نماينده مجلس در مارکده
ساعت 18 مورخه 16/3/87 مهندس ترابي نماينده محترم مجلس به اتفاق ارژنگ و جلالي پور از بخشداري سامان، صالحي از فرمانداري به مارکده آمدند و در مسجد در حضور جمعي از مردم نشستي کوتاه انجام شد. محمدعلي شاهسون عضو شوراي اسلامي ضمن تقديم نامه اي حاوي مشکلات روستا، خير مقدم گفت. آنگاه آقاي ترابي سخناني بيان و گفت؛ هدف از آمدن من به روستاها تشکر و قدرداني از مردم است که در انتخابات شرکت نموده اند. و پيشنهاد نمود کميته اي مرکب از يک نفر از اعضا شوراي اسلامي و دو نفر از کساني که در انتخابات حضور فعال داشتند در سطح روستا تشکيل گردد که رابط بين نماينده مجلس و مردم باشد. اين کميته مشکلات مردم را به نماينده گزارش نمايند. آقايان؛ عبدالمحمد عرب، عباس شاهسون و محمد عرب مشکلات در رابطه با کمبود کود شيميايي و گراني اجناس را مطرح نمودند.
دومين جلسه فرهنگي
دومين جلسه فرهنگي 6 روستا در تاريخ 17/3/87 ساعت 21 در محل روستاي صادق آباد باحضور يک نفر از مارکده،4 نفر از گرمدره و 12 نفر از روستاي صادق آباد تشکيل شد که چکيده اي از سخنان بيان شده را در اينجا براي اطلاع خوانندگان ذکر مي کنيم. نخست محمدعلي شاهسون گفت: اين دومين جلسه فرهنگي 6 روستا است که تشکيل مي گردد. متاسفانه روستاي قوچان و ياسه چاي و قراقوش در آن غايب اند که آقاي مرداني مي گويد من فراموش کرده ام به قراقوش اطلاع دهم. من بر اين باورم که يک دوره اين جلسه در همه ي روستا ها به منظورآشنايي و اطلاع رساني و ايجاد زمينه تشکيل گردد. آنگاه کلاس هاي آموزشي را با دعوت از استادان مختلف آغاز نماييم. بدين شکل که نيمي از وقت جلسه به آموزش اختصاص داده شود و در نيمه ديگر توليدات فرهنگي ارائه شده ي روستاي ميزبان مورد نقد و بررسي قرار گيرد و پيشنهاد مي کنم هر روستايي که در زمينه توليدات فرهنگي بيشتر کار کرد و جلو تر بود اولين همايش را در آن روستا برگزار کنيم. و پيشنهاد مي کنم روي اين موضوع هم در اين جلسه انديشيده شودکه آيا زمان براي انتشارنشريه منطقه اي مناسب است يا نه؟ آنگاه آقاي مرداني گفت: نظر من اين است که در انتخاب موضوع هاي تحقيقي روي مشکلات روستاها زوم بکنيم. من هميشه اين را گفته ام و بار ديگر هم مي گويم هر چه در بين هست بايد بين روستا ها به صورت مساوي تقسيم نماييم. من به اين نتيجه رسيدم که توي اين 6 روستا گردانندگان مارکده اي خود را بر تر مي پندارند. براي مثال در يادواره شهدا حاضر نشدند عکس شهداي گرمدره را توي پوسترشان بزنند. نمونه ديگرش اين هست که در اين جلسه به جز آقاي شاهسون کسي ديگر نيامده است. در صورتي که در جلسه مارکده 10-15 نفر آمده بودند. ولي در عين حال من با نفس اين تز و برنامه و جلسه موافقم و حضور هم خواهم داشت چون فکر مي کنم با توسعه فرهنگ بهتر زيستن را مي توان آموخت و آموزاند. ايزدي از صادق آباد گفت: نخست بهتر است بياموزيم که داشتن اطلاعات فوايد زيادي در زندگي براي انسان دارد و درجاي جاي زندگي انسان را کمک مي کند تا بهتر زندگي کند. آقاي حسيني از صادق آباد گفت: زير بناي فرهنگ ارتباطات درست با يکديگر است که از طريق گفتگو و مطالعه و يادگيري مي توان به دست آورد . آقاي بهارلو از صادق آباد گفت: من هم با دوست مان موافقم. يکي از نشانه هاي فرهنگي داشتن ارتباطات درست و منطقي با ديگران است. در اين جهت هرچه اطلاعات و آگاهي آدمي بالاتر باشد و سواد و تحصيلات بيشتر و با کيفيت بالايي داشته باشد مي تواند در برخورد با ديگر هم نوعان موفق تر عمل کند. و به نظر من هنوز زمينه براي انتشار نشريه مشترک فراهم نشده است. هاشمي از گرمدره گفت: براي گروه مان بايد اساسنامه اي تدوين کنيم تا بدانيم چگونه بايدکار کرد. و نظرات چند نفر ديگر …
در پايان جلسه نتيجه اين شدکه اين دوره جلسات به منظور آشنايي و ايجاد زمينه يک دوره در همه ي روستا ها برگزار گردد. و جلسه بعدي در تاريخ31/3/87 در روستاي گرمدره تشکيل خواهد شد.
دانش آموزان ممتاز دبستان پسرانه مارکده
هزاران درود و آفرين بر دانش آموزان روستا که در جهت کسب علم و دانش تلاش کرده و نمرات بالايي بدست آورده اند. نشريه آوا با درج نام دانش آموزان ممتاز دبستان پسرانه مارکده در سال تحصيلي 86-87 از کوشش و تلاش آنها تشکر و قدرداني مي نمايد.
دانش آموزان ممتاز کلاس پنجم: مهدي شاهبندري فرزند حسن با معدل 90/19 – علي عرب فرزند عبدالله با معدل 81/19 – رضا عرب فرزند محمود با معدل 27/19 – کرامت شاهسون فرزند علي با معدل 54/19 – مهدي عرب فرزند محمدعلي با معدل 18/19.
دانش آموزان ممتاز کلاس چهارم: حسين عرب فرزند عليرضا با معدل 54/19 – مهدي شاهسون فرزند محمدرضا با معدل 90/18 – صادق علامي فرزند رسول بامعدل 72/18 – محمد جواد عرب فرزند حسن با معدل 54/18 – علي عرب فرزند عبدالمحمد با معدل 40/18.
دانش آموزان ممتاز کلاس سوم: مهدي عرب فرزند حسين با معدل 90/19 – مهدي عرب فرزند رضا با معدل 70/19 – مهدي عرب فرزند غلامرضا با معدل 35/19 – ميثم عرب فرزند اصغر با معدل 25/19 – محمدعلي عرب فرزند اکبر با معدل 40/19.
با تشکر از زحمات آموزگاران محترم آقايان: عليرضا عرب آموزگار کلاس پنجم، اسدالله عرب آموزگار کلاس چهارم و يوسف طادي آموزگار کلاس سوم. و با تشکر و قدرداني از زحمات آقاي حسنعلي عرب.
