشته باشد و هميشه از دسترنج ديگران ارتزاق کند، کارهايش براي جامعه زيانمند باشد، رفتارهاي نوع دوستانه نداشته باشد و … ديگر اينکه فقط در مسير تعادل ، توازن و بالانس ، همانند ديگر موجودات طبيعي ، حرکت کند و نيازهاي فيزيکي و مادي خود را تامين و ارضا نمايد تا فقط زنده بماند يعني اينکه در فکر خور و خواب و اندوخته هاي خود باشد وقتي جامعه را بررسي کنيم بيشتر مردم اينگونه مي زيند. و يکي ديگر اينکه در مسير رشد و تکامل حرکت کند همانند دانه اي که تبديل به درخت تنومند مي گردد و يا يک سلول که تبديل به يک موجود مي شود يعني انساني باشد هدف دار و داراي مقصود و معني. بديهي است که هيچ انساني نبايد و درست و شايسته هم نيست که به سمت فساد و تباهي رود. در حد تعادل و توازن زيستن و زنده ماندن هم هيچ انسان سالمي را ارضا نمي کند ناگزير هر انسان سالمي بايد هدفدار باشد و به سمت هدفي در طول زندگي حرکت نمايد رشد و تکامل يابد. هدف مي تواند شکل هاي گوناگون داشته باشد مادي و يا معنوي باشد ، انساني و اجتماعي باشد، انساني و اخلاقي باشد. به صرف داشتن هدف هم نمي توان به رشد و تکامل شايسته رسيد بلکه در دل هدف بايد مقصودي را پيجويي کنيم و مقصود ما معني يي داشته باشد. مقصود در دل هدف است و کيفيت هدف را مي گويند و معني در هدف، همان توصيف ارزشي مقصود را مي گويند. پرسشي مطرح مي گردد که اين معني و مقصود و هدف چگونه بايددر انسان بوجود بيايد. به يک اعتبار ديگر اصلا شخصيت هر آدمي چگونه شکل مي گيرد ؟ مي دانيم نوزاد انسان در هنگام تولد با ذهني خام و خالي ولي مستعد و آماده براي يادگيري پا به عرصه وجود مي گذارد و اين فرهنگ خانواده و اجتماع است که با داده هاي تاريخي ، علوم اجتماعي ، ادبي، اخلاقي ذهن او را انباشته و با پرورش و تاثير پذيري از کنش ها و واکنش هاي رفتاري پيرامونيان، شخصيت او شکل داده مي شود. و در لابلاي همين آموزش ها و ارائه ارزش ها و عرضه محصولات فرهنگي و اخلاقي و اجتماعي و تجربيات کسب شده، هر انسان سالمي بايد بتواند براي زندگي خود هدفي را برگزيند و در لابلاي هدف مقصودي را جستجو کند و بدان دست يابد که داراي معني باشد. البته بايد دانست هدف نخست ساده است مثلا وقتي انسان 10 ساله است با 30 سال همسان نيست. در 8-10 سالگي ممکن است هدف ما اين باشد که از کلاس چهارم به کلاس پنجم برويم و اگر اين امر تحقق يابد ما به هدفمان رسيده باشيم ولي آيا مقصود و معني درس خواندن دست يابي به کلاس چهارم و يا پنجم است؟ بي گمان نه، ولي در 18 سالي ممکن است هدف ما اين باشد که بتوانيم در يکي از رشته هاي خوب دانشگاهي پذيرفته شويم ولي به صرف قبولي در دانشگاه به مقصود و معني نرسيده ايم وقتي هدف قبولي دانشگاه ما داراي مقصود و معني مي گردد که با اندوخته هاي علمي و آگاهي بالايي از دانشگاه فارق التحصيل و فردي فرهيخته وارد جامعه مان شويم و براي ساختن گوشه اي از جامعه مان مثمر و مثبت باشيم و بتوانيم به هم نوعان خود خدمت بيشتري بکنيم. در 30 سالگي ممکن است هدفمان اين باشد که يکي از ثروتمندان روستا و يا شهر و يا کشورمان باشيم و ممکن است هم به هدف خودمان برسيم حال اگر بخواهيم بررسي کنيم که اين ثروت داراي معني و مقصود هم مي تواند باشد يا نه؟ بايد ببينيم از چه طريقي بدست آمده و به چه طريقي هزينه مي گردد. بديهي است فقط ثروتي داراي معني و ارزش است که از طريق کاري توليدي و مفيد براي انسانيت به دست آمده باشد و در جهت زندگاني کردن و نه زنده ماندن و با لحاظ کردن معيار هاي اخلاقي و انساني هزينه گردد. و يا ممکن است بعد از 25 سالگي اين هدف را دنبال کنيم که آگاهي و توانمندي هايي بدست آوريم تا بتوانيم با نوع دوستي و عشق ورزي به انسانيت زندگي کنيم زندگاني ساده و سالم و توام با آرامش براي خودمان فراهم کنيم و در کنار زندگي خودمان بتوانيم به انسان و انسانيت و بشريت هم خدمت نماييم. يعني به دانايي و آگاهي برسيم تا کنترل ضمير و ذهنمان را در اختيار داشته باشيم. از حق مسلم آزادي و به کار گيري اراده استفاده کنيم و خودمان بر اساس خواست و نيازهاي خودمان و در جهت رسيدن به اهدافمان تصميم بگيريم تا بتوانيم هدفمند زندگي کنيم و هدف زندگي مان را با مقاصد انساني و معاني ارزشمند انساني همراه کنيم. و معاش زندگي مان بر اساس کار مفيد خودمان تامين گردد در اين وقت است که ما به يک اصولي مي رسيم و احساس خوشبختي مي کنيم.
