همشهريان گرامي: نوروز باستاني بر همه ي شما خجسته باد. هر روزتان نوروز، و نوروزتان پيروز باد.
جلسه نگين
اعضا هيات مديره شرکت تعاوني توسعه روستايي نگين مارکده آقايان : محمود عرب، محمدعلي شاهسون، جهانگيرشاهسون، عليمراد شاهسون، قربانعلي عرب، مصطفي عرب و حميد شاهسون و دو نفربازرس آقايان عليرضا شاهسون و ولي الله عرب در تاريخ 26/12/86 ساعت 20 در محل دفتر دهياري تشکيل جلسه داد و راجع به انتخاب مدير عامل و رئيس هيات مديره و منشي راي گيري به عمل آمد که نتيجه به شرح زير شد.
آقاي محمود عرب فرزند احمد به سمت مدير عامل و آقاي جهانگير شاهسون فرزند مهراب به عنوان رئيس هيات مديره و آقاي قربانعلي عرب فرزند لطفعلي به عنوان نايب رئيس و آقاي محمدعلي شاهسون به عنوان منشي هيات مديره انتخاب شدند. و مقرر گرديد آقاي محمود عرب روزهايي که جهت کارهاي اداري شرکت به ادارات مراجعه مي نمايد يادداشت و در پايان هرماه به هيات مديره ارائه و هيات مديره برابر عرف محل به صورت روز مزد، به وي مزد پرداخت نمايد. علاوه بر مزد، هزينه رفت و آمد برابر نرخ ميني بوس نيز محاسبه و پرداخت خواهد شد. پرداخت هزينه بيمه به عهده خود محمود عرب خواهد بود.
همچنين مقرر گرديد فرم تقاضا نامه اي براي درخواست عضويت اعضا فراهم که در آن علاوه بر تقاضاي عضويت و اعلام داشتن شرايط لازم، متقاضي متعهد گردد که تا 15/7/87 مبلغ سي هزار تومان ديگر به حساب شرکت واريز نمايد و نيز متعهد گردد هر گونه نقل و انتقال سهام خود را با اطلاع و موافقت هيات مديره شرکت انجام دهد. در صورت عدم انجام دو تعهد فوق توسط متقاضي، به منزله انصراف و استعفا از عضويت شرکت تعاوني توسعه روستايي نگين خواهد بود.
گزارش از : محمدعلي شاهسون مارکده
واگذاري خطوط انشعاب با پروانه ساخت
بخشداري سامان طي نامه شماره 419 مورخه 8/12/86 ضمن ارسال رونوشت نامه معاونت استانداري به دهياري مارکده نوشته: « به پيوست رونوشت نامه شماره 45735/30 – 8/11/86 معاونت محترم امور عمراني استانداري در خصوص اعلام عدم واگذاري هرگونه خدمات و انشعاب آب، برق، مخابرات و گاز واحد هاي مسکوني و صنفي و هرگونه بنايي که به صورت غير مجاز و خلاف ضوابط و مقررات اجراي طرحهاي مصوب احداث شود جهت اطلاع و رعايت دقيق مفاد آن حضورتان ارسال مي گردد»
مفاد نامه معاونت استانداري به شرح زير است. « به استناد ماده 8 ، قانون منع فروش و واگذاري اراضي فاقد کاربري مسکوني براي امر مسکن به شرکت هاي تعاوني مسکن و ساير اشخاص حقيقي و حقوقي ، مصوب مورخه 6/5/81 مجلس شوراي اسلامي و ماده 15 آيين نامه اجرايي همين قانون دستور فرماييد واگذاري خطوط و انشعاب به ساختمان ها بر حسب مراحل مختلف عمليات ساختماني صرفا در قبال ارائه پروانه معتبر ساختماني، گواهي عدم خلاف يا گواهي پايان ساختمان معتبر صادر شده توسط مراجع مسئول صدور پروانه به همراه ذکر شماره و تاريخ مدارک مذکور در قرارداد هاي واگذاري صورت پذيرفته و ضمنا بر اساس نص صريح ماده قانوني فوق الذکر واگذاري خطوط و انشعاب اين گونه خدمات به واحدهاي مسکوني و صنفي و هرگونه بنايي که به صورت غير مجاز و خلاف ضوابط و مقررات اجرايي طرح هاي مصوب احداث شود، ممنوع مي باشد. احمد ايرج پور معاون امور عمراني»
نتيجه انتخابات مجلس در مارکده
روز جمعه 24/12/86 همزمان با سراسر کشور انتخابات هشتمين دوره مجلس شوراي اسلامي راس ساعت 8 صبح در محل مدرسه راهنمايي پگاه مارکده شروع شد. رقابت بين16 نفر از کانديد هاي حوزه شهرستان شهرکرد صورت گرفت. زمان قانوني برگزاري انتخابات 10 ساعت بود که در چهار نوبت تا ساعت 22 تمديد شد. 14 نفر به نمايندگي از فرمانداري شهرکرد و بخشداري سامان که 7 نفرشان مارکده اي بودند بر حسن اجراي انتخابات نظارت داشتند. در روستاي مارکده 695 نفر از اهالي به پاي صندوق اخذ راي رفته و به کانديد هاي مورد نظر خود راي دادند. از کل آرا ماخوذه در حوزه مارکده 10 راي سفيد و 7 راي باطله اعلام شد. تعداد آراي کسب شده توسط کانديدها به شرح زير است. آقاي سليمي 438 راي. خانم قائد اميني 94 راي. آقاي ترابي 46 راي. آقاي رئيسي 30 راي. آقاي اسکندري 20 راي. آقاي تمدن 16راي. آقاي شبان 14 راي. آقاي خليلي 7 راي. آقاي کريم زاده 5 راي. آقاي شمسي پور 3 راي. آقاي عليزاده 3 راي. آقاي باقري 1 راي. آقاي بياباني 1 راي. و آقايان اميرخاني، بهرامي و قلي پور هيچ راي کسب نکردند.
تعداد کل آرا ماخوذه در بخش سامان14487 راي بوده است.که آراي 5 نفر اول به شرح زير است. آقاي سليمي 3766 راي. آقاي رئيسي 2808 راي. آقاي ترابي 2585راي. خانم قائد اميني 1830راي. آقاي تمدن 1094 راي.
کل آراي ماخوذه در شهرستان شهرکرد 123585 راي بوده که تعداد آرا 5 نفر اول به شرح زير است. آقاي سليمي 22504 راي. آقاي ترابي 19699 راي. آقاي رئيسي 19540 راي. خانم قائد اميني 16207 راي. آقاي تمدن 13133 راي. در نهايت به دليل عدم کسب يک چهارم آراء توسط يکي از کانديدها رقابت بين دو کانديد آقايان سليمي و ترابي به دور دوم کشيده شد که نوبت دوم انتخابات در تاريخ 2/2/87 اعلام گرديده است. گزارش از کريم شاهسون 26/12/86
گفتگو ( قسمت دوم)
– ببينيدجامعه ي ما يک جامعه ي طبقاتي است و ما نمي خواهيم که جامعه ي طبقاتي نداشته باشيم بلکه مي خواهيم خودمان را يک پله بالا بکشيم که بتوانيم احساس برتري نسبت به ديگري بکنيم يعني جامعه ي ما نردباني شکل است هر يک از آدم هاي يک طبقه و قشري تلاش مي کند که خودش را بالا بکشد و جلوه دهد اين ها ناشي از بحران کم داشتن ها و نا تواني ها است چون جامعه ي ما جامعه ي دانايي محور، فرزانگي محور، و فرهيختگي محور نيست.
– يعني ارزش هاي جامعه ي ما بجاي دانايي وکسب معرفت، شده ارائه جلوه گري چيزهاي ظاهري و اين ها هم چون هيچ گاه انسان را ارضا نمي کند لاجرم انسان نمي تواند به کمال خود برسد و چون احساس کمال يافتگي نمي کند هميشه احساس نياز وکمبود مي نمايد و نيازها وکمبودهاي خود را در زرق و برق و امور ظاهري جستجو مي کند مي خواهيد اين را بگوييد؟- بله، به علاوه ويژگي جامعه اي که پويا نباشد همانند جامعه ي استبداد زده و فقر زده هستند حال وقتي به تمکني مي رسيم تلاش مي کنيم در موضوع هايي که محروميت و درد و رنج کشيده ايم خود نمايي کنيم اگر سرنوشت افراد جامعه
هاي استبداد زده و فقر زده را مطالعه کني و با سرگذشت انسان هاي بزرگ و فرهيخته مقايسه نمايي به اين نظر من بهتر واقف خواهيد شد.
– من سواد و اطلاعاتم کم هست ولي مي بينم که مردم به ظواهر هر چيز بيشتر اهميت مي دهند تا اصل ها.
– چرا؟ حتما در خودشان يک نيازي مي بينند؟
– فکر مي کنم چون نتوانسته ايم دانايي را در جامعه مان ارزشمندکنيم به عمق و ارزش واقعي آن هم پي نبرده ايم از نظر شخصي کمبود داريم دنبال چيزهايي مي رويم که براي مان ملموس هست و مي توانيم به آساني به آن دست يابيم و بگوييم من اين را دارم.