دانش آموزان ممتاز دبستان دخترانه مارکده
هزاران درود و آفرين بر دانش پژوهان روستا که تلاش کرده اند و موفقيت به دست آورده اند. نشريه آواي مارکده با درج نام دانش آموزان ممتاز از تلاش آنها قدرداني مي نمايد به اين اميدکه بتوانند در آينده هريک به موفقيت هايي بيشتري دست يابند.
دانش آموزان ممتاز کلاس اول: مائده باقري فرزند عباس با معدل 20 – زهرا شاهسون فرزند اکبر بامعدل 20 – فاطمه شاهسون فرزند غلام بامعدل 20.
دانش آموزان ممتاز کلاس دوم: حسين عرب فرزند اکبر بامعدل 20 – حسين عرب فرزند غلامعلي با معدل 20 – عباس عرب فرزند عبدالمحمد با معدل 20 – نرگس خسروي فرزند حمزه بامعدل 20 – زهرا شاهسون فرزند غلامرضا بامعدل 20 – زهره شاهسون فرزند محمد حسين بامعدل 20 – مريم شاهسون فرزند مظفر با معدل 20 – زهرا عرب فرزند اکبر با معدل 20 – زينب عرب فرزند سليمان بامعدل 20.
دانش آموزان ممتاز کلاس سوم: زهرا عرب فرزند عباس بامعدل 85/19 – زهرا عرب فرزند عباسعلي با معدل 84/19 – معصومه عرب فرزند رمضانعلي بامعدل 80/19.
دانش آموزان ممتاز کلاس چهارم: فاطمه شاهسون فرزند اسماعيل 86/19 – مريم عرب فرزند پرويز بامعدل 84/19 – فاطمه عرب فرزند مرادعلي بامعدل 42/19
دانش آموزان ممتاز کلاس پنجم: زهرا عرب فرزند غلامعلي بامعدل60/19- زهرا عرب فرزند محمد اسماعيل بامعدل 47/19- مريم عرب فرزند رمضانعلي بامعدل 50/18
با تشکر و قدرداني از زحمات بي دريغ آموزگاران محترم سرکار خانم ها: معصومه محبي آموزگار کلاس اول. شهين صحرا نشين آموزگار کلاس دوم. مهناز رمضاني آموزگار کلاس سوم. انيس يزداني آموزگار کلاس چهارم و پنجم. و با تشکر و قدرداني از زحمات سرکارخانم خديجه مسيبي مدير محترم آموزشگاه.
جلسه فرهنگي درگرمدره
ساعت 22 مورخه 31/3/87 جلسه فرهنگي در محل مدرسه راهنمايي پسرانه گرمدره با حضور سه نفر از مارکده، سه نفر از صادق آباد، دو نفر از قوچان و 12 نفر از گرمدره تشکيل و تا ساعت يک ادامه و بي نتيجه پايان يافت.
وجدان يا نداي درون
همه ي ما ديده و يا شنيده ايم که مي نويسند و يا مي گويند: « وجدان تنها محکمه اي است که احتياج به قاضي ندارد؟!» مي خواهم بپرسم؛ آيا به نظر شماي خواننده اين گزاره درست است؟ در اين نوشتار قصد اين است که در حد توشه اندک خود به اين پرسش پاسخ دهم. نخست ببينيم وجدان چيست؟ و چه تعريف هايي از آن شده است.
وجدان در لغت به معني: يافتن، گمشده را يافتن و يافتن حق است. و به نيرو و يا احساسي پنهان در درون انسان اطلاق مي شود که آدمي را از نيک و بد رفتارش آگاهي دهد. توانايي شخص را در واکنش نشان دادن به حق و ناحق وجدان مي گويند.
مقوله وجدان رابطه تنگاتنگي با روان آدمي دارد بدينجهت آن را يک اصطلاح روانشناسي مي شمارند. در درس و بحث هاي روانشناسي از وجدان وضمير نا خود آگاه زياد بحث و گفتگو مي شود. مي نويسند:
وجدان نيروي مهار کننده ي رفتار هاي شخص با توجه به معيار هاي اخلاقي است. وجدان زمينه اي است که احساس اخلاقي درست و نا درست را براي آدمي آماده مي کند. کار وجدان هشدار به شخص است براي دوري گزيدن از گناه و اقدام به کار ثواب است. وجدان نداي باطن و يا درون آدمي است که رفتار و اعمال ما را در رابطه با معيار هاي اخلاقي مي سنجد. وجدان نيرويي است که به حفاظت از خود انسان مي پردازد. وجدان يک آگاهي از خود است به منظور ايجاد توازن درون آدمي. وجدان قانون خرد است که خداوند در انسان به وديعت گذاشته است. وجدان يک شعور اخلاقي است به منظور درک خوب و بد. وجدان ميل باطني انسان به نيکوکاري است. وجدان همان احساسات ما نسبت به ديگران و يا واکنش ما در برابر مخالفت و يا موافقت ديگران است. وجدان همان حس وظيفه شناسي است. وجدان توانايي نه گفتن به خود است. وجدان بيانگر قضاوت منطقي است. وجدان وقتي وجود دارد که انسان خود را انساني آزاد، با اراده و اختيار بداند نه يک شي وکالا. وجدان همرنگي را نمي پذيرد بايد قادر باشد زماني که همه بلي مي گويند او نه بگويد و براي اين کار بايد از درستي قضاوتي که نه بر آن استوار است اطمينان کامل داشته باشد به همان اندازه که انسان خود را همرنگ جماعت سازد به همان اندازه نمي تواند نداي وجدانش را بشنود و طبق آن عمل کند.
هر يک از جمله هاي فوق از آن يکصاحب نظر در جهان است.
همچنين گفته مي شود وجدان نيرويي است دو شاخه. يکي وجدان خودکار يا دروني که، از بدو تولد در درون انسان قرار داده شده است که ما از آن به عنوان فطرت انساني ياد مي کنيم و نيرويي مي دانيم که خداوند در درون ما نهاده است. و شاخه ديگر وجدان بيروني يا همان نيروي تفکر آدمي است و آن نيرويي است که آدمي با توجه به برداشت هاي خود ازمحيط و با توجه به آموزش هايي که مي بيند و يا موضوع هايي که به عنوان ارزش مي آموزند و تلقين مي نمايند در درون آدمي شکل ميگيرد و از آن به عنوان هويت آن شخص و شخصيت ياد مي شود.
بنظر مي رسد تقسيم بندي بالا درست باشد و وجدان دروني و يا اوليه آدمي زمينه
اي هست مساعد و مناسب که آفريدگار مهربان در نهاد ما قرار داده است تا ما با فراهم کردن محيطي سالم خوبي، راستي، نوعدوستي، فضيلت و شرافت را در آن بکاريم. نشانه هاي آن را به عينه مي توانيم ببينيم و آن اين است که هر انساني که در خانواده اي اصيل که در آن شرايط مناسب و خوب حاکم بوده و توام با مهر و عشق بزرگ شده است داراي وجداني بيدار است و داوري هايش کمتر به حب و بغض و نفرت و کينه و خودخواهي آلوده است. چنين آدمي قبل از هر چيز آزاده و باورمند به اصول انساني و اخلاقي است. در برابر هيچ قدرتي مجيز نمي گويد دولا و راست نمي شود. بله بله گو نيست. چاپلوسي نمي کند. مدح و ستايش قدرت را نمي گويد. به انسان و انسانيت مي انديشد. با درآمد هاي اقتصادي حاصل از دسترنج خود مي زيد. به پديده هاي پارتي بازي رشوه دهي و رشوه گيري باور ندارد. با همه مهربان است. با دروغ انسي ندارد. متکي به توانايي هاي خود است. مي کوشد از طريق دانايي توان مندي هاي خود را افزون کند.