گفتيم فردي مي تواند هدفمند زندگي کند که کنترل ذهن و ضمير خود را در دست خود و در کنترل خود داشته باشد پيرو و دنباله رو نباشد عقلش در دست ديگري نباشد ، فعاليت انديشيدنش را به ديگري واگذار نکرده باشد. به يک حد اقلي از شناخت و آگاهي رسيده باشد. حال مي گوييم فردي که کنترل ذهن و ضميرش در دست خودش است آدمي است اکتيو و فعال و از طريق کار و فعاليت ، که بايد ويژگي هاي اخلاقي و انساني داشته باشند، احساس خوشبختي مي نمايد يعني کاري را ، رفتاري را بر مي گزيند که اولا جنبه واقعي داشته باشد يعني واقعيات را مي بيند و تصميم هاي زندگي اش را بر اساس واقعيات موجود و جهت رسيدن به هدفي ممکن مي گيرد. دوم اينکه کار و رفتار ما بايد جنبه عمومي داشته باشد و سودش به همه انسان ها برسد يعني اينکه اگر ديگران هم بخواهند همان کار ما را و يا مشابه آن را انجام بدهند هيچ آسيبي به ما نخواهد خورد. و سوم اينکه مبناي اخلاقي و انساني داشته باشد. مبناي اخلاقي و انساني چيست؟ يعني داوري خوبي و بدي رفتارها وکارها به وسيله خرد آدمي، تشخيص داده شود خوب از بد ، خير از شر و عمل به خوبي ها بر مبناي تشخيص خرد آدمي صورت گرفته باشد نه رسم و رسوم و نظرات ديگران.
چند موضوع در زندگي انسان ، به انسان معني مي بخشد و وقتي به اين نقطه برسيم احساس خوشبختي خواهيم نمود. يکي اينکه آزاد باشيم تا بتوانيم بر اساس دانسته ها و يافته هاي خود و با بکارگيري خردمان تصميم بگيريم نه بخاطر حرفهاي مردم ، چشم و هم چشمي، ترس ، حفظ ظاهر و آبرو داري، براي خوشايند ارباب قدرت، ويا ارباب نفوذ، عادت، و … لازمه درک آزادي و لياقت استفاده از موهبت آزادي و استفاده شايسته و بهينه از اين مهم ترين مقوله انساني انسان، داشتن آگاهي است. هيچ انسان بدون داشتن آزادي و آگاهي نمي تواند احساس خوشبختي نمايد. داشتن آزادي و آگاهي لازمه ضرورت زندگي انسان و جامعه انساني است يعني انسان وقتي مي تواند احساس خوشبختي کند که تصميم بر انجام کار و رفتارش آگاهانه و آزادانه باشد.
ديگر اينکه ضمير و ذهنمان در کنترل خودمان باشد تا بتوانيم با استفاده از آگاهي که کسب کرده ايم با رعايت اصول انساني و آزادانه زندگي کنيم. يعني نوع دوست باشيم و به همه انسانها فارق از رنگ و نژاد و جنسيت و باورها يشان عشق بورزيم و حرمتشان را نگاه داريم چرا که اساس آفرينش عشق و محبت وآگاهي است. هدف زنگي آدمي در روي زمين باز کردن وگستردن طومار عشق وخرد است يعني بايد بتوانيم همه انسان ها را دوست داشته باشيم ذهن و ضمير خود را به موهبت خرد بياراييم تا کينه و نفرتي نسبت به هيچ کس نداشته باشيم با واژه هاي جنگ، دشمن، سلطه، و کشتن يکديگر بيگانه باشيم براي کسي طلب مرگ نکنيم، بد کسي را نگوييم، زيان ديگري را نخواهيم . هنگامي که داراي موقعيت اجتماعي بهتري هستيم از ديگران به عنوان نردبان براي بالا کشيدن خودمان استفاده نکنيم. و هنگاهي که موقعيت اجتماعي پايين دستي داريم، چاپلوس قدرت مندان، ابزار دست قدرتمندان براي سرکوب هم نوعان مان نگرديم. يعني کارهاي مان مهربانانه و دلسوزانه باشد. اين پاراگراف را بخوانيد تا بيشتر به معني مهرباني پي ببريد.
يکي از همشهريان با افتخار برايم تعريف کرد : « روزي يک نفر متهم قاچاقچي مواد مخدر را به من دادند که از شهر سامان به شهرکرد ببرم و تحويل زندانش دهم زمستان بود و هدو هم مي آمد ماشين ما وانت بود در جلو، من و راننده بوديم، مي توانستم متهم را هم در جلو بين خودمان سوار کنم ولي اين کار را نکردم بلکه او را در پشت وانت، دسبندش را به اتاق وانت بستم و تا شهرکرد هدو توي سرش ريخت و از سرما لرزيد!» گوينده اين را از افتخارات خود مي دانست ولي من که آن را شنيدم دانستم در درون او چه جهنمي است و از بيماري ساديسم شديدي رنج مي برد وعقده حقارت شخصيت او را احاطه نموده است حال با تحقير و آزار ديگري مي خواهد اين بيماري خود را تسکين دهد.