– کمبود دانايي وکمبود شخصيت همه جا يکي نمي تواند باشد؟ و دانايي هم صرف داشتن تحصيلات نيست؟
– من کمبود شخصيت را اين گونه مي دانم، هرگاه فردي يا کسي احساس ارزشمندي و مفيد بودن از خود نداشته باشد اوکمبود شخصيت دارد.
– بياييم بحث را اينگونه ادامه دهيم آيا به نظر شما در جامعه روستايي ما يک دختر حقوق و ارزش برابر با يک پسر دارد؟
– نه، تا آنجاييکه من شناخت دارم دختر و پسر در ديد و نظر و بينش مردمان ما داراي حقوق و ارزش يکسان نيستند به همين خاطر است که ما پايين تر بودن دختر را با جهيزيه پر مي کنيم.
– من هم نظر دوست مان را قبول دارم و بر اين باورم که نگاه تفاوت آميز به پسر و دختر در جامعه ي ما ريشه عميق تاريخي و فرهنگي دارد و با جو فرهنگي حاضر هم بعيد به نظر مي رسد که بتوانيم تاثيري روي اين ديدگاه بگذاريم.
– شما به عنوان يک جوان حاضر در جلسه اگر فردا صبح بخواهي به خواستگاري دختري بروي معيار انتخابت چيست؟ و در سر راه خود چه مشکلي مي بيني؟
– بي شک اول صداقت او برايم مهم است و بعد زيبايي و ديگر خصوصيات. مشکلات سر راهم اين است که خواهد گفت: بايد خانه داشته باشي، ماشين داشته باشي، پول و زمين هم داشته باشي. که من هم الحمد الله هيچ کدامش را ندارم. آنگاه احساس شکست خواهم کرد و عقب نشيني مي کنم تا به سن 30 -40 برسم که نمي دانم تا آن وقت بتوانم اين وسايل را فراهم کنم يا خير.
– حالا بهتر بود الحمد اللهش رانمي گفتي. خوب فکر مي کني چرا يک دختر اين انتظارات را از همسر آينده اش دارد؟
– قطعا دختر خودش اين حرف ها را نمي زند بلکه پدر و يا مادرش اينها را ميگويد.
– فکر مي کني اگر پدر و مادري دخترشان را آزاد بگذارند که خود تصميم بگيرد دختر اين شرايط را بازگو نمي کند؟
– من اينگونه فکر مي کنم.
– شما چه مقدار شناخت از دختران داري که ان گونه فکر مي کني؟
– چند دختر نظرشان را اين گونه گفته اند. در روستاي ما هيچ پدر و مادري چنين اجازه اي به دخترش نمي دهد که دختر شخصا بتواند ابراز وجود کند بلکه خودشان تصميم ها را مي گيرند و دخترشان را با شرايط خودشان شوهر مي دهند و اين دختر، بچه مي زايد و بزرگش مي کند دوباره خودش همان روش پدر و مادرش را در باره فرزندش بکار مي کيرد يعني اين فرهنگ و بينش مرتب باز توليد و تکرار مي شود.
– شما به عنوان يک پسر جوان فکر مي کنيد چه کار بايد کرد تا از اين وضعيت نا مطلوب بيرون بياييم؟
– نمي دانم. ولي اين را باور دارم که اگر پسر و دختري به يکديگر علاقه مند باشند و يکديگر را دوست داشته باشند و همدل باشند بهتر مي توانند موفق شوند تا بخاطر خانه و ماشين و پول ازدواج کنند.
– به نظر شما جوان جلسه، علاقه بين يک پسر و دختر چگونه بايد شکل بگيرد؟
– بايد بتوان رفت و آمد کرد وگفتگو نمود.
– من مي خواهم شکل گيري انتخاب يک دختر در بين جوانان روستاي مان را بيان کنم نخست ديدن در کوچه، خيابان و يا عروسي ها صورت مي گيرد و مورد پسند پسر مي شود سپس گفتگو با تلفن و يا حضوري در کوچه و خيابان انجام مي گيرد و اخيرا اينترنت هم به کمک آمده است. موضوعي ديگر را که بد نيست ياد آوري کنم. اکنون از هر پسر روستا که بپرسي؛ اولين چيزي که باعث شد آن دختر را انتخاب کردي چه هست؟ خواهد گفت صداقت. ولي من با قاطعيت مي گويم که دروغ است. بدون شک براي همه اولين معيار زيبايي است. اين را به خاطر تظاهر به رعايت شرم و حيا مي گويند يعني از همان بچگي در خانواده مي آموزيم تظاهر به خوب بودن بکنيم. از همان بچگي به ما مي آموزند هيچگاه خود واقعي مان نباشيم وآن گونه هستيم خود را معرفي نکنيم. مي دانيم صداقت يک کيفيت است وکيفيت را نمي شود با يک ديد زدن چند لحظه اي دزدکي فهميد با چند کلمه حرف زدن با ترس و لرز دريافت بلکه بايد نشست و برخاست ها باشد داد و ستد ها باشد گفتگوها باشد رفت و آمد ها باشد تا رفتار ها با گفتار ها مقايسه گردد آنگاه شايد بتوان گفت فلاني قدري صداقت دارد. چون مي دانيم لحظاتي که يک پسر و دختر براي آشنايي بتوانند با هم باشند و گفتگو کنند ناچيز است، دزدکي است، دور از چشم پدر و مادر و ديگران است، توام با دلهره و ترس است، در آن لحظات آرامشي وجود ندارد که دختري و يا پسري بخواهد خود واقعي اش را بنماياند. از خود پسر يا دختر هم که بپرسي قطعا خواهد گفت من صداقت دارم هيچگاه کسي نمي گويد صداقت ندارم. پس اولين معيار پسنديدن زيبايي و جذابيت است و درست هم هست و بايد هم همين گونه باشد و جوان روستاي ما بايد بياموزد که دروغ نگويد، دروغ گويي زشت و پليد است هرچند براي شرم و حيا باشد، خودش را فريب ندهد و راست و پوست کنده بگويد از نظر من زيبا ترين دختر روستا فلاني است که من پسنديده ام. و اين حق يک جوان هم هست.
– من نظر دوست مان را قبول دارم ما از کودکي مي آموزيم که چند شخصيتي باشيم با قدري مطالعه اجتماعي که من دارم دريافته ام که در جامعه هاي ديگر جهان دروغ هست ولي قطعا ريا و تظاهر به شدتي که ما داريم نيست. ما ايراني ها استاد تظاهر هستيم. خوب، مي دانيم لابلاي تظاهر دروغ هم نهفته است. به اين مثال توجه کنيد. اکنون موقع انتخابات مجلس است همه ي کانديدها دليل کانديد شدن خود را اينگونه بيان مي کنند: « احساس وظيفه کردم، درخواست و فشار دوستان بود، چند تن از علما نامه نوشتند و در خواست کردندکه کانديد شوم» هيچ يک نمي گويد من خودم تصميم گرفتم، دلم مي خواهد توي مجلس بروم، دلم مي خواهد آدم مهمي باشم. من بر اين باورم که ما حتا با نزديک ترين آدم به خودمان که زنمان باشد رو راست نيستيم مثلا مطمئن هستم که همين کانديد هاي مجلس به زنشان هم نمي گويند من تصميم گرفتم توي مجلس بروم. پس مي خواهم نتيجه بگيرم مردماني هستيم متظاهر. ناگزير دروغ هم لابلاي تظاهر يافت مي شود. بنابر اين در چنين جامعه اي شناخت مشکل هست شناخت ها از يکديگر سطحي اند اين روند در همه ي سطوح زندگي ما ساري و جاري است که خود نتيجه يک فرهنگ استبدادي است حال با اين فرهنگ چگونه يک پسر و دختر که چند لحظه دزدکي با هم گفتگو مي نمايند مي توانند به صداقت يکديگر پي ببرند؟
– شما جوان بگو ببينيم به نظر تو اولين معيار انتخاب دختر توسط يک پسر، امروز در جامعه ما چيست؟
– من فکر مي کنم زيبايي و جذابيت است.
– بدون شک زيبايي بايد بايد شرط اول باشد اگر دختري و يا پسري گفت من
زيبايي را دوست ندارم يا دروغ مي گويد و يا بيمار است. علاقه مندي و دوست
داشتن يکديگر لازمه زندگي زناشويي است حال پرسش اين است که چگونه ما مي توانيم به مرحله دوست داشتن برسيم؟ ببينيد ايجاد علاقه و دوست داشتن و سر انجام، عشق، يک فرآيندي دارد اگر آن فرآيند درست طي شود ما مي توانيم به يک عشق واقعي دست يابيم وگرنه دوستي و عشق ما سطحي خواهد بود. براي رسيدن به عشق عميق نخست بايد ظاهر و يا همان زيبايي جسمي را ديد و پسنديد بعد با يک ديگر گفتگو کرد، رفت و آمد نمود، تا با خصوصيات اخلاقي و رفتاري يکديگر آشنايي پيدا کرد در حين گفتگو و رفت و آمد اگر خواست ها، آرزوها، آرمان ها، علايق و ارزش هاي دختر و پسر مشابهت زيادي با هم داشت علاقه ها بيشتر و تبديل به دوستي مي گردد و تداوم دوستي ايجاد عشق مي کند حال مي پرسم آيا چنين امکاني براي پسر و دختران روستا هست؟ و آيا در بين پسران و دختران روستا چنين بينشي و فرهنگي وجود دارد؟
– نه اين گونه نيست بيشتر ديدن ها دزدکي است آن لحظه ها هم که آشکار است بيشتر صحبت ها و رفتار ها رسمي است تا واقعي.