با تاسف بايد بگويم درکنار اين انسان هاي شريف، انبوهي از آدميان را مي بينيم که خود را مي آلايند و آلوده اند. حال وقتي فرآيند زندگاني آنها را مطالعه و بررسي کنيم خواهيم ديد آموزه ها و شرايط بد محيط و تلقينات خرد ستيز بر پيرامون آنها حاکم بوده و در درون ذهن و ضمير آنها ريخته شده و وجدان بيروني و ملموس آنها را فربه کرده چاق و چله نموده و روي زمينه خوب وجدان خدادادي را پوشانده و شخصيت آنها را اين چنين شکل داده است. براي درک بهتر مثالي مي آورم. وجدان همانند يک شمع در محل و يا شبي تاريک است. اگر نخست شمع را در جاي خود قرار دهيم و بعد روشن کنيم نورش به همه جا مي رسد و درون و بيرون ما را روشن مي کند. در اين حالت شمع براي ما سودمند است و ما مي توانيم از نور آن بهره بگيريم. ولي اگر شمع را درجاي خود روشن نکنيم و يا جايش را محکم ننماييم و از جايش بيفتد آنگاه شعله اش همه جا را خواهد سوزاند. وجدان هم همين گونه است اگر آدمي در خانواده و محيط مهربانانه بزرگ نشود و با آموزه هاي مهر آميز و انساني پرورش نيابد و از طريق کسب آگاهي به آزادي نرسد، همانند آن شمع واژگون شده، علاوه بر خود به ديگران هم آسيب خواهد زد.
در شکل دادن وجدان آدمي نيروهايي مانند پدر و مادر، خانواده، اقوام، سيستم آموزشي، آموزگار، تلويزيون، مسجد، روحاني، بزرگ و با نفوذ محله، دولت، قانون، کتاب، فيلم، بازي، مجله، روزنامه، راديو و … همگي نقش دارند. اين نيروها آموزش ها و تلقينات خود را در طول زمان با تبليغ، ارزش گذاري، پند و اندرز،همراه ترساندن، بابيم و اميد، تنبيه و تشويق و تکرار و نيز منتسب کردن به مقدسين در ذهن آدمي مي ريزند و آدمي کم کم به آنها باورمند مي شود و آنها را جزئي از وجود خود ميکند و تبديل به وجدان مي گردد.
آموزه هاي بيروني که که درون ما ريخته شده اند و وجدان ما را شکل داده اند و حال جزئي از درونيات شخصي ما شده اند مؤثر تر از ترس قدرت و قانون در جامعه و خارج از بدن، اخلاق و رفتار ما را کنترل مي کنند. يعني شخص مي تواند از دست قدرت خارجي بگريزد ولي ازدست آموزه هايي که تبديل به وجدان شده اند نمي تواند رهايي يابد. وجدان انساني که بيشترين محتوياتش را آموزه ها و تلقينات بيروني پر کرده باشد بسته به اينکه موضوع عرضه شده چه مقدار باخرد انساني سازگاري و ناسازگاري داشته باشد مي تواند وجدان ما را سالم و يا نا سالم نمايد. مثال بارزي که در اينجا مي توانم براي شما بزنم بيماري وسواس است. آدم وسواس زمينه ابتلا به اين بيماري را ژنتيکي و ارثي داشته است ولي مي توانسته در شرايط بهتر و در برخورد با افراد دانا و خرد ورز و خانواده سالم تر قرار گيرد و بيماري وسواس در او نرويد ولي اين گونه نشده و تحت نفوذ آدم هاي متشرع و متظاهر قرار گرفته با آنها موآنست، مجالست، رفاقت، نشست و برخاست و گفتگو نموده و آنها هم اموزه هاي مرتبط با وسواس را با ترس و بيم و اميد به شخص دارنده زمينه بيماري وسواس تلقين کرده اند و اين شخص هم به علت داشتن زمينه مساعد آن آموزه ها را کامل دريافت و در درون ذهن خود ريخته و به دليل باور شديد به آنها، جزئي از وجدان او را شکل داده است حال همان صداي صاحبان نفوذ و قدرت بنام صداي دروني شده شخص دارنده وسواس از درون به او ندا مي دهدکه اين گونه باش و يا آن گونه نباش و اگر انجام ندهد احساس ترس وگناه او را از پاي در مي آورد.
پس وجدان به عنوان يک صدا و نداي مهربان، عادل، منصف، سالم و خرد ورز در وجود ماهست. اين ندا و صداي مهربان همانند يک زمين آماده کشت است که به دست يک کشاورز داده شود. حال کشاورز چه در آن بکارد؟ و چگونه بپروراند؟ و چگونه بخواهد از آن برداشت کند؟ بستگي به خود شخص دارد و ما به عينه در جامعه مان مي بينيم چه کشت شده است. بدون شک چشم انداز خيلي خوشحال کننده نيست و متاسفانه کارهاي متضاد با نداي وجداني در جامعه زياد مي توان ديد يعني ما امانت داران خوبي نبوده ايم و زمين خوب و آماده خدادادي وجدان را که بايد در آن بذر راستي، عشق و مهر و نوعدوستي مي پاشيديم درختان آز، طمع، کينه و … کاشته ايم و اکنون محصول آن را که بي اعتمادي است درو مي کنيم. اگر نيک بنگريم خواهيم دريافت که نظام اجتماعي، فرهنگي، آموزشي و خانوادگي ما اين صدا و نداي عادل مهربان را در بسياري از افراد مي کشد. حال وجداني که بايد همانند يک قاضي دانا، آگاه، عادل و منصف و مهربان در وجود ما نشسته باشد و به همه ي فعاليت هاي ما نظارت کند، داوري نمايد، رفتارهاي خوبمان را تشويق و رفتارهاي بدمان را سرزنش کند و هشدار دهد مي بينيم در اغلب مردمان ندا و صداي دروني خاموش است و يا تبديل به نيرويي خودخواه، حسود، کينه ورز، نگران، خشمگين، انتقام گيرنده و قصاص کننده شده است. حال اين ندا و صداي مخرب که در وجود ما جاي گرفته و بجاي وجدان ما نشسته و به تدريج شخصيت و نداي دروني ما را قبضه کرده به ما مي گويد من خودت هستم، من توهستم، من خودي ام. اگر نيک بنگريم بدي ها دور و بر ما را احاطه نموده اند آيا مي دانيم از کجاها ناشي شده اند؟
اگر پدرم آدم خشمگين و عصباني بوده، اگر مادرم آدم نگران، شکاک و حسودي بوده، برادرم مرا کتک مي زده و به حقوق انساني من تجاوز مي نموده، عمو و دايي ام دروغ مي گفته همسايه مان خيانت مي کرده واعظ شهرمان ريا کار و متظاهر بوده همه ي اينها مستقيم و غير مستقيم به من آموزش داده شده است و من آنها را گرفته ام و به درون خود ريخته ام و بر اثر تکرار تبديل به درونيات من شده و جاي قاضي مهربان و عادل من يعني وجدان نشسته است و حکم به کارهاي نا صواب ميدهد. به همين جهت است که وقتي رفتار وگفتار مردمان را دقيق بسنجيم مي بينيم بزرگترين دشمن آدميان همين وجدان بيمارشان است. اگر نيک بنگريم خواهيم ديد درد و رنجي که وجدان ناسالم ما براي ما بوجود مي آورد ده ها بلکه صدها برابر بيشتر از درد و رنجي است که انسان هاي ديگر براي ما مي آفرينند. براي مثال اگر فرد نا سالمي به شما اهانتي کند روان شما را مي آزارد اگر شما فرد دانا و از نظر رواني سالم باشيد تشخيص خواهيد داد که طرف رفتار پسنديده اي نداشت عملش هنجار نبود و به او به ديده يک انسان ناراحت خواهيد نگريست و به اهانت او اهميتي نخواهيد داد با اين استدلال از شدت رنج توهين کاسته خواهد شد و واکنش شديد نشان داده نخواهد شد و موضوع تمام مي شود ولي اگر وجدان انتقام گيرنده اي و تقاص کننده اي بجاي وجدان انساني شما نشسته باشد ممکن است دست به جنايت بزنيد يعني براي انتقام اهانت، شکم طرف را پاره کنيد.