به منظور استواري سلامت رواني مان و بنا بر رعايت اصول خرد بايد تصميم هاي ما و کارهاي مان در مسير سازندگي باشد نه تخريب و ويران گري. با اصول اخلاقي و انساني سازگاري داشته باشد يعني کاري را انجام دهيم که اگر ديگري و ديگران هم همان را انجام دادند به ما آسيبي نرسد ، زيانمند نشويم ، براي ما بدآيند نباشد و بعد مسئوليت کارهايمان را بپذيريم. يعني منِ نوعي اراده کرده ام کاري را به منظور رسيدن به هدفي انجام دهم و انجام داده ام حال نتيجه خوب و بد آن را هم مي پذيرم يعني کارهايمان مسئولانه ، سازنده و اخلاقي و انساني باشد. و اين لازمه خوشبختي است. پس آدمي که بر اثر عدم رعايت رانندگي تصادف مي کند و آن را به گردن شانس و قسمت و خواست خدا و تقدير مي اندازد ، و يا به علت عدم رعايت بهداشت کودک بچه اش بيمار مي شود آنگاه آن را چشم زخم ديگران مي پندارد و يا آسيب اجنه مي داند ، ويا دختري نا آگاهانه با پسري معتاد ويا نا آگاه وبي مسئوليت ازدواج مي کند و بعد ناله مي کند که بخت و شانس من اين بوده و يا بخاطر اينکه مردم بگويند چه قدر هزينه کرد؟ و چه آدم مهمي است؟ تا آبرويش حفظ شود! کلان قرض مي کند و پسر و يا دخترش را عروسي کند و … آدمي است بي مسئوليت و باتبع نا آگاه ، غير واقع بين. ضعيف و هميشه نگران. چنين آدمي هيچگاه آرامش درون ندارد. حظي و کيفي و بهره اي از زندگي نمي برد و احساس خوشبختي ندارد. چون هيچگاه مسئوليت کارهايش را نمي پذيرد هميشه نگران است که نکند ديگران با چشمان شورشان به او آسيب بزنند، شانس و قسمت تصادفي برايش تدارک ديده باشد ، اجنه ها در صدد بر نيايند به او آسيب بزنند، و آبرويش که همه شخصيتش محسوب مي گردد در چشمان و يا زبان چند نفر نا آگاه همانند خودش است که نکند مردم بدانند آن زيرها و درون چه خبر است. و چون خود را ضعيف مي پندارد دست به دامان نذر ، دعا گرفتن، اجنه راضي کردن، ظاهر سازي و… مي شود و ما به عينه مي بينيم نسل اندر نسل اين روش ها اعمال مي شده و هيچ نتيجه اي هم نگرفته ايم و زمينه نگراني ها همچنان به قوت خود باقيست چرا؟ براي اينکه هيچگاه دنبال شناخت جهان نرفته ايم، آگاهي کسب نکرده ايم، نخواسته ايم واقع گرا باشيم و با بکار گيري خردمان چاره کارها را بکنيم. ريشه اين بوده که نا آگاه بوده ايم وعلل وقايع را نمي شناخته ايم به دليل نا آگاهي نا توان بوده ايم و نمي توانسته ايم بسياري از نا ملايمات را پيش بيني و پيشگيري کنيم تا ما را از پاي در نياورد و به دليل نا آگاهي و نا تواني هميشه نياز مند و محتاج بوده ايم اين نيازمندي واحتياج ما را به سمت ضعف و زبوني مي رانده و باعث مي شده که هميشه نگران باشيم و ترس وجودمان را فرا بگيرد آنگاه براي تسکين خودمان و رهايي از ترس متوسل به کارهاي خرافي و بيهوده و ضد عقل مانند طالع بيني، فال گيري، بدست آوردن دل اجنه، اسفند دود کردن براي کور کردن چشم حسود، جادوگري، شکستن طلسم، دعا گرفتن، فراهم آوردن رضايت گل مولاو … مي شديم.
نکته اي ديگر که بايد دانست اين است که داشتن صرف پول خوشبختي نمي آورد ولي نداشتن آن نکبت خواهد آورد پول و ثروت از نظر يک انسان خرد گرا وسيله اي است براي زيست انساني، وقتي پول را وسيله دانستيم که در خدمت زيست انساني باشد چگونه بدست آمدن پول برايمان اهميت مي يابد که از طريق کلاه گذاري و يا برداري بدست آورده ايم يا از طريق کار و کوشش مفيد. حال وقتي اطمينان يافتيم که پولمان را از طريق کار مفيد بدست آورده ايم نوبت به درست هزينه کردن آن مي رسد در اينجا هم اگر رعايت اصول انساني و اخلاقي را بکنيم در اين حال است که ما از پول و ثروتمان آن حظ و کيف واقعي را برده ايم و احساس خوشبختي خواهيم کرد. مي خواهم بگويم رعايت اخلاق انساني در همه زمينه هاي زندگي زير بناي زندگي خوشبخت است. و شاه کليد طلايي اخلاق هم اين است که آنچه را که بر خود نمي پسندي بر ديگري هم روا مدار.
حال وقتي در مسير زندگيمان توانسته باشيم با کسب آگاهي خود را از زندان قيد و بندهاي بي پايه و اساس مرسوم جامعه رها کنيم و کنترل ذهن و ضمير خود را در دست داشته باشيم و از آزادي، اين موهبت خداوندي، بهره مند شده باشيم، و توانسته باشيم آگاهانه و با اراده و اختيار تصميم بگيريم و رفتارهايمان مسئولانه بود، معيشت زندگيمان فقط و فقط از دسترنج کار مفيد و کوشش خودمان تامين شد، کارها و رفتارهايمان اخلاقي و انساني و مهربانه و با اصول خرد سازگاري داشت ما انساني هستيم سالم داراي رواني آرام وامن. آنوقت است که اذهانمان تهي از کينه است، حسادت نداريم ، خشم و نفرت از ديگري نداريم، با ديگران طلبکارانه رفتار نمي کنيم، تکبر ، خود خواهي و خود شيفتگي نخواهيم داشت. وقتي ذهنمان از اين اختلالات رواني خالي شد ، احساس خوشبختي مي کنيم که در اين احساس حظ و کيف هست، خوشنودي هست، خرسندي است، رضايت هست، آرامش رواني هست، زندگي داراي هدف بوده ، در دل اين هدف به مقصود خود رسيده ايم و زندگي ، عمر و وجودمان داراي معني و ارزشمند است و اينها همشان اجزاء خوشبختي اند. محمدعلي شاهسون مارکده 21/9/86
قضاوت
مطرب عشق عجب ساز و نوايي دارد نقش هر ضرب که زد راه به جايي دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالي که خوش اهنگ و فرحبخش صدايي دارد
ستم از غمزه مياموز که در مذهب عشق هر عمل اجري و هر کرده جزايي دارد.