– ببينيد عشق يعني علاقه مندي شديد و عميق دو نفر به يکديگر که پس از شناخت و درک يکديگر مي تواند اتفاق بيفتد. و دختر و پسر به اين نتيجه رسيده باشند که اين دونفر براي همديگر آفريده شده اند. بنا بر اين با هم بودنشان خالي از رنج و سر شار از لذت و خوشنودي خواهد بود به اين مرحله گفته مي شود عشق. و دو نفر را عاشق مي نامند. عاشقان و دلدادگان روستاي ما چه مقدار با اين فرآيند آشنايي دارند؟
– نه چنين فرآيندي در بين جوانان روستاي ما طي نمي شود. دختران و پسران روستاي ما در ارتباط با عشق و عاشقي خيلي تحت تاثير فيلم هاي ايراني و هندي اند. مدل انتخاب و رفتار هاي بعد از آن، رفتار هنر پيشه هاي اين فيلم ها هستند. مثلا دختر و پسري از خيابان عبور مي کنند يک لحظه نگاه ها به هم مي افتد و احتمالا لبخندکي، اين مي شود آغاز آشنايي آنگاه نگاه ها تداوم مي يابد و تعقيب مي شود و منجر به ازدواج مي گردد. نه شناخت درستي وجود دارد نه کسي به اين مقوله ها مي انديشد و نه کسي آنها را لازم و ضروري مي داند. دقيقا همانند هنر پيشه هاي فيلم ها خود را تيپ مي کنند و در مقابل هم ژست مي گيرند و رفتارهايي همانند قهرمانان از خود بروز مي دهند. در باره تشريفات ازدواج هم نظرم را مي گويم دليل اينکه دختران امروز مي خواهند مهريه بالا و جهيزيه کلان داشته باشند اين است که پدران و مادران شخصيت دختر بچه خود را اينقدر لگد کوب کرده اند که احساس کمبود شخصيت مي کنند و مي خواهند بدين طريق جبران آن کمبود ها را بنمايند. فقط در تشريفات ازدواج نيست که به پول وکالا انديشيده مي شود. در هر خانواده اي ممکن است فرزندي به سمت دلالي و پول در آوردن از اين طريق روي بياورد روز هاي نخست پدر قدري فرزند خود را نصيحت مي کند که مواظب حرام و حلال باشد. قدري که پسر به پول دست يافت و مقداري از اين پول را به درون خانواده تزريق نمود مي بيني اين پسر عزيز دردانه و محبوب پدر و مادرمي شود ديگر از آن نصيحت ها هم که حرام و حلال نکني هم خبري نيست و ورد زبان پدر و مادر مي گردد. چرا؟ چون پول دارد. و همه مان مي دانيم پول در آوردن از روش دلالي لازمه اش دروغ گفتن و حرام و حلال کردن است.
– من مي خواهم از ديدي ديگر به قضيه ازدواج بنگرم ببينيد امروز دختران قرباني تصميمات نادرست پدران و مادران شان مي شوند چرا؟ چون به علت زود شوهر دادن دوره نوجواني از زندگي شان حذف مي شود يعني دختران ما تجربه دوره نوجواني 13تا21 سال را طي نمي کند و مي دانيم عشق در پايان اين دوره بايد آغاز و شکل بگيرد. ناگزير ممکن است عشق بعد از ازدواج اتفاق افتد و ممکن است هم هيچ اتفاق نيفتد آنگاه ما زياد شنيده ايم که گفته مي شود يک عمر سوختم و ساختم.
– من يک مقاله اي نوشته ام که هنوز کامل نشده است و عنوانش هم هست اگر من يک دختر بودم. متاسفانه ديد ما مردان نسبت به زنان ديدي مالکانه است و نمي گذاريم در باره خودشان تصميم بگيرند ما آنها را شوهرشان مي دهيم به مدرسه مي فرستيم و يا نمي فرستيم برايشان تعيين تکليف مي کنيم. من هم همانند دوست مان فکر ميکنم نياز است قدري در رابطه با مسائل و مشکلات دوران بلوغ جوانان صحبت شود.
– ببينيد دوستان من نياز به آموزش مسائل و مشکلات دوران بلوغ را لمس مي کنم و به مفيد و ضروري بودن آن هم باور دارم ولي اين مسائل چون به صورت تابو در جامعه ي ما مطرح است و ما نمي توانيم در باره آنها چيزي بنويسيم چرا وقت مان را صرف کنيم؟
– من دوسه تا سفر به خارج ازکشور رفته ام در آنجا تمام وقت و حواسم بررسي رفتار مردمان بوده به علاوه وقتي گردشگران خارجي را در اصفهان مي بينم با دقت رفتارهاي شان را زير نظر مي گيرم آنگاه آن رفتارها را با خودمان مقايسه مي نمايم مي بينم تفاوت بسيار است. مثال کوچکي مي زنم و مي گذرم مثلا در خيابان هاي کشورهاي ديگر زنان باحجاب و بي حجاب تردد مي کردند و براي مردم انگار نه انگار که چنين موجوداتي از آنجا عبور مي کنند حالادلم مي خواست يکي از همان زنان از خيابان هاي ما عبور کند اولا همه به تماشايش مي ايستند بعد ماشين ها برايش بوق خواهند زد و عده اي هم ممکن است شوت بزنند و يا … مدتي است. روي رفتارهاي مان که وقت دعوا و ناراحتي از خودمان بروز مي دهيم مي انديشم مثلا وقتي با هم بد هستيم به يک ديگر اين حرف ها را ميزنيم بيني ات بزرگ است،( برو دماغ گنده) قدت دراز( دراز بي عقل) و يا کوتاه ( برو با اين قد يک وجبي ات ) است، پدرت نان نداشت( صبح تا شب بابات گشنه بود ) وکتش هم پاره بود، مادرت کفش نداشت و… وقتي دقت کنيم هيچ يک از اين حرف ها مربوط به عمل کرد و تصميم و اراده آن طرف که مورد خطاب قرار گرفته نمي شود و در ايجادش دخالتي نداشته است آدم حيران مي ماند که چرا گفته مي شود؟ اين ها را روزانه در همين روستاي خودمان به يکديگر مي گوييم و يک سنت نا پسند است. گفته شد رعايت تشريفات وسخت گيري هاي ازدواج بخاطر ترس از داوري مردم است مي خواهم چيزي اضافه کنم که اين داوري ها و قضاوت ها هم خيلي زود فراموش مي شود مي بيني موضوعي يکي دو ماه سر زبان مي افتد و يکي دو سال بعد هيچ اثري از آن در ذهن ها باقي نمانده بدين جهت نبايد اين قدر نيرو و انرژي و وقت مان را در اين باره صرف کنيم مگر اين که بگوييم وسعت ديد مان لحظه اي و کم وسعت است.
– ما مردان را طوري در جامعه پرورانده اند و پرورانده شده ايم که هنگام مواجه با زنان به گونه اي برخورد مي کنيم که اگر کسي نداند فکر مي کند خواجه ايم ولي مي خواهم بگويم اگر آب باشد همه مان شناگران ماهريم.
– جوانان ما که ازدواج مي کنند در حقيقت يک ريسک مي کنند چون هيچ شناختي از هم ندارند حال ممکن است بعد از ازدواج نکات قوتي در يکديگر بيابند و به يکديگر علاقه مند شوند و ممکن است هم نه. که بايد بسوزند و بسازند متاسفانه ما مردان کمتر حقوق انساني زنان را رعايت مي کنيم و اغلب با ديد يک انسان متساوي الحقوق با خودمان، به زن مان نمي نگريم وکمتر به اين فکر مي کنيم که اين زن قبل از اين که زن من گردد يک انسان همانند من بوده است يعني انسانيت او مقدم بر زن من بودن است و ما دو نفر مکمل يک ديگريم نه مالک و مملوک يکديگر. من در زندگي ام خيلي دوست دارم خانمم شخصيت مستقل داشته باشد و باز خيلي دوست دارم خانمم همانند من که اکنون آمده ام در اين جمع و با دوستان بحث و گفتگو مي کنيم آن هم اين توانايي را داشته باشد که در ميان جمع دوستان و يا ديگر خانم هاي روستا جلسات بحث وگفتگوهاي علمي و استدلالي در رابطه با مسائل اجتماعي علوم و اخلاق و … داشته باشند. هيچ دوست ندارم خانمم همانند ديگر زنان، در اجتماعات زنان صحبت از چند تا پيراهن و النگو و يا جهيزيه دختر فلان و يا بهمان کند. ولي متاسفانه در جامعه روستايي ما چنين جوي وجود ندارد و من بر اين باورم که از اين بابت زيان مي بينيم. واقعيت اين هست که ازدواج ها در روستاي ما الله بختکي صورت مي گيرد و حال بعد از ازدواج ممکن است سازگاري بوجود بيايد و يانه ناگزير باشند بقول پدران و مادران مان بسوزند و بسازند. من نمي دانم شما به عمق سوختن و ساختن پي برده ايد؟ در چنين خانوادهايي ستم بزرگي به فرزندان مي شود و نتيجه اش چند تا بچه ناسالم و با اختلالات رواني تحويل جامعه داده مي شود اگر کمي دقت کنيم از اينگونه آدم ها در جامعه مان مي توانيم ببينيم. يک پرسش در اينجا مطرح است وآن اين استکه ازدواج هايي که بدون شناخت انجام شده حالا آيا مي توان کاري انجام داد که بتوانيم هم زن خانه هم مرد خانه باهم خوب تر و سالم تر زندگي کنند؟ و هم بچه هايشان کمتر آسيب ببينند؟ به نظر من راه هاي زيادي است که بتوانيم آن نارسايي گذشته را ترميم نماييم و ما که در جامعه مان پذيرفته ايم بايد حرف زد و مشکلات را گفت وظيفه داريم در حد توان خودمان اطلاعات بدهيم. من فکر مي کنم در وحله اول ما مردان بايد بتوانيم سخنان زنان مان را بشنويم با زنمان گفتگوکنيم به شخصيت او احترام بگذاريم قدري وقت بيشتري در خانه بگذرانيم مثلا منِ مردِ خانه صبح از خانه بيرون مي روم شب که آمدم نبايد انتظار داشته باشم زنم دست به سينه جلو من بايستد و زن هم نبايد اين انتظار را داشته باشد که مرد خانه که آمد تعريف و تمجيد و تشکر و قدرداني کند که بله خانم تو از صبح تاحالا توي خانه زحمت کشيده اي بلکه بايد انتظارات از يکديگر را قدري پايين بياورند هر دو صادقانه در حد توان شان براي زندگي زحمت بکشند بدون اينکه منتي بر يکديگر بگذارند و در پايان هر روز با گفتگو اگر رنجي از يکديگر داشته آن رنجش را حلاجي و تمام شده تلقي کنند و فراموشش نمايند و با دلي بي کينه به رختخواب بروند و صبح فردا روز از نو و روزي از نو مثل اينکه تازه ازدواج کرده و زندگي را تازه شروع نموده اند به کار و زندگي بدون تاثير منفي از روز قبل مشغول شوند.