اگر گاه گاهي از هياهو و قيل و قال پول و ثروت و مقام خود را کنار بکشيم و به محلي دور تر برويم و در آنجا قدري بياساييم به يک قطعه موسيقي آرام گوش دهيم با آفريدگار هستي خلوت کنيم يقينا آرامش خود را خواهيم يافت در اين حال اگر قدري باداده هاي علم روانشناسي بر اثر مطالعه کتاب آشنا شده باشيم آنگاه در مي يابيم که ندا و صداي دروني ما يا همان وجدان سخت آسيب ديده و ديگر آن نيروي پاک و صادقي که خدا در درون ما نهاده نيست يعني ما بد جوري کفران نعمت کرده ايم. چون مي بينيم آدميان بر حسب وجدانشان آدم مي کشند، اموال ديگري را مي برند، شکم مي درند، سر مي برند، شکنجه مي کنند، حقي را نا حق مي کنند، آدمي را دربند مي کنند، دروغ مي گويند، تظاهر مي کنند، خيانت مي کنند، دست درازي به اموال ديگري مي نمايند، رشوه مي دهند و مي گيرند و … متاسفانه اين روند در طول تاريخ ما وجود داشته است. براي مثال وقتي تاريخ جنگ هاي صليبي را مطالعه کنيم خواهيم يافت مسلمانان و مسيحيان بر حسب وجدان يکديگر را مي کشته اند اموال يکديگر را به غارت مي برده اند زنان و کودکان را به بردگي مي کشيده اند. جالب اين هست که هر دوطرف اين کار ها را براي رضاي خدا مي کرده اند!!؟ من بر اين باورم هرگاه انسان با وجدان سالم تاريخ را بخواند و روي جنايت هايي که انسان برحسب وجدان انجام داده زوم کند از اين که خود در جرگه همين آدميان است شرمنده خواهد شد. اين وجدان که از شکل مهربان خدادادي اش خارج شده و ستم ميکند براي کار خود توجيه هم مي تراشد که براي پياده کردن عدالت و رضايت خداوند اين کار صورت گرفته است. حال خود ستم چگونه با عدالت و رضايت خداوندي مي تواند نزديکي داشته باشد؟ من نمي دانم.
مي رسيم به اين نکته که آيا امکان تغيير و برگشت به آن ندا و صداي اوليه خدادادي هست؟ مي گوييم آري. يکي اين که گهگاهي قدري خود را از آلودگي هاي پول و قدرت کنار بکشيم و با خودمان خلوت کنيم و پس از اين که آرامش لازم را به دست آورديم با به صحنه در آوردن وجدان اوليه مان که حالا ضعيف و نحيف هم شده و به قول مردم عامي کلاه مان را براي خود قاضي کنيم و با معيار قرار دادن اصل طلايي اخلاق « آنچه بر خود نمي پسندي بر ديگران روا مدار »خودمان را محک بزنيم و با بکار گيري خرد انساني ببينيم در کجاي رعايت اصول اخلاقي ايستاده ايم و يکي يکي کارهاي مان و رفتارهاي مان را محک بزنيم. مثلا از خود بپرسيم در باره فلان آدم يا موضوع نظر بد و منفي دادم چرا؟ همسايه مان ماشين خريده و يا دختر و پسرش دانشگاه قبول شده خوب چرا من حسوديم مي شود؟ دختر و يا زن همسايه مان خنديد چرا من نسبت به خنده او نظر بد داشتم؟ چقدر خير من به ديگران رسيده است؟ آيا من براي جامعه مفيدم؟ چرا در کارهاي عمومي پيش قدم نيستم؟و … پس از دادن پاسخ خردمندانه به پرسش هاي درون مان اگر آن نداي دروني اوليه را نکشته باشيم و به صورت لاغر و نحيف در درون ما وجود داشته باشد مي توانيم کم کم به خود بياييم و افکار و انديشه و به دنبال آن شخصيت مان را تغيير بدهيم وقتي افکار و شخصيت مان تغيير کرد رفتارمان هم تغيير خواهد کرد.
ديگر اين که رفتارمان را تغيير بدهيم يعني سعي کنيم و بکوشيم رفتار بد نکنيم اگر معلم هستيم سر کلاس درس با دانش آموزان مهربان باشيم اگر راننده هستيم سر ساعت مسافران را ببريم و به مردمان احترام بگذاريم اگر مغازه دار هستيم به سود کم قانع باشيم و گران فروشي نکنيم اگر کشاورز هستيم محصول خوب توليد کنيم و صندوق ميوه را زير و رو تنظيم نکنيم. حال با تغيير رفتار روي ذهن مان هم تاثير خواهيم گذاشت و اندک اندک محتويات ذهن مان هم عوض خواهد شد.
اگر خود را توانمند نمي بينيم بهتر است با يک روانشناس ملاقات نماييم تا او بيماري روان ما را بشکافد و براي ما عيان کند و روش زدودن ريشه بيماري ها را هم به ما بنماياند.