بنام خدا، خالق عشق و مهر و محبت و مهرباني و تصوير گر شفق و فلق، بنام آفريدگار مهربان شاعر شعر بلند هستي سراينده غزلهاي ناب دوستي و دليل طراوت و سر مستي سلام به شما خوبان که در اين شماره هم باگل وجودتون مارو همراهي مي کنيد. دوستان عزيز در اين شماره قصد داريم در خصوص موضوع قضاوت با شما خوبان هم کلام بشيم. يکي از کارهايي که بعضا باعث ميشه بين انسان هاي يک اجتماع کدورت و دل خوري پيش بياد همين قضاوت عجولانه است. هدف ازطرح اين مقاله اين است که يکي از دوستان يه مقدار توي قضاوتشون در خصوص مصاحبه بنده با آقاي حاج بهرام عرب عجله کرده اند درسته که اشاره مستقيمي به مقاله در کوي نيکنامان نداشتند اما از نوع بيان و نوشتن مقاله رزمنده گمنام روستاي مارکده اين چنين بر مي آيد که در جواب مقاله در کوي نيکنامان بوده است. ايشان نوشته اند که بنده شخصي را در همين مارکده مي شناسم که 3 ماه جبهه رفته است اما اصلا دنبال کارت رزمندگي نرفته است و ادامه داده که چرا مي گوييم ماجبهه رفته ايم و منظورشان اين بوده است که با اينکار اجر کارمان از بين مي رود. خدمت اين دوست عرض مي کنم اجر کار اين عزيزان پيش خدا محفوظ است. و همه کساني که به جبهه رفته اند خوب مي دونند که پاداششان را از چه کسي بگيرند. و هيچکس هم جبهه خودش رو نمي خواد به رخ ديگري بکشه. چرا که در اين اجتماع کوچک روستاي ما همه از حال همديگه با خبرند و مي دونند که چه کساني به جبهه رفته اند و هيچ کسي گمنام نيست و همه اين عزيزان هم هدفشون رضاي خدا و خدمت به خالق بوده است. بنده به موجب وظيفه و علاقه اي که به اينکار داشتم با همآهنگي قبلي يکشب مهمان آقاي حاج بهرام شدم و يک گزارش از نحوه جانبازي ايشان گرفتم و از اين بابت هم بي نهايت خرسندم پس اون عزيزان که ازشون در راديو و تلويزيون گزارش گرفته مي شود و از تلويزيون پخش مي شود و ميليون ها بيننده دارد را بايد پاي رياکاري و خود نمايي بگذاريم؟ نه عزيزم اصلا اينطور نيست به هر حال آدم وقتي مي خواهد کاري رو انجام بده دنبال يک بهانه اي مي گردد بنده هم سالگرد پيروزي انقلاب را بهانه اي ديدم و گفتم يادي از ايثار گري هاي رزمندگان کرده باشم من مي خواهم اين رو بگم که تهيه گزارش از يک جانباز و انعکاس آن ازطريق مطبوعات و رسانه ها خود نمايي و ريا کاري نيست پس شايسته است که با سعه صدر بيشتري در خصوص ديگران نظر بدهيم تا خداي ناکرده باعث بروز تنش در بين افراد جامعه نشويم. چقدر خوبه حالا که اهل نگين حاشيه زاينده رود ديار ساحلي مارکده هستيم اهل نوع دوستي و مهرباني و عطوفت و قضاوت درست هم باشيم. دوستدار لحظات قشنگ شما.
رجبعلي عرب اسفند 86
حرف هاي مردم
1- آقاي مجتبي عرب با ارسال يک صفحه نوشته به نمايندگي از تيم فوتبال پيام مارکده، از کليه اشخاص، سازمان ها و نهادهاي روستا و نيز بيرون از روستا که در برگزاري يادواره شهدا در مارکده نقش داشته و زحمت کشيده اند تشکر و قدرداني نموده است.
2- يک نفر از همشهريان با ارسال يک صفحه مطلب، و با ذکر اسامي، از همشهرياني که پوکه بادام خود را توي خيابان وکوچه ها مي ريزند گلايه کرده است و نوشته بهتر است به منظور اطمينان از نابودي آن ها و نيز پاکيزگي روستايمان آن ها را بسوزانيم.
3- آقاي شيخ حسينعلي عرب با ارسال پيام تلفني مراتب تشکر خود را از همه ي دست اندر کاران برگزاري يادواره شهدا اعلام وگفت: من افتخار مي کنم که روستاي ما چنين مردمان فهيم و بزرگواري دارد که اين چنين با شکوه و عظمت يادواره شهدا را براي زنده نگهداشتن فرهنگ ايثار و شهادت اجرا کرده اند…
5- محمدعلي شاهسون فقط بلد است حرف هاي قشنگ و دم از منطق بزند اما همين محمدعلي شاهسون موقع لوله کشي گاز مني که کارگر صفايي فر بودم از کار بيکار کرد و پسر داداش خودش را به جاي من گذاشت.
6- اعضا شورا فقط به فکر خودشان هستند يکي از اعضا شورا زمين کشاورزي زياد دارد عضو شورا هم هست به تازگي جزو هيات مديره طرح نگين هم شده است.
7- عدالت شوراي اسلامي و شايسته سالاري. نمرات آزمون استخدامي شرکت گاز براي گازباني. يدالله عرب 10. عليرضاشاهبندري 6. مجيدشاهسون 2. احمد شاهسون1. شما به عنوان خواننده آوا کدام يک را مستحق هم از نظرنمره وهم از نظر وضع مالي و معيشتي مي دانيد؟ باتوجه به انتخاب گازبان آيا عدالت شوراي اسلامي را تاييد مي کنيد؟ و چرا شوراي اسلامي ساعت 11 شب تاييديه يکي از اقوام خويش را مهر و امضا مي کند؟
8- با برخورد و ديدار آقاي تمدن و بهرام عرب درمحل نمايشگاه مشخص شد که آقاي بهرام عرب با قول هايي که از آقاي تمدن گرفته بود به مردم مارکده قول داده بود و قصور از آقاي نماينده مي باشد.
9- از شوراي اسلامي سئوال کنيد در طي اين چند سال چه کار مثبتي براي جوانان و به خصوص ورزش و سرگرمي جوانان انجام داده اند و با اين وضع موجود سالن ورزشي راکه قول آن را به روستاي مارکده داده بودند مسئولان روستاي گرمدره پيگير آن شده اند و قول مساعد آن را از مسئولان ورزشي استان گرفته اند.
10- جمعي از بزرگان روستاجلوي مغازه ها جمع مي شوند و هر کسي که از انجا رد مي شود تا 7 پشت او را آباد مي کنند و نيم ساعت به اذان مانده آستين ها يشان را بالا مي زنند و به مسجد مي روند.
11- جمعي از خواهران بسيجي طي نامه اي نوشته اند: « از رئيس بسيج خواهران گلايه هاي زيادي داريم.» زمينه گلايه ها را در زمينه دادن کارت انتظامات، توزيع چفيه، منت گذاشتن، تبعيض در جشن 22 بهمن و… ذکرکرده اند.
12-يکي از خواهران روستا هم طي ياد داشتي از برخورد کارکنان مرکز بهداشت گلايه دارد و در خواست دارد که برخوردها با ارباب رجوع مهربانانه و مؤدبانه باشد.