– من از سخن شما دوست گرامي اين گونه برداشت کردم که؛ آنهايي که جوان اند حتما با شناخت ازدواج کنند و آن هايي که بدون شناخت ازدواج کرده اند اگر با هم توافق دارند که چه بهتر و اگر نه، راه هايي وجود دارد که بتوانند نکات مشترک خود را توسعه دهند و نکات اختلاف را کمتر وکم رنگ تر نمايند تا سازگاري بهتر و بيشتر گردد يعني عشق بوجود نيامده در آغاز زندگي را يک جوري ترميم کنند تا بتوانند کانون گرمتري براي خود و فرزندان شان بوجود بياورند. آيا همينگونه است؟
– بله. موضوعي ديگر که مايلم بدان اشاره کنم مشکلات بحران مسائل جنسي دوران بلوغ جوانان است که ادامه و تداوم اين مشکلات به زندگي زناشويي کشيده مي شود. مي دانيم زنان و مرداني که توانسته اند روابط زناشويي سالمي برقرار کنند و از يکديگر در اين زمينه راضي اند در ديگر موارد زندگي موفقيت هايشان بيشتر است و اختلافات شان کمتر وکم رنگ تر و به راحتي قابل حل و فصل است. ولي زنان و مرداني که در روابط زناشويي شان مشکل دارند به دليل رعايت حيا اين مشکل بيان نمي گردد و خود را در موضوع هاي ديگر زندگي نشان مي دهد و باعث مي شود که اختلافات شديد و منجر به دعوا، قهر و دلخوري و از يکديگر و دلسردي گردد.
– دوست مان دليل اصلي پدران و مادران از زود هنگام شوهر دادن دخترشان را ترس از وقوع ارتباط ناسالم احتمالي بيان کرد من مي خواهم بگويم با توجه به فرهنگي که بين خانواده ها و روستاي مان هست اين ترس بي مورد است چنين اتفاقي بين دختران و پسران روستا هرگز روي نخواهد داد که جاي بسي خوشحالي است.
– حال که اطمينان داريم چنين اتفاق ناخوشايندي در روستا نمي افتد چه کار بايد کرد که دختران بجاي مشغول کردن ذهن شان به پسر و ازدواج، به تحصيل علم و کسب مدارج علمي بينديشند؟ به رفتن دانشگاه بينديشند؟ تا با کسب شناخت بيشتر آمادگي لازم را براي ازدواج بهتري فراهم نمايند؟.
– ببينيد هرگاه خواسته باشيد براي ديگري تصميم بگيريد و او اعتراض نکند بايد از آگاه شدن به حقوق خودش جلوگيري کنيد آنگاه راحت مي توانيد بجاي اوتصميم بگيريد.کاري که پدران و مادران ما مي کنند. از روز نخست تولد به دختر مي گويند نبين، نگاه نکن، نشناس، ندان، نگو، نخند، نرو و … دختر از نظر جسمي بزرگ مي شود ولي از نظر عقلي و تجربي همان بچه مي ماند آنگاه خيلي راحت در باره اش تصميم مي گيرند. مي بيني نه تنها اعتراض نمي کند بلکه اين کار را درست هم مي پندارد. امکان ندارد کسي که رشد عقلي داشته باشد و به حقوق خود آشنا باشد بگذارد کسي ديگر بجايش تصميم بگيرد.
– يک علت ديگري هم در زود شوهر دادن دختران هست. مي خواهم بگويم شوهر کردن دختران در روستا قدري رقابتي شده است. هر دختري مي ترسد که پسر دلخواهش را نتواند بيابد. در همان اول به پسر قدري مناسب هم جواب مثبت مي دهد از ترس اين که مبادا در خانه بماند و به قول عاميانه ترش شود. البته به ظاهر گفته مي شود خود دختر قبول نموده.
– مي پرسم يک دختر 12-15 ساله آيا مي تواند تصميم معقول بگيرد؟
– خوب ببينيد پسري به خواستگاري دختري مي رود دختر هم به شکلي از پسر خوشش آمده فقط بخاطر اينکه از دستش ندهد جواب مثبت مي دهد.
– آيا مي توان نام اين خوش آمدن را دوستي کودکانه گذاشت؟
– شايد. من خودم خوب يادم هست، 9 ساله بودم در ذهن خود دختري را نامزد کردم آشنايي مان هم در کلاس قرآن بود جدي هم دوستش داشتم چون از ديد من خيلي زيبا بود. نزد پدرش هم مؤدب رفتار مي کردم تا از من خوشش بيايد و دخترش را به من بدهد حالا وقتي يادم مي آيد به آن حالت بچه گانه ام خنده ام مي گيرد و قدري شرمم مي آيد. من با توجه به اين تجربه خودم مي گويم دختر 12-15 ساله ي ما احساسات عاشقانه دارد ولي احساساتش عاقلانه نمي تواند باشد. شايد بتوان گفت کودکانه است. من هم نظر دوست مان را قبول دارم که ازدواج ها در محيط کوچک روستا قدري رقابتي شده است و دختران مي ترسند که پسر ايده آل شان را از دست بدهند لذا زود هنگام بله رامي گويند ولي اين قدر فشاري که روي شوهر دادن دختران در خانواده هست به همان شدت روي پسر نيست و پسران آزادي بيشتري هم در جهت انتخاب همسر و هم در زمان ازدواج دارند.
– دوستمان به من ايراد گرفت که گفتم ازدواج يک روند عادي زندگي است و تاکيد کردند که اتفاقا خيلي هم مهم است مي خواهم بگويم سير طبيعي زندگي هر آدمي اين است که به سن ازدواج که رسيد با فرد دلخواه خود زندگي مشترکشان را آغاز کنند و بايد ساده و عادي باشد آيا شما مي گوييد بايد با پيچيدگي و تشريفات همراه باشد؟
– نه. من هم با تجملات و سخت گيري ها مخالفم مهم دانستن من امر ازدواج را اين است که حتما بايد با شناخت و آگاهي صورت گيرد. وظيفه پدران و مادران فقط دادن شناخت و آگاهي به فرزندان است البته شناخت دادن با تلقين فرق مي کند. آگاهي و شناخت بايد مبتني بر واقعيت ها باشد و تصميم با خود دختر و پسر باشد. من هرگاه مي بينم دختري را به شکل عروس به خانه شوهر مي برند احساس مي کنم گريه ام مي گيرد. اين حالت در عروسي خودم شديد تر بود وقتي رفتم عروس يا همان همسرم را بياورم بغض کرده بودم عکس هايي که ازم گرفته اند هست و اين حالت را به خوبي نشان مي دهد. تا دو سه ماه کمي اين حالت بغض را داشتم و به خانمم مي گفتم آخي تو به چه چيز من دلت راخوش کردي که به من آمدي؟ تو چگونه طاقت مي آوري با من زندگي کني؟ شايد اين پرسش برايتان پيش بيايد که خوب، چرا گريه ات ميگيرد؟ در پاسخ بايد بگويم من تقريبا روي تمام پسرهاي روستاي مان شناخت دارم و مي دانم چه در چنته دارند و چه ذهنيتي دارند. و ذهنيتي کلي هم از دختران دارم و مي دانم دختر ها بيشتر ايده آليست هستند و ايده آلي فکر مي کنند وقتي به يک پسر بله مي گويند در ذهن شان براي خودشان يک دنياي ايده آل مي سازند که ، اين گونه باهم مهربان مي شويم، آن گونه با هم مي گوييم و مي خنديم و خوش خواهيم بود، به مسافرت خواهيم رفت همديگر را دوست خواهيم داشت و زندگي شادمانه اي بوجود مي آوريم معمولا ذهنيت دختران توي اين مايه ها است. حال من ميدانم اغلب پسران اصلا توي اين وادي ها نيستند و کمتر به اين موضوع ها مي انديشند آنگاه براي آن عروس دلم مي سوزد. اين اتفاق براي عروسي خودم شديد تر بود که بغض کرده بودم و از همسرم متعجب بودم و مي گفتم به چه چيز من دل خوش کرده اي؟
– تا آنجا که من از شما شناخت دارم، شما فرد نسبتا خوب و مهربان و واقع گرا هستي چرا در باره خودت اين گونه فکر مي کردي؟
– ولي هرچه خوب باشم در حد ايده آل هاي يک دختر نمي توانم خوب باشم شايد شما ندانيد دختران با چه خيال ها و ايده آل ها راهي خانه شوهر مي شوند ولي هيچ فکر نمي کنند که سختي ها و نا کامي ها و رنجها در پيش رو دارند چون من به اين ها آگاهي دارم وقوف دارم وقتي مي بينم عروسي را مي برند گريه ام مي گيرد.