پس وجدان در صورتي که با نيروهاي بيروني آلوده اش نکرده باشيم مي تواند تنها محکمه اي باشد که به قاضي نياز نداشته باشد ولي اگر آموزه هاي غير اخلاقي، غيرانساني، خشن و ضد خرد را همراه با تلقين و تکرار در آن جاي داده باشيم نه تنها قاضي نمي تواند باشد بلکه همانند درنده اي است که به هيچ چيز رحم نخواهدکرد.
اصولا وجدان رابطه تنگاتنگي با خرد انساني دارد. متاسفانه اغلب ما در طبقات پايين اجتماع؛ خرد، اين برترين ويژگي انساني مان را به کار نمي گيريم آن را رشد نمي دهيم آن را قوي نمي نماييم و بهره لازم را از آن نمي بريم اين است که روان و وجدان توانمندي هم نداريم. اگر نيروي خردمان را به کار بگيريم به اين باور و شناخت مي رسيم که خداوند ما را بدين جهت آفريده که؛ بسازيم نه تخريب کنيم، آباد کنيم نه و يران، با همه مهربان باشيم نه اين که زخم زبان داشته باشيم و نيش بزنيم، به همه عشق بورزيم نه نفرت، نوعدوست باشيم نه بدخواه، خدمت کنيم نه خيانت، صادق باشيم نه رياکار و متظاهر، راست گو باشيم نه اين که دروغ هاي مان را توجيه کنيم، از بدي ها دوري گزينيم و خوبي ها را ترويج و تشويق کنيم و بدانيم عمل بد و ضد اخلاق مثل آزار، مزاحمت، دسيسه چيني براي ديگران زشت و پليد است و هيچ چيز آن ها را توجيه نمي کند، کار بد همه جا و در همه حال در هر شرايطي و تحت هر عنواني بد است هر کسي که انجام دهد و هر نامي که روي آن بگذاريم بد است. ستم، دروغ، نيرنگ، دست درازي به مال مردم، سوء استفاده از قدرت آلودگي است با هيچ چيز هم پاک نمي شود. خوبي همه جا و در همه حال خوب است و ماندگاراست و اخلاق انساني ما حکم مي کند که به سمت خوبي ها حرکت کنيم.
محمدعلي شاهسون مارکده 1/11/86
حرف هاي مردم
1 – آقا بنويس 300 نفر سهام شرکت تعاوني نگين خود را فروخته اند و پولش را به حساب ريخته اند تاسفر زيارتي تکراري بروند. بنويس چه پولي؟ براي چه منظوري؟ آيا اين عده از همشهريان مي دانند با اين کار خود به روستا و نسل بعد خيانت کرده اند؟
2 – گفته مي شود بعضي از اعضا هيات مديره تعاوني نگين هم کار دلالي مي کنند، سهام مي فروشند و پول اضافه تر مي گيرند و … به اين آقايان هيات مديره نگين توصيه مي کنيم قدري به خود آيند و دنبال کارهاي اساسي شرکت باشند تا دچار سرنوشت هيات مديره دوره دوم فردوس نشوند.
3 – دلال هاي روستاي مارکده نشان دادند که واقعا در کار خود مهارت دارند و با تبليغ در باره تعاوني نگين و راه انداختن هياهو، از هيچ، کوه ساختند از اين ميان هم سود شان را بردند. حال در آينده مردم روستا و مديران تعاوني بايد تاوان اين تبليغات و هياهوي بي مايه را بپردازند.
4 – هياهوي تعاوني نگين مارکده همانند دروغ ملاالنصردين شد. مي گويند روزي ملاالنصردين به دروغ شايع نمود که در روستاي روبرو آش نذري توزيع مي کنند عده اي از مردم ظروف خود را برداشته و روانه شدند. ملاهم خود وسوسه شد که؛ نکند راست باشد؟! ديگش را برداشت و روانه شد. حال دلال هاي مارکده تبليغ سهام تعاوني نگين را براي غريبه ها نمودند خوب تعدادي غريبه آمدند و چشم و گوش بسته خريدند و رفتند. عده اي ازمردمِ خود مارکده هم دست به خريد زدند تا از غريبه ها عقب نمانند. که حالا روي دستشان مانده است.
5- آقا بنويس اين روز ها پير زن ها که توي خانه افتادند عزيز شده اند چون فرزندان شان با شناسنامه آنها پول به نام تعاوني نگين مي ريزند و فوري هم فيش را آب مي کنند.
6 – يکي از اعضا هيات مديره نگين در محل دفتر اين شرکت گفت: اين محل مقدس است. همين محل باعث شده که 300 نفر سهم نگين خود را هر يک به مبلغ 2ميليون بفروشند و به حساب مسافرت هاي زيارتي بريزند پس اين مکاني مقدس است.
7- آقاي محمود عرب مدير عامل فردوس و نگين در پاسخ مطالب حرف هاي مردم در شماره قبل نوشته اند: 1 – جو حاکم بر اين شرکت ها مبتني بر همکاري و بهتر اداره شدن شرکت است. 2 – اداره تعاون به مديران فعلي شرکت فردوس اين ماموريت را داده تا با هزينه شرکت به حساب وکتاب مديران قبلي رسيدگي و نتيجه را به اطلاع مردم برسانيم. 3 – از همه ي اعضا محترم شرکت تعاوني فردوس درخواست مي شود هر گونه نظر و انتقاد و پرسشي دارند کتبا و يا حضو را در محل دفتر شرکت با اينجانب در ميان بگذارند.