گفتگو ( قسمت اول )
جلسه امروز 10/12/86 را با نام خدا آغاز مي کنيم. خيلي خوشحالم که شما دوستان، يکبار ديگر گرد هم آمديد. من بر اين باورم که بسيار مفيد خواهد بود اگر هر چندوقت يکبار دور هم بنشينيم و راجع به مسائل مختلف روستا گفتگوکنيم و چکيده سخنان خود را هم انتشار دهيم. با اينکار به جوانان روستا نشان خواهيم داد که مي توان پيرامون موضوعهاي مختلف انديشيد و انديشه هاي خود را بيان کرد. نکته اي که بايد يادآوري گردد اين است که اين جلسات باز است و هرکه خواست مي تواند در آن شرکت کند. موضوع بحث امشب ما ازدواج است و من در همين آغاز جلسه بگويم که نشست ما ابتر است چرا؟ چون نيمي از آدميان در گير ازدواج، يعني زنان، در اين بحث ما سهيم نيستند پس هرچه ببافيم ناقص و نارسا خواهد بود ولي چاره اي نيست چون بافت فکري و فرهنگي ما اينگونه است که اجازه نمي دهد زنان هم بتوانند در چنين جلساتي شرکت نمايند.
ازدواج آغاز زندگي مشترک دو انسان، زن و مرد، است. ازدواج يکي از فرآيندهاي زندگي است که بايد آسان، ساده، عادي و راحت، ولي در عين حال دقيق و از روي اصول خرد صورت گيرد. اين در حالي است که ما آمده ايم اينقدر به آن شاخ و برگ و پيچ و تاب داده ايم و در لابلاي تشريفات گرفتارش کرده ايم که هم پدر و مادر و هم دو جوان در زير اين آداب و رسوم خورد مي شوند به گونه اي ما تشريفات را مهم کرده ايم که اصل و هدف ازدواج به فراموشي سپرده شده است. مثلا وقتي صحبت از ازدواج مي شود فوري مشکلات آن مثل بالا بودن مبلغ مهريه، سختي فراهم کردن جهيزيه، تهيه مسکن مستقل و چگونگي برگزاري جشن همه ي ذهن آدمي را اشغال مي کند در صورتي که هدف اين بوده که دو نفر جوان باهم زندگي مشترک شان را آغاز کنند و يک عمر با هم عاشقانه زندگي نمايند. به مصداق يک ضرب المثل که مي گويد: آش اينقدر شور بوده که خان هم فهميده است. ما پدر و مادر ها اينقدر در اين باره سختگيري کرده و مي کنيم که داد دختران روستا هم در آمده است و اعتراض آنها در آواي شماره 109 بدين مضمون منتشر گرديد.
بنام خداي کعبه، با سلام و عرض تبريک و تهنيت خدمت همه خوانندگان آوا به مناسبت ايام فرخنده ماه ذي حجه. مدتي است که در روستاي با صفاي و بي رياي مارکده، چشم و هم چشمي ها رونق گرفته است. پدران و مادران بنظر خودشان به دختران خودشان زيادي محبت مي کنند تا خوشبخت شوند، ولي نمي دانند که با اين کارشان بدبختي تقديمشان مي کنند. با اين کارشان بدبختي را به جوانان کم در آمد روستا هديه مي کنند تا نتوانند ازدواج کنند و منصرف شوند. و چه گناهي بزرگتر از اين؟؟!!
پدر و مادري دختر يکي يکدانه خود را به خانه بخت مي فرستد و در جمع ميهمانان تعريف مي کنند که با پسرهايم فرقي نمي کند 26 ميليون تومان جهيزيه برايش خريده ام. آن يکي مي گويد چون پسر ندارم براي دخترم خيلي جهيزيه خريدم تا نگويند دختر دارد. اينها با اين عمل و حرفهايشان نمي دانند که چه آتشي در روستا و توي خانواده ها بر پا مي کنند؟؟!!
تعريف مي کنند ، پز مي دهند و فيس و افاده مي فروشند که 950 هزار تومان لباس براي عروسمان خريده ايم. اما اگر يکي به اينها بگويد 1000 تومان به امر خيري بدهيد مي گويند دستمان تنگ است!!.
ما دختران شما، از شما پدر و مادر ها مي پرسيم: چرا هزارها تومان خرج چشم و هم چشمي و تجملات مي کنيد؟! اگر به فکر خودتان نيستيد به فکر جوانان کم در آمد روستا باشيد. تا کِي ، براي کي و تا کجا چشم و هم چشمي و به رخ کشيدن پولهايتان را مي خواهيد ادامه بدهيد؟؟ به فکر آخرت خود هم باشيد مگر نمي دانيد اسراف حرام است.
خواهش مي کنم در آوا بنويسيد که چرا؟ چرا پسرها بخاطر نداشتن خانه و ماشين و دختر ها بخاطر نداشتن جهيزيه زياد نبايد بتوانند ازدواج کنند؟ مقصر و گناهکار شماها که روز به روز چشم و هم چشمي ها را بيشتر و بيشتر مي کنيد و پولهايتان را به رخ مي کشيد هستيد بدانيد سخت مسئول هستيد و در برابر خدا پاسخگو، چه پاسخي داريد؟؟؟!!! جمعي از دخترهاي روستا
به ظاهر برگزاري اين تشريفات، به خاطر علاقه اي است که به فرزندان مان داريم، ولي عملا مي بينيم به جز رنج براي خانواده و نيز دو جوان چيزي در بر ندارد. گفتيم ازدواج يکي از فرآيند هاي عادي و طبيعي زندگي هر آدمي است. هر آدمي در طول زندگي اش رويداد هاي بسياري دارد مانند قبولي دانشگاه که مي تواند تغييري اساسي در روند زندگي هر آدمي داشته باشد. نمي خواهم با اين مثال اهميت ازدواج را پايين بياورم بلکه مي خواهم بگويم بسياري از اين شرايط ازدواج که در جامعه ما ساري جاري است ضرورتي ندارد. ازدواج يک امر ساده و بي پيرايه و در عين حال بسيار مهم زندگي است. دختر و پسري به سن ازدواج مي رسند با هم آشنا مي شوند، با هم گفتگو مي کنند، رفت و آمد مي نمايند، همديگر را خوب مي شناسند وقتي ديدند خواست ها و موضوع هاي زندگي شان مشابهت هاي زيادي دارد به يکديگر علاقه مند مي شوند علاقه بر اثر تداوم تبديل به دوستي و با تداوم دوستي عشق ايجاد ميشود آنگاه با فراهم آوردن و سايل اندک، زندگي مشترک شان را آغاز مي کنند و يک عمر با مهرباني با هم زندگي مي کنند. ولي مي بينيم امروزه در جامعه ما به فرآيند آشنايي، کسب شناخت، بوجود آمدن علاقه، تبديل علاقه به دوستي و ايجاد عشق که اساس هر زندگي مشترک بايد باشد اهميتي نمي دهيم ولي مقدار طلا، نحوه برگذاري جشن، مبلغ مهريه و مقدار جهيزيه از اصول ازدواج شمرده ميشود. مثلا همين مهريه را در نظر بگيريد همه مان مي گوييم «کي داده وکي گرفته! » اگر اذهان منطقي مي داشتيم فوري بايد اين پرسش در ذهن مان تداعي شود؛ حال که، هيچ کس نداده و هيچ کس هم نگرفته پس چه ضرورتي دارد که ما ساعت ها روي ميزان آن گفتگوکنيم؟ همانند بازار چک و چانه بزنيم؟ از کم بودن و يا زياد بودن آن برنجيم؟ يا آن جمله کي داده وکي گرفته را دروغ مي گوييم؟ و يا اين چانه زدن هايمان بيهوده است؟ از مجموع سخنان من اين پرسش در مي آيد که چرا ما اينقدر شرايط ازدواج را سخت کرده ايم که همه مان از آن شرايط سخت رنج مي بريم؟ چرا؟
– عامل مهمي که باعث شده ما اين رويداد عادي زندگي را تبديل به يکي از بزرگترين و مهمترين وقايع زندگي مان کرده ايم چشم و هم چشمي است.