– متاسفانه خانواده هاي مارکده اي اجازه آشنايي و شناخت قبل از ازدواج به پسر و دخترشان نمي دهند. من تجربه خودم را بازگو مي کنم شايد مفيد افتد. وقتي به خواستگاري رفتم پدر خانمم با اينکه تحصيلات عاليه هم ندارد گفت: اگر حالا اين نامزدي را به هم بزنيد هيچکس ناراحت نمي شود اگر يک ماه ديگر به هم بزنيد دو تا خانواده ناراحت خواهند شد. و اگر عقدکرديد و به هم زديد دوتا فاميل دلخور ميشوند و ضربه روحي شديدي هم به شما دو نفر خواهد خورد. و اگر عروسي کرديد و به هم زديد فاجعه خواهد بود. پس لازم است هر چه بيشتر همديگر را خوب بشناسيد ،درک کنيد و بفهميد. حدود 2 ماه من در خانه پدر زنم افتاده بودم مرتب گفتگو مي کرديم رفت و آمد مي کرديم بعد تصميم گرفتيم که عقد کنيم ولي مي دانم اين فرآيند در روستاي ما براي جوانان ما فراهم نيست و همان لحظه اول آشنايي عقد مي کنند وکار را تمام مي نمايند. حال بعد از عقد چه پيش بيايد معلوم نيست.
– شايد به خاطر اينکه ما در روستا زندگي مي کنيم نياز نباشد همانند شهري ها شناخت عميق نسبت به هم داشته باشيم.
– چه تفاوت مي کند. هم شهري و هم روستايي مي خواهند با هم زندگي کنند و با هم تفاهم داشته باشند.
– حالا مي رسيم به اين مرحله که اگر فرصت پيش آمد و يک پسر خواست با دختر نامزدش در باره زندگي آينده شان صحبت کند فکر مي کنيد چه مسائلي را مطرح مي کنند؟من از چند نفر جوان اين پرسش را کردم که گفته شد. گفتم: حتما بايد چادر سرت کني، هفته اي يک بار بيشتر حق نداري خانه مادرت بروي، بدون اجازه من از خانه نبايد بيرون بروي و… مي خواهم بگويم چون بچه هايمان را با ذهن باز نپرورانده ايم آنجا هم که فرصتي پيش مي آيد نمي دانند بايد چه مسائلي رامطرح کنند. مي خواهم بگويم ما در بينش مان اشکال داريم. ببينيد بنظر من زن يک انسان است داراي اراده و اختيار و مسئوليت. اگر يک مرد بگويد تو بايد فلان شکل بپوشي توهين به شخصيت زن است يک زن بايد خودش به انتخاب خودش پوشش را بر گزيند. مي خواهم بگويم جوان ما با اينکه موبايل به کمر دارد و پشت فرمان ماشين مدل بالا مي نشيند ولي هنوز افکار و انديشه هاي پدر بزرگش را باخود حمل مي کند. حال اگر لباس پدر بزرگش را بدهي که بپوشد هر گز نخواهد پوشيد ولي به راحتي افکار آن را باخود دارد.
– اصطلاح سنگ روي بافه که در باره نامزدکردن دختري اطلاق مي شود از همين ديدگاه بر مي آيد که دختر را کالا و شي در نظر مي گيرند حالا بايد سنگي يا بهتر بگوييم نامي روي آن گذاشت تا باد يا آدمي ديگر آن را نبرد.
– از يک دختر هم پرسيدم که با نامزدت در باره چه چيز هايي حرف زدي که گفت: گفتم سيگار نبايد بکشي، طلا بايد برايم بخري، جشن عروسي فلان شکل برگزار گردد و… من باز هم مي گويم يک دختر 13-15 ساله هرگز نمي تواند درباره ازدواج تصميم بگيرد چرا که او در اين سن مفهوم ازدرواج را نمي فهمد اگر هم صحبت از خواستن و احيانا عشق کند بيشتر احساس هاي کودکانه است تا شناخت. شناخت وقتي بدست مي آيد که شخصيت آدمي تثبيت شده باشد و هيچ آدمي قبل از 22-25 سال به اين رشد نمي رسد.
– من اين گفته شما را نمي توانم بپذيرم چون فرآيند ازدواج تابع قوانين فلسفي نيست معمولا پسرها دختري را بر مي گزينند که تيپ مادرش يا شباهت هايي به مادرش داشته باشد و دختران هم پسري را انتخاب مي نمايند که تيپ پدرش را داشته باشد.
– اين گفته ي شما در باره همه ي پسران و دختران صادق نيست. پسري که در خانواده، مادرش نقش برجسته تر داشته، دانايي بيشتري داشته، مديريتي بيشتر و يا بهتر داشته طبيعتا مادر مي شود الگوي يک زن خوب آنگاه پسر هنگام انتخاب دختر مورد علاقه اش معيار يک زن ايده آل مادرش خواهد بود و دخترِ کپي مادرش را بر مي گزيند در حقيقت زندگي با مادر برايش محبوب است حال دختري بر مي گزيند تا همان شيوه زندگي نمايد شايد بتوان گفت مادر بر مي گزيند. و دختري که در خانواده اش پدر نقش مديريت برجسته تري داشته باشد دانايي بيشتري داشته باشد خصوصيات پدر مي تواند معيار و الگوي انتخابِ پسرِ مورد علاقه اش باشد يعني دختر از پسري خوشش خواهد آمد که اقتدار داشته باشد و باز شايد بتوان گفت يک پدر برگزيده است. ولي اگر دختر و يا پسر در خانواده شان تعادل باشد و پدر نقش پدر و مادر هم نقش مادر را داشته باشد روابط پدر و مادر بر اساس اصول برابري و مساوات و احترام به يکديگر باشد آنگاه دختر و پسرِ خانواده داراي رواني سالم اند تعادل دارند و در هنگام انتخاب دختر و يا پسر مورد علاقه معيار هاي انساني را لحاظ مي کنند. يعني پسر همسر انتخاب مي کند و دختر هم همسر. لطفا به مفهوم کلمه همسر دقت گردد. « هم » در اينجا معني برابري مي دهد. اين فرآيند در طول زندگي هم خود را نمايان مي کند ومامي بينيم اغلب زنان از شوهر مقتدر و قوي خوششان مي آيد چرا؟ چون در اغلب خانواده هاي ما مردان اين نقش را يا دارند و يا بازي مي کنند. احتمالا زياد شنيده ايد که زنان نا خود آگاه مي گويند مرد بايد جذبه داشته باشد، مرد بايد قدرت داشته باشد، مرد بايد قوي باشد و… واگر مردي چنين نباشد خودِ زن ها بيشتر از مردان به او زن ذليل مي گويند. يعني زنان و دختران ما به خاطر تلقينات فرهنگ جامعه پذيرفته اندکه مرد ايده آل مردي است قدرت مند.
– بنظر من پديده ازدواج نمي توانند يک امر قانون مند باشد و بيشتر احساسي است؟
– من نظر شما را نمي پذيرم. پديده ازدواج يک امر قانون مند زندگي انسان است. و اگر ما نتوانيم پايه هاي آن را بر اساس اصول خرد استوار کنيم زندگي موفقي نخواهيم داشت بدون شک نقطه آغاز همه ي ازدواج ها با احساس شروع مي گردد و اين هم طبيعي است و بايد هم همين گونه باشد يعني ديدن و دريافت زيبايي از طرف مقابل. ولي روابط و چهار چوب زندگي را بايد بر اساس اصول عقل و خرد استوار کنيم از احساس به عنوان چاشني و بردن حظ وکيف بيشتر استفاده نماييم چرا ما کلمات سوختن و ساختن و بدبخت و سياه بخت را در زندگي ها زياد مي شنويم؟ براي اينکه با همان احساس و پيروي کورکورانه زندگي هامان را بنا کرده ايم و از عقل و خردمان سودي نبرده ايم. عقل و خرد ابزار شناخت است احساس انعکاس دهنده است و عقل و خرد هست که آن انعکاس ها را دريافت مي کند که چيستند. فقط با عقل و خرد مي توان فهميد همسر آينده ات چه شخصيتي دارد و آيا با شخصيت تو همخواني و مشابهت دارد و شما با هم مي توانيد زندگي سعادتمندي داشته باشيد يانه.