اقتصاد بيمار
در اهميت اقتصاد و نقش آن در زندگي همين بس که شايد به سئوال چهارم و يا پنجم مکالمات دو نفر تازه آشنا نرسد که شغل و نحوه در آمد سئوال مي شود. در اهميت اقتصاد همين بس که بشر در طول تاريخ براي قوت آن تلاش کرده و دانشمندان بسياري در وضع قوانين آن تلاش کرده اند. اقتصاد زير بناي تمدن ها، انگيزه بسياري از جنگ ها و سنگ بناي بسياري از مبادلات و ارتباطات بوده است. اقتصاد عامل نزديکي بسياري از ملت ها و تبادلات فرهنگي بوده و هست. اما چرا ما که از ملت هاي پويا و صاحب اقتصاد قوي در دنيا بوده ايم امروزه اين گونه ايم؟ آن چيزي که انگيزه اصلي نگارش اين نوشتار شده سخنان آقاي لاريجاني که تازگي ها به رياست مجلس هم انتخاب شده است بود که گفت: « ما بايد براي مردم زندگي قابل پيش بيني فراهم کنيم» اين چند کلمه درعين اختصار مفاهيم بلندي داشت. يعني آن چيزي که ما هر روز در جامعه خود مي بينيم. وقتي شما نمي توانيد وضعيت اقتصادي يک ماه آينده خود را پيش بيني کنيد و ياحد اقل برنامه ريزي کنيد وقتي شما نوسان قيمت ها را در يک ماه نمي توانيد حداقل پيش بيني کنيد و يا آينده شغلي خود را ارزيابي کنيد احساس عدم امنيت رواني و شغلي به شدت بر اجتماع تاثير مي گذارد تاثيري که بهاي سنگيني براي آن پرداخت مي شود. در شرايط نا پايدار توان سرمايه گذاري و اقتصادي به جهت هايي هدايت مي شود که تغيير در آن سريع تر اتفاق بيفتد تزلزل پايه هاي اصلي اقتصاد که توليد پايدار است را به شدت نا بود مي کند خروج سرمايه ها از بخش توليد، کاهش توليد و افزايش بيکاري و در کنار آن کاهش عرضه توليدات است که خود منجر به تورم و افزايش قيمت هاست. متاسفانه با تزريق پول به يک اقتصاد همه مشکلات حل نمي شود بلکه با وجود مديريت نا هوشيار اقتصادي خود تبديل به معضلي خواهد شد که جبران مافات آن سال ها طول خواهد کشيد و شايد نسلي را در گير کند که صدمات جبران نا پذيري را بايد تحمل کنند ما فکر ميکنيم افزايش يک باره قيمت زمين به ثروت ما اضافه ميکند ولي در حقيقت ما چندين برابر اين افزايش را بايد در ساير هزينه هاي زندگي خود بپردازيم اين کاهش ارزش پول و اين تغييرات ناگهاني در ارزش آفريني بخش هاي مختلف اقتصاد اعم از خدمات، صنعت و کشاورزي دست به دست هم داده تا انگيزه هاي وارد شدن به اين مباحث بسيار کاسته شود ورود سرمايه ها به بخش واسطه گري باعث مي شود مردم ما به هر شايعه اي دل ببندند و هر افزايش نا معقولي را هم به راحتي بپذيرند يک روز چاي ناياب ميشود روز ديگر بحث روز پودر لباس شويي مي شود يا مثلا نگراني دولت ما گران شدن پرتقال شب عيد مي شود درکنار اين مسائل ايجاد طبقات با فاصله اقتصادي فاحش در جامعه پديده هاي بسيار آزار دهنده اي نيز شکل خواهد گرفت که درمان آنها نيز بسيار هزينه بر و گاهي نا ممکن است فقر فساد و فحشا هر سه در يک زنجيره سرگردان و به هم پيوسته قرار دارند که حل هر کدام منوط به حل مسئله ديگر است. و در حقيقت آن چيزي که مشاهده مي شود خود نتيجه است نتيجه اي که
تخم آن خيلي قبل تر کاشته شده است.
اقتصاد روستايي ما مبتني بر توليد است توليد محصولاتي که خوشبختانه بخشي از آن صادراتي است اما معيشت در روستاهاي ديگر به مراتب سخت تر است. و تراز توليد و در آمد خانوار ها با هزينه ها و نيازها اصلا هم خواني ندارد. سايه شوم فقردر اين شرايط تورمي و بي ثبات بيش از هر طبقه اي بر طبقه روستايي ايران فشار وارد مي کند در آمد روستائيان به شدت تحت تاثير شرايط آب و هوايي و جوي است و درسال هاي خشک سالي اساس زندگي آنها دچار اختلال خواهد شد اما اگر سرمايه ها در بخش واسطه گري باشد بدون آن که خسارتي متحمل شود از يک بخش به بخش ديگر انتقال مي يابد اين گونه است که توليد توجيهي ندارد ديگر نمي توان با توصيه هاي اخلاقي افراد را به توليد وا داشت مشکل مردم ما هم پرتقال شب عيد نيست بنيان هاي اساسي اقتصاد و ارزش آفريني آن برکار و توليد نيست و نمي توان در اين شرايط بدان اميدوار بود من هم مثل هزاران ايراني اميدوار و نگران اين سرزمين کهن اميدوارم آينده قابل پيش بيني باشد. اميدوارم؟! منابع: محمودي وحيد، سايه ي فقر در روستا، اعتماد ملي، آذر 86 – عظيمي محمود، تاريخ نظرات اقتصادي. مهدي عرب
پروين اعتصامي
هر ساله عده اي از همشهريان براي زيارت حضرت معصومه(س) به شهر قم سفر مي کنند. هر يک ساعاتي و يا چند روزي در اين شهر مي مانند و زيارت و عبادت مي نمايند. در حرم آرامگاه مردان بزرگي هم چون گلپايگاني، اراکي، لنکراني، مطهري و … قرار دارد در بيرون حرم در صحن قديم آرامگاه بزرگ شاعر زنان در تاريخ ادب فارسي پروين اعتصامي به چشم مي خوردکه در کنار قبر پدرش يوسف اعتصامي آرميده و مورد توجه دوست داران شعر و ادب فارسي است. در طي چند سفر که به اين شهر داشته ام همواره از همسفرانم پرسيده ام آرامگاه پروين اعتصامي درکجا قرار دارد که کمتر کسي پاسخ درست داد. همين بي خبري همشهريانم از محل دفن شاعر بزرگ و مشهور معاصرکشورمان مرا بر آن داشت تا اين گزارش کوتاه را تهيه کنم.
پروين اعتصامي در سال 1285 ه ش در شهر تبريز متولد شد پدر او را براي کسب علم و دانش روانه تهران مي نمايد. وي از همان نوجواني اقدام به سرودن شعر مي کند. پروين در ميان زنان سخنور ما شاعري يگانه است و جايگاه شعري وي از بسيار مردان شاعر والاتر است. شعر پروين از لحاظ فکري بسيار متين و انديشه وي توانا است. اشعاري که درمورد انسان سروده در آن نکات اخلاقي اجتماعي به چشم مي خورد. پروين با روح لطيف و عواطف بشر دوستي و خرد گرايي حمايت از مردم محروم و يتيمان و ستمديدگان را در سرودن اشعارش صادقانه نمايان کرده و جلوه اي زنده و خاص به اشعارش داده. از وي5558 بيت شعر در قالب قصيده مثنوي و قطعه گردآوري شده و در ديوانش به يادگار مانده است. پروين در سال 1320 بر اثر بيماري حصبه در سن35 سالگي در گذشت. وي ازدواجي نا فرجام داشته است. يادش گرامي باد.
منبع کتاب چشمه روشن. نوشته غلامحسين يوسفي. رمضان عرب 20/3/87
سرگذشت موسيقي در مارکده ( قسمت چهارم )
مردماني با شخصيت دوگانه : اين ها نمونه هايي از شرح حال و انديشه و آگاهي مردمان ماركده بوده و هست چون تفکر و انديشه شان بدون شناخت و آگاهي بوده و هست و نمي دانند اين كار درست است يا خير؟ هم از موسيقي لذّت مي برده و مي برند و نياز رواني آن را احساس مي كنند و نمي توانند آن را از برنامه زندگي خود حذف كنند و هم زمزمه حرام بودن آن در ذهن و انديشه آن ها جاي دارد. اين دو وجه متضاد ( نياز رواني و حرام بودن موسيقي) يك شخصيت دو گانه در آنها ساخته است. حال اگر انديشه و خرد پويا و خلّاق و فرهنگ باروري داشتند مي توانستند اين موضوع را به بحث بگذارند و در همه ابعاد آن مطالعه و كنكاش نمايند و سرانجام راه هايي براي برون رفت از اين تضاد ذهني بيابند و از حالت دوگانه انديشي رهايي يابند.