– مي پرسيم چه نياز ما را وادار به چشم و هم چشمي کرده است؟
– به باور من ترس.
– ترس از چه چيز؟
– شايد من نتوانم ريشه رواني شخصي و اجتماعي اين ترس رابيان کنم ولي عامل عمده ترس است که هر يک از ما تلاش مي کنيم زرق و برق ازدواج فرزند مان بويژه دختر مان را بيشتر کنيم و به رخ بکشيم. در عين حال همه مان مي دانيم بسياري از اين کارهاي تشريفاتي هيچ ضرورتي هم ندارد و نيازي هم نيست. براي مثال، روزي يکي از مشتري هاي من به مغازه آمد ديدم به يکي از اقوام خود ناسزا مي گويد علت را پرسيدم که گفت تا حالا هيچ کس به دخترش جهيزيه تختخواب نداده ولي فلاني فلان فلان شده با دادن تختخواب به دخترش اين را هم مد کرده است من هم چند وقت ديگر قرار است دخترم را شوهر بدهم حالا ناگزيرم تختخواب هم بخرم. دستم هم خالي است نمي دانم چکار کنم. پس از چندي عروسي دختر همين شخص انجام شد و من کنجکاو شدم ببينم اين آقا که به فلاني بخاطر اضافه کردن تختخواب، به سقف مد جهيزيه دختران روستا ناسزا مي گفت، خود چه کار مي کند. ديدم تختخواب خريده ويک دستگاه آب گرمکن خرگوشي هم که تا آن موقع هيچ کس به عنوان جهيزيه به دخترش نداده بود هم به عنوان مد جديد بر مد هاي روستا افزوده است. بعد پرس و جوکردم ببينم اين که مي گفت پول ندارم از چه طريقي پول دار شده است که ديدم يک قطعه زمين فروخته است. من اين را ترس مي دانم در روستاي ما اين ترس باعث شده که چشم و هم چشمي شديد باشد. به مثال ديگر توجه کنيد خانمي در خانه اش نان مي پخته است در همان حين آمده اند جهيزيه دختر همسايه را ببرند زن نان پزي و تنور را رها مي کند و به تماشا مي رود که نان در تنور مي سوزد چرا به تماشا رفته؟ براي اينکه بداند همسايه چه چيزهايي به دخترش داده است. حال که اين خانم جهيزيه دختر همسايه را ورانداز کرد براي ديگران تعريف مي کندکه چه چيزهايي داشته است و از آنجايي که اکثر زنان آمار اجناس مد شده جهيزيه دختران روستا را مي دانند ارزيابي مي کنند که فلاني چه چيز بيشتر و يا کمتر داده است و اين به سر زبان ها مي افتد آنگاه مي بيني هر کجا که دوتا زن در کنار هم ايستاده اند همين کم و يا زياد دادن جهيزيه را بيان وارزيابي مي کنند که؛ دست کسر روي دخترش گذاشت و يا سنگ تمام گذاشت. درست مردم هم از همين ارزيابي و داوري و قضاوت ها مي ترسند آنگاه تلاش مي کنند قطعه اي اضافه تر بدهند تا بگويند سنگ تمام را گذاشت چون دست کسر گذاشتن مترادف با خسيس بودن است وکسي مايل نيست انگ خسيسي به او اطلاق گردد. باز جايي ديگر شاهد بودم که دختر خانواده توي روي پدرش ايستاده بود و مي گفت که حتما بايد فلان و بهمان قطعه کالا را به عنوان جهيزيه فراهم نمايي. استدلال دختر هم اين بود که بين هم سن هايم مي خواهم کوچک نشوم. يعني يک دختر در جامعه ي ما شخصيت و بزرگي خود را با تعداد بيشتر قطعه کالا تامين مي نمايد و ترس از اين داشت که بگويند پدرش دست کسر روي دخترش گذاشته آنگاه دختر احساس کوچکي و حقارت کند. من چون توي مردم هستم و شغلم به گونه اي است که با همه سر و کار دارم و سر صحبت را باز مي کنم همه بدون استثنا اين تجملات عروسي را اشتباه مي دانند ولي در عين حال همه هم انجام مي دهند من بر اين باورم که ريشه اش ترس از داوري و قضاوت منفي ديگران است.
– در خصوص ازدواج صحبت هاي زيادي مي توان کرد. چون جنبه هاي مختلفي دارد. دوسه روز قبل که دعوت شدم و موضوع جلسه گفته شد در اين خصوص بسيار فکر کرده ام ولي تقريبا به جنبه تجملات و تشريفات آن اصلا نينديشيده ام. بنظر من خود پسر و دختر در شکل دهي اين تجملات و تشريفات و سخت گيري هاي ازدواج نقشي ندارند و اين پدر و مادر ها هستند که اين مسائل را بوجود مي آورند.