– مردم ما همه شان فلسفه دان نيستندکه زندگي شان را برابر اصول عقل وخرد بنا کنند؟
– من هم نگفتم ازدواج هاي جامعه ي ما بدين شکل هستند بلکه گفتم اساس زندگي ها بايد بر اصول عقل و خرد بنا نهاده شوند. وگر نه گرفتار عواقب آن خواهيم بود هم چنانکه هستيم.
– گفتيم پرداختن به تشريفات و تجملات و زرق و برق ها بر اساس نياز کمبود شخصيتي است در يک مقاله خواندم که يک عروس چيني براي آرايش به پاريس رفته بوده است.
– کمبود شخصيت در همه خانواده ها ممکن است وجود داشته باشد فرقي نمي کند پسر يا دختر يک وزير است يا دختر و پسر يک پول دار است و يا از يک خانواده معمولي. اگر پدر و مادري آن خصوصيت و ويژگي دوگانه مهم خودشان را دارا بوده باشند و در دوران کودکي ي فرزندانشان وظيفه خود راخوب انجام داده باشند فرزندان کمبود شخصيت ندارند و گرنه هر آدمي اين کمبود را خواهد داشت پسر و يا دختر وکيل، وزير، پولدار، کارگر، کشاورز فرقي نمي کند. آن دو ويژگي و خصوصيتي که هر پدر و مادري حتما بايد داشته باشد مي دانيد چيست؟ دانايي و مهرباني. ببينيد اساس خلقت بر اصول و قوانين استوار است و اين خلقت نيرويي و ژني در انسان قرار دارده که به سمت جفت خود کشيده ميشود اگر اين نيرو و ژن نبود نسل انسان منقرض مي شد اين نيرو در همه ي جانداران هست پرنده نر پرنده ماده اي را انتخاب مي کندکه مثلايک پر رنگي داشته باشد چرا؟ چون احساس مي کند زيبا تر است و مي تواند بچه بهتري بياورد ملکه زنبور عسل هنگام جفت گيري پرواز مي کند و زنبوران نر هم به دنبال او و سر انجام با نري مي آميزد که توانسته باشد مسيري را طي کند و از پاي در نيامده باشد يعني قوي تر است براي اينکه نسل قوي تري بوجود آورد. و اين يک پديده طبيعي و ذاتي است. شما حتما جمله دختر لپ قرمزي را شنيده ايد چرا پسران از دختران لپ قرمزي بيشتر خوششان مي آيد و به خواستگاري او مي روند؟ چون قرمزي نشانه شادابي است چرا امروز زنان و دختران لبان خود را قرمز مي کنند؟ چون مي خواهند وانمود کنند شادابند و شادابي نشانه سلامتي بيشتري است و سلامتي نشانه آوردن فرزندان بهتري است. موضوعي ديگر که مي خواستم در پايان جلسه اشاره کنم آبرو است. در طول جلسه اشاراتي شد که پرداختن به تشريفات و ظواهر و زرق و برق بيشتر بخاطر ترس از حرف هاي مردم است و اين ترس به خاطر آبرو و در جهت حفظ آن است. آبروداري يکي از دغدغه هاي اصلي در زندگي ما است که همه رفتار و افکار ما تحت شعاع آن قرار دارد. دخترمان را بخاطر حفظ آبرو چشم و گوش بسته مي پرورانيم و شوهرش مي دهيم در خانه شوهر از حق و حقوق خود نمي تواند دفاع کند آنگاه براي حمايت از او لشکر کشي هاي دو خانواده آغاز مي گردد. در اينجا اين پرسش مطرح مي گردد که آبرو چيست؟ نظر، داوري، نگرش و قضاوت مردم در باره ي ما. حال اگر نظر مردم نسبت به ما مثبت بود ما آبرو داريم و اگر نظرها منفي بود ما آبروي مان را از دست داده ايم. دراين زمينه ما دچار يک تضاد فرهنگي هستيم که برايتان شرح مي دهم. ما در قضاوت هاي مان که در خلوت خودمان انجام مي شود خود را از همه بهتر مي پنداريم براي هر يک از مردم جامعه مان تا هفت پشت شان مي توانيم عيب و نقص پيدا کنيم و هر گاه هم ميانه مان کمي شکر آب شود صدها عيب براي طرف و جد و آبا او پيدا مي کنيم و بر زبان ميآوريم مي خواهم بگويم در ذهن تک تک ما اين داوري هاي منفي هست حالا نظر همين آدم هايي که براي هرکدام شان عيبي و نقصي مي يابيم براي ما مهم مي شود و تمام آبروي ما به نظر انها بستگي دارد. اين تضاد فکري در فرهنگ ما براي من خيلي عجيب است دليل آن هم اين است که اذهان منطقي نداريم. اگر اذهان منطقي مي داشتيم از خودمان مي پرسيديم اگر مردمان آدم هاي بدي هستند پس چرا بايد نظرهاشان براي ما مهم باشد و اگر نظر ها شان مهم است چرا براي آنها صد عيب مي شماريم؟ اگر نظر شان مهم است آيا دليل بر خوب بودن آنها نيست؟ پرسش اين است که چاره چيست؟ به نظر من اگر هر آدمي کار خوب و مناسب وشايسته خود را بکند و سخن ونظر همه را هم بشنود نکات خوب سخنان و نظرات مردم را بر گزيند و نکات منفي شان را دور بريزند و سعي کند خوبِ خودش باشد نه خوبِ ديگران يعني آن گونه که دلش مي خواهد و خوب مي داند و دلخواهش هست زندگي کند مردم هم هرچه مي خواهند بگويند وقتي نظر ديگران باعث رنج و عذاب من گردد بهتر است که نشنوم و اهميتي بدان هم ندهم.
به پايان آمد اين جلسه حکايت هم چنان باقيست. جلسه آينده بين عيد نوروز و سيزده بدر تشکيل خواهد شد. و موضوع آن: چرا در روستاي ما آدم هاي بزرگ، شرکت هاي اقتصادي بزرگ، سرمايه هاي کلان، نهاد هاي اجتماعي فرهنگي شکل نمي گيرد؟ هر يک ازشما دوستي و آشنايي داريد که اهل نظر است به جلسه دعوت نماييد. تدوين کننده: محمدعلي شاهسون مارکده
حرف هاي مردم
1 – روز برگزاري يادواره شهدا يکي از مسئولان روستا در محل و رودي مسجد قرار داده شده بود وهرکه وارد مسجد ميشد، خرد و کلان، يک چفيه به گردنش مي انداخت. ولي وقتي من به آنجا رسيدم چون با آن مسئول روستا قدري اختلاف داشتم يک نگاهي کرد و به گردن من چفيه نينداخت. اين حرف را بخاطر يک چفيه نميزنم بلکه مي خواهم بگويم مسجد مکاني است مقدس آن را به کينه و خود خواهي هاي شخصي مان نيالاييم.
2 – آقاي شيخ حسينعلي عرب به جمله؛ « جمعي از بزرگان روستاجلوي مغازه ها جمع مي شوند و هر کسي که از انجا رد مي شود تا 7 پشت او را آباد مي کنند و نيم ساعت به اذان مانده آستين ها يشان را بالا مي زنند و به مسجد مي روند.» که در قسمت حرف هاي مردم آواي شماره 114 چاپ شده بود اعتراض و طي يک تماس تلفني مي گويد: اينها که درجلو مسجد و مغازه ها و سينه آفتاب مي ايستند براي نماز هم به مسجد نمي آيند مثلا آقاي … صبح تا نزديک ظهر در جلو مسجد سينه آفتاب مي ايستد چند دقيقه مانده به اذان ظهر سر خود را پايين مي اندازد و به خانه اش مي رود.
3- يکي از همشهريان، با ارسال يک صفحه نوشته، و با امضا خانم شاهسون، و با برشمردن فعاليت هاي آقاي قاسمي براي آباداني روستا از جمله تاسيس کتابخانه امام علي، و اينکه از فعاليت هاي او قدرداني نميشود و بجاي آن شايعاتي بي دليل وبي معنا در روستا بوجود مي آيد گله کرده و درپايان نامه نوشته … در هر حال به خاطر تلاش بي شائبه جناب آقاي قاسمي کمال تقدير و تشکر را دارم و اميدوارم در تمامي عرصه هاي زندگي و همه کارهايشان موفق و پيروز و سرافراز باشند.