گفتيم احساس نياز رواني و حرام بودن موسيقي در ذهن و انديشه مردم ، از آنها يك شخصيت دوگانه ساخته بود. اينان در طول عمر خود هم در عروسي ها شركت مي كردند و به نواي ساز و ناقاره گوش مي دادند و تعدادي از آنها در بازي ها شركت مي كردند و هم براي جشن هاي عروسي فرزندان خود نوازنده موسيقي مي آوردند و سرانجام در دوره پيري كه مرگ را نزديك مي ديدند به اين فكر مي افتادند كه در جهان ديگر بايستي جوابگوي شنيدن صداي ساز و ناقاره باشند. در اين وقت به يكباره جواني هاي خود را و لذّت بردن از موسيقي را فراموش مي كردند و براي پاك ماندن جوانان تصميم مي گرفتند در جشن هاي عروسي ساز زده نشود.
شخصيت دو گانه داشتن و دو گانه انديشي در طول زمان متاسفانه تبديل به يک فرهنگ شده است. و از نسلي به نسل ديگر انتقال داده مي شود. اغلب جوانان امروز هم همانند پدرانشان مي انديشند. با يک بررسي در رفتار جوانان مي بينيم اکثريت ويدئو، سي دي هاي شو و نوار هاي کاست انواع موسيقي و ترانه ها و آهنگ هاي قبل و بعد از انقلاب و نيز ترانه هاي لوس آنجلسي را دارند، مي بينند و مي شنوند و دوست دارند و از آن ها لذت مي برند ولي در ظاهر و در بر خورد با ديگران به گونه اي رفتار مي نمايند که انگار آن موسيقي ها را نمي شناسند، نشنيده اند، نمي شنوند، نخواهند شنيد، و يا اصلا چنين چيزهايي بلد نيستند. و هدف از مخفي کردن اين ديدن ها و شنيدن ها اين است که خود را با چسباندن به باورهاي مذهبي مردم خوب جلوه دهند، مومن و پاک معرفي کنند و بگويند من آدم خوبي هستم و خود را به لهو و لعب نيالوده ام. جالب اين جاست وقتي فردي خود را چنين جلوه مي دهد ديگران مي دانند که اين جلوه نا درست است و وقتي به خلوت مي رود آن کار ديگر مي کند ولي به روي مبارک خود نمي آورند و به گونه اي برخورد مي نمايد که حرف ها و جلوه گريت را باور کرده ام. يعني با اين که مي دانيم دروغ مي گويد ولي به روي مبارک خودمان نمي آوريم. چرا؟ چون خودمان هم همان گونه خود را نشان مي دهيم. مثل اين که يک قرار داد اجتماعي نا نوشته بين همه مان هست که به يکديگر دروغ بگوييم و همه هم دروغ هاي هم را بپذيريم و در خلوت آن کار ديگر را بکنيم.
آقاي عطاالله شاهسون مي گويد ” مردم از كودكي تا حدود چهل سالگي از شنيدن صداي ساز و ناقاره حداكثر لذّت را مي بردند و هيچ احساس گناه هم نمي كردند ولي از اين سن به بعد ضمن اينكه باز هم لذّت مي بردند كم كم در كنار و يا بعد از آن احساس گناه هم مي كردند .“
آقاي جواد شاهسون مي گويد ” با اينكه گفته مي شد ساز و ناقاره حرام است همه مردم در عروسي ها شركت مي كردند ، چوب بازي ، دستمال بازي مي كردند ، شاد بودند ولي تك تك پيرمردان كه تعصبشان بيشتر بود به مردم مي گفتند كه گناه مي كنيد ولي جوانان و ميان سالان با تمام وجود لذّت مي بردند و هيچ احساس گناه هم نمي كردند حتي بعضي از مردان يا پسران لباس زنانه مي پوشيدند و مي رقصيدند“.
با وقوع انقلاب كه بنا بر گفته هاي مردم ساز زدن حرام شد و كسي جرئت نمي كرد ساز بزند اين انديشه تحريم ساز زدن از نظر قشري نگرها و تنگ نظرها هميشگي تلقي مي شد ولي چون زمزمه ساز زدن دوباره شروع شد اين بار قرارداد كتبي گذاشتند كه ساز و نقاره كه حرام است زده نشود ، تعداد زيادي از مردم هم آن را امضاء كردند ولي چون از روي شناخت و آگاهي و اصول علمي نبوده نا ديده انگاشته مي شود. در اينجا بد نيست متن قرار دادکتبي را که در تاريخ 3/9/74
نوشته شده و تعداد زيادي هم امضا نموده اند را با هم مرور کنيم. اين سند گوياي انديشه سطحي مردمان زمانه خويش است و بدين منظور چاپ شد تا آيندگان بتوانند جامعه را تحليل نمايد. پرسشي که براي من مطرح است اين است که آيا آيندگان هم همانند اين نسل با مسائل اجتماعي از جمله موسيقي تعبدي برخورد خواهد کرد؟ يا محققانه؟
« بسم الله الرحمان الرحيم. ميلاد با سعادت اختر تابناک امام محمد باقر عليه السلام را به شيفتگان آن حضرت تبريک و تهنيت عرض مينماييم. سپاس بي کران حضرت احديت را که بوسيله قلم علم آموخت به آن انساني که در ابتدا سر پيچي از فرمان پروردگار خود نمود و سزاوار آن شد که از بهشت جاودان به اين دنياي خاکي سکونت و سر سلسله جنبان نسل آدم که خداوند بزرگ مي فرمايد شما را جفت آفريدم که در کنار يکديگر با امنيت و آرامش و در کمال مطلق شعور و معرفت زندگي و رشد تعالي خود را به منصه ظهور رسانيد و از کارهايي که به شئونات علمي و اقتصادي چه شخصي و چه اجتماعي بندگان خدا خلل و حتک حرمت عبادي سياسي و شناخت ابناء را از انسان صلب مي کند اجتناب نمايد که پيامبر گرامي اسلام ( ص ) مي فرمايد غناعت ( قناعت ) انسان را توانگر کند انشاء الله به اين مطلب بزرگ که رکن اساس انسان را تشکيل مي دهد احترام بگذاريم و زندگي پر افتخار امير مومنان حضرت علي عليه السلام که مشمول عدالت اجتماعي و رسالت بندگان اين توانا را شامل مي شود و سر لوحه خود قرار دهيم اينجانبان امضاء کنندگان ذيل اهالي محترم روستاي مارکده بر آن شديم که در امورات اجتماعي از اعمالي که موجب خشم خداوند بزرگ مي شود پرهيز نموده و مشکلاتي که مسّده راه مردم شده در راهي قدم برداريم که رضاي خداوند متعال را فراهم نماييم و يک جو صميمي و فرهنگ متعالي که قانون الهي است به آن عمل و احترام بگذاريم و اگر خداي ناکرده کسي سر پيچي و بر خلاف اين ضوابت ( ضوابط ) که به ترتيب در زيل ( ذيل ) نامه درج مي شود عمل نکند به لعنت خدا و رسول خدا و رسواي خاص و عام شود. 1- هر نوع مطربِ تحريک آميز بطوري کلي ممنوع بخصوص ساز و نقاره. 2 – در مجالس عقد و عروسي و هرگونه جلسات اجتماعي از مصرف سيگار ممنوع و خود داري نمايند. 3 – در جشن عروسي و دعوت مردم مبلغ هديه به صاحب عروسي 2000 ريال معادل دويست تومان مي باشد. 4 – سيسموني بطور کلي ممنوع و هيچکس حق ندارد در اين مورد عمل نمايد. 5 – در مجلس عزا و تعزيه داري و ترحيم دعوت از ساعات 9 صبح الا 11 و بعد ازظهراز ساعات2 الا 4 از دعوت شدگان از راه دور بجز اهالي در مصرف نهار مي توانند شرکت نمايند و همچنين استفاده از بلند گوي مسجد جامع و دستگاه اتصالات هرکس بقدر همت وتوان خويش کمک نمايد.»