– اجازه بدهيد موضوعي را اول جلسه ياد آوري کنم بحث وگفتگوهاي ما همه اش انتقادي است. در جلو هر نظري که ابراز شود يک چرا مي گذاريم و پاسخ استدلالي هم مي خواهيم اين يک اصل است در جلسات قصد قصه گويي نداريم چون وقت طلاست. پس روح جلسات انتقادي است موضوع هايي که باعث رنج مردم است باعث زيان است باعث تلف شدن وقت و انرژي مي گردد کارهايي که درش سازندگي نيست اينها رامي خواهيم باديد نقادانه بررسي کنيم.
– دوست مان اشاره کرد شاهد بوده که دختري پدر و مادرش را در تنگنا قرار داده که حتما فلان وسايل وکالا را به عنوان جهيزيه خريداري و همراه دختر به خانه شوهر بفرستد نمي خواهم بگويم چنين رويدادي نمي تواند اتفاق بيفتد بلکه مي خواهم بگويم عامل بوجود آورنده اين بينش و فرهنگ انتظار در دختر باز همان پدر و مادر بوده است اينقدر در خانواده تعريف کرده اند که فلاني جهيزيه کم داده و دست کسر روي دخترش گذاشته و فلاني جهيزيه زياد داده و دخترش سر فراز است. با اين تعريف ها ذهنيتي در دختر خود بوجود آورده اند که سرفرازي مساوي با داشتن جهيزيه بيشتر است لذا ناگزير پدرش را زير فشار مي گذارد. اينها مقداري از مشکلات ازدواج است ولي من نظرم اين هست که چون ما هنوز به مرحله دختر شوهر دادن و پسر زن دادن نرسيده ايم ممکن است نتوانيم خوب داوري کنيم بياييم روي اين موضوع از ازدواج صحبت کنيم که زندگي موفق کدام است؟ چه عامل هايي سد راه موفقيت است؟
– دوست عزيز شما روي هر موضوع ازدواج که آمادگي اش را داري نظرت را بگو.
– من نسبت به هم سالانم در مارکده قدري دير ازدواج کردم هرکه به من مي رسيد مي گفت: چرا ازدواج نمي کني؟! مثل اين بودکه مردم جامعه ما همه مشکلات راحل کرده اند و فقط ازدواج من تنها مشکل روستا بود. خوب خدا را شکر که من هم ازدواج کردم و مشکلات مسلمين حل گرديد. من شخصا راجع به امر ازدواج بسيار انديشيده ام هيچگاه تحت تاثير حرف هاي مردم نبودم و برايم اهميتي نداشت. مثلا به من گفته مي شد پسر، چرا ازدواج نمي کني؟ زمين زير پاي تو مي لرزد! و من چون لرزشي در زمين احساس نمي کردم برايم مهم نبود در مقابل عده اي کم هم بودند که ازدواج کرده بودند و در زندگي شان مشکل داشتند وقتي به من برخورد مي کردند مي گفتند که، کار بسيار خوبي مي کني که ازدواج نمي کني. حرف اينها هم روي من تاثير نداشت چون من مستقل مي انديشيدم و اين راخوب درک کرده بودم که ازدواج امري پسنديده و لازم است ولي بايد شرايط سالمي فراهم آيد. چيزي که نصيحت کنندگان، متوجه نبودند تفاوت خواست ها، علايق، بينش ها و فرهنگ دو نفر دختر و پسر و نيز ديگر شرايط يک ازدواج سالم بود. آنها همه را يکسان مي پندارند از ديد اين گروه آدمها يک دختر که بزرگ شد بايد شوهرش داد، به چه کسي ؟ هرکه آمد. و يک پسر هم که بزرگ شد بايد زنش داد؟ چه زني؟ هر که شد، زن، زن است. من هم با ازدواج به شکل ساده که بيان شد موافقم آنهايي که مي گويند ازدواج يک امر عادي زندگي است و بايد بي پيرايه انجامش داد براي نظر خود صد دليل منطقي و عقلي مي توانند ارائه دهند ولي آنهايي که به تشريفات و تجملات مي پردازند و سختگيري مي نمايند حتي نمي توانند يک دليل منطقي و عقلي براي رفتار خود ارائه دهند. با اينکه من برنامه ريزي براي يک ازدواج ساده و سالم کرده بودم که جو حاکم عشق باشد و صداقت و سادگي، يک وقت متوجه شدم از هر طرف نظر ارائه مي گردد، خواسته هست، صحبت ازسنت مي شود، صحبت از رسوم مي گردد، توصيه به فلان شکل برگزار شدن جشن ميشود، يک وقت ديدم اصل ازدواج در حاشيه مانده است.