رک گويي
دوستان عزيز سلام. سلام اي همسفر، اي دوست / سلامي گرم و بي پايان/ تو را مي جويم از خورشيد / تورا مي جويم از باران. دوستان عزيز و همراهان هميشگي آوا. اميدوارم در صحت و سلامتي کامل به سر ببريد و روز و روزگار بر وفق مرادتون باشه. و از هيچ چيز اين روزگار گله و شکايت نداشته باشيد. دوستان عزيز در اين اجتماعي که ما داريم زندگي مي کنيم هيچ کسي رو پيدا نمي کنيد که در کارهاش خطا و اشتباهي نداشته باشه، به هرحال يه جاي کار ممکن خطايي ازش سر بزنه، اما براستي چقدر ما مي توانيم به عنوان يک همشهري از کنار خطا هاي ديگران رد شيم و کلام دوتا نکنيم، طبيعي که به نحوي به طرف مي خوايم اين رو برسونيم که؛ فلاني، اينجاي کار تو اشتباهِ، اما آيا اين شيوه گفتن بايد به چه شکلي انجام بگيره؟ رک گويي يکي از اون کارهايي که ما بوسيله آن مي تونيم خطاهاي ديگران را بهشون گوشزد کنيم. اما يادمون باشه رک گفتن به نحوه گفتن بستگي داره. بطور مثال بفرما، بنشين و سوميشِ که همتون مي دونيد مسلما يه معني رو ميده. اما چقدر خوبه از بفرما استفاده کنيم به هرحال نحوه بيان ما هم مشخص مي کنه که ما داريم رک گويي مي کنيم يا اينکه نه، مي خوايم طرف رو له کنيم طرف رو خرد کنيم! بدون شک رک گويي معنايي متفاوتي داره بعضي ها معتقدند که رک گويي يعني اينکه ما بدون تعارف و رودربايستي هر حرفي که توي دلمون هست رو به زبان بياريم حالا درست يا غلط اون رو بهش کاري نداريم. ولي به نظر ما و خيلي ها ديگه رک گويي يعني بيان واقعيت بدون کم و کاستي. رک گويي اساسا خصلت خوبي نيست اما يادمون باشه اين خصلت زماني مي تونه خاطره اي خوش از ما در ذهن ديگران به جا بگذاره که از رک گويي براي بيان واقعيت ها و حفظ حق و حقيقت استفاده بکنيم و طرف رو خداي نا کرده خرد نکرده باشيم. مطمئنا شما هم با اين قضيه موافق هستيد که رک گويي باعث رنجش خاطر ديگران مي شه. اونم زماني که ما از روي قصد و غرض خاصي بخوايم مطلبي رو بي پرده و همچنين رک و پوست کنده مطرح کنيم که مطرح کردنش باعث رنجش خاطر کسي بشه.بطور مثال کسي رو در نظر بگيريد که توي يه جمعي، رو به دوستش بکنه و خيلي صريح و بي پرده بگه، آقا توچه بد اخلاقي! چرا رنگ لباست اينقدر زشته! خوب اين طرز فکر رک گويي که بعضي از ماها بهش عادت داريم اصلا خوب نيست. چقدر خوبه که ما عيب و ايراد دوستمون رو دوستانه و پنهاني بهش بگيم. دوستان عزيز يه وقتايي ممکن ما بخاطر خجالت و تعارف و رودربايستي که با شخصي داريم از گفتن حقايق چشم پوشي کنيم اما يادمون باشه که ممکن گفتن اين حقايق با بعضي از جملات نا متعارف عنوان بشه. پس اين طور مواقع لازم که ما ابتدا به فرق اين مسئله يعني گفتن حقايق بطور مؤدبانه و رک گويي و بي پرده صحبت کردن دقت و توجه داشته باشيم. تا بعد خيلي راحت بتونيم حرف دلمون رو به دوستمون يا رفيقمون انتقال بديم. دوستان عزيز به نظر مي رسه که کسي از رک گويي بدش نمي ياد اما آنچه مسلم است نحوه بيان مطالب و حقايق هست که اگه اين کار به صورت صريح و بي پرده و در جمع بيان بشه شايد اونوقت رک گويي براي خيلي از ماها ناخوشايند باشه. پس دوستان عزيز حالا که ما اهل روستايي به اين قشنگي و با صفايي هستيم که رفتار و خوي و منش مردمانش زبان زد خاص و عامِ و به خاطر اين بينش و آگاهي و فرهنگ مون از روستاي مارکده نگيني ساخته ايم در دل انگشتري حاشيه زاينده رود پس بياييم خدائيش اهل رک گويي و انتقاد کردن باشيم اما به شکل صحيح و درست و پسنديده اش که خداي ناکرده باعث رنجش دل يک همشهري نشويم. رجبعلي عرب دي ماه 1386
موفقيت
بي گمان همه ما خواهان موفقيت هستيم و در جهت دست يابي بدان هم مي کوشيم. نخستين پرسشي که در اينجا برذهن مي نشيند اين است که موفقيت چيست؟ به چه چيزي موفقيت مي گوييم؟ و چه کسي را موفق مي ناميم؟ شايد بتوان گفت موفقيت به پايان رساندن هر آن چيزي و يا کاري و برنامه اي است که قصد آن را کرده ايم و يا تصميم به انجام آن گرفته ايم. اين جمله اين پيام را به ما مي دهد که اگر برنامه ريزي براي انجام کاري بکنيم و آن را دنبال کنيم و به انجامش برسانيم به موفقيت دست خواهيم يافت و اگر برنامه اي مي ريزيم ولي در پي انجامش نرويم شکست خورده ايم و اين فرآيند را مي توان در کارهاي روزانه مان هم ببينيم و بسنجيم و در پايان روز با ارزيابي خودمان بگوييم امروز شکست داشته ايم و يا موفق بوده ايم؟ اين را هم بايد ياد آور باشيم که تعداد کمي از مردم اهدافي را که دارند جدي پيگيري مي کنند و به پايانش مي برند يعني گروهي آن چيزي را که در ذهنشان است و براي خود مفيد مي دانند انجامش نمي دهند و عده اي هم که اقدامکي مي کنند آن را به پايان نمي برند فقط تعدادي اندک هستند که اهداف خود را با جديت دنبال مي کنند و به موفقيت هايي هم دست مي يابند. به اين نمونه توجه کنيد. امروزه ثابت شده مسواک زدن دندان ها و رعايت بهداشت دندان و دهان علاوه بر حفظ دندان ها و زيبائي صورت روي سلامتي همه اجزاي بدن تاثير مثبت دارد از هريک از ما مردم هم به پرسيم، به اين موضوع اذعان داريم ولي وقتي دندان هاي مردم را نگاه کني مي بيني اغلب مراقبت لازم را نکرده اند. نمونه ي ديگر. همه ما قبول داريم که انجام ورزش اثر مستقيم بر سلامتي جسمي و رواني ما دارد ولي کمتر از ماها به اين کار مبادرت و يا تداوم مي دهيم. نمونه ديگر، همه ما باور داريم دروغ گويي بد است و بارها گفته ايم دروغگو دشمن خداست. و راستي ، اعتماد اجتماعي را بالا مي برد و کارها بهتر انجام مي شود ولي کدام يک از ما هيچ دروغ نگفته ايم؟
حال اگر يک دستگاه ضبط صدا برداريم و در همين خيابان هاي مارکده از يک يک مردان و زنان روستاي مان بپرسيم ؛ شما چه چيزهايي را موفقيت مي دانيد؟ بدون شک پاسخ ها متفاوت خواهد بود. يکي انباشت پول را عنوان خواهد کرد، ديگري ممکن است سفرهاي تکراري حج ، سوريه و … را بگويد، سومي داشتن خانه و اتومبيل شيک را برشمارد و بعدي داشتن باغ را و … ولي من اطمينان دارم که کمتر فردي به فرهيختگي، فرزانگي و داشتن فرزندان تحصيل کرده و داراي هنر و هنرمند اشاره خواهد نمود دليل آن هم روشن است اين ها در جامعه روستايي ما هنوز تبديل به ارزش نشده اند. يعني ما مردم مارکده براي آدمي که با واسطه گري و دلالي مردم را چاپيده و ثروتي اندوخته و با سوء استفاده از اين ثروت مسافرت هاي تکراري زيارتي رفته برايش ارزش قائليم ولي براي جواني که با دسترنج خود ارتزاق نموده و در پي کسب علم، دانش و هنر رفته و امروز فردي است داراي انديشه و هنرمند و دارد گام هايي به سمت فرهيختگي و فرزانگي بر مي دارد ارزشي قائل نيستيم.