با خواندن اين متن آدم از سطحي نگري هاي همشهريان حيران مي ماند. مي پرسيم همشهري عزيز سيسموني دادن باعث خشم خداوند مي گردد؟ و اگر در جشن عروسي ساز و ناقاره زده شد خداوند خشمگين مي گردد؟ و اگر کسي در عروسي 2000 ريال پول داد باعث رضايت خدا و اگر 3000 ريال داد باعث خشم خدا مي شود؟ وآيا مگر ما حق داريم در کارهاي شخصي ديگران مثل پول دادن در عروسي و يا سيسموني دادن دخالت کنيم؟ يک ضرب المثل عاميانه مي گويد: نگاه به رنگم کن و حالم را نپرس. از روي انشا نامه مي توان پي به سطح سواد و معلومات نويسنده برد.
روحانيان روستا به مردم چه گفتند : آيا واقعاَ روحانياني كه به ماركده مي آمدند گفته بودند كه ساز زدن حرام است؟ آقاي نورالله عرب مي گويد ” يك روز نزد آقاي علوي روحاني اسفيدواجاني كه به ماركده آمده بود بودم ، ايشان به من گفتند : اين مهدي كه ساز مي زند داماد شماست ؟ او را از اين كار بازداريد . من گفتم : آقا بخاطر فقر و بدبختي است كه اين كار را مي كند ، از اين كار نان زن و بچه اش را در مي آورد ، ولي با اين حال فرد مومني است ، نمازش را مرتب مي خواند ، به مسجد مي آيد ، به زيارت مي رود و … ؛ آقاي علوي تعجب كرده و گفت : نماز مي خواند ؟! مسجد هم مي رود؟ ! … اگر مسجد مي آيد و نمازش را مي خواند اشكال ندارد ولي بهر حال ساز زدن كار خوبي نيست“ .
آن روزها مردم سخت مذهبي و ملّا و آخوند و روحاني روستا بر اين باور بودند كه نوازندگان موسيقي كه مطرب و لوطّي ناميده مي شوند مردماني لاابالي ، بي توجه به مسائل مذهبي و اخلاقي و … هستند و اين قدر اين اتهام بي پايه و مايه و مغرضانه تكرار شده بود كه به صورت يك باور در آمده. به همين جهت مي بينيم وقتي آقاي نورالله عرب به آقاي علوي اسفيدواجاني مي گويد : مهدي نماز مي خواند و … ؛ آقاي علوي تعجب مي كند. موضوعي كه اين نگرش منفي را نسبت به نوازندگان تقويت مي كرد ، علاوه بر باور ها و انديشه هاي طبقاتي و فرهنگ استبدادي، رفتار بعضي از همين نوازندگان بود كه به رسالت هنرمندي خود كم توجه بوده و به هنر خود بهايي نمي دادند.
آقاي عطاالله شاهسون مي گويد ”من خود از آقاي حاج سيد عبدالوهاب، روحاني وقت روستا، شنيدم كه مي گفت ساز و نقاره حرام است. يك وقت همين روحاني به ماركده آمده بود ، اتفاقاً همان موقع هم در روستا عروسي بود. هرگاه جهت حمام بردن عروس و داماد كارناوال عروسي از جلو خانه ما رد مي شد نامبرده سرش را زير لحاف مي كرد كه صدا را نشنود ! “.
آقاي جواد شاهسون مي گويد ”من از سيد اسماعيل علوي پرسيدم چرا ساز زدن حرام است ؟ ايشان گفتند : هنگامي كه اسيران كربلا را به شام مي بردند كفّار براي شادي ساز و ناقاره مي زدند و زنان هم گيلي لي مي كشيدند بدين جهت ساز زدن و گيلي لي كشيدن حرام است ولي شباش كشيدن در عروسي ها ثواب هم دارد!؟ “.
آلت هاي موسيقي روستا : داريه ، تنبك : داريه و تنبك در ميان زنان شركت كننده در عروسي و يا جشن ها نواخته مي شد ، در جمع زنان زني داريه مي نواخت ، ديگر زن ها همراه او دست مي زدند ، گيلي لي مي كشيدند و ترانه و به قول خودشان بيت و غزل مي خواندند و دختران و يا زناني هم مي رقصيدند. تنبك و داريه زدن و رقصيدن را كسي حرام نمي گفت ، اين وقتي بود كه در آن جشن ساز و ناقاره نباشد و صرفاَ زنانه بود و مردان هيچگاه در آن شركت نمي كردند.
نوازندگي ني: : ني را صرفاً مردان مي نواختند و حرام دانسته نمي شد. زمستان كه فصل بيكاري بود تعدادي از مردان همراه با خانواده به نوبت در خانه اي جمع مي شدند و يكي از مردان اشعار تركي كه به آن « يير » مي گفتند را مي خواند و نوازنده ني هم بر وزن و آهنگ آن شعر ، ني مي نواخت. اشعار تركي منتخبي از داستان هاي كوراغلو ، عاشيق غريب ، كرم و اصلي ، خان عسگر ، ريحان سردار و … بود. بعضي از اين داستانها حماسي ، بعضي اجتماعي و بعضي عاشقانه بود. در ميان داستانهاي تركي داستان عاشيق غريب گويا براي مردم ماركده خوشايند تر بوده ، موضوع اين داستان عاشقانه است ؛ هنوز هم تك تك اشعار عاشيق غريب و يا قسمتهايي از اين داستان در ذهن پيرمردان و زنان باقي مانده است. يکي از افرادي که تا اين اواخر داستان عاشيق غريب را حفظ بود و مي خواند شادروان دايي موسي قلي بود آقاي قدمعلي عرب فرزند ايشان هم به پيروي از پدر قدري از اين داستان را حفظ است که چند سال قبل به در خواست نگارنده قسمتي از داستان عاشيق غريب را خواند و ضبط است. شادروان اکبر شاهسون فرزند علي آقا در روستتاي مارکده بسيار خوب و ماهرانه ني مي نواخته است.
ادامه دارد محمدعلي شاهسون مارکده