– من مي خواهم راجع به دو مطلب سخن بگويم يکي ارتباط جوانان با مسائل زمان بلوغ است. که جوان جامعه ما هيچ گونه آشنايي با مسائل پيش آمده و چگونگي برخورد با آن را ندارد. ببينيد در جامعه ي ما حرف زدن در باره تغييرات و مسائل پيش آمده دوران بلوغ تابو است همه ما مي دانيم جوان با رسيدن به سن بلوغ دچار يک مقدار تغييرات مي گردد که لازم است شناخت لازم و درست در باره اين تغييرات داشته باشد. درسيستم آموزشي ما که اين مسائل آموزش داده نمي شود در خانواده، پدر و مادر با اينکه مشکلات اين دوران را مي دانند به روي مبارک خودشان نمي آورند و سرشان را زير برف مي کنند آنگاه مي بينيم جوان ناگزير اطلاعات ناقص نارسا و بعضا هم خطا و نا سالم از اين و آن مي شنود. بنظر خودمان آدم اخلاقي هستيم و صحبت از مسائل جنسي نمي کنيم چون از ديد اخلاق و ادب رايج جامعه ي ما صحبت کردن در اين باره و دادن آموزش و آگاهي در اين باره به جوانان و آوردن بعضي کلمات بر زبان غير اخلاقي است. ببينيد تا همين چند سال اخير يک مرد در جامعه ما هيچ گاه نام زنش را مثلا براي مامور آمارگير و يا مامور سجل احوال نمي گفت مي پرسيم چرا؟ چون از ديد يک مرد سنتي زن فقط کاربرد جنسي داشته است که بايد توي پستوي خانه بماند بزايد و خانه داري کند و… کما اينکه فلسفه وجودي زن هم اکنون هم در نظر و بينش بعضي از ما مردان در همين جامعه روستايي خودمان همان بينش پدر بزرگ مان است. من با بررسي که کرده ام در فرهنگ و بينشمان در رابطه با برخورد با بيان مسائل دوران بلوغ مشکل داريم حال که آموزش و پرورش اين مهم را ناديده گرفته و آگاهي نمي دهد بهتر است پدران و مادران اين امر مهم را به عهده بگيرند و جوانان خود را به موقع بياگاهانند تا ضريب انحرافات را کم وکمتر نماييم و جوانان ما به روش صحيح برخورد با اين پديده طبيعي آشنا شوند. ببينيد جامعه هاي عقب مانده در برخورد با رويداد هاي زندگي نمي توانند به روش صحيح و منطقي تصميم گيري نمايند و عصبيت حرف اول را ميزند دچار بحران هستند شما جامعه هاي عقب مانده آفريقايي را بنگريد عروسي شان يک هفته طول مي کشد عروس را با کوبيدن روي دله ها و با سر و صداي زياد مي آورند يا شما همين لر هاي بختياري خودمان را ببينيد وقتي يک نفر ازشان مي ميرد چه کارهايي که نمي کنند حال شما برويد شمال شهر تهران يک نفر امروز مي ميرد بعد از چند روز بازماندگان زندگي عادي شان را از سر مي گيرند ما بايد بپذيريم که در باره آموزش مسائل و تغييرات دوران بلوغ جوانان پنهان کاري ميکنيم مثل اينکه پدر و مادر هيچ وظيفه اي در اين باره ندارند و بي خيال اند طبيعي است که جوان ما اطلاعات و آگاهي هاي لازم را ازهر طريقي که فراهم شود به دست مي آورد که ممکن است هزينه زيادي هم در باره اش بپردازد چون ممکن است اطلاعات و آگاهي ها توام با آلودگي هاي اخلاقي و همراه با بد آموزي ها باشد. من در دوران تحصيل در دانشگاه دوستي داشتم که بچه قم بود روزي در رابطه با روش هاي کسب آگاهي درست و سالم در باره مسائل بحران دوران بلوغ با هم صحبت مي کرديم که گفت: مادرم تمام آگاهي و اطلاعات لازم در اين زمينه را با توجه به رشدم از آغاز تا کنون به من داده است و هر کجا هم که خود لازم مي ديدم مي پرسيدم و او پاسخ لازم را مي داده است. بعد از شنيدن حرف هاي اين دوست، من نخست با خود گفتم عجب مادر بدي دارد ولي بعد با بررسي که کردم به اين نتيجه رسيدم که چقدر اين خانواده دانا و آگاه هستند که نخواسته اند بچه شان اطلاعات غلط از آدم هاي ناباب بگيرد خودشان آگاهي هاي لازم ودرست را به موقع به فرزندشان داده اند. چرا به اين نتيجه رسيدم؟ چون مي بينم خيلي از حرف هاي درگوشي جوانان ما همين مسائل هست پس لازم است پدران و مادران براي اين بحران بلوغ بچه هايشان فکري بکنند و اطلاعات وآگاهي هاي لازم جوانشان را پاسخ دهند. ببينيد فقط مراسم ازدواج ما داراي زرق و برق و تشريفات زائد نيست داشتن ظاهر و باطن در همه زمينه هاي زندگي ما هست ماحتي روضه زنانه مان هم پر از زرق و برق است مکه رفت مان هم رقابتي است ما احساسات مان را در مسائل اجتماعي مان بروز مي دهيم.
– من هم حرف دوست مان را تاييد مي کنم ما در تمام رفتارهاي مان در اجتماع دنبال ابراز وجود هستيم و مي خواهيم خود را بهتر و برتر نشان دهيم تا نظر مثبت ديگران را همراه خود داشته باشيم اين است که هر يک تلاش مي کند جهيزيه بيشتر دهد.
– چرايک پدر و مادر احساس مي کند که بايد برتر از ديگران باشد و بدين منظور تلاش مي کند يک قطعه جهيزيه بيشتر دهد؟
– من فکر مي کنم ما بحران اعتماد به نفس در جامعه مان داريم بدين جهت از داوري و قضاوت مردم سخت وحشت داريم به همين دليل هم اکثر ما ها از شخصيت خودمان و از جايگاه اجتماعي خودمان هم راضي نيستيم و ديگران را از خودمان بهتر مي دانيم و مي خواهيم در جاي ديگران باشيم بنا بر اين تلاش مي کنيم ظاهر خوبي از خودمان نشان دهيم تا داوري و قضاوت مثبت ديگران را داشته باشيم. اين کمبود اعتماد به نفس باعث ترس و نگراني در ما مي شود اين است که هيچ گاه خود واقعي مان را نشان نمي دهيم. ببينيد يک تئوري هست که مي گويد آن که تلاش مي کند فعال است و حرکت دارد و ممکن است شکست هم بخورد ولي بيشتر ما ها از آن تيپ آدم هايي هستيم که مي گوييم تلاش نمي کنيم حرکت جسورانه نمي کنيم تا شکست هم نخوريم.- پس مي رسيم به اين نکته که چون به دنبال دانايي نمي رويم و رشد کامل شخصيتي مان را نمي توانيم بدست آوريم بنابر اين احساس کمبود کمال شخصيتي مي کنيم و فکر مي کنيم اين کمبود کمال نيافتگي را مي توانيم با مهريه بيشتر، جهيزيه بيشتر، و جشن پر زرق و برق تر جبران کنيم ولي چون اين ها باعث کمال و آرامش نمي شوند بحران شخصيتي ما ادامه دارد. مثلا مي بينيم دختري که مهريه بالايي دارد به صرف بالا بودن مهريه اش احساس خوشبختي نمي کند عکس اين هم صادق است و يا دختري که جهيزيه کلان دارد حتما احساس آرامش نمي کند عکس آن هم مي تواند درست باشد و يا پسري که جشن عروسي با شکوه داشته موفق و شادمان حتمي نيست