به هر صورت چه انباشت پول و چه داشتن خانه و ماشين شيک و … را موفقيت بر شماريم بايد بدانيم اينها تاثيري که بر جامعه خواهند گذاشت و ما به عينه مي توانيم آن را ببينيم بر انگيختن حس حسادت است تا ديگران هم دنباله روي کنند. ولي چند نکته در موفق شدن مان مي تواند ما را کمک نمايد يکي اينکه هدف مان هرچه انساني تر و اخلاقي تر باشد لذت دست يابي بدان والاتر و ارزشمند تر است ديگر اينکه بدانيم دست يابي به موفقيت يک راه ندارد، راه هاي گوناگوني دارد. مي توان در زمينه به دست آوردن ثروت تلاش کرد و مو فق شد، مي توان در زمينه کسب علم و دانش کوشيد و به قله هاي علمي دست يافت ، مي توان به دنياي هنرقدم گذاشت و در رشته هاي گوناگون آن کار کرد و به تعالي رسيد، مي توان مهارت هاي فني و تخصصي را به دست آورد و به عنوان فردي متخصص براي جامعه مفيد بود، نکته بعدي اينکه هرچه کارمان را با آرامش و مداوم انجام دهيم کيفيت موفقيت بهتر خواهد بود. و ديگري انضباط و داشتن نظم و ترتيب در کارها ما را توانمند تر مي کند
موضوع ديگري را که بايد بشناسيم آن است که کارهاي مان را بر حسب عادت انجام مي دهيم و يا بنابر انگيزه؟. انگيزه آن است که ما به چيزي نيازمنديم و يا چيزي را براي خود و جامعه مان مفيد مي دانيم لذا تصميم مي گيريم به دنبال آن برويم طبيعتا بايد با شناخت و آگاهي توام باشد و عادت آن است که کاري بر اثر تکرار ملکه ذهنمان شده و انجامش مي دهيم که ممکن است مقلدانه آن را انجام مي دهيم و يا صرفا دنباله روي مي کنيم و هيچگاه نينديشيده باشيم که چرا و براي چه؟ آيا مفيد هست؟ زياني هم دارد؟
البته نظرات خردمندانه تري هم در باره موفقيت هست و آن رشد کردن و به کمال انساني رسيدن است که نتيجه آن لذت بردن از تمام مواهب دنيايي همراه شادزيستي، عشق ورزي و انسان دوستي و مهر ورزي به انسانيت است ، دوست داشتن آدميان ويژگي خاص خود را دارد که بايد فارق از جنسيت ، باور و عقيده، نژاد و محل زيست آدميان باشد. در اين فرآيند انسان هم مي تواند به ثروت معقول دست يابد و هم به اخلاق انساني، که به نظر من عين موفقيت و سعادت است. حسن اين نظر و روش زيستن اين است که ديگر حس حسادت را در جامعه بر نمي انگيزيم چون هرکه تلاش مي کند کار خوب و مناسب و شايسته خودش را بکند تا هم براي خودش خوب باشد و هم براي ديگران مفيد، هيچکس در صدد برتري جويي و بردن دسترنج ديگران نيست. چون ارزش، دست يابي به کمال انساني است بنابر اين هيچ کس نيازي نمي بيند داشته هايش را به رخ ديگران بکشد.
براي دستيابي به موفقيت بايد لوازم آن را داشته باشيم نخست بايد اعتماد به نفس بالايي داشته باشيم تا بتوانيم در سختي ها پايدار باشيم اعتماد به نفس فقط از طريق داشتن آگاهي به دست مي آيد پس بکوشيم در جامعه مان فردي آگاه باشيم و آگاهي هم جز خواندن، تحقيق کردن، گفتگوکردن، تجربه نمودن، انديشيدن، شناختن تجربه و عقايد و نظر ديگران بدست نمي آيد. بايد دانست گفتگو با بزرگان زمينه انديشيدن را براي آدمي فراهم مي کند. داشتن برنامه کاري و انضباط در کار، ما را وادار مي کند از پرداختن به لذت هاي آني و سرگرمي ها چشم بپوشيم و دنبال کار و هدفمان باشيم. بعد بايد بدانيم خواستن آفريدن است اگر هدفي را با شناخت و با توجه به واقعيات انتخاب کرده ايم و برايمان ارزشمند است بايد در جهت رسيدن بدان هم بکوشيم و خستگي به خود راه ندهيم موانع را با تدبير از سر راه برداريم. بدترين کاري که ما را از رسيدن به اهدافمان باز مي دارد تماشاي تلويزيون است. بايد بدانيم هيچکس با تماشاي تلويزيون به اهدافي و موفقيتي دست نمي يابد. کمال گرايي مي تواند ما را از دست يابي به موفقيت باز دارد چون انسان کمال گرا به آساني کاري را آغاز نمي کند چون منتظر است همه لوازم کار فراهم گردد که مي دانيم چنين اتفاقي در جهان براي هيچکس روي نخواهد داد. نکته اي که انسانيت انسان حکم مي کند در رسيدن به اهدافمان در روند کار و زندگي مان لحاظ کنيم انتخاب روش و راه هاي زيست شرافتمندانه است. ممکن است هدف کسي اين باشد که پول دار شود يک راه اين است که برويم با انجام کار توليدي و توليد کالا پول بدست آوريم راه ديگر اين است که با سخت کوشي پول بيشتر کسب کنيم، روش ديگر اين است که دنبال فراگيري تخصص برويم و فردي متخصص بشويم تا پول زيادتري بدست آوريم که بسيار هم خوب مفيد و انساني است ولي ممکن است وسوسه شويم از راه ميانبر بخواهيم به اين هدف دست يابيم و اقدام به کارهاي دلالي، کلاه گذاري، کلاه برداري بکنيم، سوء استفاده از اموال عمومي و چاپلوسي خداوندان قدرت را بنماييم. و يا آلت دست قدرتمندان شويم .بايد بدانيم اين روش ها دور از شان و شرافت انساني است بايد دانست و پذيرفت که شرافت گوهر انساني است واگر نيک بنگريم خواهيم ديد در اين فرآيند دست يابي به پول از راه ميانبر چه گوهر گران بهايي از دست داده ايم تا توانسته ايم قدري پول به دست آوريم. نکته بعدي در رسيدن به موفقيت رعايت خون سردي در کار است خون سردي در مقابل عجله است و با تنبلي و سستي تفاوت دارد. يک نظر هست که مي گويند موفقيت هميشه به سراغ کساني مي رود که سرشان شلوغ است و مرتب کار مي کنند. بايد دانست مادام که انسان به خدا و توانايي خودش ايمان داشته باشد و سخت مشغول کار شرافتمندانه باشد، موفق خواهد شد البته داشتن آموزش و تخصص در کار شرط لازم است که بايد کسب نماييم. قضاوت و داوري هاي مردم را درباره کارتان بشنويد نکات مثبت آنها را بسنجيد و به کار بگيريد و بدون اينکه بگوييد چرا چنين چيزي مي گوييد نکات منفي را دور بريزيد و بدانيد وقتي نتيجه کار شما مثبت و مفيد بود نظر مردم هم تغيير خواهد کرد و شما را موفق خواهند دانست. اين بديهي هست که وقتي مي خواهيم کالايي بدست آوريم بايد برايش بهايي پرداخت کنيم حال وقتي مي خواهيم موفقيتي کسب کنيم بايد براي آن تحمل زحمت کنيم، خستگي کار را پذيرا باشيم و بدانيم موفقيت فرزند کار سخت و پشتکار است با پشتکار و سخت کار کردن و موفقيت را در آغوش بکشيد. تکرار مي کنم اساس کار در موفقيت دانايي است براي بدست آوردن دانايي بايد با بزرگان نشست و برخاست کرد هرچه قدر با بزرگان و دانايان نشست و برخاست و معاشرت کنيد هيچ زيان نمي بينيد تفاوت آدم هاي دانا با افراد معمولي جامعه در اين است که افق ديدشان بازتر است به اهداف بزرگتري مي انديشند نيروي خود را صرف کارهاي بي مايه زودگذر و سطحي و خودخواهانه نمي کنند.
اگر بتوانيم آگاهي هاي لازم جامعه مان را کسب کنيم و کار شرافتمندانه انساني انتخاب نماييم و در جهت موفقيت در اين کار سخت بکوشيم انساني هستيم موفق، شريف و داراي معني انساني. موفقيت يک احساس شخصي است وقتي اين احساس به انسان دست مي دهد که بداند داراي معني است. معني انساني يعني چه؟ يعني زيست من، عمر من، نيروي من، کار من، ثروت من، توانايي من و انديشه ي من در جهت رشد انساني ام بوده ، در خدمت توليد ثروت از طريق کار توليدي و زحمت بوده است، براي جامعه ام سودمند بوده ام، زيستم با شادي، شادمانه و برخوردار از لذت بوده، در ارتباط با مردم همه را دوست داشته ام، به همه محبت کرده ام، در حد توان خود يار و ياور مردم بوده ام، هيچگاه کينه و نفرتي از همنوع خود نداشته ام و دسيسه اي براي کسي نچيده ام و بد کسي را نخواسته ام. محمدعلي شاهسون مارکده 27/12/86
اطلاعيه شرکت فردوس
اعضا هيات مديره شرکت تعاوني باغداري فردوس مارکده در تاريخ 27/12/86 تشکيل جلسه داد و تصميمات زير را براي آبياري سال آتي اتخاذ کرد که جهت اطلاع همگان در نشريه آوا چاپ مي گردد.
آقايان؛ بهمن عرب و الياس عرب به عنوان موتورچي شرکت فردوس و آقايان ؛ محمدعلي عرب و جعفر عرب به عنوان آبدار مزرعه شرکت فردوس براي سال 87 برگزيده شدند.
هزينه هاي جاري سال 87 شرکت فردوس برآورد و مقرر گرديد مالک هر سهم اين مزرعه مبلغ 80000 تومان تا تاريخ 30/4/87 در دو قسط بپردازد. قسط اول را تا تاريخ30/1/87 به مبلغ 30000 تومان و مابقي را تا تاريخ 30/4/87 به حساب شرکت تعاوني فردوس نزد پست بانک واريز و رسيد مربوطه تحويل موتورچي گردد.
افراد موتورچي و آبدار متعهد شدند با دقت و دلسوزانه وظايف خود را انجام دهند و مقرر گرديد در صورت قصور در انجام وظايف، براي بار اول جريمه و براي بار دوم از کار خود اخراج گردند.از همه ي اعضاء محترم شرکت تعاوني فردوس مارکده درخواست مي شود ضمن بيان و ارسال نقطه نظرات خود، ما را در جهت بهتر اداره شدن کار شرکت ياري دهند. مدير عامل شرکت؛ محمود عرب